من، در جهان عشق و پذیرش ساکنم.
پذیرش من، به راحتی میپذیرم اگر بخواهم، همان گونه که هستم خود را بپذیرم، پس باید به این راضی باشم که دیگران را نیز، همانطور که هستند بپذیرم.
ما همیشه میخواهیم که والدینمان را مثل خودمان بپذیریم و تاکنون نیز نتوانستهایم آنها را همانگونه که هستند پذیرا باشیم.
پذیرش، به خودمان و به دیگران این توانایی را میبخشد که خودمان باشیم.
این خودخواهانه است که برای دیگران سنجیده شود.
ما میتوانیم فقط برای خودمان بسنجیم.
و حتی از این پس، میخواهیم که آنها بیشتر شبیه راهنما باشند تا سنجش.
هر چه بیشتر بتوانیم خود پذیری را تمرین کنیم، عادتهایی را که نمیتوانند برای ما مفید باشند، راحتتر از بین میبریم.
و برای ما ساده است که در فضایی عاشقانه پرورش یافته و تغییر کنیم.
من، قدرتم را میطلبم و به آن سوی همه محدودیتها میروم.
اعتیاد من خود را میبخشم و آزاد مینمایم.
اعتیاد، عادت عمیق داشتن به چیزهایی است که خارج از موجودیت من است.
میتوانم به انواع داروها، الکل، سکس و سیگار اعتیاد داشته باشم؛ به سرزنش کردن، پیش داوری، بیماری، مقروض بودن، حقارت و بدگمانی نیز معتاد باشم.
اما از جهتی، میتوانم به فراسوی همه این عادتها نیز حرکت کنم.
اعتیاد، قدرتم را تا حد یک عادت پلید یا یک ذات مقدس پیش میبرد.
من میتوانم قدرتم را پس بگیرم.
و این، همان لحظه بازپس گرفتن قدرت است!
من انتخاب میکنم که عادت مثبت خود را، که زندگی اینجاست برای من، افزایش دهم.
من میخواهم خودم را ببخشم و شروع به حرکت کنم.
من، روحی جاودان دارم که همواره با من است و اکنون اینجاست… با من.
من، آرام و رهایم، و زیستی دوباره را به خاطر بیاورم آنگونه که عهادت کهنه غلط را از خود دور کنم و عاداتی تازه و روشن را تمرین کنم.
زندگی به من عشق میورزد و من در امنیت هستم.
جوانان من، آزادانه گفتگو میکنم.
من در امنیت و آرامش پرورش یافتم.
من، به آموختن، پرورش یافتن و تغییر کردن، عشق میورزم و در این میان، احساس امنیت میکنم، زیرا میدانم که تغییر یافتن، قسمتی طبیعی از زندگی است.
شخصیت من، قابل انعطاف است و با جریان زندگی حرکت، برایم ساده.
وجود درونی من، سازگار است، با این حال در هر حادثه و تجربهای، در امنیت و آرامشم.
وقتی کودکی بیش نبودم، نمیدانستم که آینده برایم چه خواهد آورد.
و اکنون نیز که سفرم را به سوی سالمندی آغاز کردهام، میدانم که فردا یعنی ندانستهها و اسراری سر به مهر.
من این را انتخاب کردم که باور کنم در امنیت و آرامش پرورش یافتم و عهده دار زندگی خود هستم.
نخستین فعالیت بزرگسالیام، آموختن این است که بیچون و چرا به خود عشق بورزم زیرا دیگر میتوانم به هر آنچه ممکن است آینده برایم بیامورد، دست بیابم.
من، نظراتم را، عاقلانه به کار میبندم.
نظرات در آغاز، سخن وجود دارد.
هر اندیشهای که در ذهن دارم و هر جملهای که بر زبان میآورم، یک نظر به حساب میآید، آن نظرات یا منفی است یا مثبت.
نظر مثبت، اتفاق مثبت میآفریند و نظر منفی، اتفاق منفی، با کاشتن بذر گوجه فرنگی، فقط بوته گوجه فرنگی سبز و پرورش خواهد یافت و از یک میوه بلوط، فقط درخت بلوط رشد خواهد کرد، و با بزرگ شدن توله سگ، فقط یک سگ به وجود میآید.
پس اگر ما درباره خودمان یا زندگیمان، حرفهای منفی بزنیم، فقط حوادث یا اتفاقات منفی به بار خواهد آمد.
بنابراین اکنون بر میخیزیم، و به آن سوی عادتهای خانوادهام که زندگی را در مسیری منفی میدیدند حرکت میکنم.
نظر تازه من، فقط گفتن از خوبی هایی است که در زندگیام وجود دارد.
از این پس، فقط خوبی به سوی من خواهد آمد.
ادعای من مهم نیست، میدانم که محبوب هستم.
همدستان این نیز میگذرد، و ما پرورش کرده از آن آن سود خواهیم برد.
ما، بیهیچ و راهنمایی، مسیر آبها را لفظاً در نوردیدهایم.
و در این مسیر، هر گرفتار شدهای، با دانش و فهمی که در این نقطه زا زمان و فضا دارد، بهترین کاری که میتواند، انجام میدهد.
به خودتان افتخار کنید.
زیرا توانایی انجام شما، بیشتر از آن چیزی است که فکر میکنید.
به خاطر داشته باشید که هر کسی در هر نقطه از این سیاره که باشد، بهبود یافته دردی است که ما توانایی خلق ان را داشته و داریم.
بهبود وشفا باید خواسته شود.
مهم نیست که شما به چه زبانی صحبت میکنید؛ عشق از طریق قلب با ما سخن میگوید.
زمان، هر روز و به آرامی میگذرد و احساس میکند که عشق از قلبتان به سوی دستها و پاهایتان و از میان همه اعضای بدنتان جاری است عشق، قدرتی شفابخش است.
عشق همه درها را میگشاید.
عشق، قدرتی همیشه آماده و جهانی است که برای کمک رساندن به ما، برای پیروز شدن بر هر ادعایی در زندگیمان، اینجا است.
قلبتان را بگشاید.
بگذارید عشق جریان یابد، برابری خویش را با آن قدرتی که شما را آفریده، احساس کنید.
من در جهان خود، اختیار کامل دارم.
اختیار من، حاکم زندگی خویش هستم.
هیچ کس، هیچ جا، یا هیچ چیزی قدرتی فراتر از من ندارد، زیرا من، تنها اندیشنده در ذهن خویش هستم.
چونان کودکی، نشانههای اختیار خدایان را پذیرفتم.
اکنون میآموزم که قدرتم را باز پس گیرم و نشان اختیار خویش باشم؛ و نیز خود را چون مسئولی قدرتمند بپذیرم.
آنچنانکه هر صبح میاندیشم، خرد درونی خویش را احساس میکنم.
مدرسه زندگی، عمیقترین و کاملترین مدرسهای است که خود را در آن، آموزگار و آموزنده مییابیم.
ما هر یک، در این مدرسه میآییم تا چیزهایی را یاد بدهیم و چیزهایی دیگری را یاد بگیریم و چون به اندیشههای خویش گوش میسپاریم، ذهنم را به سوی اعتماد به خرد درونیام هدایت میکنم.
پرورش دهید، آغاز کنید و واگذارید همه کارهای روی این گره خاکیتان را به سوی سرچشمه الیتان همه چیز خوب است.
من، از حصارها گذشته، به سوی امکانات میروم.
حصارها در زندگیام، حصاری وجود ندارد.
دروازههای رو به خرد و آموزش، همیشه بازند و بیشتر و بیشتر، دوست دارم که به سوی آنها گام بردارم.
حصارها، بندها، موانع، و مشکلات، آموزگاران شخصی هستند که به ما این فرصت را میدهند، از گذشته خارج شده، به سوی همه امکانات هستی وارد شدیم.
من به ذهن خویش و هر آنچه در مسیرش وجود دارد که بالاترین اندیشه قابل تصور است، عشق میورزم.
وقتی ذهنم به چیزهای خوب میاندیشد، حصارها و بندهای ناپدید میگردند.
زندگیام از معجزات کوچک بر میشوند.
و اکنون و همیشه، این اجازه را به خود میدهم تا هیچ کاری نکنم جز آنکه بنشینم و روی بگشایم به سوی خرد الهی، من دانش آموز زندگیام و به آن عشق میورزم.
گلها مثل مردمان، در ظاهر زیبا و همواره شکوفا هستند.
زیبایی زیبایی مرا برانگیخت و بهبود بخشید.
زیبایی همه جا هست.
زیبایی طبیعت، از هر گل کوچکی، از انعکاس نقش نور در آب و از قدرت خاموش درختان کهنسال خواهد درخشید.
طبیعت مرا به لرزه میاندازد، از نو میآفریند و خستگیام را از تن می زداید.
من آرامش، لذت و بهبود را در چیزهای ساده زندگی مییابم.
وقتی عاشقانه به طبیعت مینگرم، آنرا برای عاشقانه دیدن در خودم، آسان مییابم.
من، قسمتی از طبیعت هستم؛ پس در یگانگیام زیبا هستم.
به هر سو نگاه میکنم، زیبایی را میبینم.
امروز با همه زیبایی زندگی در آمیختهایم.
صورتحسابهای من، توانایی پرداخت مرا تأیید میکنند.
صورتحسابها من به راحتی پرداخت میکنم.
قدرتی که ما را آفریده، همه چیز را اینجا برای ما قرار داده است؛ و این ماییم که باید لایق و پذیرا باشیم.
هر آنچه اکنون در اختیار داریم، چیزی است که آنرا پذیرفتهایم.
اگر چیزهایی را، غیر از آنچه هست بخواهیم – و البته کمتر یا بیشتر از آن – هرگز با گله وشکایت کردن نمیتوانیم به دستش آوریم، که با هوشیاری والایمان است که میتوانیم آنرا به چنگ آوریم.
پذیرفتن همه صورتحسابها با عشق.
و نوشتن شرح چکها با شادمانی، نشانه آن است که دو برابر آنچه دادهاید به سویتان باز میگردد.
مثبت اندیشی به نتیجه این اعمال را آغاز کنید.
صورتحسابها، واقعاً چیزهایی عجیبی هستند.
این بدین معناست که کسانی دیگر، آنقدر به شما اعتماد کردهاند که خدمات و یا محصولات خود را در اختیارتان قرار داده و میدانند که شما، توانایی پرداخت آن را دارید.
بدن من، دوست خوبی است که عاشقانه مراقب آنم.
بدن من بدنم را دوست دارم.
بدن من، همواره برایم درست کار میکند.
سنگینی مناسبی نیز دارد.
من، دقیقاً جایی هستم که برای بودن انتخاب کردهام.
من زیبایم و هر روز، جذابتر میشوم.
این تصور، کمک میکند تا چیزهایی بسیار سخت را بپیذیرم، هر چند چیزهایی وجود دارند که در حال تغیرند و من خود را باید بر اساس آنها تغییر دهم.
من میآموزم که با تدورستی و سلامت به خود جایزه بدهم و همواره شاد بوده و این را بارها و بارها تکرار کنم.
کارهای کوچک مورد علاقهام، مرا به انجام چیزهایی سوق میدهد که واقعاً دوست دارم مثل گذراندن اوقات فراغت، پیاده روی در دل طبیعت، یک جام گرم و آرامش بخش، و یا هر چیز دیگری که واقعاً به من لذت میدهد.
من از کار کردن برای خودم لذت میبرم.
من معتقدم که این بهترین چیز است: خودم را دوست بدارم و بهترین دوست خود باشم.
من میدانم که بدنم پر است از ستارههای درخشان و روشنای و نور میبخشم به هر کجا که پا میگذارم.
من به دانش الهی که بر کارم اثر میگذارد ایمان دارم، و پلههای موفقیت را یکی پس از دیگری طی میکنم.
کسب و کار کارمن، انجام اموری است که به آن عشق میورزم.
من، به دانش الهی که باعث پیشبرد کارم میشود ایمان دارم.
چه در کسب و کارم جنبه مادی حس میکنم و چه نه، وسیلهای هستم که با آن دانش الهی به کار گرفته شدهام.
تنها یک دانش والا وجود دارد و آن، دانشی است با مسیری درخشان و ثبتش ه در تاریخ منظومه شمسی ما، که هر سیاره را میلیونها سال است در مسیر جاده ای منظم وموزون راهنمایی میکند.
من با کمال میل، این دانش را، به عنوان شریکی در کسب و کارم میپذیرم.
با وجود این دانش قدرتمند، کار سادهای است که انرژیهای لازم را به بخشهای مختلف کارم تزریق نمایم.
در پس این آگاهی، همه پاسخها، همه راهحلها، همه درمانها و همه نظرات و ایدههای تازه پدید میآیند تا کسب و کارم را به یک موفقیت و برکتی شادی آفرین تبدیل کنند.
من، رانندهای شایسته و روندهای دفیق هستم.
اتومبیل من اتومبیلم را دوست دارم.
رانندگی، برای من یک تجربه شیرین و ایمنی است.
من، از اتومبیلم به خوبی مراقبت میکنم و اتومبیلم نیز، از من به خوبی محافظت مینماید.
همیشه آماده است تا مرا به هر جایی که میخواهم ببرد.
من مکانیک خوبی برای اتومبیلم انتخاب کردهام، که او نیز به اتومبیل من علاقمند است.
وقتی وارد اتومبیلم میشوم، آنرا از عشق پر میکنم تا عشق، همسفرم باشد.
وقتی با رانندگان دیگر در مسیر جاده در حرکت هستیم، هشق را به سوی آنان میفرستم.
عشق، پیشاپیش من مسیر را میپیماید و چون به مقصد میرسم، به من سلام میکند.
مراقبت از خود، بهترین کاری است که میتوانی انجام بدهی.
تحت مراقبت من، یک نور درخشان هستم.
بدن من یک معجزه است.
بدن مردمان دیگر نیز معجزه است.
بدنهایمان میدانند که چگونه در دست حوادث قرار میگیرند، چگونه باید استراحت کنند و چگونه باید تجدید قوا کنند و دوباره به کار خود ادامه دهند.
ما همواره یاد میگیریم که به بدنهایمان گوش بسپاریم و هر آنچه که نیاز دارند، به آنها بدهیم.
گاهی اوقات توجه داشتن به دیگران کاری بسیار طاقت فرسا بوده و بیش از آن چیزی است که انتظار داشتهایم.
پس یاد بگیرید که کمک بخواهید.
شما چه تحت مراقبت باشید و چه مراقبت بکنید، عشق ورزیدن به خودتان، یکی از مهمترین چیزهایی است که میتوانید در خود داشته باشید.
وقتی واقعاً به خود عشق میورزید و میپذیرید که به راستی خودتان هستید، گویی برای ورود به مرحلهای جدید، با قدرتی بالاتر شروع کردهاید.
ناگهان همه چیز به سوی خوبی پیش میرود، احساس آرامش میکنید و اعماق قلبتان پی میبرید.
من، افکارم را با عشق تغییر میدهم.
تغییر افکارمان وقتی افکارم را تغییر میدهم، زندگیام را تغیر دادهام.
ما، نور هستیم.
ما روح هستیم.
ما شگفت آوریم و همه سزاوار بودن.
و زمان آن فرا رسیده که اعتراف کنیم: ما، ماهیت خویش را آفریدهایم.
ما، ماهیت خویش را با اندیشههایمان خلق کردهایم.
پس اگر بخواهیم ماهیتمان را تغییر بدهیم، باید اندیشههایمان را نیز تغییر بدهیم.
و این کار را باید با فکر و کلام تازه، و نیز راههای مثبت انجام داد.
مدتها پیش فهمیدم که اگر تفکرم را عوض کنم، میتوانم زندگیام را نیز تغییر دهم.
در واقع تغییر تفکر، سقوط شرطها و محدودیتهای اطرافمان است.
وقتی محدودیتها سقوط کردند، از بینهایتها و نامحدودیتهایی که اطراف زندگیمان را فرا گرفته مطلع میشویم.
از آن پس خواهیم فهمید که واقعاً، درست و کل و کامل هستیم.
و این، هر روز بر ایمان سادهتر خواهد شد.
مهم نیست که در گذشته چه اتفاقی افتاده، از هم اکنون شروع میکنم و به کودکان اجازه میدهم که از درون شکوفا شده و بدانند که بسیار دوست داشتنی هستند.
کودک ناهنجار من، در امنیت و آرامش پرورش یافتم.
همه ما، کودکان محبوب و دوست داشتنی دنیا هستیم، ولی هنوز چیزهای ناگواری در حال وقوع است مانند تجاوز به کودکان گفته میشود که 30 درصد جمعیت ما را کودکان بزهکار تشکیل میدهد.
و این چیز تازهای نیست.
در حال حاضر، در نقطه شروعی هستیم که میخواهیم به خود اجازه بدهیم تا از اموری که در پشت دیوارهای سکوت پنهان کردیم، با خبر شویم.
این دیوارها در حال حاضر فرو ریختن است تا در این صورت، بتوانیم تغییرات لازم را اعمال نماییم.
آگاهی دادن، گام اول برای ایجاد تغییرات است.
برای بعضی از ما که در گذشته، دوران گودکی سختی را گذراندهایم، دیوارها و موانع محکمتر و سختترند.
هنوز، پشت دیوارهایمان، کودکانی هستند که علاقمند مورد توجه و علاقه و پذیرش قرار گیرند و از دیگران متفاوت نبوده و مشکلساز نباشند.
شما نمیتوانید مجبور کنید، فقط میتوانید یاد بدهید.
کودکان من به کودکان عشق میورزم و آنها به من.
ارتباط دوستانه و آشکار با کودکان، یکی از بزگترین شادیهای من است.
من.
به آنچه آنها میگویند گوش میسپارم و آنها نیز، گفتههای مرا به گوش جان می شنوند.
کودکان، همواره از بزرگترها تقلید میکنند.
اگر کودکی از نزدیکانم رفتاری منفی داشت، من باید باورهای منفی خود را کشف و بررسی کنم.
میدانم همانگونه که در بهبود رفتار خود تلاش میکنم، میتوانم به روند بهبود رفتار کودکان نیز کمک کنم.
من آشکارا بیان میکنم که بیهیچ قید و شرطی خود را دوست دارم، و آگاهانه خواستار آنم که رفتارهای منفی از وجود من رها شوند.
من، نمونهای از شخصی دوست داشتنی ومثبت میشوم.
کودکان نیز میتوانند این را شروع کنند که خود را دوست بدارند و رفتارهای منفی خود را از بین ببرند؛ و میتوانند ولی بعضی وقتها این کار سریع انجام میگیرد و گاهی اقوات به تدریج.
در ضمن، من با کودک دورن خود ارتباط برقرار کردهام.
همان گونه که زندگی بزرگسالانهام را استحکام میبخشم، کودک دورنم نیز، احساس سلامت و عشق میکند.
با عشق و سلامتی، میل به گذشتن از الگوای بسیار کهنه فراهم میآید.
من این را انتخاب میکنم، که فراتر از آنی باشم که امروز صبح بودم.
آمادهام که خود را با چیزهای جدید روبرو کنم.
انتخاب من انتخاب میکنم، که زندگیام را با آگاهی بالایی اداره کنم.
من، این را همواره به یاد میآوریم که هر مشکلی، راهحلی دارد.
و میدانم که این نیز مشکلی است که میتوانم با آن برخورد کرده وآنرا حل کنم.
زیرا من، مشکل را از این دریچه میبینم که: مشکلی که در حال حاضر، با آن روبرو هستم، امری گذرا و ناپایدار است.
این، روشی است که من در اختیار دارم.
من، فردی خوب هستم.
احساس نگرانی و ناراحتی را از خود دور میکنم.
درسهایی را که از روزگار گرفتهام به خوبی یاد میگیرم و آنرا به خوبی به دیگران ارائه میدهم.
مشتاقانه به تغییرات تن میدهم.
این واقعیت را نیز میپذیرم که همواره راه مقابله با مشکلات را نمیدانم.
من، میتوانم بدانم و ایمان داشته باشم.
هر مشکلی با بهترین شیوه حل میشود، همه راهحلها خوب هستند.
با عشق، هر سویی را آشکارا میبینم.
روشنی من، به روشنی میبینم.
من، بینایی و هدفی روشن دارم.
دانش دورنیام، همواره مرا به راههایی که به والاترین خوبیها و بزرگترین شادیها ختم میشود، راهنمایی میکند.
من، به زندگی ابدی اتصال مییابم به جایی که هکه چیز در آن کامل، بکر و درست است.
در میان زندگی همیشه در تغییر، من مرکز هستم.
در آنجا، هر کس و هر چیز را خوب میبینم.
چیزی برای انجام دادن نیست ولی برای شناختن، هست ارتباط ارتباط، ترانه عشق است.
ارتباط محبتآمیز، یکی از بذت بخشترین و قدرتمندترین اتفاقات برای مردم است.
در این فضا چه چیزی به دست میآورم؟
کارهای زیادی برای خود انجام دادهام، تعدادی کتاب خواندهام، و اصولی از زندگی را از قبیل: «آنچه میاندیشم و میگویم از من منتشر میشود، جهان پاسخ میدهد و دوباره به سوی من باز میگردد» را دریافتهام.
پس شروع کردم به کمک خواستن و مشاهده اعمال خودم.
در ضمن به خود اجازه میدهم تا در این فضا بدون قضاوت و انتظار به دیگران نگاه کند.
پس فراهم کردن مقدمات یک پیشرفت بزرگ در ارتباطی محبتآمیز را آغاز میکنم.
چه چیزی را باور کنم؟
چه چیی را احساس کنم؟
چگونه واکنش نشان دهم؟
و چگونه میتوانم بیشتر عشق بورزم؟
سپس به جهان میگویم:« به من عشق را بیاموز».
من، با جامعه آشتی هستم.
جامعه من، قلبم را به روی همه مردم باز میکنم.
فکر میکنم زمان آن فرا رسیده که به آن سوی اندیشه محدودمان حرکت کنیم و نمای عالم هستی از زندگی را، بیشتر نمایان سازیم.
جامعه بشری ساکن در این کره خاکی، به مقیاسی راه یافتهاند که تاکنون آنرا هرگز ندیدهاند.
اکنون، پایههای معنویت، پل ارتباطی بین ما به شمار میآیند.
ما از نظر روحی، میآموزیم که همه در یک سطح هستیم.
بنا به دلایلی، این را نیز نزد خود مجسم میکنیم و این انتخاب ماست.
به اعتقاد من، این را خود انتخاب کردهایم که عمیقاً خودمان را بخشی از نیروی شفابخش این سیاره خاکی بدانیم.
به خاطر داشته باشید که وقتی حتی اندکی میاندیشید، آن اندیشه از ذهن شما به بلندا صعود کرده وبا همفکرانی که همان گونه میاندیشند، ارتباط برقرار خواهد کرد.
اگر به قضاوتهای سنتی، تعصبها، گناه و ترس دل بسته باشیم، هرگز به سطوح هوشیاری نوین دست نخواهیم یافت.
و اگر به خود و دیگران، بیقید و شرط عشق بورزیم، همه سیاره خاکیمان بهبود خواهد یافت.
از آغاز زمان، هیچ کس شبیه شما به وجود نیامد، پس هیچ چیز و هیچ کس وجود ندارد که با آن سنجیده شوید یا بخواهید رقابت کنید.
تشابه من، بیمانند هستم.
من، اینجا هستم تا عشق ورزیدن مطلق به خود و دیگران را بیاموزم.
اگر چه هر شخصی چیزهای قابل اندازهگیری مثل قد و وزن دارد، ولی برای من، چیزهایی فراتر از این اصطلاحات فیزیکی وجود دارد.
قسمت غیر قابل اندازهگیری در من، جایی است که قدرت مرا در خود نهفته دارد.
سنجیدن خودم با دیگران، در من حس برترین یا پستترین را ایجاد میکند که این مورد، با آنچه در من وجود دارد، هرگز یکی نیست.
در واقع این کار، زمان و انرژی را هدر میدهد.
ما همه یگانهایم؛ موجودی شگفت انگیز و هر کدام متفاوت و استثنایی من به دورن سیر میکنم و با یکتایی از لحاظ مرتبط می شوم؛ من و همه ما، درست همین گونهایم.
هر چیزی در جهان فیزیکی تغییر میکند.
وقتی با این تغییرات همراه میشوم، ارتباط خود را با درونم که عمیقتر از هر چیزی است حفظ میکنم.
آنچه در جهانمان میبینیم، تصویر آیینهای است از آنچه در اندیشمان داریم.
آگاهی سرچشمه قدرت من، اندیشه من است.
من، آگاهی مطلق هستم.
از این آگاهی، در هر راهی که بخواهم استفاده میکنم.
من هستم که انتخاب میکنم در حیطه نیازمندی و محدودیتها آگاه باشم یا در حوزه بینیازی، یگانگی، هماهنگی و تکامل.
این آگاهی نامحدود است که یا نمایی منفی دارد یا نمایی مثبت و من در همه زمانها، با همه زندگی یگانهام، و با تجربه عشق، هماهنگی، زیبایی، قدرت، لذت و حتی بیش از اینها احساس راحتی میکنم.
من خود، آگاهی هستم، انرژی هستم و امنیت هستم.
من میآموزم، پرورش مییابم و تغییر میدهم آگاهی و تجربه ام را همه چیز خوب است.
آنچه تاکنون در اختیار داشتهاید، جریان اندیشه شماست.
این اندیشه، که هم اکنون نیز به آن فکر میکنید، کاملاً در اختیار شما قرار دارد.
اختیار من، امنیت خود را، با حقیقت فرآیند زندگی فراهم میآورم.
اگر چیزهای در حال رخ دادن است و احساس میکنید نسبت به آنها اختیاری ندارید، به سرعت یک نظر مثبت راجع به آن بیان کنید.
آن را هر چه بیشتر نزد خود بیان کنید تا از آن فضای کوچک و محدود خلاص شوید.
وقتی در مورد مسائلی، احساس خوب نداشته باشید، باید با خود بگویید: «خوبه!
همه چیز خوبه!
همه چیز روبه راهه!» و هرگاه احساس کردید که باید اختیار آنرا در دست بگیرید، میتوانید بگویید: «من به فرآیند زندگی اعتقاد دارم.» وقتی زمین لرزه یا هر بلای طبیعی دیگری اتفاق میافتد، باید با خود بگویی:«من موافقم.
با زمین و هر چه کرده موافقم» در این حالت، هر چیزی که اتفاق میافتد خوب است زیرا شما با جریان زندگی در تفاهم و توافق بودهاید.
من به آفرینندگی خود اعتراف کرده و به آن افتخار میکنم.
آفرینندگی من، زندگیام را هر روز میآفرینم.
آفرینش جهان، هر روز از من ناشی میشود و آنچه مرا در این آفرینش شریک و سهیم کرده، دانش است که من نیز، بخشی از آن هستم.
خیلی ساده است که بدانیم، آفرینش در یک تابلوی نقاشی، یک داستان، یک فیلم، یک بزم دوستانه و یا یک شغل جدیدی بدنم، از انتخاب جوابهای عاشقانهام، از والدینم و الگوهای کهنهشان، از شغل تازهام، از حساب بانکیام، از رابطه با دوستانم، و از هر حالت و وضعی که برای خودم پیش میآید.
یکی از قدرتمندترین موهبتهایی که به من داده شده، پندار من است.
من آنرا برای دیدن چیزهای خوبی که برای منم اتفاق میافتد یا کسانی که مرا در خود گرفتهاند به کار میبرم.
آن هنگام که با خود برترم، زندگی دوباره میآفرینم، در آرامش هستم.
کودک درون، همواره سزاوار درمان است گناهکاران مناعت طبع و اعتماد به نفس، از اعمال الهی هر فرد است.
اعمال زشت و پلید، از کودک حویان صفت درونی، یا کسانی که فقط تنفر و زشتی آموختهاید سر میزند.
ما بیحرمتی را به دیده اغماض نمینگریم اما باید برای بهبود وضعیت اینگونه افراد، راههایی تازه بیابیم.
زندانها و شرایط حاکم بر آنها، به زندانیان و قاتلین، بازهم سزاوار محبتهای ما هستند.
زیرا آنها پیش از این،کودکانی زیبا و دوست داشتنی بودند.
چه کسی به آنها آموخت که با زندگی، اینگونه رفتار کنند؟
من معتقدم که زندانیان و زندانبانان، نیازمند یافتن راههایی برای ارزش و احترام نهادن به خود هستند.
ما توانایی آنرا نداریم که گناهکاران را به موقعیت و اعتیار نخستینی که داشتهاند برسانیم جز آنکه اندیشههایشان را بهبود ببخشیم.
واقعاً باید با دردی که با خود حمل میکنند و اصول ارزشی که باور دارند، وضعیتشان را بهبود داد.
بیایید محبت را در چهار دیوار زندانها و در قلب زندانیان وارد کنیم، و آن التیام واقعی را که بدان نیازمندند، مقابل چشمانشان نمودار سازیم.
تا زمانی که مهارتهای تازه را میآموزی، عاشقانه خود را تقویت کن، برای خود باش.
انتقاد من برای هر کار کوچک و بزرگی، از خود تعریف میکنم.
من، موجودی شکفت انگیزم.
سالها بود که خود را سرزنش کرده و به خود انتقاد میکردم زیرا معتقد بودن که این کار، در بهبود وضعیت کار و زندگی من موثر است اما در طول این سالها، انتظقاد مرا اصلاح نکرد.
در واقع چنین به نظر میرسید که انتقاد، تغییر و ترقی سختتر و اساسیتری ایجاد میکند.
اما هرگاه به گفتگوی دورنیام گوش میسپردم، متوجه میشدم که من فردی عیبجو و منتقد هستم که چندان خوب نبوده و حتی گاهی مرتکب اشتباه میشوم.
من، هوز الگوهای دوران کودگی را به یاد میآوردم.
پس خیلی سریع با کودک درونم صحبتی دوستانه را شروع کردم.
پس به جای غصه خوردن و اندوهگین شدن، چنین انتخاب کردم که خود را با تعریف و تمجید کردن تقویت کنم.
میدانم که این راه دوست داستنی را همواره طی خواهم کرد.
مرگ، دری است باز شده رو به زندگی جدید مرگ من، هر روز زندگی میکنم و میمیرم.
ما همه، روزی به این بازیگرخانه وارد میشویم و روزی آنرا ترک میکنیم.
در این هنگامه، فرصت درست یا اشتباهی وجود ندارد، باید زمان را دریافت.
مرگ، عجز و ناتوانی نیست.
هم گیاهخواران و هم گوشتخواران، همه میمیرند.
هم آنها که نفرین میکنند میمیرند و هم آنان که میاندیشند.
نیکمردان خواهند مرد حرامزادگان نیز میمیرند.
همه میروند.
این، یک فرآیند طبیعی و کاملاً عادی است.
وقتی دری از زندگی بسته میشود، در دیگری گشوده خواهد شد؛ به راستی هر گاه دری رو به این زندگی بسته شد، دری رو به زندگی فردایمان باز خواهد شد؟
این عشقی که امروز با خود همراه داریم، در زندگی فردایمان نز همراه خواهد بود.
مرگ، شکل تازهای از تولد، برای رسیدن به زندگی جاوید و ابدی است.
میدانم که اینجا بودنم مهم نیست، اصل آن است که همواره در امنیت و عشق بوده و زندگی حمایتم میکند.
تصمیم بگیرید که به فراسوی اندیشه محدود بشری راه یابید.
آری، میتوانید.
تصمیم من، فردی مصمم هستم.
وقتی به رفاه و آسایش جسم فیزیکی خود اهمیت بدهید، سلامتی را میجویید و از غذاهای قوت بخش استفاده میکنید.
وقتی به روح واحساس خود اهمیت بدهید، تصمیم میگیرید که اندیشهای را برگزینید که اساسی دورنی و استوار برایتان میآفریند.
اندیشه بیاساس و بیهوده، بیمعنا و بینتیجه است اما اندیشهای که همواره اساس دورنی ما را خلق میکند، مانند قطرات آب هستند.
ابتدا گودال کوچک آبی را میسازد، سپس یک حوضچه، آنگاه یک دریاچه و سرانجام اقیانوسی بزرگ.
تکرار انتقاد و اندیشه نیازمندی، انسان نیمه آگاه را در دریای منفی غرق خواهد کرد در حالی که تکرار اندیشه راستین، با عشق و ایمان، شمار ا چنان به بلندا میبرد که قارد خواهید بود آسویده و مطمئن، در اقیانوس پاکگ زندگی شناور باشید.
اندیشههایی که شما را به یگانگی ارتباط میدهد، زندگی را برای شما چنان ساده میکند تا برای رسیدن به آن، تصمیمهایی خوب بگیرید.
من، شایسته بهترین زندگی هستم.
شایستگی من، شایسته رویدادهای باشکوه هستم.
همه مردم، شایستگی یک زندگی کامل و شادی آفرین را دارند.
مثل بیشتر مردم، من نیز معتقدم که حتی شایستگی اندکی خوبی را دارم.
الیته تعداد کمی از مردم، خود را شایسه همه خوبیها میدانند.
خوبی شما محدودیتی ندارد.
بیشتر ما، چنین باور کرده بودیم که اگر اسفناجتان را بخورید، اتاقتان را تمیز کنید، مویتان را سانه بزنید، کفشهایتان را برق بیندازید، سروصدا راه نیندازید و از این قبلی، پس خوبی و شایستگی میتواند در زندگی وجود داشته باشد.
اگر چه همه این موارد برای آموختن بسیار مهم و برای زندگی، با ارزش هستند اما برای ارزشهای درونی انسان چیز با اهمیتی نیستند.
باید بدانیم که به حدکافی خوب هستیم و بیآنکه چیزی را تغییر دهیم، شایستگی داشتن یک زندگی خوب را داریم.
من، دستهایم را میگشایم و با عشق بیان میکنم که شایسته و پذیرای همه خوبیها هستم.
من، خوبی را در زندگی شبیه سازی کرده و در واقعیت برای خود ایجاد میکنم.
هاضمه من، زندگی را به راحتی هضم میکنم.
من، زندگی را جذب کرده، هضم نموده و به طور کامل دفع مینمایم.
سلولها و رگ و پی من، درست میدانند که چه انجام دهند.
منم نیز با کارهایی مثل غذا خوردن، عاشقانه اندیشیدن، مثبت فکر کردن و ذهنی پاک به آنها کمک میکنم تا کارشان را به خوبی انجام بدهند.
برای هر قسمت از بدنم، یک الگوی فکری وجود دارد.
معده، قسمتی از من است که در آن، اندیشهها جذب و هضم میشود.
وقتی اتفاق تازهای رخ میدهد، اغلب مسائلی را شبیهسازی میکنم.
و با این حال، حتی با یک تغییر بزرگ، میتوانم اندیشههایی را انتخاب کنم که اصلیترین و ابدیترین موجودیتم تکریم کند.
من، بیانی با شکوه و الهی از زندگی هستم.
من برای خود، درمان کامل را عاشقانه خلق میکنم.
خلق سختی، معلمی ارزشمند است.
طبیعی است که من تندرست هستم.
طبیعی است که قابل انعطاف هستم و میتوانم چیزهایی ساده اما جدید را بیاموزم، بخندم، تغییر کنم و پرورش بیابم.
سختی به مقاومتی در برابر جریان زندگی در بعضی سطوح و برای ناتوانی در مقابل فراموسی وابسته است.
من سختی را چونان معلمبی شخصی میبینم که برای فهمیدن بهتر به کمک من آمده است.
او، مانند همه معلمهای دیگر، سکوی پرتاب است و وقتی درسش را میآموزم، به پله بعدی درمانهال و بهبودها میروم.
هر فردی که در این سیاره زندگی میکند، مجبور است که زندگیاش را در بعضی سطوح بهبود ببخشد.
من با ایجاد یک فضای عاشقانه در اطراف خود، به بدن، فکر و روح زندگیام کمک میرسانم.
این روح و جسم من است و من فقط متصدی آن هستم.
از آنچه کردهام، راضی هستم.
عمل کردن من به سادگی و بدون هر گونه خستگی، با زندگی همراهم.
من، با حالتی غیر قابل پیشبینی، از میان انواع حوادث و رویدادها میگذرم.
برای انجام کارها، راههای بسیار متفاوتی وجود دارد.
وقتی یک معامله بزرگ کاری را پشت سر میگذاریم، احساس شادمانی میکنیم.
وقتی کارهای خیلی جزئی نیز انجام داده باشیم، باز هم احساس خوشی داریم.
و ارگر در بین اینهمه کار، هیچکاری انجام نداده باشیم، باز هم خوشحالیم.
هر چه که انجام داده باشیم، در همان لحظه درست است.
واقعاً چیزی وجود ندارد که «ما مجبور به انجام آن باشیم».
ممکن است چیزهایی وجود داشته باشند که بهتنری مورد برای انجام دادن باشد، به هر حال، ماییم که انتخاب میکنیم.
زندگی یک ماجراست و جهان، همواره طرفدار ماست.
وقتی میاندیشم، مینشینم و میپرسم: «چه چیزی را باید بدانم؟» در همان هنگام، به یک پاسخ دست مییابم.
هدایت الهی همه چیز، به حکم الهی است.
میدانم که به راستی، نیرویی فراتر از نیروی من وجود دارد که در هر لحظه از روز بامن همراه است.
من میتوانم با آن روبرو نشده و هرگاه به هر چه نیاز داشته باشم برسیم.
این، حقیقت هر فردی است.
اگر برخی موارد، آنگونه که ما انتظار داریم اتفاق نمیافتد، بدنی معنا نیست که ما بد یا کارمان اشتباه است.
این، نشانه آن است که میتوان آرامش یافته و به آگاهی درونی متصل شد.
تکرار کنید که فراهم آوردن خود، خستگی ناپذیر و قابل دسترسی است و اینکه هر چه به دانستن نیاز دارید، در تسلسل کامل زمان – مکان برایتان آشکار و موجود است.
رؤیاهای من، رویدادهای دوستانه و شادی آفرین است.
رؤیاها رختخواب من، جایی است امن.
لطفاً به عنوان آخرین فعالیتهای روازنه، هنگام خواب به اخبار گوش ندهید یا تلویزیون نگاه نکنید.
اخبار، اغلب لیستی از مصیتهاست و شما قلباً نمیخواهید که در سرزمین رویاهایتان شاهد آن باشید.
بیشتر، کارهایی شیرین و پاکیزه در رؤیاهایتان کمک بگیرید.
که در این مورد، تا صبح می توانید کمکهای متعددی دریافت کنید.
هنگام خوابیدن، باید کارهایی انجام دهید که شما آرامش ببخشد.
ممکن است این اظهارات را بیان کنید: «هر گوشهای از این جهان، جای امنی وجود دارد.
حتی در دل شب، وقتی خواب هستم، امنیت دارم.
میدانم که فرداؤ از خود مراقبت خواهد کرد.
رؤیاهای من، رؤیاهایی لذتبخش هستند.
وقتی از خواب بر میخیزم، احساس امنیت و آرامش میکنم.
من، عاشق از خواب برخاستم.» وقتی با یک رؤیا از خواب، بیدار شوم، از آن میخواهم تا از خود بگوید.
فعالیتهای فنی و فکری که در طول روز انجام خواهید داد، میتوانند پیش از آنکه چشمانتان را از خواب باز کنید، آغاز شوند.
به هنگام خواب، سکوت زیر بسترتان، از رختخواب گرم و نرمتان و از نعمات فراوانتان سپاسگزار است.