وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر که با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبتبه شخصیتخود بوده از غیر عادى و نابهنجار بودن رفتار خودآگاه است.روانشناسان وسواس را نوعى بیمارى از سرى نوروزهاى شدید مىدانند که تعادل روانى و رفتارى را از بیمار سلب و او را در سازگارى با محیط دچار اشکال مىسازد و این عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعى غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفى مىکنند و آن را حالتى مىدانند که در آن، فکر، میل، یا عقیدهاى خاص، که اغلب وهمآمیز و اشتباه است آدمى را در بند خود مىگیرد، آنچنان که حتى اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامىدارد که حتى رفتارى را برخلاف میل و خواستهاش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگى کار یا افکار خودآگاه است اما نمىتواند از قید آن رهایى یابد.
وسواس به صورتهاى مختلف بروز مىکند و در بیمار مبتلاى به آن این موارد ملاحظه مىشود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطى؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
علائم دیگر:در مواردى وسواس بصورت، خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدى، آتش زدن جایى، درآوردن جامه خود، بیقرارى، بهانهگیرى، بىخوابى، بدخوابى، بىاشتهایى،... متجلى مىشود آنچنانکه به اطرافیانش این احساس دست مىدهد که نکند دیوانه شده باشد.
انواع وسواس:وسواسهایى که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تاثیر قرار داده و احاطهشان مىکند معمولا بصورتهاى زیر است:
وسواس فکرى: این وسواس بصورتهاى مختلف خود را نشان مىدهد که برخى از نمونههاى آن بشرح زیر است:
اندیشه درباره بدن: بدین گونه که بخشى مهم از اشتغالات ذهنى و فکرى بیمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشک مراجعه مىکند و در صدد بهدست آوردن دارویى جدید براى سلامتبدن است.
رفتار حال یا گذشته: مثلا در این رابطه مىاندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عملى مىشود آیا درست مىاندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواستیا ناروا ؟
در رابطه با اعتقادات: زمانى فکر وسواسى زمینه را براى تضادها و مغایرتهاى اعتقادى فراهم مىسازد. مسایلى در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول مىدارد.
اندیشه افراطى: زمانى وسواس در مورد امرى بصورت افراط در قبول یا رد آن استبا اینکه بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولى بصورتى است که گویى اندیشه مزاحمى بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط مىسازد، از آن دفاع و یا آن را طرد مىکند بدون اینکه آن مساله کوچکترین ارتباطى با زندگى او داشته باشد; مثلا در رابطه با دارویى عقیدهاى افراطى پیدا مىکند بگونهاى که طول عمر، بقاى زندگى و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو مىداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجهاى دست نیابد.