دشوارترین حیات انسان ازجهت تربیتی ، دوره نوجوانی است .این دوره که حدودسنی18_12سال رادربرمی گیرد منطبق بادوره راهنمایی ودبیرستان است .بیش ترین مشکلات تربیتی دراین دوره پیش می اید واغلب درهمین دوره است که فرزندان یاازدست می روندیادرمسیرسعادت گام می نهند.
این دوره مرحله انتقال ازدران کودکی به به دوران چوانی یا بزرگسالی است .
نوجوان ازیک سودرحال هجرت ازوابستگیهای دوران کودکی است ؛ازسوی دیگرتوانایی لازم رابرای حل بسیاری ازمسائل زندگی نداردوهمین نوسان فکری وروانی درماندگی،تزلزل وگاه پریشانی وابهام رادراوایجادمی کندوآرامش روحی اورا میگیرد.دراین دوره آرامش دوران کودکی _که ناشی ازبی خبری کودک ازبسیاری ازمسائل زندگی است _دیگردرمیان نیست .کودک بااعتمادکامل به اطرافیان خودتکیه کرده درسایه حمایت همه جانبه آنهابه آرامش می رسد ،اما پیدایش رشد فکری وبیدارشدن انگیزه های نیرومند فطری درزمینه روحی نوجوان،عرصه رابرچنان آرامش کودکانه ای بسیارتنگ می کند.
بلوغ ،تولدی دوباره
همزمانی این دوره با پدیده «بلوغ »سبب می شود که این دوره اززندگی انسان ازاهمیت وحساسیت ویژه برخوردار می باشد .بلوغ به سان زمین لرزه ای که باتکان شدید سرتاسر وجود نوجوان را به حرکت درآورده وذخایرپنهان وجودش را بیرون میریزد واورادرشرایطی جدید ونا آشنا قرارمی دهد.گویی نوجوان باورود به دوره بلوغ با جهانی نو آشنا می شود و افق هایی جدیددربرابر دیدگانش گشوده می شود .دست توانای آفرینش ،بوسیله بلوغ با جهشی همه جانبه نوجوان را از عالم کودکی جدا کرده آماده رشد وکمال می کند.گویی نوجوان دیگرباره «متولد» می شود وبا این تولد دوباره ،شور ونشاطی تازه می یابدو گام در راهی نو می گذارد،اما این تولد دوباره بدون تحمل رنج ، زحمت وفشار صورت نمی پذیرد.
بلوغ نه تنها انگیزه های غریزی ودر راس آنها میل جنسی را دروجود نوجوان بیدار می کند،بلکه گرایش های عاطفی وروانی او رانیز به ظهور می رساند.در یک کلام میتوان گفت:انچه درفطرت وسرشت انسان به ودیعت نهاده شده است ،همگی در مرحله بلوغ از سرزمین وجود نوجوان سر بر می آورند وهمچون گلی پر طروات بر نهال زندگی او می شکفند.
از سوی دیگر، نوجوان از جهت فکری قدرت وتوانی بیشترمی یابد می تواند در بسیاری ازمسائل زندگی بیندیشد.فکراو که تا دیروز از حصارمحسوسات فراتر نمی رفت اینک می تواند به امور غیرمحسوس و انتزاعی بپردازد و همین ،قدرت فکری ،دروازه تخیل را به روی او می گشاید و او را به عالم درون متوجه می سازد.
او درباره مسائلی که تا دیروزتردیدی درباره انها نداشت، تردید می کندوازاین خواهان بازنگری در افکار واعتقادات خویش است ومی خواهد به نظام فکری جدید دست یابد که مسائل تازه اورا حل کند وبه پرسش هایش پاسخ دهد.
با اندکی دقت می توان دریافت که در درون نوجوان چه طوفانی به پاست؛ از یک انگیزه های غریزی وعاطفی هر لحظه او را به سویی می کشند وتعادل روانی او را به هم می زنند؛از سوی دیگر ، انواع تردیدها ودو دلی ها او را با بلاتکلیفی دراوری روبرو میسازند.در این میان آنچه بیش ازهمه برای نوجوان محسوس است ، ابهام وسردرگمی است .
او برای اولین بار چنین وضعی را تجربه می کندوتوانایی لازم رابرای مقابله با این کشمکش درونی در خود نمی یابد .
علاوه بر این،او نسبت به آینده خود نگران است و نمیداند چه سرنوشتی در پش رو دارد؛همین نگرانی از آینده نیز برفشاردرونی او میافزاید.از این رو،با کوچکترین عاملی تعادل روانی خود را ازدست می دهد وهیجانی می شود.گویی فشارهای مداوم درونی از قدرت روحی او بر یک حال ثابت نیست؛ زود خوشحال می شود وبه سرعت در غم واندوه فرو می رود.در مدت زمانی کوتاه ممکن است حالاتی متضاد پیدا کند
با اندکی دقت می توان دریافت که در درون نوجوان چه طوفانی به پاست؛ از یک انگیزه های غریزی وعاطفی هر لحظه او را به سویی می کشند وتعادل روانی او را به هم می زنند؛از سوی دیگر ، انواع تردیدها ودو دلی ها او را با بلاتکلیفی دراوری روبرو میسازند.در این میان آنچه بیش ازهمه برای نوجوان محسوس است ، ابهام وسردرگمی است .
علاوه بر این،او نسبت به آینده خود نگران است و نمیداند چه سرنوشتی در پش رو دارد؛همین نگرانی از آینده نیز برفشاردرونی او میافزاید.از این رو،با کوچکترین عاملی تعادل روانی خود را ازدست می دهد وهیجانی می شود.گویی فشارهای مداوم درونی از قدرت روحی او بر یک حال ثابت نیست؛ زود خوشحال می شود وبه سرعت در غم واندوه فرو می رود.در مدت زمانی کوتاه ممکن است حالاتی متضاد پیدا کند .
ازثبات حال برخوردار نیست و به تلنگری توازن و تعادل خود را از دست می دهد .
نگران نظر دیگران و بویژه اطرافیان وهمسالان درباره خویش است ورفتار و برخورد وقضاوت آنها حلات روحی او را به آسانی تغییر می دهد .
همین تغییرات مداوم وگاه عمیق ، او را خسته و رنجور می کند و صبر و شکبیایی را از او میگیرد.
گویی طاقت تحمل این همه فشار را ندارد، از این رو به اندک نا ملایمتی بر میآشوبد و آن را وسیله ی برای خالی کردن عقده های دل خسته خود می بیند؛ بر این اساس : سرکشی، ناسازگاری وبراشفتگی از پدیده های رایج این دوران است.
در این دوران کشمکشی جدی بین تمایلات نفسانی از یک سو و گرایشهای متعالی وروحانی از سوی دیگر در می گیرد.او گاه به سمت هوس ها و نفسیات خود کشیده می شود و گاه به سوی احساس های معنوی میل می کند ولذت معنوی را به ذائقه دل پاک خویش می چشد.
زمانی که هوسی او را مغلوب می کند، بعد از فروکش کردن آن ، دستخوش انده وپشیمانی می شود واحساس گناه می کند.
گویی از خود بیزار می شود وخویشتن را سرزنش می کند ؛ واین کار مداوم تکرار می شود؛زیرا: وجدان اخلاقی نوجوان زنده وفعال است ونمی تواند در برابر کجرویهای خود بی تفاوت باشد .
گاه احساس زبونی و ناتوانی می کند و گمان می کند قادر به اصلاح وکنترل خود نیست وهمین احساس ، در او نوعی نگرانی به وجود می آورد.
همراه با تحولات بلوغ ، خود اگاهی نوجوان نیز افزایش می یابد و توجه او را نسبت به خود بیشتر می شود وبه همین جهت در برابر هر چیز یا هر برخوردی که به او مربوط شود حساس تر واثرپذیرتر می شود وآن بی تفاوتی وبی خیالی دوران کودکی از بین می رود.
بروز این پدیده همراه با رشد غرایز، بر خودخواهی او می افزاید وبر غرور او دامن می زند.
تحولات دوران بلوغ که همراه با جهش عاطفی ورشد سریع جسمش نوجوان است، حدود سه سال به انجامد که در پسران حدود سنی 16-13 سال و در دختران یک یا دو سال کمتر در بر می گیرد.
این مقطع سنی بحرانی ترین مرحله از زندگی انسان است.
در این مرحله نوجوان به علت سرعت رشد، به کالری بشتری نیاز دارد و رعایت ومراقبت بیشتری را می طلبد تا از این مرحله حساس وخطرناک به سلامت عبور کند.
شکوه نوجوانان آنچه در بالا از ویژگیهای د.ره نوجوانانی بر شمردیم ، گرچه تنها شمه ای از خصوصیات این دوره است ، اما نشان می دهد که نوجوان در این دوره تا چه اندازه تحت فشار است .
روانشناسان در این دوره به دوران «طوفان وفشار» ، «انقلاب وسرکشی» و امثال ان یاد کرده اند که همگی نشان دهنده شرایطی حساس است که نوجوان در آن قرار دارد.
ما در بخش های گوناگون این کتاب به تناسب ، ویژگیهای دوره نوجوانی را بر خواهیم شمرد.
آنچه توجه به آن در اینجا ضروری است این است که همه کسانی که با نوجوانان سروکار دارندوبویژه پدران ومادران باید با عوالم درونی نوجوانان آشنایی پیدا کنند تا بتوانند به کمک آنها بشتابند .مهمترین مساله در این مورد آشنایی با شیوه های برخورد با نوجوانان است .
نوجوانان معمولا از اینکه پدر ومادر آنها را « درک » نم کنند و با مسائل و مشکلات آنها آشنایی ندارند شکوه می کنند .
عباراتی از این قبیل که : ما را به حساب نمی آورند ؛ به نظرات وخواسته های ما بها نمی دهند ؛ با ما بیگانه اند؛ ما را درک نمی کنند ؛و......
عباراتی هستند که اگرکسی پای درد و دل نوجوانان بنشیند آنها را بسیار می شنود .
گویی آنها احساس می کنند که بزرگترها نسبت به دنیای درون آنها بیگانه اند و زبانی مشترک بین آنها و والدینشان نیست .
آنها اغلب گمان می کنند که بزرگترها به دیده «کودک » به آنها می نگرند و هنوز باور نکرده اند که آنها بزرگ شده اند و می توانند مانند بزرگترها فکر کنند تصمیم بگیرند ؛همین گمان ،آنها را سخت می آزارد ورابطه شان را با والدین تضعیف می کند؛ البته نباید فراموش کرد که چه بسا بعضی از این گمان ها تا حد زیادی بی اساس است ؛ زیرا دوره نوجوانی دوره خیال پردازی یا« رؤیاهای بیداری» نیز هست وچه بسا نوجوان به کمک خیال، چیزی را برای خود بیافریند و آن را چنان شدت بخشد که گمان برد کاملا واقعی است ؛ ولی به حال، زمینه برای پیدایش چنان گمان هایی فراهم است .
از سوی دیگر ، پدران ومادران نیز شکایت های مشابهی دارند .
آنها می گویند که :فرزند ما از وقتی که دوره ابتدایی را تمام کرده به کلی عوض شده است ؛ به هیچ صراطی مستقیم نیست ؛ هرچه محبت و نوازش می کنیم ، اثر ندارد؛ ناسازگار شده وهمیشه با خواهر وبرادر کوچکش مساله دارد و با تندی وخشونت با آنها رفتار می کند ، حرف شنوی اش کمتر و رابطه اش با خانواده ضعیف تر شده است ؛ درونگرا شده وبا کسی نمی چوشد؛ به درس ومشقش کمتر می رسد وافتی محسوس در درس هایش پیش آمده است ؛ پرخاشگر و خیره سر شده ؛ و......
برقراری ارتباط با نوجوانان این اظهارات از سوی والدین و فرزندان نشان دهنده وجود دشواری های جدی در روابط بین آنها ست .
این گونه مشکلات نه تنها در جامعه ما که در جامعه های دیگر نیز به صورتی حادتر وجود دارد.
در جامعه های غربی این مشکل در ابعادی بسیار وسیعتر مطرح است .
مساله « تین ایجره TEEN –AGERS» یا «نوجوان » از جدیترین مشکلات این جوامع است .
باید به این نکته توجه داشت که دوره نوجوانی دوره کاهش اقتدار خانواده است.
حاکمیت واقتداری است که خانواده در دوره کودکی فرزندان دارد، و اطاعت وحرف شنوی که کودکان در این دوره از خانواده دارد ند در دوره نوجوانی بتدریج رنگ می بازد ؛ از این رو پدران ومادران نباید انتظار داشته باشند که همان شیوه های برخورد که در دوره کودکی با فرزندان خود به کار می بستند ، در این دوره نیز موفق باشد؛ به عبارت دیگر،آنها باید بپذیرند که فرزند آنها دوران کودکی را – که دوران وابستگی واطاعت وبی خبری است – پشت سر نهاده واکنون وارد مرحله جدیدی از زندگی خود شده است ؛ به همین علت برای برقراری ارتباط با آنها باید با شیوه های متناسب با این دوران رفتار کنند.
اگر پدر ومادر نتوانندبا فرزندان نوجوان خود رابطه فکری وعاطفی برقرار کنندبه طور حتم نخواهند توانستدر تربیت و هدایت او توفیقی حاصل کنند ؛ یعنی ، اصلی ترین مساله برقراری همین رابطه است و ان نیز در گرو آشنایی با اسرار ورموزی است که اگر پدر ومادر یا مربی با این اسرار ورموز آشنا نباشند نمی توانند به عالم نوجوان راه یابندو با او پیوند فکری و عاطفی برقرار سازند .
بعد از برقراری این ارتباط ، پدر ومادر بهتر می توانند نقش ارشادی و تربیتی خود را بازی کنند، اما اگر چنین ارتباطی برقرار نشود اغلب به نتیجه دلخواه نمی رسد و گاه نتیجه معکوس می دهد.
متاسفانه بسیاری ار خانواده ها به علت بی توجهی یا نا آشنایی با شیوه های برقراری ارتباط با فرزندان نوجوان خود ، نم توانند با آنها رابطه برقرار کنند و آنها را به سادگی از دست می دهند .
از آنجا که نوجوان در این دوره بیش از هر زمان دیگر به همراهی، ارشاد، همراهی و مراقبت نیاز دارد، این قطع ارتباط روحی برای او بسیار گران تمام می شود، به طوری که برخی از آنها در همان آغاز،به تدریج راه تباهی پیش می گیرند.
البته نمی توان تاثیر عوامل محیطی را در گمراهی نوجوانان نادیده گرفت، اما این نکته را هم نادیده گرفت که: بزرگترین حامی وپناهگاه نوجوانا در این دوران بحرانی، خانواده است.
اگر خانواده نتواند این وظیفه خود را بدرستی انجام دهد، فرزندان از حوزه جاذبه خانواده خارج می شوندودر معرض جذب و انجذاب عوامل محیطی قرار می گیرندو چه بسا سادگی، راه انحراف در پیش می گیرند؛ اما زمنی که فرزندان با پیوندهای محکم به کانون خانوادگی تعلق دارند و جذب محیط گرم و صمیمانه خانواده خویشند، از بسیاری از آفت ها در امان می مانند .
اختلاف دو نسل در اینجا نکته را نباید از نظر دور داشت ؛ وجود یک نسل فاصله میان والدین و فرزندان امری انکار ناپذیر است.
سرعت تحولات اجتماعی و فرهنگی در جهان، تفاوت بین دو نسل را بسیار عمیق و چشمگیر می سازد.
در گذشته سرعت تحولات تا این اندازه زیاد و چشمگیر نبود وسالها بلکه قرن ها می گذشت و تحول چشمگیری در زندگی افراد و نسل ها به وجود نمی آمد.
زندگی انسان ساده وبه دور از پیچیدگیها و تحولات سریع امروزی بود و به این ترنیب، اختلاف میان دو نسل در یک خانواده محسوس و عمیق نبود، در زمان حاضر- که عصر سرعت نام گرفته است- پیشرفت صنعت وتکنولوژی سبب شده است که صحنه های زندگی پیوسته تغییر کنند و مسائل جدیدی با خود به همراه آورند؛ تا آنجا که تفاوت موجود میان دو نسل بویژه در شهرهای بزرگ بسیار آشکار، چشمگیر وعمیق است.
برای جبران این مساله:لازم است بکوشیم شرایطی را که فرزندان ما در آن قرار دارند، بدرستی به درک کنیم و آن را با شرایطی که روزگاری خود در آنزندگی می کردیم، مقایسه نکنیم .
زیرا شرایطی که آنها در ان بسر می برند با شرایطی که ما در ان بوده ایم، بسیار متفاوت است ؛بنابراین مقایسه کردن وضع خوددر گذشته با وضع فعلی فرزندان، کار درستی نیست.
در عوض باید تلاش کنیم تا با گسترش دید فرهنگی خود، تا انجا که می توانیم از قافله زمان عقب نمانیم و در نتیجه، قدرت همزبانی وهمراهی و تفاهم با فرزندان خود را از دست ندهیم و نسبت به آنها غریبه و بیگانه نشویم.
فرزندان جوان ما هنگامی که می بینند ما با دنیای فکری و روحی آنها بکلی بیگانه و نا آشناییم ، چگونه می توانند به ما به عنوان یک راهنما اعتماد کنند رابطه صمیمانه با نوجوان همانگونه که گفتیم برقراری پیوند روحی وعاطفی عمیق بین والدین وفرزندان از اهمیتی خاص برخوردار است.
این پیوند سبب می شود که بسیاری از نیازهای فرزندان در محیط خانواده برآورده شود و از این بابت دچار کمبود نشوند.
لازم به توضیح است که در روابط انسانی دو نوع ارتباط وجود دارد؛ ارتباط رسمی وارتباط صمیمانه؛ ارتباط رسمی هرچند با ادب و احترام ظاهری توام است اما خشک و بی روح و عاری ازصفاست؛ مانند روابط اداری محض که اغلب بین رئیس ومرئوس وجود دارد که در عین محترمانه بودن معمولا خشک وبی روح است؛ مگر اینکه علاوه بررابطه اداری محض، از ویژگی اخلاقی و کمالات انسانی برخوردار شود.
نوع دیگر یعنی ارتباط صمیمی، بر اساس محبت قلبی، تفاهم واعتماد متقابل است.
پیدایش چنین رابطه ایدر گرو شرایط چندی استکه صدق وصفا ویکرنگی و درک متقابل و علاقه واقعی از مهمترین این شرایط است.
ما با کسانی که روابط صمیمانه داریم براحتی وبدون واهمه ارتباط برقرار می کنیم و از معاشرت با آنها لذت می بریم.
از نشانه های رابطه صمیمانه این است که ما از این که کوچکترین عوامل در طرف مقابل سوء تفاهم به وجود آورد، ترسی در دل نداریم وبه همین علت آزادانهوبا خیال راحت می توانیم با او ارتباط برقرار کنیم.
در روابط غیر صمیمانه شخص نا گزیر است پیوسته مراقب رفتارو گفتار خود باشد تا مبادا موجب سوء تفاهم یا رنجش طرف مقابل شود.
اگر والدین بخواهند که فرزندان آنها در کنارشان باقی بمانند و مسائل ساده باعث قطع ارتباط روحی فرزندان با آنها نشود، باید بتوانند رابطه ای صمیمانهبا فرزندان ود داشته باشند.
رابطه ای که مبتنی بر ترس یا احترام خشک وآداب بی روح ظاهری باشد، چندان نمی پاید.
علاوه بر این، وجود رابطه صمیمانهمیان والدین وفرزندانمحیط خانه را به پناهگاهی عاطفی وامن برای فرزندان تبدیل می کندکه آنها می توانند در آن آرام گیرند؛ احساس امنیت کنند وبه دنبال پناهگاه های دیگر نگردند.
پناه بردن به دوستی های خطرناک یا ارتباط با جنس مخالف- بویژه در مورد دختران – بیشتر ناشی از نبودن روابط صمیمانهمیان والدین وفرزندان است.
نوجوانانی که از چنین روابط روحی حیاتبخش در محیط خانه محرومند، برای جبران کمبود های روحی خودبراحتی به سوی چیزهای دیگری جزء خانوتده کشیده می شوند وچون از تجربه وختگی لازم نیز برخوردار نیستند،براحتی طعمه حوادث می گردند وجود روابط صمیمانه میان فرزندان و والدین سبب می شود که آنها رازهایشان را قبل از هر کس با والدین خود در میان بگذارندو از نظرهای ارشادی آنها استفاده کنند؛ به این ترتیب والدین به عنوان راهنمایانی صمیمی و مشاورانی دلسوز ومورد اعتمادمی توانند نقشی مهم در زندگی فرزندان خود داشته باشند؛ از این رو بهتر است در هر فرصت ممکن، والدین در جوی صمیمانه با فرزندان خود به گفت وشنود بپردازند وبه آنها فرصت بدهند تا در مورد مسائل مختلف سخن بگویند وهرگز باب سخن را بنندند.
روش برخورد با فرزندان باید چنان باشد که انها با اطمینان از اینکه نظراتشان مورد توجه واقع خواهد شد، با والدین گفتگو کنند.
این گفت وشنود صمیمانه زمانی از نتایج بهتر برخوردارخواهد بود که والدین با طرز فکر فرزندان خود- که وابسته به نسل جدید بوده ویک نسل با آنها فاصله دارند – آشنا باشند وعلاقه ها، حساسیتها، افکارواحساسات آنها را بشناسند؛ به این ترتیبزمینه برای برقراری ارتباط، مساعدتر ی شود وآن دو نسبت به هم احساس بیگانگی نمی کنند.به هر حال، به جای برخوردهای تحکم آمیز، امر ونهی های لجاجت برانگیز و رفتارهای تحقیر آمیز با نوجوانان، باید با آنها از در صمیمیت، رفاقت و همفکری وارد شد.
ما به جای اینکه پیوسته زحمات خود را به رخ فرزندان خود بکشیم وبه این ترنیب از ارزش آن بکاهیم بهتر است بزرگوارانه برای کوتاهیهای احتمالی خودعذر بخواهیم تا به این ترتیب اعتماد و فروتنی را در فرزندان خود تقویت کنیم وراه را برای برقراری روابط صمیمانه هموارتر گردانیم.
گفت گو کردن با فرزندان در زمینه های گوناگون، بها دادن به رای ونظر آنها، با آنان به گردش و بازی و ورزش رفتن، گذراندن اوقاتی به شوخی وتفریح با آنها ( بی آنکه از حد بگذردیا حرکات سبک از ما سر بزند) و مراعات اصول دیگرکه در این کتاب یادآوری خواهد شد، به برقراری روابط صمیمانه و بی تکلف با فرزندان کمک می کند.
انگیزه استقلال طلبی محوری ترین انگیزش در دوره نوجوانی کوشش برای استقلال است.
این نیروی فطری قویترین و ریشه دارترین گرایشی است که در همه نوجوانان بوجود می آید.
اگر چنین انگیزه ای در نوجوان بیدار نمی شد، او نمی توانست به رشد وکمال برسد وهمواره بهصورتکودکیوابسته وطفیلی باقی می ماند واستعدادهایش شکوفا نمی شدند ؛ از این رو دست آفرینش بذر چنین گرایشی را در ضمیر انسان ها پاشیده تا بموقع از درون نوجوان سر برآورد وثمرات زیادی را نصیب او کند.
می گویند انسان در سه مرحله به استقلال می رسد؛ مرحله اول هنگام به دنیا آمدن و بریدن ناف است؛ مرحله دوم هنگام از شیر گرفتن کودک است؛ وبالاخره مرحله سوم بلوغ است.
موریس دبس، روانشناس معروف فرانسوی، این دوره را « فطام یا از شیرگرفتن روانی» نام نهاده است.
ظهور ورشد این انگیزه در نوجوان، حالات و ویژگیهایی به همراه دارد.
از مهمترین آثار آن این است که نوجوان انتظار دارد او را به دیده کودک نگاه نکنند و به شخصیت، فکر وعمل او بها دهند.هرگونه برخوردی که نشان دهد اطرافیان او استقلال و شخصیت لازم را برایش قایل نیستند و ارزش وبهای لازم را به او نمی دهند، با عکس العمل روانی و پنهان یا آشکاراو روبرو می شود وگاه ممنک است به واکنش های شدید یا رفتارهای نامناسب و حتی ضد اجتماعی او بیانجامد؛ ازاین رو تعلیم وتربیت نوجوان باید دقیقا با توجه این انگیزه روحی با وی وشکست در تربیت او می شود.
اگر نوجوان ببیند که به او به دیده یک مستقل و بالغ نمی نگرند ممکن است برای ابراز وجود و نشان دادن استقلال خود دست به کارهای نا مطلوب بزند تا به نحوی دیگران را متوجه وجود خود سازد.
گاه ممکن اغست این عکس العمل به صورت سرکشی وتمرد باشد ونوجوان با زیر پا نهادن ارزشهای مورد قبول خانواده و جامعه استقلال رای خود رانشان دهد.
گاه ممکن است این عکس العمل به صورت سرکشی وتمرد باشد ونوجوان با زیر پا نهادن ارزشهای مورد قبول خانواده وجامعه استقلال رای خود را نشان دهد.
نوع دیگر این عکس العمل ، احساس سرخوردگی و پناه بردن به گوشه گیری و انزواست در پشت پرده این ظواهر، یک عامل اساسی وجود دارد و آن نادیده گرفتن این انگیزه فطری در نوجوان است.
چه بسا این بی اعتنایی به تدریج در او عقده ناتوانی ایجاد می کند وبعد از گذشت مدت زمانی کم و بیش طولانی، خود را به صورت مخرب تر نشان می دهد.در این مرحله شاید درمان درد چندان آسان نباشد اما اگر از پیدایش چنین عقده روانی بموقع جلو گیری شود، چنین پدیده اسفناکی به وجود نمی آید؛ از این رو در تربیت نوجوانان باید آزادیهای مشروع و معقول آنها را محترم شماریم وزمینه را برای دستیابی آنها به یک زندگی مستقل فراهم کنیم.