تعریف فرار
فرار به فرانسه Evasion و به انگلیسی Runaway گفته می شود، عبارت است از شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و شرایط نامطلوب و یافتن اوقات فراغت بیشتر، این فرار گاهی به این علت است که شرایط سخت زندگی اجازه اطلاق موجود انسانی را به کسی نمی دهد و براساس طبقه بندی DSMIII، فرار جز اختلالات رفتاری شدید محسوب می شود نه به دلیل ماهیت آن، بلکه به دلیل فراهم آوردن مسائل و مشکلات فراوانی که برای فرد و اجتماع به دنبال دارد، قابل توجه می گردد (فرجاد، 1370). لوئلاکول اظهار می دارد که: میل به رهایی از قید و بند خانواده که نوجوان در طلب آن است، ممکن است به فرار از قیود سرپرستی و نظارت پدر و مادر منجر گردید. ژاک پورساک فرار را مکانیسمی در جهت یافتن محل اثبات وجود می داند که در خانه چنین فرصتی را نیافته است. (سعیدی به نقل از رضوی، 1365). پاره ای از افراد در مواجهه با موقعیت های ناراحت کننده و شکست زا آسانترین راه را که عقب نشینی یا فرار است انتخاب می کنند (نوابی نژاد، 1371).
فرار بخشی از رفتارهای ناسازگارانه است که کودکان ونوجوانان مرتکب می شوند و فرد به دلایلی از مدرسه یا محیط زندگی طبیعی خود فرار میکند. چنین رفتارهایی مقدمه اقدام به رفتارهای بزهکارانه بعدی محسوب می شود. کودکان فراری گروهی از کودکان هستند که به دلیل سوء استفاده بدنی و روانی پدر و یا نامادری از خانه فرار می کنند. و فرار آنان غالباً در پی طلاق، مرگ و ازدواج یکی از والدین است. این کودکان ارتباط خود را به طور کامل با خانواده خویش قطع می کنند.
(عوامل موثر در فرار):
عوامل ذیل ممکن است در اقدام به فرار کودکان و نوجوانان دخیل باشد:
وجود شرایط تنبیه و اذیت و آزار والدین یا افرادی که مسئولیت نگهداری آنها را به عهده دارند د راین وضعیت فرد قادر به عمل شرایط مذکور نبوده در نتیجه تنها راه نجات خود را در فرار جستجو میکند.
فرار به خاطر انتقام گرفتن از یک فرد یا خانواده.
تحقیقات نشان داده است که بسیاری از کودکان و نوجوانان که اقدام به فرار می کنند کسانی هستند که خانواده های آنها از هم گسیخته است و به علاوه وجود خواهران یا برادران بزهکار نیز موجب فرار کودکان کوچکتر می گردد.
فرار از مدرسه و خانه ممکن است ناشی از ترس بیش از حد مدرسه باشد و این موضوع زمانی تشدید می شود که فضای مدرسه بیش از حد نامساعد و ناراحت کننده باشد.
غیبتها و تاخیرهای مکرر در مدرسه، مردود شدن و همچنین وجود برنامه های تحصیلی نامناسب موجبات فرار دانش آموزان را فراهم میکند.
عدم آگاهی از مهارت های زندگی مثل مهارت حل مسئله.
تعلق داشتن به خانواده کم درآمد و فقیر.
تعلق داشتن به خانواده های پر اولاد و عدم دریافت کمبود توجه به اندازه کافی.
وجود تبعیض در محیط زندگی.
پایین بودن سطح فرهنگ خانواده.
گریز از آداب و فرهنگ عامه مردم.
ترس، خجالت و عدم اعتماد بنفس.
13- عقب ماندگیهای ذهنی و مشکلات جسمی.
اقسام فرار:
فرار اقسام مختلفی دارد. از جمله فرار صرعی، فرار هیستریک، فرار فراموشی و فرار معمولی. در فرار صرعی بیمار ممکن است دست به جنایت یا قتل بزند و بعداً تمام آنها را فراموش کند، اما در فرار عادی فرد کاملاً بر فعالیت های خود چه قبل و چه بعد از فرار آگاهی دارد (بیرجندی، 1346).
میل به فرار زیر بار فشارهای خانوادگی و اجتماعی و پناه بردن به محیطی که نیازها و تمنیات نوجوانان در آن بهتر صورت پذیرد و مورد توجه قرار گیرد، همیشه در فکر وجود دارد در این دوره تمایل به عضویت در گروه های اجتماعی به اوج خودی می رسد (زاندوشستروم[1]، ترجمه شاپوریان، 1356).
براساس گزارش سازمان بهداشت جهانی، سالانه بیش از یک میلیون نوجوان از خانه فرار می کنند که 74% آنهادختر و 26% پسر هستند و این رقم در طول 4 سال گذشته افزایش قابل توجهی دارد، در جامعه ما نیز فرار کودکان و نوجوانان یکی از معضلات اجتماعی مهم است و از آسیب های جدی به خانواده و جامعه می باشد. ترک منزل بدون اطلاع والدین، حتی اگر با هیچ جرم دیگری از قبیل سرقت، روابط پنهانی با جنس مخالف و … همراه نباشد نوعی جرم محسوب می شود. در همین فرارهای اولیه است که فرد به خاطر رفع نیازهای اولیه خود و با گذراندن وقت به اعمال ناهنجار دیگر از قبیل دزدی و ولگردی رو می آورد. از همه مهمتر محیط و شرایط کوچه و خیابان است. افراد همانند، یکدیگر را پیدا می کنند و به تشکیل گروه و باندهای اولیه بزهکاری مبادرت می ورزند. در صورتی که این قبیل افراد به موقع شناسایی نشوند و به زندگی طبیعی باز نگردند منجر به تشکیل باندهای مخرب و بزهکار می گردد.
هرگاه فرایند رشد و تکامل فرد را از کودکی مورد بررسی قرار دهیم نحوه پیدایش رفتار بهنجار و نابهنجار تا حدودی قابل شناخت است.
نظریه های مختلف شناخت رفتار
نظریه یادگیری:
به نظر واتسون[2] (1963) رشد فرایندی پیوسته است و تا پایان عمر ادامه دارد. رفتارهای نابهنجار مانند سایر رفتارها به کودک می رسد و یادگیری اساس رفتار است و در این زمینه تجربیات پاولوف، ثوراندیک و مطالعات آلبرت باندورا[3] (1997) در مورد یادگیری پرخاشگری از والدین تاکیدی بر نظریه یادگیری- اجتماعی است.از نظر روان شناسی یادگیری نگرش ها به شیوه های مختلفی ایجاد می شود. نگرش ممکن است بر اساس فرایند شرطی شدن آموخته شود، بسیاری از کودکان در فرایند یادگیری شرطی، نسبت به برخی از امور پیش از آن که معنا و مفهوم آن را درک کنند، نگرش مثبت یا منفی پیدا می کنند. علاوه بر فرایند شرطی شدن از طریق یادگیری اجتماعی و سرمشق گیری نیز، بسیاری از نگرش ها توسط کودکان آموخته می شود. کودکان از راه مشاهده رفتار دیگران، نگرش های آنان را یاد می گیرند. راسنه های گروهی مانند نشریات صدا و سیما نیز در شکل گیری نگرش مثبت و یا منفی در کودکان نقش اساسی دارد. شریفی (1371) درباره شکل گیری نگرش ها در کودکان و نوجوانان می نویسد: هیچ کودکی متدین و معتقد به اصول اخلاقی، آزاد اندیش، متعصب، بزهکار، ریاکار و … متولد نمی شود. کودک نگرش ها را در طول زمان و در مراحل رشد و تربیت یاد می گیرد.
فرار از نظر روانکاوی:
روانکاوان عقیده دارند فرار نشانه پناه بردن به چیز دیگر است، کودک در حقیقت به دنبال مهر و محبت می رود. به عبارت دیگر فرار، گریزی از کشمکش ها و عوامل هیجان آور است (میلانی فر 1374).
نظریه روانی تربیتی:
این نظریه به بررسی مشکلات کودکان در محدوده ای که از آن تخطی دارند می پردازد. نظریه بیولوژیکی- فیزیولوژیکی:
طرفداران این نظریه معتقدند عقل سالم در بدن سالم است. و اختلالات رفتاری نشانگر عدم توازن در عوامل بیوشیمیایی و بیولوژیکی بدن است و عقیده دارند ویژگی های رفتاری والدین در کودک مشاهده می شود.
فرار از نظر روانشناختی:
فرار ممکن است با آگاهی، تصمیم و نقشه قبلی و یا بدون آگاهی و هوشیاری کامل انجام گیرد، حالت اخیر معمولا بعد از ضربه های مغزی و در مبتلایان به اسکنیروفرنی، واکنش هیستری و مخصوصاً بیماران صرعی دیده می شود، فرار از کانون خانوادگی، تعابیر گوناگونی دارد، یک تعبیر، شکست در همانندی با الگوی رفتار والدین است، تعبیر دیگر. ارضا تمایل شدید به استقلال طلبی، زیرا که است که نوجوانان مداخله و امر و نهی والدین و وابستگی خود را نسبت به آنان تحمل نمی کنند.
عدم ارضای عاطفی نوجوان در میان اعضای خانواده و عدم تحمل تبعیضات عاطفی و عدم تحمل بدبختی و بینوایی خانواده نیز منجر به فرار کودک از کانون خانواده می گردد، در میان اعضای همسالان خود دو مورد تاثیر آنان قرار گرفتن و احساس نیرومندی و امنیت نمودن، رضایت خاطر کودک فراری را فراهم می سازد، کودکان در باند، دلیر و گستاخ می شوند و در برابر اجتماع صف بندی می کنند. رقابت و هم چشمی در آنان نیرو می گیرد. احساس تعلق به باند، احساس محرومیت و احساس اضطراب و قیود اخلاقی و عنایت به مسائل، جوانی را در آنان از بین می برد (کی نیا 1374).
فرار از نظر جرم شناسی:
فرار بیشتر در سنین قبل از بلوغ به صورت فردی، دو نفری و یا دسته جمعی صورت می گیرد، برای اینکار، چند نفر تحت رهبری فردی که گروه را اداره میکند با جمع آوری پول و غذا و مقداری اثاثیه، ضمن فرار به فعالیت هایی دست می زنند که اغلب ضد اجتماعی و بزهکارانه است، این حالت بیشتر در افراد تلقین پذیر و مبتلا به اختلالات شخصیتی دیده می شود. به عقیده (اکرسون) بین فرار از مدرسه یا خانه و دزدی و شرکت در دزدی های دسته جمعی، کشیدن سیگار، قمار کردن و استعمال مواد مخدر در پسران رابطه مستقیمی وجود دارد و اغلب همزمان روی می دهد. در مورد دختران ماندن در خیابان ها به مدت طولانی، تمایل به جنس مخالف، کشیدن سیگار و استعمال مواد مخدر با فرار از مدرسه ارتباط دارد (میلانی فر، 1374).
وضعیت فرهنگی خانواده:
به نظر می رسد که
ناهنجاری های اجتماعی و مسائلی چون ارتکاب جرم و جنایت، بزهکاری نوجوانان و جوانان، کجروی های اجتماعی، فرار، خودکشی و اعتیاد، همگی ناشی از شرایط نامطلوب اقتصادی و اجتماعی و محیط نامساعد پرورشی می باشد.
افزایش جمعیت و توسعه شهر نشینی و رشد نابجای شهرک های حاشیه ای و توزیع ناعادلانه درآمد، عامل دیگری را برای پیدایش ناهنجاری های اجتماعی است.
عدم کنترل تولد و تناسل، و افزایش جمعیت در یک منطقه محدود علاوه بر ایجاد مسائل اجتماعی، به مهاجرت عده از ای مردم آن منطقه منجر می شود و افراد مهاجر وقتی به جامعه جدیدی قدم می گذارند، علاوه بر اینکه خود با مسائل و مشکلاتی مواجه می شوند، برای آن جامعه نیز مشکلاتی ایجاد می کنند.
با پیشرفت تکنولوژی گرچه انسان با شرایط نوین زندگی انطباق حاصل کرده و پیشرفت های علمی و تکنیکی را پذیرفته و به کار می گمارد، ولی هنوز نتوانسته است ساخت اجتماعی، عقاید سیاسی، اقتصادی و نهادهای آنها را با انگارههای جدید فرهنگ مادی سازگار نماید، در حقیقت انسان می کوشد دنیای تازه و ماشینی را با عقاید و افکار مربوط به دوران درشکه و حتی عصر حجر اداره نماید. این دگرگونی و تحول در عقاید و افکار اجتماعی به «پس افتادگی فرهنگی» می انجامد و باعث پیدایش مسائل و مشکلات اجتماعی متعدد می گردد (فرجاد 1375).
با عدم برنامه ریزی صحیح اجتماعی مشکلات ناشی از پس افتادنی فرهنگی روز به روز بیشتر می شود و در این میان نوجوانان و جوانان تعارض بیشتری احساس می کنند و آسیب بیشتری نیز به طوری که ممکن است فضای خانواده ومدرسه را برای خود دلچسب احساس نکنند و خواستار رها شدگی باشند، بطوریکه رفتارهایی مثل اقدام به فرار از خانه ومدرسه از خود نشان بدهند.
در هر جامعه فقر را می توان از روی مشخصات و علامات متعددی چون درآمد کم، تعلیم و تربیت ناقص، درصد افراد غیر ماهر در نیروی کار، زندگی در خانه های نامناسب و در صد بچه های متعلق به خانواده های از هم گسیخته را می توان ملاک شناخت فقر دانست (فرجاد، 1375).
کودکی که خود را بعد از تولد و رشد اولیه در وضع اقتصادی و اجتماعی نامطلوبی می یابد و از نظر عاطفی نیز وضعیت مناسبی ندارد، از آغاز پرورش با محرومیت های مختلفی روبرو می گردد. این محرومیت ها ممکن است عامل مساعدی برای گرایش به انحرافات اجتماعی و ناسازگاری های رفتاری او در دوران بلوغ باشد. اغلب جوانانی که در دوران بلوغ و جوانی مرتکب جرایمی می شوند وقتی به گذشته آن ها توجه کنیم، می بینیم که از شرایط مساعد اقتصادی و اجتماعی برخوردار نبوده اند، در حالی که به نظر می رسد کودکانی که در خانواده های مرفه و آگاه پرورش می یابند در بزرگسالی کمتر در معرض ارتکاب بزه کاری و جرایم قرار دارند.
در خانواده های فقیر به دلیل تعداد زیاد اولاد و درآمد ناچیز، امکان ارضا نیاز های فیزیولوژیک و رعایت بهداشت در سطح اولیه بسیار ضعیف است و معمولا والدین خانوادههای ضعیف نسبت به مسائل پرورشی آگاهی ندارند و قادر نیستند رابطه حسنه با کودذکان و نوجوانان خود برقرار کنند و تعاملات مناسبی در خانواده صورت نمی گیرد. قابل ذکر است که این کودکان و نوجوانان از ابتدای رشد اجتماعی به علت فقر فرهنگی و اقتصادی با افراد نامتعادل ارتباط برقرار می کنند.
مشکل عمده نوجوانان فقدان امنیت همه جانبه است آنان از نظر اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی احساس امنیت نمی کنند. نیازهای جوانان از یک سو و شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی و تعارضات اقتصادی در سطح جامعه باعث می شود که آنان به شدت احساس ناامنی کنند. اکثراً نوجوانان و جوانان به آینده شغلی و تحصیلی خود امیدوار نیستند و اطمینان ندارند.
اغلب تاثیری که مقدار درآمد فرد روی رفتارش می گذارد به مراتب کمتر از اثری است که روش های کسب پول بر جای می گذارد و این حقیقتی انکار ناپذیر است که گاهی نوجوانان و جوانان فقیر به دنبال تامین پول بیشتر و رفع مشکلات اقتصادی، جذب باندها و گروه هایی می شوند که به آنان وعده ثروتمند شدن را می دهند و نوجوانان به علت عدم بلوغ فکری اغفال می شود و اکثراً از خانواده خود می برند زیرا جذابیت این گروه ها بیشتر از خانواده های فقیر آنهاست.
تاثیر فقر اقتصادی در سلامت جسمانی، کیفیت فرهنگی زندگی خانوادگی و فرصتهای تحصیلی و شغلی و تعاملات اجتماعی بسیار حائز اهمیت می باشد.
بسیاری از محققین عقیده دارند که با کاهش میزان درآمد، جرائم جوانان ناسازگاریهای خانوادگی، خودکشی و انواع بزهکاری شیوع پیدا میکند.
روابط عاطفی در خانواده
وقتی محیط خانواده کانون و محیط مناسبی برای زندگی نباشد، فرد سعی میکند اغلب اوقات خود را در خارج از خانواده بگذارند و این وضعیت، او را با گروه هایی که در کمین و اغفال فرد خانه گریز هستند، روبرو می سازد. بخصوص نوجوان در دوره بحران بلوغ نیاز روزافزونی به عشق و محبت والدین و تایید دوستان خود دارند. در این دوره فرزندان می خواهند از همه کسانی که به نحوی با آنها ارتباط دارند محبت و تایید دریافت دارند.
سازش پذیری مثبت در کودکان و نوجوانان بستگی به کنترل والدین دارند. زیرا وقتی بچه ها تحت مقررات معین و موثری هستند، خودشان هم احساس امنیت و حمایت بیشتری می کنند، بچه ها نیاز به قوانین و مقررات واقع بینانه و لازم الاجرا دارند و دوست دارند، پدر و مادر خودشان را در قبال آنها مسئول بدانند. اغلب پدران و مادران در زمینه کنترل فرزندان خود یکی از روش های زیر را به کار می برند (تایبر[4]1983).
خانواده هایی با روش مستبدانه: متداول ترین و غیر موثرترین نحوه تربیت، روش مستبدانه است. بچه هایی که در این خانواده ها بزرگ می شوند معمولا از نظر رشد قوای ذهنی و آزمایش های هوش (کلامی) ضعیف تر از بچه های دیگر هستند. از ترس، اطاعت می کنند، در کودکی با ترس و عدم امنیت روبرو هستند و به تدریج که بزرگ می شوند، پرخاشگر و خشن و جسور می شوند، آنها هرگز از والدین مستبد خود توضیح و یا دلیلی برای مقررات نمی شنوند. روش مستبدانه، روشی توأم با خشونت و غیر قابل سازش است.
خانواده هایی با روش آسان گیر: خانواده های آسان گیر، در مقایسه با والدین مستبد، محبت بیشتری ابراز می دارند، ولی نمی توانند قاطعیت از خود نشان داده و کنترل اصولی روی فرزند خود اعمال نمایند.
بچه های والدین آسان گیر هیچ وقت مقررات و محدودیت های مشخصی را وضع نمی کنند. و اگر هم مقرراتی را عنوان کنند، به هیچ وجه برای اجرای آن پیگیری لازم را به عمل نمی آورند، لذا فرزندان به راحتی متوجه می شوند که لزومی ندارد به مقررات والدین خود توجهی نشان دهند. این کودکان و نوجوانان معمولا پرتوقع، متکی و نابالغ ونامطمئن هستند. زیرا از ابتدا والدین از آنها انتظار رفتار مسئولانه و عاقلانه نداشته اند.
والدین با روش مقتدرانه: در این روش، محدودیت ها و کنترل شدید با منطق، استدلال پذیری و گرمی و محبت از جانب پدر و مادر آمیخته است. والدین مقتدر قویا معتقد به رعایت نظم و انضباط هستند، اما برخلاف پدر و مادر مستبد، آن را با ابراز مهر و عطوفت و موافقت شفاهی توام میکنند، پدر و مادر مقتدر از بچه انتظار دارند از آنها اطاعت کند. لیکن همزمان با وی دوست هستند، وقت بیشتری با او میگذرانند، با او مهربان هستند و با تهدید وی را مجبور به انجام کار نمی کنند. اگر چه پدر و مادر مقتدر در کار خود جدی هستند، با وجود این بچه ها را به همکاری و تشریک مساعی در کارها دعوت می کنند در این خانواده ها، بچه اجازه دارد اگر در مسئله ای پیشنهاد بهتری به نظرش می رسد یا راه حلی دارد که موافق رای اوست و در عین حال والدین را هم راضی نگاه می دارد ارائه دهد. پدر و مادر مقتدر با فرزند خود به گفتگو نشسته و برای او توضیح می دهند که چه رفتار مشخصی از نظر آنها شایسته و یا ناشایست و غیر اصولی است. پدر و مادر مستبد هم همیشه محدودیت های مشخص و لازم الاجرایی را برای کودک وضع می کنند، والدین مقتدر همیشه به حرفی که می زنند معتقد بوده و به مقرراتی که گذشتهاند عمل می کنند. محققین به این نتیجه رسیده اند، بچه هایی که نزد والدین مقتدر بزرگ می شوند افرادی مستقل، متکی به خویش و در معاشرت موفق هستند. این فرزندان با روحیه ای شاد و سالم بار می آیند.
چگونگی ارتباط و بهداشت روانی نوجوانان:
ارتباط سالم و صحیح در خانواده ارتباطی است که طرفین در مبادله اطلاعات و احساسات در فضایی مناسب مشارکت کنند، و هرگاه این ارتباط، هماهنگ صورت گیرد باعث تکریم شخصیت، عزت نفس و احترام متقابل برای طرفین ارتباط می باشد.
ارتباط از طریق کلامی و غیر کلامی بسیار حائز اهمیت می باشد، فضای برخورد، وضعیت ظاهری، حرکات و رفتار و نگاه ها و حالت های چهره و سپس لحن و آهنگ کلام در ارتباطات متقابل تاثیر مطلوب و یا نامطلوب دارد.
امروزه در جوامع صنعتی ارتباط اعضای خانواده با یکدیگر کاهش پیدا کرده است و معمولا روابط عاطفی جای خود را به ارتباط فیزیکی و ارتباطِ کاری داده است. والدین به علت مشغله های متنوع زندگی و درگیری های اقتصادی حوصله شنیدن سخنان طرف مقابل و یا حتی فرزندان خود را ندارند. و به همین دلیل عدم پذیرش سخنان یکدیگر منجر به سردی روابط می شود و در نهایت موجب سردی کانون خانواده می شود، گاهی نیز این تعارض ها موجب درگیری های لفظی شدید میگردد و همین پرخاشگری موجب اختلالات شدید روانی در خانواده می شود. این مشکل به سایر اعضای خانواده به ویژه فرزندان منتقل می شود و تاثیر نامطلوبی در شبکه ارتباطی خانواده می گذارد. در این قبیل خانواده ها نارضایتی ها، برخوردهای نامناسب و ارتباط های ناسالم موجب بروز اضطراب و افسردگی و بیزاری در بین افراد خانواده می شود. در این میان نوجوانان و فرزندان این خانواده ها از اعتماد به نفس کمتری برخوردارند و معمولا شکست خود را در کارها به دیگران استناد می دهند برعکس در خانواده هایی که دامنه ارتباطات متقابل والدین وسیع و صمیمانه باشد، مبادله اطلاعات و احساسات موجب صمیمیت بیشتر اعضای خانواده و ایجاد زمینه رشد اخلاقی و موفقیت تحصیلی فرزندان می گردد.
اگر در مدرسه، ارتباط معلمان با شاگردان به خوبی و مهربانی انجام می شد هرگز هیچ شاگردی از مدرسه فرار نمی کرد و به قول شاعر همه شاگردان جمعه ها نیز به مکتب می رفتند، اگر پدران و مادران به مهر و محبت با فرزندان خود ارتباط برقرار می کردند، هرگز دختر یا پسری از خانه فرار نمی کرد و در منجلاب فساد و تباهی غوطه ور نمی شد.
بالبی[5] (1954) طی ارائه گزارشی به سازمان جهانی بهداشت، کودکانی را که از مراقبت والدین برخوردار نبودند، مورد بررسی قرار داد. او تاکید داشت که، کیفیت مراقبت والدین از یک کودک. در سالهای اول زندگی، برای سلامت ذهنی اش در آینده، از اهمیت حیاتی برخوردار است. آنچه برای سلامت روانی و سازگاری کودکان و نوجوانان لازم است این است که فرزندان بایستی رابطه گرم و صیمانه ای با والدین بخصوص با مادر داشته باشند و اینگونه مناسبات عمیق و پیچیده و متقابل میان کودک و مادر در سالهای اولیه زندگی، نقش مهمی در ریشه شخصیت کودک دارد، در پژوهشی که در سال 62 روی بزهکاران در کانون اصلاح و تربیت انجام داده اند، روشن کرده اند که 39 درصد از چنین افرادی، متعلق به خانواده های از هم گسسته یا معتاد هستند. به طور کلی در خانواده های از هم گسیخته، یعنی خانواده هایی که در آنها پدر و مادر جدا از هم زندگی می کنند و یا در خانوادهایی که به گونه ای دچار مشکل هستند، مثلا با این که پدر و مادر با هم زندگی می کنند، اما از یکدیگر تنفر دارند و رابطه بین آنان حسنه نیست، بچه ها الگوی مناسبی در اختیار ندارند و رشد آنها همراه با تنبیه و تهدید و تحقیر و ترس است، این کودکان مردم گریز هستند و امنیت را در آوارگی می جویند. در حالی که خانواده مطلوب خانواده ای است که کودکان و نوجوانان خود را به دور از تعارض های روانی و عاطفی تربیت کند و آنان را با آرامش روانی و به دور از احساس دوگانگی تحویل مدرسه و به طور کلی جامعه بدهند. فقط خانواده های متعادل میتوانند نقش خود را در این زمینه به خوبی ایفا کنند. خانوادهی متعادل خانواده ای است که افراد آن روابط صمیمانه ای با یکدیگر داشته باشند.
[1] - Zondushostrom
[2] - Watson
[3] - Bandar
[4] - Teyber
[5] - Bowlby (1954)