ریاضى یک زبان است که چارچوبهاى مطالعاتى زبانشناسى را داراست. معانى آن اعتبارى است و نشانههاى اعتبارى را نیز همراه خود کرده است، به همین دلیل بر انتزاع این زبان افزوده است؛ هر چند ارتباط این معنا و نشانه در ریاضى، داراى شباهت حسى است؛ مانند سه دندانه بدون عدد سه (3) و ( (3یا دو دندانه بودن (2) (2) یا یک دندانه بودن یک (1) .(1)
2. ریاضى زبانى است، تا انسان بتواند با جهان مادى و طبیعت سخن بگوید و با آن به تعامل ذهنى بپردازد. تاریخ علم ریاضى تاریخ تبادل فکرى انسان با طبیعت است، به همین دلیل نوعى تحول و تکامل از حس به انتزاع را به خود پذیرفته است. ابتدا علایم طبیعى به صورت چوب خط به وجود آمد که پس از اختراع خط، اعداد طبیعى جاى آن را گرفت و سپس راه انتزاع در پیش گرفت و به اعداد حقیقى تبدیل شد.
3. مبداء زبان ریاضى صفر است. صفر مبدأ اعتبارى این زبان است که هیچ طول و عرض(در بعد هندسى) یا هیچ کمیتى (در جبر) ندارد. پس از این کمیت عدمى، کمیت واحد قرار دارد که اولین کمیت وجودى طبیعى است و در مقابل صفر، بىنهایت قرار دارد، پس مىتوان گفت ریاضیات بین عدم و بىنهایت و وجودهاى محدود قرار دارد. این زبان، معادل زبان فلسفى ممتنع الوجود، ممکن الوجود و واجب الوجود است (برهان ریاضى براى وجود خدا آنکه هیچ وجود عددى محدود بدون بىنهایت معنا نمىیابد).
4. از نظر معنایى نیز، روز بروز بر پیچیدگى ریاضى افزوده شده و از حالت طبیعى خارج شده است و به کمیتهاى بین صفر و یک باز گشته است. مبناى زبان صفر و یک زبان کامپیوتر و رایانه است، صفر و یک صنعت الکترونیک را تشکیل داده است، زیرا میان صفر و یک(یا عدم وجود) بى نهایت عدد و کمیت موجود است که در ترانزیستورهاى کامپیوتر به صورت نور و خاموش تجلى مىیابد.
5. هر زبانى حامل یک جهان پدیدارى(یا جهانبینى) است، زبان ریاضى نیز داراى جهانبینىهاى متفاوت است؛ به عبارت دیگر ریاضى در فرهنگهاى متفاوت، مطابق با زمان و مکان جهتهاى متفاوتى مىیابد.
ریاضیات در مدرنیسم تابع قطعیت حاکم بر آن است، پس کمیت هاى خطى بسیارى مطرح مىشود؛ ساختمان هاى مستطیلى و مربعى به وجود مىآید(معمارى خطى) یا هنرهاى حجمى به وجود مىآید(نقاشى پیکاسو) در طراحى صنعتى نیز کمیتهاى خطى حاکم مىشود؛ مانند طراحى ماشین که مستطیلى است.
6. با آمدن کمیت هاى بین صفر و یک جز پیدایش صنعت رایانه، تعیّن مدرنیسم شکسته مىشود و رایانه، مدرنیسم را به پسامدرنیسم مىبرد که عدم تعین را در قالب علم احتمالات به ارمغان مىآورد. علمى که هیچ زمانى به صفر کامل یا یک کامل تبدیل نمىشود، بلکه در کمیتهاى میان این دو در حال جولان است و از همین حالت عدم تعیّن مىتواند وارد فضاى بىنهایت شوند.
7. ریاضى، تجسم بخش تمدن است، چون وقتى فرهنگ به صورت ریاضى در آمد و زبان ریاضى را تطابق یافته با خود یافت فرهنگ به تمدن تبدیل مىشود. ریاضى مدرنیسم یک ریاضى خطى بود و تمدنى خطى ساخت، پس یک تکامل خطى را ترسیم کرد که خشونتهاى بسیارى به وجود آورد(جنگهاى جهانى سرد و گرم). جهانى شدن نیز تزى مدرنیسمى است که براساس ریاضى خطى شکل گرفته و خشونتزا است.
8. پس مىتوان به یک «فرمول یا الگوى تمدنى» رسید: دینÿ جهان پدیدارى(جهانبینى) ÿفرهنگÿریاضى ÿتمدن. هر دینى نوعى جهان پدیدارى (جهان بینى) خاصى به وجود مىآورد. این جهان پدیدارى با ورود به زندگى روزمره فرهنگ خاصى به وجود مىآورد. از جمله قسمتهاى مهم فرهنگ، تعامل انسان با طبیعت است که ریاضى تشکیل دهنده آن است، پس اگر زبان ریاضى شکل گرفته در یک فرهنگ قدرت یابد و انسجام کافى پیدا کند و به صورت نظریههاى ریاضى بروز کند، تمدن به وجود خواهد آمد(تاریخ و مردمشناسى تمدنى شاهد بر آن است).
9. در تمدن اسلامى از طلوع اسلام و ورود آن به ایران حدود چهار قرن گذشت تا فرهنگ اسلامى به ریاضى تبدیل شود و تمدن قرنهاى چهارم تا ششم هجرى شکل دهد. فهم ریاضى تمدن اسلامى با دیدگاه مردمشناختى و مردمشناسى ریاضى(فرهنگشناسى ریاضى) بسیار ضرورى است؛ ولى مىتوان گفت که ریاضى در تمدن اسلامى، بر پایه تکثر گرایى و اصالت ماهیت شکل یافته بود، به همین دلیل فرقى میان تمدن اسلامى و غرب امروز از نظر ریاضى وجود ندارد و هم خیام و هم نیوتن به فرمول دو جملهاىها مىرسند.(چون هر دو تمدن، اصالت ماهیتى هستند).
10. با روى کار آمدن صفویه(پس از نابودى تمدن اسلامى توسط مغول) و جایگزین شدن جهان پدیدارى عرفانى به جاى جهان پدیدارى فلسفى، اصالت وجود به جاى اصالت ماهیت نشست، پس جهان پدیدارى وحدت گرا به جاى جهان پدیدارى تکثر گرایى جاى گرفت که مهمترین قسمت تأثیر گذار بر ریاضى، رابطه واحد و کثیر است که در معمارى اغنایى دوران صفویه تجلى یافته است.
11. منحنى ریاضى خاص خود را دارد منحنىها قابل محاسبه دقیق کمى نیستند چرا که از راه مماس کردن خطهاى بسیار مىتوان به محاسبه کمى آنها نائل آمد، پس به نوعى ریاضى عدم تعینى نزدیک مىشود که همان توحید است و در یک عدم تعین رابطه کثیر و واحد را روشن مىکند. شاید رها کردن ریاضى و عدم بیان آن در آثار ملاصدرا، بیانگر این نکته باشد که ریاضىهاى پیش از وى بر اصالت ماهیت استوار است و اصالت وجود به ریاضى دیگرى نیاز دارد که ملاصدرا آن را به پس از خود حوالت داده باشد.
12. آنچه بطن و متن اصلى فلسفه ملاصدرا را تشکیل مىدهد، صیرورت و حرکت جوهرى است و زمان و مکان مفهومهاى بنیادى و حرکت و صیرورت هستند، بنیاد تشریح حرکت را مىسازند، پس آنچه در باب این دو حرکت گفته شود، در تشریح حرکت و هویت و ماهیت آن نیز تأثیر خواهد گذاشت و حرکت در فیزیک با ریاضى سنجیده مىشود، پس مىتوان براساس نظریه ملاصدرا مکتبى ریاضى خلق کرد که جهان آینده ریاضى را شکل دهد.
13. زمان و مکان در نظر ملاصدرا، دو مقوله وجودى تشکیل مىدهد که تشکیک وجودى نیز دارند، پس ما زمانها و مکانها داریم؛ زمان و مکانهایى که در عالم زمین و ناسوت تکثر مىپذیرند و آفاق و فرهنگها را به وجود مىآورند، زمان و مکانهایى که عالم ملکوت، جبروت، «واحدیت» و احدیت را تشکیل مىدهند: «کل یوم هو فى شأن». رابطه این زمانها، مکانها و حرکتها، رابطه معنا و حرکت را شکل مىدهد که یک ریاضى غیرتعین را مىسازند. هر یک از این ریاضىها در زمان و مکان خاص خود تعین مىبخشند و تمدن به وجود مىآورند؛ ولى در قبال یک ریاضى از یک افق و فرهنگ دیگر و یک ریاضى از عالم ملکوت به بالا نسبى است.
14. به این ترتیب ریاضى شبکه هاى ارتباطى تشکیل مىدهد که مىتوان آن را در چارچوب تولید و مبادله معنا تحلیل و مطالعه کرد. ریاضى مقولهاى از ارتباطات میان فرهنگى است که مىتوان آن را در قالب مردمشناسى ارتباطات و مردمشناسى ریاضى بررسى کرد. سیاستگزارى در باب ریاضى و ارتباطات درونى و برونى سیاستگزارى تمدنى خواهد بود. این سیاستگزارى باید براساس فرمول دینÿجهان پدیدارى ÿ فرهنگ ÿ ریاضى ÿ تمدن باشد.