بطور کلی تحقیقات انجام شده در رابطه با حفاظه انسان وامر یادآوری معمولا" تحت تاثیر یافته هائی بوده است که به دنبال روشهای گوناگون یادآوری بوده اند .
اگرچه یادآوری را در گذشته مروری آگاهانه بر حوادث تجربه شده تعریف می کردند ، اما مطالعات انجام شده یکی دو دهه اخیر وجود صور وعوامل دیگر موثر در یاد آوری را نیز خاطر نشان می سازد .
یکی از این اشکال وعوامل موثر پدیده نوظهوری بنام « خلاقیت وتاثیرات آن در یادآوری » می باشد .
براساس این تئوری شخص زبان آموز فقط از طریق درک عمیق پدیده ها وپردازش اصولی آنهاست که می تواند بر حفظ وبقاء حافظه خود امیدوار گردد ومطالب را به نحو احسن به خاطر سپرده ودر مواقع مقتضی بیاد آورد .
به عبارت دیگر در پردازش اطلاعات جدید هر چقدر درصد تفکر خلاق بالاتر رود درصد یادگیری ومالا" درصد یاد آوری بالاتر خواهد بود.پدیده « خلاقیت و تاثیرات آن » تحت شرایط گوناگون به بوته آزمایش نهاد شده ودر طول سه دهه گذشته مورد توجه محققین بوده است .
در این تحقیق تلاش شده است صحت وسقم نتایج این پدیده را در حوزه کاملا" جدیدی ( حوزه نحو ویادگیری واحدهای نحوی ) محک زده واین پدیده ( خلاقیت ) را با پدیده مقابل آن یعنی ( خواندن ) مقایسه نمائیم .
فرض براین است که پدیده « خلاقیت » چون بر خلاق بودن زبان آموز وفعالیتهای ذهنی او صحه می گذارد به یادگیری بهتر ویاد آوری آسانتر منجر می گردد .
برای این هدف ، دو گروه متشکل از 60 آزمودنی داشتیم که بطور تصادفی انتخاب شده وبطور تصادفی در دو گروه قرار گرفتند .
ابتدا یک پیش آزمون اجرا شده ومتعاقب آن جلسه آموزش وتوجیه وبه دنبال آن سه آزمون مختلف به اجراء در آمد که نتایج هر سه آزمون دلالت بر رجحان وبرتری مدل « خلاقیت » مدل « خواندن » در یادگیری واحدهای نحوی دارد.نوآوری یک هنر انسانی است و زمانی اتفاق می افتد که افراد با یکدیگر به تعامل می پردازند.انسان هسته مرکزی هر فرایند نوآورانه است.
بینش ها ، دلواپسی ها و خواسته هایش سبب شکل گیری ایده های جدید و اتخاذ تصمیمات بی شماری در فرایند تبدیل این ایده ها به ارزش شده است و در نتیجه مدیریت نوآوری عمدتا فرایند مدیریت انسانها و اصول و قوانین و ممارستهایی خواهد بود که فعالیتهای انسان بر آن اساس سازماندهی می شود و این نیازمند تفکر زیاد و برنامه ریزی و آمادگی است.
نکته جالب توجه دیگر اینکه کلمه نوآوری یا innovation دربرگیرنده معانی مختلفی است .اگر از افراد متعددی بخواهید که نواوری را تعریف کنند مسلما با صدها پاسخ متفاوت روبرو می شویدکه علاوه بر داشتن وجوه تشابه مسلما اختلافات زیادی هم بین انها وجود خواهد داشت که البته این حالت در فرایند و پروسه ای که ممکن است آینده سازمان شما را تعیین کند صادق نخواهد بود.
بنابراین این ضرورت در این کتاب احساس می شود که کدام نوآوری ها دارای precision مناسبی هستند و کدام نیستند لذا ما باید نوآوری را از یک مشت مفاهیم مربوطه چون خلاقیت، دانش و یادگیری متمایز نموده و هر یک را بروشنی تشریح کنیم.
بطور کلی تحقیقات انجام شده در رابطه با حفاظه انسان وامر یادآوری معمولا" تحت تاثیر یافته هائی بوده است که به دنبال روشهای گوناگون یادآوری بوده اند .
یکی از این اشکال وعوامل موثر پدیده نوظهوری بنام « خلاقیت وتاثیرات آن در یادآوری » می باشد .
به عبارت دیگر در پردازش اطلاعات جدید هر چقدر درصد تفکر خلاق بالاتر رود درصد یادگیری ومالا" درصد یاد آوری بالاتر خواهد بود.پدیده « خلاقیت و تاثیرات آن » تحت شرایط گوناگون به بوته آزمایش نهاد شده ودر طول سه دهه گذشته مورد توجه محققین بوده است .
در این تحقیق تلاش شده است صحت وسقم نتایج این پدیده را در حوزه کاملا" جدیدی ( حوزه نحو ویادگیری واحدهای نحوی ) محک زده واین پدیده ( خلاقیت ) را با پدیده مقابل آن یعنی ( خواندن ) مقایسه نمائیم .
فرض براین است که پدیده « خلاقیت » چون بر خلاق بودن زبان آموز وفعالیتهای ذهنی او صحه می گذارد به یادگیری بهتر ویاد آوری آسانتر منجر می گردد .
ابتدا یک پیش آزمون اجرا شده ومتعاقب آن جلسه آموزش وتوجیه وبه دنبال آن سه آزمون مختلف به اجراء در آمد که نتایج هر سه آزمون دلالت بر رجحان وبرتری مدل « خلاقیت » مدل « خواندن » در یادگیری واحدهای نحوی دارد.نوآوری یک هنر انسانی است و زمانی اتفاق می افتد که افراد با یکدیگر به تعامل می پردازند.انسان هسته مرکزی هر فرایند نوآورانه است.
بینش ها ، دلواپسی ها و خواسته هایش سبب شکل گیری ایده های جدید و اتخاذ تصمیمات بی شماری در فرایند تبدیل این ایده ها به ارزش شده است و در نتیجه مدیریت نوآوری عمدتا فرایند مدیریت انسانها و اصول و قوانین و ممارستهایی خواهد بود که فعالیتهای انسان بر آن اساس سازماندهی می شود و این نیازمند تفکر زیاد و برنامه ریزی و آمادگی است.
نکته جالب توجه دیگر اینکه کلمه نوآوری یا innovation دربرگیرنده معانی مختلفی است .اگر از افراد متعددی بخواهید که نواوری را تعریف کنند مسلما با صدها پاسخ متفاوت روبرو می شویدکه علاوه بر داشتن وجوه تشابه مسلما اختلافات زیادی هم بین انها وجود خواهد داشت که البته این حالت در فرایند و پروسه ای که ممکن است آینده سازمان شما را تعیین کند صادق نخواهد بود.
بنابراین این ضرورت در این کتاب احساس می شود که کدام نوآوری ها دارای precision مناسبی هستند و کدام نیستند لذا ما باید نوآوری را از یک مشت مفاهیم مربوطه چون خلاقیت، دانش و یادگیری متمایز نموده و هر یک را بروشنی تشریح کنیم.
سئوالات کلیدی : 1.
نواوری چیست؟
2.
خلاقیت چیست؟
3.
دانش چیست؟
4.
یادگیری چیست؟
5.
پیوندهای میان این مفاهیم کلیدی چه هستند؟
نوآوری نوآوری یک فرایند است و اگر خوب تحقق پیدا کند نتیجه همان فرایند نیز خواهد بود.بنابراین بین دو مفهوم باید تمایز قایل شویم: " یک کامپیوتر جدید ،یک قاشق یا یک ایده تجاری، میتواند یک نوآوری باشد که احتمالا طی یک فرایند و پروسه نوآورانه توسعه پیدا کرده اند."البته بکارگیری این کلمه مهم با دو شیوه متفاوت کار نامطلوبی است و این نشان می دهد که ما چقدر در مباحث زبانی محدود شده ایم .بنابراین زمانی که شما با افراد در سازمانتان درباره نوآوری صحبت می کنید باید بتوانید میان این دو مفهوم نوآوری تمایز ایجاد کنید.ما به فرایند نوآوری اهمیت زیادی می دهیم چرا که فعالیتی است که ارزش های جدیدی را ایجاد کرده و این ارزش ها را به سمت بازار سوق می دهد، به محصولات نوآورانه هم اهمیت فراوانی می دهیم امامهم است که به این نکته هم توجه داشته باشیم که ایده های خوب خودشان نوآوری نسیتند و در عوض زمانی که تاثیر اقتصادی داشته و ایجاد ارزش کنند نوآوری هستند و این زمانی اتفاق می افتد که ایده های خوب برای یک مشتری معنی دار باشد ( این معانی درصورتی نوآوری خواهد بود که مشتری اینگونه فکر کند).این دیدگاه نوآوری متمایل به اقتصادها و کسب و کار ها و همه سازمانهایی است که باید برای بقای خودشان رقابت کنند مثل دولتها ، NGO هاو سازمانهای غیرانتفاعی.در دنیای کسب و کار ، ایده ها مواد اولیه نوآوری هستند و بعنوان نتیجه یک فرایند نوآوری محسوب می شوند.همانطور که ما بین فرایند نوآوری و و پی آمدهای آن تمایز قایل می شویم باید بین انواع مختلف نوآوری نیز تمایز قایل باشیم.همانطور که در فصل اول مشاهده کردیم، برخی نوآوریها اصلاحات و بهبودهای کوچکی هستند که در محصولات وخدمات فعلی صورت می گیرند و ما آنها را اصلاحات تدریجی می دانیم.سایر نوآوری ها هم پیشرفتهای غیرمنتظره در زمینه محصول و تکنولوژی و دگرگونی های محیطی هستند که ثمره آن محصولات و کالاها و خدمات جدید است.همچنین Business model های نوآورانه ای وجود دارد که بعنوان راههای جدیدی جهت برقراری ارتباط میان شرکتها و مشتریانشان محسوب می شوند و هم چنین نوآوریهایی نیز وجود دارد که تماما مخاطره محسوب می شوند.هر یک از انواع این نوآوریها نیازمند یک رویکرد متفاوت هستند و زمانی که ما درباره متودولوژیهای نوآوری (روش شناسی)صحبت می کنیم به این نکته می رسیم که فقط یک شیوه برای پرداختن به آن وجود ندارد بلکه 4 شیوه وجود دارد.
خلاقیت (Creativity) ما نیازداریم که نوآوری را از مفهوم دیگری که اغلب با آن اشتباه می شود یعنی خلاقیت متمایز کنیم.خلاقیت ، استعداد و توانایی مشاهده و انجام فعالیتهابا روش های جدید و متمایز است.خلاقیت توانایی به تصویر کشیدن و ارائه عقاید و ایجاد چیزهای جدید و مختلف است.
تفاوت اساسی میان خلاقیت و نوآوری این است که گرچه هر ایده ای می تواند دارای جلوه ای از خلاقیت باشد اما اگر بخواهد به عنوان یک نوآوری مطرح شود می بایست دارای ارزش اقتصادی نیز باشد.
خلاقیت فی النفسه یک فرایندرفتاری و ادراکی است که ستاده یا خروجی آن ایده است در حالیکه نوآوری فی النفسه یک پروسه اقتصادی است که ستاده یا خروجی آن محصولات و خدمات هستند.همانطور که یک پروسه کسب و کار مستلزم مجموعه ای از فعالیتهایی است که باید انجام گیرند ، موفقیت در نواوری نیز وابسته به یک عنصر حیاتی تحت عنوان خلاقیت است ولی به جز آن شامل بسیاری فعالیتهای دیگر چون تحقیق ، مهندسی و نمونه سازی هم می باشد که همه این موارد بوسیله خلاقیت ارتقاء و بهبود می یابند ولی باید توجه کرد که آنها خودشان خلاقیت محسوب نمی شوند.
حال جهت تلخیص این وجوه تمایز، ما ممکن است نظری همانند یکی از ارباب رجوعان خودم داشته باشم که اخیرا اظهار می کرد" خلاقیت زمانی است که شما از پول برای کسب ایده استفاده می کنید و نوآوری زمانی است که شما از ایده ها برای کسب درآمد بهره می گیرید" و این جمع بندی بسیار زیبا بود.
یک تفاوت بیشتر میان خلاقیت و نوآوری این است که خلاقیت بوسیله افراد یا گروهها و سازمانها و حتی کل فرهنگ ها قابل تحقق است و می تواند به شکل آگاهانه ا خودبخودی و غیرمنتظره اتفاق بیفتد.
اما نوآوری در شرکتهای بزرگ اغلب اوقات فرایندی است که مستلزم درگیری گروههای از افراد است که با هم و با یک نیت خاص همکاری دارند.ابزارها و فعالیتهایی که شما برای مدیریت گروههای جستجوکننده نوآوری (innovation-seeking) استفاده می کنید، عناصر حیاتی متدولوژیهای نوآوری و فرهنگ نوآوری هستند .
دانش (Knowledge) گر چه نوآوری و خلاقیت متفاوت هستند اما ریشه مشترک هر دو انها دانش یا knowledge استذکه این مفهوم خود نیز یک مفهوم مبهم است .
تعریف خود knowledge در دیکشنری کمک چندانی بما نمی کند چرا که بیشتر حول و حوش مفهوم Attempting Precision می چرخد که حقیقتا در هیچ جایی مفید نیست.اما در “Merriam-Webster online” آمده است که دانش حقیقت یا شرایط دانستن و اگاهی از چیزی با آشنائیتی است که از طریق تجربه یا همکاری کسب می شود.تعریف و تشریح دانش با ارائه این رفرنس ها چندان سبب رشد و پیشرفت فرایند ما نخواهد شد.دیکشنری ها خود با ارائه کلماتی چون آگاهی ؛ فهمیدن ،اطلاعات، معرفت دچار سردرگمی هستند در حالیکه هر کدام از این کلمات واقعا یک مفهوم متفاوت را در برمی گیرد اما هیچ یک از آنها آن چیزی که ما بدنبالش هستیم نیستند.خوشبختانه تعاریف بسیار مفیدتری توسط تعدادی از مهم ترین متفکران کسب و کار قرن 20 مثل استاد دانشگاه Wharton آقای Russell Ackoff ، اقای Peter Drucker نویسنده و اقتصادددان فعال در زمینه کسب و کار ، آقای Edward Demingفلسفه دان بزرگ کسب و کار های نوآورانه ، توسعه یافته است.با جمع بندی فعایلتهای آنها و خصوصا تکیه بر فرمول ارائه شده توسط Ackoff مدل ذیل قابل ارائه است: دانش (چگونگی :( how دانش با چگونگی مرتبط است و توانایی و ظرفیت انجام چیزها و کارهای مفیدی است که این توانایی و استعداد نتیجه انسجام و بهم پیوستگی سه عنصر اطلاعات، تئوری و تجربه است.
اطلاعات (information) : یا چیستی یعنی توصیف پایه ای چیزی تئوری (Theory) : یک چارچوب مفهومی است که بیان می کند چطور تجارب و function ها در جهان، به صورت یک فرایند چند بعدی انجام می شود.
برخی مردم ممکن است فکر کنند عناصر و اجزای یک تئوری بسیار غیرعلمی و ذهنی است، و آگاهی صرف از اینکه بدانید چگونه چیزها دور از از چشم و به صورت پنهانی اینقدر عمیق کار می کنند، قطعا شما را دچار اشتباه جدی خواهد کرد.
بنابراین شما نباید آن را ئئوری بخوانید اما مجبورید که یک پایه مستحکم قابل اطمینان در قلب هر انچه که انجام می دهید داشته باشید.این تعریف می گوید که تنها دانش برای انجام فعالیتهای پیچیده کافی است و دانش تنها زمانی وجود خواهد داشت که اطلاعات و تئوری ها و تجارب در ذهن یک شخص بهم پیوند بخورند.فرایند امیختگی یک اساس و پایه است و ما ان را یادگیری (Learning) می خوانیم.برای یادگیری انجام هر کار یا عملیات پیچیده ای لازم است که هم مطالعه کنید و هم تمرین داشته باشید مثل آن چیزی که خلبانان هواپیما، قهرمانان و مامورین پلیس ، آتش نشانها ، دکترها ، حقوقدانان، حسابدارها و حتی مدیران باید انجام دهند چرا که فقط از طریق تمرین و ممارست است که تخصص ایجاد می شود.Michael Mauboussin از Legg Mason می گوید که حدود 10 هزار ساعت برای تمرین و ممارست نیاز است تا در هر چیزی به یک متخصص تبدیل شوید که همان ضرب المثل قدیمی را به ذهن می آورد تمرین، تمرین، تمرین.و از میان همه افراد حرفه ای ، مدیرانی که احتمالا کم ترین تمرین و ممارست را دارند و سازمانهای آنها نیز خصوصا از این بابت بیشترین آسیب را خواهند دید.اما باید بدانیم که دانش توسعه یافته نیز به تنهایی برای نواوری کافی نیست.برای نوآوری کردن لازم است هم بدانید چطور و هم چرا و دلیل هر چیزی را بدانید.
کلمه دیگر برای چرایی کلمه Understanding یا ادراک است و اگر بخواهیم بدانیم که چرا فلان کار یا فلان چیز به آن روش انجام می شود به احتمال بسیار زیادی گزینش هاوانتخابات صحیح تری انجام خواهیم داد نسبت به زمانی که فقط چیستی و چگونگی چیزی را می دانیم.از انجایی که نوآوری بر آینده تمر کز دارد ، بسیار مهم است که بدانید انجام چه کاری صحیح است، چه کاری بهترین است و این توانایی و استعدادی است که عقل (Wisdom) خوانده می شود.
در هر فرایند بلوغ یا توسعه ای سلسله مراتب تبدیل اطلاعات به دانش و سپس درک و فهم و عقل اتفاق می افتد.بنابراین در حالیکه تازه کاران اندکی اطلاعات دارند، مهندسان دانش دارند ، مدیران درک و فهم و رهبران عقل دارند.فرایند موثر نوآوری، باید بوسیله عقل هدایت شود و باید از نظر اطلاعاتی غنی و هم از نظر دانش و ادراک که میان انها قرار می گیرد غنی باشد.قبلا هم اشاره شد که ایده ها و نوآوری ها هر دو اشکالی از دانش جدید هستند اما هم اکنون این چارچوب تئوریکی را به شکل جزیی و ریز ریز توسعه داده ایم.در حقیقت نوآوری بیانات واضحی از دانش هستند که بدون تردید اطلاعات و تئوری و تجربه در آنها تلفیق شده است.این را می دانیم چرا که انها از درون یک فرایند توسعه ای بدست آمده اند و با ورودشان به بازار معنی می دهند .اما ایده های کمی بر چنین پایه سخت و محکمی قرار دارند.
بیشتر ایده ها به شکل مفهوم هستند.
یک چیستی که منتظر است تبدیل به چگونگی شود.در نتیجه پروسه و فرایند تبدیل ایده به یک نوآوری یک فرایند ایجاد دانش خواهد بود.بنظر می رسد که این بحث جنبه تئوریک بسیاری داشته باشداما اجازه دهید سریعا یادآور شویم که با توجه به تعریف ، که هیچ جیزی تحت عنوان دانش بدون درک کامل تئوری نمیتواند وجود داشته باشد چیزی که می تواند با داستان ذیل نشان داده شود: همسایه من یک هواپیمای جت زیبا دارد و من می خواستم هواپیمای او را برای سفری که به زودی از نیویورک به کالیفرنیا داشتم قرض بگیرم.لذا بدون توجه به اینکه چه چیزی را می خواهم به درب منزل وی رفته و در زدم.
او لبخندی زد و مرا به داخل دعوت کرد و پرسید که چه می خواهم .پاسخ دادم من می خواهم هواپیمای جت شما را قرض بگیرم چون مجبورم فردا به کالیفرنیا بروم .ابروهایش را بالا انداخت و گفت عجب من نمی دانستم شما می توانید با هواپیما پرواز کنید ، با خوشحالی پاسخ دادم که البته می توانم و یک کتاب قطور 500 صفحه ای را بیرون آوردم و گفتم من کتاب راهنمای آموزشی آن را خوانده ام .او خندید و تقاضای من را نپذیرفت و من با دلخوری و دست از پادرازتر به خانه برگشتم.
چرا همسایه من انقدر مطمئن بود که من رانندگی با هواپیمای جت را بلد نیستم؟
چرا که خواندن کتاب راهنما اصلا به این معنی نیست که بتوانی یک هواپیمای جت را به پروازدر آوری، شاید من اطلاعات داشتم گر چه آن هم بعید بنظر می رسید، اما همه ما می دانیم که چیزی بیشتر از اطلاعات مورد نیاز است.
من باید تجربیاتی را کسب می کردم مثلا بعنوان نمونه با یک مدل شبیه سازی شده تمرین کنم سپس با یک هواپیمای کوچک بسیار آهسته در حالیکه مربی در کنار من باشد رانندگی کنم .پیش از آنکه بخواهم یک هواپیمای بزرگ و سریع را به پرواز درآورم و نیز قبل از انکه مهارت به پرواز درآوردن حتی یک هواپیمای کوچک را پیدا کنم درک کاملی از تئوری پرواز داشته باشم.
یادگیری Learning در حالیکه دانش بازخور و ستاده حاصل از فرایند تلفیق و ادغام اطلاعات و تجربه و تئوری است.همانطور که در بالا گفته شد یادگیری اسمی است که برای اکثر فرایندها استفاده می شود.
یادگیری یک فرایند داینامیک و بسیار مبهم است که در مغز و در بدن انسان اتفاق می افتد و این آن چیزی که بطور مشترک در یادگیری دوچرخه ، نحوه استفاده از یک تلفن موبایل جدید ، یادگیری چگونگی بحرکت دراوردن یک هواپیما، جراحی مغز ، یادگیری مدیریت یک شرکت ، اتفاق می افتد.
جستجوی نوآوری یک تجربه یادگیری بزرگی است که حول و حوش ان چیزی که ما نیاز داریم درباره ایده هایمان بدانیم تا در بازار موفق باشند، شکل می گیرد .اما این تنها یک صورت قضیه است بلکه موضوع اینجاست که ما باید مراقب شتاب و سرعت پیشرفت یادگیری نیز باشیم.
چرا که اگر شما زودتر از رقبایتان یاد بگیرید می تواند به مزایای رقابتی بزرگ تری دست یابند.
در راستای این مطالب ، Arie De Geus مدیر با سابقه Shell و یکی از مخترعان متد طراحی سناریو، پیشنهاد داده است که یادگیری سریع تر از رقابت تنها مزیت رقابتی ماندگار محسوب می شود.
اگر بخواهید دقت بیشتری داشته باشید، یادگیری سریع تر کافی نیست زیرا شما باید بتوانید آن یادگیری را بکاربندید و این دقیقا معنای همان چیزی است که اقای Arie اشاره کرده است.موفقیت مدل T در فورد که دیتروید را بعنوان مرکز صنعت اتومبیل جهان تثبیت کرد،.بر اساس یادگیری قرار داشت.در دهه 1890 و اواخر دهه 1900 تولید کنندگان بسیار کوچکی در کشور در حال رقابت در صنعت نوپای اتومبیل رقابت می کردند و دیتروید 40% اتومبیل های کشور را تولید می کرد.فورد به موفقیت رسید چرا که او در اواسط فرایند آزمون و خطا قرار داشت و در آن پروسه چیزهای جدیدی یاد گرفت و آن سینرژی میان کارآفرینان مستقر در دیتروید بود که هر یک قادر بودند از موفقیتها وشکستهای رقبای خود در مدل T درس بگیرند.
یادگیری و خلاقیت : ما در چند صفحه قبل در خلاقیت را بعنوان فرایندی که روی ایده ها متمرکز هستند تعریف نمود.و گفتیم که نوآوری ها دارای ارزش های اقتصادی می باشند.در حال حاضر هم می بایست تمایزات بیشتری را میان این دو مفهوم نزدیک بهم مطرح کنیم.یادگیری فرایندی است که از درون انسان سازماندهی و هدایت می شود، فرایندی که شما بتدریج خودتان و توانایی ها یتان را با تلفیق دانش های جدید ، تغییر شکل می دهید.در نتیجه این تغییرات شما بتدریج یک شخص متفاوت خواهید شد.هنگامی که این فرایند به سمت ایجاد ایده های جدید هدایت می شود خلاقیت خوانده می شود.خلاقیت ویادگیری دو انتخاب متقابل و متضاد نیستند.در حقیقت آنها لازم و ملزوم یکدیگرند و کاملا مکمل هم هستند گر چه آنها یکسان نیستند اما در کنار هم و به موازات هم قرار دارند .هنگامی که شما یاد می گیرید خلق می کنید، و برای آنکه یاد بگیرید، به معنی واقعی کلمه شما در حال خلق و ساختن خودتان هستید.هنگامی که شما خلق می کنید یاد هم می گیرید زیرا خلق کردن مستلزم بیان و ابراز خارجی آن چیزی است که در درون خود می بینید یا حس می کنید.هنگامی که چیزی را ایجاد می کنید بناچار آنچه را که در بیرون انجام می دهید یا با آن چیزی که درون و ذهن خود دارید، مقایسه می کنید و این مقاله این امکان را به شما می دهد که تشخیص بدهید چه چیزی را انجام دهید و چه جیزی را برای تحقق چشم انداز خود را انجام ندهید.و این حقیقت که آیا تفاوتی میان آنچه که شما در ذهن دارید و آن چه که در مقابل خود می بینید ، وجود دارد یا ندارد، خود یک منبع اطلاعاتی است و پروسه مقایسه این دو خودش یک تجربه دیگری است بدون اینکه نتیجه ان اهمیتی داشته باشد.حقیقت ساده این است که شما یک ایده داشتید و سعی کردید آن را شخصا تحقق بخشید و ایده و نتیجه اش را مقایسه کردید یا بعنوان نتیجه آن بطور متفاوتی فکر و عمل کردید و همه آنها یادگیری است.
سریع ترین یادگیرندگان معمولا آنهایی هستند که تجربه می کنند و این ایتم یک عامل تسریع پروسه یادگیری است .یک نکته جالب درباره تجربه این است که شما اغلب از افرادی که شکست می خورند بیشتر از موفق ها چیز یاد می گیرید از این رو مجبور هستید شکستهای بسیاری را تحمل کنید تا یک نوآور موفق باشید.در حال حاضر چه نوع سازمانی می تواند چنین رفتاری را تحمل کند؟
واضح است که این موضوع به وضوح نتایج چشم گیر متودولوژیهای نواوری در راه و روش نوآوری دارد.
خلاقیت و یادگیری همه جانبه پدیده ی جرم نشان دهنده ی ناموفق بودن نهادهای پایه در دستیابی به هدف هایی است که یکی از این نهادهای پایه آموزش و پرورش است.
اگر کودک، نوجوان یا جوان در فرایند تعلیم و تربیت صحیح قرار بگیرد و احساس موفقیت و پیروزی کند، طبعاً دارای اعتماد به نفس شده و برای خود ارزش قایل می شود.
به جرات می توان گفت که برای همیشه خود را از ناهنجاری ها و ارتکاب جرایم دور نگه خواهد داشت.
در این مقاله فرایند صحیح و جدید تعلیم و تربیت به مثابه یکی از عامل های اصلی جلوگیری از گسترش و بروز جرم معرفی می شود.
دنیای امروز وسایل بی نظیری را برای ارتباطات و نیز گردش و ذخیره سازی اطلاعات عرضه کرده است.
که این امر موجب تحمیل دو خواسته و تعلیم و تربیت می شود.
در نگاه اول متناقض به نظر می آید.
نخست اینکه تعلیم و تربیت باید به گونه ای کارآمد و در مقیاسی وسیع میزان فزاینده ای از دانش و فنونی را که پیوسته درحال تکامل هستند به تمدنی که نیروی محرکه اش دانش است تزریق کند.
از طرف دیگر تعلیم و تربیت باید نقاط مرجعی بیابد و از این طریق به مردم این امکان را بدهد تا در مقابل سیل اطلاعات غالباً زودگذری که قلمروهای عمومی و خصوصی را مورد تهاجم قرار می دهد تسلیم نشوند.
از این رو تعلیم و تربیت برای آنکه در وظایف خود موفق شود باید چهار ضرورت و محور اساسی یادگیری را مدنظر داشته و برنامه ریزی های خود را براساس آنها تدوین کند که در ادامه موردبحث قرار می گیرند.
محورهای اصلی تعلیم و تربیت امروز این نوع یادگیری کسب اطلاعات فهرست بندی شده و شماره گذاری شده نیست بلکه تسلط پیدا کردن برخود ابزارهای دانش است و می توان در زندگی آن را هم وسیله و هم هدف قلمداد کرد.
این یادگیری به عنوان وسیله کمک می کند تا افراد در حد کفایت نسبت به محیط خود آگاهی پیدا کنند.
مهارت های شغلی خود را توسعه دهند و با دیگران ارتباط برقرار کنند و هدف آن لذت ادراک، دانستن و کشف کردن است.
در دیدگاه جدید همه کودکان در هر کجا که هستند باید قادر به یادگیری روش های علمی در قالب های مناسب شده برای زندگی دوستدار دانش باشند.
در تحصیلات متوسطه و دانشگاهی آموزش های اولیه باید ابزار، مفاهیم و مراجعی را که پیشرفت های علمی و الگوهای عصر حاضر را فراهم کرده اند در دسترس همه دانش آموزان و دانشجویان قرار دهد.
چون دانش متنوع و دائماً درحال دگرگونی است تلاش برای یادگیری و دانستن همه چیز بیهوده است.
یعنی پس از گذراندن آموزش های اولیه، یادگیری همه علوم خیالی باطل است.
اما حتی تخصصی شدن نیز نباید مانع شود که محققان آینده از دانش عمومی بی بهره باشند.
آموزش عمومی باعث تماس شخص با زبانها و زمینه های دیگر دانش می شود و در اولین مرحله برقراری ارتباط را ممکن می سازد.
متخصصانی که به رشته علمی خود محدود می شوند در معرض خطر بی میلی نسبت به آنچه که دیگران عمل می کنند قرار می گیرند و همکاری با دیگران در هر وضعیت برایشان مشکل می شود.
جوانان از همان دوران کودکی به ویژه در جوامعی که زیر سلطه تلویزیونی قرار گرفته اند باید یاد بگیرند که توجه خود را بر اشیا و انسان ها متمرکز کنند.
جایگزینی و توالی سریع عناوین اطلاعاتی که از طریق رسانه های جمعی و عادت رایج تماشای شبکه های مختلف تلویزیونی منتشر می شود برای فرایند اکتشاف که مستلزم صرف وقت و تفحص عمیق در پیامهای دریافت شده است بسیار زیان بار است که استفاده از حافظه پادزهری لازم در مقابل غرق شدن در اطلاعات لحظه ای رسانه ها محسوب می شود و اگر به دلیل در اختیار داشتن ظرفیت باور نکردن ذخیره سازی و گردش اطلاعات حافظه را غیرضروری تصور کنیم به کار بسیار خطرناکی دست زده ایم.
بطور کلی درحال حاضر آموزش های اولیه را در صورتی می توان موفق پنداشت که اصول و انگیزه ای را فراهم سازد تا به کمک آن بتوان در طول زندگی نه تنها هنگام کار بلکه خارج از محیط کار نیز به یادگیری ادامه داد.در منابع روان شناسی تربیتی یادگیری با تفکر درباره تفکر با عنوان فراشناخت مورد بحث قرار می گیرد.
بطور کلی دو نوع فراشناخت به هم پیوسته وجود دارد.
الف) دانش درباره شناخت: اطلاع از شناخت زمانی رخ می دهد که فرد از مهارت های شناختی خود آگاه است.
برای دانش آموزی که از ضعف حافظه خود آگاه است ممکن است در دفتری رئوس تکلیف های روزانه خود را یادداشت کند.
همچنین دانش آموزی که می داند با خواندن کتاب درسی بهتر از گوش دادن به درس می تواند مسایل ریاضی را حل کند ممکن است توجه کمتری به توضیحات معلم نشان دهد و در عوض توجه بیشتری به متون درسی داشته باشد.
هر کدام از این مثال ها نشان دهنده آگاهی فرد از فرایندهای فکری خویش و بنابراین نوعی فراشناخت است.تنظیم شناخت و نظارت بر آن بخش دوم فراشناخت تفکری است که فکر را تنظیم و بر آن نظارت می کند.
این بخش به فعالیتی اشاره دارد که دانش آموزان با درگیر شدن در آن به اجرای وظایف شناختی خود کمک می کنند.
دانش آموزان اغلب از این گونه فعالیت های خودگردان حتی اطلاع نیز ندارند.
مثلاً کمتر اتفاق می افتد کسانی که در خواندن قوی هستند از جریان تنظیم و نظارت بر خواندن خویش آگاه باشند مگر آنکه بروز اشکالی به آنان هشدار دهد که در خواندن مشکلی دارند.
بطور کلی خودگردانی به افراد امکان می دهد که اگر با مشکلی روبرو شدند گام های مناسبی را برای بررسی و رفع آن اشکال بردارند.
بطور کلی دانش فراشناختی این توانایی را به انسان می دهد که از خود سؤال کنند که: درباره این موضوع چه می دانم؟
به چه مدت وقت برای یادگیری این موضوع نیاز دارم؟
برای پرداختن به حل این مسئله چه برنامه ای مناسب است؟
چگونه می توانم نتیجه این کار را پیش بینی کنم؟
اگر مرتکب خطایی شدم چگونه می توانم آن را تشخیص دهم؟
آن چه هم اینک خواندم، فهمیدم؟
نتیجه تحقیقات متعدد دستورالعمل هایی را برای تکامل فراشناخت پیشنهاد می کند که عبارتند از: الف: به دانش آموزان باید کمک کرد تا درک کنند که فعالیت های مختلف یادگیری انتظارهای متفاوتی را به وجود می آورد.
مثلا دانش آموزا ن باید بدانند که روش مطالعه برای یک امتحان چند گزینه ای یا صحیح و غلط با مطالعه برای یک امتحان تشریحی متفاوت است و معلمان نباید فقط محتوای درس را آموزش دهند بلکه باید روش ارزیابی و شیوه آماده شدن برای یادگیری را نیز آموزش دهند.
ب به دانش آموزان باید آموخت که در تنظیم مواد خواندنی از علایم و نشانه های بسیاری استفاده می شود علایمی مانند عنوان، مقدمه، خلاصه، مهمترین، بنابراین و ...
اطلاعات مهمی را درباره ابعاد مهم یک متن عرضه می کنند.
پ به دانش آموزان باید آموخت که اطلاع از شناخت خود اثر مهمی در یادگیری دارد و منظور این است که اگر دانش آموزان نقاط ضعف و قوت خود را بشناسند در یادگیری موارد جدید بهتر و بیشتر می توانند بدرخشند.
ت به دانش آموزان باید روش های عملی فراشناخت را آموخت.
مثلاً دو روش عملی بسیار خوب تلخیص مطالب و تهیه سؤال است که با اطلاع از این راهبردها بهتر می توانند یاد بگیرند.
یادگیری خلاق شعاری نژاد، درباره ویژگی های مدرسه فردا می گوید: محیط باز جانشین محیط بسته می شود(کارگاه ها، موزه ها و ...) و دانش آموزان مهارت های لازم برای اداره زندگی شخصی را کسب می کنند و غالباً به جای انباشتن ذهن از معلومات تجربه های منسجمی را به دست می آورند و از وجود نظام یا شیوه فکری برخوردار می شوند که این خود مقدمه تحقیق و عمل بیشتر است.
3 یادگیری همزیستی با دیگران به گونه ای که بشود در تمامی فعالیت های بشری با دیگران همکاری داشت این نوع یادگیری احتمالاً از جمله مسایل عمده تعلیم و تربیت امروز است.
جهان امروز اغلب دنیایی خشن است که امید برخی از مردم را درباره پیشرفت انسان به یاس مبدل می کند.
توده مردم از طریق رسانه ها نظاره گران بی اراده و حتی گروگان آنهایی می شوند که باعث ایجاد و حفظ کشمکش ها هستند .اندیشه تدریس ضدخشونت در مدارس قابل تقدیر است حتی اگر این فقط یکی از روش های مبارزه با تعصباتی باشد که به کشمکش و تضاد منجر می شود.
این کار بسیار مشکل است زیرا مردم ذاتاً تمایل دارند درباره توانمندی های خود و گروه های وابسته به خود بزرگ نمایی کنند و تعصب نسبت به دیگران در ذهن بپرورانند.
به علاوه حال و هوای کلی رقابت در درون ملت ها وبین کشورها که اکنون از خصیصه های فعالیت های اقتصادی شده است به روحیه رقابت و موفقیت فردی اولویت می دهد.
انسان فردا نیازمند است، همیشه این واقعیت را مورد توجه دقیق قرار دهد که در دنیای معاصر هیچ جامعه ای همانند فرد نمی تواند از وجود جوامع دیگر بی نیاز باشد و به تنهایی و در انزوا از زندگی سالم و موفقی برخوردار شود.
برای او دیگر قابل قبول نیست که انسان ها به گروه های مخالف و متضاد و دشمن همدیگر تقسیم شوند و پیوسته کینه و عداوت نسبت به هم بر وجود آنان مسئولی شود و همیشه از یکدیگر بترسند و از هر گونه اطمینان خاطر محروم شوند.
انسان نیاز دارد از وجود امکان های همکاری در سراسر جهان آگاه شود و یاد بگیرد و عادت کندکه به منافع و مصالح نوع بشر بیاندیشد.
باعث تأسف است که بعضی اوقات تعلیم و تربیت به تعبیر نادرست از اندیشه رقابت و هم چشمی به حفظ چنین حال و هوایی کمک می کند.
تجربه نشان داده است که برای کاهش چنین خطری برقراری تماس و ارتباط میان گروه های مختلف کافی نیست.
اگر میان گروه های مختلفی که در محیطی مشترک به سر می برند رقابت یا وضعیت نابرابر موجود باشد چنین تماسی برعکس به شعله ور شدن تنش های پنهان مبدل می شود و به صورت تضاد و کشمکش خود را نمایان می کند.
چنانچه این تماس در زمینه تساوی حقوق افراد حاصل شود و هدف های مشترک و هدف های عام مدنظر باشد تعصب ها و حقوق پنهان بتدریج کاهش می یابد و به همکاری آرام و حتی دوستی مبدل می گردد.
بنابراین به نظر می رسد تعلیم و تربیت باید دو راه تکمیلی را در پیش گیرد.
در مرحله اول شناخت تدریجی دیگران و در مرحله بعد هدف های مشترک در دوران زندگی که ظاهراً روشی موثر در اجتناب یا حل مناقشه های پنهان است.
جهان در نتیجه دگرگونی های فنی از خصیصه های انسانی تهی خواهد شد.
انسان از نظر فن آوری به شکل غول بسیار بلند قدی در می آید که از لحاظ اخلاقی و روحی یک موجود کوتاه قد می ماند.
تعلیم و تربیت باید فرد را قادر به حل مشکلات خود کند، فرد خود تصمیم بگیرد و خود مسئولیت های خویش را به دوش بکشد.
مساله از این پس دیگر آماده سازی کودکان برای جامعه ای معین نخواهد بود بلکه فراهم آوردن دایمی قدرت و نقاط مرجع فکری مورد نیاز افراد برای شناخت دنیای پیرامون و رفتار مسئولانه و عادلانه مساله اصلی است به نظر می رسد نقش اصلی تعلیم و تربیت اکنون بیش از هر زمان دیگری اعطای آزادی تفکر، قضاوت و قوه تخیل و احساس به منظور شکوفایی استعدادهای افراد و تا حد ممکن مهار زندگی خویش است، در دنیایی که پیوسته در حال تغییر است و نوآوری های اقتصادی و اجتماعی به ظاهر یکی از نیروهای اصلی پیشبرنده به شمار آیند بدون تردید باید جایگاه ویژه ای به کیفیت تصویر و خلاقیت که بهترین نمود آزادی بشر هستند اختصاص داده شود که بنظر می رسد استاندارد شدن رفتارهای فرد می تواند این آزادی را به خطر اندازد بنابراین فراهم آوردن هر چه بیشتر فرصتهایی برای کودکان و نوجوانان به منظور کشف و دستیابی به تجربه های زیبایی شناسی، هنری، ورزشی، علمی، فرهنگی و اجتماعی و نیز معرفی ساخته های معاصر یا نسل های پیشین اهمیت بسیار دارد.