هدف ازانجام این پژوهش مشخص کردن تأثیرمشاوره گروهی به شیوه مراجع
محوری درتغییرخودپنداره نوجوانان بزهکاراست.
پژوهشگربه دنبال رد یا تأیید
فرضیه به این شرح می باشد:
فرضیه اول : مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییرخودپنداره نوجوانان
بزهکاراست.
فرضیه دوم : بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع
محوری وسطح سواد رابطه وجود دارد.
فرضیه سوم : بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع
محوری ودرآمد رابطه وجود دارد.
فرضیه چهارم : بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع
محوری وسن رابطه وجود دارد.
فرضیه پنجم : بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع
محوری وطلاق والدین رابطه وجود دارد.
این پژوهش آزمایشی است وجامعه آماری آن کلیه نوجوانان بزهکار هستند که درکانون اصلاح وتربیت استان بوشهر نگه داری می شوند از16 نوجوان بزهکاری که دراین مرکز حضورداشتند 8 نفربه عنوان گروه شاهد و8 نفر آزمایش تقسیم شدند.
ابتدا پیش آزمون برای هردوگروه اجرا شد وبعد ازاجرای پیش آزمون اعضای گروه
آزمایش در7 جلسه وبه مدت 60 دقیقه مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری انجام شد وسپس پس آزمون برای هردوگروه اجرا شد.
ابزار اندازه گیری دراین تحقیق پرسشنامه خودپنداره راجرزبود.داده های حاصل بوسیله آزمون t مستقل وضریب همبستگی پیرسون واسپیرمن براون مورد تجزیه وتحلیل قرارگرفت.نتایج واطلاعات بدست آمده نشان می دهد که بین دوگروه آزمایش وشاهد درعامل خودپنداره تفاوت معنا داری وجود دارد.
مقدمه
انسان موجودی است که اعمال و رفتارهای او متأثر از آداب و رسوم و قوانین
اجتماعی است.
انسان بدون تعلق به گروه، احساس امنیت نمی کند و به تنهایی برای
استفاده از طبیعت به منظور ارضای نیازهایش توان کافی ندارد.
به گفته مورینو
انسان در گروه متولد می شود.
در گروه بیمار می شود و در گروه درمان می شود.
(شفیع آبادی ۱۳۸۱)
انسان خواه بر اساس مبانی فطری و آفرینشی و خواه بر اساس اکتساب موجودی
اجتماعی و مدنی است.
او برای تداوم حیات و گذراندن زندگی روزمره نیاز به
کسانی دارد که با آنها حرف بزند، درد دل کند، تبادل نظر نماید و از آنها جهت حفظ
و صیانت وجود و رسیدن به رشد بهره گیرد.
(قائمی ۱۳۷۱)
یکی از مهمترین مسائل و مشکلات اجتماعی روزمره در جوامع گوناگون،
ناهنجاریهای رفتاری و روانی و روشهای مقابله با آنهاست.
در این مسأله که بهداشت روانی، پیشگیری و درمان اختلالات و نابهنجاریهای رفتاری روزبه روز اهمیت بیشتری در جهان کنونی می یابد تردیدی وجود ندارد.
متأسفانه وسایل و امکانات پیشگیری و درمانی بسیار ناچیز بوده به هیچ روی کفاف و تقاضاهای رو به رشد محیطی را نمی دهد.
تراکم جمعیت درمراکز مشاوره و کلینیک های روانی اغلب آنچنان است که درمان را برای مدتی به تعویق می اندازد، در حالیکه افرادی که دچار موقعیتهای بحرانی هستند درست در لحظه بحران به کمک نیاز دارند.
علاوه بر این گاه یک مشکل جزئی شخصیتی که رفع آن مستلزم آگاهی های مقدماتی و کوششهای ابتدایی است، بر اثر مرور زمان به یک مشکل حاد و مزمن بدل خواهد شد.
متأسفانه این مسأله، بخصوص در مورد طبقات غیر مرفه جامعه بیشتر صادق است.( نوابی نژاد ۱۳۷۱)
دوران نوجوانی یکی از بحرانی ترین دوران زندگی فرد است.
نوجوان از
مرزکودکی گذشته و وارد مرحله نوینی شده است ورود به دوره نوجوانی فرد را با مشکلات فراوانی دست به گریبان می کند.
فرآیند بلوغ یکی از بحرانی ترین دوره های زندگی هر فرد است.
استانلی هال که به پدرروانشناسی بلوغ معروف است این مرحله را مرحله طوفان و فشار می نامد.نوجوان در این دوره تمایلات وخواهشهای متضادی دارد وخودخواهی کودکانه رابا نوع پرستی خیرخواهانه درمی آمیزد.
روسو نیزدوره بلوغ را تولد مجدد می داند واعتقاد داشت وقتی که فرد به دوره بلوغ می رسد مثل این است که فرد دیگری با خصوصیات روانی و بدنی متفاوتی در وی بوجود می آید.
(احمدی ۱۳۷۱)
هدف رویکرد مراجع محوری با سایر رویکردهای سنتی تفاوت دارد.هدف این رویکرد معطوف به استقلال بیشتر و یکپارچگی شخصیت افراد است.دراین شیوه به جای تمرکزروی مشکل روی خود فرد تمرکز می شود.
راجرز درسال ۱۹۷۷ اظهار کرد که هدف درمانگر حل مشکل نیست بلکه کمک به مراجع جهت رشد و رسیدن به اهدافش است، در نتیجه این امر افراد بهتر می توانند با مشکلاتی که دارند یا درآینده برایشان رخ خواهد داد مقابله نمایند.
راجرزدرسال ۱۹۶۱ هم اظهار داشت افرادی که برای روان درمانی واستفاده از خدمات مشاوره ای به مشاوران مراجعه می کنند اغلب می خواهند به این سؤال پاسخ دهند که من چگونه می توانم خود واقعی ام را بهبود ببخشم؟
من چگونه می توانم از خود واقعی ام آن طورکه هست حمایت کنم؟
(کوری ۲۰۰۱)
خودپنداره دید جامع فرد درباره خودش است.
(هاماچک ۱۹۷۸ ) اگر ما بتوانیم فرد را در وضعیتی قرار دهیم که کاملاً درتوصیف خودش آزاد،بازودقیق باشد ونتیجه این توصیف کلماتی چون باهوش، سختکوش، دلسوز،بالغ، مسئول ومانند اینها باشدعصاره خودپنداره او را بدست آورده ایم.خودپندارثابت و تغییرناپذیر نیست.(هاماچک ۱۹۸۸) بلکه با تجربه افراد و تفسیر دیگران از آن تجربه شکل می گیرد.
اعتقادی که درنتیجه تجربه برای فرد بوجود می آید مبنای نگاه او به خودش می شود.
خودپنداره فقط توصیف خویشتن نیست درحالیکه تجارب افراد به شکل گیری خودپنداره ایشان کمک می کند، تصویر ایشان از خودشان نیز درنوع تجاربی که
خواهند داشت تأثیر می گذارد.
(دوک ولگت ۱۹۸۸ )
درسالهای اخیر کارول دوک و آلن لگت (۱۹۸۸ ) دیدگاهی شناختی تر درباره خودپنداره عرضه کردند از نظر آن دو، خودپنداره به نگرش افراد وخصوصیات شخصیتیشان مثل( هوش، همدلی، یکپارچگی) وابسته است.
ایشان دارای نظریه هایی درباره خودشان هستند.آنها استدلال می کنند که مردم دو نوع دید درباره خصوصیات شخصی خویش دارند: وجود مداروافزایشی.
کودکانی که نظریه وجود مدار دارند معتقدند که خصوصیات شخصی ایشان مانند هوش ثابت وتغییرناپذیر است.
کودکانی که نظریه افزایشی دارند معتقدند که خصوصیات ایشان انعطاف پذیر فزاینده و دارای یک کیفیتی مهارپذیراست.
زندگی آرام و بی دغدغه کودکی با فرارسیدن دوران بلوغ به یکباره دگرگون می شود ابتدا نوجوان پنداره ذهنی بخصوص از خود کسب می کند.
این پندار ذهنی باتصویری که فرد از خودش در واقعیت پیدا می کند متفاوت است که شامل برداشت جسمی وخصوصیات روانی است.همانطور که پیداست بحران بلوغ تغییراتی را در کل شخصیت نوجوان ایجاد می کند به این نحوکه :
۱) جنبه های انفعالی و عاطفی شخصیت به سرعت رشد می کنند و گسترش می یابند به نحوی که کل شخصیت فرد را فرا می گیرد.
۲) حیات روانی کم و بیش آشکار می شود ودررفتارواعمال مختلف بروزمی کند وخودپنداره نوجوان شکل می گیرد.
۳) نوجوان به شدت گرایش پیدا می کند که وارد گروههای همسالان شود.
دوره نوجوانی به خاطر تحولات بلوغ و ارزشها وبحران خودپنداره وارد مرحله ای
است که درآن بزه بیشتر اتفاق می افتد وآمار نیز این ادعا را تأیید می کند.بزهکاری نوجوانان از این جهت چشمگیر است که آنها نیروی فوق العاده ای دارند که می توانند آن را براساس خودپنداره شان درهرجهت که می خواهند هدایت کنند.
آشکارا پیداست که درصورت منفی بودن این نیروها می توانند خطر جدی برای آنها وجامعه بوجود آورند.
(احمدی ۱۳۷۱ )
بزهکاری را نمی توان مختص به طبقه خاصی دانست آنچه مسلم است بزهکاری در تمام طبقات وجود دارد اما میزان آن در طبقات متغیر است.جامعه شناسان علل بزهکاری را در وضعیت نابسامان اقتصادی واجتماعی می دانند.
مشاوران وروانشناسان علل بزهکاری را در خصوصیات شخصیتی،روانی وخودپنداره جستجو می کنند.
(موون ۲۰۰۲ )
محققین دراین تحقیق درنظر دارند به جواب این سؤال که آیا با مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری که فرضیات و اساس آن نظریه برپایه احترام واعتماد به قابلیتهای افراد جهت رشد و رسیدن به یکپارچگی است.
می توان به تغییر خودپنداره نوجوانان بزهکار مؤفق شد؟
خودپنداره متغیری است که در تعاملات بین فردی و بخصوص تحت تأثیر واکنش های دیگران به رفتارهای فرد شکل می گیرد وقابل انتظار است که ازطریق مشاوره با سبک ها و شیوه های متفاوت نیز با میزان ها ودرجات مختلف تأثیر بپذیرد وتردیدی نیست که عزت نفس وخودپنداره دربین افراد بزهکار آسیب دیده باشد ومطمئناً رفتارهای بزهکارانه نیز تحت تأثیر خودپنداره فرد خواهند بود.بر این اساس پژوهش حاضر میزان اثربخشی مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری را در میزان خودپنداره نوجوانان بزهکار مورد مطالعه قرار می دهد.
راسکین در ارائه دلایل بزهکاری وارتباط آن اینگونه می گوید که توقع بیش ازحد وغیرمعمول والدین ازفرزندان موجب کشمکش درونی واحساس گناه وستیزه جویی فرزندان می شود واصول تربیتی غلط وغیرمنطقی در خانواده منجر به شکل گیری خودپنداره ضعیف در نوجوانان می شود.(بوزارت ۲۰۰۲)
دراوایل دهه (۱۹۹۰ ) استانلی هال بر اساس مطالعات خود با عده کثیری ازنوجوانان به این نتیجه رسید که مرحله نوجوانی دوره ای است که درآن فرد دارای جنبه های افراطی و اغراق آمیز دررفتار خود می شود و ازمشخصات آن طوفان وفشار هیجان است.
(چاپمن ۱۹۹۶ )
همراه با تغییرات جسمانی در نوجوانان یک سلسله دگرگونیها در احساسات وعواطف وتمایلات وخواسته ها،تصورات وتخیلات بوجود می آید و توازن دوران نوجوانی وکودکی رابرهم می زند.با احتمال بروزاختلالات رفتاری دراین دوره افزایش می بخشد.انتقال موفقیت آمیزازدوره کودکی به دوره نوجوانی که به تغییر درمفهوم«خودپنداره» نیاز اساسی دارد.نوجوان برای انطباق خود با محیط و شناخت انتظارات ازاطرافیان به شدت به راهنمایی افرادی آگاه وبصیر نیاز دارد.بزهکاری نوجوانان باعوامل اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی ارتباط دارد وشیوع آن درپسران بیش ازدختران است.بزهکاری نوجوانان یک اختلال عاطفی،اجتماعی به حساب می آید واقدام به عملی است که نوجوانان را ارضا می کند ولی مورد پسند جامعه نیست.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵ )
همراه با تغییرات جسمانی در نوجوانان یک سلسله دگرگونیها در احساسات وعواطف وتمایلات وخواسته ها،تصورات وتخیلات بوجود می آید و توازن دوران نوجوانی وکودکی رابرهم می زند.با احتمال بروزاختلالات رفتاری دراین دوره افزایش می بخشد.انتقال موفقیت آمیزازدوره کودکی به دوره نوجوانی که به تغییر درمفهوم«خودپنداره» نیاز اساسی دارد.نوجوان برای انطباق خود با محیط و شناخت انتظارات ازاطرافیان به شدت به راهنمایی افرادی آگاه وبصیر نیاز دارد.بزهکاری نوجوانان باعوامل اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی ارتباط دارد وشیوع آن درپسران بیش ازدختران است.بزهکاری نوجوانان یک اختلال عاطفی،اجتماعی به حساب می آید واقدام به عملی است که نوجوانان را ارضا می کند ولی مورد پسند جامعه نیست.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵ ) سؤال پژوهش 1) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره نوجوانان بزهکار مؤثر است؟
2) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره نوجوانان بزهکاربا سواد بالا نیز مؤثر است؟
3) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره نوجوانان بزهکاربا سطح مالی بالا مؤثر است؟
4) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره نوجوانان بزهکاربا سطح مالی پائین مؤثر است؟
5) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره نوجوانان بزهکاربا سطح سواد پائین مؤثر است؟
6) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره دختران نوجوان بزهکار مؤثر است؟
7) آیا مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری درتغییر خودپنداره پسران نوجوان بزهکار مؤثر است؟
تعریف مفهومی وعملیاتی متغیرها واصطلاحات تعریف عملیاتی مشاوره گروهی مراجع محوری: مشاوره گروهی،گروهی متشکل از۵ الی۱۲ شرکت کننده وبعلاوه یک اداره کننده که رهبر گروه می باشد است که آنها در ساعات معینی برای بررسی مشکلات شخصیتی و روانی اعضا با هم کار می کنند.
(راجرز ۱۹۵۱ ) به اعتقاد اوسن (۱۹۷۰) مشاوره گروهی یک سلسله فعالیتهای سازمان یافته است که با تعداد معینی شرکت کننده در یک زمان انجام می گیرد.در مشاوره گروهی گاهی یک یا دومشاوربا تقریباً ۸ نفر شرکت کننده دور هم می نشینند وبه بررسی وتجزیه تحلیل موضوعی عاطفی و روانی می پردازند و تلاش می کنند راه حلی برای مشکل بیابند.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵) همچنین حجم مناسب یک گروه به عوامل متعددی بستگی دارد: سن مراجعان،تجربه رهبر،نوع گروه ومشکلاتی که مورد بررسی قرار می گیرد وبا توجه به هدف درمانی تاریخ آغاز و خاتمه گروه باید از قبل مشخص شده باشد و به اطلاع اعضای گروه برسد.
اگر نوجوان بزهکار در یک محیط مشاوره ای گرم وپذیرا قرار گیرد خودش می تواند به حل مشکلاتش اقدام کند.درنتیجه براستفاده از متون مشاوره تأکید چندانی نمی شود.ازمشخصات عمده این روش آن است که اولاً مراجع رهبری بخش مهمی از فعالیتهای جلسه مشاوره را بر عهده می گیرد وتا حد زیادی جهت ومسیر بحث را تعیین می کند.ثانیاً ازآزمونهای روانی استفاده چندانی به عمل نمی آید ودرعوض برایجاد وتقویت رابطه حسنه مشاوره ای تأکید می شود.ثالثاً مشاور به جای تشخیص مشکل و علت یابی به انعکاس احساسات مراجع اقدام می کند وبدان وسیله به مراجع یاری می دهد تا پس از بحث وگفتگوی آزاد درباره مشکل به کسب بینش و خودشناسی برسد وسرانجام خودش راههایی را برای حل مشکل پیشنهاد کند وپس از بررسی جوانب آن به انجامش بپردازد.
تعریف عملیاتی خودپنداره: شناخت کلی فرد از خود که ممکن است مثبت یا منفی باشد خودپنداره می گویند که از ۱۸ ماهگی در فرد شکل می گیرد.پرورش خودپنداره با آگاهی فرد از اینکه موجودی جدا از بقیه اشیای محیط است شروع می شود.
(هارت ۱۹۸۸) بطور کلی خودپنداره افراد به طبیعت مادی آنها بستگی دارد هر چه زمان بگذردخودپنداره برابعاد روانی تأکید بیشتری می ورزد.
تعریف عملیاتی نوجوانی: دوره نوجوانی یکی از حساس ترین وبحرانی ترین مراحل زندگی آدمی است.
نوجوان از مرز کودکی گذشته وارد مرحله نوینی شده است.ورود به دوره نوجوانی فرد رابا مشکلات فراوانی مواجه می کند که بحران خودشناسی،مشکل اجتماعی شدن،اختلالهای عاطفی ومشکلات جنسی از جمله این مشکلات است که فرد نوجوان با آن دست وپنجه نرم می کند.با فرارسیدن دوره بلوغ در نوجوان تاحدودی زندگی آرام وبی دغدغه دوران کودکی افراد تمام می شود.بزهکاری جوانان ونوجوانان مورد بحث مجامع علمی قرار گرفته و راه حلهایی برای آن پیشنهاد شده است ودوره نوجوانی بدلیل تحولات بلوغ و ارزشها وبحران هویت مرحله ای است که بزه بیشتر در آن اتفاق می افتد.
بزهکار: به کسانی اطلاق می شود که قانون شکن هستند،یعنی کسانی که از قانون تبعیت وپیروی نمی کنند کیفیت قانون را نمی دانند وبه اصالت ومنع قوانین معتقد نیستند.(فرجاد ۱۳۷۰ ) در این پژوهش نوجوانان بزهکار به افرادی اطلاق می شود که به علت اعمال خلاف قانون وزیرپا گذاشتن نظم ومقررات جامعه دارای پرونده کیفری بوده وبه علت اینکه زیر۱۸سال سن دارند وطبق قانون مجازات عمومی در کانون اصلاح و تربیت استان نگه داری می شود.
اهمیت وضرورت موضوع اهمیت موضوع مطرح شده در این است که نوجوان بزهکار بتواند با استفاده از مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری باعث تغییراتی در خودپنداره اش شود واز فردی که نابهنجاراست وقوانین مورد پسند جامعه را رعایت نمی کند به فردی بهنجار تبدیل شده وباعث تقویت خودپنداره مثبت خویش شود.دراین تحقیق انتظار می رود که درمانگر فرآیند یادگیری را درمراجع تسهیل کند لذا اینکه مراجع در طول درمان به دانش شخصی وخودآگاهی برسد ودرنتیجه راههای کسب دانش خود را بشناسد واین خیلی مهمتر از ارزیابی ها وتصورات شخصی درمانگر درباره مراجع واختلال رفتاری اوست.همچنین او باید به شناخت عمیق تری از مفهوم خود دست یابد واین مهم را درک کند که خودپنداره او تأثیر بسیار زیادی روی رفتارها وعملکردهایش دارد.
اهداف تحقیق در تحقیق حاضر پژوهشگر قصد دارد تأثیر مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری در تغییر خودپنداره نوجوانان بزهکار را بسنجد.از آنجا که بزهکاران به صورت گروهی عمل می کنند وتحت تأثیر دوستان قرار دارند مشاوره گروهی می تواند در شناخت روابط گروهی وکمک به آنها جهت تبادل بهتر وتصمیم گیری مشترک مناسب تر مفید باشد.فیش مشاوره گروهی را برای جامعه ستیزها مؤثر می داند ومی گوید که در مشاوره گروهی برای بزهکاران محیط امنی فراهم می شود وآنان در جمع خودشان را بهتر بیان می کنند.
(فرجاد ۱۳۷۱) هدف اصلی تحقیق شناخت میزان تأثیر مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری در تغییر خودپنداره نوجوانان بزهکار.
اهداف جزئی تحقیق ۱) شناخت وضعیت خودپنداره نوجوانان بزهکار.
۲) شناخت متغیرهای مؤثردرمیزان تأثیرمشاوره گروهی مراجع محوربر خودپنداره(متغیرهایی چون سن- تحصیلات- درآمد خانواده) فرضیه های تحقیق ۱) مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری در تغییر خودپنداره نوجوانان بزهکار مؤثر است.
۲) بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری و سطح سواد رابطه وجود دارد.
3) بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری و درآمد خانواده رابطه وجود دارد.
۴) بین میزان تأثیرپذیری خودپنداره با مشاوره گروهی به شیوه مراجع محوری و سن رابطه وجود دارد.
فصل دوم مبانی نظری و پیشینه تحقیق نظریه های مراجع محوری رویکرد مراجع محوری به مفاهیم روانشناسی انسانی وابسته است.فرضیات کلی این رویکرد اینگونه هستند که مردم اساساً قابل اعتماد می باشند.آنها استعداد بالقوه وسیعی برای فهم خودشان وحل مشکلاتشان بدون مصاحبه مستقیم با درمانگر دارند واگر درمانگر آنها در رابطه درمانی شریک و همراه کند آنها برای خود رهبری ورشد قابلیتهایشان توانا می شوند.
(کوری ۲۰۰۲) روش مراجع محوری،روشی انسانی برای مشاوره گروهی است که درآن هر فردی به خود ودیگران برای بهبود بخشیدن به رفتار کمک می کند.
راجرز(۱۹۵۱)انسان را اصولاً موجودی منطقی،اجتماعی،پیشرونده،واقع بین،سازنده،همکاری کننده وقابل اعتماد می انگارد.انسان تمایل دارد ومی کوشد تا به تحقیق خود نائل آید.روان درمانی ومشاوره نوعی یادگیری است که بدان وسیله مراجع به کسب بصیرت جدیدی درباره خود ورفتارش موفق می شود.رفتارمعلول است وبراثرعوامل ادراکی بوجود می آید.
مشاوره تجربه کردن وآزمودن احساسات است که بدان وسیله مراجع به احساسات واقعی خود پی می برد.
(شفیع آبادی در ترسیم نظریه راجرز ،دایمرینگ وراسکین (۱۹۹۲)) چهار دوره تکاملی را برای این نظریه تعریف کرده اند: اولین دوره در سال ۱۹۴۰بوده،راجرز با ابداع نظریه اش تحت عنوان مشاوره غیرمستقیم به رویکردهای سنتی روانکاوی فردی واکنشی نشان داد.
نظریه او برایجاد فضایی مثبت وسازنده توسط درمانگر تأکید دارد او هنگامیکه با فرضیات کلی نظریه اش کار می کرد درخودش عشق مفرطی احساس می کرد.در همین پیوستاراوبا شیوه های معمولی درمانی،مثل تفسیرکردن،هدایت کردن،اشاره کردن ،تشخیص دادن وقانع کردن مبارزه می کرد.اساس عقیده او اینگونه بود که مفاهیم وشیوه های تشخیص ناکافی وزیانبار است ومورد سوءاستفاده قرار می گیرد.به این دلیل او اینگونه عوامل را از رویکرد خود حذف کرده است.
درمشاوره غیرمستقیم ازکاربرد این عوامل روی مراجعان اجتناب می کند وبه جای آن به عکس العمل نشان دادن،متمرکزشدن وطبقه بندی کردن رفتار،ارتباط کلامی وغیرکلامی مراجع در رابطه اقدام می شود.درطی این دوره اولیه تأکید برپذیرش احساسات بیان شده از سوی مراجع است.در این دوره تکنیک اصلی روشن سازی احساسات با هدف ایجاد بینش نسبت به احساسات است.
(کوری۲۰۰۲ ) روان درمانی مراجع محوری دوره دوم: سال ۱۹۵۰ را شامل می شود.
دراین دوره کتاب منتشر شد.در این دوره راجرز نام نظریه اش را از روان درمانی غیرمستقیم به روان درمانی مراجع محوری تغییر داد.در این مرحله او به واکنش نسبت به مراجع وتمرکز روی او پرداخت ودر این مرحله عامل اساسی فهم دنیای پدیداری مراجع است.فرضیه دیگر راجرز بر این اصل بود که بهترین مراجع برای فهم هر شخص مراجع به چهارچوب قیاس درونی خود اوست او با صراحت تمام به گرایش خودشکوفایی به عنوان نیروی انگیزشی اساسی که منجر به تغییرات اساسی در مراجع می شود توجه داشت.
راجرزدرسال۱۹۵۷فرضیه اش راجع به لزوم وجود شرایط کافی برای تغییررا فرمول بندی کرد همچنین او خاطرنشان کرد که این شرایط هستند که هسته مرکزی پیشرفت درمانی را تشکیل می دهند.فرضیه دیگر او به این ترتیب بود که اگر درمانگر قادر به خلق جو تسهیل گرانه مناسب وپذیرش گرانه باشد وبا مراجع همدلی نماید مراجع هم این شرایط را درک کند آنگاه حرکت درمانی رخ می دهد.
(کوری ۲۰۰۲) دوره سوم: درطول سالهای (۱۹۶۰) با انتشار کتاب هنر انسان شدن شروع شد.در این دوره تمرکز برماهیت خودبودن وصادقانه بودن بود.فرآیند شخص باتجربه ای بودن توسط گشودگی تجربه،علاقه به شخص وتجاربش،ارزشیابی درونی وتمایل به سوی اهداف از مشخصات این دوره است ودر طی سالهای (۱۹۶۰) راجرز وهمکارانش با اجرای تحقیقات وسیع و جامع وبهره گیری از نتایج بدست آمده از روان درمانی به آزمایش گسترده فرضیات این رویکرد پرداختند.راجرز در تحقیقاتش به چگونگی یادگیری مردم در روان درمانی علاقه مند بود.او کیفیت رابطه بین مراجعه ودرمانگر را به عنوان یک عامل تسهیل کننده که منجر به تغییر شخصیت می شود معرفی کرده است یکی ازنکات برجسته درکارهای تحقیقی راجرزظرافتهای کاری اوست که بررسی آنها جذابیت های خاص خود را دارد.
(کوری ۲۰۰۲) دوره چهارم: در خلال سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ بود که با رشد ملاحظه آموزش وتدریس در صنعت گروها و مشکلات تصمیم گیری وجستجو برای صلح جهانی مشخص شده است.به خاطراینکه راجرزازحوزه گسترده ای تأثیرپذیرفته است(علاقه او به اینکه مردم چگونه به خودشان ودیگران تسلط می یابند و اختیار خودشان را در دست می گیرند)،این تأثیرات نتیجه خود را در روان درمانی گذاشته اند واین دلیلی است که رویکرد مراجع محوری عمدتاً به نحو گسترده ای برای افراد وگروهها بکار رفته است.سایرحوزه های مهم بکاررفته دراین رویکرد شامل آموزش خانواده،رهبری ومدیریت،رشد سازمانی،مراقبتهای سلامتی،فعالیتهای بین المللی وبین فرهنگی ورابطه کشورها می باشد.ازسال۱۹۷۰تا ۱۹۸۰ راجرز فعالیتهایش را به سمت کاربرد رویکرد مراجع محوری در سیاست ومخصوصاً درصلح جهانی معطوف کرد.
(کوری ۲۰۰۲) روان درمانی روان درمانی فرآیندی است که مشاور با سازمان و نحو عملکرد «خود» سروکار دارد.روان درمانی یک فرآیند یادگیری است که بدان طریق فرد می کوشد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب کند وبدان وسیله اعمالش را کنترل کند.این شیوه درمانی نظریه « اگر- پس » است وهیچگونه متغیر مزاحم ومداخله کننده ای در آن وجود ندارد.
روان درمانی در معنای وسیع آن رهاکردن استعدادهایی است که قبل از فردی که بالقوه،با استعداد وتواناست وجود دارد.خصوصیات عمده این شیوه است که: ۱( مراجع را در مراکز درمان قرار می دهد واو را عامل اصلی تصمیم گیری می داند.
۲) کیفیت رابطه مشاوره ای را مهم ترین عامل در ایجاد تغییر درشخصیت می داند.
3) توجه زیادی به تکنیک ندارد بلکه برنگرشهای مراجع ومشاوره درجریان درمان تأکید می کند.
۴) در جریان مشاوره به جای تکیه براطلاعات،سوابق،تشخیص وتجویز برمحتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می کند.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵) فرضیه های کلی این رویکرد: باربارا تیماند برودلی فرضیات کلی این رویکرد که اساس روان درمانی مراجع محور را تشکیل می دهند به این شرح ذکر کرده است: ۱) اعتقاد به اینکه انسانها طبیعتاً سازنده هستند.
۲) اعتقاد به اینکه انسانها طبیعتاً اجتماعی هستند.
۳) اعتقاد به اینکه حرمت نفس یک نیاز اساسی انسانها می باشد ودر رابطه درمانی از استقلال و حرمت نفس افراد با حساسیت حمایت می شود.
4) اعتقاد به اینکه اشخاص اساساً برای درک واقعیت برانگیخته می شوند و موقعیتهای واقعی را جستجو می کنند.
۵) اعتقاد به اینکه ادراکها تعیین کننده بزرگ تجارب فردی و رفتاری هستند،بنابراین برای فهم افراد باید تلاش به فهم همدلانه آنها کرد.
۶) اعتقاد به اینکه هرفرد به نوبه خودش منحصر به فرد است وافراد باید درمورد خودشان اطلاعات بروز دهند وخودشان را رشد دهند ونه اینکه در گروهها وسازمانها رشد یابند.
۷) اعتقاد به اینکه اشخاص خودشان را می شناسند وحمایت می کنند،تحت این عنوان که آنها کسانی هستند که می توانند مدتی را به چهارچوب مرجع قیاس درونی و بیرونی خودشان بپردازند.
۸) اعتقاد به اینکه آنها از مورد کنترل قرار گرفتن وتحت تسلط بودن شخص دیگری پرهیز می کنند وبه جای آن کوشش می کنند کنترل اعمال خودشان در دست گیرند.
۹) اعتقاد به مفهوم کامل بودن فرد.
10) نسبت به نظریه وعمل تعهد واحترام وجود دارد.
(باربارا تیماند برودلی ۱۹۸۶) اهداف مشاوره گروهی در مشاوره گروهی: در مشاوره گروهی مراجع- محوری بر احساسات،تصورات واراده فرد تأکید فراوان می شود واعتقاد بر آنست که رابطه حسنه وپذیرا بین مراجع ومشاوره به تحقق خویشتن منجر می گردد وهمین تحقق خود، هدف نهایی مشاوره به شمارمی رود.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵) به اعتقاد راجرز (۱۹۵۱،۱۹۷۱) اصول اساسی مشاوره گروهی مراجع محوری به شرح زیر قابل ذکر است: 1) انسان به طور فردی یا گروهی اگر از ترس ووحشت فارغ باشد رفتار سازگار ومناسبی خواهد داشت.
2) زندگی وهستی هرفرد حاصل تجربیات زمان حال وتجربیات اوست.
۳) اگر فردی می خواهد که روابط دیگران با او حسنه باشد باید در نحوه رفتارش تجدید نظر کند.
۴) هر فردی در رفتارش با موانع و مقاومتهایی مواجه است تا زمانیکه جایگزینهای مناسبی برای مقاومتها پیدا نشود نمی توان انتظار داشت تغییرات مناسبی در رفتار بوجود آید.
۵) عکس العمل انسانها به چگونگی احساسات آنان نسبت به یکدیگر بستگی دارد.
۶) حمایت وپذیرش غیرشرطی موجب می گردد که انسان آنچه را که در درون دارد بازگو کند.
7) با تأکید به زمان حال در رفتار کنونی می توان رفتار فرد راتغییر داد.
8) مشاوره نیز باید از قوانین گروه تبعیت کند وبه عنوان الگویی برای دیگر اعضا باشد.
9) هر یک از اعضای گروه می تواند محدودیتهایی را برای گروه معین ومشخص کند.
۱۰) هر فردی در مقابل فعالیتهای گروه مسئول است.
۱۱) گروه می تواند تمام امکانات وفرصت های لازم وضروری برای تغییر رفتاررا ایجاد کند.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵) فرآیند درمان و رابطه درمانی پیروان نظریه مراجع محوری درمورد رابطه درمانی که هسته تغییر در رویکرد مراجع محوری است مطالبی گفته اند.عقیده اساسی در درمان مراجع محوری به این نحو است که درمانگر به مراجع علاقه مند است وگرایش دارد ودریک جوعاطفی مناسب وابستگی به خودشکوفایی مراجع را ترفیع می بخشد.
(بوزارت ۱۹۹۱) فرآیند درمان مداخله درعدم هماهنگی هایی است که میان ارگانیزم تجربه گر فرد ومفهوم «خود» او رخ داده است.نظریه انسانی درمان مراجع محوری را می توان به شکل فرضیه داده «اگر- پس» بیان کرد.این فرضیه مولد آنست که اگر شرایط خاصی در جلسه درمان برقرار شود،آنگاه نتایج وتغییرات مطلوب وخاصی در رفتار مراجع ظاهر خواهد شد.
(شفیع آبادی ۱۳۷۵) برودلی نیز در توصیف شرایط درمانی می گوید: اگرمراجع را فردی درجستجوی کمک است تعریف کنیم ومشاور را هم فردی که به او کمک می کند تعریف کنیم این شرایط درمانی بصورت ذاتی ناقص خواهد بود.یکی از عناصر اساسی رویکرد مراجع محوری رابطه درمانی است،رابطه درمانی وقتی بارور ومؤثر می شود که دو شخص در جوگرم و صمیمی با هم مشغول باشند.
رابطه درمانی در همه حال برای رشد مراجع ضروری است.(برودلی ۱۹۸۶) پژوهش همواره در رویکرد مراجع محورازجایگاه ویژه ای برخوردار بوده است وتحقیق درمورد رابطه از اهمیت خاصی برخوردار است.در همین راستا ریمی مطالعه ای درباره عوامل درونی شکل دهنده رابطه درمانی وارتباط آن با مشکلات مختلف مراجع که از عوامل مهم وابسته به نتیجه مشاوره هستند انجام داده است.
(راسکین ۱۹۴۸) دربعد دیگر می توان گفت که فرضیه کلی مشاوره مراجع محوری در این جمله خلاصه شده است که «اگر من بتوانم نوع مطلوبی از رابطه را خلق نمایم مراجع در درون خودش قابلیتش را برای استفاده از رابطه جهت رشد وتغییر کشف خواهد کرد ودرآن هنگام است که رشد فردی رخ خواهد داد.
(راجرز ۱۹۶۱) این فرضیه بیشتربراین نکته اشاره دارد که تغییرات مثبت درشخصیت اتفاق نمی افتد مگر اینکه در رابطه درمانی اتفاق بیافتد.
(راجرز ۱۹۶۷) از مشخصات رابطه درمانی این است که مشاوران جو روانشناختی مناسب وپایداری ایجاد کنند تا مراجع آزادی که ضرورت تغییر در شخصیت است را تجربه کنند.
(راجرز ۱۹۸۷) شش شرط لازمه که ضرورت ایجاد هرگونه تغییری در شخصیت است در زیر به آنها اشاره می شود: شرایط رابطه درمانی ۱) دوشخص که درتماس روانشناختی باشند.
۲) در ابتدا مراجع شخصی است که تجربه ناهمسازی دارد.
۳) دومین شخص،درمانگراست که با رابطه همسان وهماهنگ است.
۴) توجه مثبت وغیرشرطی وپذیرش متوجه مراجع است واواین شرایط را تجربه می کند.
5) درمانگر نسبت به مراجع فهم همدلانه ای را اعمال می کند وچهارچوب مرجع قیاس درونی او را تجربه می کند وتلاش می کند با تجربه مراجع ارتباط برقرار سازد.
6) در ارتباط درمانگرومراجع،درمانگر فهم همدلانه ای اعمال می کند وچهارچوب مرجع قیاس درونی او را تجربه می کند وتلاش می کند با تجربه مراجع ارتباط برقرار سازد.
(راجرز ۱۹۸۷) کیفیت رابطه بین درمانگرومراجع درتمام مدت فرآیند درمان عامل مرکزی واساسی است.
(راجرز ۱۹۸۰) برای ادامه در بحث از رابطه می توان گفت که در دوشخص با هم در تماس روانشناختی هستند واین تماس وقتی به حداکثر می رسد که هردوشخص شرکت کننده تفاوتهای موجود در حوزه ادراکی وتجربه دیگری را درک کنند.
(راجرز ۱۹۵۹) کاهن در سال ۱۹۹۱ در کتاب جدیدش تحت عنوان «رابطه جدید بین مراجع ودرمانگر» از مهارت یکپارچه در کارکردن با انتقال حمایت می کند او از رابطه بعنوان وسیله ای برای کمک به مراجعان نام برده است...هشیاری از جوپذیرش وامن باعث می شود که مراجعان خودشان را راحت تر احساس کنند واین شرایط همگی دست به دست هم می دهند تا رابطه درمانی تبدیل به یک ابراز قوی جهت تغییر درمراجع شود.(پترسون ۱۹۸۵) پترسون درمورد رابطه اینگونه می نویسد که؛در دوران درمان یک رابطه بین فردی تسهیل کردن خودشکوفایی است.
(کاهن ۲۰۰۰) طبق گفته پترسون جو روانشناختی بدون تهدید ممکن است با علاقه به مراجع معنی شود.عشق و علاقه به مراجع بدون جو روانشناختی عاری تهدید وامن معنی ندارد.
راجرز در ادامه مطالعاتش راجع به رابطه اینگونه گفت که اگر درمانگر شرایط رابطه مطلوب را ایجاد کند آنگاه تغییر رخ خواهد داد.
(راجرز ۱۹۸۶) مراجعان می توانند گرایشات خودشکوفایی خودشان راترفیع بدهند بدون اینکه راهنمایی مستقیمی دریافت دارند.راجرز در جهت معنویات زندگی کارکرده است که اینها شامل کارگسترده او باگروههای رویارویی بوده است وهمچنین او تجارب پرباری از مناظراتش با مارتین برداشته است.
(پترسون ۱۹۸۵) راجرز از شیوه های درمانگر شدن سخن می گوید ودر مورد تسهیل گری وپذیرش موقعیتهای گوناگون مفاهیم اساسی وتجاربی که هر شخص دارد سخن می گوید.از فرضیه هایی که درطی سالها اخیر مکرراً تأیید شده است این است که اگر درمانگرجوی مبتنی بر علاقه وگرمی را ایجاد نماید آنگاه مراجع نسبت به خودش هم پذیرا وعلاقه مندتر می شود.(مولودایس ۲۰۰۲) برای روشن تر شدن مطلب باز هم به جملات راجرز برمی گردیم.راجرز درسال ۱۹۷۷ گفت اگر مراجع احساس کند که از سوی درمانگر طرد نخواهد شد آنگاه احساسات خودش را بروز خواهد داد،خواه این احساسات مثبت باشد وخواه منفی باشند.
(راجرز ۱۹۷۷) خود پنداره تعاریف خود پنداره تعاریف خودپنداره به گونه ای گسترده،درادبیات روانشناختی وبخصوص درنظریه های شخصیت مورد استفاده قرار گرفته است وتعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است که برخی ازآنها نسبتاً کامل به نظر می رسد.
گیج وبرلاینر معتقدند خودپنداره عبارتست از تعریف مشخص از ویژگیهای فردی و ارزشهای خود در زمینه های عمومی واقتصادی.آنها در تعریفی دیگر،خودپنداره را کلیت ادراکها می دانند که ما از خود داریم یعنی ادراکها وبازخوردهای ما درباره خود؛خودپنداره زبانی است که ما هنگام توصیف خود بکار می بریم.
(گیج وبرلاینر ۱۹۸۴) شلینگ می گوید: خود،خودپنداره وساختار خود،یک مجموعه سازمان یافته از ادراکات و ویژگیهای «من» وادراکات مربوط به روابط «من» با دیگران وجنبه های مختلف زندگی است.این ادراکات ارزشهایی را با خودبه همراه دارند.
(شلینگ،ترجمه آرین ۱۳۷۵) برونر خودپنداره را ارزشیابی کلی فرد از شخصیت خویش می داند وآن را ناشی از آن دسته از ارزشیابی های ذهنی تلقی می کند که معمولاً از ویژگی های رفتاری خود به عمل می آوریم ودر نتیجه معتقد است خودپنداره ممکن است مثبت یا منفی باشد.
راجرز پدیده خود را چنین تعریف می کند: تصور نسبتاً دائمی هرفرد راجع به ارزشی که برای خود قائل می شود ورابطه این ارزش با خود واقعی او،خودپنداره اش را تشکیل می دهد.خودپنداره عبارت از نظام ادراکی انسان می باشد که تعیین کننده شیوه زندگی است.به عقیده راجرز،خودپنداره نظام ادراکی است که بطور آگاهانه عمل می کند واز زمینه هایی نظیر درک فرد،توانائیهای مردمی،درک روابط فرد با خود ودیگران،درک ارزشها،رغبتها،استعدادها وتوانائیهای فرد،ارتباط دارد.این عوامل به نوبه خود، تعیین کننده مسیرزندگی انسانهاست.به نظرآیسینگ وکونرنیز خودپنداره مرکب ازادراکها،احساسات وطرزتلقی های انسان است.(شفیع آبادی ۱۳۷) هاماچوک معتقد است که خودپنداره،پندارجامع فرد درباره خودش است اگر ما بتوانیم دانش آموزی را در وضعیتی قرار دهیم که کاملاً در توصیف خویش آزاد،بازودقیق باشد ونتیجه این توصیف کلماتی چون باهوش،سختکوش،دلسوز،بالغ،مسئول ومانند اینها باشد عصاره خودپنداره او را بدست آورده ایم.
(خرازی ۱۳۷۵) خودپنداره ثابت وتغییرناپذیر نیست،بلکه با تجربه افراد وتفسیر دیگران ازآن تجربه شکل می گیرد.
(هاماچوک ۱۹۸۷ ) خودپنداره توصیف خویشتن نیست.درحالیکه تجارب افراد به شکل دیگری به خودپنداره ایشان کمک می کنند.تصورایشان از خودشان نیز در نوع تجاربی که خواهند داشت تأثیر می گذارد.
(دوک وگلت ۱۹۸۸) شکل گیری خودپنداره خودپنداره از کجا سرچشمه می گیرد؟
پرورش خودپنداره با آگاهی فرد از اینکه موجودی جدا از بقیه اشیای محیط است شروع می شود.تحقیقاتی که برای مشخص ساختن سن ظهور خودپنداره طراحی شده اند نشان داده است که حتی نوزادان هم به محض کشیدن خطی روی صورتشان و دیدن خودشان در آئینه متوجه تغییر می شوند وعکس العمل نشان می دهند.(دیمن وهارت ۱۹۸۲) پیشنهاد کردند که برای درک خودپنداره پذیرش یک تفکیک مهم است،این تفکیک بین«من ومرا» است.