خاستگاه نظریه مدرن درباره اقتدار را باید در کتاب مشهور هابز یعنی در لویاتان جست وجو کرد. به اعتقاد هابز حاکمیت یا اقتدار ناشی از اعطای اختیار از سوی کسانی است که حاکمیت بر آنان اعمال می شود و مشتمل است بر قدرت وضع قوانین موجد صلح، امنیت و دفاع از جامعه. در این معنا اقتدار پیوند تنگاتنگی با تعهد و الزام اتباع و شهروندان مبتنی بر وفق دادن رفتار خود با روح قانون دارد. بنابراین اقتدار به منزله ابزاری است برای اتخاذ تصمیمات الزام آور درخصوص هر مساله ای که اختلاف نظر و مشاجرات گسترده و بی پایان بر سر آن صلح و امنیت جامعه را به مخاطره خواهد افکند. در این نوشتار با توجه به اندیشه های ماکس وبر و هانا آرنت به بررسی مفهوم اقتدار پرداخته شده است.
واژه اقتدار در فرهنگ و فلسفه غرب از ریشه لاتین است و به معنای میزان قابلیت نفوذ در مردم با میزان توان تاثیرگذاری بر مردم است. این قابلیت به تدریج با حوزه عمل و قدرت حاکم گره خورده است. اقتدار در حال حاضر معمولا بیانگر میزانی از قدرت رسمی، تبعیت دیگران و وظایف و تکالیف ویژه در محدوده قوانین معین است. کسی که دارای اقتدار است، طبیعتا از حق فرمان دادن برخوردار است، اما اقتدار با اعمال ساده قدرت با زور تفاوت دارد. از سوی دیگر بین دو تعبیر قدرت و اقتدار باید تفکیک قائل شد: قدرت به معنای توانایی جلب یا برانگیختن اطاعت است، در حالی که اقتدار به معنای اجرای برخی اعمال با حق وضع قوانین و اداره امور و نظایر آن است.
واژه اقتدار و واژه های هم خانواده آن در زبان های غربی تاریخ پیچیده ای دارند و ریشه آنها به واژه های لاتین باز می گردد، اما به تدریج در فرآیند تکامل تاریخی نهادهای مختلف اجتماعی این واژه وارد حوزه فعالیت های عملی و نظری روزمره انسان ها شد و زبان اقتدار کاربرد عملی پیدا کرد.
دیدگاه ماکس وبر
رویکرد تفسیری ماکس وبر در علوم اجتماعی معاصر در سطح وسیع و گسترده ای رواج یافته است. مطابق با این رویکرد اقتدار در ارجاع و اشاره به هر نوع نظام قدرت یا کنترل اجتماعی به کار می رود که از سوی افرادی که با آن سروکار دارند به عنوان نظامی مشروع تلقی می شود. بنابراین در معنای مذکور اقتدار رابطه ای نزدیک با مشروعیت نظام سیاسی دارد. در این معنا اقتدارآمیز خواندن یک نظام یا نهاد به معنای معطوف ساختن توجه به شیوه خاصی از حکومت کردن و حاکمیت نیست، بلکه به معنای آن است که در میان هر ملت نگرش خاصی راجع به شیوه تبعیت و انقیادی که بر آنان حاکم است، وجود دارد. وبر به سه نوع نظام عمده اقتدار کاریزماتیک، سنتی و حقوقی - عقلانی اشاره می کند. به زعم وبر هر یک از انواع سه گانه اقتدار نزد پیروان آنها واجد مشروعیت خاص خود است.
اقتدار کاریزماتیک
این نوع اقتدار بر اساس نوعی قداست، الوهیت، پرهیزگاری، قهرمان پروری یا قدرت های معنوی و خارق العاده رهبران بنا شده است. باید توجه داشت که مفهوم کاریزما در نظریات وبر نقش مهمی بر عهده دارد. منظور وی از کاریزما، جدا از کاربرد عامیانه و رایج آن، عمدتا به برداشت یا طرز تلقی گروه هواداران از این مفهوم بستگی دارد، اگر هواداران و پیروان یک رهبر وی را واجد ویژگی های کاریزمایی بدانند، خواه این شخص از خصوصیات برجسته ای برخوردار باشد یا نباشد، آن شخص رهبری کاریزماتیک به حساب آمده و اقتدار وی نیز از نوع اقتدار کاریزمایی خواهد بود و به تبع آن سلطه وی نیز سلطه کاریزماتیک خواهد بود. به عقیده وبر کاریزما مهم ترین نیروی بنیادی در دنیای اجتماعی است. با توجه به خصلت محافظه کارانه اقتدار سنتی پیدایش رهبری کاریزماتیک تهدیدی جدی برای کل یک نظام سیاسی - اجتماعی به شمار می رود.
اقتدار سنتی
اقتدار سنتی بر پایه احترام به سنت های کهن، به ویژه بر خواست های رهبران و اعتقاد و ایمان پیروان استوار بوده و برای قدرت ها، قواعد، مقررات، آداب و رسوم آبا و اجدادی و سنن پیشینیان احترام خاصی قائل است. در نظام های مبتنی بر اقتدار سنتی، رهبر فرد برتر آن نظام نیست، بلکه ارباب شخصی یا خصوصی محسوب می شود. در نظام اقتدار سنتی مشروعیت فردی تعیین کننده روابط اداری با شخص ارباب است، نه وظایف غیرشخصی اداری. به نظر وبر مهم ترین ویژگی اقتدار سنتی در قیاس با اقتدار عقلانی، خاصیت ایستایی یا عدم تحرک و عدم پویایی آن است. وی اقتدار سنتی را به سه نوع پیرسالاری، پدرسالاری و میراث سالاری تقسیم می کند. دو مورد نخست فاقد دستگاه اداری منظم اند، لیکن دارای رهبر هستند. در اقتدار سنتی نوع سوم که شکل موروثی دارد، سلطه سنتی به کمک نیرویی اداری و نظامی که در حیطه اقتدار و اختیار یک شخص مستبد قرار دارد، اعمال می شود. وبر در تحلیل نهایی هر سه نوع اقتدار سنتی را موانعی برای بسط و توسعه عقلانیت می داند; زیرا ریشه در نظام های اعتقادی جزم گرایانه دیرپای و لایتغیری دارند که هیچ گونه خدشه در اصول آنها مجاز نبوده و عدول از آنها مجازات شدیدی در پی دارد.