سوره سی ام قرآن مجید به نام ((روم )) نامگذاری شده است .
مراد از ((روم)) در آیه شریفه ((امپراطوری بیزانس)) است که برشام و فلسطین تسلّط داشته در بعضی از قبایل جزیره العرب هم نفوذ و قدرتی به هم رسانیده بود . اکثر مفسّرین برآنندکه چون رومیان مغلوب پارسیان شدند مشرکین شاد گردیدند و گفتند رومیان که اهل کتاب بودند مغلوب شدند همچنین عرب مشرک هم بر مسلمانان پیروز خواهد شد. از این رو برای تسلّی خاطر مسلمانان سوره روم نازل گردید و درآن خبر غیبی پیروز شدن رومیان ذکر شد.
سوره روم در مکّه نازل شده و 60 آیه دارد.
امام صادق (ع) فرمود:
هرکس درشب 23 ماه رمضان سوره عنکبوت و روم را تلاوت کند به خدا سوگند او از اهل بهشت خواهد بود و هرگز کس را از این حکم استثناء نمی کنم و بیم ندارم که در این سوگند خداوند گناهی بر من نویسد، و براستی که این دو سوره را نزد خداوند مقامی بلند است.
آیه ی 21 سوره ی روم :
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّه ً وَرَحْمَه ً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
و از نشانه هاى او اینکه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد، در این نشانه هائى است براى گروهى که تفکر مى کنند.
تفسیر نمونه:
آیاتى که با این جمله(و از نشانه هاى او اینکه...) شروع مى شود در قرآن یازده آیه بیش نیست که هفت آیه آن در همین سوره روم است ، و دو آیه در سوره فصلت (آیه 37 و 39) و دو آیه در سوره شورى است (آیه 29 و 32) و مجموع این یازده آیه حقا یک دوره کامل توحید است و از آنجا که ادامه این پیوند در میان همسران خصوصا، و در میان همه انسانها عموما، نیاز به یک جاذبه و کشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى کند :
و جعل بینکم موده و رحمه
و در میان شما مودت و رحمت آفرید.
و سپس برای تاکید بیشتر می فرماید:
ان فى ذالک لایات لقوم یتفکرون
در این امور نشانه هائى است براى افرادى که تفکر مى کنند.
جالب اینکه قرآن در این آیه هدف ازدواج را سکونت و آرامش قرار داده است ، با تعبیر پر معنى (لتسکنوا) مسائل بسیارى را بیان کرده و نظیر این تعبیر در آیه 189 سوره اعراف نیز آمده است.
به راستى وجود همسران با این ویژگیها براى انسانها که مایه آرامش زندگى آنها است یکى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.
این آرامش از اینجا ناشى مى شود که این دو جنس مکمل یکدیگر و مایه شکوفائى و نشاط و پرورش یکدیگر مى باشند بطورى که هر یک بدون دیگرى ناقص است ، و طبیعى است که میان یک موجود و مکمل وجود او چنین جاذبه نیرومندى وجود داشته باشد و از اینجا مى توان نتیجه گرفت آنها که پشت پا به این سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا که یک مرحله تکاملى آنها متوقف شده (مگر آنکه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ایجاب تجرد کند.)
به هر حال این آرامش و سکونت هم از نظر جسمى است ، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.
بیماریهائى که به خاطر ترک ازدواج براى جسم انسان پیش مى آید قابل انکار نیست.همچنین عدم تعادل روحى و ناآرامیهاى روانى که افراد مجرد با آن دست به گریبانند کم و بیش بر همه روشن است.
از نظر اجتماعى افراد مجرد کمتر احساس مسئولیت مى کنند و به همین جهت انتحار و خودکشى در میان مجردان بیشتر دیده مى شود، و جنایات هولناک نیز از آنها بیشتر سرمیزند.
هنگامى که انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصیت تازهاى در خود مى یابد، و احساس مسئولیت بیشترى مى کند و این است معنى احساس آرامش در سایه ازدواج.
و امّا مساله ی "رحمت" و "مودت" ، اینها در حقیقت مصالح ساختمانى جامعه انسانى است ، چرا که جامعه از فرد فرد انسانها تشکیل شده همچون ساختمان عظیم و پرشکوهى که از آجرها و قطعات سنگها تشکیل مى گردد.
اگر این افراد پراکنده ، و آن اجزاء مختلف با هم ارتباط و پیوند پیدا نکنند جامعه یا ساختمانی به وجود نخواهد آمد. آن کس که انسان را براى زندگى اجتماعى آفریده این پیوند و ربط ضرورى را نیز در جان او ایجاد کرده است.
فرق میان مودت و رحمت ممکن است از جهات مختلفى باشد:
1-مودت انگیزه ارتباط در آغاز کار است ، اما در پایان که یکى از دو همسر ممکن است ضعیف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد پس رحمت جای آن را مى گیرد.
2-مودت در مورد بزرگترها است که مى توانند نسبت بهم خدمت کنند اما کودکان و فرزندان کوچک در سایه رحمت پرورش می یابند.
3-مودت غالبا جنبه متقابل دارد، اما رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است، زیرا براى بقاء یک جامعه گاه خدمات متقابل لازم است که سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض که نیاز به ایثار و رحمت دارد.
البته آیه مودت و رحمت را میان دو همسر بیان مى کند ولى این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر(بینکم) اشاره به همه انسانها باشد، که دو همسر یکى از مصادیق بارز آن محسوب مى شوند، زیرا نه تنها زندگى خانوادگى که زندگى در کل جامعه انسانى بدون این دو اصل یعنى مودت و رحمت امکانپذیر نیست،و از میان رفتن این دو پیوند، و حتى ضعف و کمبود آن ، مایه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.
تفسیر المیزان :
خداوند در اینجا عدهای از آیات را که بر وحدانیت خدای تعالی در ربوبیت و الوهیت دلالت میکند ، ذکر فرموده ، و در آن به امتزاج و آمیختگی خلقت با تدبیر ، نیز اشاره شده ، تا بدین وسیله روشن گردد که ربوبیت به معنای مالکیت تدبیر ، و الوهیت به معنای معبود بودن به حق ، مخصوص خدا است ، و کسی جز خدا مستحق آن نیست ، و چنین نیست که وثنیها پنداشتهاند که خلقت تنها از خدا است ، ولی تدبیر و عبادت از آن بتها است ، باید بتها را پرستید ، تا شفیعان ما در درگاه خدا شوند ، و خدای سبحان جز بر ارباب ربوبیتی ندارد ، و ربوبیت موجودات از آن الهه است .
کلمه زوج به هر یک از نر و ماده حیوانات در صورتی که جفت هم شده باشند اطلاق میشود ، همچنان که به هر یک از دو قرین چه حیوان و چه غیر حیوان نیز زوج گفته میشود.
خدای تعالی فرموده : و جعل منه الزوجین الذکر و الانثی - خدا از آن دو زوج قرار داد ، یکی نر و یکی ماده و نیز فرمود : به آدم گفتیم که تو و زوجت در بهشت منزل کنید ، و اگر به ماده از حیوانات و مخصوصا انسان زوجه میگویند ، لغت نازیبا و غیر فصیح است ، که جمعش زوجات میآید ، - تا آنجا که گفته - و جمع زوج ازواج میآید .
پس اینکه فرمود : ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها ، معنایش این است که برای شما و یا برای اینکه به شما نفع برساند از جنس خودتان زوج آفرید .
آری هر یک از مرد و زن دستگاه تناسلی دارند که با دستگاه تناسلی دیگری کامل میگردد و از مجموع آن دو توالد و تناسل صورت میگیرد ، پس هر یک از آن دو فی نفسه ناقص ، و محتاج به طرف دیگر است ، و از مجموع آن دو ، واحدی تام و تمام درست میشود ، و به خاطر همین نقص و احتیاج است که هر یک به سوی دیگری حرکت میکند ، و چون بدان رسید آرام میشود ، چون هر ناقصی مشتاق به کمال است ، و هر محتاجی مایل به زوال حاجت و فقر خویش است ، و این حالت همان شهوتی است که در هر یک از این دو طرف به ودیعت نهاده شده .
و جعل بینکم موده و رحمه - کلمه مودت تقریبا به معنای محبتی است که اثرش در مقام عمل ظاهر باشد ، در نتیجه نسبت مودت به محبت نسبت خضوع است به خشوع ، چون خضوع آن خشوعی را گویند که در مقام عمل اثرش هویدا شود ، به خلاف خشوع که به معنای نوعی تاثر نفسانی است ، که از مشاهده عظمت و کبریایی در دل پدید میآید و رحمت ، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است ، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد ، و محتاج به رفع نقص است ، در دل پدید میآید ، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند .
یکی از روشنترین جلوهگاهها و موارد خودنمایی مودت و رحمت ، جامعه کوچک خانواده است ، چون زن و شوهر در محبت و مودت ملازم یکدیگرند ، و این دو با هم و مخصوصا زن ، فرزندان کوچکتر را رحم میکنند ، چون در آنها ضعف و عجز مشاهده میکنند ، و میبینند که طفل صغیرشان نمیتواند حوائج ضروری زندگی خود را تامین کند ، لذا آن محبت و مودت وادارشان میکند به اینکه در حفظ و حراست ، و تغذیه ، لباس ، منزل ، و تربیت او بکوشند ، و اگر این رحمت نبود ، نسل به کلی منقطع میشد ، و هرگز نوع بشر دوام نمییافت .
نظیر این مورد مودت و رحمتی است که در جامعه بزرگ شهری ، و در میان افراد جامعه مشاهده میشود ، یکی از افراد وقتی هم شهری خود را میبیند ، با او انس میگیرد ، و احساس محبت میکند ، و به مسکینان و ناتوانان اهل شهر خود که نمیتوانند به واجبات زندگی خود قیام کنند ، ترحم مینماید .
و به طوری که از سیاق برمیآید مراد از مودت و رحمت در آیه همان مودت و رحمت خانوادگی است ، هر چند که اطلاق آیه شامل دومی نیز میشود .
لآیات لقوم یتفکرون - چون وقتی قومی در باره اصول تکوینی خویش بیندیشند که آن اصول مرد و زن را وادار کرده به اینکه تشکیل جامعه خانوادگی دهند ، و نیز آن دو را به مودت و رحمت واداشت ، و آن مودت و رحمت نیز اجتماع مدنی و شهری را پدید آورد ، و چه آثاری بر این اجتماع مترتب شد ، نوع بشری بقاء یافت ، و زندگی دنیایی و آخرتی انسان به کمال رسید ، آن وقت متوجه میشوند که چه آیات عجیبی در آنها هست ، و خدای تعالی چه تدابیری در امر این نوع از موجودات به کار برده ، تدابیری که عقل را حیران و دهشت زده میکند .
آیه ی 221 – سوره ی بقره :
وَ لا تَنکِحُوا الْمُشرِکَتِ حَتی یُؤْمِنَّوَ لأَمَه ٌ مُّؤْمِنَه ٌ خَیرٌ مِّن مُّشرِکَه ٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْوَ لا تُنکِحُوا الْمُشرِکِینَ حَتی یُؤْمِنُواوَ لَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَیرٌ مِّن مُّشرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولَئک یَدْعُونَ إِلی النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی الْجَنَّه ِ وَ الْمَغْفِرَه ِ بِإِذْنِهِوَ یُبَینُ ءَایَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ
با زنان مشرک ازدواج مکنید تا ایمان آورند و یک کنیز با ایمان بهتر است از خانمی مشرک هر چند آن خانم مورد شگفت و خوشایندتان باشد و با مردان مشرک ازدواج مکنید تا ایمان آورند که یک برده مؤمن از آقائی مشرک بهتر است هر چند که مورد شگفت و خوشایند شما باشد آری مشرکین شما را به سوی آتش دعوت میکنند و خدا به سوی جنت و مغفرتی به اذن خود میخواند و آیات خود را برای مردم بیان میکند تا شاید متذکر شوند.
تفسیر نمونه:
و لا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن_ کلمه نکاح در اصل لغت به معنای عقد نکاح بوده ، بعدا بعنوان استعاره در عمل زناشوئی استعمال شده ، و این محال است که در اصل لغت به معنای عمل زناشوئی بوده و سپس استعاره شده باشد در عقد ازدواج ، برای اینکه تمامی الفاظی که عمل زناشوئی را افاده میکنند ، کنایات هستند ( و هیچ لفظی در برابر این عمل وضع نشده ) ، چون همه مردم گفتگوی از آن را زشت میدانند ، و با این حال محال است کسی که میخواهد به مخاطب خود از یک عمل مشروع و پسندیده خبر دهد ، و بگوید : من با فلانی ازدواج کردهام ، تعبیری کند که تنها در هنگام فحش دادن استعمال میشود .
این گفتار راغب و درستی است ، چیزی که هست باید این را هم گفت ، که منظور از عقد علقه زوجیت است ، نه عقد لفظی ( که بین هر ملت و مذهبی در هنگام مراسم ازدواج خوانده میشود) .
و کلمه ( مشرکات ) اسم فاعل از مصدر اشراک ، یعنی شریک گرفتن برای خدای سبحان است، و معلوم است که شریک گرفتن مراتب مختلفی از نظر ظهور و خفا دارد ، همانطور که کفر و ایمان هم از این نظر دارای مراتبند.
مثلا اعتقاد به اینکه خدا دو تا و یا بیشتر است و نیز بتها را شفیعان درگاه خدا گرفتن ، شرکی است ظاهر ، و از این شرک کمی پنهانتر شرکی است که اهل کتاب دارند ، و برای خدا فرزند قائلند ، و مخصوصا مسیح و عزیر را پسران خدا میدانند و به حکایت قرآن میگویند : نحن ابناء الله و احباؤه و این نیز شرک است ، از این هم کمی مخفیتر اعتقاد به استقلال اسباب است ، اینکه انسان مثلا دوا را شفا دهنده بپندارد ، و همه اعتمادش به آن باشد ، این نیز یک مرتبه از شرک است ، و همچنین ضعیفتر و ضعیفتر میشود ، تا برسد به شرکی که به جز بندگان مخلص خدا احدی از آن بری نیست ، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالی و توجه به غیر خدای عزوجل ، پس همه اینها شرک است .
اما این باعث نمیشود که ما کلمه ( مشرک ) را بر همه دارندگان مراتب شرک اطلاق کنیم ، همچنانکه میدانیم اگر مسلمانی نماز و یا واجبی دیگر را ترک کند ، به آن واجب کفر ورزیده ، ولی کلمه ( کافر ) را بر او اطلاق نمیکنیم ، مثلا خدای تعالی ترک عمل حج را کفر خوانده ، و فرموده : و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فان الله غنی عن العالمین ولی چنین کسی را کافر نمیخوانیم ، بلکه فاسقی است که به یکی از واجبات خدا کفر ورزیده و بر فرض هم که بتوانیم اطلاق کنیم ، باید بگوئیم فلانی کافر به حج است و همچنین سایر صفاتی که در قرآن استعمال شده ، مانند صالحین و قانتین ، و شاکرین ، و متطهرین ، و یا فاسقین ، و ظالمین و ... برابر و معادل افعالی که این صفات از آنها مشتق شده نیستند ، ( کسی که یک عمل صالح ، و یک عبادت ، و یک شکر ، ویک طهارت ، و یک فسق ، و یک ظلم کرده ، صالح و قانت و شاکر و متطهر و فاسق و ظالم خوانده نمیشود ) و این واضح است ، پس این عناوین را نام یا صفت کسی کردن ، حکمی دارد ، و صرف نسبت دادن فعل به آن کس حکمی دیگر .
علاوه بر اینکه این معنا به روشنی معلوم نشده ، که قرآن کریم کلمه مشرک را بر اهل کتاب هم اطلاق کرده باشد ، به خلاف لفظ کافرین ، بلکه تا آنجا که میدانیم این کلمه بر غیر اهل کتاب اطلاق شده ، مثلا فرموده : لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب ، و المشرکین منفکین ، حتی تاتیهم البینه .
و یا فرموده : انما المشرکون نجس ، فلا یقربوا المسجد الحرام و یا فرموده : کیف یکون للمشرکین عهد و نیز میفرماید : و قاتلوا المشرکین کافه و باز میفرماید : قاتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و مواردی دیگر و اما اینکه فرمود : و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا ، قل بل مله ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین منظورش از مشرکین یهود و نصاری نیست ، تا تعریضی بر اهل کتاب باشد ، و در نتیجه با گفته ما منافات داشته باشد ، بلکه ظاهرا منظور غیر اهل کتاب است ، به قرینه اینکه در آیهای دیگر فرموده : ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین
چون از این آیه استفاده میشود کلمه ( حنیف ) تعریضی بر یهود و نصاری است ، نه جمله و ما کان من المشرکین، چون حنیف به معنای بریء بودن ساحت ابراهیم از انحراف از وسط به طرف افراط و تفریط است ، به طرف مادیت محضه یهود ، و معنویت محضه نصارا ، و کلمه ( مسلما ) تعریض بر مشرکین است ، چون میفهماند که ابراهیم تنها تسلیم خدا بود ، و چون بتپرستان برای او شریکی نمیگرفت .