پیشگفتار
... به کجای این شب تیره بیاویزم
- «قبا» ی ژنده خود را؟
«نیما»
به نظر می رسد که یک بحث اقتصادی را نمی توان با پیشگفتاری فلسفی یا اجتماعی آغاز کرد. اما شاید یکی از هدیه های ارزشمند پسامدرنیزم به انسان امروز شکستن مرزها در حوزه های معرفتی مختلف باشد. مقولات جامعه شناسی فرهنگ شناسی، اسطوره شناسی، فلسفه، فلسفه تاریخ، اقتصاد، مدیریت و ... در تداخل کامل با یکدیگر قرار گرفته اند. مثال آن دانش سیبرنتیک است که آن را می توان در حوزه های مختلف فلسفی ، اجتماعی، اقتصادی و مدیریتی مورد ارزیابی و تحقیق قرار داد. همچنین اقتصاد توسعه که بامقولات علوم اجتماعی ، فرهنگ شناسی و000 عجین شده است .
مسئله دیگر عدم اعتقاد نگارنده به مفهوم زمان در تحلیلهای خود است.به اعتقاد نگارنده اندیشه سیال است و هر زمان با کمی تغییر ظهور می کند. دوستی می گفت مادر بزرگی داشته که ناصرالدین شاه را «شاه شهید» می نامیده و اکنون اگر بخواهیم در یک بحث اقتصادی اندیشه های امثال تقی زاده را مطرح کنیم، انگارکه مقاله ای بنویسیم در اثبات یا نفی اطلاق کلمه «شهید» بر ناصر الدین شاه که امروزه دیگر محلی از اعراب ندارد. اما حقیقتاً باید گفت که اندیشه ها در زمانهای مختلف به شکل های مختلف مطرح شده اند. به طور مثال زمانی که بخواهیم مفهوم «لوگوس» در اندیشه فلوطین با «عقل سرخ» سهروردی با «علم الاسماء» ابن عربی و یا «حوالت تاریخی» فردید را انطباق دهیم متوجه می شویم که این مفهوم هر زمان با کمی تغییر به شکلی به ظهور رسیده است.
اکنون به بحث خویش می پردازیم در خصوص توسعه نیافتگی ایران و اینکه چرا در جایی که اکنون هستیم قرار گرفته ایم؟وچه باید بکنیم ؟ تحلیل های مختلفی پس ازمشروطه ارائه شده است:
- عده ای همزمان با انقلاب مشروطه با توجه به شکوهمندی و جلال اروپا چنان مجذوب غرب شدند که معتقد بودند ما باید همان راهی را برویم که اروپا رفت. این جمله تقی زاده بسیار معروف است که: «باید از سرتاپافرنگی شد».
مفاهیمی چون اومانیسم، ناسیونالیسم، پارلمانتاریسم مشروطه و اصل تفکیک قوا، لیبرالیزم میلز، اندیشه های لاک، دید رو، مونتسکیو، ولتر و .... این گروه را چنان شیفته کرد که با عشقی کاریزماتیک جز تحسین غرب و غبطه را بر نمی تابیدند.
البته دلایلی که اروپا را به اینجا رساند یا به عبارت دیگر باعث پیشرفت و توسعه اقتصادی اروپا شد بحثی است مفصل که نیاز به تحقیق گسترده دارد و خارج از حوصله مقاله ما می باشد. لیکن می توان به اجمال گفت که سیر تاریخی اروپا طی هشتصد سال گذشته که با ظهور مکتب گوتیک در میانه قرن دوازدهم میلادی به وقوع پیوست راهی نیست که ما بخواهیم مجددا آن را طی کنیم چرا که شرایط خاص اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی اروپا خاص همان کشورها بود همان طور که نمی توان دقیقاً فرآیند توسعه ژاپن را در ایران کپی کرد و در این سیاق ساده لوحانه خواهدبوداگرفکرکنیم که اندیشه ها وادبیات نسلی که تقی زاده به آن وابسته بودمارا به جایی برساند.
- گروه دیگر گروهی بودند که درست در مقابل اندیشه گروه اول قرار گرفتند ظهور مارکسیزم از یکسو و انقلاب سوسیالیستی فرانسه و نهایتا انقلاب روسیه باعث پیدایش گروه جدید روشنفکران در ایران شد. البته لازم به ذکر است که این اندیشه به سرعت شکلی تشکیلاتی به خود گرفت و موجد حزب توده در ایران شد. بر اساس تفکرات این گروه ، کشورهای استعمار گر غربی باعث فلاکت و عقب افتادگی کشورهای جهان سوم شدند. زیبا کلام در کتاب«ما چگونه ما شدیم؟» می نویسد:
((غرب ستیزی آنچنان در ایران باب شد که فردی مثل شاه نیز درمذمت دمکراسی غربی داد سخن داده و به غربیان هشدار می داد که آنان به آخر خط رسیده اند واگر به خود نیایند عنقریب تمدنشان به زیر سیل بنیان کن فساد، هرج و مرج و بی بند و باری فرو خواهد رفت)).
انگاره های غربی جای خود را به انگاره های مارکسیستی می دادند. کلمه «استعمار»، مانندآچاری گشاینده هرمسئله ای بود.حضرت خداوندگارمولانارا«هگل شرق» می نامیدند.و مصرع معروف لسان الغیب « هر چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد» را «تأسف حافظ از الیناسیون توده» تحلیل می کردند. در مجامع روشنفکری مفاهیمی چون تضاد طبقاتی، طبقه پرولتاریا، زحمتکشان، امپریالیزم و توده به جای نقل و نبات و شیرینی پخش می شد.
در این راستا تا جایی پیش رفتند که تعدادی از اندیشمندان مسلمان نیز کلماتی چون «جامعه بی طبقه توحیدی» را بکار می بردند و در کلاسهای دانشگاهی مدعی می شدند که هر کس که علوم اجتماعی را می خواند ناگزیر به چپ بودن است.
بر اساس تحلیل این گروه یکی از مشکلاتی که باعث عقب افتادگی جامعه ایران شد این بود که سیر دیالکتیک تاریخی در ایران ناقص طی شد. یعنی جامعه ایران وارد دوران بورژوازی نشد. اما آیا واقعاً ایران دوران فئودالیزم را تجربه کرد؟به عبارت دیگر آیا دوران فئودالیزم با مولفه های خاص خود در ایران به ظهور رسید؟ وآیاکلمه «فئودال» با پارامترهایی که مد نظر مارکس بود به خوانین ایرانی قابل اطلاق بود؟
جواب این سئوال ها توسط اندیشمندان بسیاری طی سالهای گذشته داده شده است و مقاله ما مجال آنکه بخواهد این اندیشه را نقد کامل کند ندارد. اما باید گفت شکستهای پی درپی مارکسیستها در جبهه های مختلف مثل شکست در جنگهای داخلی اسپانیا و شکست نئومارکسیستها همچون مارکوزه یا طرفداران مکتب فرانکفورت در اعتصابات دانشجویی دهه شصت فرانسه و ... وظهور اندیشه های آرون و پوپر و اندیشمندانی از این دست وهمچنین میل نظریه پردازان پایانی اتحاد جماهیر شوروی به پراگماتیسم در دهه هشتاد و ارائه دکترین پروستریکا، دستگاه فلسفه تاریخ مارکسیسم را با چالشی عظیم مواجه و راهکارهای توسعه با ادبیات این گروه را دچار تردیدی جدی کرد.
- گروهی دیگر معتقد بودند که حمله اعراب به ایران عامل عقب افتادگی جامعه ما بوده است . و راه حل را برگشت به دین و آئین های باستانی کشورمان می دانستند.
از مهمترین این گروه می توان به میرزا آقا خان کرمانی،کسروی، عارف، ملک الشعرای بهار، هدایت،پورداوود و اخوان ثالث اشاره کرد. اینان معتقد بودند که ایران قبل از حمله اعراب دارای امپراطوری پهناور و بزرگی بوده است. پس از ورود اعراب بود که همه مشکلات ما ایجاد شد. زیبا کلام در کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» این گفته میرزا آقا خان کرمانی را آورده:
«ایرانیان از زمان حمله اعراب سیمای زیبا، چهره هایی سر بلند و شاداب، قامت برجسته و خوش حالت خود را به خاطر نزول سطح اخلاقیشان و پیدایش عادات ناپسندیده در میانشان و غلبه احساس نا امیدی بر وجودشان از دست داده اند».
و سپس ادامه میدهد:
«.... نتیجه تاریخی این تفکر ناسیونالیستی افراطی«شوونیستی» این بود که نژاد «پاک»، «اصیل»، «اهورایی»و «آریایی» ایرانی هیچ مسئولیتی در قبال انحطاط و عقب ماندگی هولناک ایران نداشت».
یکی از مسائل مهمی که در اندیشه این متفکران می توان یافت یأس شدید فلسفی است که قسمتی از آن منتج از حقارت آغازین اقوام ایرانی پس ازسقوط دوره ساسانیان بوده است . اعراب در تفاخری جاهلانه ایرانیان راعجم مجوس می نامیدند و سعی بر آن داشتند تا هرچه که نشانه مدنیت در این کشور بودنابود کنند واین زخم قرنهاست که ایرانیان راآزار می دهد. فردوسی درقرن چهارم با غیظی بسیارمی گوید:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو
اخوان ثالث نیز می گوید:
ما!
فاتحان قلعه های رفته بر بادیم
با صدایی ناتوان تر زانکه بیرون آید از سینه
راویان قصه های رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی بر نگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی است بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته......
البته دیگر عاملی که باعث این یأس از میانه دهه چهل به این طرف شدپایان جنگ جهانی دوم با تبعات خانمان براندازآن ، ظهور نئوناتورالیسم کافکا و شکست اگزیستانسیالیسم هایدگر- حداقل در عمل- و تسری آن به اندیشه روشنفکران ایرانی بود. شاملو درشعر «شهر سرد» می گوید:
... و در آن هنگام که خورشید، عبوس و شکسته دل از دشت می گذشت.
... - آسمان ناگزیررابه ظلمت جاودانه نفرین کرد.