انقلاب, پدیده اى غربى یا جهانى؟
پیش درآمد؛
انقلاب، مقوله اى نوپدید در جامعه انسانى است که علل مختلف و تبعات فراوانى برای آن قابل تبیین است. تضاد اقتصادى، عدم تعادل میان ساختارها، نهادها و روابط اجتماعى و بحران در کارکرد جامعه از یکسو و نیز بسیج سیاسى، سازماندهى و رهبرى و ایدئولوژى خاص در فرصت سیاسى مناسب از دیگر سو، وضعیت یک جامعه را انقلابى مى کند و عدم مدیریت صحیح حاکمان و سیاستمداران، فضا را به سمت پیروزى انقلاب سوق مى دهد.
در طول تاریخ سیاسی اجتماعی بشر، انقلاب از هنگامى به عنوان یک مفهوم و واقعیت اجتماعى پذیرفته شد که در فرانسه در قرن هجدهم میلادى، اکثریت مردم توانستند حکومت وقت را ساقط کنند، قانون جدیدى روى کار آورند و خود، آینده سیاسى خویش را رقم زنند. پس از آن، انقلاب ها و نهضت هاى سیاسى فراوانى در جوامع مدرن و جهان سوم روى داده است که هرکدام نقش عظیمى در خود آن جوامع و جهان پیرامون آن به جای گذاشته اند. در این میان اسلام و کشورهاى اسلامى نیز از انقلاب و نهضت هاى سیاسى مبرا نبوده اند. مصر، ترکیه، سوریه، لبنان، عراق و خصوصاً ایران تجربیاتى از دست را داشته اند و نقش دین اسلام در این وقایع غیر قابل انکار است.
این واقعیتی غیر قابل انکار است که اسلام دینى اجتماعى و پویا است و کارکردهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بسیارى در جامعه ایفا مى کند و از همین رو بررسى جامعه شناختى انقلاب در کشورهاى اسلامى بدون توجه به اسلام و کارکردها و ایده هاى آن، ناقص به نظر مى رسد. بر همین مبنا در این مقال ابتدا ضمن تبیین مفهوم انقلاب و انواع آن، مدلهاى مختلف و نظریات متفاوت اندیشمندان سیاسى و اجتماعى درباره انقلاب تشریح شده و رابطه هرکدام با دین نیز سنجیده میشود و سپس به تحلیل وضعیت ایران، انقلاب اسلامى ایران و مقایسه تطبیقى آن با دیگر انقلاب ها پرداخته شده است؛ شاید در نهایت بتوانیم این سوال را پاسخ دهیم که ((انقلاب پدیده ای غربی است یا جهانی؟))
مفهوم انقلاب
بررسى مفهوم انقلاب، در اندیشه ها و مکاتب مختلف به نتایج و تعاریف متفاوتى منجر شده است. برخى متفکرین، انقلاب سیاسى را از انقلاب اجتماعى متمایز کرده اند و در نتیجه تعاریف متفاوتى براى هرکدام قائل شده اند. برخى اندیشمندان، انقلاب صلح آمیز را از انقلاب خشونت آمیز تفکیک کرده اند. برخى دیگر به تمایز میان انقلاب های بزرگ و کوچک قائل هستند و به هرحال بر مبناى هرکسى از ظن خود شد یار من، اندیشمندان و صاحبنظران در حوزه هاى مختلف سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى و بسیارى از دیگر عرصه ها، سعى کرده اند انقلاب را برمبناى آن چه مى پندارند، تعریف کرده و به تقسیم بندى آن روى آورند.
لیکن در تعریفی نسبتا جامع می توان انقلاب را نوعى دگرگونى ساختارى و اساسى در سیاست و اجتماع و فرهنگ یک جامعه دانست که علل متفاوتى از جمله فقر، نابرابری، فساد، ظلم، مقابله با ایده های پذیرفته شده و تضاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، بحران کارکردها و ساختار های اجتماعی و بسیج سیاسی و ایدئولوژیک و... مى تواند داشته باشد و در طول زمان، نتایج قابل پیش بینى و غیر قابل پیش بینى زیادى را به همراه خواهد داشت. نکته اساسى در انقلاب، تغییر از پایین به بالاست وگرنه تغییر از بالا به پایین و حکومتى، نوعى اصلاح محسوب شده و تغییرات انفجارى چریکى و نظامى نیز در حیطه جنبش ها و بسیج هاى سیاسى مطالعه مى شود. ابعاد مهم انقلاب، آنگونه که استانفورد کوهن ابراز کرده است شامل استحاله ارزشها، دگرگونى ساختارى، تغییر نهادها، تغییر نخبگان، تغییر کانونهاى مؤثر مشروعیت و خشونت است. اما در این بخش از مقاله سعى مى کنیم به تعاریف متفاوتى از انقلاب و تعاریف مصداقى تر از آنچه در بالا اشاره کردیم، بپردازیم.
نگاه سیاسى به انقلاب
در نگاه سیاسى به انقلاب، بیشتر تغییر حکومت و ساختارهاى سیاسى مورد توجه است. یکى از اندیشمندان علوم سیاسى به نام «استفان والت» معتقد است انقلاب، از بین بردن یک دولت مستقل توسط اعضاى جامعه است که منجر به جایگزین کردن دولت جدید و نظام سیاسى جدید مى گردد. «ساموئل هانتینگتون» نیز در همین زمینه معتقد است که انقلاب، تحولى سریع و اساسى و خشونت بار در ارزشها و اسطوره هاى حاکم بر جامعه و نهادهاى سیاسى است.
در این دیدگاه، انقلاب وسیله اى براى تغییر وضع موجود به وضع مطلوب است که علل مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى موجد و موجب بروز آن است. از این لحاظ انقلاب، در ارتباط تنگاتنگ با مفاهیمى چون جنبش، کودتا و نهضت است. طبق نظرات این گونه متفکرین، حکمرانان جامعه نامتعادل از لحاظ کارکردى در هرکدام از حوزه هاى مختلف نظام اجتماعى، براى حفظ خود دو راه را پیشه مى کند: یا سرکوب مطلق و فشار زیاد بر جامعه، که ممکن است به نوعى انفجار اجتماعى و ایجاد انقلاب منجر گردد و یا آزادى نسبى در گروه هاى مخالف پیشه می گیرند که این راهکار نیز باعث قوت گرفتن انقلابیون و نفوذ بیشترشان بر افکار عمومى و در نتیجه انقلاب مى شود. بنابراین در شرایط عدم تعادل سیاسى، وضعیت انقلابى بر جامعه حکمفرما مى شود و در اکثر مواقع این وضعیت منجر به پیروزى انقلاب خواهد شد.
نگاه اجتماعى به انقلاب
از جنبه جامعه شناختى، انقلاب تنها تغییر دولت و نظام سیاسى نیست و مسئله مهم تر در آن، تغییر ساختها و نهادهاى اجتماعى است که در این صورت رابطه اش با تغییر دولت، عموم و خصوص من وجه است. لذا از نظر جامعه شناسی بسیار انقلاب هایى وجود دارند که با تغییر دولت به معنى واقعى کلمه همراه نبوده است گرچه تغییر حکومت را در پى داشته است. از جمله انقلاب هاى رنگى و مخملى اخیر. و از دیگرسو بسیار تغییر دولت هایى بوده که روند انقلابى را طى نکرده و از طریق جنبش ملى، جنبش قبیله اى، یا جنبش نظامى (کودتا) ایجاد شده است. البته در همین دیدگاه نیز، تفاوت نظراتی وجود دارد؛ از یک سو چپ ها و مارکسیست ها هستند که انقلاب را داراى کارکرد فرض گرفته و جبر تاریخ را به سمت انقلاب مى پندارند و در مقابل ، کارکردگرایان می باشند که انقلاب را امرى غیر کارکردى و خلاف نظم موجود مى دانند که البته اگر به وقوع بپیوندد، آن را علت بى نظمى ها و عدم کارکرد صحیح دولت و نظام اجتماعى موجود مى دانند. اما در کل دو ویژگی مهم در انقلاب اجتماعی، انطباق تغییرات ساختار اجتماعی با شورش های اجتماعی و نیز همزمانی تغییرات سیاسی و اجتماعی با دیگر تغییرات می باشد.
بدین ترتیب برخى جامعه شناسان، انقلاب را معلول اهمال دولت در حفظ نظم مى دانند از جمله «ویلفردو پاره تو» معتقد است: زمانى انقلاب پیروز مى شود که حکام وظیفه خود را درباره حفظ نظم به وسیله اجبار فراموش کنند. یا «آنتونى گیدنز» که سعى دارد با تلفیق سیاست و جامعه شناسى تعریفى جامع از انقلاب ارائه دهد و در کتاب مشهور خویش معتقد است که انقلاب «تصرف قدرت دولتى از طریق وسایل خشن به وسیله رهبران یک جنبش توده اى به منظور استفاده بعدى از آن براى ایجاد اصلاحات عمده اجتماعى» است.
نگاه غیر علمى به انقلاب
علاوه بر نگاه اجتماعى و سیاسى به مقوله انقلاب، در طول تاریخ به وقایع و اتفاقات بسیار دیگرى نیز اصطلاح انقلاب اطلاق شده است. از این منظر هر تغییر محیطى، تغییر ارزشى، تغییر فرهنگى خاص و... که همراه با نوعى انفجار داخلى و تغییر سهمگین باشد، انقلاب فرض مى شود. انقلاب صنعتى، انقلاب علمى، انقلاب جمعیتى، انقلاب در ادبیات و موسیقى و... همه مقولاتى از این قبیل اند که انقلاب به معناى واقعى کلمه نیستند و نوعى تغییر شدید و ساختارى مى باشند که به علت فقر لغت، لفظ انقلاب بر چنین مفاهیمى نیز ذکر مى گردد. بنابراین آن چه در اینجا ما به عنوان انقلاب، مورد بحث و نظر قرار مى دهیم و قصد مقایسه تطبیقى داریم، انقلاب سیاسى و اجتماعى است که از قرن 17 در فرانسه آغاز شده و تا به امروز نیز ادامه دارد و هرگز دیگر جنبه ها را در بر نمى گیرد.
انواع انقلاب
غیر از تقسیم بندى انتزاعى انقلاب به سیاسى و اجتماعى، در عرصه عمل و واقعیت، انقلاب هاى پیروز شده در طول تاریخ بشر را مى توان در چند دسته تقسیم بندى کرد. که اندیشمند معاصر «جان فوران» به خوبى این تقسیم بندى را به صورت علمى انجام داده است.
1 انقلاب هاى اجتماعى موفق
انقلاب هاى اجتماعى موفق، شامل انقلاب هایى بزرگ در قرن گذشته مى باشد که در آن 5 ویژگى مشترک وجود دارد. در تمامى آن کشورها، 1 توسعه وابسته وجود دارد 2 حکومت سرکوبگر وانحصارگر و متکى به شخص اقتدارگر دارد 3 فرهنگ سیاسى مقاوت در آن شکل مى گیرد 4 رکود اقتصادى غیر قابل انتظار ایجاد شده است و 5 امکان نفوذ خارجى وجود دارد. این شکل از انقلاب ها به ترتیب تاریخى در کشورهاى مکزیک در سال 1920، چین در سال 1949، کوبا در سال 1959، نیکاراگونه و ایران در سال 1979 اتفاق افتاده است.
2 انقلاب هاى اجتماعى ضد استعمارى
انقلاب هاى اجتماعى ضد استعمارى که نوعى بسیج سیاسى ملى محسوب مى شود، پس از جنگ جهانى دوم و به دنبال تغییر سیاست دولت هاى بزرگ اتفاق افتاد. در این انقلاب ها وضع سیاسى داخلى یا دیکتاتورى داخلى مورد توجه و آماج حملات نیست، بلکه حضور یک استعمارگر خارجى است که جرقه مبارزه و اتحاد را شعله ور مى سازد.
این انقلاب ها در طول 50 سال گذشته در کشورهایى رخ داده که توسعه وابسته و زیر سلطه آمریکا، انگلیس، فرانسه یا پرتغال داشته اند. دولت داخلی، تحت استیلاى کامل قدرت یا قدرت هاى غربى و بیگانه است. فرهنگ سیاسى به سمت سوسیالیسم و ملى گرایى نیل پیدا مى کند. و در همه کشورهایى که اینگونه انقلاب رخ داده یعنى الجزایر در سال 1962، ویتنام در سال 1975، آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه در دهه 1970 انقلاب از طریق نوعى ائتلاف چریکى گسترده ایجاد شده است.
3 انقلاب هاى اجتماعى واژگون شده
جان فوران، انقلاب هاى شکست خورده و وضعیت انقلابى که به پیروزى نمى انجامد را با نام انقلاب اجتماعى واژگون شده نامیده است. او نماد این وضعیت را فعالیت های سالوادور آلنده و وقایع شیلى مى داند. که معتقد است پس از به قدرت رسیدن سران انقلابى در پى یک انقلاب اجتماعى، مردم پشتیبانى لازم را از آن نمى کنند و از طریق یک کودتا یا شکلى دیگر از اقدامات سیاسى، قدرت انقلابى سرنگون مى گردد.
این شکل از انقلاب که در کشورهاى گوآتمالا در سال 1954، شیلى در سال 1973، گرنادا در سال 1983 و جامائیکا در سال 1980 مشاهده شده است، در وضعیت سیاسى و اجتماعى رخ مى دهد که مانند شکل هاى قبلى، توسعه وابسته جریان دارد. شکل دولت، دیکتاتورى است و فرهنگ سیاسى نیز رادیکال و مردم گرایانه است. و البته در همه موارد ذکرشده رهبر انقلابى شکست مى خورد.
4 انقلاب هاى اجتماعى نافرجام
در این وضعیت انقلابى، شرایط اجتماعى و ساختار سیاسى شبه انقلابى است; هنوز وضعیت انقلابى و عدم تعادل به طور کامل در کشور ایجاد نشده است و اهداف انقلابى و شرایط انقلابى محقق نمى شود، اما دوره اى طولانى از بى هنجارى و بى نظمى در ساختار سیاسى و اجتماعى حاکم است.
در این وضعیت، ساختار اجتماعى به شکلى وابسته است و مانند دیگر اشکال ذکر شده در آن توسعه وابسته جریان دارد، اما با این تفاوت که توسعه قوى و فعال نیست و با نوعى رکود مواجه است. اکثراً در این جوامع، با دولت نظامى مواجه هستیم و در آن از جمله کشورهای السالوادور از اواخر دهه 70 تا اوایل دهه 90 میلادى و نیز گوآتمالا در دهه 1940 و پرو و فیلیپین در دهه 1980 همراه با جنگ هاى داخلى طولانى، و جنگ هاى چریکى نامنظم است. که البته به نظر نمى رسد این وضعیت سیاسى، با تعریف انقلاب سازگار باشد و اگر در نهایت به انقلاب انجامد، مى توان آن را مقدمه انقلاب به شمار آورد.