دانلود تحقیق تفسیر سورۀ الرحمن

Word 80 KB 32268 15
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • سوره مبارکه رحمن تنها سوره‏اى است که خود سوره با یکى‏از اسماء الله آغاز مى‏شود،با اسم مبارک‏«رحمن‏».ما در «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بعد از «الله‏» با اسم‏«رحمن‏»روبرو مى‏شویم.

    «رحمن‏»از نظر لغوى مبالغه در رحمت است،در عنایت وجود وبخشندگى،و این اسم به غیر خداوند اطلاق نمى‏شود،بر خلاف بعضى‏از اسمهاى دیگر مثل‏«رحیم‏»[که]به غیر خدا هم‏«رحیم‏»مى‏شود گفت.

    در واقع‏«رحیم‏»امرى است که فى حد ذاته مى‏تواند مراتب و درجات‏داشته باشد که شامل به اصطلاح رحمت امکانى هم بشود،یعنى‏رحمت از آن جهت که منسوب به یک ممکن الوجود است،و لهذا درقرآن به پیغمبر اکرم‏«رحیم‏»اطلاق شده است: «لقد جاءکم رسول من‏انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم‏» .کلمه‏هاى‏«رؤوف‏»و«رحیم‏»هم از اسماء الله است ولى از اسمائى است که‏اختصاص به خداوند ندارد،یعنى در عین اینکه شانى از شؤون الهى رابیان مى‏کند به غیر خدا هم اطلاق مى‏شود،یعنى رحمت به آن معنى که‏در«رحیم‏»هست و رافت به آن معنى که در«رؤوف‏»هست به اصطلاح‏درجه امکانی هم دارد که مى‏شود آن را به یک ممکن نسبت داد.ولى‏«رحمن‏»به آن معناى‏«مبالغه‏اى‏»که دارد،یعنى آن نهایت درجه رحمت‏و رحمت‏شامله‏اى که تمام هستى را در بر گرفته است،مثلا خود پیغمبرهم به تمام وجود خودش مشمول رحمن است، و هر موجود و مخلوق ‏دیگرى.

    این [اسم] به غیر خدا اطلاق نشده است.

    اکثریت قریب به اتفاق آیات این سوره مبارکه تذکر و یاد آورى‏نعمتها و آلاء پروردگار است،و لهذا از یک طرف با لفظ «الرحمن‏» شروع‏مى‏شود[که]رحمت است و از طرف دیگر مکرر مانند یک ترجیع بند31 بار این آیه تکرار شده است: «فباى الاء ربکما تکذبان‏» .مخاطب،جن وانس هستند:پس به کدامیک از نعمتهاى الهى تکذیب مى‏آورید،یعنى‏کدامیک از نعمتهاى الهى را مى‏توانید انکار کنید؟پس اصلا روح و سیاق‏این سوره تذکر و یاد آورى نعمتهاست براى اینکه انسان متنبه و متوجه‏باشد که نعمتهاى الهى را چه ذهنا و فکرا و چه عملا مورد انکار قرارندهد و همیشه به آن نعمتها توجه داشته باشد.توجه به نعمت،روح‏شکر و سپاسگزارى را در انسان به وجود مى‏آورد و انسان را بیشتر متذکرخدا مى‏کند و بیشتر در صراط عبودیت قرار مى‏دهد و از مخالفت وعصیان باز مى‏دارد.

    حال مى‏خواهیم ببینیم که این نعمتها را که خدا در قرآن مى‏خواهدبشمارد چگونه شمارش مى‏کند؟در این شمارش کردن‏ها مسلما حسابى‏در کار است،[چون]خلقت است،خصوصا که بعد هم همواره صحبت‏از حسبان و میزان و نظام موجود در کار عالم است و قهرا نمى‏تواند خودقرآن که جزئى از کار پروردگار است از حسبان و نظام خارج باشد،این‏هم خودش حسابى و نظامى دارد.ببینیم خداى رحمن که با اسم‏«الرحمن‏»خودش با ما مواجه است از چه نعمتى شروع کرده،نعمت‏اول،نعمت دوم،نعمت‏سوم،و چه را بیان مى‏کند.بلا فاصله مى‏فرماید: «الرحمن علم القران‏» خداى رحمن قرآن را آموخت.ضمیر مفعول یا اسم‏مفعولش هم بیان نشده[که آیا]قرآن را به پیغمبر آموخت؟قرآن را به‏وسیله پیغمبر به مردم آموخت؟یا قرآن را به پیغمبر و مردم همه‏آموخت،به پیغمبر از طریق وحى و به مردم از طریق پیغمبر؟

    معلوم‏است که وقتى متعلق ذکر نمى‏شود براى این است که نمى‏خواهداختصاص بدهد و الا مى‏توانست بفرماید: «الرحمن علمک القران‏» رحمن،تو را اى پیغمبر قرآن آموخت،چنانکه بعضى جاها داریم: «و علمک ما لم تکن تعلم‏» و اگر مقصود فقط مردم مى‏بودند،مثلا مى‏فرمود:«علمکم‏القران‏»یا«علم الانسان القرآن‏»که بعد مى‏گفتیم از پیغمبر انصراف دارد.

    وقتى که[متعلق]ذکر نمى‏شود معلوم است که نظر به متعلق خاص‏نیست.همین‏طور که بعضى از مفسرین هم گفته‏اند،در اینجا نمى‏فرمایدقرآن را نازل فرمود،[مى‏فرماید]قرآن را تعلیم داد،یعنى اول قرآن را به‏صورت یک حقیقت موجود فرض مى‏کند،که آن حقیقتى که قبلا وجودداشته تنزیلش همان تعلیمش است و تعلیمش مساوى با تنزیلش است.

    قبلا گفته‏ایم که از خود قرآن فهمیده مى‏شود که قرآن حقیقتى داردما فوق کلمات و الفاظ و در آن تفصیل و مانند آن وجود ندارد و پیغمبراکرم یک بار قرآن را به آن صورت به اصطلاح جملى خودش تلقى کرده‏است و بعد به صورتهاى تفصیلى.آنجا که از نزول اجمالى قرآن تعبیرمى‏شود با کلمه‏«انزال‏»بیان مى‏شود: «انا انزلناه فى لیله القدر» تمام قرآن به‏آن صورت در شب قدر نازل شد،و آنجا که به تفصیل،آیه آیه و به‏صورت الفاظ[فرود]مى‏آید با کلمه‏«تنزیل‏»بیان مى‏شود.این نشان‏مى‏دهد که قرآن به عنوان یک حقیقت غیبى-که این الفاظ،مظاهر وتنزل یافته‏هاى آن حقیقت غیبى هستند-قبل از پیغمبر وجود داشته وبعد پیغمبر به آن مى‏رسد و بلکه قبل از خلقت عالم و قبل از خلقت‏انسان وجود داشته است چون یک حقیقت مجرد است.

    قرآن از اینجا شروع مى‏کند:رحمن(خداى رحمن)قرآن را تعلیم‏داد که همان تعلیمش عین تنزیلش است(قرآن را به بشر فرود آورد).

    بعد از این است که مى‏فرماید: «خلق الانسان‏» .نفرمود:«الرحمن خلق الانسان علم القرآن‏»با اینکه انسان این طور فکر مى‏کند که طبق قاعده بایدبگوید که خداى رحمن انسان را آفرید و قرآن را تعلیم داد.از نظر انسان‏اگر حساب کنیم اول انسان آفریده مى‏شود بعد انسان قرآن و هر چیزدیگر را مى‏آموزد.خلقت انسان بر آموختن انسان قرآن را،تقدم دارد،وبلکه به حسابى(اگر کسى بگوید که قرآن جز همین الفاظ نیست)برخلقت قرآن هم تقدم دارد چون قرآن بعد از اینکه پیغمبر خلق شده وسال چهلم تولد او فرا رسید است در طول 23 سال خلق شده است.

    ولى در اینجا تعلیم قرآن بر خلقت انسان مقدم شده است.یک وجه آن‏که همه مفسرین قبول دارند-این است که مى‏خواهد به این بیان اهمیت‏فوق العاده این نعمت را ذکر کند که این نعمت هدایت به وسیله قرآن،آنقدر اهمیت دارد که باید قبل از نعمت‏خلقت ذکر شود.و اما یک وجه‏دیگر-همین‏طور که عرض کردم و بعضى از مفسرین گفته‏اند-این است‏که در اینجا عنایت دیگرى است به تقدم وجودى قرآن بر انسان به آن‏نوع وجودى که غیر از وجود الفاظش است.

    پس باز اول قرآن خلق‏شده است و بعد انسان.ولى به هر حال نکته‏اى که براى ما عملا آموزنده‏است توجه به اهمیت این نعمت بزرگ یعنى نعمت قرآن است و اهمیت‏نعمت علم و تعلیم به طور کلى.گو اینکه اینجا تعلیم قرآن[ذکر شده]است ولى بالاخره تعلیم است و باب، باب علم است.

    در سوره‏«اقرا»نیز این طور مى‏خوانیم: «اقرا باسم ربک الذى خلق‏خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم‏».

    آنجا هم سخن از خلقت و تعلیم است ولى در آنجا چون سخن از تعلیم‏قرآن بالخصوص نیست( «علم الانسان ما لم یعلم‏» ، «علم بالقلم‏» قلم را به‏انسان آموخت،نوشتن را به انسان آموخت،انسان را چیزى که‏نمى‏دانست آموخت،قهرا خلقت مقدم است بر تعلیم و تعلم، اول‏خلقت انسان یاد شده،بعد تعلیم و تعلم.اما اینجا که سخن از تعلیم قرآن‏است،تشریف و احترام و اهمیت و عظمت قرآن اقتضاء کرده است که‏ترتیب در جهت عکس قرار بگیرد،اول سخن از تعلیم بیاید بعد سخن ازخلقت.

    «علمه البیان‏» بعد از خلقت انسان نعمت بیان را براى انسان[ذکر]مى‏کند.«بیان‏»یعنى ظاهر کردن،که در اینجا مقصود همان سخن گفتن‏است.با زبان،انسان مکنونات ضمیر خودش را، امور پنهانى که درضمیرش هست،براى دیگران آشکار مى‏کند و آن دیگران براى او آشکارمى‏کنند.در این سوره‏«اقرا»هم سخن از خلقت و تعلیم بود (علم الانسان مالم یعلم) با این تفاوت که اینجا سخن از تعلیم قرآن است و آنجا خصوص‏قرآن یاد نشده است.در آنجا یک تعلیم بالخصوص ذکر شده بود،تعلیم‏نوشتن (علم بالقلم) ،در اینجا هم بعد از تعلیم قرآن یک تعلیم بالخصوص‏یاد آورى شده است،تعلیم سخن گفتن.

    شاید ما تا کنون به این نکته توجه نکرده‏ایم که اینکه انسان با حیوانهامتفاوت است و این همه فاصله دارد به موجب همان استعدادى است‏که در انسان براى گفتن و نوشتن هست،یعنى اگر همین یک استعداد را ازانسان بگیریم انسان با همه حیوانات فرق نمى‏کند.

    فلاسفه از قدیم تعبیر خیلى خوبى انتخاب کرده‏اند گو اینکه بعضى‏شاید نکته‏اش را درست در نمى‏یابند.وقتى مى‏خواهند انسان را تعریف‏کنند،به‏«حیوان ناطق‏»تعریف مى‏کنند،حیوان سخنگو،با اینکه به قول‏خودشان مى‏خواهند جنس و فصل را بیان کرده باشند.بعد این سؤال‏براى افراد مطرح مى‏شود که‏«سخنگویى‏»مگر چه اهمیتى براى انسان دارد که ما آن را به جاى فصل انسان بگیریم یعنى به جاى‏«جزء ذات‏»و«ذاتى‏»انسان بشماریم؟سخن گفتن براى انسان یک عمل است،مثل‏خندیدن.همین‏طور که خندیدن از مختصات انسان است‏سخن گفتن‏هم از مختصات انسان است و بر عکس.شاید مثلا پهن ناخن بودن هم ازمختصات انسان باشد.پس این چیست که در باب انسان گفته‏اند؟

    بعضى گفتند-و حرفشان درست هم هست-که معنى نطق در اینجاسخن گفتن نیست،ادراک کلیات است،یعنى حیوان احساس مى‏کند،درک مى‏کند ولى جزئیها یعنى فرد را درک مى‏کند.در ذهن حیوان فقطفرد وجود دارد،مثلا صاحب خودش را مى‏شناسد،آن انسان دیگر رامى‏شناسد، آن خانه را مى‏شناسد، آن خانه دیگر را مى‏شناسد،صد خانه‏را ممکن است بشناسد ولى از همه اینها نمى‏تواند یک معنى کلى بسازدو با آن کلیات در ذهن خودش قانون تشکیل بدهد.انسان ادراک معانى ومفاهیم کلى مى‏کند.این درست،ولى چرا ادراک کلیات را با لفظ‏«ادراک‏کلیات‏»نگفته‏اند،با لفظ‏«سخنگو»گفته‏اند؟به خاطر ارتباط قطعى‏اى که‏میان ایندو هست،یعنى انسان اگر مدرک‏«کلى‏»نمى‏بود سخنگو هم‏نمى‏بود.سخن گفتن فقط این[حالت ظاهرى]نیست،طوطى هم ممکن‏است چهار کلمه‏اى حرف بزند.یک معنى را که انسان احساس مى‏کند،[اگر فقط بتواند لفظ آن معنى را بگوید]،فرض کنید که انسان پدر خودش‏را مى‏بیند،بعد فقط بتواند لفظ‏«پدر»را بگوید،این سخن گفتن نیست.

    سخن گفتن،با ارتباط دادن و نسبت بر قرار کردن میان معانى و مفاهیم ودیده‏هاست، مى‏گوییم این ایستاده است،آن نشسته است.است ونیست وقتى که آمد هست و نیست اگر آمد،هست و نیست‏«جزئى‏» ندارد، همیشه در ذهن انسان‏«کلى‏» است،یعنى اگر انسان استعداد ادراک کلیات را نمى‏داشت نمى‏توانست‏حرف بزند.انسان که حرف مى‏زند نه از باب این است که جهازات جسمانى انسان با حیوان فرق‏مى‏کند،یعنى زبان انسان را بر خلاف حیوان طورى ساخته‏اند که بتواندحرف بزند.به زبان مربوط نیست،به جسم مربوط نیست،به روح‏مربوط است.این زبان و دهان و مخارجى که انسان دارد حیوان هم عینااینها را دارد ولى حیوان که نمى‏تواند حرف بزند به دلیل این است که‏ادراکش براى سخن گفتن کافى نیست.پس منشا و ریشه سخن گفتن آن‏استعداد فطرى انسان در ادراک کلیات است.

    حال این که در قرآن مى‏فرماید: «علمه البیان‏» خدا به انسان بیان را،ظاهر کردن مکنونات ما فى الضمیر خود را آموخت،بعضى مفسرین‏گفته‏اند مقصود این است که لغات را خدا وضع کرده است‏یعنى مشکل‏انسان فقط این بوده که مى‏بایست لغت برایش وضع مى‏شد،خدا قبلاآمده به وسیله انبیاء لغات را وضع کرده است.مثلا لغت عربى،لغت‏عبرى،لغت فارسى،لغت ترکى را به وسیله پیغمبران وضع کرده و دراختیار انسانها قرار داده است،این معنى «علمه البیان‏» است،یعنى خداواضع لغات است.(بعد نظریه‏اى هم در علم لغت‏شناسى در قدیم پیداشده بود که اصلا واضع لغت‏خداست به دلیل «علمه البیان‏».

    )البته این‏نظر را بعضى گفته‏اند ولى نه بعضى که قابل اعتنا باشند.

    دیگران گفته‏اند اولا معنى «علمه البیان‏» «علمه اللغه‏»نیست.صحبت‏در لغت نیست.اگر سخن از لغت مى‏بود باز یک حرفى بود.صحبت ازسخن گفتن و بیان کردن و استعداد بیان کردن مکنونات خود است.این‏همان استعدادى است که انسان در ادراک کلیات دارد.پس‏«خدا به‏انسان بیان را تعلیم کرده‏»یعنى در فطرت انسان آن استعداد را نهاده‏است که بعد منشا مى‏شود براى بیان کردن.این مطلب را دانستیم.

    این دو نعمت در این دو سوره ذکر شده است‏یعنى نعمت بیان که در سوره رحمن آمده و نعمت قلم که در سوره قلم آمده و دیدیم این هردو سوره خیلى به یکدیگر نزدیکند.در مجموع[در این دو سوره]باتفاوتهایى در پس و پیش بودن و برخى نکات دیگر،سخن از خلقت‏انسان و از تعلیم انسان به طور عموم است و سخن از تعلیم بیان است درسوره رحمن و از تعلیم قلم است در سوره قلم.در سوره قلم اهمیت‏مطلب از این جهت است که اولین سوره‏اى است که بر پیغمبر نازل شده‏یعنى دیباچه قرآن است که ببینیم قرآن در اولین آیاتى که بر قلب پیغمبرنازل مى‏کند چه مطالبى را طرح مى‏کند.خلقت را طرح کرده،تعلیم راطرح کرده،قلم را طرح کرده.در سوره ترحمن[اهمیت مطلب]از جهت‏دیگر[است و آن این] که تمام سوره در مقام ذکر نعمتهاست،[ببینیم]ازچه نعمتى شروع کرده است.باز اینجا مى‏بینیم صحبت تعلیم و خلقت وبیان است.

    این‏«بیان‏»و«قلم‏»دو چیزى است که اگر انسان در اینها دقت نکندشاید مثلا بگوید خدا به انسان فرش داده،خدا به انسان نعمت بیان هم‏داده است،خدا به انسان نعمت‏خندیدن داده، نعمت بیان کردن هم‏داده است.از زمین تا آسمان متفاوت است.اگر بیان و قلم نبود انسان تادامنه قیامت همان وحشى اولیه بود،محال بود-به اصطلاح امروزفرهنگ و تمدن به وجود بیاید،چون فرهنگ و تمدن محصول تجارب‏بشر است.با بیان،انسان آنچه را که تجربه مى‏کند و مى‏آموزد،به‏همزمانهاى خودش منتقل مى‏کند،که قلم هم این خاصیت را دارد.با قلم‏آنچه که یک نسل آموخته و نسلهاى گذشته آموخته‏اند و به این نسل‏منتقل شده ثبت مى‏شود و براى نسلهاى دیگر باقى مى‏ماند که نسلهاى‏دیگر از آنجا که نسل گذشته به آنجا رسانده است این بار را به دوش‏مى‏گیرد و حرکت مى‏کند و الا اگر بنا بود که هر نسلى[از نقطه اول شروع کند انسان به جایى نمى‏رسید].

    یک صنعت‏ساده مثل صنعت بنایى را در نظر مى‏گیریم.اگر اولین‏کسى که شروع مى‏کند به کار بنایى و چهل سال هم بنایى مى‏کندتجاربش را با خودش به گور ببرد،بعد یک نفر دیگر از نو بخواهد شروع‏کند،این[صنعت]تا قیامت به جایى نمى‏رسد.همین‏طور است علوم.

    آنهایى که اولین بار مثلا علم حساب را کشف کردند ابتدا مثلا چهار عمل‏اصلى را به دست آورده‏اند.اگر بشرهاى بعد هم مى‏آمدند از همان جاشروع مى‏کردند باز به همان نقطه آنها رسیده بودند.ولى در اثر بیان وقلم،هم علم انسان،آموخته‏هاى انسان،تجربیات انسان به همزمانهاى‏خودش توسعه پیدا مى‏کند و هم براى نسلهاى دیگر باقى مى‏ماند.پس «علمه البیان‏» و همچنین «علم بالقلم‏» مساوى است با اینکه فرهنگى وتمدنى به بشریت عنایت فرمود.

    «الشمس و القمر بحسبان‏» .از اینجا این مطلب شروع مى‏شود که در کارعالم حساب و نظم برقرار است،چیزى بى حساب و بى قاعده وجودندارد.در زبان عربى یک‏«حسبان‏»داریم و یک‏«حسبان‏»که این هر دومصدر هستند،و دو فعل داریم یکى‏«حسب‏»و دیگرى‏«حسب‏».

    «حسب‏»مصدرش‏«حسبان‏»است و«حسب‏»مصدرش‏«حسبان‏».

    «حسب‏»یعنى گمان کرد،«حسبان‏»یعنى گمان کردن،«حسبان‏»یعنى گمان کردن.ولى‏«حسب‏» یعنى حساب کرد.«حسب حسبانا»یعنى حساب کرد کردنى.

    مى‏فرماید: «الشمس و القمر بحسبان‏» خورشید و ماه با حسابى موجودهستند یعنى در کار اینها حساب و نظم معین هست،در حرکاتى که اینهادارند حساب و نظمى در کار است.در حرکت وضعى و حرکت انتقالى‏که هر یک از این ذرات آسمانى بلکه کهکشانها صدها جور حرکت دارند-و در همه چیزشان-حساب است،تصادفات و بى نظمى در کار عالم وجود ندارد.

    چرا این را مى‏گوید؟بعد خواهیم گفت،براى اینکه انسان‏را بگوید:اى انسان!سر را تسلیم حساب کن،خیال نکن در کار عالم‏حسابى نیست (الا تطغوا فى المیزان و اقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان).

    «و النجم و الشجر یسجدان‏».

    «نجم‏»معنى معروفش ستاره است ولى به‏گیاه هم اطلاق مى‏شود.عرب وقتى مى‏گوید«نجم‏»یعنى رویید،اززمین پیدا شد.گیاه که از زمین مى‏روید به آن هم ‏«نجم‏» مى‏گویند، کما اینکه به ستاره هم به اعتبار اینکه طلوع مى‏کند نجم مى‏گوید، یعنى‏اینکه عرب به ستاره نجم مى‏گوید به اعتبار اینکه طلوع مى‏کند«نجم‏»مى‏گویند، یعنى‏این که عرب به ستاره نجم مى‏گوید به اعتبار این است که از دیده انسان‏مخفى است بعد طلوع مى‏کند.به گیاه هم از آن جهت‏ «نجم‏» مى‏گویند که مخفى است‏یعنى از زمین پیدا نیست، تخمش در زمین است وخودش نیست،بعد از زمین سر مى‏زند و بر مى‏آید.

    از این جهت به آن‏هم‏«نجم‏»مى‏گویند.قرآن مى‏گوید نجم و درخت هم خداى خود راسجده مى‏کنند،ساجد خداى خود هستند.

    اینجا مقصود از«نجم‏»چیست؟

    بعضى چون‏«نجم‏»بعد از«شمس‏» و«قمر»آمده است گفته‏اند پس شمس و قمر در حسابى هستند و نجم وشجر در سجده،و مقصود از نجم ستاره است.ولى اکثریت در اینجاگفته‏اند به دلیل این که[این مطلب]با واو عاطفه هم[آمده است مقصوداز«نجم‏»ستاره نیست].آنجا[فرمود:] «الرحمن علم القران خلق الانسان علمه‏البیان الشمس و القمر بحسبان‏» واو نیاورده،به اینجا که رسیده فرموده: «والنجم و الشجر یسجدان‏» براى اینکه در اینجا خواسته یک مطلب جدیدبگوید.علامت گذارى و نقطه گذارى در رسم الخطها یک امر جدیداست و در قدیم معمول نبود و همیشه با واو عاطفه عمل مى‏کردند.ولى ویرگول که امروز در نوشته‏ها آمده جاى بسیارى از واوها را گرفته است.

    در قرآن خود نظم قرآن گاهى این واوها را بر مى‏دارد یعنى همان حالت‏تعدید(به اصطلاحى که مفسرین هم گفته‏اند،مى‏گویند سنه التعدید،منهاج التعدید)یعنى حالت بر شمردن را دارد.انسان فقط در وقتى که‏مى‏خواهد چیزى را بشمارد واو را مى‏اندازد.مثلا کسى با شما مشورت‏مى‏کند مى‏گوید من چه کسى را به این مجلس دعوت کنم؟شمامى‏گویید:آقاى حسن آقا،آقاى احمد آقا،آقاى على آقا.دیگر نمى‏گویید«و آقاى احمد آقا و آقاى على آقا».در حالى که انسان مى‏خواهد بشمارداین واو دیگر لازم نیست،واو را بر مى‏دارد.قرآن خودش قبل از اینکه این‏چیزها بیاید،این کار را مى‏کند یعنى مانند تعدید عمل مى‏کند و واو رابر مى‏دارد.

    نفرمود: «الرحمن علم القران و خلق الانسان و علمه البیان و الشمس‏و القمر بحسبان‏» ،اینها را بدون واو ذکر کرد مگر آنجایى که سیاق دارد تغییرمى‏کند: «و النجم و الشجر یسجدان‏» .

    مفسرین-شاید اغلبشان-گفته‏اند که‏مقصود از«نجم‏»در اینجا همان گیاه است به قرینه‏«شجر»و به قرینه‏«یسجدان‏»نه ستاره به قرینه‏«شمس‏»و«قمر»،چون مطلب دیگرى‏مى‏خواهد بگوید.اگر اینجا باز مقصود مثلا همان «بحسبان‏» مى‏بودمى‏گفتیم نجم هم ستاره است،ولى اینجا چیز دیگرى مى‏گوید: «و النجم‏و الشجر یسجدان‏» .

    خیلى تعبیر لطیف و عجیبى است:گیاه و درخت هم خدا را سجده‏مى‏کنند.یعنى چه گیاه خدا را سجده مى‏کند؟گیاه همین عمل روییدنش‏سجده خداست،نه اینکه مقصود این است که درخت مثلا شبها که مردم‏به خواب مى‏روند سرش را کج مى‏کند و روى زمین مى‏گذارد.

    سجده اوچیز دیگرى است،اطاعت است:در مقابل امر پروردگار خود خاضع‏هستند.

    «ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین‏» آن وقت که استوا پیدا کرد[به آسمان]،یعنى سماء وآسمان و این جو فوق را تحت تسلط خود قرار داد در حالى که او دود بودیعنى گاز بود،در وقتى که او به صورت یک گاز بود،خدا به این علویات‏و به زمین گفت بیایید(یعنى دستورى که من مى‏دهم اطاعت کنید)،گفتند آمدیم در حالى که مطیع هستیم.معلوم است که آنجا سخن لفظنیست،جواب لفظ هم نیست،امر پروردگار و قانون الهى را که بدون‏تخلف عمل مى‏کنند،آن اطاعت آنهاست.آنجا به تعبیر «طائعین‏» آمده‏است،اینجا به تعبیر «یسجدان‏».

    فارابى همین فیلسوف معروف اسلامى خود ما-که این روزها خیلى‏صحبتش بود و هزار و صدمین سالش را جلسه مى‏گرفتند-در کتاب‏فصوص الحکم خودش تعبیر خیلى زیبایى دارد، مى‏گوید:«صلت السماءبدورانها و الارض برججانها و الماء بسیلانه و المطر بهتلانه‏»آسمان باحرکت‏خودش دارد نمازش را مى‏خواند و زمین با جنبش خودش‏نمازش را مى‏خواند،آب با جریان خودش عمل نمازش را انجام مى‏دهدو باران با آن ریزش خودش نمازش را دارد انجام مى‏دهد.در این زمینه،مولوى شعرهاى بسیار خوبى دارد: معنى الله گفت آن سیبویه یولهون فى الحوائج هم لدیه بعد ذکر مى‏کند که تمام ذرات عالم چگونه به درگاه الهى نیاز مى‏برند ونماز مى‏خوانند و نماز هر موجودى متناسب با مرتبه وجود خودش‏است،نماز هر موجود یعنى وظیفه خود را انجام دادن و مطیع امر الهى‏بودن.آنها مطیع تکوینى هستند و انسان باید این اطاعت را انتخاب کند،چون باید انتخاب کند گاهى هم عصیان و تمرد مى‏کند.اى انسان!گیاه ودرخت اطاعت پروردگارشان را مى‏کنند، سجده پروردگارشان را انجام‏مى‏دهند(این،زمینه «فباى الاء ربکما تکذبان‏» است)پس تو چرا نه؟

    «و السماء رفعها و وضع المیزان‏» و سماء را بلند کرد،یا او را در مقام بلندآفرید،و مقیاس و میزان بر نهاد.سماء-همیشه گفته‏ایم-از«سمو»است‏که به معنى علو است،یعنى این علویات.

    ممکن است مقصود همین‏علویات جسمانى باشد،یعنى آنها را بلند در بالاى سر شما آفرید، وچون در قرآن سماء غالبا به امر معنوى گفته مى‏شود،به عالم معنا هم‏اطلاق مى‏گردد.

    «و هو القاهر فوق عباده‏» یا اگر گفته مى‏شود الله-مثلافى السماء،[مقصود از«سماء»همین علویات جسمانى نیست].

    «ووضع المیزان‏» .میزان یعنى آلت‏سنجش:و آلت‏سنجش نهاد(قرارداد).

    درآیات پیش صحبت از حساب بود (الشمس و القمر بحسبان) که در کار عالم‏حسابى هست.

    بسیار خوب،در کار عالم حسابى هست،[ولى]آیا ماانسانها آلت به دست آوردن حساب را هم داریم یا نداریم؟ممکن است‏خیلى حسابها باشد ولى ما راهى براى کشف آن حسابها نداشته باشیم.

    مثلا در اثقال یعنى در سنگینی ها ممکن است که انسان قبلا بداند که این ‏و زنها با یکدیگر تفاوتى دارد،حسابى در کار است،برابریها ونا برابریهایى در کار است،ولى وقتى که ترازویى در کار نباشد،ابزارى درکار نباشد،از کجا من بتوانم بفهمم که آیا این دو وزنه برابر یکدیگر هستندیا یکى بیشتر است‏یکى کمتر؟ولى وقتى که یک ابزار هم وجود دارد،من،هم مى‏دانم حسابى در کار است،هم وسیله دارم براى اینکه این‏حساب را کشف کنم و به دست بیاورم.

    میزان-همین ‏طور که عرض کردم-یعنى آلت‏ سنجش، اسمى است‏ عام .هر آلت ‏سنجشى را «میزان‏» مى‏گویند، ولى عرف بیشتر یک‏مصداقش را مى‏شناسد و آن همان ترازو و قپان است، یعنى چیزى که‏سنگینیها را مى‏سنجد،که در زندگى بشر جزء لوازم و ضروریات است ویکى از آن چیزهایى است که عدالت بدون آن برقرار نمى‏شود.اگر همین‏سنجشهاى جسمانى نباشد روابط میان افراد بشر به کلى به هم مى‏خورد.

    خود همین،یکى از نعمتهاى بزرگ الهى است.ولى تنها میزان عالم‏ترازویى که قوه ثقل را مى‏سنجد نیست،انسان کامل میزان و معیار و آلت‏سنجش انسانهاى دیگر است.فلاسفه،علم منطق را«علم میزان‏» مى‏نامند یعنى علم آلت‏سنجش-مى‏گویند-چون با علم منطق مى‏توان‏شکل و صورت افکار را سنجید که آیا این افکارى که ما در ذهن خودمان‏ترتیب مى‏دهیم به شکل و صورت صحیحى ترتیب یافته یا نه.«منطق‏» مقیاس است،میزان و آلت‏سنجش[فکر است].شاغول براى یک بنامیزان است چون عمودى بودن دیوار را با آن مى‏سنجد.همچنین ترازبراى او میزان است چون افقى بودن دیوارى را که کشیده با آن‏ مى‏سنجد.

    ذرع و متر و یاردى که یک بزاز در دست مى‏گیرد براى اومیزان و لت‏سنجش است.قانون براى زندگى افراد بشر میزان است،میزان روایى و ناروایى.عدالت-که خودش حقیقتى است[که]قبل ازقانون وجود دارد-باز میزان قانون است.عمل من باید با چه سنجیده‏شود؟با قانون.خود قانون با چه سنجیده شود و از کجا که قانون،قانون‏درستى باشد؟

    میزان قانون،عدالت است.میزان عدالت،حق یعنى‏استحقاق است: «اعطاء کل ذى حق حقه‏» (استحقاقها)که در واقع به نظام‏هستى مربوط مى‏شود.پس براى هر چیزى میزان و مقیاس قرار داده شده‏تا مى‏رسد به آن چیزى که خود آن،مقیاس همه چیزهاست و آن‏متن خلقت و جریان اصیل خلقت است که مقیاس همه چیز قرار مى‏گیرد.پس «و النجم و الشجر یسجدان و السماء رفعها و وضع المیزان‏».

    در ذیل همین آیه،حدیثى در تفسیر صافى و تفسیرهاى دیگر نقل‏کرده‏اند که نشان مى‏دهد «میزان‏» محدود به میزان جسمانى نیست بلکه‏توسعه‏اش از دایره زندگى بشر و اجتماع بشر هم بیشتر است و همه عالم‏را فرا مى‏گیرد.اساسا خلقت بر اساس میزان و با یک سنجش معین‏است.آن حدیث این است که پیغمبر اکرم فرمود:«بالعدل قامت السموات‏و الارض‏» آسمانها و زمین که بپاست به عدل بپاست،با میزان عدل‏بپاست،یعنى اگر ظلم و اجحاف و عدم رعایت استحقاقها مى‏بود این‏نظامى که شما مى‏بینید بر پا نبود.

    «و السماء رفعها و وضع المیزان‏» .همه اینها براى چیست؟تعبیر خاصى‏دارد: «الا تطغوا فى المیزان‏» اینکه شما بشرها در میزانها طغیان نکنید،خلاف عمل نکنید.تعبیر،خیلى خاص است که انسان اول تعجب‏مى‏کند،چون «الا تطغوا فى المیزان‏» تفسیر است[و]این چه تفسیرى است‏که: علم القران خلق الانسان علمه البیان الشمس و القمر بحسبان و النجم و الشجریسجدان و السماء رفعها و وضع المیزان‏«الا تطغوا فى المیزان‏» اینکه شما درسنجش خطا کارى نکنید،حال اعم از اینکه[این جمله]تفسیر همان «وضع المیزان‏» باشد یا آن طور که من فکر مى‏کنم تفسیر جمله‏هاى قبل هم‏باشد.این چه نوع تفسیر کردن است؟!تفسیرش عجیب است،کانه این‏است که معنى همه اینها چیست؟همه اینها یعنى این.

    «الشمس و القمربحسبان و النجم و الشجر یسجدان‏» خورشید و ماه با حساب منظم هستند،گیاه و درخت‏خدا را دارد سجده مى‏کند،یعنى امر خداى خودش رااطاعت مى‏کند،این آسمان بلندى که قرار داده شده،این مقیاسها که نهاده شده است،اینها یعنى چه؟(نمى‏گوید براى چه؟

    )معنى اینهاچیست؟یعنى تو از اینها چه معنایى درک مى‏کنى اى انسان؟

    «الا تطغوافى المیزان‏» معنى همه این حرفها و آنچه تو از همه اینها باید بفهمى این‏است.

    بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِالرَّحْمَنُ(1)عَلَّمَ الْقُرْءَانَ(2)خَلَقَ الانسنَ(3)عَلَّمَهُ الْبَیَانَ(4)الشمْس وَ الْقَمَرُ بحُسبَانٍ(5)وَ النَّجْمُ وَ الشجَرُ یَسجُدَانِ(6)وَ السمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضعَ الْمِیزَانَ(7)أَلا تَطغَوْا فى الْمِیزَانِ(8)وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسطِ وَ لا تخْسِرُوا الْمِیزَانَ(9)وَ الاَرْض وَضعَهَا لِلاَنَامِ(10)فِیهَا فَکِهَهٌ وَ النَّخْلُ ذَات الاَکْمَامِ(11)وَ الحَْب ذُو الْعَصفِ وَ الرَّیحَانُ(12)فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(13)

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تفسير سوره تحريم (1) بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لک تبتغى مرضات ازواجک و الله غفور رحيم.قد فرض الله لکم تحله ايمانکم و الله موليکم و هو العليم الحکيم.و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه ع

مقدمه تفسير چيست؟ تفسير در لغت به معناي برگرفتن نقاب از چهره است. مگو تو آن که نور و کلام مبين است نقابي بر چهره دارد که از آن برگيريم؟ نه، نقابي قرآن ندارد اين ما هستيم که بايد نقاب از چهره جان برگيريم و پرده از ديده عقل و هوش خود کنار زنيم تا مفا

تمامى آيات اين سوره جز چهار آيه آخر در مکه نازل شده و227 آيه است . محتواى سوره :. مى دانيم در سوره هاى مکى که در آغاز دعوت اسلام نازل گرديد بيشتر روى اصول اعتقادى , توحيد,,معاد و عودت پيامبران خدا و اهميت قرآن تکيه مى شد, وتقريبا تمام بحثهاى سوره ش

وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّک ذُو الجَْلَلِ وَ الاکْرَامِ(27) فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(28) یَسئَلُهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ کلَّ یَوْمٍ هُوَ فى شأْنٍ(29) فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(30) ترجمه : 26 - تمام کسانى که روى آن (زمین ) هستند فانى مى شوند. 27 - و تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند. 28 - پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى ...

تفسیر آیه الکرسی بسم الله الرحمن الرحیم وصل الله علی محمد وال الطاهرین وعجل فرج ال محمد اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَه ٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ ب ِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا ...

آيات : * افرايت الذي کفر باياتنا و قال لاوتين مالا و ولدا * اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا * کلا سنکتب ما يقول و نمد له من العذاب مدا * و نرثه ما يقول و ياتينا فردا * و اتخذوا من دون الله الهه ليکونوا لهم عزا * کلا سيکفرون بعبادتهم و يکونون

نمونه آیه : أ ولئک یجزون الغرفه بما صبروا و یلقون فیها تحیه و سلاما (75) خلدین فیها حسنت مستقرا و مقاما (76) ترجمه : 75 - آنها هستند که درجات عالى بهشت در برابر شکیبائیشان به آنان پاداش داده مى شود. و در آن با تحیت و سلام روبرو مى شوند. 76 - جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت جالبى! پاداش عباد الرحمان (بندگان ویژه خدا) از این آیات به بعد بحث جامع و جالبى ...

(این سوره در مکه نازل شده و دارای 30 آیه می باشد) بسم الله الرحمن الرحیم والفجر1 و لیال عشر2 والشفع والوتر3 واللیل إذا یسر4 هل فی ذلک قسم لذی حجر5 ألم ترکیف فعل ربک بعاد6 إرم ذات العماد7 التی لم یخلق مثلها فی البلاد8 و ثمودالذین جابوا الصخر بالواد9 و فرعون ذی الاوتاد10 الذین طغوا فی البلاد11 فأکثروا فیها الفساد12 فصب علیهم ربک سوط عذاب13 إن ربک لباالمرصاد14 فأما الإنسان اذا ما ...

بسم الله الرحمن الرحیم قل اعوذ برب الفلق (1) من شر ما خلق (2) و من شر غاسق اذا وقب (3) و من شر النفاثات فی العقد (4) و من شر حاسد اذا حسد (5) به نام خداوند بخشایشگر مهربان بگو پناه میبرم به پروردگار صحبدم (1) از شر هر چه که او خلق کرده و دارای شر است (2) و از شر شب وقتی که با ظلمتش فرا میرسد (3) و از شر زنان جادوگر که به گره ها می دمند و افسون میکنند (4) و از شر حسودیکه بخواهد ...

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يآ أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس واحِدَه وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثيراً وَ نِسآءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسآءَلُونَ بِه وَ الْاَرْحامَ اِنَّ اللّه

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول