دستور هجرت به حبشه
چنانکه اهل تاریخ و جمعى از مفسرین در تفسیر آیه مبارکه:
لتجدن اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا و لتجدناقربهم موده للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى...» (1) گفتهاند:
پس از آنکه رسول خدا(ص)فشار و ستم بسیار مشرکانقریش را بر مسلمانان مشاهده نمود و ناتوانى خود را از کمک بهایشان و دفع ستم از آنها ملاحظه کرد دستور هجرت به حبشه رابه ایشان داد و در صدد بر آمد تا بدین وسیله آنها را از شر دشمنانآسوده سازد.متن دستور آنحضرت را در اینباره به دو گونه نقلکردهاند.
نقل اول-روایتى است که ابن هشام و طبرى و ابن اثیر ودیگران نقل کردهاند که متن آن چنین است که بدون ذکر سندگفتهاند:چون رسول خدا آن وضع را دید به آنها فرمود:
«لو خرجتم الى ارض الحبشه فان بها ملکا لا یظلم عنده احد،و هى ارض صدق حتى یجعل الله لکم فرجا مما انتم فیه...» (2) .
یعنى-خوب استبه سرزمین حبشه بروید که در آنها پادشاهى استو در کنار او به کسى ستم نمىشود،و آنجا سرزمین راستى است،تاوقتى که خداوند گشایشى براى شما از این وضعى که در آن بسر مىبریدفراهم سازد و...
نقل دوم-نقلى است که در تفسیر مجمع البیان نیز بطور مرسلنقل کرده و گفته است:رسول خدا(ص)هنگامى که آنوضع رامشاهده نمود به آنها دستور خروج بسر زمین حبشه را داده فرمود:
«ان بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده احد...» (3) که البته جاى این بحث و مناقشه هست که آیا کدامیک ازاین دو نقل صحیحتر است زیرا بخاطر قیودى که در نقل دوماست معناى حدیث فرق مىکند و این شبهه به ذهن خطورمىکند که شاید در نقل دوم دست تحریف کنندگان و درباریانو جیره خواران شاهان و سلاطین دخالت کرده و به قول معروف«در میان دعوا نرخ تمام کردهاند»و در ضمن نقلیک حدیث،خواستهاند یک پادشاه صالح و غیر ظالمى هم درطول تاریخ از زبان رسول خدا(ص)بدنیا معرفى کرده باشند،همانگونه که در ذیل حدیثى که از رسول خدا(ص)دربارهانوشیروان-در داستان ولادت رسول خدا(ص)-نقل شده بودیعنى حدیث«ولدت فی زمن الملک العادل...»و بطور تفصیلبحث کرده و ساختگى و مجعول بودن آنرا از روى مدارک معتبرذکر نمودیم.
ولى بنظر مىرسد در هر دوى نقلهائى که شده فرمایش رسولخدا(ص)نقل به معنى شده و متن دقیق فرمایش رسول خدا(ص)
ذکر نشده باشد،گذشته از آنکه این دو نقل مسند نیست و مرسلاست و تنها در روایتى سند آن به ام سلمه مىرسد که آنهم هماننقل او است (4) و از این رو بحث و مناقشه درباره آنها چندانموردى ندارد،و البته جریانات بعدى صدق گفتار رسولخدا(ص)را طبق نقل اول تا حدودى به اثبات رسانید.
چرا هجرت به حبشه؟
اول-وجود پادشاهى چون«اصحمه بن ابحر»که به لقبسلاطین حبشه به«نجاشى»معروف گردیده و همانگونه کهرسول خدا(ص)فرموده بود و جریانات بعدى هم نشان دادپادشاهى بود که حاضر نبود در محدوده سلطنت او بکسى ظلمشود،و این خود بزرگترین علت این انتخاب بود،و رسول خدا(ص)
مىخواست تا مسلمانان را بجائى راهنمائى کند که با رفتنبدانجا و تحمل دشواریهاى زندگى در غربت و دورى از وطن وخانه و کاشانه و خویشان،از شکنجه و ظلم مشرکان آسوده شوندو دچار ظلم و ستم دیگرى نشوند که بقول آن شاعر«از چنگالگرگى در روند و دچار گرگ دیگرى شوند...».
دوم-جاهائى که مسلمانان مىتوانستند بدانجاها هجرت کنندعبارت بود از:
الف-استانهاى دیگر جزیره العرب که قبائل بدوى و اعرابدر آنجاها سکونت داشتند و با سابقهاى که از آنها داریم و در جریانات سالهاى بعد از هجرت و سرایاى بئر معونه و رجیع وجاهاى دیگر نشان دادند نسبتبه اسلام و پذیرفتن آئینآنحضرت و مؤمنان سختترین مردمان بودند،و هیچگاه حاضرنبودند مسلمانان مهاجر را در کنار خود بپذیرند و روى روابط وعلاقههاى تجارى و اقتصادى که با قریش داشتند هیچ بعید نبودکه اگر مهاجرین بنزد آنها میرفتند در داد و ستدهاى سیاسى وتوطئههاى دیگر آنها را دستبسته تحویل مشرکان قریشدهند...چنانچه نمونههائى از اینگونه کارها و توطئهها پس ازهجرت رسول خدا(ص)بوضوح دیده مىشود.و شاید بخاطرهمین خوى سخت و سنگدلی آنها بوده که قرآن کریمدربارهشان فرموده:
«الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدر الا یعلموا حدود ما انزلالله...» (1) .
عربها در کفر و نفاق سختتر هستند،و شایستگى بیشترى براى آندارند که حدود و مرزهاى آنچه را خدا فرود آورده ندانند...
عربها در کفر و نفاق سختتر هستند،و شایستگى بیشترى براى آندارند که حدود و مرزهاى آنچه را خدا فرود آورده ندانند...
و در جاى دیگر فرموده: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخلالایمان فى قلوبکم...».
(2) عربها گفتند ایمان آوردیم بآنها بگو ایمان نیاوردهاید ولى بگوئیداسلام آوردهایم ولى ایمان در دلهاى شما در نیامده...
ب-جاى دیگرى که ممکن بود رسول خدا(ص)آنها را بهرفتن آنجا راهنمائى و تشویق کند کشور ایران بود،که آن همجاى امنى براى مسلمانان نبود گذشته از دورى راه آن که براىمسلمانان مستضعف و محروم آن روز-که بیشترین مهاجران ازهمین طبقه بودند-طى چنین راه دور و دراز و گذشتن از آنکویرها و بیابانهاى خطرناک و بىسر و ته حجاز براى آنهاغیر مقدور بود.
تازه وقتى به ایران مىرسیدند با یک محیط پر از فساداشرافیت و زندگى طبقاتى دوران ساسانیان و خفقان شدید وبیدادگرى و سایر انحرافات فکرى و اجتماعى مواجه مىشدند کهبقول معروف از چالهاى در آمده و در چاهى مىافتادند...
مگر همین«کسرى»پادشاه ایران نبود که وقتى نامهرسول خدا(ص)بدست او رسید که او را به پذیرش اسلام دعوتکرده بود نامه آنحضرت را پاره کرد و با کمال غرور و نخوتگفت: «یکتب الى بهذا و هو عبدى»!
کسى که خود بنده من استبه من اینگونه نامه مىنویسد...!
و سپس به«باذان»که استاندار او در یمن بود نوشت: دو نفر سرباز بسوى این مردى که در حجاز است گسیل دارتا او را بنزد من آرند...و او نیز دو نفر را بمدینه فرستاد...تا آخرداستان که انشاء الله در جاى خود مذکور خواهد گردید...
ج-از آنچه در بند«ب»ذکر شد وضع یمن نیز روشنمىشود،زیرا یمن نیز در آن روز مستعمره ایران بود و حاکم واستاندار آنجا از جانب پادشاه ایران تعیین مىشد و در آن روزگارهمانگونه که ذکر شد احتمالا«باذان»استاندار آنجا بوده،وهرگز بدون اجازه پادشاه ایران نمىتوانستبه مهاجرین مکه پناهدهد و یا اگر او دستورى مىداد نمىتوانست از آنها حمایت ودفاعى بکند...
د-از جاهاى دیگرى که آنها مىتوانستند بدانجا هجرتکنند سرزمین«حیره»بود که آنجا نیز صرفنظر از راه دورى کهداشت و همان مشکل گذشتن از وادیهاى دور و دراز و کویرهاىزیاد را بدنبال داشت،آنجا نیز تحتسیطره و استعمار ایران ادارهمىشد بشرحى که در تواریخ مذکور است...
ه-و از آنجمله کشور شام بود که آنجا نیز گذشته از دورى وبعد مسافت و مشکل گذشتن از همان وادیهاى بى سر و ته حجازمحل رفت و آمد کاروانهاى قریش در فصول مختلف و بازارىبود براى فروش اجناس تجارتى مردم مکه،و روشن بود که درچنین محلى نیز اطمینان و آسایشى براى مهاجرین وجود نداشت و ممکن بود مشرکین قریش بکمک حاکمان شام و تاجرانسودجو و پر نفوذ آنجا بتوانند آنها را به مکه باز گردانند...
که در این جهت کشور حیره و یمن نیز با آنجا مشترک بودند،و آنجاها نیز محل رفت و آمد کاروانهاى قریش و داد و ستد ومعاملات تجارتى آنها بود.
و بدین ترتیب معلوم مىشود جائى نزدیکتر و مطمئنتر ازحبشه نبود و بخصوص که پادشاه آنجا«اصحمه»مردىعدالت پیشه و اصلاح طلب بود،و از مسیحیان با ایمان و دانشمندبه شمار مىرفت،و چنانچه برخى از اهل تاریخ گفتهاند: امدادهاى غیبى هم کمک کرد و هنگامى که نخستین گروه ازمهاجرین براى سفر به حبشه به کنار دریاى احمر رسیدند یککشتى به گل نشسته بود و هنگامى که آنها رسیدند از گل بیرونآمد و هر کدامیک از آنها توانستند با پرداخت نصف دینار کرایهخود را با آن کشتى به حبشه برسانند.
اهداف هجرتبه حبشه هدف اصلى رسول خدا تایید این سنتخدائىو امضاء این قانون الهى یعنى سنت هجرت بود که در میان پیامبران دیگرى چون ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام وپیروانشان نیز سابقه داشت و این راه به روى آنها باز شده بود تاکسانى که نمىتوانند آئین الهى خود را در میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شکنجههاى جانکاه وتحمل فشارهائى که غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر کنند وراه گریز و نجاتى هم نداشته باشند،بلکه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاریخ این راه بعنوان یک قانون الهى و دستوردینى باز و بلکه گاهى بصورت الزامى واجب است که دین وآئین خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئنترى که بتوانند آن رانگهدارى کرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمینان به انجام اعمال دینى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند که سرزمینخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان: نتوان مرد بسختى که در اینجا زادم×که بر و بحر فراخ است و آدمى بسیاراما هدف این هجرت تنها باین مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم است اهداف عالیه دیگرى هم در این هجرتمورد نظر بوده که از گستردگى آن و چهرههاى سرشناسى کهدر میان مهاجرین دیده مىشود این اهداف بدست مىآید...
زیرا بگونهاى که در شرح ماجرا در صفحات آینده خواهیمخواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شکنجهشدهاى چون عبد الله بن مسعود که از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود کمتر به چشم مىخورد.
و بیشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعیتى بودند که موردحمایتسران قبیله و افراد خود بودند و کسى نمىتوانستبه آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابیطالب از بنىهاشم وعثمان بن عفان از بنى امیه،و عبد الله بن جحش و زبیر بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و دیگران که هر کداماز قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غیره بودند و بلکه گاهى خود آنها نیزاز شخصیتهاى مورد احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند...
و از این گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده خوببود هنگامیکه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در کناررسول خدا(ص)در غیر شهر مکه پیدا مىکردند بازگشته و بهزندگى در کنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیکان خود ادامهمىدادند،در صورتیکه همانگونه که میدانیم و در بخشهاى آیندهخواهیم خواند جمع زیادى از آنها مانند جعفر بن ابیطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)بهمدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامى براى تعلیم و تربیت و انجام مراسم دینى بازهم به توقف خود در آن سرزمین ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى دیگرى هم که مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بکشورهاى همجوار و بهخصوص کشور دست نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمایشرسول خدا«سرزمین صدق»که معلوم مىشود از آلودگیها وآمیزشهاى منحرف و کجبه دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حکومت مىکرده...
و این هم خود دستور و قانونى است که همه پیمبران الهى وپیروان آنها داشته و دارند که پیام حق را به هر وسیله که مىشودبگوش جهانیان برسانند و تبلیغ کنند،و بهترین وسیله براى اینکار در آن روزها همین مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه کهمیدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار موفقیت آمیز بود و چنانچهمىخوانیم اینان توانستند مهمترین مرکز قدرت و تصمیمگیرىحبشه یعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده و او را مسلمانکنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمین حبشه و کشورهاىهمجوار آن پا برجا نمایند که هنوز هم مسلمانان زیادى در آنجاوجود دارند.
هجرت به حبشه در دو مرحله: مورخین عموما گفتهاند:مسلمانان دوبار به حبشه هجرتکردند بار اول یک گروه چهارده نفره یا پانزده نفره مرکب از ده مردو چهار زن،که در ماه رجب سال پنجم بعثت در نیمه شبى از مکهخارج شده و خود را به حبشه رساندند،و اینها حدود سه ماه درآنجا ماندند و در ماه شوال در همان سال پنجم به مکهبازگشتند...
و سبب بازگشت آنها نیز آن شد که به آنها خبر رسید کهاهل مکه مسلمان شده و اختلاف میان آنها و رسول خدا(ص) بر طرف گشته (1) و آنها نیز خوشحال و مسرور گشته و بسوى مکهبازگشتند ولى به پشت دروازههاى مکه که رسیدند معلوم شد اینخبر نادرست و دروغ بوده و چنانچه گفتهاند:چند تن از آنهادوباره به حبشه بازگشتند و بقیه نیز هر کدام در پناه یکى ازبزرگان قریش خود را بمکه رسانده و وارد شهر شدند (2) ...
و بار دوم پس از این هجرت بود که با هجرت جعفر بنابیطالب و همسرش اسماء بنت عمیس شروع شد و بدنبال او جمع دیگرى نیز تدریجا به آنها ملحق شدند و در پایان عدد آنهابه هشتاد و سه مرد و نوزده زن (3) رسید بجز بچههائى که همراه آنهابودهاند،که البته این رقم در صورتى است که عمار بن یاسر وابو موسى اشعرى را هم جزء آنها بدانیم که مورد تردید و اختلافاست...و این آخرین رقمى است که در هجرت دوم حبشه ذکرکردهاند،ولى ممکن استبگوئیم هجرت به حبشه یک هجرتبیش نبوده که در دو مرحله یا بیشتر انجام شده،چنانچه هجرترسول خدا(ص)و مسلمانان را به مدینه یک هجرت بیشترمحسوب نمىدارند اگر چه در طول بیش از یک سال انجامگردیده است...
و ما در اینجا نام برخى از سرشناسان ایشان را که دربخشهاى بعدى نیز نیازمند به دانستن آن هستیم براى شما ذکرمىکنیم و بدنبال سخن خود باز مىگردیم: جعفر بن ابیطالب-از بنى هاشم-با همسرش اسماء-کهعبد الله بن جعفر نیز از آندو در حبشه بدنیا آمد-که در هجرت مرحلهدوم-و برخى هم او را جزء مهاجرین اول دانستهاند.
(4) زبیر بن عوام-از بنى اسد بن عبد العزى-در هجرت اول.
مصعب بن عمیر-از بنى عبد الدار-در هجرت اول.
عبد الرحمن بن عوف-از بنى زهره-در هجرت اول.
عثمان بن عفان-از بنى امیه-در هجرت اول که همسرش رقیهدختر رسول خدا(ص)را نیز با خود برد.
عبد الله بن جحش-از بنى اسد بن خزیمه-که با همسرشام حبیبه دختر ابو سفیان بحبشه هجرت کرد و چنانچه در جاىخود مذکور خواهد شد وى در حبشه دست از اسلام کشید و بهدین نصرانیت در آمد و همسرش«ام حبیبه»از او جدا شد و چوناین خبر به رسول خدا(ص)رسید براى نجات یک زن مسلمان وبا ایمان و بزرگ زاده که در اثر پذیرفتن اسلام و ایمان بهرسول خدا(ص)از محیط خانوادهاش دور گشته بود و اکنون دچار یکشکست روحى دیگر و مشکلات تنهائى در غربتبود نامهاى بهنجاشى نوشت و بوسیله او ویرا براى خود خواستگارى نموده و بهعقد خود درآورد تا پس از گذشت مدتى زیاد بمدینه آمد و درخانه رسول خدا(ص)جاى گرفتبشرحى که بعدا خواهید خواند-انشاء الله تعالىعثمان بن مظعون-از بنى جمح-در هجرت اول-که با پسرشسائب بن عثمان و دو برادرش قدامه بن مظعون و عبد الله بن مظعونبدانجا رفت.
عمار بن یاسر-که از حلفاء و هم پیمانان بنى زهره بود-در هجرت دومابو سلمه-از بنى مخزوم-که با همسرش ام سلمه(که بعدهابهمسرى رسول خدا در آمد)بحبشه هجرت کردند-در هجرت اولعبد الله بن مسعود-از حلفاء و هم پیمانان بنى هذیل-درهجرت دومابو عبیده جراح-از بنى الحارث-در هجرت دوم.
عبد الله بن حارث-از بنى سهم-در هجرت دوم،و او ازشعراى عرب بود.
هیئت تحقیقى مسیحیان بر اثر تبلیغات مهاجران مسلمان،از جانب مرکز روحانى مسیحیان حبشه،یک هیئت تحقیقى در حدود بیست نفر وارد«مکه»گردید،و با پیامبر در مسجد ملاقات کرده و سؤالاتى از حضرتش نمودند.پیامبر به پرسشهاى آنها پاسخ گفته و آنها را به آئین اسلام دعوت فرمود،و آیاتى چند از قرآن را براى آنها تلاوت نمود.
آیات قرآنى،آنچنان روحیه آنها را دگرگون نمود که بىاختیار،اشک از دیدگان آنها سرازیر شد و همگى نشانههائى که در انجیل براى پیامبر موعود خوانده بودند، در وى محقق دیدند.
جلسه گرم و خوش فرجام این هیئت،براى ابو جهل گران آمد،و با کمال تندى گفت: شما را مردم حبشه به عنوان یک هیئت تحقیقى به مکه اعزام کردهاند،دیگر قرار نبود دست از آئین نیاکان خود بردارید.گمان نمىکنم،مردمى ابلهتر از شما در روى زمین باشد.
آنها در پاسخ فرعون مکه که بسان ابر تیره مىخواست جلو اشعه حیات بخش خورشید را بگیرد،جمله مسالمت آمیز:«ما به آئین خود،شما به آئین خود باشید ولى اگر چیزى را به نفع خود تشخیص دادیم از آن نمىگذریم»،را گفته و نزاع را خاتمه دادند.
(1) هیئت اعزامى قریش هیئت اعزامى مردم حبشه،وسیله بیدارى قریش گردید،و آنان نیز در صدد تحقیق برآمده جمعیتى،متشکل از:«حارث بن نصر»و«عقبه بن ابى معیط»و غیره به نمایندگى از طرف قریش، رهسپار«یثرب»(مدینه)شدند تا رسالت و دعوت«محمد»را با دانشمندان«یهود»در میان بگذارند.دانایان یهود به هیئتاعزامى گفتند که از«محمد»مطالب یاد شده در زیر را سؤال کنید: 1-حقیقت روح چیست؟
2-سرگذشت جوانانى که در روزگارهاى پیشین،از انظار مردم پنهان شدهاند(اصحاب کهف).
3-زندگى مردى که در شرق و غرب جهان گردش نمود(ذو القرنین).
اگر محمد پاسخ این سه پرسش را داد،یقین بدانید که برگزیده خدا است،و در غیر این صورت دروغگو است و هر چه زودتر باید او را از میان برداشت.
نمایندگان با سرور هر چه زیادتر وارد مکه شده و هر سه سؤال را در اختیار قریش گذاردند.آنان مجلسى ترتیب دادند و پیامبر را نیز دعوت نمودند.حضرتش فرمود: من درباره این سه سؤال در انتظار وحى هستم.
(1) وحى آسمانى نازل گردید.پاسخ پرسش آنها مربوط به روح،در سوره«اسراء»آیه 85 وارد شده است و دو پرسش دیگر آنها در سوره کهف،بطور مشروح طى آیههاى 9-28 و آیههاى 83-98 پاسخ داده شده است.مشروح پاسخ حضرت درباره این سه قسمت،در کتابهاى تفسیر آمده است.
در این جا از تذکر نکتهاى ناگزیریم و آن اینکه:مقصود از«روح»،در مورد سؤال،«روح انسانى»نیست،بلکه(مقصود به نشانه اینکه طراحان سؤال قوم یهود بودند و این گروه با روح الامین روابط حسنه نداشتند)همان«جبرئیل»امین است.
مشروح این بحث را در کتاب«منشور جاوید»ج سوم صفحات 204-216 مىخوانید.
موضعگیرى قریش در این دوران سران قریش،براى مبارزه با آئین یکتا پرستى صفوف خود را منظم کرده بودند.در آغاز کار مىخواستند پیامبر را از طریق تطمیع و نوید مال و ریاست،از هدف خود منصرف سازند،ولى نتیجهاى نگرفتند و با جمله معروف آن مرد مجاهد:«به خدا قسم هر گاه آفتاب را در دست راستم و ماه را در دست دیگرم قرار دهید(یعنى سراسر جهان را در اختیار من بگذارید)از این کار دستبر نخواهم داشت»روبرو گردیدند.سپس به تهدید و تحقیر و آزار کسان و یاران او برخاستند و لحظهاى از آزار او و یارانش آرام نگرفتند،ولى شهامت و استقامت او و یاران با اخلاص وى سبب شد در این جبهه پیروز گردند.حتى پایدارى خود را در آئین اسلام به قیمت ترک خانه و وطن خریده و به وسیله هجرت خود به سوى خاک«حبشه»در گسترش آن کوشیدند،ولى هنوز برنامههاى سران قریش براى ریشه کن ساختن درخت توحید،پایان نپذیرفته بود،بلکه این بار خواستند حربه برندهترى را به کار ببرند.
این حربه،همان حربه تبلیغ بر ضد محمد«ص»بود.زیرا درست است که آزار و تعدى به حقوق، گروهى را که در مکه زندگى مىنمودند،از گرایش به اسلام باز مىداشت،اما زائران خانه خدا که در ماههاى حرام به مکه مىآمدند،و در محیط امن و آرامى با پیامبر تماس مىگرفتند تحت تاثیر تبلیغات پیامبر قرار مىگرفتند.و اگر هم به آئین او ایمان نمىآوردند،لااقل در آئین خود(بتپرستى)متزلزل مىشدند و پس از بازگشتبه زادگاههاى خود حامل پیام اسلام بودند و از ظهور پیامبر گزارش مىدادند.و از این طریق نام پیامبر اسلام و آئین جدید را به تمام نقاط عربستان مىرسانیدند.
و این خود ضربتشکنندهاى بر بت پرستى محسوب مىشد و عامل مؤثرى براى گسترش آئین توحید به شمار مىرفت.
سران قریش،برنامه تخریبى دیگرى را آغاز کردند و خواستند از این طریق از انتشار آئین وى جلوگیرى به عمل آورند و تماس جامعه عرب را با او قطع کنند.
اکنون ریز برنامه تخریبى آنان را از نظر خوانندگان مىگذرانیم.اینک بیان این بخش: 1-تهمتهاى ناروا 2- اندیشه مقابله با قرآن 3-شنیدن قرآن را تحریم کردند!
4-جلوگیرى از اسلام آوردن افراد