دانلود تحقیق تفسیر سوره حشر

Word 68 KB 32265 12
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • بسم الله الرحمن الرحیم‏الحمد لله رب العالمین...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله‏ان الله خبیر بما تعملونو لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم‏انفسهم اولئک هم الفاسقونلا یستوى اصحاب النار واصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون (1) این آیات ظاهرش این است که از آیات گذشته به کلى جداست.البته‏در این که از نظر مضمون مضامین دیگرى است بحثى نیست ولى آیا به‏تناسب آن آیات هم هست،مى‏شود تناسبى هم در نظر گرفت،ولى‏سبک قرآن این است که همیشه انسان را از دنیایى به دنیاى دیگر مى‏بردو از آن دنیا به دنیاى دیگر.قبلا بحث‏یهودیان بود و بعد بحث منافقین وروابطى که این دو گروه با یکدیگر داشتند و از این آیه به بعد مخاطب‏مؤمنین هستند،آنهم در امرى که دیگر مربوط به روابطشان با منافقین یایهود نیست بلکه مربوط است به روابطشان با خدا.این است که مساله‏خیلى رنگ موعظه و اندرز و معنویت مى‏گیرد و خیلى هم در این جهت‏اوج مى‏گیرد.از این دو سه آیه که بگذریم آنگاه آیات توحیدى مى‏آید که‏آیات آخر سوره حشر در قرآن معروف است.

    خطاب به مؤمنین است: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله‏» اى اهل ایمان‏تقواى الهى داشته باشید.

    راجع به کلمه‏«تقوا»ما مکرر بحث کرده ونوشته‏ایم که اگر چه معروف در ترجمه‏ها این است که تقوا را گاهى به‏ترس و گاهى به اجتناب ترجمه مى‏کنند-اگر بعد از آن‏«خدا»ذکر شده‏باشد(اتقوا الله)مى‏گویند یعنى از خدا بترسید،و اگر«معصیت‏»ذکر شده‏باشد(اتق المعاصى)مى‏گویند معنایش این است که از معاصى اجتناب‏کنید-ولى مفهوم کلمه‏«تقوا»نه اجتناب است و نه ترس.البته تا حدى‏ملازم[با ایندو]هست،یعنى هر جا که تقوا باشد خشیت الهى هم‏هست و هر جا که تقوا باشد اجتناب از معاصى هم هست ولى خود این‏لغت معنایش نه اجتناب است و نه ترس;و در اصطلاحات خود قرآن ودر نهج البلاغه-که‏«تقوا»خیلى تکرار شده است-کاملا پیداست که‏معنى تقوا نه ترس است و نه اجتناب.

    تقوا از ماده‏«وقى‏»است.وقى یعنى نگهدارى.تقواى از معاصى درواقع معنایش‏«خود نگهدارى‏»است.متقى باش یعنى خود نگهدار باش.

    خود این،یک حالت روحى و معنوى است که از آن تعبیر به‏«تسلط برنفس‏»مى‏کنند.اینکه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل وایمانش بر خواهشها و هوسهایش تسلط داشته باشد به طورى که بتواندخودش خودش را نگه دارد،این نیروى خودنگهدارى اسمش‏«تقوا» است.خود را نگه داشتن از چه؟از آلوده شدن به معصیت.نتیجه آلوده‏شدن به معصیت چیست؟در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن.پس خود را نگهدارى کردن از معصیت لازمه‏اش اجتناب از معصیت است ولازمه اجتناب از معصیت،خود را از لازمه معصیت‏یعنى خشم الهى‏نگهدارى کردن است.پس اگر گفتند«اتق الذنب‏»معنایش این است که‏خود را نگه‏دار از اینکه گرفتار گناه شوى.اگر بگویند«اتق الله‏»معنایش‏این است که خود را نگه‏دار از اینکه گناه کنى و در اثر گناه کردن درمعرض خشم الهى قرار بگیرى.ما کلمه‏اى نداریم که بخواهیم به جاى‏«اتقوا»بگذاریم و لذا ترجمه نداریم;همیشه مى‏گوییم تقواى الهى داشته‏باشید.لغتى در زبان فارسى وجود ندارد که به جاى کلمه‏«تقوا»بگذاریم‏ولى وقتى که با جمله بیان کنیم مقصود همین درمى‏آید،خود رانگهدارى کردن،که اساس تربیت دینى همین است که انسان خود برخود مسلط باشد.مگر مى‏شود چنین چیزى که یک چیز خودش برخودش مسلط باشد؟اگر یک چیزى خودش یک امر بسیط باشد که معنى‏ندارد خودش بر خودش مسلط باشد.این نشان مى‏دهد که انسان دو«خود»دارد،یک خودش خود حقیقى است و خود دیگرش ناخوداست،و در واقع[تقوا]تسلط خود است بر ناخودى که[انسان]آن‏ناخود را خود مى‏داند.

    شاید این حدیث را مکرر خوانده باشیم که پیغمبر اکرم عبورمى‏فرمودند،دیدند عده‏اى از جوانان مسلمین در مدینه مشغول‏زورآزمایى هستند از این راه که سنگ بزرگى را بلند مى‏کردند مثل‏«وزنه‏بردارى‏»که چه کسى بیشتر مى‏تواند این سنگ را بلند کند.

    ضرت‏ایستادند،بعد فرمودند:آیا مى‏خواهید من میان شما داور باشم که‏کدامیک از شما قویتر هستید؟همه گفتند:بله یا رسول الله،چه از این‏بهتر!شما داور باشید.فرمود:پس من قبلا به شما بگویم از همه شماقویتر آن فردى است که وقتى شهوت و طمعش به هیجان درمى‏آید بتواند بر آن مسلط باشد،و آن کسى است که وقتى بر چیزى خشم‏مى‏گیرد بتواند بر خشم خودش مسلط باشد.مولوى مى‏گوید: وقت‏خشم و وقت‏شهوت مرد کو طالب مردى چنینم که به کو امیر المؤمنین مى‏فرماید:«اشجع الناس من غلب هواه‏»از همه مردم شجاعترکسى است که بر هواى نفسش غالب باشد.

    پس روح تقوا همان خودنگهدارى است.خود را از چه نگهدارى‏کردن؟از هر چه که انسان بخواهد خودش را نگه دارد،آخر برمى‏گردد به‏خودش.حتى آدم جبان که از دشمن مى‏ترسد، اگر حساب کنید مغلوب‏ترس و جبن خودش شده.اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حدمسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد،بر بخل و حسد و خشم‏و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد،این اسمش‏«تقوا»است.

    بحث‏«تقوا»در نهج البلاغه عجیب است!تعبیراتى درباره تقواهست که از جنبه روانى بسیار لطیف و عالى است.مثلا مى‏فرماید: «فصونوها و تصونوا بها» (2) تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظکنید.خیلى عجیب است!شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد.

    «فصونوها و تصونوا بها» (2) تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظکنید.خیلى عجیب است!شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد.

    آیا این دور است؟نه.گفته‏ایم مثل این است که انسان لباس رانگه مى‏دارد و لباس انسان را.

    انسان لباس را نگه مى‏دارد از اینکه گم شودیا دزد ببرد و لباس انسان را نگه مى‏دارد از اینکه سرما یا گرما بخورد.

    ایندو با هم منافات ندارند.مى‏فرماید شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما رانگه دارد.شما باید نگهدار آن باشید و آن نگهدار شما باشد.«...و ان‏تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها على الله‏» (3) [شما را سفارش مى‏کنم به‏اینکه...]و اینکه از خدا براى رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوابراى رسیدن به خدا کمک بگیرید.و از این جور تعبیرات.در جاى دیگردرست نشان مى‏دهد که تقوا غیر از ترس و غیر از اجتناب از معاصى‏است;مى‏فرماید:«ان تقوى الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته‏» (4) تقواى الهى سبب اجتناب از معاصى و سبب ترس از خدا مى‏شود.

    اجتناب از معصیت و ترس از خدا هر دو را به عنوان دو لازم براى تقواذکر کرده نه عین تقوا.

    این یک مطلب که راجع به ماهیت تقوا بود.

    از خود قرآن این مطلب کاملا استفاده مى‏شود که تقوا درجات ومراتب دارد.معلوم است;یک وقت انسان تقوایش در حدى است که ازگناهان کبیره و از اصرار بر صغیره اجتناب مى‏کند.

    این اولین درجه‏تقواست که به آن،عدالت محقق مى‏شود.در اصطلاح فقه اسلامى‏هست که مثلا امام جماعت باید عادل باشد،شاهد باید عادل باشد،قاضى باید عادل باشد،مرجع تقلید باید عادل باشد;معنى عادل این‏است که این درجه از تقوا یعنى خود نگهدارى از گناهان کبیره وخود نگهدارى از تکرار و اصرار بر گناهان صغیره را داشته باشد،که اگراین حد هم نباشد فاسق است.

    «اولئک هم الفاسقون‏» که بعد مى‏آید.

    درجه بالاتر این است که انسان خودش را از گناهان صغیره هم حفظو نگهدارى کند.بالاتر اینکه از مکروهات هم خود را نگهدارى کند،یعنى طورى خودش را نگهدارى مى‏کند که هیچ وقت مکروهى هم بجانمى‏آورد.البته این بدون تنظیم کردن زندگى به دست نمى‏آید;یعنى‏انسان طورى عمل مى‏کند که همیشه هر چه عمل کند یا واجب است‏یامستحب یا مباح،و حتى مباح هم ممکن است نباشد،که علامه حلى‏مى‏گوید من یازده سال با خواجه نصیر الدین طوسى زندگى کردم یک‏مباح از او ندیدم.نه اینکه یک آدم دورى‏گزین از همه چیز بود،بلکه‏یعنى آنچنان کارش را تنظیم کرده بود که همه کارها برایش یا واجب‏مى‏شد یا مستحب.اگر مى‏خوابید آن خواب برایش مباح نبود،حتمامستحب بود،چون خواب را در وقتى مى‏کرد که به آن نیاز داشت.اگرغذا مى‏خورد،آن غذا را وقتى مى‏خورد و آنچنان مى‏خورد که آن غذا راباید مى‏خورد،خوردنش بر او واجب یا حداقل مستحب بود;و لباس که‏مى‏پوشید و حرف که مى‏زد[همین‏طور].یک کلمه حرفش حساب‏داشت.حرفى که هیچ اثر نداشت نمى‏گفت.پس او حرف مباح نداشت; حرفى که مى‏گفت‏یا واجب بود یا مستحب.البته بالاتر از این،این است‏که انسان تقوا داشته باشد حتى از غیر خدا،تقوا داشته باشد از توجه به‏غیر خدا،تقوا داشته باشد از غفلت‏خدا.اینها همه مراتب تقواست.این‏است که در قرآن مراتب[تقوا]ذکر شده است.

    «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» و باید(این‏«ل»لام امر است و لام امردلالت بر وجوب مى‏کند.

    حال چگونه است که این جزء واجبات شمرده‏نشده،خودش مطلبى است)و واجب است و لازم است که کسى،نفسى‏در آنچه که پیش مى‏فرستد دقت کند.در منطق قرآن هر عملى که انسان‏مرتکب مى‏شود[«پیش فرستاده‏»است].با اینکه در منطق ظاهر انسان‏عملش به گذشته تعلق مى‏گیرد،یعنى ما هر کارى را که امروز انجام‏مى‏دهیم،به فردا که مى‏رسیم،کار ما به گذشته تعلق دارد،یعنى خودمان‏مى‏گذریم;کارى را که اکنون انجام مى‏دهیم،بعد کار ما منقضى و تمام‏مى‏شود ولى خود ما هستیم;خود ما جلو مى‏آییم و کار ما عقب مى‏ماند; ولى قرآن برعکس،مى‏فرماید هر کارى که تو مرتکب مى‏شوى،على رغم‏آن ترتیب ظاهرى زمانى که تو احساس مى‏کنى که آن در زمان گذشته‏ماند و تو در زمان حال و زمان آینده آن هستى، قضیه بر عکس است،هرعملى که مرتکب شدى او پیشاپیش تو رفت،تو پشت‏سر باقى ماندى; او را جلو فرستادى و تو هنوز مانده‏اى که بعد به او برسى.خیلى حرف‏عجیبى است!هر عملى که انسان انجام مى‏دهد،چه خوب چه بد،درمنطق قرآن‏«پیش فرستاده‏»است نه‏«پس عقب مانده‏»;پیش فرستاده‏است،بعد خود انسان باید به او برسد.بدیهى است که اگر مساله زمان‏مى‏بود چنین نمى‏شد;در زمان،ما از پیش هستیم و عمل پشت‏سرماست.این از باب این است که غیر از زمان مساله دیگرى وجود دارد وآن مساله‏«نشئه‏»است.عمل تو الآن به نشئه دیگر رفته است و تو بعدهابه آن نشئه منتقل مى‏شوى،تو پشت‏سر عملت هستى.تو بعد به‏عملت،به آن پیش فرستاده خود ملحق مى‏شوى،که همین مطلب بعدالبته اصلش قرآن است-در کلمات ائمه اطهار،نهج البلاغه و بعد درادبیات عربى و ادبیات فارسى و به طور کلى در فرهنگ اسلامى،خودش‏مطلبى و رکنى شده است.

    در نهج البلاغه است-ظاهرا در حدیث نبوى هم هست-در آن‏خطبه معروف زهدى مى‏فرماید:«ایها الناس انما الدنیا دار مجاز و الاخره دارقرار فخذوا من ممرکم لمقرکم و لا تهتکوا استارکم عند من یعلم اسرارکم‏» ایها الناس!دنیا خانه‏اى است که گذشتن است،یعنى انسان از این خانه‏مى‏گذرد،خانه جاوید انسان نیست،ولى آخرت خانه جاودانى انسان‏است،تمام شدنى نیست.از گذشتنگاه خود توشه تهیه کنید براى‏اقامتگاه خود.پرده خود را در نزد آن حقیقتى که از اسرار و رازهاى شماآگاه است پاره نکنید;یعنى خداوند به همه رازها آگاه است و در حضور او پرده خودتان را با ارتکاب گناهان پاره نکنید.بعد از چند جمله‏مى‏فرماید:«ان المرء اذا هلک قال الناس ما ترک و قالت الملائکه ما قدم‏» (5) آدم که‏مى‏میرد انسانها یک سؤال مى‏کنند،فرشتگان یک سؤال.تا کسى مرد،اگر بروید سراغ آدمها مى‏بینید از همدیگر یک چیز مى‏پرسند،اگر برویددر عالم فرشتگان،یک چیز دیگر مى‏پرسند.سراغ آدمها که بروى،تامى‏گویند فلانى مرد،مى‏گویند بعد از خود چه گذاشت؟مى‏روى سراغ‏ملائکه،تا بگویند فلان کس مرد،مى‏گویند قبلا چه فرستاده، چه پیش‏فرستاده؟دو سؤال مختلف.

    «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» .بنابراین باید هر کسى در آنچه که پیش‏مى‏فرستد دقیق باشد، دقت کند،وارسى کند،در نهایت دقت،عمل‏خودش را پیش بفرستد.سعدى مى‏گوید: برگ عیشى به گور خویش فرستکس نیارد ز پس،تو پیش فرست‏نکته‏اى است که بعد من به تفاسیر که برخورد کردم دیدم این نکته راذکر کرده‏اند:در «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» «نفس‏» نکره ذکر شده است; کانه این است که یک کسى هم پیدا بشود چنین کارى بکند.نه اینکه‏معنایش این است که واجب کفایى است،بلکه یعنى آیا کسانى پیدانمى‏شوند که اهل این کار باشند؟و چرا اینچنین است؟پس یک تقواداریم که قبل از «و لتنظر» [است].مى‏گویند این تقواى قبل از عمل است‏که هر عملى باید مسبوق به تقوا باشد تا آن عمل قبول شود،چون «انمایتقبل الله من المتقین‏» (6) خدا هر عملى را فقط از متقیان مى‏پذیرد.انسان‏وقتى که اعمال زیادى انجام مى‏دهد پیش خودش خیلى خودش را ازخدا طلبکار مى‏داند،خصوصا که در کتابهاى حدیث‏یا دعا مانند مفاتیح‏نوشته است که اگر مثلا دو رکعت نماز خواندى خداوند چقدر اجر وثواب مى‏دهد،اگر فلان زیارت را کردى چنین و چنان.با خود مى‏گویدپس ما آنجا خیلى انبار کرده‏ایم،الى ما شاء الله انبار کرده‏ایم.قرآن‏مى‏گوید: «انما یتقبل الله من المتقین‏» همه آنها درست است اما شرطش‏متقى بودن است.اگر متقى باشى خدا مى‏پذیرد،اگر متقى نباشى اساسااز گمرک آنجا رد نمى‏شود،هیچ قبول نمى‏شود.

    دو مرتبه «و اتقوا الله‏» .تقوا مقدمه عمل و شرط قبول عمل است،وهر عملى انسان را آماده مى‏کند براى تقواى بعد از عمل و تقواى بالاتر.

    «ان الله خبیر بما تعملون‏» خدا به تمام کارهاى شما آگاه است.در یک آیه‏قرآن داریم: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله حق تقاته‏» (7) تقواى الهى داشته‏باشید آن تقوایى که شایسته خداست.

    گفتیم تقوا بر مى‏گردد به‏خود نگهدارى کردن از تخلف که باز تخلف به دنبال خودش مجازات‏مى‏آورد.یک وقت هست انسان مى‏خواهد تقوا داشته باشد در موردیک قانون عرفى.

    قانون عرفى،یک قانون اجبارى که به انسان تحمیل‏شده حد حکومتش چقدر است؟فرض کنید انسان در خیابان مى‏رود; آنجا مى‏داند مامور هست;حد تقوا در آنجا اقتضا مى‏کند که مثلا چون‏اینجا چشم مراقبى هست‏حدود مقررات را رعایت کند.یا در اتاقى که‏چند نفر دیگر هم نشسته‏اند با هم آرامتر حرف مى‏زنند.ولى اگر انسان‏بخواهد در مورد قانون الهى تقوا داشته باشد یعنى در مورد قانون کسى‏که از اعماق ضمیر انسان آگاه است،هیچ عملى،کوچک یا بزرگ،ازانسان صادر نمى‏شود مگر اینکه او آگاه است،به عمل انسان،به سر وضمیرش آگاه است[در این صورت همیشه و در هر حال باید مراقب‏باشد].این است که مى‏گوید: «ان الله خبیر بما تعملون‏» .این «ان الله خبیر بماتعملون‏» به جاى «اتقوا الله حق تقاته‏» است.بدانید تقواى الهى است،طرف خداست، «الحى القیوم الذى لا تاخذه سنه و لا نوم‏» (8) ،آن که درباره اوغفلت معنى ندارد.

    جمله «و لتنظر» که مى‏فرماید باید دقت کنید،علماى‏اخلاق گفته‏اند مراقبه و محاسبه یعنى همین;مراقبه و محاسبه از همین‏آیه قرآن در مى‏آید که البته تعبیر«محاسبه‏»در احادیث هم زیاد آمده‏است.

    بعد مى‏فرماید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم‏الفاسقون‏» مباشید از کسانى که خدا را از یاد بردند،از خدا غافل شدند وبه مجازات این عمل-که لازمه قهرى این عمل است-خدا خودشان رااز خودشان غافل کرد.از خدا غافل شدند;لازمه از خدا غافل شدن، ازخود غافل شدن است.

    «اولئک هم الفاسقون‏» فاسقهاى حقیقى همینهاهستند.

    در قرآن تعبیرات عجیبى در مورد نفس انسان آمده است.گاهى این‏تعبیر آمده است که خود را زیان نکنید،خود را نفروشید،خود رافراموش نکنید.همه اینها به نظر عجیب و غریب مى‏آید.

    خود را زیان‏نکنید;یعنى چه انسان خودش را زیان نکند؟حتى اگر کسى از آن‏قماربازهاى درجه اول هم باشد تمام مال و زندگى و خانه و لباس و مثل‏بعضى-شنیده‏ام-زنش را مى‏بازد;باختن یعنى از دست دادن،ولى‏انسان خودش را بخواهد از دست بدهد که معنى ندارد،چون هر جاباشد بالاخره خودش با خودش است،خودش که از خودش جدانمى‏شود.اما قرآن این تعبیر را دارد که خود را نبازید.در بعضى جاهامى‏فرماید که اصلا باختن حسابى،آن باختنى که واقعا باختن است و آن‏باختنى که زیانى است که مافوق آن زیانى نیست وقتى است که انسان‏خودش را زیان کند،خودش را ببازد: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم‏» (9) بگو زیانکار آن است،ورشکسته آن است.آن کسى که تجارتش‏ورشکست مى‏شود او را نباید زیانکار حساب کرد;زیانکار حسابى آن‏است که از خود ورشکست‏شده است.

    در مساله فروختن هم هست: «و لبئس ما شروا به انفسهم‏» (10) چه بدکردند که خودشان را فروختند!در موضوع نسیان و فراموشى هم که دراین آیه و بعضى آیات دیگر و جمله‏هاى دیگر هست که خود را فراموش‏کردند.این‏«خود را فراموش کردن‏»معنى‏اش چیست؟معنایش همین‏است که انسان وقتى خودش را نشناسد،حقیقت‏خودش را نشناسد،مسیر خودش را نشناسد،خودش را چیزى بپندارد غیر از آنچه که‏هست،پس خودش را گم کرده،خودش را فراموش کرده.اساس‏تعلیمات قرآن این است که انسان این حقیقت را درک کند که خودش‏حقیقتى است که در این دنیا به وجود آمده و این دنیا هم براى او منزل وماوایى است که مکتسبات خودش را در اینجا باید تهیه کند و خودش رادر اینجا باید بسازد و بعد هم به دنیاى دیگرى منتقل مى‏شود و مى‏رود.

    اگر کسى خودش را این جور بشناسد خودش را پیدا کرده،اما اگر کسى‏جور دیگرى درباره خودش فکر کند که حالا ما چه مى‏دانیم چطور شده،چه عواملى سبب شده،چه تصادفاتى رخ داده که ما پیدا شدیم;لابدیک سلسله تصادفات رخ داده که ما پیدا شده‏ایم;حالا که پیدا شده‏ایم‏چند صباحى اینجا هستیم،پس ببینیم مثلا چه راهى را در پیش بگیریم‏که از لذات بیشترى کامیاب شویم;چنین کسى خودش را فراموش کرده‏و خودش را گم کرده و نتیجه این است که یک عمر تلاش مى‏کند و خیال‏مى‏کند براى خودش تلاش کرده،نمى‏فهمد که براى‏«ناخود»تلاش کرده‏است.زمانى خودش را مى‏بیند «و لقد جئتمونا فرادى کما خلقناکم اول مره (11) مى‏بیند دستش خالى خالى است،تمام کارهایى که کرده هیچ چیزش‏براى این خود واقعى‏اش نیست.

    مولوى تشبیه بسیار عالى‏اى مى‏کند;چنین شخصى را تشبیه مى‏کندبه کسى که زمینى دارد و مى‏خواهد آن را بسازد.زحمت مى‏کشد،آجرمى‏برد،بنا و عمله مى‏برد،لوازم مى‏برد،پول خرج مى‏کند و آنجا راحسابى مى‏سازد.ولى وقتى که مى‏خواهد اسباب‏کشى کند مى‏فهمد که‏خانه را روى زمین همسایه ساخته و زمین خودش لخت و عور مانده‏است.آن ساعتى که مى‏خواهد منتقل شود مى‏بیند آن جایى که کار کرده‏مربوط به او نیست،مال کس دیگر بوده و زمین خودش بایر باقى مانده‏است.مى‏گوید: در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن کیست بیگانه،تن خاکى تو کز براى اوست غمناکى او تا تو تن را چرب و شیرین مى‏دهى گوهر جان را نیابى فربهى تو همواره مى‏خواهى به تن لقمه برسانى،جان را گرسنه نگه داشته‏اى; دائما تن را سیر مى‏کنى.آن را لاغر نگه داشته‏اى،این را چاق مى‏کنى.

    گر میان مشک تن را جا شود وقت مردن گند آن پیدا شود مى‏گوید یک عمر اگر تن را در مشک بخوابانى،تا مردى خود به خودمى‏گندد،چاره‏اى نیست جز اینکه در زیر خاکها دفنش کنند که بوى‏گندش بیرون نیاید.

    مشک را بر جان بزن بر تن ممال مشک چبود نام پاک ذو الجلال (12) قرآن مى‏گوید اگر انسان خدا را بشناسد و خدا را در یاد داشته باشدخودش را هم گم نمى‏کند،درباره خودش اشتباه نمى‏کند،خودش را باغیر خودش عوضى نمى‏گیرد;ولى محال است که کسى خدا را نشناسدو خدا را فراموش کرده باشد و خودش را بتواند پیدا کند.آن وقت‏همیشه درباره خودش اشتباه مى‏کند،خودش را گم مى‏کند.

    «و لا تکونواکالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم‏» مباشید از کسانى که خدا را فراموش‏کردند و در نتیجه خداوند،خودشان را از خودشان فراموشاند;از خداغافل شدند،خدا آنها را از خودشان غافل کرد.

    «اولئک هم الفاسقون‏» فاسقان اینها هستند;یعنى وقتى انسان خودش را گم کرد،از مسیرمنحرف مى‏شود-چون فسوق یعنى خروج-و الا انسان اگر خودش رابشناسد هیچ وقت از راه خودش جدا نمى‏شود.

    بعد از این موضوع که مساله محاسبه النفس و مراقبه در میان آمده‏است و مساله خدا را به یاد داشتن تا انسان خود را فراموش نکند و[اینکه]خدا را فراموش کردن موجب خود فراموشى مى‏شود و آن است‏که انسان را به فسق مى‏کشاند،این دو گروه را که ذکر مى‏کند فورامى‏فرماید: «لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون‏» یاران آتش و یاران بهشت،اینها که مانند یکدیگر نمى‏توانند باشند;یاران‏بهشت‏اند که ناجح و موفق و مظفر به مقاصد خود هستند.کانه قرآن‏مى‏خواهد با همین مساله «نسوا الله فانسیهم انفسهم‏» مسیر بهشت و جهنم‏را مشخص کند:یا انسان خود را و خداى خود را مى‏شناسد و براى خودکار مى‏کند که مسیرش[به سوى]بهشت است;یا خودش را فراموش‏مى‏کند و نه براى خود،براى غیر خود[کار مى‏کند]و خود را همیشه‏ضعیف و لاغر و محتاج نگه مى‏دارد، اینها اصحاب النار هستند.

    اینها موعظه قرآن است،مواعظى که واقعا لحن آیات به قدرى مؤثرو کوبنده و نافذ است که اگر کسى به اصطلاح دلى داشته باشد محال وممتنع است که متاثر نشود.به همین مناسبت است که بعدا فورا[جمله‏اى]مى‏فرماید[که]یعنى:چه دلهاى قسى‏اى که باز هم متاثرنمى‏شوند!

    مى‏فرماید: «لو انزلنا هذا القران على جبل لرایته خاشعا متصدعا من‏خشیه الله‏» اگر ما این قرآن را بر کوه نازل مى‏کردیم،این قرآنى که بر بشرنازل شده است(مقصود از«نزول‏»این نیست که مثلا کتابچه‏اى را بیاورندبه دست بشر بدهند بگویند این کتابچه را اگر روى کوه مى‏گذاشتیم چنین‏مى‏شد;نه،قرآن کلام خداست و حضرت امیر مى‏فرماید خداوند متعال‏در کتاب خودش تجلى کرده;فعل خداست;قرآن تجلى خداست بربشریت)اگر خدا همین تجلى‏اى که به وسیله قرآن بر بشر کرد بر کوه‏مى‏کرد( فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا (13) ;چون کوه هم درعالم خودش شعورى دارد،منتها تجلى به کوه یک شکل است، تجلى به‏انسان شکل دیگرى است)اگر این تجلى‏اى که خدا بر انسانها کرده است‏بر کوه مى‏کرد، کوه پاره پاره مى‏شد.بعد مى‏فرماید اینها مثل است که‏برایتان بیان مى‏کنیم براى اینکه از این مثالها حقیقت را دریابید.

    «وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون (14) ما این مثلها را براى مردم‏مى‏آوریم براى اینکه تفکر و اندیشه مردم را برانگیزیم.و صلى الله على محمدو اله الطاهرین.

    پى‏نوشتها 1حشر/18-20.

    2نهج البلاغه،خطبه 189.

    3همان،خطبه 289.

    4همان،خطبه 112.

    5نهج البلاغه فیض الاسلام،خطبه 194.

    6مائده/27.

    7آل عمران/102.

    8بقره/255.

    9زمر/15.

    10بقره/102.

    11انعام/94.

    12یعنى ذکر الله.

    13اعراف/143.

    14حشر/21.

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

ترجمه: آيه 20: از نشانه هاي او اين است که ما را از خاک آفريد، سپس انسان هايي شديد و در روي زمين انتشار يافتيد. آيه 21: و از نشانه هاي او اينکه همسراني از جنس خود شما آفريد، تا در کنار آنها آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه

تفسير آيات 20 الي 25 سوره روم: ترجمه: آيه 20: از نشانه هاي او اين است که ما را از خاک آفريد، سپس انسان هايي شديد و در روي زمين انتشار يافتيد. آيه 21: و از نشانه هاي او اينکه همسراني از جنس خود شما آفريد، تا در کنار آنها آرامش يابيد، و در ميانتان مود

اتحاد ملی انسجام اسلامی انسان ها به اقتضای زندگی اجتماعی همواره در پی اتحاد و همبستگی با هم نوعان خود بوده اند که این اتحاد و همبستگی و پیوند خود بر دو نوع قابل تقسیم و دسته بندی می باشد. نوع اول : اتحاد و پیوندی تصنعی و غیر واقعی است. به این صورت که دولت ها و حکومت ها و اقوام و حتی اشخاص بر اساس مصلحت اندیشی و جلب منافع، در مقطعی از زمان با یکدیگر پیوند تفاهم بسته و متحد می ...

بسم الله الرحمن الرحیم» اهل تحقیق در اسم «الله» با هم اختلاف دارند که آیا از معنایی مشتق شده است یا نه؟ عده زیادی از آنها معتقدند که از معنایی اشتقاق پیدا نکرده است و اسم «الله» فقط به خداوند سبحان اختصاص دارد، و همانند اسم علم در مورد غیر خداوند می باشد و هنگامی که این لفظ به گوش اهل معرفت می رسد، فهم و علم آنها به سراغ معنایی غیر از وجود خداوند سبحان نمی رود. و حق این کلمه آن ...

سوره مبارکه طور آیه24 وَ یَطوف عَلَیهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ کَأَنهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّکْنُونٌ(24) ترجمه: و پیوسته در گرد آنها نوجوانانى براى خدمت آنان گردش مى کنند که همچون مرواریدهاى در صدفند! تفسیر: نمونه: سپس به چهارمین نعمت که نعمت وجود خدمتگذاران بهشتى است پرداخته مى گوید: (( پیوسته گرداگرد آنها نوجوانانى براى خدمت آنان گردش مى کنند که همچون مرواریدهاى در صدفند )) و یطوف علیهم ...

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يآ أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس واحِدَه وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثيراً وَ نِسآءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسآءَلُونَ بِه وَ الْاَرْحامَ اِنَّ اللّه

آیه و ترجمه 1 تا 5 بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الم (1) تِلْک ءَایَت الْکِتَبِ الحَْکِیمِ(2) هُدًى وَ رَحْمَه ً لِّلْمُحْسِنِینَ(3) الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصلَوه َ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوه َ وَ هُم بِالاَخِرَه ِ هُمْ یُوقِنُونَ(4) أُولَئک عَلى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5) ترجمه : بنام خداوند بخشنده بخشایشگر 1 - الم 2 - این آیات کتاب حکیم است ...

تفسیر سوره بقره (آیه 1 تا 5) سوره ُ البَقَره بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم الم : از حروف مقطعه قرآن است . *** تفسیر: یکی از منظور از حروفهای مقطعه این است که اعجاز قرآن از همین حرفهایی است که در اختیار همگان می باشد همانند تنوع شگفت انگیز موجودات در عالم هستی که از عناصر محدود و معدود بوجود آمده اند. مطلبی که این موضوع را ثابت می کند اینست که در 24 مورد از سوره هایی ...

فصل اول : مقدمه حشره ای که از تلاش او حیات بر می خیزد و از عناء او شفاء ، حشره ای که شربت او نه تنها سکرآور نیست که ذکر آفرین است سخن از زنبور عسل است که قرآن با اصرار عجیبی بشر را به مطالعه و کشف اسرار شگفتی های نهفته در زوایای زندگی این حشره فرا می خواند . در عظمت و شرافت زنبور عسل همین بس که خداوند متعال سوره ای از قران را به نام نحل نامگذاری کرده و آیاتی را به معرفی این حشره ...

تارﻳخچه شعر بافی شعربافی( ( SHARBAFIاز جمله هنر و صنعتی است که حدود ‪ ۳۵۰سال پیش به وسیله دستگاهی با نام "ماکوپران" انجام می‌شد و در هر کوی و برزن شهر یزد مردم به این شغل مشغول بوده و امرار معاش می‌کردند. ااین شغل در محله‌های قدیمی یزد مانند وقت و ساعت ، بازارنو، پشت باغ ، شاه ابوالقاسم، جنگل و پشت خان ، از رونق خاصی برخوردار بوده و به عنوان شغل اصلی آن دوران محسوب می‌شد. زری ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول