تنها درمان آلزایمر فرهنگی ایرانیان، تبدیل فرهنگ گذشته ایران به ریاضی و عدد است دکتر سید عبدالعظیم امیر شاه کرمی، استاد سازه و ژئوتکنیک دانشگاه امیر کبیر، معتقد است که بزرگ ترین مشکلات صنعتی ما ناشی از یک نوع آلزایمر است.
آلزایمری که فراموشی ریاضی در صنعت و فراموشی تاریخ در فرهنگ را به دنبال داشته و به تبع آن حافظه تاریخی ما را از بین برده است و این بی خبری از گذشته و ریشه های فرهنگی که رازهای صنعت را در خود نهفته دارد، ما را به گرداب صنعت ترجمه ای کشانده و مشکلات و وضعیت فعلی صنعت را ایجاد کرده است.
او راه رهایی از این گرداب را در بازخوانی حافظه تاریخی و فرهنگی و ترجمه ریاضی رازهای فرهنگی موجود به عنوان ابزاری مناسب برای خلق صنعتی توانا می داند.
دکتر سید عبدالعظیم امیر شاه کرمی، استاد سازه و ژئوتکنیک دانشگاه امیر کبیر، معتقد است که بزرگ ترین مشکلات صنعتی ما ناشی از یک نوع آلزایمر است.
* فرهنگ و صنعت متعالی شامل چه عناصری است؟
_ آنچه اهمیت دارد امتزاج و ارتباط بین فرهنگ و صنعت است که برای بررسی آن ابتدا باید تعریف روشنی از خود فرهنگ و صنعت داشت.
این دو مقوله هر دو مقوله هایی غیر خطی هستند به همین دلیل هیچ تعریفی درباره آنها، تعریف نهایی نیست و هر چه گفته می شود حاصل آزمون و خطاست.
با این فرض تعریف خود را ارایه می کنم.
صنعت مجموعه ای از یک سری عناصر هماهنگ است که اگر آن را به شکل یک هرم در نظر بگیریم در راس این هرم، شی و ابزار و خلاقیت یا صنع قرار دارد و در مراتب پایین تر طرح، آنالیز و تحلیل، مدل و شناخت و انگیزه.
که نبود هر یک از این لایه ها در هرم صنعت باعث ناکارآمدی ساختار خواهد شد.
درست مثل اتومبیلی که یک چرخ نداشته باشد.
الان همین وضعیت در دانشگاه های ما اتفاق افتاده و ما تنها به یک سری المپیادهای نمایشی اکتفا کرده ایم.
فرهنگ نیز می تواند مانند صنعت به شکل یک هرم تصور شود که خود صنعت نیز از عناصر تشکیل دهنده آن محسوب می شود.
در قاعده این هرم، تاریخ قرار دارد که حاوی تجارب است و در یک بستر تاریخی زمان مند و مکان مند اتفاق می افتد.
در مراتب بالاتر، دانش و در لایه بعدی علم قرار دارد که دانش گسترده تری را شامل می شود.
بالاتر از علم دانایی است، سپس هوشیاری که این ها در قالب تاریخ زنده جای می گیرند.
تاریخ خود حافظه ای است که فرهنگ را می آفریند.
با این وصف فرهنگ موجودی است زنده، که شامل عناصری مثل خلاقیت، فکر، دانش و ...
است.
* چه توصیفی از وضعیت صنعتی و فرهنگی کشور در این روند تاریخی می توان ارایه داد؟
_ تا دلتان بخواهد شواهد عینی در صنعت داریم، اما در بعد قرائت های تاریخی از این شواهد بسیار ضعیف عمل می کنیم و شواهد نوشتاری مان در این زمینه بسیار محدود است.
مثلا شواهد عینی ای مانند آبشارهای شوشتر، کتیبه بیستون، منار جنبان و پل خواجو را در نظر بگیرید.
وجود چنین آثاری موید وجود صنعت در کشور ما بوده اما قرایت های تاریخی در این صنعت به چشم نمی خورد.
نتیجه این می شود که الان وقتی از مجموعه صنعتی شوشتر صحبت می کنیم آن را آبشار می نامیم که این قرائت کاملا غلطی است.
آبشار شوشتر در واقع یک نیروگاه بوده، یک مرکز انرژی آفرینی که سازنده آن زمین، جغرافی و زمان را خوب می فهمیده و ریاضی را خوب می دانسته.
با محاسباتی دقیق آب رودخانه را 20 متر بالا آورده و برای شرب و کشاورزی از آن استفاده می کرده.
حتی با هدایت آب در مجراهای تحت فشار از انرژی اش برای صنعت بهره می برده.
پس در واقع این جا یک نیروگاه و یک مجتمع صنعتی وجود دارد که ما به غلط آن را آبشار می نامیم و تنها بهره ای که از آن می گیریم این است که از آن به عنوان تفریحگاه استفاده می کنیم و از شناخت آن غافلیم و به جای این که به چنین منابعی برای غنای صنعتی رجوع کنیم دست به دامن صنعت ترجمه ای شده ایم.
هر صنعتی را که دستمان می آید ترجمه می کنیم و مورد استفاده قرار می دهیم.
درباره قرائت های کتیبه بیستون هم وضع همین است.
دو سال است که من این کتیبه را مطالعه می کنم و تعداد قرائت های موجود درباره آن برایم جالب است.
در این کتیبه تصویر دوازده انسان وجود دارد که برخی ها می گویند نه نفری که در یک طرف با دست های بسته قرار دارند اسیران داریوش اند و در طرف دیگر داریوش و دو نفر از ملازمانش قرار دارند، در قرائتی دیگر این دوازده نفر را حواریان مسیح دانسته اند، محلی ها هم آن کتیبه را نه درویش می نامند که مریدانی هستند در مقابل مراد خود.
برخی دیگر آن را تصویر قبایل اسراییلی و برخی الهه نامیده اند.
برخی هم گفته اند که تصویر داریوش با حکام کشورهای فتح شده در این کتیبه ها حک شده است.
مقصودم از این مثال نشان دادن این بود که ما قرائت درستی از آنچه داریم، نداریم.
یعنی نرم افزارمان نسبت به سخت افزارمان بسیار ضعیف است.
در حالی که این ضعف در نرم افزار قبلا وجود نداشته.
ما قبلا نرم افزار داشته ایم و دلیلش هم وجود سخت افزار است که نمی تواند در خلا ایجاد شده باشد.
ما این نرم افزار را الان در دانشگاه نمی بینیم.
دانشجوی ما تعریف واقعی ندارد و فاقد آن جویندگی است که در اسمش وجود دارد.
علم ما، صنعت ما و همه چیز ما با ابتلا به فراموشی اسیر ترجمه شده، صنعت ما بی گذشته نیست و شاهد آن بنایی مثل منار جنبان و پل خواجوست.
منار جنبان یک سازه صنعتی بسیار غنی است و در دنیا نظیر ندارد.
نمی توانیم بگوییم چون ما کار صنعتی نداشتیم کار دینامیک تابع زمان سرعت و شتاب نداشتیم.
ما از وقتی قنات داشتیم قرقره را می شناختیم و متعاقب آن امکانات نقشه برداری را کسی که به عمق 140 متری زیر زمین می رفته، به نوری که استفاده می کرده، به ابزاری که برای جهت یابی به کار می برده، به همه و همه اشراف داشته.
هیچ کس نمی تواند ادعا کند که ما ریاضی نداشته ایم.
طرح نداشته ایم.
ما خوارزمی را داشتیم، ما از خوارزمی فقط یک اسم می شناسیم ولی این که چگونه کتاب جبر را خلق کرده و صنعت آفرینش این کتاب چه بوده را نمی دانیم، جبر به معنی جبران کردن اعداد منفی را از فرهنگ ما گرفته اند.
ما اعداد منفی را به دنیا دادیم، الان آن توانایی کجاست؟
آن ریاضی کو؟
یک بار که من از انگلیس بر می گشتم در یک مراسم خداحافظی که برای بدرقه ام برگزار کرده بودند، یکی از دوستانم هدیه ارزشمندی به من داد.
این هدیه یک کتاب بود درباره چراغ دریایی که در آن کلیه جزییات بنا، حتی تک تک لایه های سنگ ها که حدود 50 ردیف بود به طور مصور با توضیحات کامل آمده بود.
به طوری که این اثر را تا صد سال دیگر زنده و ماندگار نگه می داشت، درد ما درد فراموشی است.
ما صنعت ثبت را در فرهنگمان گم کرده ایم.
به رغم تمام تاکیدات دینی مان برای ثبت و نگهداری علوم و مسایل مهم، این صنعت را از دست داده ایم.
صنایع قدیم ما به طور تصادفی این آثار ماندگار را نیافریده، در تخت جمشید هر سنگی به نسبت محل استقرار و تمام جزییاتش حساب و کتاب داشت.
در مهندسی ما حداقل در مورد صنعت سنگ می توانم بگویم قبل و بعد از ساسانی بسیار پیشرفته بودیم.
اما الان اصلا این بینش را نداریم که با سنگ چگونه کنار بیاییم.
ما از هنر به برداشت های سطحی و ظاهری اکتفا کرده ایم و کاشی را فقط از نظر زیبایی ظاهری تحسین می کنیم، در بیش تر مواقع از درک فلسفه این هنرها عاجزیم.
ما لعاب را زیبا می دانیم اما از درک فلسفه مقاوم سازی این لعاب غافلیم.
توجهی به این که این لعاب وکاشی برای حفاظت بیشتر بنا ساخته شده نداریم.
این بینش در نگاهی هم که به مهندسی مان می کنیم مشهود است.
مهندسی سه پایه اصلی دارد که شامل ریاضی و فیزیک و هیدورلوژی است و این سه، ابزارهای مهندس اند.
اما امروز مهندسی ما توسط کامپیوتر تسخیر شده است.
مهندسان ما با یک سری روش های اقتباسی که از کشورهای دیگر گرفته اند کار می کنند و آن حس و تعلق پیشین را نسبت به کار ندارند.در صنعت خودروسازی و جاده هم همین وضعیت وجود دارد.
صنعت راه ما با آیین نامه های اروپا کار می کند.
آیین نامه ای که برای راه استفاده می کنیم محصول اروپا و آمریکاست و این یک اشتباه بزرگ است چون شرایط جاده های ما فرق می کند.
متوسط ارتفاع از سطح دریا در جاده های اروپا و آمریکا بین 150 تا 250 متر است.
یعنی جاده های آن ها تقریبا تخت است، تغییر درجه حرارت در سال به 10 درجه نمی رسد در حالی که در ایران صحبت از ارتفاع 2400 متری جاده از سطح دریاست و تغییرات دما در سال به 70 هم می رسد.
کجای این آیین نامه برای این جاده طراحی شده.
جاده ما جاده ترجمه ای است.
خودروی ما هم ترجمه ای است.
تعجبی ندارد اگر بالاترین آمار تصادف را در دنیا داریم.
من بی احتیاطی و دلایل دیگر این آمار را انکار نمی کنم ولی خود جاده ها هم مشکل دارند.
اتومبیل، آیین نامه و همه چیز ترجمه ای است، بی هیچ تناسبی با فرهنگ ما و خود ما.
درست مثل این است که یک نفر لغت نامه را بگذارد جلویش و بخواهد غزل حافظ ترجمه کند.
این درست مثل گاز زدن یک سیب پلاستیکی است.
نه رنگ همان رنگ است، نه بو همان بو و نه طراوتی وجود دارد.
این روزگار صنعت ماست و مشخصه صنعت ترجمه شده.
ما وقتی آسفالت می سازیم باید حداقل 25 سال عمر کند در حالی که 5 سال هم دوام نمی آورد.
این همان گم کردن لایه های هرم صنعت است که در این جا خودش را نشان می دهد.
* پیشنهاد شما برای رهایی از این وضعیت چیست؟
_ من فکر می کنم باید بیاییم یک بازخوانی صنعتی، مهندسی، فرهنگی، از کار موجود در کشورمان انجام دهیم.
کشور ما زلزله خیز است و تغییر درجه حرارت در آن بسیار زیاد، به طوری که گاهی در برخی مناطق تا 70 درجه سانتی گراد هم می رسد.
ساختمانی که ساخته می شود باید بتوانند این تغییرات را تحمل کند.
مصالحی که به کار می رود باید با زمین، جغرافی و فرهنگ متناسب باشد.
پستی و بلندی جاده ها باید در ساخت و مصالح مورد توجه قرار گیرد.
میزان مقاومتی که آسفالت باید در سرازیری تحمل کند و میزان فشاری که خودروها وارد می کنند متفاوت است ما تمام این نکات را با کم توجهی کنار می گذاریم و بعد می گوییم چرا آمار تصادف در ایران این قدر زیاد است.
شاید یک دلیلش خودرویی باشد که برای این سرزمین طراحی نشده و دلیل دیگرش نیز نوع جاده موجود باشد.
چرا وقتی کوچک ترین زلزله ای در کشور رخ می دهد این اندازه فاجعه جانی و مالی به بار می آید.
به خاطر این که ما صنعت منار جنبان را خوب نفهمیده و نشناخته ایم.
این بنا می تواند الگویی برای مقاوم سازی در برابر زلزله باشد.
سازه ای نرم و پیوسته که برای خلق اش حتما طرح و الگویی وجود داشته.
اما چرا این روش دیگر در جایی تکرار نشده، به همان ضعف ما در ثبت باز می گردد.
* چطور می شود به این شناخت دست یافت؟
_ ما چهار روش برای شناخت داریم.
یکی روش تجربی است که با الگو گرفتن از تجارب دیگران برای رسیدن به اهداف مشابه انجام می شود.حافظه ای قوی می طلبد که البته تنها عامل لازم و کافی نیست.
برای تکرار موفقیت یک تجربه باید شرایط تحقق آن تجربه و زمینه نیز مشابه باشد.
نمی شود تجربه ای را صرف این که در ژاپن یا کانادا موفق بوده، به امید موفقیت اش در ایران نیز تکرار کرد.
روش دیگر روش اجتهادی است که این را روش ملیت گرا نیز می توان نامید.
در این روش که در کشورهای جهان سوم بیشتر جا افتاده، به اعتبار اجتهاد، روش خاصی در پیش گرفته می شود.
روش سوم روش قیاس و استقرا است.
این روش نیز در جای خود بسیار خوب است اما در شرایط متناسب باید در پیش گرفته شود.
اگر شرایط لازم درک نشود انتقال آن نتیجه درستی نخواهد داد.
روش چهارم که بیش از تمام روش ها به آن اعتقاد دارم تحلیل است که با تحلیل امکانات و ابزار موجود دست به خلق می زند.
من نمی دانم کسی که منارجنبان را ساخته چه ابزاری در دست داشته که توانسته این بنا را بسازد ولی این ابزار وجود داشته و مسلما این صنعت گر ریاضی و تحلیل را خوب می دانسته.
این که تحلیل چرا گم شده و چرا دیگر در هیچ سازه ای تکرار نشده برمی گردد به همان آلزایمر صنعتی و فرهنگی که اشاره کردم.
این فراموشی درست مانند بیماری آلزایمر که سلول های مغز را به تدریج نابود می کند، صنعت را به فراموشی سپرده است.
آسیبی که صنعت ما دیده ناشی از فراموش کردن ریاضی است و آسیب فرهنگی ما حاصل فراموشی تاریخ.
* برای رفع این معضل چه می توان کرد؟
_ یک روش وجود دارد که در آن بین انسان با محیط بیرون تعامل صورت می گیرد.
مثلا اگر پوست انسان را به عنوان مبدا در نظر بگیریم، انسان نسبت به پوستش دو نوع حرکت دارد.
یک حرکت درونی و یک حرکت بیرونی.
حرکت بیرونی تلاشی است برای تسخیر دنیای خارج از خود.
همان طور که در آیه فسخر السموات و الارض نیز به آن اشاره شده، انسان تمایل دارد دنیای خارج را تسخیر کند و بر همه چیز تسلط داشته باشد.
حرکت درونی نیز شامل کشف حقایق درون با به کارگیری و تسخیر عالم بیرون است و در آن شخص برای کشف خود ابزارها و نمادهای طبیعی موجود در جهان خارج را کشف می کند تا بتواند به رازهای درون خود دست یابد.
مثلا برای درک مفهوم پرواز و جهش مغزی توجه به مفهوم پرواز پرندگان، و برای درک لطافت روح، حس لطافت طبیعت و گل ها می تواند کمک موثری باشد.
در واقع برای کشف خود، طبیعت بیرون از خود را به عنوان صنعتی که می تواند ابزار شناخت محسوب شود، صنع و ایجاد می کند.
در مقابل، دنیای بیرون را از نیز با ابزاری که می سازد کشف می کند.
بنابراین بهترین الگویی که می توانیم برای تصویر بیرون بگیریم، از خودمان است و برای تصویرکردن درون خویش از بیرون، اعتقاد من این است که سازنده منارجنبان، ساختمان گردن را خوب می شناخته و ماهیچه های گردن را، که به تعداد فراوانی وجود دارند و تناسبی را که در این ساختار وجود دارد که می تواند توانایی هوشمندانه استواربودن و در عین حال قابل حرکت و انعطاف پذیر بودن را داشته باشد.
مجموعه ای از مهره های صلب و خشک و استوار که د رعین حال قادر به انعطاف و تغییر وضعیت اند.
کسی که منارجنبان را می ساخته این الگو را داشته، آمده از یک سری کلاف ها ی چوبی و یک سری تارهای فولادی که به هم پیچ شده اند استفاده کرده تا حرکت ماهیچه ها را باز آفرینی کند.
علم امروز دارد بر اسا س ژن ها برنامه کامپیوتری برای سیستم های تحلیلی می سازد، و از مغز و بدن انسان الگوهای ریاضی دریافت می کند.
پس امتزاج بین صنعت و فرهنگ ما وجود داشته و این دو از هم گسسته نبوده اند.
ما در حال حاضر این امتزاج را یا کم رنگ کرده ایم یا از بین برده ایم.
در باورهای دینی ما اسراف خیلی ناپسند شمرده شده ولی در عمل در صنایع ما بزرگ ترین اسراف ها صورت می گیرد.
حال این که این جمله یک مفهوم ریاضی دارد که در اصطلاح علمی بهینه سازی نامیده می شود.
این تابع هدف است و صنعت مجموعه ای است از یک سری توابع دیگر که وزن هر یک از آن توابع باید به نسبت شرایط محیطی، تاریخی فرهنگی و جغرافیایی محیط روشن شود.
مشتق این توابع و حاصل این ترکیب، می شود عمل کردن به این جمله و اسراف نکردن.
مشکل ما تعلق خاطر نداشتن به مفاهیم عمیق دارایی ها ی صنعتی و فرهنگی مان است.
ما سفال های قدیمی را در موزه می گذاریم و احساس تعلق خاطر ما نسبت به آنها لذت صرف از زیبایی آن و بالیدن به قشنگی آن است.
غافل از این که حتی یک کوزه سفالی بسته به محیط زندگی و نوع آب و هوا، ضخامت و مشخصات ویژه ای داشته و برای منظور خاصی خلق شده.
شرایط روحی آدم ها و مقتضیات منطقه در صنعت ما فراموش شده و بدنه ریاضی صنعت از بین رفته است.
تنها در طراز و قالب روابط ریاضی است که می شود تمام این نکات را دید و لحاظ کرد.
مشکل ما این است که به دنبال سایه صنعت هستیم وبا خود صنعت کاری نداریم.
ما باید فرهنگمان را عملیاتی کنیم و این تا وقتی که فرهنگمان به ریاضی و عدد تبدیل نشده اتفاق نخواهد افتاد و این تنها راه درمان این آلزایمر فرهنگی است.
و به قول این شعر معروف: مرغ از بالا پران و سایه اش می رود بر روی صحرا مرغ وش ابلهی صیاد آن سایه شود می رود چندان که بی مایه شود بی خبر که اصل آن سایه کجاست بی خبر که اصل آن مرغ هواست منبع:فرهنگ وصنعت دنیای کوچک ما انسانها هر چه بیشتر مرزهای علم و دانش را در مینوردند و با طبیعت و جهان خلقت آشنا میشوند به عظمت و بزرگی این مجموعه بیشتر پی میبرد.
با اینکه طبیعتاً چنین مرحله از شهود باید به خضوع و خشوع بیشتر در مقابل این سیستم منجر شود ولی عملاً اینچنین نمیشود و انسان بخاطر غرور و حس خود بزرگ بینی به بلایی بزرگ گرفتار میشود و آن چیزی جز فراموش کردن جایگاه کوچک خود در خلقت نیست.
این فراموشی بتدریج به عادت تبدیل میشود بطوریکه رفته رفته همچون پردهای ضخیم در مقابل چشمانمان قرار گرفته و ما را در تاریکی فرو میبرد.
در این تاریکی زندگی حیوانی را آغاز میکنیم و در حالیکه در آن غرق میشویم بیشتر دست و پا میزنیم و این خود عاملی میشود بر فرو رفتن بیشترمان در اعماق این تصویر خیالی که از زندگی برای خودمان ساختهایم.
بهمین دلیل برای اینکه عادت فراموشی از سرمان دور شود و جایگاه کوچک خود در خلقت را از یاد نبریم باید بطور متناوب تلنگرهایی بر ذهن خودمان وارد کنیم.
یکی از بهترین این یادآوریها رجوع به خود طبیعت و نگاه به عظمت آن است.
چندی پیش به مصاحبهای از دکتر باز آلدرین (Buzz Aldrin) یکی از دو فضانوردی که برای نخستین بار بر روی ماه قدم گذاشتند گوش میدادم که به نکته جالبی بر خورد کردم که می تواند یکی از آن یادآوریهایی باشد که ما را در زندگی روزمره آرام میکند.
آلدرین در مصاحبه مطلبی به این مضمون میگفت: «همانطور که در حال نزدیک شدن به ماه بودیم در یک لحظه برگشتم و به زمین نگاه کردم.
آنقدر از زمین دور شده بودم که کل کره زمین را می توانستم توسط انگشت شستم بپوشانم.
در آن لحظه فکر کردم که همه زندگیام و خانوادهام و شهر و کشوری که در آن زندگی میکنم و دنیای بزرگی که برای خودم ساخته بودم، همه و همه آنقدر کوچکند که در پشت انگشت شست من جا گرفته اند.
در آن لحظه بی اختیار گریهام گرفت».
شبیه تجربه دکتر آلدرین را شما هم می توانید با نگاه کردن به تصویر بالا از فاصله یک متری امتحان کنید ولی ما براحتی دکتر آلدرین ممکن است اشک از گوشه چشمانمان سرازیر نشود چون در فاصله دویستهزارکیلومتری از کره زمین و در تاریکی مطلق قرار نگرفتهایم.
(نقطه سیاه کوچکی که در سمت راست تصویر میبینید را میتوانید بعنوان اندازه شهری که در آن زندگی میکنید در نظر بگیرید.
در آنصورت تمام این صفحه و محتویات آن معادل تنها بخشی از منظومه شمسی خواهند بود و کل فضای اینترنت هم تا حدودی معادل جهان شناخته شده).
اگر بدن ما از مجموعه اتمهای مختلف تشکیل شده، باید همیشه بخاطر داشته باشیم که این اتمها (و همه اتمهای اشیائی که در اطرافمان هستند) زمانی در دل ستارههایی غولآسا بودهاند که با انفجارشان تولد ما را موجب شدند.
اگر بتوانیم راهی برای یادآوری مکرر این نکات در زندگی روزمره خود پیدا کنیم نه تنها زندگی آرامتری خواهیم داشت بلکه از غرق شدن در اعماق تاریکی هم نجات خواهیم یافت.
نخستین نظریه ای که هم ارزی نیرو و انرژی را مطرح کرد مقدمه بررسی و شناخت پدیده های فیزیکی و روابط بین آنها بدون توجه به مفاهیم و درک شهودی از فضا و زمان جندان مانوس به نظر نمی رسد.
مفهوم و درک فضا و زمان نیز مانند سایر کمیت های فیزیکی روندی پویا دارد و در طول تاریخ دستخوش تغییرات زایدی شده است.
بویژه بعد از نسبیت مفاهیم فضا و زمان و درک بشر از آنها دچار تغییر زیادی شده است.
البته در اینجا نمی خواهیم مسئله ی فضا-زمان را مورد بررسی قرار دهیم، تنها هدفمان از ارائه ی این فصل این است که زمینه ی آشنایی با نگرش فلسفی و علمی نسبت به فضا و زمان فراهم گردد تا بعد ازبیان نسبیت فضا-زمان مورد بررسی قرار گیرد.
همجنین این مطالب قبل از قوانین نیوتن آورده شده است تا زمینه ی مطرح شدن دیدگاه منطقی نیوتن نسبت به فضا و زمان مطلق فراهم گردد 1-4 فضا چیست؟
فضا (Space) واژهای است که در زمینههای متعدد و رشتههای گوناگون از قبیل فلسفه، جامعهشناسی، معماری و شهرسازی بطور وسیع استفاده میشود.
لیکن تکثّر کاربرد واژه فضا به معنی برداشت یکسان از این مفهوم در تمام زمینههای فوق نیست، بلکه تعریف فضا از دیدگاههای مختلف قابل بررسی است.
مطالعات نشان میدهد با وجود درک مشترکی که به نظر میرسد از این واژه وجود دارد، تقریباً توافق مطلقی در مورد تعریف فضا در مباحث علمی به چشم نمیخورد و این واژه از تعدد معنایی نسبتاً بالایی برخوردار است و تعریف مشخص و جامعی وجود ندارد که دربرگیرنده تمامی جنبههای این مفهوم باشد.
از این رو در این یادداشت به ذکر برخی کلیات در مورد مفهوم فضا بسنده می کنیم فضا یک مقوله بسیار عام است.
فضا تمام جهان هستی را پر میکند و ما را در تمام طول زندگی احاطه کرده است.
فضا به محیط زیست اطراف ما احساس راحتی و امنیت میبخشد که اهمیت آن در یک زندگی لذت بخش از نور آفتاب و محلی برای آرامش کمتر نیست هرکاری که انسان انجام میدهد، دارای یک جنبه فضایی نیز است، به عبارتی هر عملی که انجام میشود، احتیاج به فضا دارد.
دلبستگی بشر به فضا از ریشههای عمیقی برخوردار است.
این دلبستگی از نیاز انسان به ایجاد ارتباط با سایر انسانها که از طریق زبان های گوناگون صورت میپذیرد، سرچشمه میگیرد.
همچنین بشر خود را با استفاده از فیزیولوژی و تکنولوژی، با اشیاء فیزیکی وفق میدهد و از این طریق یک رابطه و تعادل پویا بین انسان و محیط (اشیاء)، علاوه بر ارتباط میان انسانها، بوجود میآید.
این اشیاء بر اساس یک سری روابط خاص به درونی و بیرونی، دور و نزدیک، منفرد و متحد، پیوسته و گسسته تقسیم شدهاند.
برای اینکه بشر بتواند به تصورات و ذهنیات خود عینیت بخشد، بایستی که این روابط را درک کند و آنها را در قالب یک مفهوم فضایی هماهنگ نماید.
لذا فضا بیانگر نوع ویژهای از ایجاد ارتباط نیست، بلکه صورتی است جامع و دربرگیرنده هر نوع ایجاد ارتباط، چه میان انسانها و چه میان انسان و محیط.
فضا ماهیتی جیوه مانند دارد که چون نهری سیال، تسخیر و تعریف آن را مشکل مینماید.
اگر قفس آن به اندازه کافی محکم نباشد، براحتی به بیرون رسوخ می کند و ناپدید میشود.
فضا میتواند چنان نازک و وسیع به نظر آید که احساس وجود بعد از بین برود (برای مثال در دشتهای وسیع، فضا کاملاً بدون بعد به نظر میرسد) و یا چنان مملو از وجود سه بعدی باشد که به هر چیزی در حیطه خود مفهومی خاص بخشد.
با اینکه تعریف دقیق و مشخص فضا دشوار و حتی ناممکن است، ولی فضا قابل اندازهگیری است.
مثلاً میگوییم هنوز فضای کافی موجود است یا این فضا پر است.
نزدیکترین تعریف این است که فضا را خلائی در نظر بگیریم که میتواند شیء را در خود جای دهد و یا از چیزی آکنده شود.
نکته دیگری که در مورد تعریف فضا باید خاطرنشان کرد، این است که همواره بر اساس یک نسبت که چیزی از پیش تعیین شده و ثابت نیست، ارتباطی میان ناظر و فضا وجود دارد.
بطوریکه موقعیت مکانی شخص، فضا را تعریف میکند و فضا بنا به نقطه دید وی به صورتهای مختلف قابل ادراک میباشد سیر تحول تاریخی مفهوم فضا فضا مفهومی است که از دیرباز توسط بسیاری از اندیشمندان مورد توجه قرار گرفته و در دوره های مختلف تاریخی بر اساس رویکردهای اجتماعی و فرهنگی رایج، به شیوههای گوناگون تعریف شده است مصریها و هندیها با اینکه نظرات متفاوتی در مورد فضا داشتند اما در این اعتقاد اشتراک داشتند که هیچ مرز مشخصی بین فضای درونی تصور (واقعیت ذهنی) با فضای برونی (واقعیت عینی) وجود ندارد.
در واقع فضای درونی و ذهنی رویاها، اساطیر و افسانهها با دنیای واقعی روزمره ترکیب شده بود.
آنچه بیش از هر چیز در فضای اساطیری توجه را به خود معطوف میکند، جنبه ساختی و نظام یافته فضاست، ولی این فضای نظام یافته مربوط به نوعی صورت اساطیری است که برخاسته از تخیل آفریننده میباشد در زبان یونانیان باستان، واژهای برای فضا وجود نداشت.
آنها بجای فضا از لفظ مابین استفاده میکردند.
فیلسوفان یونان فضا را شیء بازتاب میخواندند.
پارمیندز Parmenides) وقتی که دریافت، فضای به این صورت را نمیتوان تصور کرد، آن را بدین دلیل که وجود خارجی ندارد، به عنوان حالتی ناپایدار معرفی کرد.
لوسیپوس (Leucippos) نیز فضا را اگرچه از نظر جسمانی وجود خارجی ندارد، لیکن حقیقی تلقی نمود افلاطون مسئله را بیشتر از دیدگاه تیمائوس (Timaeus) بررسی کرد و از هندسه به عنوان علم الفضاء برداشت نمود، ولی آن را به ارسطو واگذاشت تا تئوری فضا (توپوز) را کامل کند.
از نظر ارسطو فضا مجموعهای از مکانهاست.
او فضا را به عنوان ظرف تمام اشیاء توصیف مینماید.
ارسطو فضا را با ظرف قیاس میکند و آن را جایی خالی میداند که بایستی پیرامون آن بسته باشد تا بتواند وجود داشته باشد و در نتیجه برای آن نهایتی وجود دارد.
در حقیقت برای ارسطو فضا محتوای یک ظرف بود.
لوکریتوس (Lucretius) نیز با اتکاء به نظریات ارسطو، از فضا با عنوان خلاء یاد نمود.
او میگوید: همه کائنات بر دو چیز مبتنی است: اجرام و خلاء، که این اجرام در خلاء مکانی مخصوص به خود را دارا بوده و در آن در حرکتاند.
بعدها تئوری های مربوط به فضا بر اساس هندسه اقلیدسی بیان میشد، بطوریکه مشخصه تفکر یونانیان در مورد فضا در تفکرات اقلیدس یا هندسه اقلیدسی قابل مشاهده است.
اقلیدس با جمع آوری کلیه قضایای مربوط به هندسه در میان مصریها، بابلیها و هندوها علم جدید هندسه را پایهگذاری نمود که سیستمی مبتنی بر انتزاع ذهنی بود.
فضای اقلیدسی فضایی یکسان، همگن و پیوسته بود که در آن هیچ چاله، برآمدگی یا انحنایی وجود نداشت.
فضای اقلیدسی، فضایی قابل اندازهگیری بود با توجه به آنچه گفته شد، در یونان و بطور کلی در عهد باستان دو نوع تعریف برای فضا مبتنی بر دو گرایش فکری قابل بررسی است: تعریف افلاطونی که فضا را همانند یک هستی ثابت و از بین نرفتنی میبیند که هرچه بوجود آید، داخل این فضا جای دارد تعریف ارسطویی که فضا را به عنوان Topos یا مکان بیان میکند و آن را جزئی از فضای کلیتر میداند که محدوده آن با محدوده حجمی که آن را در خود جای داده است، تطابق دارد.
تعریف افلاطون موفقیت بیشتری از تعریف ارسطو در طول تاریخ پیدا کرد و در دوره رنسانس با تعاریف نیوتن تکمیل شد و به مفهوم فضای سهبعدی و مطلق و متشکل از زمان و کالبدهایی که آن را پر میکنند، درآمد جیوردانو برونو (Giordano Bruno) در قرن شانزدهم با استناد به نظریه کپرنیک، نظریههایی در مقابل نظریه ارسطو عنوان کرد.
به عقیده او فضا از طریق آنچه در آن قرار دارد (جداره ها)، درک می شود و به فضای پیرامون یا فضای مابین تبدیل میگردد.
فضا مجموعهای است از روابط میان اشیاء و ـ آن گونه که ارسطو بیان داشته است ـ حتماً نمی بایست که از همه سمت محصور و همواره نهایتی داشته باشد.
در اواخر قرون وسطی و رنسانس، مجدداً مفهوم فضا بر اساس اصول اقلیدسی شکل گرفت.
در عالم هنر، جیوتو نقش مهمی را در تحول مفهوم فضا ایفا کرد، بطوریکه او با کاربرد پرسپکتیو بر مبنای فضای اقلیدسی، شیوه جدیدی برای سازمان دهی و ارائه فضا ایجاد کرد با ظهور دوره رنسانس، فضای سهبعدی به عنوان تابعی از پرسپکتیو خطی معرفی گردید که باعث تقویت برخی از مفاهیم فضایی قرون وسطی و حذف برخی دیگر شد.
پیروزی این شکل جدید از بیان فضا باعث توجه به وجود اختلاف بین جهان بصری و میدان بصری و بدین ترتیب تمایز بین آنچه بشر از وجود آن آگاه است و آنچه میبیند، شد در قرون هفدهم و هجدهم، تجربهگرایی باروک و رنسانس، مفهوم پویاتری از فضا را بوجود آورد که بسیار پیچیدهتر و سازماندهی آن مشکلتر بود.
بعد از رنسانس به تدریج مفاهیم متافیزیکی فضا از مفاهیم مکانی و فیزیکی آن جدا و بیشتر به جنبههای متافیزیکی آن توجه شد، ولی برعکس در زمینههای علمی، مفهوم مکانی فضا پررنگتر گشت دکارت از تأثیرگذارترین اندیشمندان قرن هفدهم، در حدفاصل بین دوران شکوفایی کلیسا از یکسو و اعتلای فلسفه اروپا از سویی دیگر، میباشد.
در نظریات او بر خصوصیت متافیزیکی فضا تأکید شدهاست، ولی در عین حال او با تأکید بر فیزیک و مکانیک، اصل سیستم مختصات راستگوشه (دکارتی) را برای قابل شناسایی کردن فاصلهها بکار برد که نمودی از فرضیه مهم اقلیدس درباره فضا بود.
در روش دکارتی همه سطوح از ارزش یکسانی برخوردارند و اشکال به عنوان قسمت هایی از فضای نامتناهی مطرح میشوند.
تا پیش از دکارت، فضا تنها اهمیت و بعد کیفی داشت و مکان اجسام به کمک اعداد بیان نمیشد.
نقش عمده او دادن بعد کمی به فضا و مکان بود