تفسیر آیه الکرسی بسم الله الرحمن الرحیم وصل الله علی محمد وال الطاهرین وعجل فرج ال محمد اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَه ٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ ب ِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ۲۵۵بقره اللّه، که جز او معبودى نیست، زنده و برپادارنده است.
نه خوابى سبک او را فرا گیرد و نه خوابى سنگین.
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست.
کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهششفاعت کند.
گذشته و آینده آنان را مىداند.
و به چیزى از علم او احاطه پیدا نمىکنند مگر به مقدارى که او بخواهد.
کرسى (علم و قدرت) او آسمانهاو زمین را در برگرفته و نگهدارى آن دو بر او سنگین نیست و او والا و بزرگ است نکته ها به مناسبت وجود کلمهى «کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه «آیه الکرسى» نامید.
در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزلهى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد.
همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده ا ست، از على علیه السلام نقل کردهاند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیه الکرسى را خوانده باشم.
در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است.
به همین سبب آیه الکرسى را شعار و پیام توحید دانستهاند.
هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: «لااله الاّ اللّه» ، «لااله الاّ هو» ، «لااله الاّ انت» ، «لااله الاّ انَا» ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیه الکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.
صفات خداوند دو گونهاند، برخى صفات، عین ذات او هستند و قابل تجزیه از ذات الهى نمىباشند.
مانند: علم، قدرت و حیات.
امّا برخى صفات که آنها را صفات فعل مىنامند، مربوط به فعل خداوند است، مثل خلق کردن و عفو نمودن.
منشأ اینگونه صفات، اراده الهى است که اگر بخواهد خلق مىکند، ولى دربارهى صفات ذات این را نمىتوان گفت که اگر خداوند بخواهد مىداند و اگر نخواهد نمىداند.
اگر بخواهیم صفات ذات را تشبیه کنیم، باید بگوئیم عالم و قادر بودن براى خداوند، نظیر مخلوق بودن براى انسان است.
هرگز صفت مخلوق بودن از انسان جدا نمىشود، همانگونه که هرگز صفت علم از خداوند جدا نمىشود.
کلمه «اله» درباره هر معبودى بکار مىرود، خواه حقّ و یا باطل، «أفرایت مَن اتّخذ الهه هواه» ولى کلمه «اللّه» نام ذات مقدّس الهى است.
معبودانِ غیر از خدا، از آفریدن مگسى عاجزند؛ «لن یخلقوا ذباباً» و آنان که به پرستش غیر خدا مىپردازند، ا ز بلنداى توحید به درههاى خوفناک سقوط مىکنند.
«ومن یشرک باللّه فکانّما خرّ منالسماء فتخطفه الطّیر» «لااله الاّ اللّه» اوّلین صفحه شناسنامهى هر مسلمان است.
اوّلین شعار و دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نیز با همین جمله بود: «قولوا لااله الاّ اللّه تفلحوا» همچنان که فرمود: «من قال لااله الاّ الله مخلصاً دخل الجنّه واخلاصه بها ان تحجزه لا اله الاالله عمّا حرمّ اللّه» هرکس خالصانه شعار توحید سر دهد، وارد بهشت مىشود و نشان اخلاص او آن است که گفتن »لااله الاّ اللّه« وى را از حرامهاى الهى دور سازد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «قول لااله الاّاللّه ثمن الجنه » گفتن »لااله الاّ اللّه« بهاى بهشت است.
همچنان که امام رضا علیه السلام در حدیث قدسى نقل کردهاند: «کلمه لاالهالاّاللّه حصنى» کلمهى توحید، دژ مستحکم الهى است.
آرى، توحید، مایهى نجات و رستگارى انسان است.
البتّه همانگونه که مىگویند هرکس به دانشگاه یا حوزه علمیه قدم گذاشت، دانشمند شد.
یعنى به شرط اینکه تمام دروس لازم را بخواند.
گفتن «لااله الاّ اللّه» نجات دهنده است، امّا با داشتن شرایطش که در جاى خود بدان اشا ره خواهد شد.
اعتقاد به توحید، همهى قدرتها و جاذبهها را در چشم انسان کوچک و حقیر مىکند.
نمونهاى از آثار تربیتى توحید همین است که مسلمانان در برابر پادشاهان و صاحبان قدرت سجده نمىکردند.
در دربار نجاشى پادشاه حبشه، پناهندگان مسلمان گفتند: «لانسجد الاّ للّه» ما به غیر خدا سجده نمىکنیم.
دحیه کلبى یکى دیگر از مسلمانان در کاخ قیصر روم، سجده نکرد و در جواب کاخ نشینان گفت: «لااسجد لغیراللّه» من براى غیر خداوند سجده نمىکنم.
آرى، توحید انسان را تا آنجا بالا مىبرد که حتّى بهشت و دوزخ نیز براى او مطرح نمىشود.
امامان معصوم علیهم السلام نیز براى تربیت چنین انسانهایى تلاش مىکردند.
على علیه السلام فرمودند: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حراً» ، بنده دیگرى مباش که خد اوند تو را آزاد آفریده است.
لازم است مسلمانان هر روز و در هر جا با صداى بلند، اذان بگویند وفریاد آزادى از بندگى خدایان دروغین و طاغوتها را سر دهند.
و گوش نوزادان خود را قبل از هر صدایى، با طنین توحید «لااله الاّ اللّه» آشنا سازند.
«هوالحىّ» در فراز هفتادم دعاى جوشن کبیر، حىّ بودن خداوند را اینگونه مطرح مىکند: «یا حیّاً قبل کلّ حىّ، یا حیّاً بعد کلّ حىّ، یا حىّ الذّى لیس کمثله حىٌّ، یا حىّ الذّى لایشارکه حىٌّ، یا حىّ الذّى لایحتاج الى حىّ، یا حىّ الذّى یمیت کلّ حىّ، یا حىّ الذّى یرزق کلّ حىّ، یا حیّا لم یرث الحیوه من حىّ، یا حىّ الذى یحیى الموتى، یا حىّ یا ّ قیوم» آرى، خداوند زنده است، قبل از هر زندهاى و بعد از هر زندهاى.
در زنده بودن، وى را نظیر و شریکى نیست و براى زنده ماندن، نیازمند دیگرى نیست.
او زندگان را مىمیراند و به همه زندهها روزى مىبخشد.
او زندگى را از زندهاى دیگر به ارث نبرده، بلکه به مردگان نیز زندگى مىبخشد.
او زنده و پا برجاست.
«یا حیّاً قبل کلّ حىّ، یا حیّاً بعد کلّ حىّ، یا حىّ الذّى لیس کمثله حىٌّ، یا حىّ الذّى لایشارکه حىٌّ، یا حىّ الذّى لایحتاج الى حىّ، یا حىّ الذّى یمیت کلّ حىّ، یا حىّ الذّى یرزق کلّ حىّ، یا حیّا لم یرث الحیوه من حىّ، یا حىّ الذى یحیى الموتى، یا حىّ یا ّ قیوم» آرى، خداوند زنده است، قبل از هر زندهاى و بعد از هر زندهاى.
معناى حیات درباره ذات پروردگار با دیگران فرق مىکند و مانند سایر صفات الهى، از ذات او جدایى ناپذیر است و در آن فنا راه ندارد؛ «و توکّل على الحىّ الّذى لایموت» او در حیات خویش نیازمند تغذیه، تولید مثل، جذب و دفع، که لازمه حیات موجوداتى همچون انسان و حیوان وگیاه است، نیست.
«یا حىّ الذى لیس کمثله حىّ» «القیّوم» «قَیّوم» از ریشهى «قیام»، به کسى گفته مىشود که روى پاى خود ایستاده و دیگران به او وابسته هستند.
کلمهى «قیّوم» سه مرتبه در قرآن آمده است و در هر سه مورد در کنار کلمه «حَىّ» قرار دارد.
قیام او از خود اوست، ولى قیام سایر موجودات به وجود اوست.
و مراد از قیّومیّت پروردگار، تسلّط و حفاظت و تدبیر کامل او نسبت به مخلوقات است.
قیام او دائمى و همه جانبه است، مىآفریند، روزى مىدهد، هدایت مىکند و مىمیراند و لحظهاى غافل نیست.
هر موجود زندهاى براى ادامهى حیات، نیازمند منبع فیض است.
همچون لامپى که براى ادامهى روشنى، نیاز به اتصّال برق دارد.
تمام موجودات براى زنده شدن باید از «حىّ» تغذیه شوند و براى ادامهى زندگى باید از «قیّوم» مایه بگیرند.
امام على علیه السلام مىفرماید: «کلّ شىء خاضع له و کلّ شىء قائم به» هر چیزى تسلیم او و هر چیزى وابسته به اوست.
نقل کردهاند که در جنگ بدر رسول خدا صلى الله علیه وآله مکّرر در سجده مىگفتند: «یا حىّ یا قیّوم» «لاتأخذه سنهٌ و لانوم» امام صادق علیه السلام فرمودهاند: «ما من حىّ الاّ و هو ینام خلا اللّه وحده» هیچ زندهاى نیست مگر اینکه مىخوابد، تنها خداوند از خواب بدور است.
خداوند حىّ است و نیازمند خواب و چُرت نیست.
خواب، زندهها را از خود منقطع مىکند تا چه رسد به دیگران، ولى خداوند خواب ندارد و همواره بر همه چیز قیّومیّت دارد.
«له ما فى السموات و ما فى الارض» مالک حقیقى همه چیز اوست و مالکیّت انسان در واقع عاریتى بیش نیست.
مالکیّت انسان، چند روزه و با شرایط محدودى است که از طرف مالک حقیقى یعنى خداوند تعیین مىشود.
حال که همه مملوک او هستند، پس چرا مملوکى مملوک دیگر را بپرستد؟
دیگران نیز بندگانى همچون ما هست ند؛ «عباد امثالکم» طبیعت، ملک خداست و قوانین حاکم بر آن محکوم خداوندند.
اى کاش انسانها هم از مِلک او و هم از مُلک او بهتر استفاده مىکردند.
اگر همه چیز از خدا و براى خداست، دیگر بخل و حرص چرا؟
آیا خداى خالق، ما را رها کرده است؟
«أیحسب الانسان ا ن یترک سدى» امام کاظم علیه السلام از در خانهى شخصى بنام «بُشر» مىگذشت، متوّجه سر و صدا و آواز لهو ولعبى شدند که از خانه بلند بود.
از کنیزى که از آن خانه بیرون آمده بود پرسیدند صاحبخانه کیست؟
آیا بنده است؟!
جواب داد: نه آقا، بنده نیست آزاد است.
امام فرمود: اگر بند ه بود این همه نافرمانى نمىکرد.
کنیز سخن امام را وقتى وارد منزل شد به صاحبخانه باز گفت.
او تکانى خورد و توبه کرد.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: اوّلین درجه تقوا و بندگى خدا آن است که انسان خودش را مالک نداند.
«من ذا الذى یشفع عنده» مشرکان، خداوند را قبول داشتند؛ «لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض لیقولنّ اللّه» ولى بتها را شفیع مىدانستند: «ویقولون هؤلاء شفعاء» آیهالکرسى، این پناهگاه موهوم را در هم مىکوبد و مىگوید: کیست که بدون اجازهى او بتواند شفاعت کند؟
نه تنها هستى براى اوست، کارآیى هستى نیز با اذن اوست.
با خیال و توهم شما، مخلوقى شفیع دیگرى نمىشود.
شفاعت در قیامت وجود دارد، ولى با حساب و کتاب و با اذن خداوند.
اگر از کسى عملى سر مىزند، با اذن و اراده خداوند بوده و قیّوم بودن او خدشه بردار نیست تا بتوان در گوشهاى دور از خواست او کارى صورت داد.
شفاعت آن است که یک موجود قوى به موجود ضعیف یارى برساند.
مثلاً در نظام آفرینش، نور، آب، هوا و زمین، دانهى گیاه را یارى مىکنند تا به مرحله درخت برسد.
در نظام کیفر و پاداش نیز، اولیاى خدا گنهکارى را یارى مىرسانند تا نجات یابد.
ولى هرگز این امد ادها نشانهى ضعف خداوند و یا تأثیرپذیرى او نیست.
زیرا خود اوست که مقام شفاعت و اجازه آن را به اولیاى خود مىدهد.
و اوست که نظام آفرینش را به نوعى آفریده که وقتى دانه در مسیر رستن قرار گرفت، با نور و هوا و خاک رشد مىکند.
به هر حال عوامل مادّى و کمکهایى که انسان از مخلوقات مىگیرد، در پرتو اذن اوست و در چهار چوب قوانینى است که او حاکم کرده است.
به همین دلیل افرادى از شفاعت شدن محرومند؛ «فما تنفعهم شفاعه الشافعین» چنانکه نور، حرارت، آب و خاک، دانهاى را رشد مىد هند که قابلیّت رشد داشته باشد.
حساب شفاعت از حساب پارتىبازى و توصیههاى بىدلیل دنیوى در جوامع فاسد، جدا است.
شفاعت، براى جلوگیرى از یأس و ناامیدى و ایجاد پیوند مردم با اولیاى خداست.
شفاعت، پاداشى است که خداوند به اولیاى خود مىدهد و بهرهگیرى از آن در روز قیامت، تجسّمى از بهرهگیرى انسان، از نورِ علم و هدایت انبیا و اولیا در دنیاست.
شفاعت کننده، قدرت مستقلى در برابر قدرت خداوند نیست، بلکه پرتوى از اوست ومقام شفاعت مخصوص کسانى است که او بخواهد.
لذا نباید بت پرستان با شعار؛ «هؤلاء شفعائنا» (708) خیال کنند که بهرهمند از شفاعت خواهند شد.
یادآورى این نکته لازم است که عبادت غیر خداوند شرک است، ولى دعوت و خواندن غیر خدا، همه جا شرک نیست.
جملات: «یدعوک» ، «یدعوکم» ، «یدعون» ، «ندع» و «دعاء الرسول» که در قرآن آمده است، هیچ یک با شرک ربطى ندارد.
لکن هر دعوتى ارزشمند نیست، بیمار اگر پزشک را صدا زند، حقّ است و اگر فالگیر را صدا زند باطل است.
«یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم» خداوند همهى واقعیّات را مىداند و شفاعت نزد پروردگار، تلاش براى اثبات بىگناهى شخصى نیست، بلکه شفاعت، تلاش براى نجات و عفو است.
آگاهى خدا باید موجب شود که اندکى انسان حیا کند، او از درون سینهها خبر دارد و از رازهاى پنهانى و آشکار با خبر است، از درون رحم مادران خبر دارد که نوزاد پسر است یا دختر.
علم روز قیامت و اندازه هر چیزى را مىداند.
(714) در حالى که علم ما انسانها محدود است.
ما صدا را تا حدّى مىشنویم، دیدنىها را تا حدودى مىبینیم، اسرار را نمىدانیم، مگر آن قسمتى را که خداوند اراده کند و ا جازه دهد.
«وسع کرسیّه السّموات والارض ولایؤده حفظهما و هوالعلى العظیم» در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است: مراد از «عرش»، علومى از خداوند است که انبیا و رسل را به آنها آگاه کرده است ولى «کرسى»، علومى هستند که آنها را هیچ کس نمىداند.
برخى «کرسى» را کنایه از قدرت و حکومت خدا مىدانند که آسمانها و زمین را در برگرفته است.
با آنکه جهان بس وسیع است و زمین نسبت به آن همچون حلقه انگشترى در بیابان، ولى با همه اینها حفظ و نگهدارى آنها براى خداوند سنگین نیست.
آیه الکرسى به مردم مىفهماند که خداوند نه تنها مالکِ عالَم و عالِم به تمام مملوکهاى خود است، بلکه سراسر هستى با همهى مخلوقاتش، تحت سلطه و قدرت اوست.
و مردم قدرت نامحدود خالق را با قدرت مخلوق مقایسه نکنند.
زیرا خستگى، از عوارض ماده است، امّا توانایى خداوند عین ذات اوست.
«ان ر بّک هو القوى العزیز» على علیه السلام مىفرماید: خداوند را، نه گذشت زمان پیر و فرسوده مىکند و نه خود دگرگون گشته و تغییر مىیابد.
آرى، توجّه به قدرت نامحدود خداوند، در روح مؤمن آرامش ایجاد مىکند و مؤمن با آن خویشتن را در مصونیّت و امان مىیابد.
هر یک از صفات خدا: قَیّوم، حَىّ، علیم، قَدیر و عظیم، نقش سازندهاى در تربیت انسان دارد.
زیرا بهترین مکتب آن است که به پیروان خود امید و عشق بدهد، سرنوشت و آینده آنان را روشن کند و پیروانش نیز بدانند که هر لحظه زیر نظر هستند، لغزشهایشان قابل عفو است و حاکم آنان مهربان است.
خلاصه آنکه خدایى سزاوار پرستش است که زنده و پابر جا و نستوه باشد، گرفتار ضعف و خستگى و دچار خواب و چرت نگردد، احدى بدون اراده او قدرت انجام کارى را نداشته باشد.
همه چیز را بداند و بر همه چیز احاطه و تسلّط داشته باشد.
این چنین خدایى مىتواند معبود و محبوب باشد و به چنین خدایى مىتوان توکّل کرد و عشق ورزید و به او امیدوار بود.
خدایى که قرآن اینگونه معرفى مىکند، با خداى انجیل و تورات تحریف شده قابل مقایسه نیست.
آن کسانى که در بنبستهاى تنگ و تاریک نظام مادّى جهان گرفتار شدهاند، چگونه مىاندیشند؟
« الحمدللّه الّذى هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه>> پیامها هیچ موجودى جز او، ارزش معبود شدن ندارد.
«لااله الاّ هو» حیات واقعى و ابدى وهمهى حیاتهاى دیگر از آن اوست.
«الحى» همه چیز دائماً به او بستگى دارد ولحظهاى از تدبیر اوخارج نیست.
«القیوم» همه چیز از اوست.«له ما فى السموات...» نه تنها هستى از اوست، کارایى هستى نیز از اوست.
«من ذا الّذى یشفع» با خیال و توهّم شما، چیزى شفیع و واسطه نمىشود.
«من ذا الّذى» احدى از او مهربانتر نیست.
علاقه ومهربانى هر شفیعى از اوست.
«الاّ باذنه» خداوند بر همه چیز ودر همه حال آگاه است، پس از گناه در برابر او حیا کنیم.
«یعلم مابین ایدیهم وما خلفهم...» او بر همه چیز احاطه دارد، ولى دیگران بدون اراده او حتّى به گوشهاى از علم او احاطه ندارند.
«لا یحیطون بشىء من علمه» حکومت و قدرت او محدود نیست.
«وسع کرسیّه» حفاظت هستى براى او سنگین نیست.
«ولایؤدهL کسى که از هستى حفاظت مىکند، مىتواند ما را در برابر خطرات حفظ کند.
«حفظهما» و لذا براى حفاظت، سفارش به خواندن آیه الکرسى شده است شماره ها مال ماءخذ وادرس می باشند چون طولانی بودندوخسته می شدید ذکر نکردم .
والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته والحمدوالله رب العالمین بسم الله الرحمن الرحیم وصل الله علی محمد وال الطاهرین وعجل فرج ال محمد لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیم ۲۵۶بقره در (پذیرش) دین، اکراهى نیست.
همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاًبه دستگیره محکمى دست یافته، که گسستنى براى آن نیست.
وخداوند شنواى دانا است نکته ها ایمان قلبى با اجبار حاصل نمىشود، بلکه با برهان، اخلاق و موعظه مىتوان در دلها نفوذ کرد، ولى این به آن معنا نیست که هر کس در عمل بتواند هر منکرى را انجام دهد و بگوید من آزادم و کسى حقّ ندارد مرا از راهى که انتخاب کردهام بازدارد.
قوانین جزایى اسلام همچون تعزیرات، حدود، دیات و قصاص و واجباتى همچون نهى از منکر و جهاد، نشانه آن است که حتّى اگر کسى قلباً اعتقادى ندارد، ولى حقّ ندارد براى جامعه یک فرد موذى باشد.
اسلامى که به کفّار مىگوید: «هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» اگر در ادّعاى خود صادقید، برهان و دلیل ارائه کنید.
چگونه ممکن است مردم را در پذیرش اسلام، اجبار نماید؟
جهاد در اسلام یا براى مبارزه با طاغوتها و شکستن نظامهاى جبّارى است که اجازه تفکّر را به ملّتها نمىدهند و یا براى محو شرک و خرافهپرستى است که در حقیقت یک بیمارى است و سکوت در برابر آن، ظلم به انسانیّت است.
مطابق روایات، یکى از مصادیق تمسک به «عروه الوثقى» و ریسمان محکم الهى، اتصال با اولیاى خدا و اهلبیت علیهم السلام است.
رسول اکرم صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام فرمودند: «انت العروه الوثقى» پیامها دینى که برهان و منطق دارد، نیازى به اکراه و اجبار ندارد.
«لااکراه فى الدین» تأثیر زور در اعمال و حرکات است، نه در افکار و عقاید.
«لااکراه فى الدین» راه حقّ از باطل جدا شده، تا حجّت بر مردم تمام باشد.
روشن شدن راه حقّ، با عقل، وحى ومعجزات است.
«قد تبیّن الرشد من الغى» اسلام دین رشد است.
دین، مایهى رشد انسانیّت است.
«قد تبیّن الرشد من الغى» اسلام با استکبار سازش ندارد.
«یکفر بالطاغوت» تا طاغوتها محو نشوند، توحید جلوه نمىکند.
اوّل کفر به طاغوت، بعد ایمان به خدا.
«فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن باللّه» کفر به طاغوت و ایمان به خدا باید دائمى باشد.
«یکفر، یؤمن» فعل مضارع نشانهى تداوم است.
محکم بودن ریسمان الهى کافى نیست، محکم گرفتن هم شرط است.
«فقد استمسک بالعروه...» تکیه به طاغوتها و هر آنچه غیر خدایى است، گسستنى و از بین رفتنى است.
تنها رشتهاى که گسسته نمىگردد، ایمان به خداست.
«لا انفصام لها» ایمان به خدا و رابطه با اولیاى خدا ابدى است.
«لاانفصام لها» ولى طاغوتها در قیامت از پیروان خود تبّرى خواهند جست.
ایمان به خدا و کفر به طاغوت باید واقعى باشد، نه منافقانه.
زیرا خداوند مىداند ومىشنود.
«واللّه سمیع علیم» اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدون ۲۵۷بقره خداوند دوست و سرپرست مؤمنان است، آنها را از تاریکىها(ى گوناگون) بیرون و به سوى نور مىبرد.
لکن سرپرستان کفّار، طاغوتها هستند که آنان را ازنور به تاریکىها سوق مىدهند، آنها اهل آتشند و همانان همواره در آن خواهند بود.
نکته ها در آیه قبل خواندیم که او مالک همه چیز است؛ «له مافىالسمواتو...» ودر این آیه مىخوانیم: نسبت او به مؤمنان، نسبت خاصّ و ولایى است.
«ولىّالذین آمنوا» گوشهاى از سیماى کسانى که ولایت خدا را پذیرفتهاند آنکه ولایت خدا را پذیرفت، کارهایش رنگ خدایى پیدا مىکند.
«صبغه اللّه» براى خود رهبرى الهى برمىگزیند.
«اناللّه قد بعث لکم طالوت ملکاً» راهش روشن، آیندهاش معلوم و به کارهایش دلگرم است.
«یهدیم ربّهم بایمانهم» ، «انّا الیه راجعون» ، «لانضیع اجرالمحسنین» در جنگها و سختىها به یارى خدا چشم دوخته و از قدرتهاى غیر خدایى نمىهراسد.
«فزادهم ایماناً» از مرگ نمىترسد و کشته شدن در تحت ولایت الهى راسعادت مىداند.
امام حسین علیه السلام فرمود: «انّى لا ارى الموت الاّ السعاده» تنهایى در زندگى براى او تلخ و ناگوار نیست، چون مىداند او زیر نظر خداوند است.
«ان اللّه معنا» از انفاق و خرج کردن مال نگران نیست، چون مال خود را به ولى خود مىسپارد.
«یقرض اللّه قرضاً حسناً» تبلیغات منفى در او بى اثر است، چون دل به وعدههاى حتمى الهى داده است: «والعاقبه للمتّقین» غیر از خدا همه چیز در نظر او کوچک است.
امام على علیه السلام فرمود: «عظم الخالق فى أنفسهم فصغر مادونه فى أعینهم...».
از قوانین و دستورات متعدّد متحیّر نمىشود، چون او تنها قانون خدا را پذیرفته و فقط به آن مىاندیشد.
و اگر صدها راه درآمد برایش باز شود تنها با معیار الهى آن راهى را انتخاب مىکند که خداوند معیّن کرده است.
«ومن لم یحکم بماانزلاللّه پیامها مؤمنان، یک سرپرست دارند که خداست و کافران سرپرستان متعدّد دارند که طاغوتها باشند و پذیرش یک سرپرست آسانتر است.
درباره مؤمنان مىفرماید: «اللّه ولىّ» امّا دربارهى کفّار مىفرماید: «اولیائهم الطاغوت» آیه قبل فرمود: «قد تبیّن الرّشد من الغى» این آیه نمونهاى از رشد و غىّ را بیان مىکند که ولایت خداوند، رشد و ولایت طاغوت انحراف است.
«اللّه ولىّ...
اولیائهم الطاغوت» راه حقّ یکى است، ولى راههاى انحرافى متعدّد.
قرآن درباره راه حقّ کلمهى نور را به کار مىبرد، ولى از راههاى انحرافى و کج، به ظلمات وتاریکىها تعبیر مىکند.
«النور، الظلمات» راه حقّ، نور است و در نور امکان حرکت، رشد، امید و آرامش وجود دارد.
«النور» مؤمن در بن بست قرار نمىگیرد.
«یخرجهم من الظلمات» طاغوتها در فضاى کفر وشرک قدرت مانور دارند.
«الذین کفروا اولیائهم الطاغوت» هر کس تحت ولایت خداوند قرار نگیرد، خواه ناخواه طاغوتها بر او ولایت مىیابند.
اولیائهم الطاغوت» هر ولایتى غیر از ولایت الهى، ولایت طاغوتى است.
اولیائهم الطاغوت» توجّه به عاقبت طاغوت پذیرى، انسان را به حقّ پذیرى سوق مىدهد.
«اولئک اصحاب النّار»