دانلود تحقیق تفسیر سورۀ حدید

Word 67 KB 32269 9
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • خدا که قدرت دارد همه انسانها را خوب بیافریند،پس چرا خوب نیافریده است؟اگر مى‏خواست مردم هدایت بشوند او که مى‏توانست‏بدون اینکه نیازى به این اسباب و مسببات و به این مقدمات واسباب‏چینى‏ها باشد از اول مردم را صالح و خوب و مهتدى و کامل خلق‏کند و بعد هم آنها را به بهشت ببرد.اینها توجه نکرده‏اند و نمى‏دانند که‏خداوند همین‏طور که قادر على الاطلاق است،حکیم على الاطلاق‏است و این نظام عالم هستى به اصطلاح نظام احسن و نظام اکمل است‏و معنى حکمت این است که هر چیزى بر نظام خودش وجود پیدا کند وبلکه محال است که بر غیر نظام خودش وجود پیدا کند.گفتیم این مثل‏این است که کسى بگوید چرا خداى متعال مثلا دندانها را اینچنین خلق‏کرده،بعضى دندانها را قاطع و برنده خلق کرده و بعضى را طاحن وآسیا؟بعد کسى بگوید براى این است که انسان-و همین‏طور حیوانات‏در جذب کردن غذا اولا نیاز دارد به اینکه ماکولات را ببرد،و ثانیااحتیاج دارد به این که اینها را با وسیله دیگرى نرم کند براى اینکه درمعده و بعد در روده قابل جذب باشد;[و بعد آن شخص اول بگوید]خدا که قادر است،خدا که قدرت على الاطلاق دارد،خدا مى‏توانست‏بدون این اسباب و وسایل هم این کار را انجام بدهد;انسان غذاها راهمین‏طور دربسته بفرستد در معده،بعد خدا اینها را همین‏طور بدون این‏اسباب به هضم برساند;مگر خدا قدرت ندارد؟!خدا که قادر است همه‏ماکولات را از اول به صورت جویده شده و کامل شده خلق کند که انسان‏وقتى به دهانش گذاشت دیگر نیازى به جویدن و حتى فرو بردن نداشته‏باشد.

    معناى این حرف این است که اصلا در عالم نظامى وجود نداشته‏باشد،هیچ چیزى در عالم شرط هیچ چیزى نباشد.گذشته از اینکه‏چنین چیزى خیال انسان است و از نظر عقل محال است،ضد حکمت بارى تعالى است.این که در آخر آیه اشاره مى‏فرماید: «ان الله قوى عزیز» یعنى بعد از آنکه اشاره مى‏کند که ما پیغمبران را با دلایل،با معجزات،بابینات فرستادیم، کتاب و میزان با آنها فرستادیم و هدف اصلاح مردم‏بود و هست و بعد اشاره مى‏کند به مسؤولیتى که-غیر از انبیاء-خودمردم هم دارند و آن مسؤولیت مجاهده در راه حق است: «و انزلنا الحدیدفیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب‏» که از مردم‏استنصار کرده و خواسته است که به کمک این هدایت و این دین‏برخیزند،بعد از اشاره به اینها مى‏خواهد بگوید شما اینها را به حساب‏عجز و ناتوانى نگذارید;خداوند در عین اینکه فاعل بالاسباب است(ابى‏الله ان یجرى الامور الا باسبابها)در عین حال فاعل به آلت یست‏یعنى نیازبه این امور ندارد،منشا اینها عجز و ضعف و ذلت و ناتوانى نیست;لهذامى‏فرماید: «ان الله قوى عزیز» در عین قدرت و عزت و در کمال قدرت وعزت،این امور هست;یعنى اینها را به حساب کمبودى در قدرت وعزت نگذارید.

    و اما آن جهتش که به انسان بستگى دارد،عرض کردیم که کمال هرموجودى متناسب با خود آن موجود است.کمال انسان با کمال یک فلزدوگونه است;یعنى فلز آن کمالى که مى‏تواند داشته باشد اگر تمامش هم‏وابسته به عوامل بیرون از وجود آن باشد باز این کمال،کمال است.

    اگرما مثلا یک برلیان را در نظر بگیریم و آن را بهترین برلیانهاى دنیا بدانیم درعین حال توجیه همه صفات خوب و انواع خوبیهایش[در ارتباط باخارج خودش است].به چه دلیل این صفت را دارد؟به دلیل فلان عامل‏که مثلا عامل محیطى است.به چه دلیل آن صفت دیگر را دارد؟به دلیل‏اینکه مثلا صنعتگران روى آن خوب کار کرده‏اند.و لو اینکه همه این‏خصوصیات را از بیرون خودش کسب کرده است در عین حال این‏خوبیها را دارد;یعنى شرط خوبى یک برلیان این نیست که خود براى‏خود کسب کرده باشد.ولى انسان در میان موجودات، رسیده به مرحله‏آزادى و اختیار و خلیفه اللهى و انتخاب و به مرحله‏اى که خود باید براى‏خود نیکى را انتخاب کند و آن نیکى که خود براى خود انتخاب نکرده واز خارج به او تحمیل شده است اصلا آن برایش نیکى نیست.مثلاصداقت،امانت،راستى،آزادیخواهى،آزاد منشى،تقوا همه اینها آن‏وقت براى انسان فضیلت است که این انسانى که در سر دو راهى انتخاب‏قرار مى‏گیرد طرف خوب را براى خود انتخاب کند.همین قدر که ازخارج به او تحمیل شد یعنى طبیعى و ذاتى شد،آن کمال دیگر کمال‏انسانى و آن فضیلت دیگر فضیلت انسانى نیست.شرط فضیلت انسانى‏این است که خود انسان قیام به آن فضیلت بکند.

    بعد ما مى‏آییم سراغ جهنمو مقابل آن،جهنم.طبیعت بهشت‏یعنى تجسم اعمال اختیارى انسان.اگر عملى اختیارى نباشد اصلابهشتى وجود ندارد.بهشت‏یعنى مخلوق خود انسان، یعنى تجسم‏اعمال اختیارى خود انسان.اگر انسانى نباشد و اگر اختیارى و عمل‏اختیارى وجود نداشته باشد اصلا بهشتى نمى‏تواند وجود داشته باشد.

    پس این،حرف مهمل است که خدا انسان را خلق کند بعد هم ببرد به‏بهشت.خیال کرده‏اند بهشت مثل باغى است در شمیرانات،انسان هم‏مثل یک فلز یا گیاه است،این را ببرند آنجا بگذارند،قضیه حل مى‏شود.

    آیه کریمه با این تعبیر بیان مى‏کند: «لیقوم الناس بالقسط‏» براى اینکه خود مردم قیام به قسط و عدالت بکنند،خودمردم خوبى را براى خود کسب کنند.

    «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج‏نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا».

    پس گذشته از اینکه حکمت بارى تعالى اقتضا مى‏کند که هر مسببى‏به وسیله سبب خاص خودش صورت بگیرد،وضع خاص انسان چنین‏امرى را اقتضا مى‏کند;و حتى نکته‏اى در اینجا هست-که در آیات بعدآن را بیشتر توضیح مى‏دهیم-و آن این است که مسؤول دین، یعنى‏مسؤول ترویج و پخش دین،مسؤول حفظ و نگهدارى و صیانت دین‏فقط انبیاء نیستند، مردم هم در اینجا مسؤولیتى دارند و این مسؤولیت رابسا هست با زور و با نیرو باید انجام بدهند.اینجاست که مساله آهن رامطرح مى‏کند: «و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس‏» .هر چیزى درعالم طبیعت براى غایتى خلق شده است و احیانا براى غایات دیگرى‏که هدف اصلى نیست[و]در موارد دیگر هم مورد استفاده قرار مى‏گیرد.

    خدا آهن را فرستاده است در عالم به این معنى که آهن را نازل کرده‏چون گفتیم خدا همه چیز را نازل کرده و نازل شدن یعنى از اراده حق‏ناشى شدن-براى اینکه یکى از ابزارها و وسایلى است که بشر در عالم‏مى‏تواند از آن استفاده کند بلکه از مهمترین موادى است که بشر در این‏عالم آنها را مورد استفاده خودش قرار داده است.آنگاه استفاده‏اى که ازآهن در جنگها مى‏شود ممکن است کسى بگوید این دیگر استفاده به‏اصطلاح عرضى است نه استفاده اصلى.

    ولى قرآن مى‏خواهد بگوید نه،این در خلقت آهن اصالت دارد: «و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع‏للناس‏» ما آهن را فرود آوردیم که در آن نیروى دفاعى شدیدى و منافعى‏براى مردم است،یعنى ایندو را در کنار یکدیگر ذکر مى‏کند «و لیعلم الله‏من ینصره و رسله بالغیب‏» و براى اینکه خدا یاران خودش را در دنیا بداند.

    گفتیم‏«بداند»یعنى تحقق بپذیرد،چون علم حق تعالى و تحقق اشیاء درمرتبه فعل یک چیز است;یعنى:و براى اینکه ناصران دین الهى در دنیاوجود پیدا کنند.اینجاست که اشاره به مسؤولیت‏خود مردم هم در این‏زمینه مى‏شود.این خلاصه‏اى بود از آنچه که در جلسه پیش به تفصیل‏بیشتر گفتیم.حال آیات بعد: «و لقد ارسلنا نوحا و ابراهیم و جعلنا فى ذریتهما النبوه و الکتاب‏» ما قبلانوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل ایندو«پیامبرى‏»قرار داده‏ایم،یعنى‏در میان ذریه اینها افرادى هستند که پیغمبرند،و در میان نسل اینها کتاب‏را قرار داده‏ایم یعنى کتابهاى آسمانى بر افرادى از نسل این دو نفر فرودآمده است.

    «فمنهم مهتد و کثیر منهم فاسقون‏» .حساب عالم حساب جبر واجبار نبوده که مثلا خدا همه مردم را خوب خلق کند یا لا اقل ذریه‏پیغمبران را خوب خلق کند،ذریه پیغمبران همه خوب باشند،مثلاذریه‏هاى نوح همه خوب باشند(البته همه مردم به حکم «و جعلنا ذریته‏هم الباقین‏» از ذریه نوح هستند،ولى ذریه ابراهیم که این جور نیست)، ذریه ابراهیم همه خوب باشند.نه،ذریه پیغمبران هم مثل همه مردم‏دیگر هستند;آنها هم مى‏توانند خوب باشند مى‏توانند بد باشند.درعمل هم این جور بوده،بعضى از اینها مهتدى و راه یافته بودند یعنى ازآن چراغى که به وسیله پیغمبران به مردم ارائه شده است استفاده کردندو بسیارى از آنها هم فاسق و منحرف از آب درآمدند.

    «ثم قفینا على اثارهم برسلنا» این سنت،که اینجا قرآن از نوح شروع‏کرده است،پى در پى ادامه داشت.جاى پاى آنها و پشت‏سر آنهاپى در پى پیامبرانى فرستادیم.این رشته لا ینقطع ادامه داشت.کلمه «قفینا» مصدرش‏«تقفیه‏»و از ماده‏«قفا»است.«قفا»پشت گردن را مى‏گویند.

    وقتى که افرادى ردیف و پشت گردن یکدیگر بایستند،مثل یک صف‏نظامى،چهره هر یک از آنها به پشت گردن دیگرى است;کانه تمام چهره‏این شخص در پشت گردن آن دیگرى قرار گرفته است.ما در فارسى‏مى‏گوییم‏«پشت‏سر»منتها«سر»چیزى است که شامل جلو مى‏شود، شامل عقب هم مى‏شود،ولى وقتى‏«پشت گردن‏»بگوییم نشان مى‏دهدکه یکى جلو است و دیگرى واقعا در پشت او قرار گرفته.اما در فارسى‏وقتى که مى‏گوییم‏«پشت‏سر»آن قسمت عقب سر منظور ماست.

    «ثم‏قفینا...» یعنى پشت‏سر هم...

    قافیه را که در شعر قافیه مى‏گویند براى همین است.مى‏گویند قافیه‏و ردیف.مثلا در یک قصیده یا غزل آخرهاى ابیات،ردیف یکدیگر،پشت‏سر یکدیگر و مانند یکدیگر هستند.مثلا اگر آخر یک شعر «بازآمد» باشد این ‏«باز» را «قافیه‏» مى‏گویند.

    بعد دیگرى مى‏آید مثلا «راز» و دیگرى ‏«دمساز».

    اینها را که پشت‏سر همدیگر قرار مى‏گیرند«قافیه‏» مى‏گویند.این هم باز تشبیه به همین است.گویى انسانهایى هستند که‏پشت گردن یکدیگر قرار گرفته‏اند.

    قرآن مى‏فرماید که ما پیغمبران خود را یک یک پشت‏سر یکدیگرقرار دادیم;پیغمبرى بعد از پیغمبرى و پیغمبرى بعد از پیغمبرى براى‏همین رسالت و ماموریت آمد.جمله «ثم قفینا على اثارهم‏» متضمن این‏نکته است که هر پیغمبر بعدى از همان راه رفته است که پیغمبران قبلى‏رفته‏اند;یعنى کسى خیال نکند پیغمبران راههاى مختلف دارند;راه یکى بوده،از نوح تا خاتم الانبیاء راه یکى است.اختلافاتى که در شرایع‏و قوانین هست-که اختلافات در فروع است-به شکلى نیست که راه رادو راه کند.به تعبیرى که علامه طباطبائى مى‏فرمایند شاهراه یکى است‏ولى راههاى فرعى که متصل به شاهراه مى‏شود احیانا اختلاف پیدامى‏کند.این است که کلمه «على اثارهم‏» را مى‏فرماید.آثار جمع‏«اثر»است‏و اثر یعنى جاى پا.در قدیم[مسافتها را] یا پیاده مى‏رفتند یا با مال.جاى‏پاى انسانها یا جاى پاى حیواناتى که رفته بودند[باقى مى‏ماند].

    اساساهمان اثر پاها راه درست مى‏کرد.غیر از این بود که حالا بشر در اثر تکامل‏صنعت،اول راه را با اصول هندسى مى‏سازد بعد مى‏رود.در قدیم اول‏مى‏رفتند بعد راه ساخته مى‏شد;یعنى از رفتن،راه ساخته مى‏شد.آن‏شعر معروف مى‏گوید: این خط راهها که به صحرا نوشته‏اند یاران رفته با قلم پا نوشته‏اند سنگ مزارها همه سر بسته نامه‏هاست کز آخرت به عالم دنیا نوشته‏اند غرض این است که راه در قدیم یعنى آن چیزى که جاى پاها آن رادرست کرده بود و با مفهوم راه امروز خیلى فرق مى‏کرد.مفهوم راه امروزیعنى آن که اول بشر آن را مى‏سازد بعد در آن راه مى‏رود،ولى راه درقدیم یعنى آن که انسان مى‏رفت و با رفتن درست مى‏شد.این است که‏اینجا تعبیر «على اثارهم‏» [آمده است]:پیغمبران هر کدام آمدند پا جاى‏پاى دیگران گذاشتند.وقتى مى‏خواهد بگوید از راه آنها رفتند،چون راه‏همان بوده که جاى پاها درست مى‏کرده،مى‏گوید پا جاى پاى دیگران‏گذاشتند،بر آثار آنها[قدم نهادند]،یعنى از همان راهى که آنها رفته بودندرفتند که این هم اشاره به این است که راه انبیاء یک راه بیشتر نیست، تفاوتى که در این راهها هست از نظر اصل راه نیست،از نظر خصوصیات‏دیگر است،که آن را باید در فرصت دیگرى عرض کنیم و گاهى هم به‏این مطلب اشاره کرده‏ایم.این مطلب البته در آیات زیادى از قرآن آمده‏است و قرآن همه اینها را هم‏«اسلام‏»مى‏نامد.در تعبیر قرآن اسلام‏منحصر[به دین اسلام]نیست آن‏طور که در اصطلاح ماست.مامى‏گوییم‏«ادیان‏»داریم;یک دین مثلا نوح از جانب خدا آورده بود،دین‏دیگرى ابراهیم آورده بود،دین دیگرى موسى آورده بود،دین دیگرى‏عیسى آورده بود و دین دیگرى حضرت رسول آورده است.هرگز درقرآن‏«دین‏»جمع بسته نشده است.دین یکى بیشتر نیست و آن همان‏اسلام است (ان الدین عند الله الاسلام).

    دینى که نوح آورد غیر از همان‏یک چیز نبود،همان است که‏«اسلام‏»نامیده مى‏شود.بعد مردم منحرف‏مى‏شوند،چیزهایى مى‏سازند که آنها دین خدا و اسلام نیست.ابراهیم‏مى‏آید،ابراهیم همان راهى را مى‏رود که نوح رفته.باز آنچه که ابراهیم‏آورده-که حقیقت است-نامش‏«دین‏»و«اسلام‏»است.موسى مى‏آید،عیسى مى‏آید،خاتم الانبیاء مى‏آید و هر پیغمبرى مى‏آید،اینها همان‏دین خدا را که یک چیز بیشتر نیست و نامش‏«اسلام‏»است مى‏آورند.مابه این جهت دین خاتم را«اسلام‏»مى‏گوییم که مى‏خواهیم بگوییم دین‏حقیقى و آن دینى که همان حقیقت دین است و تکامل یافته همان‏حقیقت است و بقیه همه انحرافات است این دین است.ما دین خودمان‏را از این جهت‏«اسلام‏»مى‏گوییم که مى‏خواهیم بگوییم ادامه حقیقى‏همان دین حقیقى‏اى است که از اول تا آخر عالم بوده است (ما کان‏ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما».

    در این میان ظاهرا براى اینکه مى‏خواهد نکته خاصى را درباره‏اتباع عیسى بن مریم گوشزد بفرماید که این نکته خاص مربوط است به‏جمله‏اى که در آیه پیش خواندیم (و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع‏للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب) یعنى عملا انحرافى است ازآن،چون این نکته مى‏خواهد گوشزد شود عیسى را اختصاصا با حساب‏جدایى ذکر کرده است.اسمى از هیچ پیغمبرى بعد از ابراهیم حتى‏موسى-با اینکه یک پیغمبر خیلى بزرگ است-نیامده،همین قدر آمده‏که «ثم قفینا على اثارهم برسلنا» و بعد: «و قفینا بعیسى بن مریم‏» و در قفا قراردادیم و پشت‏سر آنها قرار دادیم عیسى بن مریم را.

    «و اتیناه الانجیل‏» و به‏او انجیل دادیم،نازل کردیم «و جعلنا فى قلوب الذین اتبعوه رافه و رحمه‏» دردل پیروان او رافت و رحمت قرار دادیم.بعضى گفته‏اند رافت و رحمت‏اصلا یک معنا دارد،همان است که ما در فارسى به آن‏«مهربانى‏»و«محبت‏»مى‏گوییم.بعضى مى‏گویند فى الجمله فرقى دارد;مهربانى‏اى‏که براى دفع شرور باشد«رافت‏»گفته مى‏شود و مهربانى‏اى که براى‏جلب خیر باشد«رحمت‏».به هر حال مقصود معلوم است.در اینجا لازم‏است به بخشى از آن نکته‏اى که مى‏خواستیم اشاره کنیم و نکردیم اشاره‏کنیم: حضرت عیساى مسیح بیشتر مبلغ رافت و رحمت بود.قرآن درعین اینکه مى‏گوید همه پیغمبران یک راه را مى‏رفتند و یک برنامه رااجرا مى‏کردند،با کمال صراحت این مطلب را ذکر مى‏کند که هرپیغمبرى ماموریت‏خاصى داشت،به این معنا که شما مى‏بینید یک‏پیغمبر تکیه او فقط روى حیف و میل‏هاى کسبى است،مثل شعیب; یک پیغمبر دیگر تمام تکیه‏اش روى این است که مى‏خواهد به قومش‏حرکت و نیرو بدهد و سستى و تنبلى را از آنها بزداید،مثل موسى;و یک‏پیغمبر دیگر بر عکس مى‏خواهد به مردم تلقین محبت و مهربانى بکند،مثل عیسى.این چگونه است؟در واقع برنامه‏ها اختلاف ندارد.

    هر کدام‏در زمانى مبعوث شده‏اند که باید آن انحراف زمان خودشان را اصلاح‏کنند.این مثل این است که ما دو طبیب داشته باشیم،هر دو در یک حدمتخصص.ایندو را مى‏فرستیم به دو ده براى بهداشت آنجا،ولى در این‏دو ده دو بیمارى وجود دارد;در این ده یک بیمارى وجود دارد،در آن‏ده بیمارى دیگر.قهرا این طبیب که در دهش بیمارى مالاریا وجود داردو آن دیگرى که در دهش بیمارى تیفوس وجود دارد،هر یک باید بیمارى‏ده خودش را معالجه کند.

    ولى این معنایش این نیست که اینها دو برنامه‏دارند.برنامه این با برنامه آن یکى است ولى مریضها با هم اختلاف‏دارند.

    عیساى مسیح در زمانى مبعوث شد که بیمارى قومش بیمارى‏اى‏بود که او باید مردم را بیشتر به رافت و رحمت و مهربانى دعوت مى‏کردیعنى کسرى در میان مردم این بود و قهرا عیسى هم همین اثر را گرفت‏یعنى در میان امت و ملت‏خودش تا حد زیادى[این امر را ترویج کرد].

    قرآن تصدیق و اعتراف مى‏کند که این محبت به وسیله عیساى مسیح درمیان امت مسیح پخش شد و همیشه مسیحیها را به این صفت بر یهودیهاترجیح مى‏دهد.ما در دل پیروان مسیح رافت و رحمت قرار دادیم،یک‏چیزى هم خودشان از پیش خود ساختند،بدعتى هم خودشان آوردند،بدعتى که-عجیب این است-قرآن مى‏گوید اگر همین بدعت را خوب‏عمل مى‏کردند مى‏توانست مطابق رضاى خدا هم باشد ولى همان بدعت را هم خوب عمل نکردند.

    بدعتشان چه بود؟رهبانیت،همین‏حالت به اصطلاح غارنشینى و صومعه‏نشینى،حالت گریز از خلق ونجات دادن خود;براى نجات دادن خود و دین خود فرار کردن از خلق.

    «رهبانیه ابتدعوها» یعنى ما دیگر رهبانیت را براى آنها فرض نکرده بودیم; یعنى خیال نکنید که این ریاضت و رهبانیتى که در میان پیروان مسیح‏هست این هم جزو تعلیمات مسیح بوده;نه،این جزو تعلیمات مسیح‏نبوده،این را ابتداع کردند یعنى از خود ساختند،از خود به وجودآوردند.

    «ما کتبناها علیهم‏» .[این جمله]تاکید و توضیح همان «ابتدعوها» است:بدعتى بود که خود ایجاد کردند و ما بر آنها این را ننوشته بودیم.

    حال آنها چرا این کار را کردند،هدفشان در ابتدا چه بود؟آیا از اول هدف‏بدى داشتند یا هدف خوبى داشتند؟قرآن مى‏گوید از اول هدفشان‏رضاى خدا بود،این کار را براى رضاى خدا کردند: «الا ابتغاء رضوان الله‏» .

    استثناء است از یک امر مقدر;یعنى اینها این رهبانیت را ابتداع نکردندجز براى رضاى حق، ولى همین بدعتى را هم که براى رضاى حق ایجادکردند آنچنان که باید رعایت نکردند،یعنى از مسیر چیزى که خودشان‏خلق کرده بودند و بدعتى که ایجاد کرده بودند نیز منحرف شدند.

    روایتى هست از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم که خیلى عجیب و عالى‏این آیه را تفسیر مى‏کند.در حدیث است که یک وقتى[حضرت]با ابن‏مسعود بودند و ظاهرا سوار بودند.

    (ابن مسعود همان صحابى معروف‏است که از غلامان مکه و غلام ابو جهل بود و بعد مسلمان شد و جزومسلمین خیلى جلیل القدر قرار گرفت و جزو محدثین خیلى بزرگوار و ازصحابه جلیل و به اصطلاح مبالى امیر المؤمنین على علیه السلام است.او از آن‏غلامهایى بود که در جاهلیت اصلا هیچ به حساب نمى‏آمد و در اثراسلام مقام عالى پیدا کرد.ظاهرا یک وقتى پشت‏سر حضرت رسول سوار بود.)حضرت به او فرمود:«یابن ام عبد»(گویا به مادرش‏«ام عبد» مى‏گفتند.کنیه مادرش بوده.او را به نام مادرش خطاب کرد،فرمود:«یابن‏ام عبد»)آیا مى‏دانى که چگونه شد که نصارى رهبانیت را از پیش خوداختراع کردند،منشا رهبانیت چه بود و از کجا پیدا شد؟او گفت:«الله ورسوله اعلم‏»خدا و رسولش بهتر مى‏دانند،شما بفرمایید.فرمود در میان‏اتباع عیسى فسق و فجور و کفر پیدا شد و مؤمنین امت عیسى علیه‏کفرها و فسق و فجورها قیام کردند و جنگیدند ولى چون نیروى طرف‏بیشتر بود اینها مکرر شکست‏خوردند به طورى که از اینها باقى نماندمگر عده کمى.اینها دیدند که دیگر تاب مقاومت ندارند;گفتند اگر ما بازهم به مبارزه ادامه بدهیم همه ما کشته مى‏شویم و کسى در روى زمین‏باقى نمى‏ماند که بخواهد دعوت به دین بکند;پس مصلحت این است‏که ما در بلاد متفرق و مخفى بشویم تا وقتى که پیغمبرى که عیسى به ماوعده داده است که خواهد آمد(یعنى خاتم الانبیاء) ظهور کند و آن وقت‏اگر ما زنده باشیم در رکاب آن پیغمبر این مبارزه را ادامه بدهیم.این بودکه اینها رفتند در شعاب جبال مخفى شدند.این کار،کارى بود که خدا برآنها ننوشته بود ولى خلاف رضاى خدا هم نبود،کار معقولى بود.این‏عمل را آنها نکردند مگر براى رضاى خدا، یعنى این جور نبود که صرفابراى حفظ جانشان،براى طمع به مال دنیا،براى طمع به بقاى در زندگى‏دنیا ترک جهاد کنند،بلکه براى یک امر معقول این کار را کردند;یعنى‏وقتى که دیدند واقعا دیگر عملشان فایده ندارد و اگر اینها هم کشته‏شوند کسان دیگرى نیستند که دعوت به این دین بکنند ناچار رفتند ومتفرق شدند و فلسفه اعراضشان از خلق این شد که ما تنها مى‏رویم دردامنه کوهها خدا را عبادت مى‏کنیم تا وقتى که آن پیغمبرى که خداى‏متعال به وسیله عیسى وعده داده است ظهور کند.(آنها که نمى‏دانستند در چه تاریخى ظهور مى‏کند).

    ابتداى انعزال اینها از مردم[ناشى از]یک‏چنین هدف معقول و صحیح و درستى بود،[این دستور]از ناحیه عیسى‏نیامده بود،از ناحیه خدا نیامده بود،دستورى بود که با فکر خودشان[اختراع]کردند ولى غلط هم نکردند اما بعد کم کم خود همین کار براى‏اینها اصالت پیدا کرد; کم کم خود رهبانیت و گوشه‏گیرى و انعزال ازخلق،مجرد از این فلسفه‏اى که در ابتدا آن پیشروان به وجود آوردندموضوعى برایشان شد;برایش تشریفات و آداب قرار دادند که همان‏امرى را هم که اول خودشان اختراع کردند بودند رعایت نکردند یعنى آن‏را تبدیل به چیز دیگرى کردند.

    بعد فرمود:یابن ام عبد!آیا مى‏دانى که رهبانیت امت من چیست؟

    باز ابن مسعود گفت:«الله و رسوله اعلم‏»خدا و پیامبرش داناترند.فرمود: «رهبانیه امتى الهجره والجهاد و الصلوه و الصیام و الحج و العمره‏» هجرت و جهادو نماز و روزه و حج و عمره رهبانیت امت من است;یعنى در امت من‏دیگر رهبانیت به هیچ معنا نیست، همینها به جاى آن رهبانیتهاست،بااینکه تقریبا ضد آنهاست.

    «فاتینا الذین امنوا منهم اجرهم و کثیر منهم فاسقون‏» اتباع عیسى هم قهرابه دو گروه تقسیم شدند:گروه مؤمن،و ما اجر گروه مؤمن را به آنهاعنایت کردیم،و بسیارى از آنها هم فاسق و منحرف شدند.و صلى الله‏على محمد و آله الطاهرین.

    بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِلَقَدْ أَرْسلْنَا رُسلَنَا بِالْبَیِّنَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَب وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاس بِالْقِسطِ وَ أَنزَلْنَا الحَْدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شدِیدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصرُهُ وَ رُسلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِیزٌ(25)وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَهِیمَ وَ جَعَلْنَا فى ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکتَب فَمِنهُم مُّهْتَدٍ وَ کثِیرٌ مِّنهُمْ فَسِقُونَ(26)ثمَّ قَفَّیْنَا عَلى ءَاثَرِهِم بِرُسلِنَا وَ قَفَّیْنَا بِعِیسى ابْنِ مَرْیَمَ وَ ءَاتَیْنَهُ الانجِیلَ وَ جَعَلْنَا فى قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَ رَحْمَهً وَ رَهْبَانِیَّهً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَهَا عَلَیْهِمْ إِلا ابْتِغَاءَ رِضوَنِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَئَاتَیْنَا الَّذِینَ ءَامَنُوا مِنهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنهُمْ فَسِقُونَ(27)

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

کلمات کلیدی: تفسیر سورۀ حدید - جهنم - حدید

(این سوره در مکه نازل شده و دارای 30 آیه می باشد) بسم الله الرحمن الرحیم والفجر1 و لیال عشر2 والشفع والوتر3 واللیل إذا یسر4 هل فی ذلک قسم لذی حجر5 ألم ترکیف فعل ربک بعاد6 إرم ذات العماد7 التی لم یخلق مثلها فی البلاد8 و ثمودالذین جابوا الصخر بالواد9 و فرعون ذی الاوتاد10 الذین طغوا فی البلاد11 فأکثروا فیها الفساد12 فصب علیهم ربک سوط عذاب13 إن ربک لباالمرصاد14 فأما الإنسان اذا ما ...

«بسم الله الرحمن الرحیم» اذا وقعت الواقعه (1) لیس لوقعتها کاذبه (2) خافضه رافعه (3) اذا رجت الارض رجا (4) و بست الجبال بسا (5) فکانت هباء منبثا (6) و کنتم ازواجا ثلاثه (7) فاصحاب المیمنه مااصحاب المیمنه (8) و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه (9) و السابقون السابقون (10) تقریبا مى‏توان گفت که تمام این سوره مربوط به قیامت است.اینچنین‏شروع مى‏شود: «اذا وقعت الواقعه ‏» آنگاه که واقع ...

محتوای سوره اخلاص: این سوره چنان که از نا مش پیدا است (سوره اخلاص و سوره توحید) از توحید پروردگار و یگانگی او سخن می گوید و در چهار آیه کوتاه چنان توصیفی از یگانگی خداوند کرده که نیاز به اضافه ندارد. در شان نزول این سوره از امام صادق (ع) چنین نقل شده:( یهود از رسول الله (ص) تقاضا کردند خداوند را برای آنها توصیف کند پیغمبر (ص) سه روز سکوت کرد و پاسخی نگفت تا این سوره نازل شد و ...

نام و آوازه صاحب فصول و آراي ابتکاري وي نمي‌تواند براي آشنايان با علم اصول، ناشناخته و مجهول باشد. وي که همواره از او با نام اثر عظيمش (فصول) ياد مي‌شود، در اين کتاب ارزشمند نه تنها در محدوده علم اصول، بلکه در حوزه دانشهاي ادبيات، منطق، کلام که در ع

مقدمه در دوران ما نيازهاي اجتماعي و اوضاع و احوال جهان به صورتي در آمده است که ابزارهاي قديمي ، يعني معاهده و عرف براي ادار? روابط بين المللي بسنده نمي نمايد .اگر روابط مادي کشور هاي عضو جامع? بين المللي بنياني و معنوي نيابد و کشورها به همکاري

- دفاتر و سوابق شرکت هاي برق دفاتر حسابداري خود را بايد به ترتيبي نگاهداري نمايند که از جهت اطلاعات مربوط به هر حساب کامل و جامع باشد. کليه دفاتر حسابداري و ضمائم و مدارک مربوطه بايد به طرز صحيحي نگاهداري شده و در مواع مقتضي جهت رسيدگي در اختيا

تکبر در لغت به معني خود بزرگ بيني است از اخلاق رذيله که نکوهش شده در قرآن با تعبيرات مختلفي به کار رفته است . در برخي موارد به عنوان متکبر (آيه ي 60 سوره ي زمر _ آيا منزلگاه متکبران در جهنم نيست ) آيه ي 35 سوره ي غافر _ بدينسان خدا بر هر قلب متکبر ز

تکبر در لغت به معني خود بزرگ بيني است از اخلاق رذيله که نکوهش شده در قرآن با تعبيرات مختلفي به کار رفته است . در برخي موارد به عنوان متکبر (آيه ي 60 سوره ي زمر _ آيا منزلگاه متکبران در جهنم نيست) آيه ي 35 سوره ي غافر _ بدينسان خدا بر هر قلب متکبر زو

مقدمه امام علی بن ابی طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینی منصوص از رسول گرامی اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذی حجه سی و پنج هجری (ششصد و چهل و چهار میلادی)[1] ، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومی و اصرار آنان برای پذیرش منصب حکومت ظاهری، مواجه شد، و با بیعت آنان و در رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدی امر ...

مهمترین مسأله در بررسی یهودیان در مسائل سیاسی نیم قرن اول هجری، فعالیت آنها به عنوان گروه های فشار حامیان و مشاور خلفا و توطئه گران سیاسی قابل بررسی است. هدف یهودیان به دست گرفتن قدرت و حکومت نبود بلکه می خواستند به حکومتگران تأثیر بگذارند در اصطلاح سیاسی به این گروه ها «گروه های فشار» و‌«ذینفع»[1] یا «لابی»[2] گفته می شود. این گروه ها تشکیلاتی غیرسیاسی هستند که هدفشان گرفتن ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول