اختلالات خلقی[1]
مقدمه:
خلق بر طبق تعریف عبارت است از احساس هیجانی نافذی که درک و نگرش فرد نسبت به خود، دیگران، و در کل نسبت به محیط را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد (کاپلان و سادوک، 1385).
خلق ممکن است طبیعی، بالا یا پایین باشد. شخص طبیعی طیف وسیعی از خلقها را تجربه میکند و به همان نسبت مجموعهای از تجلیات عاطفی نیز دارد. شخص عادی قادر به کنترل اخلاق و عواطف خود است. اختلالات خلقی حالات بالینی هستند که با اختلال خلق، فقدان احساس کنترل بر خلق، و تجربه ذهنی ناراحتی شدید همراه هستند. ( کاپلان و سادوک، 1379).
اختلالات خلقی به دلیل این که یکی از خصوصیات اساسی آنها غیر عادی بودن خلق است به این نام مشهور شدهاند. امروزه این اصطلاح محدود به اختلالاتی است که به شکل افسردگی یا نشئه ظاهر میشوند (گلدر و همکاران، 1382)
کسانی که خلق بالا دارند (مانیا)، حالت انبساط خاطر، پرش افکار، کاهش خواب، افزایش احترام به نفس و افکار بزرگ منشانه نشان میدهند. افرادی که خلق پایین دارند (افسردگی)، با کاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اشکال در تمرکز، بیاشتهایی و افکار مرگ و خودکشی مشخص هستند. این اختلالات عملاً همیشه منجر به اختلال در عملکرد شغلی، روابط اجتماعی و بین فردی میگردد (کاپلان و سادوک، 1379).
تاریخچه:
مردم موارد افسردگی را از زمانهای بسیار دور ثبت کردهاند، و توصیفهائی از آنچه امروزه اختلالات خلقی میخوانیم، در بسیاری از منابع طبی قدیم وجود دادر. حدود 450 سال قبل از میلاد، بقراط اصطلاح مانی و ملانکولی را برای توصیف اختلالات روانی به کار برد (کاپلان و سادوک، 1379).
حدود پانصد سال پس از بقراط، اوائل قرن دوم بعد از میلاد، آرتائوس کاپادوچیا[2] رابطه بین مانی و ملانکولی را کشف کرد (پورافکاری، 1369).
در حدود 100 سال قبل از میلاد، کورنلیوس سلسوس[3] افسردگی را ناشی از صفرای سیاه معرفی نمود. این اصطلاح را پزشکان دیگر از جمله ارسطو (120 تا 180 بعد از میلاد) و جالینوس (129 تا 199 بعد از میلاد) نیز به کار بردند. همین طور الکساندر ترالز[4] در قرن ششم (کاپلان و سالوک، 1379).
در قرون وسطی،طبابت در ممالک اسلامی رونق داشت و دانشمندان نظیر رازی و ابنسینا و میموند[5] (پزشک یهودی) ملانکولی را بیماری مشخصی تلقی کردند و هنرمندان آن زمان نیز این بیماری را به تصویر کشاندن مثل ملانکولی اثر آلبرت دورر (بهرامی و نیکیار، 1384).
در سال 1854 ژول فالره حالتی را توصیف نمود و آن را جنون ادواری[6] نامید.چنین بیمارانی متناوباً حالات خلقی مانی و افسردگی را تجربه میکنند. ژول بایارژه جنون دو شکلی[7] را شرح داد که در آن بیمار دچار افسردگی عمیقی میشود که به حالت بهت افتاده و بالاخره از آن بهبود مییابد. در سال 1882، کارل کالبام[8] روانپزشک آلمانی، با استفاده از اصطلاح «سایکلوتایمی» مانی و افسردگی را مراحل مختلف یک بیماری توصیف نمود. در سال 1899، امیل کرپیلن[9]، بر اساس معلومات روانپزشکان فرانسوی و آلمانی، مفهوم بیماری منیک- دپرسیو را شرح داد (همان منبع).
توصیف او از نشانهها، به طور چشمگیری با اصطلاحات به کار گرفته شده برای توصیف اختلال دو قطبی در DSM IV-TR هماهنگ است و بسیاری از وجه تمایزات تشخیصی او، امروزه تأیید شده (جانسون و لیهای، 2004)
طبقهبندی بر اساس سیر بیماری، اختلالات یک قطبی و دوقطبی
اختلالات خلقی مشخصاً عود کننده هستند و کرپلین برای به هم پیوند دادن افسردگی و مانیا به عنوان یک اختلال واحد از سیر بیماری راهنمایی گرفت. وی متوجه گردید که سیر بیماری، خواه افسردگی و خواه مانیا، اساساً یکسان است و به همین دلیل آنها را در یک طبقه قرار داده پسیکوز منیک دپوسیو نامید. این نظریه به وسعت مورد قبول بود تا این که در سال 1962 کارل لئونارد[10] و همکاران تقسیمبندی به سه گروه را پیشنهاد نمودند:
بیمارانی که فقط اختلال افسردگی داشتند (افسردگی یک قطبی)[11]
بیمارانی که فقط اختلال مانیا داشتند (مانیا یک قطبی)[12]
بیمارانی که افسردگی مانیا را با هم داشتند (دو قطبی)[13] (گلدر و همکاران،1382).
امروزه از اصطلاح مانیا یک قطبی استفاده نمیشود بلکه همه چنین مواردی در گروه دو قطبی قرار داده میشوند، به این دلیل که تقریباً همه کسانی که مانیا دارند بالاخره روزی افسردگی را نیز تجربه میکنند. برای حمایت از تفکیک اختلالات یک قطبی و دو قطبی، لئونارد و همکاران (1962) تفاوتهای ارثی و شخصیتی بین بیماران دو گروه را شرح دادند که با مطالعات بعدی تأیید شد. معهذا توافق کلی وجود دارد که دو گروه در مرحله افسردگی از نظر علائم تفاوتی با هم ندارند و ممکن است بین دو گروه انطباقی وجود داشته باشد، چون بیماری که یک قطبی طبقهبندی شده است، ممکن است روزی حمله مانیا نشان دهد. به عبارت دیگر فرمهای یک قطبی بدون تردید مواردی دو قطبی شامل میگردند که هنوز قطب دیگر خود را نشان ندادهاند. علیرغم این محدودیتها، تقسیمبندی یک قطبی دو قطبی، طبقهبندی مفیدی است چون مفاهیم ضمنی برای درمان نیز دارد (گلدر همکاران، 1382).
به طور کلی، انجمن روانپزشکی آمریکا (1379) اختلالات خلقی را به اختلالات افسردگی یک قطبی (یعنی، اختلال افسردگی اساس، اختلال افسردهخویی و اختلال افسردگی که به گونهای دیگر مشخص نشده است، اختلالات دو قطبی (یعنی، اختلال دو قطبی I ، اختلال دو قطبی II، اختلال خلق ادواری، و اختلال دو قطبی که به گونهای دیگر مشخص نشده است) و دو اختلال مبتنی بر سبب شناسی اختلال خلق به علت یک حالت طبی عمومی، و اختلال خلق ناشی از مصرف مواد تقسیم میکند.
همهگیر شناسی اختلالهای خلقی
شیوع اختلالات خلقی در طول عمر 2 تا 25 درصد گزارش شده است (کاپلان و سادوک، 1379). اختلال افسردگی اساس اختلالی شایع است، با میزان شیوع حدود 15 درصد برای طول عمر، شاید در زنها تا 25 درصد. شیوع اختلال دو قطبی Iکمتر از اختلال افسردگی اساسی است، با میان شیوع حدود 1 درصد در طول عمر، تقریباً مشابه شیوع اسکیزوفرنی و شیوع اختلال دو قطبی II حدود 5/0 درصد است (همان منبع).
نتایج مطالعات زمینه یابی وایزمن[14] و همکاران (1996) و کسلر[15] و همکاران (1997؛ به نقل از گلدر و همکاران، 1382) در جوامع صنعتی، حاکی از آن است که خطر ابتلا به اختلال دو قطبی در طول عمر بین 3/0 تا 5/1% است. همچنین میزان شیوع 6 ماهه اختلال دو قطبی پایینتر از شیوع آن در طول عمر نیست، که حاکی از ماهیت مزمن اختلال است.
جدول:میزان شیوع بعضی از اختلالات خلقی DSM- TV-TR در تمام طول زندگی
اختلال خلقی
میزان شیوع مادامالعمر
اختلالات افسردگی
اختلالات افسردگی اساسی (MDD)
10 تا 25% در زنان؛ 5 تا 12% در مردان
عود کننده با بهبود کامل بین دورهها که بر اختلال افسرده خویی اضافه میشود
حدود 3% افراد مبتلا به MDD
عود کننده بدون بهبود کامل بین دورهها که بر اختلال افسردهخویی اضافه میشود (افسردگی دوگانه)
حدود 25% مبتلایان به MDD
اختلال افسردهخویی
حدود 6%
اختلالات دو قطبی
اختلال دو قطبی I
4% تا 6/1%
اختلال دو قطبی II
حدود 5/0 %
اختلال دو قطبی I یا دو قطبی II با چرخه سریع
5 تا 15% مبتلایان به اختلال دو قطبی
اختلال خلق ادواری
4/0 تا 0/1 %
جدول ازکاپلان سادوک، 1385
جنس:
مشاهدات بینالمللی، بدون ارتباط با کشور تحت مطالعه، افسردگی یک قطبی را در زنها دو بار شایعتر از مردها نشان داده است. علت این تفاوت میتواند به دلیل تفاوتهای هورمونی، تأثیر زایمان، تفاوت در استرسورهای روحی اجتماعی و الگوهای رفتاری درماندگی آموخته شده[16] باشد (کاپلان و سادوک، 1379).
اختلال دو قطبی تقریباً بطور برابر در مردان و زنان شایع است (کسلر و همکاران، 1994؛ به نقل از هالجین، 1384). با این حال در نحوهای که این اختلال برای اولین بار ظاهر میشود، تفاوتهای جنسیتی وجود دارد. اولین دوره در مردان به احتمال زیاد منیک است، اما در زنان به احتمال بیشتری دوره افسردگی اساسی است. زنان مبتلا به اخلاق دو قطبی، در مدت پس زایمانی بیشتر از مواقع دیگر در زندگیشان در معرض خطر ابتلا به دوره منیک هستند (لیبن لوفت[17] 2000؛ به نقل از هالجین، 1384).
سن:
بطور کلی، شروع اختلال دو قطبی I زودتر از اختلال افسردگی اساسی است. حدود سن شروع اختلال دو قطبی I از کودکی (حتی 5 یا 6 سالگی) تا 50 سالگی حتی ندرتاً بالاتر، با میانگین 30 سالگی، گسترده است (کاپلان و سادوک، 1379). در افراد بالای 65 سال، میزان شیوع 1/0 درصد برآورد شده است. با این حال، به علت همزیستی بیماری جسمانی، امکان تشخیص غلط وجود دارد (کینگ و مارکوس[18]، 2000؛ به نقل از هالجین، 1384).
سن متوسط شروع اختلال افسردگی اساسی حدود 40 سالگی است؛ در 50 درصد بیماران سن شیوع بین 20 تا 50 سالگی است. اختلال افسردگی اساسی هم ممکن است در کودکی یا سالمندی شروع شود، هر چند ندرتاً چنین است. بعضی از دادههای همهگیر شناسی جدید حاکی است که میزان بروز اختلال افسردگی اساسی احتمالاً در افراد زیر 20 سال در حال فزونی است. اگر این موضوع واقعیت داشته باشد، ممکن است به افزایش مصرف الکل یا سایر مواد در این گروه سنی مربوط باشد (کاپلان و سادوک، 1379).
نژاد:
نژاد برای اختلال افسردگی و دو قطبی I به عنوان عامل خطر مورد تأیید قرار نگرفته است. معهذا، متخصصین ظاهراً میل دارند اختلالهای خلقی را در کسانی که زمینه فرهنگی و نژادی متفاوتی با خود دارند، کمتر از معمول و اسکیزوفرنی را بیشتر از معمول تشخیص بدهند. مثلاً روانپزشکان سفیدپوست در تشخیص اختلالهای خلقی در سیاهپوشان و اسپانیاییتبارها، تردید بیشتری به خرج داده و آن را کمتر از معمول تشخیص میدهند. به هر حال، وقتی عوامل دیگر مثل وضعیت اقتصادی اجتماعی، سن و سایر عوامل کنترل میشوند، عامل نژاد خودش را نشان نمیدهد (کاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامی و نیکیار، 1384).
عوامل اقتصادی اجتماعی و فرهنگی
رابطهای بین طبقه اجتماعی و افسردگی یک قطبی وجود ندارد (کاپلان و سادوک، 1379). معهذا بیکاری، سطح درآمد و تحصیلات پایینتر به عنوان عوامل خطر برای افسردگی مطرح شده است (کاپلان، 2000، به نقل از بهرامی و نیکیار، 1384).
اختلال دوقطبی ظاهراً میزان بروز بالاتری در طبقات اجتماعی دوقطبی I در افرادی که تحصیلات دانشگاهی ندارند شایعتر از کسانی است که از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند، که احتمالاً نشان دهنده شروع نسبتاً زودتر اختلال است (کاپلان و سادوک، 1379).
در گذشته رابطهای بین اختلال خلقی دو قطبی و موقعیت شغلی و تحصیل بالاتر از معمول گزارش شده است (وودراف و همکاران، 1971). بعضی از پژوهشگران معتقدند که این اختلال در افراد پرتلاش از نظر اجتماعی که فشار زیادی برای مطرح و مقبول بودن در خود احساس میکنند ظاهر میگردد (پورافکاری، 1369).
وضع تأهل
افسردگی یک قطبی در افرادی که فاقد رابطه بین فردی نزدیک هستند یا از همسر خود طلاق گرفته و یا جدا شدهاند بیشتر دیده میشود. اختلال دوقطبی I ممکن است در افراد طلاق گرفته یا مجرد بیشتر از افراد متأهل دیده شود. اما این اختلاف نشاندهنده شروع زودرس و ناهماهنگی زناشویی حاصل از آن است، که از خصوصیات این اختلال شمرده میشود (کاپلان و سادوک، 1379).
تاریخچه خانوادگی:
در بیشتر مطالعات همهگیر شناسی نمونههای درمانی، یک تاریخچه خانوادگی از اختلالهای خلقی مخصوصاً در وابستگان درجه اول مشاهده شده است. همچنین در آزمودنیهایی که دچار اختلال افسردگی بودند، تاریخچه فامیلی بیشتر بوده است. اساس ژنتیکی در بیماری دو قطبی I بیشتر از افسردگی اساسی است. در بین اعضای خانواده آزمودنیهای دو قطبی، هم اختلال دو قطبی و هم افسردگی اساسی شایع است (کاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامی و نیکیار، 1384).
تجارب دوران کودکی
همراهی تجارب دوران کودکی، با شروع اختلالهای خلقی در مراحل بعدی زندگی مورد توجه زیادی قرار گرفته است. برخی وقایع مثل طلاق یا جدایی والدین و یا والدین غفلت کننده و طرد کننده میتوانند موجب ابتلا به اختلالهای خلقی در فرزندان خود شوند. محرومیت و محیط خانوادگی آشفته نیز یک عامل خطر میباشد (همان منبع).
جدول: عوامل خطر برای اختلال دو قطبی I و اختلال افسردگی اساسی
عامل خطر
اختلال دو قطبی I
اختلال افسردگی اساسی
جنس
اثری ندارد
زنان نسبت به مردان در خطر بیشتری هستند.
نژاد
اثری ندارد
اثری ندارد
سن
جوانان در خطر بیشتر هستند
جوانان در خطر بیشتری هستند
وضعیت اقتصادی اجتماعی (SES)
(SES) بالاتر تا حدودی در خطر بیشتر هستند
(SES) پایینتر در خطر بیشتری هستند
وضعیت تأهل
اشخاص جدا شده و طلاق گرفته در خطر بیشتری هستند
اشخاص جدا شده و طلاق گرفته در خطر بیشتری هستند
تاریخچه خانواگی
افراد با تاریخچه خانوادگی در خطر بیشتری هستند
افراد با تاریخچه خانوادگی در خطر بیشتری هستند
وقایع استرسآور زندگی
وقایع استرسآور منفی با خطر بیشتری برای ابتلا همراه هستند.
وقایع استرسآور منفی با خطر بیشتری برای ابتلا همراه هستند
استرس مزمن
اثر آن شناخته نشده است
استرسهای مزمن همراه با ریسک زیاد برای ابتلا به افسردگی هستند
عدم وجود اعتماد
اثر آن شناخته نشده است
عدم وجود اعتماد موجب افزایش احتمال ابتلا به افسردگی به خصوص در زنان میشود
مسکن و محل زندگی
خطر حومهنشیان بیشتر از شهرنشیان است.
در شهرنشینان، خطر ابتلا بیشتر از روستانشینان است.
جدول از کاپلان 2000، ص 1304؛ به نقل از بهرامی و نیکیار، 1384
دورههای خلق
برای معرفی انواع اختلالات دو قطبی و بررسی علائم به چهار نوع دوره[19]، متفاوت اشاره میشود که شامل دوره افسردگی، دوره مانیا، دوره هیپومانیا و دوره آمیخته (علائم مانیا و افسردگی اساسی همزمان) میباشد.
دوره افسردگی:
علامت اصلی اختلال افسردگی اساسی یک دوره حداقل دو هفتهای است که در طی آن یا خلق فرد افسرده است و یا علاقه و احساس لذت را تقریباً در همه فعالیتها از دست میدهد. در کودکان و نوجوانان، خلق ممکن است تحریکپذیر باشد تا غمگین. افراد همچنین باید حداقل چهار علامت دیگر را تجربه کنند که عبارتند از: تغییر در اشتها یا وزن، خواب و فعالیت روانی حرکتی، کاهش انرژی، احساس بیارزشی یا گناه، دشواری در اندیشهپردازی، طرح و اقدام برای خودکشی. برای به حساب آوردن یک دوره افسردگی اساسی، یک علامت باید یا اخیراً به وجود آمده باشد و یا در مقایسه با حالت پیش از دوره افسردگی فرد، آشکارا بدتر شده باشد. علایم باید برای بیشتر ساعات روز، تقریباً هر روز، برای حداقل دو هفته پیوسته استمرار یابند. دوره افسردگی باید از نظر بالینی با درماندگی قابل ملاحظه یا آسیب در کارکردهای اجتماعی و شغلی یا دیگر زمینههای مهم همراه باشد. در بعضی افراد با دورههای خفیفتر، ممکن است فرد کارکرد ظاهراً طبیعی داشته باشد، اما نیازمند تلاش فزاینده بسیار زیاد است (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1379).
این دوره میتواند منفرد یا عود کننده باشد. وجود فاصله 2 ماهه بین دورهها که ضمن آن بیمار فاقد علائم افسردگی باشد برای حالت عود کننده ضروری است.
حدود دورههای افسردگی اساسی عود نمیکند این حالت بیشتر در بیماران با سن بالاتر و سابقه فامیلی کمتر اختلال خلقی دیده شده و معمولاً بیشتر طول میکشد (21 سال) (کاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامی و نیکیار، 1384).
اسپیرینگ[20] (2002) علائم و نشانههای یک دوره افسردگی را چنین ذکر میکند:
غمگینی، نگرانی یا خلق افسرده پایدار
احساس نا امیدی و بدبینی
احساس گناه، بیارزشی و درماندگی
فقدان علاقه و لذت در فعالیتها من جمله مسائل جنسی
کاهش انرژی و احساس خستگی مفرط
اشکال در تمرکز، یادآوری و تصمیمگیری
بیقراری، تحریکپذیری و زودرنجی
افزایش خواب یا بیخوابی
تغییر در اشتها و یا وزن
دردهای مزمن یا سایر نشانههای جسمانی مزمن که ناشی از بیماری جسمانی یا آسیب نیستند
افکار مرگ یا خودکشی، یا اقدام برای خودکشی
جدول: معیارهای دوره افسردگی اساسی بر اساس DSM IV-TR
A- پنج علامت (یا بیشتر) از علایم زیر در یک دوره دو هفتهای وجود داشتهاند و نشاندهنده تغییر از سطح کارکرد قبلی هستند: حداقل یکی از علایم یا به صورت (1) خلق افسرده و یا (2) از دست دادن علاقه و احساس لذت است.
توجه: علایمی که به وضوح ناشی از یک حالت طبی عمومی هستند و یا هذیانها و توهمات ناهماهنگ با خلق را به حساب نیاورید.
1 خق افسرده در بیشتر اوقات روز، تقریباً هر روز، خواه از طریق گزارش ذهنی (مثلاً، احساس غمگینی یا پوچی) و خواه مشاهده دیگران (مثلاً، غمگینی و اشکباربودن) باشد. توجه: در کودکان و نوجوانان خلق ممکن است تحریکپذیر باشد.
2 کاهش قابل ملاحظه علاقه یا احساس لذت نسبت به همه یا تقریباً همه فعالیتها در بیشتر اوقات روز، تقریباً هر روز (به طوری که شرح ذهنی بیمار یا مشاهدات دیگران نشان میدهد).
3 از دست دادن قابل ملاحظه وزن بدون رژیم غذایی یا افزایش وزن (مثلاً، تغییر در بیش از 5 درصد وزن بدن در یک ماه)، یا کاهش و یا افزایش اشتها تقریباً هر روز. توجه: در کودکان ناتوانی در رسیدن به وزن مورد انتظار را در نظر بگیرید.
4 بیخوابی یا پرخوابی هر روز.
5 بیقراری یا تأخیر روانی حرتی تقریباً هر روز (قابل مشاهده توسط دیگران، فقط به احساسهای ذهنی بیقراری یا کندی اکتفا نمیشود.)
6 خستگی شدید یا از دست دادن انرژی تقریباً هر روز.
7 احساس بیارزشی یا گناه افراطی و نامناسب (که ممکن است هذیانی باشد) تقریباً هر روز (فقط شامل سرزنش خود و احساس گناه در مورد بیمار بودن نمیباشد).
8 کاهش توانایی تفکر یا تمرکز، یا بلاتصمیمی، تقریباً هر روز (خواه به صورت شرح ذهنی بیمار و خواه قابل مشاهدئه توسط دیگران).
9 افکار تکرار شونده در مورد مرگ (نه به صورت ترس از مرگ، اندیشه پردازی مکرر در مورد خودکشی بدون یک طرح خاص، یا اقدام به خودکشی، یا طرح خاصی برای انجام خودکشی.
B- علایم واجد ملاکهای یک دوره آمیخته نیستند.
C- علایم از نظر بالینی موجب اختلال یا آسیب قابل ملاحظهای در کارکرد اجتماعی، شغلی و یا دیگر زمینههای مهم میشوند.
D- علایم ناشی از اثرات فیزیولوژیکی مستقیم یک ماده (مثلاً یک داروی قابل سود مصرف، داروی تجویز شده و یا یک حالت طبی عمومی (مثلاً کمکاری تیروئید) نیستند.
E- علایم از طریق داغدیدگی بهتر توضیح داده نمیشوند، یعنی، بعد از دست دادن فرد مورد علاقه، علایم بیش از دو ماه دوام مییابند و با اختلال کارکردی قابل ملاحظه، اشتغال ذهنی مرضی همراه با بیارزشی، اندیشه در مورد خودکشی، علائم سایکوتیک یا تأخیر روانی حرکتی، مشخص میشوند.
جدول از DSM.IV (1379)
دوره مانیا:
دوره مانیا به صورت دورهای خاص که طی آن، خلق به گونه غیر طبیعی و مستمراً بالا خود بزرگ بین و یا تحریکپذیر است تعریف میشود. این دوره خلق غیرطبیعی حداقل یک هفته (یا کمتر اگر بستری شدن ضروری باشد) طول میکشد. اختلال خلق باید حداقل با سه علامت دیگر از علائم زیر همراه باشد: عزت نفس مغرورانه یا خود بزرگبینی، کاهش نیاز به خواب، فشار تکلم، پرش افکار، حواسپرتی، افزایش درگیری در فعالیتهای هدفدار یا بیقراری روانی حرکتی، و درگیری مفرط در فعالیتهای لذتبخش که پیامدهای بالقوه دردناک بالایی دارند. اگر خلق تحریک پذیر باشد (به جای اینکه بالا یا خود بزرگبین باشد) حداقل چهار علامت از علایم فوق باید وجود داشته باشند. علایم واجد ملاکهای یک دوره آمیخته که از طریق پدیدار شدن علایم هر دو دوره مانیا و افسردگی اساسی تقریباً هر روز و برای یک دوره حداقل یک هفتهای مشخص میشوند نیست. اختلال باید به حدی شدید باشد که موجب آسیب قابل ملاحظهای در کارکرد اجتماعی یا شغلی شود، یا نیازمند بستری شدن باشد که موجب آسیب قابل ملاحظهای در کارکرد اجتماعی یا شغلی شود، یا نیازمند بستری شدن باشد، یا با وجود علایم سایکوتیک مشخص گردد. دوره مانیا نباید ناشی از اثرات فیزیولوژیکی مستقیم یک داروی قابل سود مصرف، یک داروی تجویز شده، دیگر درمانهای سوماتیک افسردگی (مثلاً الکتروشوک درمانی یا نوردرمانی) و یا در معرض سموم قرار گرفتن باشد. همچنین این دوره نباید ناشی از اثرات فیزیولوژیکی مستقیم یک حالت طبی عمومی (مثلاً اسلکروز متعدد، تومور مغزی) باشد (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1379).
[1] - Mood Disorders
[2] - Cappadocia
[3] -Celsus
[4] - Tralles
[5] -Maimonides
[6] - Foli Criculaire
[7] -Folie a double forme
[8] - Kahlbaum
[9] - Kraepelin
[10] - Leonhard
[11] - unipolar depression
[12] -unipolar mania
[13] - bipolar
[14] - Weissman
[15] - Kessler
[16] - Learned hilplessness
[17] - Leibenluft
[18] - King & Markus
[19] - episode
[20]- Spearing