تعریف مدیریت
مدیریت فرایند به کارگیری مؤثر و کارآمد منابع مادی وانسانی در برنامه ریزی سازماندهی بسیج منابع وامکانات هدایت و کنترل است که برای دستیابی به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.
مدیریت امور اداری
مدیریت اداری پشتیبانی کننده واحد در زمینه های اداری خدمات و تدارکات است که در زمینه های زیر فعالیت دارد
کارگزینی کارکنان :
این بخش کلیه اقدامات مدیریت منابع انسانی شامل تامین و سازماندهی و انتصاب نیروی انسانی , آموزش و پرورش نیروی انسانی , ترفیعات , جابجاییها, مرخصی , ماموریت , برکناری از خدمات , بازنشستگی , برقراری حقوق و مزایای کارکنان غیر هیئت علمی , بایگانی اسناد و مدارک را انجام میدهد.
تدارکات واحد : کلیه اقدامات مربوط به تهیه نیازمندیها اعم از کالا و خدمات نگهداری و مدیریت انبارها و واگذری اجناس مورد نیاز به بخش های مختلف دانشگاه را زیر نظر مدیر اداری و با هماهنگی مدیر مالی به انجام میرساند
بخش خدمات : این بخش کلیه کارهای خدماتی واحد از قبیل انتظامات , نگهداری فضای سبز , ترابری افراد/اشیاء , نظارت محوطه و ساختمانها را زیر نظر مدیر اداری به انجام می رساند.
در هر اداره و سازمان انجام امور و ارائه خدمات عمومی ضروری است زیرا بدون فعالیت این بخش فعالیت سایر بخش ها غیر ممکن خواهد بود
اهم وظایف و اختیارات
1- تهیه و تدوین بودجه سالیانه و پیشنهاد آن به رئیس واحد
2- اظهار نظر در مورد سازمان و تشکیلات واحد و بر آورد نیروی انسانی مورد نیاز واحد
3- اجرای عملیات مالی واحد و مراقبت در رعایت مقررات مالی
4- تهیه و اجرای طرحهای رفاهی کارکنان با توجه به امکانات واحد
5- تهیه و تدارک نیازمندیهای واحد برابر ضوابط مربوط
6- نظارت دقیق بر کمیسیون معاملات واحد
7- انجام کلیه امور حقوقی واحد و استفاده از نظرات متخصصین و دفتر حقوقی سازمان مرکزی در مواقع لزوم
8- همکاری با رئیس واحد برای اجرای هر چه بهتر وظائف مربوط به بخشهای ستاد واحد
مدیریت و موفقیت
با نگاهی گذرا به گردونه عالم هستی، این مسئله روشن میگردد که ساختمان وجود هر انسانی، دارای یک نظام تشکیلاتی فوق العاده ظریف و پیچیده است.
اداره این نظام تشکیلاتی، با مدیریت صحیح، توانا، بصیر و بی نهایت آگاه میسر است.
انسان نیز به عنوان یک موجود اجتماعی که ناگزیر است تمام نیازهای خود را در پناه زندگی جمعی تأمین نماید، ناگزیر است در زندگی جمعی خود برای جلوگیری از هرج و مرج و هدر رفتن نیروها و استعداد بالقوه و تبدیل آن به فعالیت، دارای یک تشکیلات و سازماندهی و مدیریت منظم باشد.
از طرف دیگر، این مسئله نیز حائز اهمیت است که به موازات رشد و تحول و پیشرفت جوامع در زوایای گوناگون، بهویژه در مباحث صنعتی و انفور ماتیک، امروزه هر کسی در زندگی فردی و اجتماعی خود به نحوی با مسئله مدیریت در سطوح بالا یا پایین درگیر است، و در نتیجه، مدیریت علمی است که تار و پود زندگی ما را دربرمیگیرد.
حضرت امیر المؤمنین علی(ع) در باره اهمیت نقش مدیر در تشکیلات و حرکت به سمت موفقیت میفرمایند:
«اَنَّ مَحَلّی مِنها مَحَلُّ القُطب منَ الرَحلَی»، و از آن فهمیده میشود که مدیر مانند گرانیگاه وسط آسیاب عمل می کند.
باز میفرمایند: «موقعیت مدیر و رهبر، همانند نقش نخ تسبیح است که دانهها را به هم پیوند میدهد، و وقتی رشته پاره شد، دانهها پراکنده میشوند و بدون نتیجه خواهند ماند، و هیچ گاه در کنار یکدیگر جمع نخواهند شد.»
اگر یک سازمان را به مثابه پیکر و بدن انسان تصور کنیم، مدیر سازمان، مانند مغز آن است، و بدون مغز، انسان تنها دارای زندگی خطی و روزمرّه است.
عوامل موفقیت در مدیریت
تئوری انگیزه موفقیت را دیویدمک کلند ارائه کرد.
از دیدگاه این روانشناس، نیاز به موفقیت، بر پایه برتری طلبی، رقابت، اهداف چالشی، اصرار بر انجام دادن کار و فائقآمدن بر مشکلات بنا گردیده است.
شخصی که انگیزه توفیق طلبی و کمال طلبی زیادی دارد، همواره برتری در عملکرد را جستوجو میکند؛ از اهداف چالشی لذت میبرد و دارای پشتکار و روحیه رقابتی در فعالیتهای کاری است.
پرسشهایی که نیاز توفیق طلبی را مورد سؤال قرار میدهند، عبارتاند از:
1. آیا شما از فعالیتهای کاری چالشی و مشکل لذت میبرید؟
2.
آیا شما میکوشید که عملکردتان از اهداف تعیینشده فراتر برود؟
3.
آیا شما روشهای جدید برای فائق آمدن بر مشکلات را میجویید؟
مطالعاتی که مک کلند انجام داده است، نشان دهنده آن است که افراد با نیاز توفیق طلبی بالا، نسبت به کسانی که نیاز به موفقیت در آنان متوسط یا پایین است.
از عملکرد بالاتری برخوردار میباشند.
این مسئله نشانه این است که مدیران موفق، به زمینه یا موقعیت خاصی منحصر نیستند، بلکه این مدیران دارای زمینه و موقعیت متنوعی هستند و به همان اندازه نیز از تنوع رفتاری و مهارتی برخورداند.
به نظر رابرت کریتنر، حداقل سه عامل مهم برای موفقیت مدیر وجود دارد که او آنها را در قالب یک فرمول ارائه میکند.
این عوامل عبارتاند از:
فرصت O × انگیزه مدیریت M× تواناییA = موفقیت S
Opporfunity×Motiuation to manage ×Success=Ability
به نظر وی، توانایی و انگیزه موفقیت و فرصت، عواملی هستند که اگر در هم ضرب شوند، یک فرمول اصولی برای توفیق مدیریت فراهم میشود.
وی در ادامه متذکر میشود که موفقیت مدیر، به ترکیب متناسب توانایی و انگیزه مدیریت و فرصت بستگی دارد.
نبود یک عامل، منجر به ضایعشدن سایر عوامل میگردد.
به همین علت، از «ضرب» به جای «جمع» استفاده شده است.
عوامل تعیینکننده موفقیت
مطالعات گوناگونی در باره تعیین عوامل موفقیت در مدیریت انجام گرفته، که یکی از مهمترین آنها، به دست جان آپلین تحقق یافته است.
وی پژوهش خود را به صوت متمرکز بر روی بیش از ده هزار کارمند، در دفاتر مرکزی پانصد شرکت بزرگ امریکا انجام داده است، در مدل آپلین، سه مجموعه عامل فردی و محیطی و تصادفی، سطح موفقیت مدیر را تعیین میکند.
این مجموعه عوامل که جان آپلین یادآور میشود، عبارتاند از:
1. عوامل فردی (درونی)
یک.
صفات و مهارتهای شخصی
أ. زمینههای تحصیلاتی، آمادگی فنی، دانش بازرگانی
ب.
توانایی هوشمندی، مهارتهای تحصیلی/ تفکر سیستمی
ج.
توانایی انطباق، توانایی واکنش به موقعیت
دو.
تصور مثبت از خود
أ.
اعتماد به نفس زیاد
ب.
احساس امنیت خاطر
سه.
الگوهای رفتاری
أ. مهارتهای متقابل شخصی
همدردی کردن با دیگران
برقراری و تماس نزدیک
خبر رسانی
حمایتی/ معتمد
ب.
سطح انگیزش
بسیار جدی
محشور با سازمان
خودکار و مستقل
2. عوامل محیطی (بیرونی)
یک.
سبک مدیریت سرپرستان مستقیم
أ. وظیفهگرایی
توجه به نتایج
تعیین اهداف ویژه
هدایت پروژهها
ارائه پاداش
ب.
مهارتهای متقابل تخصصی
حمایتی/ تماس نزدیک با دیگران
توجه به مسیر ترقی کارکنان
مربیگری برای افراد
دو.
تخصیص شغل
أ.
پروژهگرایی
محصول نهایی تعریفشده
حوزههای ترکیبی
وظیفه غیر مستمر
نیاز به تلاش افراد
ب.
چالش عمده/ مسئولیتپذیری
تأثیرگذاری بر روی سازمان
نیاز به تمام مهارتهای فردی
بهرهبرداری از شایستگی فنی
برای موفقیت، فرد بایستی صفات و مهارتهای فردی مختلفی را دارا باشد و حتی اگر تمام شرایط و عوامل فردی مساعد باشد، موفقیت حاصل نخواهد شد؛ مگر آنکه عوامل محیطی به شکل مطلوبی فراهم گردد.
در کنار این عوامل، فاکتورهای تصادفی نیز نقش مهمی را ایفا میکنند که مدیریت، کنترل کمی بر روی آنها دارد.
3.
عوامل تصادفی(تعدیل کننده)
أ.
نشان دادن خود (فرصت بروز مهارتها و قابلیتهای خود به مدیران عالی)
ب.
شانس (فرصت قابل دسترس در زمان دادهشده، رقابت برای پستها، استراتژیها و برنامههای سازمان)
تسهیل دستاوردهای یک مدیریت
مهمترین خصوصیات مشترک در تسهیل دستاوردهای یک مدیریت موفق بدین قرار است:
1. بهبود عملکرد: یکی از اهداف تمام طرحهای تسهیم دستارودها، بهبود عملکرد است.
این عملکرد که ممکن است به سختی اندازهگیری شود، با استفاده از کل زمان واقعی، در مقابل زمان استاندارد یا اندازهگیری فیزیکی میزان ستاده، در مقابل میزان دادهها به دست میآید و با روشهای محاسباتی گسترده و بر اساس بهبود سیستم، صورت میگیرد.
این عملکرد که ممکن است به سختی اندازهگیری شود، با استفاده از کل زمان واقعی، در مقابل زمان استاندارد یا اندازهگیری فیزیکی میزان ستاده، در مقابل میزان دادهها به دست میآید و با روشهای محاسباتی گسترده و بر اساس بهبود سیستم، صورت میگیرد.
2.
دستیابی به چیزی: در این رویه، مدیر همواره باید سعی کند که به سمت ارتقای خود و سازمان و نیروها حرکت کند.
این مهم، بیانگر این مسئله است که سازمان نه فقط در چرخش باشد، بلکه باید به گردش درآید و به روزمرگی نیفتند.
حضرت امیر المؤمنین علی (ع) میفرماید: کسی که دو روزش مساوی و شبیه هم باشد، ضرر کرده است.
3.
تسهیم همه یا بیشتر کارکنان: در گذشته و حتی در مدیریت کلاسیک، طرح تسهیم دستارودها، گروه انتخاب شدهای از کارکنان، مانند کارکنان ساعتی یا کارکنان رسمی سازمان، را شامل میشد؛ اما امروزه برای بالا بردن موفقیت سازمان و ضریب رضایت شغلی و رضایت حرفهای، جهت اصلی به سوی شامل نمودن تقریباً تمام افراد است.
4.
مشارکت کارکنان: بسیاری از برنامهها با مشارکت به موفقیت نزدیکتر است.
امروزه حرکت سازمانها به گونهای است که در بخشهای دولتی و خصوصی، مشارکت قابل ملاحظه کارکنان را میطلبد و توسعه بهتر، همکاری، ارتباطات، کار و دستیابی به هدفها مورد تأکید قرار میگیرد.
امروز در بحث موفقیت مدیران، مفهوم کار هوشمندانهتر مطرح است، که به طور معمول، نیازمند اشکالی از توانمندسازی و مشارکت کارکنان است.
5.
جهتگیری دراز مدت: زمان، عامل مهمی در امر مدیریت است و جهتگیریهای یک مدیر بایستی در ظرف زمان تعریف شود و عمده فعالیتها نیز در دراز مدت ترسیم گردد.
متأسفانه غالب سازمانهایی که به آنترویی مثبت(استهلاک تدریجی) دچار میشوند و کمتر به سمت آنترویی منفی (بازیافت مجدد و مهندسی مجدد) روی میآورند، به خاطر برنامهها و دستارودهای کوتاه مدت است؛ و این مسئله، سبب ایجاد مشکلاتی در به کارگیری مشارکت کارکنان می گردد.
6.
عدم جهتگیری انفرادی: از آنجایی که تسهیم دستارودها، یک جهتگیری گروهی است، ظاهراً جهتگیری انفرادی یا گروههای کوچک، نمیتوانند شامل یک سیستم گردند و لازم است که قبل از اجرا، اکثر شرکتها و جهتگیریهای انفرادی را حذف نمایند.
7.
اداره کردن افراد در محیط کار: یکی از رمزهای موفقیت یک مدیر کارآمد، کار کردن با گروههای به عنوان رهبر یک گروه یا مدیر چند گروه مجاز است که بخش مهمی از وظایف او را در بر میگیرد.
تمایل به انجام دادن کارهای گروهی، به دلیل پیدایی روشهای کاری چند مهارتی و جایگزین شدن ساختارهای غیر سلسله مراتبی به جای ساختارهای سنتی سازمانی، روز به روز افزایش مییابد.
مدیر موفق در ایجاد یک گروه کاری موفق، نقش تعیین کنندهای دارد، و یک گروه کاری خوب، محصول فرماندهی یک مدیر است.
یک گروه کاری خوب، نیرویی است زنده، در حال تغییر و پویا که در آن تعدادی از افراد به منظور همکاری با یکدیگر، دورهم جمع شدهاند و به ارزیابی دیدگاههای مختلف میپردازند و با کمک همدیگر در جهت رسیدن به اهداف خود تلاش میکنند.
رابرت هیلر مینویسد: همه گروههای موفق از یک سری خصوصیات مشترک در همه سازمانها و در سراسر دنیا بهره میبرند اولین و مهمترین و سنگ بنای همه این خصوصیات، رهبری قدرتمند و اثر بخش است.
و در ادامه مینویسد: تعداد اعضای گروه در موفقیت یک سازمان، نقش تعیین کننده ندارد.
یک گروه کاری موفق، ممکن است بین 2 تا 25 عضو داشته باشد.
و مهمتر از مسئله تعداد اعضا، مدیریت خلاق و اثر بخش است.
این مدیریت خلاق و اثر بخش، برای اینکه بتواند گروه موفق را به سمت اهداف خود پیش ببرد، باید توانایی ایجاد مؤلفههای زیر را داشته باشد: 1. تعیین اهداف 2.
حمایت از گروه 3.
تزریق انگیزش 4.
ایجاد اعتماد 5.
تفویض اختیار 6.
تقسیم وظایف و تعیین مسئولیتها 7.
تشویق افراد به ارائه ایدههای تازه 8.
بهسازی عملکرد 9. تسهیم در مسئولیتها 10.
ایجاد خودگردانی خود کنترلی 11.
بالابردن کارایی 12.
ایجاد روحیه کار تیمی 13.
انطباق نقش 14.
ارتباط مؤثر و دائم اثر بخش 15.
اطلاع رسانی دقیق، به موقع و متناسب با نیازها 16.
جلوگیری از دوبارهکاری 17.
راه اندازی تفکر خلاق 18.
حل تعارضها 19.
آموزش مداوم گروهها 20.
ارتقای استاندارها در گروه 21.
تشویق و پاداش 22.
سازگاری با تغییرات.
23.
مشاوره اثر بخش از آنجایی که دنیای امروز را دنیای سازمانها میدانند و متولیان این سازمانها انسانها هستند، فلسفه وجودی سازمانها، متکی به حیات انسان است.
انسانها در کالبد سازمانها روح میدمند و آنها را به حرکت در میآورند و اداره میکنند.
موارد فوق، مهمترین مؤلفههای انسانی سازمانهاست.
سازمانها بدون وجود انسان، نه تنها مفهوم نخواهند داشت، بلکه اداره آنها نیز میسر نخواهد بود و حتی با وجود فنآور شدن سازمانها و تبدیل آنها به تودهای از سختافزار، در آینده باز نقش انسان به عنوان عامل حیاتی و استراتژیک در بقای سازمان، چون گذشته باقی خواهد ماند.
این نکته نیز حائز اهمیتی است که منابع انسانی، با ارزشترین منبع برای سازمانها هستند و آنهایند که به تصمیمات سازمانی شکل داده، راه حل ارائه میکنند و سرانجام مسائل و مشکلات سازمان را حل میکنند؛ بهرهوری را عینیت میبخشند و کارایی و اثر بخشی را معنا میدهند.
با این وصف، از آنجایی که منابع انسانی، بخش عمدهای از زندگی خود را به عنوان کارمند، کارگر یا مدیر و سرپرست در محیط سازمانی میگذرانند، طبیعی است که توجه به آنها از اهمیت زیادی برخوردار است و یک مدیر موفق با بهرهگیری از دانش لازم به این مهم بها میدهد.
مدیر باید تزریقگر انگیزهها باشد؛ زیرا چنین افراد و تیمهایی درمحیط کار برای ارائه رفتار مطلوب و مورد پسند و در راستای اهداف سازمان، باید هم انگیزه داشته باشند و هم درست برانگیخته شوند، و بدین منظور، باید ابزارها و وسایل انگیزش را شناخت و آنها را به موقع و توسط مدیران لایق و شایسته به کارگرفت تا چنین مهمی محقق شود.
رضایت کاری، علاقه، وفاداری به سازمان و بالندگی کارکنان، منوط به ایجاد محیطی است که مدیر متولی و مسئول آن است .
روانشناسی مدیریت روانشناسی مدیریت بطور کلی به بررسی مسائل و جنبههای روانشناختی مدیریت میپردازد.
یک مدیریت موفق و خوب با استفاده از تکنیکها و روشهایی که نتیجه یافتههای روانشناسی در حوزه مدیریت است میتواند به اثر بخشی برسد.
شناسایی سبکهای رهبری و مدیریت یکی از حوزههای مهم که در روانشناسی مدیریت مطرح است شناسایی انواع روشهای مدیریتی است.
روشن است مدیران مختلف سبکهای مختلفی از رهبری و مدیریت را دارا هستند.
بنابراین در روانشناسی مدیریت این سوال اصلی مطرح است که چه سبکهای مدیریتی وجود دارد؟
کدام روشهای مدیریتی موفق هستند؟
چه سبکهایی برای چه گروههای کاری مناسب هستند؟
و افراد زیر دست معمولا از چه مدیرانی رضایت دارند و ....
بر این اساس روانشناسی مدیریت سبکهای مختلفی از مدیریت را شناسایی کرده و با توجه به اهداف مورد نظر و اینکه چه شرایط و ویژگیهای گروهی وجود دارد سبکهایی را به عنوان سبکهای موفق معرفی کردهاند.
بررسی ویژگیهای شخصیتی مدیران بررسی ویژگیهای فردی و شخصیتی مدیران نیز مورد توجه بوده است.
اینکه چه افرادی مناسب برای سمتهای مدیریت هستند و چه افرادی از عهده انجام وظایف و امور مدیریتی ناتوان هستند.
طبیعی است همه افراد توان انجام امور مدیریتی را دارا نیستند و بطور کلی افرادی هستند که قدرت رهبری چندانی ندارند.
این افراد طبیعتا نفوذ و تاثیر گذاری عمیقی روی کارکنان خود نخواهند داشت و از اینرو مسیر رسیدن سازمان را به اهداف مورد نظر با مانع روبرو خواهند کرد.
یافتههای روانشناسی مدیریت در این حوزه نشان میدهد که افرادی که در کودکی ، نوجوانی و جوانی نفوذ بیشتری روی همسالان خود داشتهاند، در بازیها نقش محوری گروه را بازی کردهاند و اغلب بازیها را رهبری میکنند در بزرگسالی نیز توان رهبری بالایی از خود نشان میدهند.
این افراد با ویژگیهایی که دارند اغلب گروهها را تحت نفوذ و تسلط خود قرار میدهند.
این اعمال تسلط به شیوههای تظاهر میکند.
برخی افراد این اعمال نفوذ را با اعمال قدرت و زور انجام میدهند و برخی با ویژگیهایی دیگر مثل نشان دادن قدرت منطق و تصمیمگیری عالی.
انجام پژوهش و تحقیقات در حوزه عوامل موثر بر مدیریت روانشناسی مدیریت سعی بر آن دارد به شناسایی تمامی عواملی بپردازد که در یک موقعیت کاری یا سازمان یا هر موقعیتی که با یک گروه دارای مدیر و رهبر سروکار دارد موثر هستند.
برخی عوامل میتوانند از بیرون شیوه مدیریت را تحت تاثیر قرار دهند.
این تاثیرات میتوانند در جهت مثبت و منفی موثر باشند.
از اینرو لازم است همواره چنین عواملی شناسایی شوند و کوششها و روشهای لازم برای پررنگ کردن عوامل تاثیر گذار مثبت و کمرنگ کردن عوامل تاثیر گذار منفی صورت بگیرد.
این عوامل ممکن است به اهداف گروه ، شرایط محیطی کار گروهی ، بافت گروه و … مربوط شود.
ارتباط روانشناسی مدیریت با سایر علوم روانشناسی مدیریت به عنوان یکی از حوزههای روانشناسی با تمامی حوزههای دیگر روانشناسی ارتباط دارد و از یافتههای آنها در موضوعات مورد بحث خود استفاده میکند.
از این راستا با روانشناسی سازمانی و روانشناسی صنعتی ، روانشناسی کار ، روانشناسی اجتماعی ، ارتباط تنگاتنگی دارد.
از سوی دیگر با علوم دیگری چون مدیریت ، علوم اجتماعی و جامعه شناسی ، علوم سیاسی میتواند مرتبط باشد.
البته روانشناسی مدیریت به عنوان یک حوزه مجزا ، به عبارتی یک رشته مجزا حداقل در کشور ما وجود ندارد.
به عبارتی شاید در برخی ممالک رشته دانشگاهی مجزایی با عنوان روانشناسی مدیریت وجود داشته باشد.
اما در کشور ما این بحث به عنوان زیر گروهی از بحث روانشناسی سازمانی و صنعتی قرار میگیرد و زمانیکه هدف از مدیریت رهبری یک گروه در رسیدن به اهداف اجتماعی باشد نه اهداف سازمانی زیر گروه روانشناسی اجتماعی قرار میگیرد و روانشناسی اجتماعی و روانشناسی سازمانی نیز اغلب به عنوان واحد درسی در گرایشهای مختلف روانشناسی تدریس میشود.
مدیریت دانش تعریف: مدیریت دانش راهبردها و فرآیندهایی هستند که قادرند تولید و جریان دانش را به منظور ایجاد و برآورده ساختن انتظارات سازمان، مشتریان و کاربران در کل سازمان به وجود آورند.
مدیریت دانش، فرایند گسترده ای است که امر شناسایی، سازماندهی، انتقال و استفاده صحیح از اطلاعات و تجربیات داخلی سازمان را مورد توجه قرار می دهد.
امروزه دانش مهم ترین دارایی سازمان ها محسوب می شود، لذا مدیریت دانش به منزله چالش کشف دانایی های فردی و تبدیل آن به یک موضوع اطلاعاتی به نحوی که بتوان آن را در پایگاه های اطلاعاتی ذخیره کرد، با دیگران مبادله نمود و در فرایند کارهای روزمره به کار گرفت.
مدیریت دانش، موضوع مهمی است، زیرا به مهم ترین سرمایه ارزشمند سازمانی یعنی سرمایه های فکری (Intellectual Capital) مربوط می شود.
مدیریت دانش با تبدیل سرمایه های انسانی به دارایی های فکری سازمان یافته برای سازمان ایجاد ارزش می کند.
مدیریت دانش مستلزم وجود رهبری آگاه و تأثیرگذار در سازمان است.
از عناصر جلوبرنده مدیریت دانش، فرهنگ سازمانی متکی بر خلاقیت و نوآوری است.
برای توسعه مدیریت دانش در سازمان باید تغییراتی که منجر به تعامل و یا بازسازی دانایی می گردند، به طور نظام مند تشویق و حمایت شوند.
سازمان ها برای این که بتوانند مدیریت دانش را توسعه داده و تقویت کنند، باید در ۵ فعالیت عمده مهارت لازم را کسب نمایند.
این پنج مهارت به شرح زیر است: قدرت حل نظام مند مسأله را پیدا کنند.
توانایی کسب تجربه از موفقیت های دیگران و بکارگیری راهکارهای نوین را داشته باشند.
تجارب قبلی و فعلی را به کار گیرند.
خود را با الگو برداری از سازمان های موفق مقایسه نمایند.
توانایی انتقال مؤثر و سریع دانش را در تمام سطوح سازمان داشته باشند.
هرکدام از این مهارت ها نیازمند تفکر ویژه، ابزار و رفتار معینی است که باید به هنگام بکارگیری آنها مورد استفاده قرار گیرد.
پدیده مدیریت دانش بستگی به مختصات دانش و منابع آن، شناسایی و طرح فعالیت های مربوط به دانش و منابع آن و تشخیص عواملی که در هدایت مدیریت دانش نفوذ دارد، خواهد داشت.
راهبردهای مدیریت دانش چه نوع دانایی و دانش برای کار و سازمان شرکت حیاتی است؟
این دانش چگونه بر عملکرد کار و سازمان شرکت تأثیر خواهد گذاشت؟
در فضا و محیط امروز در کجا و چگونه این دانش باید مدیریت شوند؟
عوامل حیاتی موفقیت مدیریت دانش پیوند با عملکرد اقتصاد ی و ارزش صنعت؛ زیربنای فنی و سازمانی؛ ساختار استاندارد و قابل انعطاف؛ فرهنگ دانش دوستی؛ مقصد و زبان شفاف؛ ایجاد کانال و معبر برای انتقال دانش و حمایت مدیریت ارشد.
مدیریت دانش مستلزم تعیین فرصت ها و تهدیدات فراروی سازمان است.
پس از آن که تعیین شکاف دانش سازمان که گواه بر فاصله بین وضع موجود دانش سازمانی و دانش مطلوب و مورد نیاز سازمان است، خلاء دانش سازمان را مشخص می کند.
دانش ضمنی (implicit Knowledge) و آشکاری (Explicit knowledgt) که در سازمان ها وجود دارد، باید شناسایی و سازماندهی شده، مورد استفاده صحیح قرار گیرد و انتقال یابد.
مدیریت دانش همانند ذکاوت در امور مالی، مهارت است و مدیرانی در رقابت پیروز خواهند شد که این مهارت را یاد گرفته و آن را توسعه دهند.
دانش را می توان به شیوه های مختلفی مدیریت کرد: ایجاد شبکه های دانش، جابه جایی افراد در این شبکه ها و به کار گماردن مدیران و کارکنان.
عامل انسانی در فرایند مدیریت دانش و سازمان های دانش محور از نقش اساسی برخوردار است.
توانایی افراد برای کار در شرایط جدید و بهره گیری از دانش و اطلاعات موجود و انتقال آن، عامل تعیین کننده در پیاده سازی راهبرد مدیریت دانش در سازمان است.
ظرفیت یادگیری افراد در بهره گیری از دانش موجود برای بهبود مستمر عملکرد شغلی نیز در تبدیل شدن به سازمان یاد گیرنده از نقشی اساسی برخوردار است.
سازمان های یاد گیرنده به طور مستمر در پی افزایش قابلیت های خود در زمینه خلاقیت، نوآوری و تحول هستند که عمدتاً از طریق آموزش و بهره ور ساختن نیروی انسانی میسر می گردد.
نقش آموزش در مدیریت مقدمه امروزه پیشرفت و توسعه کشور ها ، سازمانهاو موسسات کوچک و بزرگ درگرو علم و دانش بشری است .
افزایش علم و دانش و تغییرات پرشتاب سبب شده است که سازمانها، آموزش وپرورش را در راس برنامه های خود قرار دهند.
زیرا آموزش و پرورش یکی از مهمترین عوامل توسعه کشورهاست .
زیربنای توسعه کشورها و سازمانها باخلاقیت و نوآوری منابع انسانی مرتبط است .
درسازمانهای بهداشتی - درمانی که رسالت حفظ،تامین و نگهداری ، اعتلای سلامت ، کنترل وپیشگیری از بیماریها را برعهده دارند، این نیازبیشتر احساس می شود.
آموزش و پرورش در سازمانهای بهداشتی -درمانی از دو دیدگاه آموزش کارکنان و آموزش مدیران برای بهسازی منابع انسانی مدنظر قرارمی گیرد.
با این منطق که یکی از اجزاء مهم سازمانهای بهداشتی - درمانی ، مدیریت است و مدیر کلیدحل بسیاری از مشکلات تلقی می شود.
مدیران خدمات بهداشتی - درمانی علاوه بر داشتن وظایف عام مدیریت نظیر برنامه ریزی ،سازماندهی ، هدایت و کنترل ، نوآوری و انگیزش ، هماهنگی و بودجه بندی و...
دارای وظیفه ای مهم تر هستند.
آنها باید پاسخگوی نیازها و تقاضاهای بهداشتی - درمانی افرادجامعه بوده و در نجات جان و یا ارتقاء سلامتی آنها بکوشند.
و این موضوع بر حساسیت واهمیت کار آنها می افزاید.
نظر به ماهیت پویا،زنده و متحول بهداشت و درمان باید مدیران این بخش بتوانند خود را با تغییرات و پیشرفتهاهماهنگ و همگام سازند.
توسعه روشهای آموزش و پرورش مدیران گامی در افزایش آگاهی مدیران و بهره دهی سازمانهای خدمات بهداشتی - درمانی است .
در سالهای اخیر به توسعه و پیشرفت مدیریت توجه بسیاری شده و طی برنامه های آموزشی سعی شده که مدیران و صاحبان مقام ،تحت آموزشهای ویژه قرار بگیرند تا بتوانند بازیردستان ، مصرف کنندگان ، مددجویان و سایرافراد جامعه ارتباط برقرار سازند.
زیرا نتایج مطالعات عدم رضایت از مبانی قدرت را به دست می دهد.
بنابراین توسعه روشهای آموزش وپرورش مدیران گامی در افزایش آگاهی آنها وبهره دهی به سازمانهای بهداشتی - درمانی است .
محتوای آموزش مدیران باید برمبنای نیاز آنها واهداف سازمان تنظیم گردد.
موضوع هایی را که باید در آموزش مدیران گنجانیده شود شامل عناوین ذیل درنظرگرفته اند: نظام سیاسی علم اقتصاد عوامل فرهنگی ، عاطفی موثر بر رفتار اتحادیه های صنفی شیوه ها و روشهای کارگزینی تصمیم گیری روشهای ارتباطی حل تضادها و کشمکشها تغییر و نحوه به وجودآوردن آن تنظیم قراردادهای کاری حکمت قاطعیت پویایی گروه ارزشیابی عملکرد روش تدوین اهداف ومقاصد روش تنظیم گزارشها روش مصاحبه تجزیه وتحلیل و آمار مسلما نیازهای آموزشی مدیران جنبه بین المللی ندارد و در فرهنگهای مختلف بایستی برنامه های خاص آن و سازگار با آن فرهنگ تدوین شود.
ولی موضوع هایی مانند علم ارتباطات ، مصاحبه ، پویایی گروهها جزء نیازهای آموزشی مدیران است .
بی شک موفقیت مدیران در استفاده از آموزش بستگی به میزان دانش ،مهارت و توانمندی آنها دارد که وسعت بینش ، حدود دانش و سطح اطلاعات و توانایی دررده های مختلف مدیریت متفاوت است .
هدفهای آموزشی برای مدیران شامل اهداف زیر است : هدفهای اجتماعی هدفهای سازمانی هدفهای کارکنان .
هدفهای اجتماعی اولین هدف که در ارتباط با آموزش مدیران مطرح است این است که چگونه مدیر و سازمان را اثربخش تر سازیم .
سازمانها میلیاردها دلاربرای توسعه مدیریت و آموزش خرج می کنند.
آموزش ممکن است بر افزایش تولید ، رضایت کارکنان ، بهبود روابط میان فردی و گسترش افق دید افراد متمرکز باشد به این امید که سرانجام بهره وری یا اثربخشی را افزایش دهد .
فیدلر وشمرز می نویسند; خودیابی مدیر یا بهبود روابطکارکنان نیز در زمره اهداف آموزشی است .
اما درتحقیقی که توسط انگلند انجام شد از تعداد 972نفر مدیر پرسیده شد که کدامیک از اهداف سازمانی اهمیت بیشتری دارد.
60 درصد ازپاسخ دهندگان افزایش کارایی و بهره وری رابااهمیت خواندند.
درحالی که رفاه اجتماعی وکارکنان به ترتیب 2 و 4 درصد را شامل شد.
به همین دلیل و برمبنای پژوهشهای انجام شده عملکرد سازمانی را می توان به عنوان مهمترین هدفهای آموزشی از دیدگاه مدیران درنظر گرفت .
در پژوهشی که توسط کمپل و همکاران انجام شد نتایج حاکی از همبستگی مثبت بین آموزش مدیران و اثربخشی فعالیت در مدیران بود.
هدفهای سازمانی هدف دیگر آموزش مدیریت ، افزایش توانایی دستیابی به اهداف سازمانی است .
برای دستیابی به معیار کافی عملکرد باید نشان داد که یک برنامه آموزشی چگونه از فرد، مدیر بهتری می سازد.
مثلا برای نشان دادن اینکه نگرش مثبت به جنبه های روابط انسانی کار به اثربخشی رهبری کمک می کند، چنین نگرشی باید در تغییرعملکرد منعکس شود و اینکه آموزش زیاد موجب عملکرد بهتر می شود، مطالعاتی را درمقایسه عملکرد مدیران آموزش دیده وآموزش ندیده می طلبد.
درنتایج برخی ازتحقیقات رابطه معنی داری بین عملکرد مدیران آموزش دیده و آموزش ندیده مشاهده نشده است .البته سخن درباره آموزش سرپرستی است و باآموزشهای فنی که مدیر باید آن را طی کرده باشد،متفاوت است .
مشهورترین مطالعات درباره تاثیر آموزش سرپرستی در شرکت بین المللی هارستر"HARRESTER" انجام شده است .
این مطالعه توسط فلشمن 1955 و همکارانش انجام شد.
دراین پژوهش به مدیران آموزش داده شد که به روش ملاحظه کاراتر و ساخت ده تر رفتار کنند.
آموزش برپایه معیارهای درونی نتیجه ای پایداربه دست نداد.
اما درمورد معیارهای برونی مثل غیبت ، حوادث ، شکایات ، چرخش و ارزیابی توسط فرادستان و آموزش تاثیر مثبت داشته است .
در قسمت تولید نیز آموزش تاثیر منفی داشت .
گروهی از محققان بر این نظرند که برنامه آموزش و رهبری اثربخش باید مدیر راانعطاف پذیرتر کند تا بتواند خود را با نیازهای درحال تغییر موقعیت ، هماهنگ سازد.
و باایجاد توانایی حساسیت بیشتر نسبت به نیازهای دیگران ، انگیزه رهبر در رابطه با عملکرد بهتر،افزایش یابد.
که این امر مستلزم درک جدید، نگرش جدید و حتی تحریکات جدید فکری است شمرز و فیدلر "1372" می نویسند; ازآنجایی که این فرض منطقی است که افرادانعطاف پذیر، بدون توجه به وظیفه ، باید همواره عملکرد بهتری داشته باشند.
درحالی که افرادبدون انعطاف ممکن است در یک کار خوب و دریک کار دیگر ضعیف باشند.
باید این انتظار راداشت که در گروههایی که توسط چنین اشخاصی اداره می شود، بین وظایف و عملکردخوب همبستگی متوسط وجود داشته باشد.
اماهیچ دلیلی مبنی بر اینکه عملکرد رهبرانی که درمقیاس انعطاف پذیری نمره بالایی دارند، بهتر ازعملکرد رهبرانی باشد که در این مقیاس نمره پائینی به دست آورده است ، در دست نیست .
همچنانکه با مدل اقتضایی نشان داده می شود، انواع مختلف رهبران در موقعیتهای متفاوت ، بهترین عملکرد را دارند.
بنابراین نمی توان نتیجه گرفت که یک نوع رهبری در همه موقعیتها موفق باشد و نتیجه دیگر اینکه با یک نوع آموزش رهبری نمی توان برای تمام شرایط اثربخشی داشت .
اما هدف آموزشهای رهبری ، به طورضمنی ساختن یک رهبر ایده آل است.
هدفهای کارکنان فرض برنامه های آموزش روابط انسانی این است که بهترین رهبر کسی است که ملاحظه کار باشد و نسبت به نیازهای کارکنان خود حساس باشد.
در برنامه های متعارف سرپرستی ، رهبرکسی است که به روش روشن برنامه ریزی کند وبا ایجاد ساختار و تفویض وظایف با قاطعیت برنامه اش را اجرا کند.
برخی از برنامه های آموزشی درباره رفتار مناسب رهبر ایده آل بسیارصریح هستند.
از مشهورترین این برنامه ها"شبکه مدیریت " تدوین شده توسط بلیک وموتون است .
در این شیوه ، آموزش برپایه این نظریه استوار است که رهبر ایده آل باید به وظیفه و به رابطه میان فردی توجه بسیاری داشته باشد.
فیدلر و شمرز می نویسند; تجربه رهبری "آموزش هنگام کار" از دیگر روشهای آموزش مدیران است .
با فرض اینکه شخص با برعهده داشتن پست مدیریت به مدت چند سال مطالبی را می آموزد و از مدیران بالاتر نیز به شکل راهنمایی و توصیه تعداد زیادی آموزش غیررسمی کسب می کنند.
"رهبری اثربخش نتیجه مطالعه ای در 13 سازمان "نظامی ،پژوهشی ، پست و..." شامل 385 مدیر ازگروههای مختلف نشان داد که عملکرد مدیران جوانتر از عملکرد افراد سالمند و باتجربه بهتراست .
حال باید گفت که نتیجه تجربه و آموزش رهبری تاچه اندازه ای می تواند مفید باشد، این امر با تبیین مدل اقتضایی که روشی اثربخش تربرای استفاده از تجربیات و برنامه های آموزش مدیریت امکان پذیر می کند، قابل بحث است "سوکا، 1972".
آموزش رهبری بر این فرض استوار است که رهبر باید تاحدامکان نفوذ و کنترل بیشتری داشته باشد و هرچه نفوذ و کنترل بیشتری داشته باشد بهتر می تواند در اعضا گروه انگیزه ایجاد کند و آنان را در انجام کارهای مشخص خود راهنمایی کند.
پس مدیران باید خود را نسبت به نیازهای دیگران و اثرخودشان بر آنها حساس ترکنند تا در ایجاد انگیزه اثربخش تر باشند.
آموزش در این دوره ها برای موارد انضباطی ، برطرف کردن تعارض با کارکنان و حل مسائل بین فردی در محیط کار مدلها و راهنمائیهایی را ارائه می دهد.
رهبر می آموزد چگونه مشکلات رابرطرف کند و درصورت بروز مشکل به چه کسی رجوع کند.
انجام پژوهشهایی در زمینه مشکلات ، ایفای نقش ، بحث و ارائه سخنرانی ازنیاز رهبر به جستجوی راه حل است .
چنین روشهایی به ساختار شغل می افزاید و موقعیت رامناسب تر می کند.
"فیدلر، رهبری اثربخش 1972" اگر فرض بیشتر برنامه های آموزشی مدیران این باشد که مدیران مسلطتر و بانفوذتر عملکردبهتری خواهند داشت .
براساس موقعیت اقتضایی باید گفت که به نوع موقعیتی بستگی دارد که مدیر در آن باید انجام وظیفه کند.
نتایج مطالعه "مک نامارا" نشان داد که موقعیت ممکن است تحت تاثیر تجربه قرار گیرد.
"فیدلر، رهبری اثربخش 1972"به احتمال زیاد شخصی که فاقد آموزش فنی است ، یا تجربه ها و آموخته هایش ناکافی است ،وظیفه را بدون ساختار می بیند.
درواقع آموزش وتجربه برای وظیفه ، ساختار را ایجاد می کند.
بدین معنی که بر اثر آن اقدامات مختلف ، تکراری و ساده می شود و دیگر نیازی نیست که فردروشهای ابتکاری برای انجام وظیفه ابداع کند بنابراین آموزش و تجربه مربوط به وظیفه موقعیت را در رابطه با ساختار مناسب تر می کند.
همچنین نتایج پژوهشها نشان می دهد که تنها مدیران باهوش از تجربه سود می برند و برای رهبرانی که روابط آنها با اعضا خوب است ، تنهادرصورتی موقعیت بسیار مناسب است که باهوش و باتجربه باشند بنابراین آموزش در رهبران رابطه گرا و وظیفه گرا تاثیر متفاوتی دارد و مدل اقتضایی توضیح مدلی برای این یافته های پیچیده ارائه می دهد.
ویلیام اچ دراپر می گوید: بنیان توسعه درمفهوم عام آن براساس آموزش و پرورش استوار است .
آموزش و پرورش زیربنای توسعه منابع انسانی و اولین عامل توسعه دهنده کشورهاست .
پیشرفت کشورها و سازمانها نیاز به اندیشیدن ، تفکر انتقادی و خلاقیت و نوآوری منابع انسانی دارد.
در سازمانهای بهداشتی - درمانی خصوصابیمارستانها وسایل مدرن ، بودجه کلان و معماری زیبا پاسخگوی داوطلبان علم و دانش ومددجویان نیست زیرا ایجاد جامعه سالم به عهده سازمانهای بهداشتی و درمانی است .
بنابراین ضروری است که مدیران در این سازمانها به مهارتهای نوین و برنامه ریزیهای کوتاه مدت وبلندمدت مجهز شود.
مثلا نیازهای آموزشی مدیران جنبه بین المللی ندارد و در فرهنگهای مختلف بایستی برنامه ای خاص آن سازگار با آن فرهنگ تدوین کرد که هدف آن افزایش اثربخشی در سازمان باشد.