این نوشته بحثای است دربارهی خشونت و ایمان.
بحثای دیالکتیک که در آن حداقل نظر من در میانهی راه تصحیح شده است:
در یکی از پستهای پیشینام چنین چیزی را نوشته بودم: "چیزی نمانده تا لحظهای که از تلاش کمفایدهی عیسی مسیح 2005 سال گذشته باشد: همچنان همدیگر را گاز میگیریم و وحشیترینهایمان، با ایمانترینهایمان هستند!"
که یکی از خوانندگان اینجا به نام بهار –که من قبلا از طریق وبلاگ پویان با او آشنا بودم- برایام نوشت:
"سلام:)
میشه بیشتر توضیح بدین که چطور به این نتیجه رسیدین که وحشیترها، با ایمانترینها هستند؟!خیلی جالب شد واسم!"
و من هم پاسخ گفتم:
"شاید لفظ "ایمان" آنقدر صحیح نباشد که "ایمان به مذهب" (و نه الزاما خداوند) به این موضوع بیاید.
اما یک نگاهی به جنگافروزان اخیر بکنید، به ارتباطشان پی میبرید:
-جامعهی امریکا مذهبی است و بوش جز مذهبیترین رییس جمهوران آنجاست.
همچنین کلی از رای این دورهی بوش به خاطر برانگیختن حس مذهبیی مردم آنجا بوده است.
امیدوارم نیازی نباشد تا اثبات کنم که بوش یک "وحشی" است!
-کلی از بدبختیی فعلیی جهان زیر سر اصولگرایان اسلامی است.
آنها آنقدر به "ایمان" خود باور دارند که حاضرند جان هزاران نفر را بدون اغماض بگیرند.
-اسراییل!
-فلسطین!
-ایران!
… و خیلی موارد دیگر.
نکتهی مشترک بین همهی اینها این است که "ایمان" به عنوان یک عنصر "غیرعقلانی" باعث کم اثر شدن "تعقل" لازم برای انسانیت مدرن میشود.
ایمان باعث میشود آرمانی والا به عنوان هدف اصلی درآید و آن آرمان درست مثل چماق چماقداران عزیز بخورد توی سر ملت!
نمیگویم این خشونت "بد" است (که طبق معیارهایی خوب است)، اما میگویم یکی از دلایل این "خشونت"، ایمان بالا است!
البته ایمان بالا میتواند باعث کمتر شدن خشونت هم بشود.
اگر مسیحیان مثل عیسی عمل میکردند و به این باور داشتند که اگر کشیدهای به گوش چپشان خورد، سمت راست صورتشان را جلو بیاورند (باز هم نمیگویم کار درستی است!) آنگاه ایمان تبدیل میشد به روشی برای کمتر شدن خشونت.
اما عملا گویا مسیر تاریخ به گونهای دیگر شده است."
پیش از ادامه، لازم است چند نکته را بیان کنم.
پستای که این بحثها در موردش انجام شده است، جزو خانوادهی "ضدخاطرات" است.
گزارههای ضدخاطرات هر چه باشد، الزاما "صحیح" نیستند.
در نتیجه ادامهی این بحث، در یک بافت دیگر –بافت متعقلانه- انجام شد در حالی که خود نوشته در بافت ضدخاطرات مطرح شده است.
با اینکه سعی میکنم حرف مفت کمتر بزنم، اما این سعیام در خانوادهی ضدخاطرات کمتر است (با اینهمه حاضرم از همهی پستهایام دفاع کنم و یا اشتباه آنها را بپذیرم و یا هیچکدام!!!).
نکتهی مهم دیگر اینکه در کامنتام نوشتهام که لفظ "ایمان" آنقدر درست نیست که "ایمان به مذهب" درست است، اما اینک میخواهم نظرم را کمی تغییر بدهم و بگویم احتمالا مشکل خود ایمان است و نه الزاما ایمان به مذهب.
پاسخ اساسیی بعدی خانم بهار یک چنین چیزی بود:
"خوب، تمام این مسائلی که عنوان کردید (امریکا، ایران، چماق چماقداران و...) به مسائل سیاسی ربط دارد نه دین نه مذهب و ...
_ از امریکا شروع میکنم.البته در مورد مسائل سیاسی اطلاع چندانی ندارم، اما فکر میکنم سیاستهای بوش مانند اندیشه های ماکیاولی باشد.
ماکیاولی معتقد است که حاکم برای حفظ دولت و مصلحت آن باید از ویژگیهای شیرصفتی و روبه صفتی یعنی سرکوبگری برخوردار باشد و بی وقفه در مقابل "بخت نا مساعد" بستیزد.وظیفه ی حاکم رفع آشفتگی و هرج و مرج است و برای اینکار مجاز است تا از زور و خشونت و فریب استفاده کند.
توجه داشته باشید که در امریکا دانشمندان سیاسی روی کار هستند (نه مثل کشورهای ایران و...)در آنجا تأکید میشود بر ضرورت عدالت و آزادی، تأکید میشود بر اینکه حاکم باید عادل باشد و رعایت دین و اخلاق را بکند.اما منظورشان این نیست که غایت و هدف سیاست دین و اخلاق و عدالت است بلکه اینها ابزار هستند برای کسب و حفظ قدرت.حتی معتقدند (به طور پنهان) که لازمه ی حفظ حکومت وجود فقر و ترس و...
در بین مردم است.البته این مسأله ی وجود فقر در بیشتر سیاستها از قدیم بوده، حتی در ایران، در زمان آغا محمد خان و شاید هم پیش از او.
پس با این تفاسیر بوش مذهبی است یا مذهب نما؟
وقتی بوش در ماه رمضان مراسم افطاری برگزار میکند، یعنی بوش مذهبی است یا میخواهد از راه مذهب وارد شود و روی افکار مردم کار کند؟
این اعمالش را باید به مسائل سیاسی ربط داد نه مذهبی.
با شناختی که از بوش هست و اینطور که شما به صراحت میگویید مذهبی ترین، مذهبی بودن مردم امریکا هم زیر سؤال میرود.
در ضمن سه عامل باعث انتخاب مجدد بوش شد: خدا، آزاد کردن هم جنس بازی و عامل سومش را هم متأسفانه یادم نیست.
_ و ایران: مذهب و یا اسلام را در ایران از قبل از سال 57 مثال میزنم.
حتماً شنیده اید، سازمان مجاهدین خلق؛ که یک سری از روشنفکران مسلمان مبارز بودند.توصیفشان از اسلام، تجدید نظر طلبی بود یعنی میگفتند که اسلام را باید با مفاهیم مدرن همان سالها تطبیق داد.
شهرام یکی از رهبران این سازمان بعد از مدتی شروع به بازبینی اسلام کرد و به این نتیجه رسید که اسلام را نسبت به مارکسیسم _ لنینیسم باید در مقام دوم قرار داد.بعد در یک اطلاعیه ی علنی اعلام میکنند:" ما گمان میکردیم که میتوانیم مارکسیسم و اسلام را با هم ترکیب کنیم ولی دریافتیم که این فکر ناممکن است.ما مارکسیسم را انتخاب کردیم...." این سازمان چپی یا کمونیستی با اندیشه ی اسلام و با جمعی از مسلمانان تشکیل شد و باز هم اسلام یا مذهب به کنار رفت.
کنار رفتن مذهب یا اینگونه به صراحت بیان میشد یا نه، ولی مذهب به حاشیه میرفت یا مذهب دستاویز میشد.
نکته ی دیگر که به نظرم باعث خدشه دار شدن دین یا مذهب در ایران میشود؛ نبودن سیاستدانهای واقعی بر سر کار است.
به نوعی همه چیز با هم قاطی شده ضمن اینکه اگر بیوگرافی دانشمندان سیاسی جهان را نگاهی بیندازیم اکثر آنها جامعه شناسی، فلسفه و علوم سیاسی خوانده اند.
خودتان بهتر میدانید که در این دوران با مسائل حوزوی و غیره نمیشود حکومت و دولت خوبی داشت یا اینکه در اکثر اعتراضات به دولت، مانند روز دانشجو یا 18 تیر بیشترین افراد شرکت کننده از دانشکده های فنی هستند (البته نمیخوام بگم اینها چیزی از سیاست نمیدانند).
_ در کل مذهب و سیاست را با هم ترکیب نکنیم، مذهب صرفاً ابزار است نه عامل وحشی گری.
_ در مورد اینکه می گویید ایمان باعث خشونت میشود: نمونه ای را مثال میزنم، طالبان گروه بسیار افراطی و به نظر من وحشی.
منشأ ایمانشان چه بود؟
منشأ وحشی گریشان چه؟
اسلام؟
مذهبشان این وحشی گریها و این افراطها را نمیخواست، مگر ابن ملجم نبود که پیشانی اش گویای نماز فراوان بود...
به این شکل نمیشود به طالبان گفت: مذهبی ترین.
همانطور که ما تمیزی را سفارش میکنیم اما به آدم وسواس نمیگوییم تمیزترین و وسواس رو نوعی بیماری میخوانیم.
_ و ایمان باعث کم شدن اثر تعقل برای انسانیت مدرن میشود:فکر کنم انسان مدرن است نه انسانیت مدرن.
و جوابم را با نمونه ی بارزی از انسان متعقل(!) یعنی نیچه میدهم.
میتوانید نتیجه ی تعقل و بی ایمانی اش را در نامه ای که برای خواهرش نوشته ببینید ( جایی میگوید: غیرپرستی چیست؟خود را باید خواست و خود را باید پرستید و نهایتاً در نامه به خواهرش:...خدایا من امروز چه تنها هستم...هیچکس نیست که نوازش دوستانه بر من روا دارد.) نمونه های دیگرش شوپنهاور،در ایران خیام (البته میگویند:"خیام شاعر" ) و...
با رد کردن ایمان و خدا و روی آوردن به تعقل به تنهایی در نهایت به پوچی میرسیم.اگر نگاهی به آمار خودکشی در سازمان بهداشت جهانی در کشورهای اروپایی بیندازیم، میبینیم که خودکشی در میان افراد تحصیلکرده و کلاً روشنفکر بیشتر است.
_ ایمان واقعی و درست وحشی گری نمی آورد.
زیاد زیاد حرف زدم،شرمنده.
موفق باشید و واقع گرا!"
از بهار متشکرم که برایام این همه نوشت و اتفاقا به نظرم نکات مهمای را هم مطرح کرد که ارزش خواندن دارند.
از همان ابتدا میخواستم یکی دو نظر دربارهی این کامنت بگذارم که به تعویق افتاد.
دیر پاسخ دادنام به دو چیز بر میگردد: یکی اینکه این چند روز –درست مثل این چند ماه اخیر و تقریبا مثل سه چهار سال اخیر- سرم خیلی شلوغ بوده است و باید کارهای دیگری را آماده میکردم و دیگر اینکه این آرزوی "واقعگرا بودن" کمی به مذاقام ناخوش آمد.
به نظرم آمد که "خیلی راحت" نیست آرزوی "واقعنگری" برای دیگری در حالی که بعید میدانم کسی بتواند خیلی ساده و سر راست بگوید "واقعیت" چه چیزی است.
این آرزو –برای من- تقریبا همانقدر فحش است که "سطحینگر نباش"، "مبتذل نباش"، "بهتر فکر کن" و ...
ناسزاست.
بگذریم ...
بهار "سیاست" و "قدرت طلبی" را علت وحشیگریها دانسته و دین و مذهب را بری از هر گونه دخالت در آن دانسته است و تنها برداشت نادرست (و یا ابزاری) از آنها را به عنوان "ابزار" قدرتطلبی در نظر گرفته است.
بهار "سیاست" و "قدرت طلبی" را علت وحشیگریها دانسته و دین و مذهب را بری از هر گونه دخالت در آن دانسته است و تنها برداشت نادرست (و یا ابزاری) از آنها را به عنوان "ابزار" قدرتطلبی در نظر گرفته است.
من اعتقاد دارم که علت وحشیگریها یکی دو چیز نیست.
قدرتطلبی مسلما علت همهی اینهاست، اما اینکه چه چیزی باعث قدرتطلبی و چه چیزی باعث "مشروعیت" این قدرتخواهی میشود، موضوع جدایی است.
گمانام یکی از این عوامل مشروعیتزا –چه به صورت درونی و چه بیرونی- "ایمان" به هدفای است.
اما ایمان چیست؟
مذهب چیست؟
و حتی چه چیزی وحشیگری است؟
نمیخواهم –و به احتمال نمیتوانم- تعریف جامع و کاملی از هر کدام از اینها بدهم چو تعریفبردار نیستند.
اما خیلی کلی بگویم، ایمان باعث میشود که در مواردی که انسان در برابر تصمیمگیریای قرار میگیرد، از باوری محکم و مستحکم –که آن را ایمان مینامیم- استفاده کند برای جهتدادن به تفکرش.
این ایمان گاهی حتی میتواند قویتر عمل کند و به نفع آن باورها از "دیدههای"اش صرفنظر کند: شخصی که طناب دار را بر گردن زانیای میاندازد (فرض میکنیم چهار بار زنا انجام داده است یا زنا با محارم داشته یا چیزهایی از این دست!!!) "ایمان" دارد که کارش درست است در حالی که ترس و وحشت و حتی پشیمانی را در تمام وجود محکوم به اعدام میبیند.
آیا این کار عقلانی است؟
یا بهتر بگویم: آیا اینکار انسانی است؟!
چه چیزی میتواند موجب این "حق" به انسان دیگری بشود که دیگریای را نابود کند یا -حتی خیلی کمتر- او را اذیت کند؟
چیزی جز یک سیستم از باورهای بسیار مستحکم؟
درست به همین صورت ایمان به اصولگرایان اجازه میدهد که وحشیگری کنند.
هیچ کاری ندارم که آیا آنها تفسیر درستی از اسلام، مسیحیت یا هر چیز دیگری در نظر دارند یا خیر، موضوع تعامل "باور"ها و "عمل" انسانها است.
طالبان ایمان داشت که "اسلام" یعنی این و اجرایاش کرد.
جورج بوش باور دارد که وظیفهای الهی بر عهده دارد و او سردار جنگهای صلیبیی قرن بیست و یکم شده است، پس با حمایت کلیسا –که از طریق منفذ کور ایمان مومنان برای جورج بوش رای جمع کردند- چهار سال جهنمیی دیگری را بر کرهی زمین رقم زد.
دوباره تاکید میکنم که کاری ندارم "تفسیرها" چه میگویند، تنها تاکیدم به نقش ایمان در این میان است: نقش زیرپوستی و آرام ماجرا.
در آخر بهتر است بیان کنم که به اعتقاد من "ایمان" چیز "بدی" نیست ولی چنین نقشای را هم بازی میکند.
اگر کسای مذهبی است، شاید خوشحال شود اگر بگویم که "منتظریم تا موعود بیاید و همهی تفاسیر نادرست دور ریخته شوند" و اگر شخصای ضدمذهب است، احتمالا خرسند خواهد شد وقتی بگویم "میبینی ...
بدجایی گیر کردهایم" و اگر کسی بیطرف نگاه کند، راضی خواهد بود آنگاه که بگویم "اینطوریهاست!" دیگر چه ...
؟!
البته این دیگر فرع موضوع است، اما گمانام "انسانیت مدرن" درستتر از "انسان مدرن" منظورم را میرساند.
"انسان" واژهای است که به یک گونه از موجودات برمیگردد و انسان مدرن، به موجوداتی بر میگردد که دارای رفتار مدرناند.
اما "انسانیت" واژهای است که به "منش، خواص و رفتار" یک گونه از موجودات برمیگردد و لفظ انسانیت مدرن، به درستی، به ویژگیهای مدرن آن موجودات باز میگردد.
آنجا که من "انسانیت مدرن" را به کار بردم، بیشتر به ویژگیهایاش اشاره میکردم تا خود آن موجود.
در مورد نیچه زیاد نظر نمیدهم ولی گمان نمیکنم نیچه نمایندهی خوبای برای یک انسان مدرن و متعقل باشد.
اینرا نیچهشناسان باید بگویند.
در مورد آمار خودکشی و ...
هم گفتهاید که نظری ندارم چون نه به آمارش دسترسیای دارم و نه بحثام اصلا دربارهی مفید بودن یا نبودن ایمان است.
از بحثهای دیگری مثل اینکه بوش با همجنسبازی (که البته ماجرا نه همجنسبازی که ازدواج همجنسگرایان بود) موافق بود (که اصلا نبود!!!) یا اینکه خدا چگونه به بوش کمک کرد و ...
هم صرفنظر میکنم!
(: Posted by SoloGen at January 6, 2005 11:20 AM | TrackBack Comments سلام :) قبل از همه چی دیدم صحبت از نیچه شده...
گفتم همین اوّل کار بگم که خیلی با تفسیر بهار در مورد نیچه موافق نیستم.
نیچه – دستِ کم اونطوری که من میفهممش – نماینده تعقّل نیست؛ حتّی یه جورایی برعکس.
اگه منظور بهار از تعقّل صرفاً فلسفیدن باشه، مشکلی ندارم.
امّا، اینجوری نگاه کنی، خیلیها هم اهل تعقّل بودن و نتیجه دیگهای گرفتن.
نه؟
چیزی که من از انسان مدرن (واسه اینکه دعوا نشه: /انسانیّت مدرن) میفهمم – احتمالاً همسو با نظر امیرمسعود – یه جور تعقّل مدرن و – خودمونی بگم!
– پوزیتیوستیتره.
نیچه، نماینده خوبی واسه اینجور تعقّل نیست، بهرحال.
(البتّه، سوء تفاهم نشه ها، من – برعکس اونچیزی که امیرمسعود خواسته بود – نیچهشناس نیستم!
بنابراین، اگه حتّا کوچکترین اشتباهی وجود داره، حرفم رو پس میگیرم!) امّا، در مورد بحث اصلی، بنظرم اگه میخوایم به نتیجه برسیم، باید یه خرده دایره شمول موضوع رو تنگ کرد.
اوّلاً به گمونم، ایمان – حتّی ایمان مذهبی که امیرمسعود برای بحث جدیدترش انتخاب کرده – یه خورده گنده است.
باز از خود نیچه بگم (غلط نکنم در حکمت شادان) که میگه ما – منظورش خوداشونه!
– ضد متافیزیکیهای بیخدا هم مشعلمون رو با شعلهای روشن میکنیم که ایمانی چند هزار ساله اون رو برافروخته.
بنظرم، ایمان رو فقط یه جور هدف یا نمیدونم انگیزه دونستن، خیلی مشکل ما رو حل نمیکنه.
یعنی ترفند امیرمسعود از اینکه ایمان رو خاصتر به ایمان مذهبی برگردونده، با تعریفی که ارائه کرده (و نکرده) چیزی رو عوض نمیکنه.
اینجوری، بیشتر کنشهای انسانی یه جورایی طبق ایمانی انجام میشه که من از فحوای متن امیرمسعود فهمیدم.
فکر کنم خیلی پراکنده و نامنسجم دارم حرف میزنم.
دستِ کم اعصاب خودم از جملههام خورد شده.
پس بذارین این رو بگم و برم که فکر کنم اینطوری بحث کردن فقط یه نتیجه بدیهی به همراه میاره: ایمان هم خوبه و هم بد.
خوبه اگه خوب استفاده بشه و بده اگه بد بکار بره!
(راستش رو بخواین جوابای رد و بدل شده رو که خوندم اوّلین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود که شما دو نفر اصولاً اختلافی با هم ندارین!!!) نمیدونم واسه اینکه بحث – دستِ کم برای من – فایدهمندتر باشه و از چنین اینهمانی بیفایدهای که گفتم رها بشه، چه کار میشه پیشنهاد کرد؟
شاید یه راه حل این باشه که در مورد نسبت دین و سیاست (حتی دین و مذهبی خاص و سیاست) صحبت کنیم.
(واقعاً تضمین نمیکنم که نتیجه بخش باشه!!!
حتّی شک هم دارم!) خلاصه کنم که از صحبتها استفاده کردم، امّا نمیدونم چرا؛ ولی خیلی کلّیگویی بنظر میرسید و از اون بدتر نمیدونم که راه حلش چیه که یه خرده قابل سنجشتر بشه؟!
Posted by: Pouyan at January 7, 2005 01:10 AM اول از همه بگویم که من در آن وسطها نظرم را عوض کردم و به جای "ایمان به مذهب" از "ایمان" –به طور کلی-صحبت میکنم (قبول دارم!
نظرم یکی دو بار عوض شد).
دوم اینکه خیلی ممنونام از اینکه در این بحث شرکت کردید (یا میکنید).
موضوع مهمای است و من هم چندان –از دیدگاه متافیزیک مذهبی که آن را برای چنین گفتگویی مفید میدانم- صاحبنظر نیستم.
گرچه باید اعتراف کنم این موضوع از دغدغههایام این روزهایام نیست!
(: نکتهی دیگر هم اینکه من فعلا نمیخواهم در مورد مفید بودن یا نبودن ایمان صحبت کنم.
در نتیجه من زیاد ناراحت نمیشوم که به این نتیجه برسم که ایمان مفید است یا غیرمفید.
فقط میخواهم ببینم آیا این حرفام درست است که ایمان ابزار خوبی برای خشونتورزی است یا خیر.
درست است؟!
من بر این باورم!
در واقع، چون ایمان را یک جور باور شدید میدانم که "میتواند" جلوی تعقل مدرن را بگیرد، و یکی از دلایل خشونتورزی هم "میتواند" عدم تعقل مدرن باشد، آنگاه نتیجه میگیرم که ایمان "میتواند" باعث خشونت شود.
فکر کنم این دفعه شفافتر گفتم.
کسای موافق یا مخالف هست؟!
این بحث یک جورهایی مرا اذیت میکند: نه آنقدر پراگماتیک(!) است که به کاری بیاید، نه آنقدر مجرد است که لذتبخش باشد.
Posted by: SoloGen at January 7, 2005 12:46 PM سلام :) پس مشکل اینجا بود… شاید واقعاً همین مورد آخری که گفتی، باعث میشه بنظر من هم بیاد که این بحث یه جورایی پا در هواست!
:) بگذریم؛ در موردِ اینکه گفتی ایمان میتونه عامل خشونت باشه یا نه؟
بنظرم میتونه، امّا همونقدری که تعقّل مدرن هم فرضاً میتونه باعث همچین چیزی بشه.
البتّه شاید تعریفهامون از تعقّل مدرن و ایمان هنوز یکی نشده باشه… بذار یه خرده عینیتر بگم.
همین اسلامی که امروزها به اسمش سر هم میبرن و آدم رو – بقول خودت – میکشن گَلِ دار (!)، یا همین تشیّعی که بکلّی مذهبی سیاسی دیده میشه که دیانت و سیاستش قابل تفکیک نیست، یه موقعی کاملاً غیرسیاسی بوده.
از این واضحتر چی میشه پیدا کرد که در قرآن، نماز جمعه فرض «واجب»ه؛ امّا شیعیان واسه اینکه کمترین تماسی با سیاست نداشته باشن، گفتن که نه خیر، در زمان غیبت اصلاً هم واجب نیست.
یا اینکه مسیحیّت فرضاً؛ که اینقدر مهربون بنظر میاد و طبق آموزههاش – باز بقول عزیز خودت – باید اونطرف دیگه صورتت رو هم واسه سیلی دوّم با رغبت در دسترس قرار بدی، یه موقعی حکومتهایی با اسمش تشکیل شدن، که فکر کردن بهشون هم تن آدم رو میلرزونه!
و دستِ آخر اینکه، بنظرم واقعاً همه چی تو همون «میتواند»یست که گفتی.
و مگه با عقل مدرن، «نمیتوان» خشونت ورزید؟!
خلاصه اینکه این بحث واسه من هم اولویّت نداره؛ امّا اگه دوستان همراهی کنن، من هم یه چیزایی یاد میگیرم.
ولی قبلش باید یه فکری بحالش کرد که اینقدر «اذیتکننده» نباشه.
نه؟!
Posted by: Pouyan at January 7, 2005 02:15 PM ممنون که نوشتهی به این بلندی را از وبلاگات برداشتی و لینک دادی Posted by: Ramin at January 7, 2005 07:12 PM بحث قبلی که به نظرم دقیق هم مشخص نبود، به قول پویان (احتمالاً) به نتیجه خاصی ختم نمی شود جز این که ایمان (به هر چیزی) می تواند هم خوب و هم بد باشد.
ولی این سوال که آیا ایمان وسیله ی خوبی برای خشونت ورزی است یا نه..
خوب به نظرم یکی از بهترین وسایل است.
قرون وسطی مثلاً، ایمان به مسیحیت، در دستِ یک سری آدم پول پرستِ باحال!
بدون هیچ دلیلی افراد را به جرم ارتداد مثلاً می سوزاندند تا همه ی اموال شان را مصادره کنند.
یعنی ایمان نقش ابزار را دارد برای به دست آوردن ثروت (و در نتیجه قدرت) به راحت ترین راه ممکنه: استفاده از ثمره ی کار دیگری.
البته همین روش در نهایت باعث به وجود آمدن فعالیت هایی شد که در نهایت به لوتر ختم شد.
به نظرم برای این که ثروتِ سرزمین آلمان ِ فعلی را به رم منتقل می کرد.
در نهایت وقتی لوتر قدرت گرفت، خودش نمونه ی رفتار کلیسای رم را با یهودیان روا می دارد.
مسأله ی یهودیان؛ چرا این قدر با این قوم در مثلاً اروپا مشکل وجود داشته؟
به نظرم به استعداد یا روش های خاص ایشان در جمع آوری ثروت باز می گردد.
راه ساده برای گرفتن این ثروت: استفاده از ابزاری که آن ها ندارند، ما داریم، و می توان توده مردم را قانع کرد.
بهترین ابزار: ایمان.
می تواند ایمان به مسیحیت باشد، یا ایمان به برتری نژادی.
خوب آیا تعقل هم می تواند چنین ابزاری باشد؟
به نظرم نه.
البته من منظورم از تعقل، تعقل واقعی با تعریف درست سود و ضرر است.
بر طبق این تعریف، اگر کودکی پنج ساله را ببینی که چند تا سکه ی طلا دارد، او را فریب نمی دهی یا کتک نمی زنی و سکه های َش را بگیری.
چون در نهایت به ضرر خودت ختم خواهد شد (چگونه؟
مثلاً برادرش می آید و شانس بیاوری، می کشدت، یا چند سال بعد، همین بلا را یکی سر خودت می آورد.) پس: به نظر من ایمان وسیله ی خیلی خوبی برای ابراز خشونت است، در حالی که تعقل نیست.
و البته در حال حاضر جمع مومنان جمع است و کسی از تعقل بهره ای نمی برد.
Posted by: لرد شارلون at January 7, 2005 11:00 PM سلام:) خب منظور من از واقع گرا بودن اینطور که شما تفسیر کردید نبود؛ با اینطور تفسیرِ شما، اگر به فردی بگوییم شاد باشی و ایام به کام، میشود: امیدوارم واقعیتها را نفهمی، چون دنیا پر از غم و غصه است شاید و شاید بیشتر از شادیهایش بنابراین دیوانه باش تا هیچ چیزی نفهمی یا با نگاه بدبینانه تری وقتی به کسی که یکی از نزدیکانش فوت شده بگوییم آخر غمت باشد یعنی سرت را بگذار و بمیر تا دیگر مرگ هیچ کسی را نبینی.واقع گرا باشی یک جمله ی آرزویی است و مقصودش این است که امیدوارم همیشه در بهترین وجه بتوانی درست ترین تصمیم را بگیری (نه اینکه مبتذل هستی،تعصبی هستی یا از روی احساس تصمیم میگیری و...) ضمن اینکه من اینجا نخواستم و در کل نمیتوانم واقعیت را تعریف کنم.راستش خوشحال میشوم کسی به من به جای این جمله هایی که کلیشه شده مثل شاد باشی و غیره بگوید واقع گرا باشی یا امیدوارم همیشه واقعیتها ( درست ترینها ) را ببینی.
اما با این حرفهایی که گفتین فهمیدم که باید خیلی ریزتر فکر کنم و به نوعی محافظه کار شوم...بارها دیدم که محیط نت سوء تفاهم پیش آورده، این هم یکی از آن موارد.در هر صورت قصد من چنین نبود آن هم چنین توهین بزرگی؛ اما اگر ناراحت شدین و باز هم فکر میکنین که حرف نادرستی بود، بابتش عذر خواهی میکنم :) مثالتان در مورد زانی و اعدام وی، برمیگردد به مسائل حقوقی.همانطور که میدانید نیروهای سازنده ی حقوق: اخلاق و مذهب،عوامل اقتصادی و آرمانهای سیاسی و اجتماعی هستند.
در مورد نیچه: چون گفتید ایمان باعث کم شدن اثر تعقل میشود،منظورم این بود که: نیچه ایمان و مذهب و ...
را کنار گذاشت و همه ی مسائل اطرافش را زیر سوال برد و با عقل خودش سنجید،مقصودم درستی یا نادرستی اندیشیدن تنها با عقل خویش بود و مفید بودن ایمان یا غیر مفید بودن آن و نهایتاً با نبودن اعتقاد و ایمان به پوچی رسیدن ( نکنه بعضی ها باز اعتقاد دارند که نیچه در اواخر عمر بدبین نشد یا به پوچی نرسید؟!
) کاملاً واضحه که من هم نه نیچه شناس هستم و نه میتوانم دیدگاههایش را تحلیل کنم.
و اما در مورد موضوع اصلی؛ مثل اینکه قضیه و محور بحث تغییر کرده.
خب ایمان _ به معنای اعتقاد یا اعتقاد راسخ _ بله، باعث خشونت هم ممکن است بشود.
اما باز نمیشود نتیجه گرفت با ایمانترینها وحشیترینها هستند.
پس تعقل مدرن چه؟
مثلاً عده ای از اندیشمندان مانند هیدگر تعقلی با مسائل سیاسی و اجتماعی برخورد کردند.
به ریاضی کردن پدیده های طبیعی پرداختند و سپس آن را به جامعه تسری دادند سپس پیشینه های اجتماعی را نفی کردند.در نتیجه باعث بوجود آمدن نظامهای سلطه و خشونت شد...در کل، تعقل مدرن هم ممکن است باعث خشونت شود.
یک کتاب هم با عنوان ایمان و خشونت در انتشارات طرح نو چاپ شده که خودم هنوز نخواندمش ولی ایمان را دسته بندی و تعریف کرده و به بررسی آن در مورد خشونت پرداخته.
Posted by: بهار at January 9, 2005 01:16 AM نماز جماعت فرض واجبه،یعنی واجب هست یا نیست؟
در کدام سوره آمده که واجبه؟!
Posted by: بهار at January 9, 2005 02:45 AM salaam khob man faghat khaastam be bahar begam, age ye jaaii toye din nayoomade bood ke mishe ye zano be jorm chaar baar zena kosht, oonvaght shomaa inghadr raahat nemigofti khob in ye masaleye hoghooghie , va ye kam manteghitar masalaro negaah mikardi, Posted by: at February 1, 2005 03:34 PM Post a comment Name: Email Address: URL: Remember personal info?
YesNo Comments: