دانلود تحقیق مدرنیسم

Word 157 KB 31665 27
مشخص نشده مشخص نشده علوم اجتماعی - جامعه شناسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • پیشگفتار این تحقیق به صورت یک مجموعه مختصر ارائه شده است که مباحث تقریبا به صورت ناگسسته عرضه شده ولی به علت جالب بودن بعضی مطالب درصدد مطرح کردن آنها برآمدم.

    در این تحقیق هفت مبحث بررسی شده که برای تعریف کلی از مدرنیته و رابطه آن با سنت های قدیم بحثی با عنوان معمای مدرنیته ذکر شده است .

    مطالب دیگر به ترتیب : رابطه مدرنیته با متافیزک ومقوله انسان گرایی آن بازاندیشی مدرنیت، مدرنیت وابعاد نهادی آن ،درآمدی بر معنای اصطلاح جهان سوم که هر انسانی بارها و بارها بآ آن برخورد می کند و بی آنکه به معنی آن بپردازد از کنارش عبور کرده است ، جهانی شدن مدرنیت واینکه تحولی همه گیر است و در پایان چکیده ای از مطالب آورده شده است.

    در روزگار مدرن یعنی دوره همخوانی با قالبهای تکنولوژیک ، چیزی مهمتر از این نیست که آدمی دریابد که خویشتن او چند پاره شده فرد ابزاری اش راه را بر پیشرفت حقیقی او بسته است و الگویی یکه خرد باوری اش هیچ نیست مگر ابزار به بند کشیدن او این مبارزه یعنی آگاهی از شرایط تحقق آزادی و برانگیختن شور فردیت در هر کس.

    معمای مدرنیته تعریفهایی که از مدرنیته ارائه شده اند چندان فراوان متنوع وحتی با هم متضادند که اگر بگوییم این واژه ی بسیار رایج در علوم اجتماعی تاریخ نگاری وفلسفه ی امروز یکی از مبهم ترین اصطلاح ها نیز به شمار می آید حرف تازه ای پیش نکشیده ایم.

    تاکنون هیچ کس نتوانسته تعریفی یکه نهایی و کامل و قطعی از واژه مدرن و از مفاهیمی که همراه با آن مطرح می شوند همچون مدرنیته مدرنیزاسیون و پسامدرن ارائه کند و به نظر می رسد که حتی ارائه یک تعریف براساس فصل مشترک تعریفهای موجود ازمدرنیته نیز ممکن نباشد.

    واژه مدرن که در تمام زبانهای اروپایی و در بسیاری از زبانهای دیگر از جمله در فارسی امروزی ما رایج شده لفظ لاتینی modemus است که خود از قید mode مشتق شده است.

    در زمان لاتین معنای mode«این اواخر، به تازگی ، گذشته ای بسیار نزدیک بود.

    به گمان بعضی از تاریخ نگاران لفظ moderni را رومیان در اواخر سده‌ی پنجم در مورد ارزشها و باورهای پذیرفته شده قدیمی که با لفظ مورد ارزشها وباورهای مشکوک جدید به کار می بردند ارزشهایی که در تقابل بودند با باورهای پذیرفته شده قدیمی که با لفظ antiqui مشخص می شدند.

    بسیاری از مردم که واژه مدرن را درگفتار هر روزه خود به جای چیزی نو به کار می‌برند در اصل مقصودشان همان چیزی نو امروزی است که جایگزین چیزهای کهنه و غیر قابل قبول شده است.

    از نظر شماری از نظریه پردازان علوم اجتماعی نیز ،مشروعیت مدرن بودن یا مدریته از پیکارش با سنت ها نتیجه می شود و عقیده دارند که مدرنیته یعنی منش شیوه زندگی امروزی جدید که به جای منش کهن زیستن نشسته و انرا نفی کرده باشد شارل بودلر این تعریف از مدرنیته را نادقیق می داند.

    مدرن بودن به گمان او یعنی درک این واقعیت که چیزهایی از زندگی کهنه در زندگی نو باقی مانده اند وما باید با آنها بجنگیم.

    مدرنیته یعنی در حال جنگ بودن با سنت ها و باورهای کهنه ای که همراه شده اند با آنچه ما شیوه تازه زیستن می نامیم آن هم نه در شکلهای قدیمی خودبلکه در شلکهای امروزی که بازشناختن شان گاه کار بسیار دشواری است.

    جهان امروز این اصل را به عنوان اصل اساسی پذیرفته است که سکون وتکرار و رجوع به گذشته اصل نیست بلکه حرکت و تغییر و پیشرفت اصل است.حقیقت بی‌زمان ومکان و مطلق موهوم است و اصل با واقعیت متغیر نسبی موجود درزمان و مکان است.

    بدین ترتیب است که دنیای امروز را غوغای ترقی و پیشرفت فراگرفته است.

    موج درگیری میان قدیمی ها و مدرن ها در قرون وسطی تشدید می شود.

    نویسندگانی را می یابیم که بر مدرنیسم زمانه شان نسبت به عصر کهن پای می فشرند.مشهورترین مجادله ای که میان قدیمی ها و مدرن ها جریان داشت درپایان قرن هفدهم و آغاز قرن هجدهم شروع می‌شود.

    مدرنیت به شیوه هایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط می شود که از سده هفدهم به بعد دراروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کم و بیش جهانی پیدا کرد.

    این تعریف مدرنیت را به یک دوره زمانی و یک جایگاه جغرافیایی اولیه مربوط میسازد ولی در ضمن ویژگیهای عمده اش را در جعبه سیاه سربسته باقی می گذارد.

    بحث فرهنگی پردامنه ای که در تاریخ اندیشه های اروپایی به عنوان رویارویی باستانیان و مدرن ها مشهور شده و لحظه ای مهم را در زندگی فکری و معنوی اروپا به ویژه انگلستان وفرانسه در پایان سده هفدهم مشخص می کند براساس ضرورت درک چگونگی رویارویی با سنت ها مطرح شد.

    در این جدال مساله مرکزی این بود که فیلسوفان و نویسندگان امروزی تا چه حد می توانند خود را بی نیاز از سنت باستان یعنی سنت فکری ادبی یونان وروم بدانند؟

    آیا می توان گفت که امروزی ها به دلیل پیشرفت دانش بشری درچنان موقعیتی قرار گرفته اند که دیگر نیازی به سنتهای کهن فکری خود ندارند؟

    برخی از شرکت کنندگان در این بحث روزگار تمدن های باستانی و فرهنگ های کهن را با تمام عظمت دستاوردهاشان به ایام کودکی در زندگی یک انسان همانند میکردند و دوران مدرن یا زمان حاضر را به مثابه ایام بلوغ جسمانی و فکری انسان می شناختند.

    همان طور که در کل زندگی یک انسان دوران کودکی مرحله ای ضروری و گریز ناپذیر است که باید از آن گذشت تا به روزگار بلوغ و قدرت جسمانی وفکری رسید وجود فرهنگ کلاسیک و سرچشمه های یونانی و سامی نیز برای تکامل فرهنگ اروپایی ضروری بود.

    این همانند انگاشتن فرهنگ یونان با دوران کودکی زندگی انسان استعاره رایجی باقی ماند.در این همانند تاریخ با زندگی انسان مفهوم توسعه نهفته است که دربرداشتن امروزی از مدرنیته نیز نقش کلیدی دارد :مرحله تازه ، هر چند بدون پله های پیشین به دست نمی آید ولی نسبت به آن پله ها در حکم حرکتی به جلو یا توسعه ای مادی ومعنوی محسوب می شود .

    گفته برنارد شارتری که جان سالزبری نویسنده سده دوازدهم آنرا تکرارکرد.

    اینکه ما امروزی ها همچون کوتوله هایی هستیم که برفراز شانه های غولها یعنی بزرگان وفرهنگ کهن ایستاده اند و از این روشاهد چشم اندازی هستند گسترده تر از آنچه خود غولها می بیند.

    هر چه هم سازندگان فرهنگ باستان را از سازندگان فرهنگ امروز بزرگتر بدانیم باز نمی توانیم انکار کنیم که امروزی از تمامی دانش و بینش آنان بهره می برند وخود نیز چیزی حتی اندک ، بدان می افزایند.

    مفاهیم کلیدی دیگری هم که تا پایان سده هجدهم تصوری تازه از زندگی و آزادی را فراهم آوردند ریشه در همان عنصر داشتند مفاهیمی چون فردیت مالیکت سرمایه دار نه ضرورت استنتاج قوانین از زندگی هر روزه از میان رفتن حق فرزند ارشد دولت استوار به نمایندگی تفکیک قوا وغیره.

    در قلمرو حقوق وقانون گسست از سنت ها ،معنایی مشخص دارد: جدایی از قوانینی که براساس زندگی هر روزه تعیین وتدقیق نشده باشند و سرچشمه آن ها به متون مقدس گذشته ها، سنت ها و باورهای عتیق باز گردد.

    اصل توجیه کننده تدوین قوانین زمینی باور به کارکرد در نهایت درست فرد انسانی است.

    این اصل احتمال خطا در فعالیت اجتماعی انسانی را نفی نمی کنداما براساس این باور بنا شده است که سرانجام افراد با تکیه بر نیروی عقل جمعی خود خواهند دانست که راه درست چیست.

    این قبول مرکزیت عقل انسانی در بحث از مدرنیته بسیار مهم است به راستی می توان گفت که شیوه رادیکال پذیرش یا رد ادعاهای آن به پذیرش یا در این ادعا منتهی می شود که پایه واساس سعادت انسان پیروی از احکام عقل است.

    به همین دلیل خردباوری همواره در مرکز بحث متفکرانی قرار داشته که به سنجش ادعاهای مدرنیته پرداخته اند.

    با این که شما تعریف های ارائه شده از مدرنیته بسیار زیاد است ولی تلاش در جهت اینکه آن ها را در دو دسته کلی جای دهیم تاکنون ناموفق نبوده است .

    می توان بیشتر تعریف ها را در یکی از آن دو دسته کلی جای داد.رسته اول مدرنیته را همچون شکل یا ساختاری اجتماعی-فرهنگی و در نتیجه واقعیتی یا دورانی تاریخی مطرح می کند در حالی که دسته دوم آن را به مثابه حالتی رویکردی فلسفی یا جهان بینی تازه ای پیش کشید.

    نمونه ای عالی از ارزیابی مدرنیته بحث میشل فوکوست.

    فوکو با آغاز از نوشته مشهور کانت روشنگری چیست؟

    نشان داد که از دیدگاه کانت که مدافع مدرنتیه بود در روزگار روشنگری و پس از آن همخوان با جان مایه های بنیادین روشنگری یعنی بلوغ فکری، سیاسی واجتماعی آدمیان «امروزی بودن» و «امروزی زیستن » انسان پیش از هر چیز در حکم خواست با خبری از موقعیت امروزی خویشتن است.

    همین تلاش برای درک موقعیت حالت کنونی سبب می شود که مدرنیته همچون یک معضل فلسفی جلوه کند.کسی که بخواهد به طور جدی درباره امروز یعنی روزگار مدرن بیندیشد و بحث کند چاره ای جز این ندارد که توان خود را صرف شناخت جایگاه یا موقعیت امروزی خودش کند و این شناخت را با در نظر گرفتن ادعاهای اصلی مدرنتیه یا بهتر بگوییم با ارزیابی و سنجش آن ادعاها به انجام رساند.از نکته ذکر شده می توان نتیجه گرفت که معضل کسی که خود را به عنوان انسان مدرن می شناسد فقط فلسفی نیست بلکه فلسفی -اخلاقی است.

    مدرنیته یک پیشنهاد است نه نتیجه نهایی حرکتی تاریخی.

    می توان گفت می شود این گونه زندگی کرد ولی نمی توان گفت : این گونه زندگی کردن بهترین یا یگانه زندگی انسان است .

    مدرنیته یکی از شکلهای کنار هم قرار گرفتن عناصر است و چیزی بیش از این هم نیست.

    انسان گرایی مارتین هیدگر در تحسین صفحات کتاب مفاهیم بنیادین متافیزیک: جهان، متناهی ، تنهایی که مجموعه ای است اکز درسهایش در دانشگاه فرایبورگ، نوشته که «متافیزیک چیست؟» و راه را برسوال دیگری یعنی انسان چیست؟» می گشاید.

    فلسفه مساله ای است انسانی یعنی امری مرتبط به انسان.

    اما راست این است که نمی دانیم انسان چیست؟

    هیدگر پرسید: «انسان چیست؟

    سربلندی آفرینش است یا گمراهی ، سوءتفاهمی بزرگ ، فاسدی؟

    وقتی ما در مورد چیزی که انسان است بسیار کم می دانیم چگونه گوهر ما می تواند در نظرمان بیگانه نباشد؟

    هیدگر باز می پرسد «انسان چیست؟

    عابری ؟

    راستایی؟

    توفانی که سیاره ما را پرخروش می کند؟

    بازگشتی خدایان نفرتی از آنان ؟

    ما نمی دانیم امامی بینیم که در این سرشت معمایی ،فلسفه روی می نماید.

    بعد می نویسد« دورانی که ما آن را مدرن می خوانیم با این حقیقت تعریف می شود که انسان مرکز و ملاک تمامی هستندگان است.» از نظر هیدگر در روزگار ما معنای انسان گرایی پشت معنای نوع دوستی پنهان می شود اما مفهوم واقعی آن چنین است :گوهر انسان برای حقیقت هستی نکته بنیادین است به بیان دیگر انسان گرایی ادعا می کند که فهم هستی فقط از راه فهم گوهر انسان ممکن است این معنای متافیزیکی تلاش برای شنیدن آوای هستی را به پژوهش نسبت انسان و جهان همچون دو امر متفاوت تقلیل می دهد وبراساس باور به مفهوم انسان نوعی یا نوع انسان استوار است .ولی این منش کلی بحث از انسان سبب نمی شود که تمایزهای درونی این نوع برجسته نشود و پایگانی برای تشخیص انسان برتر فراهم نیاید.

    این منش متافیزیکی انسان گرایی سبب می شود که در بیشتر زبانهای اروپایی واژگانی به معنای انسانیت در مورد انسان نوعی چنان به کار می رود که جا برای کارکرد ایدئولوژیک انسان گرایی باز بماند.

    پس میتوان نتیجه گرفت که ادعای متافیزیکی مدرنیته (انسان گرایی) این است که انسان قادر به شناخت وجود هست موجودات و قادر به معنا کردن آن هاست.

    انسان می تواند چیزها را به شیوه دلخواه خود بنا به میل خود نباشد بخواند ومعنا کند خود را مالک آنها میداند و حق دخل و تصرف در آنها را برای خود قائل می شود.

    بنیاد متافیزیکی مدرنیته یعنی اساس خواست سالاری بر جهان طبیعی و عینی در دوران رنسانس شکل گرفت.

    در روزگار رنسانس اختراع صنعت چاپ در حکم ابداع برداشتی تازه از انسان بود.

    موجودی که می تواند عقایدش را به اطلاع انبوهی از مخاطبان برساندوارتباطی فرهنگی در گستره ای بسیار وسیع از نظر زمانی و مکانی برقرار کند.

    انسان رنسانس همچون آن مرد برهنه در طرح مشهور لئونادوداوینچی خود را در مرکز دایره ای می یابد که می توان آن را دایره خلقت خواند او اشرف مخلوقات است.

    باز اندیشی در مدرنیت تضاد با سنت ذاتی مفهوم مدرنیت است همچنان که پیش از این آوردم بسیاری از ترکیبهای مدرن و سنتی را می توان در محیطهای اجتماعی عینی پیدا کرد.

    در فرهنگهای سنتی گذشته مرد احترام است و نمادها ارزش دارند به خاطر آن که تجربه نسلها را دربر می گیرد و تداوم می بخشد.سنت یکی از شیوه های تلفیق نظارت باز اندیشانه کنش با سازماندهی زمانی -مکانی اجتماع است.

    سنت وسیله برخورد با زمان ومکان است و هر فعالیت یاتجربه خاص را در رشته تداوم گذشته حال و آینده جای می دهد و این رشته تداوم نیز به نوبه با عملکرد های اجتماعی تکرار شونده ساختار می گیرد.

    سنت یکسره ایستا نیست زیرا برای هر نسل تازه ای دوباره باید اختراع گردد در زمانی که یک نسل نو میراث فرهنگی اش را از نسل پیش از خود میگیرد سنت در برابر دگرگونی در زمینه هایی که نشانگر های زمانی ومکانی جداگانه اندکی در آنها وجود داشته باشند و دگرگونی بر حسب آنها نتواند صورت معنی داری پیدا کند چندان مقاومت نمی کند.

    در فرهنگهای شفاهی، سنت به معنای کامل آن شناخته شده نیست هر چند که این فرهنگها سنتی ترین فرهنگها به شمار می آیند.

    برای فهم سنت به گونه ای متمایز از شیوه های دیگر سازماندهی کنش و تجربه باید به شیوه هایی در زمان و مکان رسوخ کرد که تنها بااختراع خط امکان پذیرند.

    خط سطح فاصله گیری زمانی - مکانی را گسترش می دهد و چشم اندازی از گذشته ،حال وآینده را ایجاد می کند که در آن تخصیص بازاندیشانه دانش را می توان از سنت تعیین شده جدا کرد.

    به هر روی در تمدنهای پیش از مدرن باز اندیشی هنوز تا اندازه زیادی محدود به باز تفسیر وتوضیح سنت بود چندان که در ترازوی زمان کفه گذشته بسیار سنگینتر از کفه آینده بود.

    وانگهی از آنجا به نوشتن در انحصار اقلیت بود روال عادی بخشیدن به زندگی روزانه همچنان به سنت به معنای کهن آن وابسته بود.

    با پیدایش مدرنیت بازاندیشی خصلت دیگری به خود میگیرد.

    دراین دوره باز اندیشی وارد مبنای باز تولید نظام می شود به گونه ای که اندیشه وکنش پیوسته در یکدیگر انعکاس می یابند عادی سازی زندگی اجتماعی هیچ گونه ارتباط ذاتی با گذشته ندارد مگر در مواردی که اتفاقا بتوان به شیوه ای اصولی از عمل گذشته در پرتو دانش آینده دفاع کرد.

    تصویب عملکرد به خاطر سنتی بودن دیگر کارایی نخواهد داشت: تنهادر پرتو دانشی که اعتبارش را از سنت نگرفته باشد می توان سنت را توجیه کرد.

    این به این معناست که سنت در ترکیب رخوت عادت ، حتی در مدرنترین جوامع همچنان می تواند نقش بازی کند.

    اما این نقش عموما بسیار کم اهمیت تر از آن چیزی است که نویسندگانی که بر تلفیق سنت و مدرنیت در جهان معاصر تاکید می کنند ادعا میکنند.

    زیرا سنت توجیه شده آن سنتی است که لباس عاریه به تن کرده و هویت اش را تنها از بازاندیشی مدرن دارد.

    مدرنیت یا پسامدرنیت بحث بازاندیشی را می توان به بحثهایی راجع به پسامد مدرنیت پیوند داد.

    پسامد مدرنیسم اگر برایش معنایی قائل باشیم بیشتر به سبکها یا جنبشهای درون ادبیات ، نقاشی ، هنرهای تجسمی و معماری راجع است.

    این مکتب به جنبه هایی از بازاندیشی زیبا شناختی در مورد ماهیت مدرنیت کار دارد.

    مدرنیسم هر چند که گهگاه به گونه ای تقریبا مبهم معرفی شده دیدگاه قابل تشخیص در این حوزه های گوناگون بوده است ولی می توان گفت که جریانهای دیگر پسامد مدرنیست جای آن را گرفته است.

    پسامد مدرنیت جدا از معنای عام وارد شدن به دوره ای از تفاوت نمایان از گذشته معمولا به یکی از این معانی است این که که ماکشف کرده ایم هیچ چیز را با قطعیت نمی توان دانست زیرا نشان داده شده است که همه بنیادهای پیشین معرفت شناسی اعتماد پذیرند: دیگر اینکه تاریخ تهی از فرجام شناسی است و در نتیجه از هیچ روایتی از پیشرفت نمی توان به گونه توجیه پذیری دفاع کرد : و سرانجام این که ، با چیرگی روز افزون نگرانیهای بومشناختی و شاید رواج جنبشهای نوپدید اجتماعی، برنامه کارسیاسی واجتماعی تازه ای به وجود آمده است.

    امروزه کمتر کسی است که پسامد مدرنیت را با جایگزینی سوسیالیسم به جای سرمایه داری یکی گیرد در صورتیکه زمانی این نظر بسیار پذیرفته شده بود.

    ابعاد نهادی مدرنیت پس از اشاره کوتاهی که مدرنیت و پسامدرنیت داشتم توضیحی درباره ابعاد مدرنیت در این مرحله از بحث خالی از اهمیت نیست.

    بیشتر چشم اندازها یا نظریه های جامعه شناختی گرایش به این دارند که هسته نهادی واحد و مسلطی را در جوامع مدرن پیدا کنند.

    سرمایه داری و صنعتگر را باید دو بعد یا دو مجموعه نواری، شاخص و دخیل در نهادهای مدرن بشمار آورد.

    ابتدا این دو مقوله را به مختصر می دهم وسپس با بیان بعد سوم وچهارم بحث را ادامه می دهم.

    سرمایه داری یک نظام تولید کالاست که بر رابطه میان مالیکت سرمایه و کار دستمزدی بدون مالکیت استوار است و این رابطه محور اصلی یک نظام طبقاتی را میسازند.

    فعالیت اقتصادی سرمایه دارانه به تولید برای بازارهای رقابت آمیز و قیمتهایی وابسته است که به سرمایه گذاران تولید کنندگان و مصرف کنندگان به یکسان علامت می دهند.

    جامعه سرمایه داران را می توان به عنوان یک شاخه فرعی متمایز جامعه مدرن به معنای نوعی آن به شمار می آورد.

    جامعه سرمایه داری نظامی است که ویژگیهای نهادی خاصی دارد که چون توضیحی در حد یک تعریف داشتیم از بیان ویژگیهای نهادی جامعه سرمایه داری صرفنظر می کنم.

    بعد دوم یعنی صنعتگرانی ویژگی عمده اش کاربرد منابع بی جان نیروی مادی در تولید کالاهست همراه با نقش کانونی ماشین آلات در فراگرد تولید صنعتگرایی به سازمان تولید اجتماعی با قاعده ای نیاز دارد تا بتوان میان فعالیت بشری ماشین آلات و درون داده ها و برون داده های مواد خام و کالا هماهنگی برقرار کند.

    صنعتگران را نباید در قالب تنگی که در اوایل انقلاب صنعتی داشت در نظر گرفت.

    تصویری که ما از انقلاب صنعتی در اوایل آن داریم تصویری از قدرت ناشی از ذغال سنگ و بخار ماشین آلات بزرگ و سنگینی است که در کارگاه ها و کارخانه های دود گرفته با سروصدا کار می‌کنند.

    گذشته ا زاین موقعیتها مفهوم صنعتگرایی محیطهای تکنولوژی بالایی را نیز دربر می‌گیرد که در آنها نیروی برق تنها منبع نیرو و مدارهای ریز تنها وسیله مکانیزه به شمار می آیند.

    از این گذشته صنعتگرایی نه تنها بر محل کار بلکه برترابری ارتباطات و زندگی خانگی نیز تاثیر می گذارد.

    بین از توضیح دو مبحث صنعگرایی و سرمایه داری به این نتیجه می رسیم که نظام اداری دولت سرمایه داری و کلا دولتهای مدرن را باید برحسب نظارت تنظیم شده بر حوزه های کشوری مرزبندی شده تفسیر کرد.پس بعد از سرمایه داری و صنعتگرایی دستگاههای حراست سومین بعد نهادی مدرنیت را می سازند.

    حراست به مواظبت از فعالیتهای اتباع یک کشور در پهنه سیاسی اطلاق می شود.

    هر چند که اهمیت حراست به عنوان یک پایه قدرت اداری به هیچ روی محدود به این قلمرو نیست این مراقبت ممکن است مستقیم باشد مانند بسیاری از نمونه های مورد بحث فوکو مانند مراقبت و زندانها مدارس یا کارگاههای سرباز اما به گونه ای مختصر جنبه ای غیر مستقیم دارد و مبتنی بر نظارت براطلاعات دارد.

    بعد نهادی چهارم که بعد از این سه بعد باید تشخیص دادوسایل مهار خشونت است قدرت نظامی همیشه یکی از ویژگیهای اساسی تمدنهای پیش از مدرن بود.

    انحصار موفقیت آمیز وسایل خشونت در چهار چوب مرزهای دقیق کشوری ویژگی دولت مدرن است.

    این انحصار همچنین بستگی به پیوندهای خاص فرمانروایان با صنعگرایی دارد زیرا صنعت هم در سازمان نظامی می دهم در جنگ افزارهایی که دراختیارشان است نفوذ دارد.

    صنعتی شدن جنگ خصلت جنگ را از ریشه تغییر می دهد وعصر جنگ تمام عیار و بعد عصر هسته ای را به بار می آورد.

    ابعاد مدرنیت را می توان مختصرتر از این گفته ها در نموداری ترسیم کرد.

    درآمدی به معنای جهانی سوم اصطلاح جهان سوم که چند سالی پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد ودهه بعدی در غرب همه گیر شد و اکنون جهانگیر شده است.

    بر این پایه نهاده شده است که مردمان و کشورهای روی زمین از وجه سیاسی و اقتصادی به سه گروه بخش بندی می شوند‌.

    1)بخش غربی یا کشورهای اروپایی غربی وامریکای شمالی که ویژگی اقتصادی آنها نظام پیشرفته اقتصاد صنعتی وشهر نشینی بر پایه آزادی سرمایه گذاری و بهره برداری از سرمایه (سرمایه داری) است وویژگی سیاسی آنها نظام دموکراسی و آزادی فردی است.

    این بخش بندی در عین حال کشورهایی را که ادامه نژادی وسیاسی و اقتصادی غرب جغرافیایی و در آسیا و افریقا و اقیانوسیه هستند.

    یعنی استرالیا و افریقای جنوبی و نیز ازجنبه های گوناگون ژاپن و اسرائیل را نیز می تواند شامل شود.

    زیرا که این کشورهای اخیر نیز از نظر سیاسی و اقتصادی با کشورهایی که در غرب جغرافیایی قرار دارند دربرابر جهان دوم و سوم در یک بلوک بندی قرار می گیرند.

    2)گروه اقتصادی و سیاسی شرق که مرکزشان اتحاد شوروی است و بخش اروپایی آن جزو بخش صنعتی و پیشرفته امادرجه دوم اقتصادی جهان به شمار می آید و بخش آسیایی آن (چین ،ویتنام ،کره شمالی ،مغولستان ) جز کشورهای واپس مانده اقتصادی 3) آن بخش عمده قاره های آسیا و افریقا وامریکای لاتین که از نظر اقتصادی واپس مانده به شمار می آید و گرفتار مسائل ویژه خویش است یعنی وابستگی اساسی به اقتصاد کشاورزی و همه مسائلی که در دستگاه سنجش نمودارهای اقتصادی و اجتماعی سبب می شود که این بخش از جهان بخش و عقب مانده به شمار آید.

    از نظر سیاسی بخش عمده این گروه از کشورها کوشیده از دسته بندی خاص به وجود آورند و به عنوان کشورهای غیرمتعهددر جبهه بندی بین المللی هویت خاصی برای خود دست وپا کنند.

    اگر چه بسیاری از آن ها در عمل وابسته به غرب یا شرق اند.

    البته تعیین حدود و مرزهای جهان سوم کار آسانی نیست ولی از آنجا که این بخش بندی اگر چه دارای جنبه سیاسی نیز هست جنبه اقتصادی در ان غلبه دارد و نمودارهای پیشرفت اقتصادی بیش از همه آن را توجیه و معنادار می کند میتوان براساس همین نمودارها (نمودارهای تولید و مصرف سرانه درآمد ملی درآمد سرانه ونمودارهای اجتماعی مانند میزان پراکندگی جمعیت شهری و روستایی ،رشد جمعیت، بهره مندی از آموزش و پرورش و توزیع اجتماعی آموزش و مانند آن ) حدود آن را کما بیش معین کرد.

    امادگرگونی های مهمی که در طی این تعریف کلی رخ داده از جمله ثروتمندی کشورهای نفت خیز جهش بزرگ صنعتی وتکنیکی وهمچنین قدرت ضربتی اتمی در بعضی کشورها نباید دور از نظر بماند.

    پس به طور کلی می توان گفت مهمترین وجه در این مفهوم جهان سوم که ماهیت آن را نیز تعیین می کند آن است که این مفهومی است مقایسه ای .

    بدین معنا که بنابرآن کلیتی به نام بشریت روی زمین وجوددارد که میان آن از نظر درجه پیشرفت مراتبی هست: اگر پرده سیاهی را که مفهوم جهان سوم پیش چشمان ما می کشد کنار بزنیم و گذشته نه چندان دور را بنگریم می بینیم که آنچه در ذیل این نام به خود می پیچد و از ناتوانی و درماندگی وفقر و ناهماهنگی های درونی خود در عذاب است روزگاری قلمرو گسترده ترین طیف فرهنگها و تمدنها بوده وهمه گونه وهمه رنگ زندگی وعالم های بشری را در خود جای می داده که بنا به قانون اساسی زندگی جریان زایش و بالندگی و پیری و مرگ را می گذرانده‌اند و همچنان صورتهای دیگر و تازه از میان شان می شکفته است .

    به عبارت دیگر جهان سوم تنها هنگامی جهان سم می شود که روند غلبه تمدن مدرن و بنا به جبر وقهر آن سرانجام خود را جهان سومی می یابد و می بیند و می شناسد.

    زیرا همچنان که گفتیم جهان سوم مفهومی است مقایسه ای و نسبی .هیچ فرهنگی هیچ جامعه ای نسبت به خود توسعه نیافته نیست.

    همچنان که در عالم طبیعت هیچ جانوری نسبت به خود تکامل یافته یا تکامل نیافته نیست.

    جهانی شدن مدرنیت مدرنیت پدیده ای ذاتا جهانی است واین قضیه در برخی از بنیادیترین ویژگیهای نهادهای مدرن و بازاندیشی این نهادها آشکار است ..اما جهانی شدن دقیقا چیست؟

    در عصر مدرن سطح فاصله گیری زمانی مکانی بسیار بالاتر از دوران پیشین است و روابط میان صورتها و رویدادهای اجتماعی محلی ودوردست به همین اندازه بسط یافته است جهانی شدن اساسا به همین فراگرد بسط یابند راجع است تا آنجا که شیوه های ارتباط میان زمینه ها یا مناطق گوناگون اجتماعی در پهنه کل سطح زمین شبکه ای شده است.

    جهانی شدن را میتوان به عنوان تشدید روابط اجتماعی جهانی تعریف کرد همان روابطی که موقعیتهای مکانی دور از هم راچنان به هم می پیوند می دهد که هر رویداد محلی تحت تاثیر رویدادهای دیگر که کیلومترها با آن فاصله دارند شکل می گیرد و برعکس.

    دگرگونی محلی به عنوان بسط جنبی روابط اجتماعی در پهنه زمان ومکان در واقع بخشی از فراگرد جهانی شدن به شمار می آید.

    بدین سان هر کسی که شهرهای امروزی را در هر نقطه جهان بررسی می کند خوب میداند که هر چه در یک محله شهر رخ می دهد احتمالا تحت تاثیر عواملی است ک از فاصله بسیار دور از آن محله شهری عمل می کنند مانند عملکرد بازارهای پولی و کالایی جهانی.

    مدرنیت نه تنها از جهت تاثیر جهانی آن بلکه به خاطر دانش بازاندیشانه ای که برای خصلت پویای آن نقشی بنیادین دارد گرایش به جهانی کردن دارد.

    جهانی شدن چیزی متفاوت از اشاعه نهادهای غربی در سراسر جهان و خردشدن فرهنگهای دیگر بر اثر آنهاست.

    جهانی شدن که فراگردی با تحول ناهموارست و ضمن هماهنگ کردن تفرقه نیز ایجاد می کند صورتهای تازه ای از هم وابستگی جهانی را به بار می آورد.

    این صورتها اشکال خطر تازه ای را ایجاد می کنند ضمن آن که امکانات فراگیری را نیز فرهنگی در کل جهان انواع بسیاری از واکنشهای فرهنگی در برابر این نهادها نهادهای جهانی شدن امکان پذیرند.

    در یک نظام جهانی که ویژگی آن نابرابریهای چشمگیر ثروت و قدرت است و خواه ناخواه تحت تاثیر این نابرابریها قراردارد حرکتهایی به فراسوی مدرنیت رخ می دهد.

    چکیده از مطالب عنوان شده واژه مدرن که هر روزه بر زبان آورده می شود به جای چیزی نو به کار می رود و در اصل مقصود همان چیز نو و امروزی است مدرنیته یعنی در حال جنگ بودن با سنتها و باورهای کهنه ای که همراه شده اند با آنچه شیوه تازه زیستن می نامیم.

    روزگار تمدن های باستانی وفرهنگهای کهن با تمام عظمت دستاوردهاشان به ایام کودکی یک انسان همانند می شود و دوران مدرن به مثابه ایام بلوغ جسمانی وفکری شناخته می شود.

    کسی که بخواهد بطور جدی درباره امروز یعنی روزگار بیندیشد و بحث کند چاره ای جز این ندارد که توان خود را صرف شناخت جایگاه یا موقعیت امروزی خودش کند.

    مدرنیته یک پیشهاد است نه نتیجه نهایی حرکتی تاریخی میتوان گفت :«می شود این گونه زندگی کرد » ولی نمی توان گفت این گونه زندگی کردن بهترین یا یگانه نوع زندگی انسان است.

    نتیجه ادعای متافیزیکی مدرنیته این است که انسان قادر به شناخت وجود همه موجودات و قادر به معنا کردن آنهاست.

    بنیاد متافیزیکی مدرنیته یعنی اساس خواست سالاری بر جهان طبیعی وعینی در دوران رنسانس شکل گرفت.

    پسامدرنیسم بیشتر به سبکهای یا جنبشهای درون ادبیات ،نقاشی ، هنرهای تجسمی ومعماری راجع است پسامدرنیست جدا از معنای عام وارد شدن به دوره ای از تفاوت نمایان از گذشته معمولا به این معنی نیز است که کشف کرده ایم هیچ چیز را باقطعیت نمی توان دانست.

    مدرنیت بر چهار بعد نهادی استوار است : جامعه سرمایه داری ، صنعتگرایی، حراست و قدرت نظامی .

    سرمایه داری یک نظام تولید کالاست که بر رابطه میان مالکیت سرمایه و کاردستمزدی بدون مالکیت استوار است .صنعتگرایی کاربرد منابع بی جان نیروی مادی در تولید کالاست همراه با نقش کانون ماشین آلات در فراگرد تولید حراست به مواظبت از فعالیتهای اتباع یک کشور در پهنه سیاسی اطلاق می شود.

    قدرت نظامی وسایل مهار خشونت است.

    اصطلاح جهان سوم مفهومی است مقایسه ای و نسبی.جهان سوم تنها هنگامی جهان سوم می شود که در روند غلبه تمدن مدرن و بنا به جبر و قهر آن سرانجام خود را جهانی سومی می یابد و می شناسد.

    اما نسبت به خودتوسعه نیافته نیست مانند جانوران در عالم طبیعت که هیچ یک نسبت به خود تکامل یافته یا تکامل نیافته نیستند.

    تشدید مدرنیت و جهانی شدن زندگی اجتماعی فراگردهایی نیستند که به هر معنا کامل شوند.

    با توجه به گوناگونی فرهنگی در کل جهانی انواع بسیاری ازواکنشهای فرهنگی در برابر این نهادها امکان پذیرند.

    وقتی کشف می کنیم که به جای تنها یک فرهنگ فرهنگهای گوناگونی وجود دارد ودر نتیجه پایان نوعی انحصار فرهنگی واقعی یا موهوم را به رسمیت می شناسیم همین کشف همزمان ما را تهدید به نابودی نیز می کند.

    ناگهان این امکان مطرح می شود که تنها دیگران وجود دارند و خود ما نیز فرد دیگری در میان دیگران هستیم.

    در این صورت هر معنا و هر حرفی ناپدید می شود و احتمال این پیش می آید که در میان تمدنها سرگردان شویم گویی میان ویرانه ها و بقایا راه گم کرده باشیم.

    سراسر بشریت تبدیل به یک موزه تخیلی می شود: این آخر هفته را کجا خواهیم رفت به بازدید ویرانه های آنقوره یا در پارک جنگلی کپنهاک گشتی خواهیم زد.

    (پل رکیور«تمدنها و فرهنگهای ملی » تاریخ و حقیقت» منابع : ما و مدرنیت ، داریوش آشوری .

    مدرن ها ، رامین جهانبگلو .

    معمای مدرنیته ، بابک احمدی .

    پیامدهای مدرنیت ، آنتونی گیدنز ، ترجمه محسن ثلاثی .

    مملکت ما مملکت کویرهای لوت و دیوارهای بلنداست دیوار گلی در دهات و آجری در شهرها.

    و این تنها در عالم خارج نیست در عالم درون هر آدمی نیز چنین دیوارهایی سر به فلک کشیده است هر آدمی بست نشسته در حصار دیگری است از بدبینی و کج اندیشی و بی اعتمادی و تک روی.

    (جلال آل احمد، غربزدگی) مدرنیسم گردآورنده : حمیدرضا پات رشته : مهندسی مکانیک (ساخت و تولید) استاد : آقای دهقان

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ما و مدرنیت ، داریوش آشوری .

    مدرن ها ، رامین جهانبگلو .

    معمای مدرنیته ، بابک احمدی .

    پیامدهای مدرنیت ، آنتونی گیدنز ، ترجمه محسن ثلاثی .

مقایسه ای بین اندیشه های پست مدرن و سنت گرایی ر این مقاله درصدد آنیم که سنت گرایی و پست مدرنیسم را از دو جهت با یکدیگر مقایسه کند: اول از حیث توجه هر کدام به سنت و آموزه های سنتی و ارجاع به گذشته و دوم از حیث نگاه انتقادی ای که هر کدام از آنها به مدرنیته و نگرش مدرن دارند. در مورد اول سنت را از نگاه سنت گرایی تعریف می کنیم و به تفاوت سنت در اندیشه پست مدرن و سنت گرایی اشاره می ...

تاریخ چیست ؟ تاریخ عبارتست از تلاش در بازسازی و فهم گذشته. تاریخ عبارتست از ایجاد و پرورش استعداد ، قوه تجزیه و تحلیل تحولات گذشته و این موضوع انقلاب یا یک حرکت اجتماعی خیزش سیاسی ، بروز جنگ ، پیروزی یا شکست نظامی، تهاجم و بحران ، سقوط یک سلسله و به قدرت رسیدن حکومت و نظامی دیگر چه تأثیری به اقتصاد و پارامترهای اقتصادی داشته اند. عوامل سیاسی ، اجتماعی فکری ، فرهنگی و دینی در به ...

چکيده: استدلال من اين است که مفهوم مدرن خود انساني (human self) يا سوژه فاعل شناسا (subject) نمي‌تواند به سادگي و به شکل پست مدرنيستي رد شود، چرا که از جمله شرايط طرح پرسش‌هاي از حيث انساني مهم پيرامون معناداري (يا بي معنايي) زندگي، حاجت به نگريستن

کلیات تحقیق 1 طرح مسأله تجدد یا مدرنیته ، موضوعی است که اندیشه و عمل انسان را ، در سرتاسر جهان در سده‌های اخیر به خود مشغول داشته است . بنابر این ، موضوعی با این حد از اهمیت ، قطعاً نمی‌تواند از بررسی و نقد برکنار باشد . بر این اساس ، از نیمه دوم قرن نوزدهم و در طی قرن بیستم ، نقد مدرنیته جوهره اندیشه سیاسی را تشکیل داده است . اندیشه‌ها ، اصول و مبانی مدرنیته از همه سو به نقد ...

استدلال من اين است که مفهوم مدرن خود انساني (human self) يا سوژه فاعل شناسا (subject) نمي‌تواند به سادگي و به شکل پست مدرنيستي رد شود، چرا که از جمله شرايط طرح پرسش‌هاي از حيث انساني مهم پيرامون معناداري (يابي معنايي) زندگي، حاجت به نگريستن به زندگي

چکیده انسان، موضوع تربیت است و هر‌گونه طرحی در این زمینه مسبوق به نگاه انسان‌شناختی ویژه‌ای است. در این نگاه، تربیت، دین و انسان همواره ملازم یکدیگرند. با ظهور دیدگاه‌های جدید در حوزه موضوعات نظری و فلسفی، به‌ویژه در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت، چالش‌هایی تازه پیش ‌روی تربیت انسان، به‌خصوص در برابر تربیت از منظر دینی قرار داده است که از آن جمله، دیدگاه‌های مدرنیته و پست‌مدرنیته ...

مقدمه: شرایط زندگی امروز از انسان به ویژه انسانی که لاف عقل بزند و داعیه هنر داشته باشد،‌می طلبد که در عرصه و شرایط تازه از دیدگاهی نو به قرائت گفتمان های نظری و تاب و تنش های فرهنگی بپردازد و همراه با شناخت و تحلیل و راه و رسم دیگران،‌راه حلی کارآ برای مسایل اجتماعی و فرهنگی خود بیابد. امروز،‌خواه وناخواه جهان به دورانی تازه گام نهاده و پدیده یی که چه نادرست پست مدرنیسم نام ...

مدرنیته در بیان و توضیح نیروهای سیاسی جهانی به کار می رود که پس از عصر روشنگری منشاء تحولاتی مانند انقلاب صنعتی در اروپا و آمریکای شمالی، انقلابات بورژوایی در غرب و تحولات سیاسی مانند انقلاب کبیر فرانسه شدند. مدرنیته روبنای سیاسی، فکری و فرهنگی کاپیتالیسم بود. روند مدرنیته مبتنی بر مدرنیزاسیون تشکیل دولت های ملی، اشکال نوین قدرت و ساختار طبقاتی جدید جامعه، حقوق شهروندی، دمکراسی، ...

بخش اول تحولات بورژوایی، مدرنیته و زنان در خانواده در جهان سوم مدرنیته در بیان و توضیح نیروهای سیاسی جهانی به کار می رود که پس از عصر روشنگری منشاء تحولاتی مانند انقلاب صنعتی در اروپا و آمریکای شمالی، انقلابات بورژوایی در غرب و تحولات سیاسی مانند انقلاب کبیر فرانسه شدند. مدرنیته روبنای سیاسی، فکری و فرهنگی کاپیتالیسم بود. روند مدرنیته مبتنی بر مدرنیزاسیون تشکیل دولت های ملی، ...

. نقش سنت با ظهور نوگرايي و جوامع مدرن بدون شک تغييراتي يافته و برخي وجوه آن تحت تاثير شرايط جديدجهاني قرار گرفته است. تعيين اين دگرگونيها بسته به خصوصيات فرهنگي هر جامعه متفاوت مي باشد ، اما نميتوان گفت که لزوماً اين تحولات سبب تضعيف سنت شد، چرا که

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول