- ایران در یک قرن اخیر با تحولات جدی سیاسی- اجتماعی و فرهنگی روبهرو بوده است و آموزش مدرن حضور قشر دانشجو در این عرصه را تثبیت کرده است. نقش جنبش دانشجویی در این تحولات را چگونه ارزیابی میکنید؟
- ابتدا اگر بعضی از خصایص عام یک دانشجو، حداقل در شرایط کنونی را برشماریم شاید بتوانیم به ترکیب، ویژگیها، جایگاه تاریخی و نقشی که میتوانست در تحولات اجتماعی داشته باشد اشاره کنیم.
به عقیده من سه خصلت مهم را در مورد «دانشجو» میتوان در نظر گرفت. یکی عنصر جوانی است. وقتی صحبت از عنصر جوانی میشود باید وجه غالب در نظر گرفته شود. بعضی از متفکران اعتقاد دارند که اگر در تریکب جمعیتی یک جامعه 15 درصد جوانان حضور داشته باشند، نشانه وجود بحران در آن جامعه است. وقتی ما به وضعیت پیش از انقلاب نگاه میکنیم میبینیم که تقریباً بالاتر از 50 درصد جمعیت جامعه ما را جوانان تشکیل میدادند و در سال 77، یعنی 20 سال پیش از انقلاب نیز جمعیت ایران به جهات سنی جوانتر شده است و این نشانهای از بحران است.
یک جمعیت جوان - گذشته از بحران- به یک آرمان گرایی توجه دارد. جوان بودن جامعه به ویژه در جامعه ما که دوران گذارش خیلی طولانی شده و توسعه لازم را به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیدا نکرده، منجر به پیدایش آرمانگرایی بسیار جدی و وسیعی در قشر جوان میشود و طبعاً این عناصر میتواند در دانشجو و در دانشگاه خود را لحاظ کند. پس یک عنصر اجتماعی که به صورت مستقیم با تحولات سیاسی و اجتماعی ما سروکار دارد، همین قضیه است.
عنصر دوم که باید به آن اشاره شود این است که دانشجو با مسئولیت عام خود به جهات اقتصادی و اینکه هزینهاش از طرف خانواده یا دانشگاه تامین میشود، این فرصت را مییابد که چندان در قید محافظه کاری ملموس جامعه گرفتار نشود. این امر همچنین باعث میشود که دانشجو و ویژگیهای اصلاحگرایی و انقلابی داشته باشد. باید اشاره کرد که عدم محافظهکاری اقتصادی وجه غالب در دانشجویان است و گرنه طبیعی است که قشر وسیعی از دانشجویان ما این ویژگی را نداشته باشند.
عنصر سومی که به نقش خود دانشجو و دانشگاه بر میگردد، ارتباط و شناختی است که جوان وقتی وارد دانشگاه میشود با حوزههای معرفتی پیدا میکند.
وقتی این سه مورد را با یکدیگر جمع کنیم و در قالب عنصر دانشجو در نظر بگیریم، حالتی کلی و خاص به آن میبخشیم.
در جوامعی که دچار بحران هستند از جمله جامعه پیش از انقلاب و امروز، دو عنصر در ترکیب این سه عامل مطرح است که میتواند نقش اصلی را داشته باشد: یکی عنصر آرمانگرایی و دوم عنصر انقلابیگری یا اصلاحگری. ما برای آرمانگرایی و اصلاحگری وجه تمایز قائل هستیم، چرا که همیشه و همواره این دو بر هم منطبق نیستند.
- به خصایص عام و خاص اشاره کردید. آیا این خصایص تابع شرایط و تحولات زمانی هم میتوانند باشند یا اینکه ثابت و پایدار هستند؟
- عناصر جوانی، آشنایی با معرفت جدی و بحث عدم محافظهکاری اقتصادی است. حقیقت این است که این دو خصلت آمیزهای از خصلت فرااصلی و بومیگری است. این طبیعی است که در یک جامعه «باز» مثل جوامع اروپایی یا آمریکایی. برخورد با معرفتهایی که دانشجو در دانشگاه میآموزد (اعم از علوم انسانی یا غیر آن) متفاوت با شاکلهای که در جامعه وجود دارد، نیست. این بدان معناست که این جوامع با جوامع ما تفاوت زیادی دارند. وقتی فردی که ریشههای سنتی دارد از محیط نسبتاً سنتی وارد دانشگاه میشود، قطعاً دچار تعارضهای جدی با محیط جدید خواهد شد. اگرچه مسئله دانش میتواند برای هر فردی تازگی داشته باشد، ولی این بومی بودن فرهنگ است که میتواند بر عنصر جوانی تاثیر بگذارد. اگر بعضی از جوانان را که امکان تظاهرهای گروهی اعم از محافل علمی، ورزشی، سیاسی و اجتماعی برایشان مهیا باشد در نظر بگیریم، میبینیم که تفاوت زیادی با جوامع بسته دارند. جوانی که در جامعه بسته زندگی میکند مجبور است سرریزهایش را در محیط دانشگاه متوقع سازد.
- به نکتهای اشاره کردید که جوان از یک جامعه سنتی وارد یک جامعه نو میشود. آیا این مسئله تحولزاست یا بحرانزا؟
- جوامع سنتی که با مولفههای مدرن برخورد میکنند، نفس عملشان بحرانزاست، اما این بحرانها میتوانند در درون متضمن تحولات مثبت هم باشند.
- ... چرا و چگونه؟
- مولفههای موجود در سنت و مولفههای موجود در مدرنیته- اعم از بحثهای تکنولوژیکی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و بحثهای بینالمللی- همواره با یکدیگر سازگار نیست.
نمیخواهم از یک موضع رادیکال برخورد کنم و بگویم این دو با یکدیگر یک وجه متضاد را تشکیل میدهند، ولی دست کم باید بپذیریم که این دو مولفه با یکدیگر سازگار نیستند و عدم سازگاری یعنی بحران. حال این بحران چگونه میتواند از دل بحران عناصر متحول سازنده بیرون آید، به نیروهای بالقوهای بستگی دارد که در جامعه چه به جهت زمینههای اجتماعی و لایهبندی اجتماعی و چه به جهت توان فکری وجود دارند.
- در مقاطع مختلف، جنبش دانشجویی یک دسته خواستههای ثابت و متغیر با توجه به شرایط روز داشته است. به نظر شما درخواستهای ثابت جنبش دانشجویی (مثل سهیم شدن در قدرت و آزادی در انتخاب) یک مسئله صنفی است یا یک خواست اجتماعی است؟
- اگر به این مسئله به شکل عمومی نگاه شود لازم نیست مشترکاتی خواسته شود. برای مثال جنبش دانشجویی 1968 فرانسه مشترکاتی با وضع ایران دارد ولی در اصل قضیه متفاوت است. اگر بخواهید به شکل دقیق به این پرسش پاسخ دهم، ناگزیرم مطلبی را به اختصار توضیح دهم: آیا محیط دانشگاه به نوعی میتواند اعتراض را در خود متبلور کند یا نفس دانش و آگاهی است که به تبلور اعتراض منجر می شود؟
گروههایی مثل مکتب فرانکفورت را در نظر بگیرید، آنها بیشتر به این قضیه معطوف هستند که نفس دانش «باید» هم دارد؛ یعنی اگر بدانید آزادی چیست، طبعاً متمایل به آزادیخواهی هم میشوید. پس در اینجا یک بحث معرفتی مطرح است. آیا نفس دانستن به نوعی «بایدها»یی را هم بر انسان تحمیل میکند؟ وقتی میگویم «باید» را بر انسان تحمیل میکند نمیخواهم یک رابطه جبری را نتیجه بگیرم. صحبت این است که نمیتوان با مقوله آزادی آشنا بود و به هیچ عنوان و در هیچ زمینه و شانی «آزادیخواه» نبود. ولی در اینکه چگونه آزادیخواهی شکل بگیرد و چه مسائلی را بتواند در درون خود بگنجاند، قطعاً بخش اختیار و اراده افراد میتواند سهیم باشد.
بحث دیگر این است که آیا نفس وضعیت دانشگاه (یعنی محیط دانشگاه) نوعی اعتراض را به همراه دارد؟ به نظر میآید در جوامعی مانند ما این قضیه بسیار قوی است. یعنی دانشجو در محیطی قرار میگیرد که با محیط بیرونی خودش سازگار نیست و دانشجو را به اضطراب، تنش و یا نوعی عصیان سیاسی- اجتماعی دچار میکند. در نتیجه به نظر نمیآید همه قضیه یک امر صنفی باشد. دانشجو ممکن است خواهان خوابگاه بهتر و آموزش بهتر باشد که این مسئله را به شکل خاصی صنفی میگوییم، ولی وقتی که بحثهای جدیتر (مثل آزادی و عدالت اجتماعی) و یا گفتگوهایی را که بین فرهنگها برقرار میشود در نظر بگیریم، اجزایش دیگر صنفی نیست.
- اگر شاخصههای تحول دانشجویی را در سالهای اخیر بررسی کنیم، بارزترین نوع حضور در انقلاب دیده میشود و وقتی به بحث انقلاب فرهنگی میرسیم، میبینیم که در دهه 60 و 70 دیگر تحرک و پویایی سیاسی در دانشگاهها وجود ندارد. این تا جایی است که دولتمردان هم ابزار تمایل به ایجاد حرکات سیاسی در دانشگاهها میکنند. به نظر شما حضور جنبش دانشجویی در یک جامعه چه آثاری میتواند به همراه داشته باشد؟
- جنبش دانشجوی در شکل کلی و فشرده خود میتواند نقش ایدههای پیشتاز را ایفا کند. جنبش دانشجویی بدنه اصلی جنبش روشنفکری را تشکیل میدهد و اگر بخواهیم از واژگان حماسیتر استفاده کنیم باید بگوییم که جنبش دانشجوی میتواند وجدان بیدار و صدای اعتراض و نبض حیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه باشد. جنبش دانشجویی در دوران مرحوم دکتر مصدق، پس از کودتای 28 مرداد و در سالهای 39، 42 و 56 و سپس در جریان انقلاب بسیار فعال بود.
به نظر من بخشی از جنبش دانشجویی پس از گذشت دو دهه از انقلاب، در حال تجربه کردن ویژگیای هستند که در کل تاریخ جنبش دانشجویی ایران بینظیر است. جنبش دانشجویی ما در زمانهای گذشته، به رغم نفس اعتراضی که در خود میپروراند، در نهایت غیر مستقل بود. به این معنا که ارتباطاتی با جبهه ملی، نهضتآزادی، حزب توده و بعضی از شخصیتهای روحانی داشت و از آنها به طور گسترده الهام میگرفت.
- یعنی تحت تاثیر احزاب و شخصیتهای سیاسی بود؟
- به یک معنا، دانشجویان در عین حال که با نیروی جوانی و اعتراضشان، پتانسیل خاصی از خود را هزینه میکردند، در چارچوب عمومی تشکلها و نهادهای مرجعیت سیاسی و مذهبی بیرون از دانشگاه نیز فعال بودند.
در حال حاضر بخشی از جنبش دانشجویی که در قالب دفتر تحکیم وحدت از آن نام میبریم (جدای از موافقت و مخالفت با آن) تجربه بینظیری را در تاریخ جنبش دانشجویی ما تجربه میکند؛ حرکتهایش مستقل است و حتی در انتخابات کاندیدا معرفی میکند. نوعی ارتباط تحتالشعاعی یا الهامگیری که قبلاً موجود بود، هم اکنون بسیار کمتر است. شاید این وجه جنبش دانشجویی با تحولی که در بخشی از جامعه ما صورت گرفته، هماهنگتر باشد و اینکه به تدریج رابطه رعیتی- به عنوان نمادی از مردم و بخشی از جامعه ما- به نماد شهروندی تبدیل شود. وضعیت حرکت از موقعیت رعیتی به شهروندی در بخشی از لایههای اجتماعی ما منطبق است با حرکت نسبتاً مستقلتری که میتوان جنبش دانشجویی را عهدهدار آن دانست.
- از صحبتهای شما استنباطی میشود که جنبش دانشجویی درگذشت تحت تاثیر نخبگان سیاسی- مذهبی جامعه بود و از آنها الهام میگرفت و در حال حاضر این رابطه معکوس شده و نخبگان سیاسی- مذهبی ترجیح میدهند دنبالهرو جنبش دانشجویی باشند. آیا منظور این است؟
- خیر، رابطهای که نخبه با اطرافیان خود برقرار میکند دو طرفه است؛ اگرچه شاید نمونههایی دیده شود یا فرض شود که نخبه عامل است و تودههای پیرو صرفاً کارپذیر هستند. در بسیاری از جوامع، نخبه در عین حال که عامل است، از تودههای همراه خود کارپذیری داشته است. این در مثال ما میتواند جنبش دانشجویی باشد. منظور این نیست که جنبش دانشجویی تبدیل به یک نیروی گسترده شده که علمای سیاسی- مذهبی پیرو آنان شدهاند. منظور این است که جنبش دانشجویی دچار نوعی بلوغ شده است. جنبش دانشجویی، بزرگان و سخنگویان خود را در درون خود میپرورد و نوعی فاصله گرفتن از علمای سیاسی- مذهبی بیرون را تجربه میکند.
- در سالهای اخیر با توجه به رشد مراکز آموزشی غیر انتفاعی، گروهی از دانشجویان برای تحصیل خود پول میپردازند و به همین دلیل شاهد ظهور لایههای جدیدی در قشر دانشجویان از طبقات مختلف هستیم.
پس از انتخابات ریاست جمهوری با یک سیستم چند لایه و یک تحرک جدی روبهرو شدهایم. فکر میکنید این قشر برای رسیدن به خواستههای خود تا چه حد جدی خواهد بود؟