هوش هیجانی چیست؟
به چند نفر از موفقترین افراد در زندگی تان فکر کنید و به خصیصههای مشترکی که آنها با یکدیگر دارند.
بیشک ، دایره دوستان این افراد بزرگ و متنوع است.
ارتباطات شخصیشان قوی و زندگی خانوادگی شان مملو از افتخار و کامیابی است.
آنها نسبت به دیگران ، حتی نسبت به کسانی که تازه ملاقات میکنند، علاقه نشان میدهند.
آنها رضایت بیشتری از شغل خود دارند، احترام همسالانشان را برمیانگیزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئولیت شغلیشان ، از سرپرست خود امتیاز و ترفیع میگیرند.
آنها عواطفشان بدون ریاکاری ، احساساتشان بدون نخوت ، و اعتماد به نفسشان عاری از هر خودنمایی است.
تفاوت بین این دو گروه، تفاوت میزان IQ یا ضریب هوشی و چیزی است که EQ یا هوش هیجانی نامیده میشود.
هوش هیجانی شیوهای پذیرفتهشده برای ارزیابی موفقیت یک فرد است.
شیوهای که امروزه در آمریکا رو به گسترش است.
هوش هیجانی EQ و تفاوت آن با IQ
تفاوت بین معلومات کتابی و مهارت در زندگی روزمره و ارتباطات افراد ، در واقع همان تفاوت بین IQ یا بهره هوشی و EQ یا هوش هیجانی آنهاست.
از اواسط سالهای 1980 مطالعات روزافزونی در این مورد انجام میشود که هیجانات ما ، و واکنش بعدی ما نسبت به آنها، چه مقدار در سلامت عمومی و موفقیت ما در زندگی نقش دارند، و به خصوص در سالهای اخیر این مطالعات به شدت مورد توجه قرار گرفتهاست.
در واقع ، مطالعات وسیعی انجام شده تا نشان دهد ضریب هوشی بالا به تنهایی لازمه موفقیت نیست.
دکتر ریچارد بویاتسیز ، استاد دانشکده مدیریت ودرهد (Weatherhead) در دانشگاه کیس وسترن ریزرو
(Case Western Reserve) در کلیولند ، هوش هیجانی را مجموعهای از شایستگیها و تواناییهایی میداند که ما را قادر میسازد تا کنترل خود را به دست گیریم و در مورد دیگران نیز آگاه باشیم .
به بیان ساده ، هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از هیجانات است، و در زمینه حرفهای به این معناست که احساسات و ارزشهای خود را نادیده نگیریم و تاثیرشان را بر رفتارمان بشناسیم.
دکتر بویاتسیز میگوید که برای پیبردن به شدت میزان هوش هیجانی ، باید توجه کنیم که چقدر نسبت به دیگران دلسوز و حساس هستیم، و همیشه در نظر داشته باشیم که بالاترین درجه همدلی ، درک کردن افرادی است که مثل شما نیستند.
هوش هیجانی مشتمل بر شناخت احساسات خود و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است.
به عبارتی عاملی است که هنگام شکست و بحران، در فرد ایجاد انگیزه میکند و به واسطه داشتن مهارت اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.
گلمن , در تشریح هوش هیجانی جایگاه نسبتا وسیعتری برای هوش قائل شده و معتقد است که هوش هیجانی از 5 عامل تشکیل شده است:
1. شناخت عواطف شخصی
2. مدیریت عواطف و احساسات
3. خودانگیختگی
4. شناخت عواطف و احساسات دیگران
5. مدیریت ارتباطات
1- شناخت عواطف شخصی: خودآگاهی، یعنی تشخیص هراحساس به همان صورتی که بروز می کند سنگ بنای هوش هیجانی است.
توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد.
ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار می کند.
افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند بهتر میتوانند زندگی خویش را هدایت کنند.
این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات زندگی، از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که برمی گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.بعضی از افراد واقعا در زمینه شناخت عواطف شخصی خود فاقد خودآگاهی اند.
این عده وقتی از لحاظ عاطفی و هیجانی به هم میریزند نمیدانند که آیا خشمگین اند یا غمگین؟
خوشحال هستند یا صرفا پرانرژی؟
این افراد بهای «بی سوادی هیجانی» خود را در روابط بین فردی و حتی درونی مختل می پردازند.
2- مدیریت عواطف و احساسات: قدرت تنظیم احساسات خود، تواناییای است که بر حس خودآگاهی متکی باشد و به ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دورکردن اضطراب ها، افسردگیها یا بی حوصلگیهای متداول اشاره دارد.
افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، دایما با احساس نومیدی، خشم مزمن و افسردگی دست به گریبان هستند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارند.
برای مثال بیرون ریختن غضب را برخی افراد به عنوان روشی برای مقابله با عصبانیت به کار میگیرند چرا که این باور در میان عموم مردم رواج دارد که «انجام این کار باعث می شود احساس بهتری پیدا کنی».
از دهه 1950 روانشناسان با این روش مخالفت کردند چرا که دریافتند برون ریزی خشم یکی از بدترین راههای خاموش کردن آن است، زیرا انفجار غضب عموماً برانگیختگی مغز هیجانی را تقویت میکند و باعث میشود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانیت بیشتری احساس کنند.
به همین ترتیب بسیاری از افراد در زمینه مدیریت اضطراب و نگرانی های خود دچار مشکل هستند.
ذهن نگران در زنجیره بی پایانی از ناراحتیهای جزیی گرفتار میشود، از یک موضوع به موضوع دیگر میرود و به عقب باز میگردد.
نگرانی های مزمن و مکرر، شبیه چرخش به دور خود است که هیچ گاه به راه حل مثبتی منجر نمیشوند.
توانایی تنظیم هیجانات مختلف - خشم، نگرانی، افسردگی و غیره- از مولفههای هوش هیجانی است و عامل تاثیرگذاری در خدمت بهداشت روان محسوب میشود.
2- مدیریت عواطف و احساسات: قدرت تنظیم احساسات خود، تواناییای است که بر حس خودآگاهی متکی باشد و به ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دورکردن اضطراب ها، افسردگیها یا بی حوصلگیهای متداول اشاره دارد.
افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، دایما با احساس نومیدی، خشم مزمن و افسردگی دست به گریبان هستند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارند.
برای مثال بیرون ریختن غضب را برخی افراد به عنوان روشی برای مقابله با عصبانیت به کار میگیرند چرا که این باور در میان عموم مردم رواج دارد که «انجام این کار باعث می شود احساس بهتری پیدا کنی».
از دهه 1950 روانشناسان با این روش مخالفت کردند چرا که دریافتند برون ریزی خشم یکی از بدترین راههای خاموش کردن آن است، زیرا انفجار غضب عموماً برانگیختگی مغز هیجانی را تقویت میکند و باعث میشود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانیت بیشتری احساس کنند.
توانایی تنظیم هیجانات مختلف - خشم، نگرانی، افسردگی و غیره- از مولفههای هوش هیجانی است و عامل تاثیرگذاری در خدمت بهداشت روان محسوب میشود.
3- برانگیختن خود: برانگیختن خود به زبان ساده یعنی کنترل تکانه ها (تکانه هایی مثل خشم، میل جنسی و…) تسلط بر نفس، تاخیر در ارضای فوری خواستهها و امیال، رهبری هیجانها و توان قرار گرفتن در یک وضعیت روانی مطلوب.
خویشتن داری عاطفی یا همان به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانهها یکی از مولفههای اساسی هوش هیجانی است.
افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده میگیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.
4- شناخت عواطف و احساسات دیگران: همدلی، توانایی دیگری است که بر خود آگاهی عاطفی متکی میباشد و اساس مهارت رابطه با مردم است.
افرادی که از همدلی بیشتری برخوردارند به علا یم اجتماعی ظریفی که نشاندهنده نیازها یا خواستههای دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند.
این توانایی آنان را در حرفههایی که مستلزم مراقبت ازدیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر میسازد.
انسانهایی که در شناخت عواطف دیگران مهارت دارند به راحتی و گاهی بدون دیدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحی دیگران را حدس بزنند.
شناخت عوطف دیگران به ویژه در روابط بین زوجین اهمیت دارد.
تا هنگامی که انسان در این کشور کویری که زمان و زندگی نام گرفته زندگی می کند، تنهایی و انزوایش نیز پابرجاست.
پس به 2 دلیل مهم میبایست توانایی شناخت عواطف دیگران را در خود بالا ببریم: اول اینکه چون ما هرگز نمیتوانیم مستقیما وارد تجربه دیگران شویم، هیچ گاه نمیتوانیم کاملاً بدانیم که طرف مقابل ما چه چیزی را می خواهد به ما برساند.
وقتی پی می بریم که هر قدر تلاش کنیم نمیتوانیم چنان با هوش یا حساس باشیم که بفهمیم دیگری چه تجربه ای میکند، احساس گناه میتواند ما را یاری دهد که از روی اصالت، متواضع باشیم.
در این بین هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف دیگران در ما بالا تر باشد بیشتر میتوانیم در دنیای خصوصی و گاهی درد دیگران سهیم شویم و تنهایی و انزوای آنها را کم کنیم.
دوم اینکه «زبان» نمیتواند تجربه را به خوبی منتقل کند زیرا تجربه نهفته در دل تجارب عمیق انسانی غنیتر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آنها را داشته باشند… 5- مدیریت ارتباطات: بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است.
افرادی که در این زمینه مهارت دارند، به خوبی و عمیقاً به دیگران گوش میدهند، دیگران را میپذیرند و دست به قضاوت نمیزنند، در دیگران احساس ارزش و عزت تولید میکنند نه احساس گناه و در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمی گردد به خوبی عمل میکنند.
آنان ستارههای اجتماعی هستند ستارههایی که حتی در روز نیز درخشاناند!
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب های خود کاملا موفق باشیم اما در تسکین دادن ناآرامیهای دیگران چندان کارآمد نباشیم.
بدون شک زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، زیستی و عصبی است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری.
سستی افراد را در مهارت های عاطفی می توان جبران کرد، هر کدام از این حیطه ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلا ش صحیح میتوان آنها را بهبود بخشید.
نقش دو هوش عقلی و هیجانی در توفیق انسان چیست؟
شاید تا کنون در مورد هوش عقلی بسیار شنیده باشید و درمورد مزایای آن زیاد گفته باشند.
ولی در واقع این هوش هیجانی است که می تواند هوش عقلی را بکار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد.
بدون شک تعداد زیادی از تیزهوشان و افراد دارای بهره هوشی بالا هستند که زندگی موفقی دارند اما عدهای از آنها هم هستند که با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم میکنند یا کارمندانی را دیدهایم که باهوشند اما در محیط کار نمیتوانیم با آنها کنار بیاییم یا آنها توان برقراری ارتباط سودمند با مدیریت یا دیگر کارکنان را ندارند.
با دقت در نمونههایی از این گونه افراد مطمئن میشویم این افسانه که: ضریب هوشی بالا به تنهایی تضمین کننده سعادت فرد است کم کم رنگ میبازد.
دانیل گلمن روانشناس معروف در کتاب خود این گونه استدلال میکند که موفقیت در کار و رسیدن به هدفهای با ارزش زندگی نه با هوشبهر بلکه بیشتر با هوش هیجانی یعنی توانایی شناخت و اداره هیجانهای شخصی و سایر افراد مهمی که شخص با آنها در ارتباط است بستگی دارد.
هنگامی که احساس خوبی داریم، دنیا را با عینک خوش بینی میبینیم و بر عکس.
عملکرد عاطفی بر کارکرد عصبی- روانشناختی فرد نیز تاثیر میگذارد.
وقتی خوش خلق هستیم، خاطرات خوب را به یاد میآوریم و وقتی افسرده هستیم خاطرات بد اتوماتیکوار به ذهن وارد میشوند.
هر چقدر هوش هیجانی فردی بالاتر باشد، به نقش و تاثیر عواطف بر کنشها و رفتارهایش آگاهتر است و سعی میکند متناسب با موقعیت بهترین عاطفه را در خود ایجاد کند تا بهترین نوع تفکر و حل مساله را انجام دهد.
فردی که EQ بالا دارد میداند که چگونه تاثیر منفی هیجانات را بر تفکر خود اصلاح نماید.
امروزه بین یادگیری، امتحان دادن و نمره گرفتن با آنچه که لازمه زندگی مدرن و روابط پیچیده بین فردی کنونی است، تفاوت زیادی قایل شدهاند.
همه ما انسانهایی را میشناسیم که در ظاهر از تحصیلات بالایی برخوردارند و نمرات درخشانی گرفتهاند ولی در عمل و صحنه اجتماع ومسئولیت، بسیار شکننده و دارای زندگی نه چندان خوب و حتی گاه بسیار ملالت بار هستند.
واقعیت هوش هیجانی و مولفههای آن در این زمینه نیز میتواند پاسخگوی بسیاری از چراها باشد، مثل اینکه چرا یک مهندس تحصیل کرده نمیتواند با همسر خود زندگی شادمانهای داشته باشد؟
چرا یک شاگرد اول دانشگاه نمیتواند در کنکور کارشناسی ارشد موفق شود؟
نقش هوش هیجانی در مدیریت سازمان رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیطهای جدید، ویژگیهای خاصی را میطلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه میشوند.
یکی از مهمترین خصیصهها که میتواند به رهبران و مدیران در پاسخ به این تغییرات کمک کند، هوش هیجانی است.
به نظر میرسد هوش هیجانی میتواند شکل تکامل یافتهای از توجه به انسان در سازمانها باشد و ابزاری نوین و شایسته در دستان مدیران تجاری و تئوریسینهای بازار برای هدایت افراد درون سازمان و مشتریان برون سازمان و تامین رضایت آنها.
هوش هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح و تفسیر جایگاه هیجانهای و احساسات در توانمندیهای انسانی دارد.
مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبران موثری هستند که اهداف را با حداکثر بهرهوری، رضایتمندی و تعهد کارکنان محقق میسازند.
با توجه به اهمیت هوش هیجانی در مدیریت، این مقاله به بررسی ابعاد هوش هیجانی در مدیریت، رشد و توسعه رهبری در محیط کار و روش آموزش هوش هیجانی در مدیریت سازمان میپردازد.
هوش هیجانی چیست؟
هوش هیجانی (EI) شامل شناخت و کنترل هیجانهای خود است.
به عبارت دیگر، شخصی که EI بالایی دارد، سه مولفه هیجانها را به طور موفقیتآمیزی با یکدیگر تلفیق میکند (مولفه شناختی، مولفه فیزیولوژیکی و مولفه رفتاری).
اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نامهای جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد.
آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرآیند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
آنها، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار بردند.
در حقیقت این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است.
به عبارتی هوش هیجانی عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه میکند و به واسطه داشتن مهارتهای اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم میشود.
هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در بده بستانهای روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است.
یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، برای به دست آوردن پاداش بزرگتر، پاداشهای کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی، قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداری نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید.
هوش هیجانی نوعی استعداد عاطفی است که تعیین میکند از مهارتهای خود چگونه به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و حتی کمک میکند فکر را در مسیری درست به کارگیریم.
هوش هیجانی و مدیریت بازار استفاده از هوش هیجانی در تجارت ایدهای نوین میباشد که برای بسیاری از مدیران و تجار جانیفتاده است.
در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح میدهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان.
نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید.
در هر صورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای امروز متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد.
شرکتهای هوشمند برای نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغییرات سلیقهای و استفاده از قوانین تشویقی معمولا سیستم بازاریابی طراحی میکنند.
سیستم بازاریابی فرآیندی کامل است که موجب هماهنگی شرکت با بهترین فرصتهای بازار میشود.
فرآیند کلی مدیریت بازار شامل ۴ مرحله اصلی است که عبارتند از:تجزیه و تحلیل بازار: معمولا شامل سیستمهای اطلاعاتی و تحقیقاتی بازار و بررسی بازارهای مصرفکننده و بررسی بازارهای سازمانی میباشد.
محیط پیچیده و در حال تغییر است و همواره فرصتها و تهدیدهای جدیدی به همراه میآورد.
شرکت و سیستم استراتژیک آن باید محیط را همواره تحت نظر داشته باشند که این تحت نظر گرفتن محیط مستلزم دریافت اطلاعات زیادی میباشد.
اطلاعاتی در مورد مصرفکنندگان و نحوه خرید آنها.
انتخاب بازارهای هدف: هیچ شرکتی توانایی تامین رضایت تمام مصرفکنندگان را ندارد.
وجود شرکتهای مختلف و قوی در تولید کالاهای مشابه بیانگر تنوع و تشتت سلایق بین مصرفکنندگان میباشد.
هر شرکتی برای اینکه بتواند بهترین استفاده را از تواناییهای بالقوه خود نماید و بهترین جایگاه را در بازار انتخاب نماید و در وضعیت بهتری قرارگیرد، نیازمند بررسی چهار مرحلهای میباشد که شامل اندازهگیری و پیشبینی تقاضای تقسیم بازار، هدفگیری در بازار و جایگاهیابی در بازار میباشد.
تهیه ترکیب عناصر بازاریابی: یکی از اساسیترین مفاهیم در بازاریابی نوین همین مفهوم آمیخته بازاریابی میباشد.
مجموعهای از متغیرهای قابل کنترل که شرکت آنها را در بازار هدف و برای ایجاد واکنش مورد نیاز خود ترکیب میکند.
این ترکیب در واقع ابزار دست تاجر میباشد برای اینکه بازار را تحت تاثیر قرار دهد.
این ترکیب که شامل طراحی محصول، توزیع کالا، قیمتگذاری و تبلیغات پیشبردی است، کلید اصلی تجارت در بازارهای نوین میباشد.
اداره تلاشهای بازار: این مرحله شامل تجزیه و تحلیل رقبا و خطمشیهای رقابتی بازار و برنامهریزی، اجرا و سازماندهی و کنترل برنامههای بازاریابی است.
شرکتها وجه مهمی از بررسیهای خود را باید روی رقبا بگذارند و به طور مداوم محصولات و قیمتها و شیوه توزیع و تبلیغات پیشبردی رقبا را از نزدیک پی بگیرند و بدانند که در چه وضعی هستند.
مدیریت در راس هرم سازمان بایستی برنامههای بازاریابی را تنظیم نماید و بعد با برانگیختن همه افراد در همه سطوح برنامه را اجرایی نموده و برای اطمینان از اجرای برنامهها و رسیدن به اهداف، کنترل داشته باشد و ممیزی بازاریابی را نیز فراموش ننماید.
هوش هیجانی در تک تک مراحل فوق میتواند جهت دهنده مدیریت شرکت باشد.
همه ما داستان کارآفرینان بزرگ را شنیدهایم که از هوش تحصیلی بالایی برخوردار نبودهاند و در دانشگاه وضعیت مطلوبی نداشتهاند؛ اما با تکیه بر هوش هیجانی خود بزرگترین شرکتهای دنیا را ایجاد نمودهاند.
بزرگترین تجار و کارآفرینان معمولا تاکید فراوانی بر غرایز خود دارند و برای آنچه در خصوص بازار حس میکنند، اهمیت بسیار بالایی قائلند.
وقتی فورد به مهندسان خود با تاکید میگوید این نام من است که بالای این شرکت نوشته شده است و بعد تصمیم مورد نظر خود را اجرا میکند، بیانگر هوش هیجانی اوست.
این بدان معناست که انسانهایی در بازار بسیار اثر گذارند و خوب میدانند در ورای همه منطقهای ریاضی و علمی نیروی الهام و احساس کارساز است.
نیرویی که از بشر اولیه تاکنون همواره همراه بوده است و ما را نیز که در سر خط حرکت تاریخ قرار داریم همان گونه یاری مینماید که اجداد اولیهمان را یاری میکرد.
در واقع مدیران موفقی که ساختار علمی بازار را میشناسند و هوش هیجانی را همچون خون بدان تزریق مینمایند، شگفتی میآفرینند.
مدیران و تجاری که هوش هیجانی بالایی دارند؛ یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی میشناسند و هدایت میکنند و احساسات دیگران را نیز درک میکنند و هدفمند با آن برخورد میکنند، در اداره بازار ممتازند.
این افراد حتی در زندگی فردی نیز خرسند و کارآمدند و توانی را در اختیار دارند که موجب میگردد افرادی مولد باشند.
روشهای صحیح اجرای برنامه آموزش هوش هیجانی در اجرای برنامههای هوش هیجانی در سازمان باید به چند اصل مهم کاربردی توجه داشت.
این اصول کاربردی عبارتند از: 1 - مشخص کردن اهداف سازمان به طور واضح 2 - ایجاد پیوند بین آموزش و اهداف سازمان 3 - ارزیابی دقیق کارکنان در برنامه آموزشی برای مشخص ساختن تواناییهای پایه و نیازهای فردی آنان؛ 4 - انطباق طرح برنامه آموزشی با تواناییها و ضعفهای کارکنان؛ 5 - تهیه و تدوین ساختار جلسهها؛ 6 - استفاده از تمرینهای عملی، مطالعات موردی و روش ایفای نقش؛ 7 - برقراری ارتباط و پیوند بین آموختهها و تجارب دنیای واقعی کارکنان؛ 8 - فراهم ساختن فرصتهایی برای تمرین آموختهها؛ 9 - پیشبینی فرصتهای متعدد برای دادن باز خورد؛ 10 - استفاده از موقعیتهای گروهی برای ایفای نقش و مهمترین رفتارهای اجتماعی و آموزش آنها؛ 11 - نشان دادن نیازهای اختصاصی هر فرد به او به طور خصوصی و محرمانه؛ 12 - فراهم ساختن منابع حمایتی و تقویتی برای کارکنان در برنامه طی مرحله پیگیری.
امروزه بسیاری از سازمانها دستخوش تغییرند و هرگونه تغییر نیازمند کارکنان و مدیرانی است که انطباق پذیر بوده و با تغییرها سازگار شوند.
در این میان تعامل اجتماعی به شیوهای شایسته و ثمربخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی در مدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزایندهای دارد.
سازمانها برای اینکه بتوانند در محیط پرتلاطم و رقابتی امروز باقی بمانند، بایدخود را به تفکرهای نوین کسبوکار مجهز سازند و به طور مستمر خود را بهبود بخشند.
رهبری این گونه سازمانها بسیار حساس و پیچیده است و زمانی این حساسیت دو چندان میشود که رهبر با تغییرهای انطباقی روبهرو باشد که بسیار متفاوت از تغییرهای فنی است.
مشکلات فنی از طریق دانش فنی و فرآیندهای متداول حل مساله قابل حل هستند، در حالی که مشکلات انطباقی در برابر این گونه راهحلها متفاوت است.
رهبری یک سازمان برای انطباقپذیری با تغییرها و به منظور بقا و رشد در محیطهای جدید کسب و کار، ویژگیهای خاصی را میطلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه میشوند.
بررسیها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند برد که بتوانند به طور اثربخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند.
در این زمینه هوش هیجانی (EMOTIONAL INTELLIGENCE=EI) یکی از مولفههایی است که میتواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند.
خرید و فروش و بازار و مدیریت و تجارت به صورتی اجتنابناپذیر با عامل انسانی سروکار دارند.
چه در محیط داخل سازمان که سلول اصلی تشکیلدهنده واحدها افراد میباشند و چه در محیط خارج از سازمان که مدیریت با عوامل متعدد انسانی سروکار دارد.
از دولتمردانی که قوانین تجاری را تدوین میکنند و گروههای مرجع اجتماعی مثل قهرمانان ورزشی و هنرمندان که سلایق مردم را در خرید اجناس و رواج مد جهت دهی مینمایند و نهاد خانواده که به خصوص در خریدهای بزرگ کانون اصلی مشورت میباشند و مشتریان نهایی که خریداران اصلی هستند تا نمایندگیهای فروش و توزیع، همگی عامل انسان را به عنوان هسته مرکزی با خود همراه دارند.
هوش هیجانی به عنوان توانایی درک احساسات و نیاز دیگران کمک بسیار کارسازی است در جهت هدایت دیگران در راهی که منتهی به اهداف بلندمدت و کوتاهمدت سازمانی و رضایت افراد و جامعه میشود.
با توجه به اینکه هوش هیجانی، توان استفاده از احساس و هیجان خود و دیگران در رفتار فردی و گروهی در جهت کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایت است.
بنابراین، تلفیق دانش مدیریتی و تواناییهای هیجانی در مدیریت میتواند در سوق دادن افراد به سوی دستیابی به هدف کارساز و مفید باشد.
هوش هیجانی درسازمان چگونه عمل می کند تعهد و مسئولیت پذیری کارکنان در یک سازمان می تواند عملکرد بالای سازمان رابه همراه داشته باشد .
سازمانهای برتر امکان دسترسی سریع به شایستگی های رهبری مورد نیازشان را دارند و تصمیمات آنان عملکرد فعلی آنان را بهینه کرده و زمینه را برای آینده مهیا می سازد.
شناخت و احترام نسبت به قرارداد روانی بین کارگران و سازمان یک عامل موفقیت کلیدی در مدیریت تغییر است.
این موضوع ما را ناگزیـر مـــی سازد آگاهی بیشتری از تحول یافته و تحول، نوآوری، هشیاری، انعطاف پذیری، آزاد اندیشی را به عنوان موضوع های مهمتر و ابزار بقا در نظر بگیریم.
بسیاری از سازمانها بر روشهایی پافشاری می کنند که اغلب اوقات به دلایل اجتماعی، سیاسی و قدرت موثر نیستند.
یک راه و روش برای برخورد با این موضوع افزایش آگاهی و هشیاری مردم و هوش احساسی است.سازمانی که در حال تعدیل یا کوچک سازی است اینکه در سازمان چگونه چنین جوی ایجاد شود می تواند بستگی به کارگیری شعور عاطفی در رهبری افراد و تعمیم آن در سراسر سازمان باشد.
این نوع نیروی عاطفی است که مشخص کننده نزدیکی یا سازگاری با اهداف است.این نیروافراد را به جلو می راند و احساس مسئولیت پذیری را ایجاد می کند که کجا باشند،چگونه عمل کنند و آیا با دیگران همدرد هستند و آنها را به تلاش وامی دارند.
تعهد عاطفی تنها نمایانگر ابتکار عمل فردی و مسئولیت پذیری نیست بلکه از نیروهای اصلی است که موقع دشواری با انسان است.
تعهد عاطفی کارکنان نسبت به سازمان از هرگونه تعهدی قوی تر است زیرا از احساسات عمیق ریشه می گیرد و افراد رادر شرایط دشوار و شکست در سازمان نگه میدارد و انگیزه افراد رادر ایجاد تحول برای بهبود سازمان دوچندان می کند.
تعهد اگر تنها ریشه در هوش منطقی کارکنان داشته باشد در شرایط ثبات و توسعه سازمانی وجود دارد و در شرایط متزلزل سازمانی افراد سعی دارند موقعیت خود را حفظ کنند نه لزوماً سازمان را.
مسأله مهم دیگری که امروزه مطرح است این است که همگام با رشد قدرت و جاذبه رسانه گروهی ، کار بیشتری از طریق ارتباطات کامپیوتری و ویدئویی انجام می شود مدیران و رهبران باید چه تصویری از خود نشان دهند.
این یکی از ابعاد شعور عاطفی است یعنی تأثیر بدون فریب یا اعمال نفوذ و شناختن ، آموختن ، ارتباط برقرار کردن ، نوآوری کردن ، پیشرو بودن و عمل نمودن به طریقی که به جای اتکا به دانش یا تجزیه و تحلیل فنی به ظرفیت عاطفی توجه شود.هوش عاطفی از درون به رهبران کمک می کند و انها را راهنمایی کرده تا به دامنه گسترده تری از قابلیت ها دست یافته و تنها به قدرت شناخت خود تکیه نشود ، این نوعی نفوذ است که بهتر است به جای قدرت طلبی طنین نامیده شود.
هوش هیجانی و عملکرد اثر بخش توانایی به کارگیری هیجانات یا تولید هیجانها برای تسهیل حل مسئله در کارآیی اعضای گروه نقش مهمی را ایفا می کند.
گسترش هیجانهای مثبت در داخل گروهها، همکاری و مشارکت اعضای گروه را تسهیل کرده، تعارض را کاهش داده و میزان کارآیی اعضای گروه را بهبود می بخشد.
واقع بارساد (2000) از دانشکده مدیریت ییل در مطالعه ای که راجع به شناخت هیجانی انجام داد،دریافت که عملکرد گروههایی که هوش هیجانی بالایی داشتند، به طور معناداری بیشتر از عملکرد گروههایی بود که هوش هیجانی پایینی داشتند.
با توجه به نتایج این بررسیها و سایر مطالعه ها به نظر می رسد که هوش هیجانی به عنوان یک عامل واسطه ای و سازمان دهنده می تواند موجب بهبود عملکرد گروه شود.
زیرا برای گرو ه این امکان را فراهم می آورد که به طور وسیع و موثر به شکل هماهنگ درآید.
همچنین به نظر می رسد که گروههایی که از نظر هوش هیجانی در حد پایینی قرار دارند، به وقت بیشتری نیاز داشته باشند تا نحوه کارکردن موثر را در قابل یک گروه هماهنگ تجربه کنند.
آموزش و یادگیری هوش هیجانی در سازمان برخی از خصوصیات هوش هیجانی می تواند اکتسابی باشد .
این ویژگی ها می تواند توسط کارکنان به ویژه سطوح مدیریتی فراگرفته شود.
البته باید در نظر داشت این نوع یادگیری دو حلقه ای یا حتی سه حلقه ای باید باشد.
رهبری در آموزش این خصوصیات به افراد نقش کلیدی را ایفا می کند.از وظایف مهم رهبر درک عواطف دیگران عمل کردن در جهت شکل دادن به آنهاست .کنترل این مبادله احساسات و عواطف بر عهده هوش عاطفی فرد است .رهبر قدرتمند کسی است که بتواند با خلق وخوی دیگران سازگار شود و دیگران را زیر سلطه عاطفی خود در آورد .رهبر می تواند این هوش را بین افراد ایجاد کند.
عاملی که باعث ایجاد روابط نزدیک با دیگران می شود هوش بین فردی است.
هسته هوش بین فردی ابتدا توانایی درک و سپس ارائه پاسخ مناسب به روحیات و خلق و خو و انگیزشها و خواستههای افراد دیگر است.
در مقابل آن هوش درون فردی است که کلید اصلی عبارت است از: آگاهی داشتن از احساسات شخصی خود که حاصل خودآگاهی ا ست و توانایی متمایز کردن و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش.هوش بین فردی توانایی درک افراد دیگر است، یعنی اینکه چه چیز موجب برانگیختن آنها میشود، چگونه کار میکنند و چگونه میتوان با آنها کار مشترک انجام داد.
تجار و مدیران موفق جزو کسانی اند که از هوش میان فردی بالایی برخوردارند.
هاچ و گاردنر معتقدند هرکس چهار خصوصیت زیر را داشته باشد صاحب هوش بین فردی است: * سازماندهی گروه: داشتن ابتکار عمل برای هماهنگ کردن فعالیت های عده ای از افراد.
* مذاکره برای حل مسایل: استعداد میانجی گری، جلوگیری از بروز اختلاف، حل و فصل دادن به مشکلات * روابط شخصی: استعداد همدردی و دلجویی از دیگران * تجزیه و تحلیل اجتماعی: شناخت و بصیرت درونی راجع به عواطف.
انگیزه ها و علایق دیگران.
این گونه افراد به راحتی می توانند با دیگران رابطه صمیمی برقرار کنند.
دو مهارت اول قابل یادگیری است دو مهارت بعدی اگرچه تا حد زیادی ذاتی هستند ولی با آموزشهای دو سویه قابل یادگیری هستند.
مهارت های فوق، عوامل ضروری برای موفقیت های اجتماعی هستند.
افرادی که از هوش عاطفی خوبی برخوردارند.
به راحتی با دیگران رابطه برقرار می کنند، احساسات و واکنش های مردم را به خوبی پیش بینی کرده و به آن جهت می دهند و مشاجرات را حل و فصل می کنند.
آن ها از آن دسته افراد هستند که همه دوست دارند با آن ها باشند چون رفتارشان دلگرم کننده و روحیه بخش است.مهارت تجزیه وتحلیل اجتماعی در واقع همان مهارت همدلی را به دنبال دارد که بطور کلی آیزنبرگ سه خصیصه را برای افراد همدل برشمرده است که باید در شخص وجود داشته باشد : 1- با دیگران همدردی کند، یعنی درباره نیازهای دیگران نوعی احساس نگرانی نماید .
2- با دیگران اشتراک نظر داشته باشد ، یعنی قادر باشد خود را به جای دیگران بگذارد و به مسائل از نگاه آنان بنگرد.
3- دارای احساسات همدلانه باشد ، یعنی از طریق اعمال و رفتار از خود هیجان نشان بدهد .
یکی از ویژگیهای جهانی سازمانها، شرکتها و مؤسسات این است که همه افراد در این سازمانها مخصوصاً رهبران ارشد معلمان متعهدی برای یاد دادن منابع انسانی هستند.
این سازمانها از مهندسی رهبری توسعه یافتهای برخوردار هستند و سیستم های مناسبی را برای آموزش و تربیت رهبران پویا در تمام سطوح سازمانی بوجود آوردهاند.
همواره در سازمانهای یاد دهنده بهترین رهبران، البته نه به طور یکسان، بهترین معلمان هستند که بواسطه همین ویژگی میتوان سازمان را متحول ساخت.
رهبران ارشد به کارکنان خود یاد میدهند که چگونه زمینههای ذهنی و فکری خود را رشد دهند و آن را به دیگران انتقال دهند .
آنها به کارکنان یاد میدهند که برخورداری از نگرش اعتراف به شکست، باعث تلاش و فعالیت مجدد میشود و همچنین یاد میدهند که در هر جایی امکان رشد وجود دارد و هرکس که دنبال پیشرفت و ترقی باشد بدان دست خواهد یافت .
ایجاد چنین جوی نیازمند هیچ طرح و نقشه جداگانه و خاصی نیست.
بلکه نیازمند یکسری درون داده های شخصی، از خود گذشتگی و احساس تعهد در رهبران این سازمان ها است.
بنابراین هیچ طرح و نسخهای را نمیتوان از پیش تجویز کرد زیرا هر کدام از سازمانها براساس دانش و تجربه رهبران خویش و واقعیت های محیط کاریشان منحصر به فرد هستند .
رهبران به منظور یاد دادن و ایجاد ارتباط تعاملی میان کارکنان و مدیران در تمام سطوح سازمان به ارایه بازخورد و مربیگری میپردازند.
از طریق این فرآیند میتوان افراد را طوری یاد داد که به صورت خود انگیخته به آینده توجه کنند و آنها را طوری متقاعد و رهبری کرد که بتوانند در خودشان انرژی مثبت ایجاد کنند.
که همه این ها از طریق یاد دادن امکان پذیر خواهد بود.
رهبران با باز گذاشتن فرآیند تصمیم گیری دیگران را یاد میدهند تا بدانند که چگونه و چرا یک تصمیم معین اتخاذ شده است .
رهبران برای انجام این امر اولاً باید سعی کنند با زیردستان صادق و روراست باشند و کسانی را که واقعاً جوهره لازم را برای توسعه و گسترش قدرت تصمیمگیری و ریسک پذیری دارند شناسایی کنند، دوماً باید از تصمیمات خود به عنوان روشی برای مربیگری استفاده کنند و به زیردستان نشان دهند که چگونه مسائل و موضوعات را باید در یک سطح کلیتر و جامع تجزیه و تحلیل کرد.
است .
رهبران قوی از طریق ایجاد انگیزه لازم کارکنان را طوری متقاعد میکنند که روند منطقی و عقلایی آنان را دنبال کنند و اصلاً قابل تصور نیست که رهبران به طور خصوصی و بدون مشارکت تصمیمی را اتخاذ نمایند.
گلمن بر آموزش خود رهبری یا یادگیری خود مدار تأکید دارداین یادگیری شامل موارد زیر است :