از سیاق آیات این سوره و مخصوصا آیات اول سوره برمى آید که بعضى از کسانى که در مکه و قبل از هجرت ، به رسول خدا (صلى الله الیه و آله و سلم ) ایمان آورده بودند، از ترس فتنه اى که از ناحیه مشرکین تهدیدشان مى کرد، از ایمان خود برگشته بودند، چون مشرکین دست از سر مسلمانان برنمى داشتند، و مرتب آنان را دعوت مى کردند به اینکه از ایمان به آنجناب برگردند، و ضمانت مى دادند که اگر برگردید هر ضررى از این بابت دیدید ما جبران مى کنیم ، همچنان که اگر برنگردید بلا به سرتان مى آوریم ، و آن قدر شکنجه تان مى کنیم تا به کیش ما برگردید.
که آیهو قال الذین کفروا للذین آمنوا اتبعوا سبیلنا و لنحمل خطایاکم ...
و آیه شریفهو من الناس من یقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس کعذاب الله ...)) متضمن این معانى است و گویا از این عده که از ایمان خود رجوع کرده اند کسانى بوده اند که رجوعشان به خاطر مجاهدت و تهدید و تشویق پدر و مادرشان بوده ، مانند بعضى از فرزندان مشرکین که از آیه شریفهو وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما...
این معنا استشمام مى شود، و این سوره درباره این عده نازل شده است پس غرض سوره به طورى که از اول و آخرش و سیاق جارى در سراسرش استفاده مى شود، این است که : غرض خداى تعالى از ایمان مردم تنها این نیست که به زبان بگویند ایمان آوردیم ، بلکه غرض ، حقیقت ایمان است ، که تندباد فتنه ها آن را تکان نمى دهد، و دگرگونى حوادث ، دگرگونش نمى سازد، بلکه هر چه فتنه ها بیشتر فشار بیاورد، پا بر جا و ریشه دارتر مى گردد پس غرض سوره اعلام این معنا است که مردم خیال نکنند به صرف اینکه بگویند ایمان آوردیم دست از سرشان برمى دارند، و در بوته آزمایش قرار نمى گیرند، نه ، بلکه حتما امتحان مى شوند، تا آنچه در دل نهان دارند ظاهر شود و معلوم شود ایمان است یا کفر،فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین - پس خدا حتما باید معلوم کند آن کسانى راکه در دعوى ایمان راست مى گویند، و آنهایى که در این دعوى دروغگویند)) پس فتنه و محنت یکى از سنت هاى الهى است که به هیچ وجه و درباره هیچ کس از آن گذشت نمى شود، همان طور که در امت هاى گذشته از قبیل قوم نوح ، عاد، ثمود، قوم ابراهیم ، لوط، شعیب و موسى جریان یافت ، و جمعى استقامت ورزیده و جمعى دیگر هلاک شدند و در امت هاى حاضر و آینده نیز جریان خواهد داشت ، و خدا به کسى ظلم نکرده ، و نمى کند، این خود امت ها و اشخاصند که به خود ظلم مى کنند پس کسى که مى گوید من به خدا ایمان آوردم باید در برابر ایمانش صبر کند، و خداى یگانه را بپرستد و چون قیام به وظایف دینى برایش دشوار و یا غیر ممکن شد باید به دیارى دیگر مهاجرت کند، دیارى و سرزمینى که در آنجا بتواند به وظیفه هاى خود عمل کند، چون ، زمین خدا وسیع است و هرگز نباید به خاطر ترس از گرسنگى و سایر امور زندگى از مهاجرت چشم بپوشد، براى اینکه رزق بندگان به عهده خدا است ،و کاین من دابه لا تحمل رزقها الله یرزقها و ایاکم - و چه بسیار جنبده که خودش متحمل رزقش نیست بلکه خدا است که رزق آنها و رزق شما را مى دهد و اما مشرکین که مؤ منین را آزار مى کردند با اینکه مؤ منین بغیر از اینکه مى گفتند: پروردگار ما الله است ، هیچ جرمى مرتکب نشده بودند، آنها هم باید بدانند که با این رفتار خود خدا را عاجز نمى کنند، و به ستوه نمى آورند، و نمى توانند خواست خود را علیه خواست خدا به کرسى بنشانند، بلکه خود این آزارشان هم که گفتیم فتنه و آزمایش مؤ منین است ، فتنه و آزمایش خودشان نیز هست ، و چنان نیست که از علم و تقدیر الهى خارج باشد، بلکه این خدا است که آنان را در چنین بوته اى از آزمایش قرار داده ، و دارد علیه آنان ضبط مى کند، تا اگر خواست در همین دنیا به وبال آن گرفتارشان کند، و اگر خواست این عذاب را تاخیر انداخته در روزى که به سوى او برمى گردند، و دیگر راه گریزى ندارند، عذاب کند و اما آن چه به عنوان حجت و دلیل براى خود درست کرده و دل بدان خوش کرده اند، سخن باطل و دلیل مردودى است که هیچ جا به دردشان نمى خورد، و حجت علیه آنان تمام است این حاصل و خلاصه اى از غرض سوره مورد بحث است ، و مقتضاى این زمینه این است که سوره در مکه نازل شده باشد، و اینکه بعضى گفته اند: مدنى است که یا همه اش و یا بیشترش و یا قسمتى از آن در مدینه نازل شده - اقوالشان در بحث روایتى آینده از نظر خواننده خواهد گذشت - صحیح نیست ، چون مضامین آیات آن جز با روزگار عسرت و شدت قبل از هجرت وفق نمى دهد کلمه «حسب» از ماده حسبان است که معناى پندار را مى دهد و جملهان یترکوا قائم مقام دو مفعول آن است ، (چون این ماده همیشه دو مفعول مى گیرد، همچنان که در فارسى هم مى گوییم : من فلانى را پسر فلانى پنداشتم )، و جملهان یقولوا با تقدیر باء سببیت (بان یقولوا) مى باشد و کلمهفتنه به معناى آزمایش است ، و چه بسا بر معناى مصیبت و عذاب اطلاق شود، که معناى اول با سیاق سازگارتر است ، و استفهام در آیه استفهام انکارى است و معناى آن این است که : آیا مردم گمان کرده اند که به صرف اینکه بگویند ایمان آوردیم متعرضشان نمى شوند، و با بلاها و مصیبت ها آزمایش نمى گردند، آزمایشى که با آن آنچه در نهان دارند از صدق و کذب آشکار شود؟
بعضى از مفسرین در معناى آن گفته اند:و آیا مردم گمان کرده اند که به هیچ بلیه اى مبتلا نمى شوند چون که گفته اند ایمان آوردیم و خلاصه بلا و مصیبت مخصوص کفار است اما مؤ منین به خاطر آن کرامت و احترامى که نزد خدا دارند دچار هیچ مصیبتى نمى شوند؟
و لیکن این معنا از نظر سیاق آیات معناى بعیدى است بیان سنت الهى مبنى بر امتحان و آزمایش امت ها لام در دو کلمهفلیعلمن و ولیعلمن لام سوگند است ، و جملهو لقد فتنا الذین من قبلهم حال از کلمهناس در آیه قبلى است ، و یا حال از ضمیر جمعى است که در کلمهیفتنون است بنا بر احتمال اول ، انکار و توبیخ متوجه به ظن و پندار ایشان است ، که گمان کرده بودند آزمایش نمى شوند، با اینکه سنت الهى بر آزمایش و امتحان خلق جریان دارد، و بنا بر احتمال دوم این سرزنش و توبیخ متوجه به این پندارشان است که سنت الهى درباره اقوام مختلف است ، چون که قومى را آزمایش مى کند، و قومى دیگر را آزمایش نمى کند، و بعید نیست احتمال اول با سیاق موافق تر باشد پس ظاهر این است که : مراد از جملهو لقد فتنا الذین من قبلهم، این است که فتنه و امتحان سنت جارى ما است که در امت هاى قبل از ایشان نیز جارى کردیم ، و تو هرگز تبدیل و دگرگونگى در سنت ما نخواهى یافت علت فتنه و امتحان الهى : تمایز راستگویان از دروغ گویان در ادعاى ایمان جملهفلیعلمن الله الذین صدقوا...، تعلیل مطلب قبل است ، و مراد از اینکه مى فرماید: تا خداوند بداند که چه کسانى راست مى گویند و چه کسانى دروغ گویند، این است که : آثار صدق و کذب آنان به وسیله امتحان در مقام عمل ظاهر شود، چون امتحان است که باطن انسانها را ظاهر مى کند، و لازمه این ظهور این است که : آنهایى که ایمان واقعى دارند، ایمانشان پاى برجاتر شود، و آنها که ایمانشان صرف ادعا است همان صرف ادعا هم باطل گردد جملهفلیعلمن الله الذین صدقوا...، تعلیل مطلب قبل است ، و مراد از اینکه مى فرماید: تا خداوند بداند که چه کسانى راست مى گویند و چه کسانى دروغ گویند، این است که : آثار صدق و کذب آنان به وسیله امتحان در مقام عمل ظاهر شود، چون امتحان است که باطن انسانها را ظاهر مى کند، و لازمه این ظهور این است که : آنهایى که ایمان واقعى دارند، ایمانشان پاى برجاتر شود، و آنها که ایمانشان صرف ادعا است همان صرف ادعا هم باطل گردد چون آن ثواب و سعادتى که وعده داده اند بر ایمان ایشان مترتب شود، بر ایمان واقعى و حقیقت ایمان مترتب مى شود، ایمانى که آثارش در هنگام شداید و نیز آنجا که پاى اطاعت خدا به میان مى آید ظاهر مى شود، یعنى صاحب چنین ایمانى در شداید صبر مى کند، و نیز در برابر دستورات الهى صبر نموده آنها را انجام مى دهد، و در برابر معصیت ها صبر نموده و از آنها چشم مى پوشد، چنین ایمانى آن سعادت و آن ثوابها را در پى دارد، نه ایمان ادعایى پس معلوم شد که مراد از دانستن خدا، ظاهر شدن نشانیهاى ایمان واقعى و ادعایى است ، ممکن هم هست مراد از دانستن خدا، علم فعلى خدا باشد، که همان نفس امر خارجى است ، چون که اعمال و امورى که از ما سر مى زند عینا یکى از مراتب علم خدا هستند، و گرنه علم ذاتى او احتیاجى به امتحان ندارد.
(پس معناى آیه این مى شود که خدا سنت امتحان را در همه اقوام و همیشه جارى مى کند، تا علم فعلى او یعنى راست ها و دروغها ظهور پیدا کند) و بنابراین معناى آیه مورد بحث این مى شود که : آیا مردم پنداشته اند که رها مى شوند، و در بوته آزمایش قرار نمى گیرند، و هر ادعایى بکنند از ایشان پذیرفته مى شود؟
در حالى که چنین نیست ، یکى از سنت هاى ما امتحان است که در امم قبل از ایشان نیز جریان داشت ، در این امت نیز باید جریان یابد، تا راستگویان از دروغگویان متمایز و جدا شوند، یعنى آثار راستگویى آنان و دروغگویى اینان ظاهر شود، و در نتیجه ایمان راستگویان پا برجاتر شده ، و ادعاى صورى و دروغى اینان نیز از دلهایشان بیرون شود حال ببینیم چرا تا کلمهفلیعلمن الله همه جا مى فرمود: ما چنین و چنان کرده و مى کنیم ، و چون به این کلمه رسید فرمود: تا خدا بداند، با اینکه جا داشت بفرماید: تا ما بدانیم ، نکته این التفات چیست ؟
بعضى از مفسرین گفته اند:براى این است که آیه شریفه در مقام تهدید دروغگویان است ، و آوردن اسم جلاله (الله ) در مهابت و هول انگیزى موثرتر است.
ولى ظاهرا این التفات در امثال این مقام براى افاده تعلیل است ، و مى خواهد علت حکم را برساند، و بفرماید دعوت به ایمان و هدایت به سوى آن و ثواب یافتن از آن از آنجایى که مربوط به کسى است که نامشالله است یعنى همه عالم ابتداى خلقتش از اوست ، و قوام ذاتش به اوست ، و به سوى او هم بازگشت مى کند، پس لازم و واجب است که حقیقت ایمان از ایمان ادعایى متمایز شود و مساله از حال ابهام درآمده و صریح بیان شود، و به همین جهت از تعبیر مثلفلنعلمن به تعبیرفلیعلمن الله عدول کرد معناى آیه :ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا...
أَمْ حَسِب الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السیِّئَاتِ أَن یَسبِقُونَا ساءَ مَا یحْکُمُونَ کلمهام منقطعه است (که در اصطلاح نحو به معناى بلکه است ) و مراد از جملهالذین یعملون السیئات - کسانى که گناه مى کنند مشرکین است ، که مؤ منین را مى آزردند، و آنان را از راه خدا جلوگیرى مى کردند، همچنان که مراد از کلمهناس در جملهاحسب الناس کسانى هستند که گفته بودند:آمنا ولى در معرض برگشتن از ایمان بودند، چون از فتنه و شکنجه مشرکین مى ترسیدند و مراد از جملهان یسبقونا - به طورى که از سیاق برمى آید - غلبه و به ستوه آوردن خدا با فتنه مؤ منین ، و بازدارى ایشان از راه خدا است و جملهساء ما یحکمون تخطئه ایشان است ، که گمان کرده بودند مى توانند بر خدا غلبه کنند، و با فکر و خدعه خود و بازدارى مؤ منین از راه خدا، و شکنجه دادن ایشان ، از او سبقت بگیرند، و حال آنکه همین پندار غلط مکرى است که خدا به ایشان کرده ، و ایشان را از اینکه به راه او که راه راست است درآیند جلوگیرى نموده و نمى گذارد به سعادت خود برسند ولا یحیق المکر السیى ء الا باهله بعضى از مفسرین گفته اند:مفاد آیه توبیخ عاصیان از مؤ منین است ، همچنان که مراد از جمله قبلى هم که مى فرمود:الذین یعملون السیئات همین مؤ منین است ، و مراد ازسیئات گناهانى است که مرتکب مى شوند، نه شرک ولى خواننده خوب مى داند که سیاق با این احتمال مساعدت ندارد بعضى دیگر گفته اند:مراد از عمل به سیئات اعم از شرک و ارتکاب سایر گناهان است ، و آیه شریفه عام است و جهت ندارد ما آن را مخصوص شرک و یا سایر گناهان بگیریم ولى این درست نیست ، چون اعتبار آیه از حیث اینکه در سیاق خاصى قرار گرفته یک مطلب است ، و اعتبار آن از نظر خود الفاظش مطلبى دیگر است ، و آنچه که اعتبار اولى اقتضاء مى کند و از نظر غرض سوره هم اهمیت دارد همان است که ما گفتیم ، و اما به اعتبار دوم اقتضایش عمومیت است ، و هیچ حرفى در آن نیست مَن کانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السمِیعُ الْعَلِیمُ مفاد آیه :من کان یرجو القاء الله ...
و مردا ازلقاء الله بعد از آنکه خداى سبحان مردم را سرزنش کرد بر اینکه در امر ایمان به خدا سهل انگارند، و به خاطر بلا و اذیت مشرکین از ایمان برمى گردند و مشرکین را سرزنش کرد به اینکه همچنان مؤ منین را آزار مى دهند، و از راه خدا باز مى دارند، تا به این وسیله به خیال خود نور خدا را خاموش کنند، و خدا را بستوه آورند، و جلو خواست او را بگیرند، و نیز بعد از آنکه هر دو طایفه را در پندارشان تخطئه فرمود، اینک در این آیات لحن کلام را برگردانیده ، حق مطلب را بیان مى کند، آن حقى که به هیچ وجه نمى شود از آن به سوى چیز دیگرى عدول نمود، و آن واجبى که به هیچ وجه نمى شود از آن شانه خالى کرد در این آیات سه گانه بیان مى کند که هر کس به خدا ایمان آورد به این امید که به سوى او بازگردد، و به دیدار او نائل شود، باید بداند که روز دیدار او خواهد رسید و نیز باید بداند که خدا گفته هایش را مى شنود، و به احوال و اعمالش دانا است ، پس باید حواس خود را جمع کند، و احتیاط را از دست ندهد، و حقیقتا ایمان آورد، ایمانى که هیچ فتنه و بلایى او را از آن برنگرداند، و هیچ آزارى از ناحیه دشمنان خدا آن را سست نکند، و باید که در راه خدا حقیقتا جهاد کند، و باز باید بداند که آن کسى که از جهاد وى بهره مند مى شود خود اوست ، و خدا هیچ احتیاجى به او ندارد، نه به ایمانش ، و نه به جهادش ، نه به خود او، و نه به احدى از عالمیان و باز باید بداند که اگر ایمان بیاورد و عمل صالح کند به زودى خدا گناهانش را مى آمرزد و به اعمال خویش پاداش مى دهد، و این دو علم اخیر علم اول را تاکید نموده ، و مستوجب ملازمه او با وجوب ایمان و صبر در برابر فتنه ها در راه خدا مى شوند پس جملهمن کان یرجوا لقاء الله ابتداى برگشتن از لحن کلام سابق به بیان حال کسى است که مى گوید: ایمان آوردم ، و مى فهماند چنین کسى حتى اگر مختصرى هم راست بگوید ایمان مى آورد چون که امید دارد روزى به سوى خدا بازگردد، و آن روز قیامت است ، زیرا اگر قیامتى در کار نبود دین و ایمان به کلى لغو و بیهوده مى شد پس مراد از جمله مورد بحث این است که : هر کس به خدا ایمان بیاورد، و یا هر کس که به زبان بگوید: من ایمان آوردم ، امید لقاى خدا را دارد، و اگر به جاى این فرموده :هر کس امید لقاى خدا را دارد از باب به کار بردن سبب در جاى مسبب است و مراد ازلقاء الله قرار گرفتن بنده است در موقعى که دیگر بین او و بین پروردگارش حجابى نباشد، همچنان که روز قیامت نیز این چنین است ، چون روز قیامت روز ظهور حقایق است ، که قرآن کریم درباره اش فرمود:و یعلمون ان الله هو الحق المبین آن روز یقین مى کنند که خدا حق آشکار است بعضى از مفسرین در معناىلقاى خدا گفته اند:مراد از آن ، بعث است بعضى دیگر گفته اند:مراد از آن رسیدن به عاقبت زندگى ، و دیدار ملک الموت ، و حساب و جزاء است بعضى دیگر گفتند:مراد، ملاقات جزاى خدا، یعنى ثواب و یا عقاب اوست بعضى دیگر گفته اند:مراد ملاقات حکم او در روز قیامت است.
بنابر بعضى از این وجوه کلمهرجاء به معناى ترس است و این وجوه خرافه گویى و دور از ظاهر کلام است ، که هیچ احتیاجى به ارتکاب آنها نیست ، مگر آنکه بگوییم خواسته اندلقاء الله را به لازمه معنایش تفسیر کنند.
(پس معناى صحیح همان است که گفتیم لقاى هر چیز علم یافتن به وجود او است ، و روز قیامت مردم به حقانیت خدا علم پیدا مى کنند، و لقاى علمى برایشان حاصل مى شود) فان اجل الله لات - کلمهاجل به معناى غایت و نهایتى است که زمان دین و یا هر چیز دیگرى بدان منتهى مى گردد، گاهى هم اطلاق مى شود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولى استعمالش غالبا در همان معناى اول است واجل الله عبارت است از آن غایتى که خدا براى لقاى خود معین کرده .
و آن آمدنى است ، و هیچ شکى در آن نیست ، و در این جمله خداى تعالى مطلب را در نهایت درجه تاکید فرموده ، و لازمه حتمى بودن این اجل یعنى روز قیامت این است که بنده خدا درباره آن مسامحه روا ندارد، و آن را سبک نشمارد، و در ایمان حقیقى به خدا و صبر در برابر آن ، و تحمل فتنه هایى که به خاطر آن رو مى آورد کوتاهى ننموده و از دین خدا و ایمان به او برنگردد خداى تعالى با جملهو هو السمیع العلیم بر این تاکید افزوده ، چون وقتى خداى سبحان سمیع و شنواى گفتارها و داناى به احوال باشد، دیگر به هیچ وجه صحیح نیست کسى بگوید: ایمان آوردم ، آن وقت در برابر فتنه ها از ایمان خود برگردد، بلکه جا دارد که ایمانش از باطن دلش به زبان جارى شود، و در نتیجه در مقابل فتنه ها هر قدر هم که سنگین باشد صبر کند از این جا این مطلب روشن مى شود که جملهفان اجل الله لات از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است ، همچنان که این کار را در صدر آیه کرد، و اصل این است که بفرماید: هر کس گفت ایمان آوردم ، باید آن را به طور مستقیم و از صمیم قلب بگوید، در حالى که بر ایمانش صابر باشد و در راه پروردگارش مجاهدت نماید و من جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمین - مجاهده و جهاد مبالغه در جهدند، و جهد به معناى به کار بستن طاقت و قدرت است ، پس مجاهده و جهاد، یعنى به کار بستن نهایت درجه قدرت و طاقت ، جمله مورد بحث مردم را به این نکته متنبه مى کند، که مجاهده آنان در راه خدا، یعنى دست برنداشتن از ایمان ، و صبر در برابر شداید، و ناملایمات ، چیزى نیست که نفع آن عاید خداى سبحان شود، تا آنکه مردم درباره آن سهل انگارى نموده بگویند شد، شد.
نشد، نشد.
بلکه نفعش عاید خودشان مى شود، چون خداى تعالى از همه عالمیان بى نیاز است ، پس مردم باید به خاطر سعادت خودشان ایمان خود را محکم نگاه دارند، و به خاطر ناملایمات از آن صرفنظر نکنند پس جمله مورد بحث حجتى را که در آیه قبلى بود تاکید مى کند.
و جملهان الله غنى عن العالمین تعلیل براى ما قبلش مى باشد در این آیه التفاتى به کار رفته ، چون سیاق قبلى سیاق تکلم با غیر (ما) بود، و سیاق در این آیه سیاق غیبت است که مى گوید: خدا چنین و چنان است ، و نفرموده : ما چنین و چنانیم ، و این تغییر سیاق همان نکته را مى رساند که در آیهفلیعلمن الله الذین صدقوا مى رساند، و توضیحش گذشت و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لنکفرن عنهم سیئاتهم و لنجزینهم احسن الذى کانوا یعملون - این آیه عاقبت ایمان واقعى آنان را که توام با جهاد است شرح داده و آن نکته را روشن مى سازد که فرموده بود نفع ایمان عاید صاحبش مى شود، نه عاید خدا، و بیان مى کند که ایمان واقعى و لوازم آن خود عطیه اى است از خدا، و فضلى است از اوو بنابراین آیه شریفه خالى از این دلالت نیست که جهاد در راه خدا همان ایمان و عمل صالح است ، چون در حقیقت همان آیه را به این لحن آورده ، آنجا مى فرمود: هر کس جهاد کند براى خود کرده ، اینجا مى فرماید: هر کس ایمان آورد و عمل صالح کند چنین و چنان مى شود، پس معلوم شد ایمان و عمل صالح همان جهاد است و اماتکفیر السیئات معنایش عفو از گناهان است ، و اصل در معناى تکفیر، پوشاندن است .
بعضى گفته اند:تکفیر السیئات، تبدیل کفر سابق است به ایمان ، و تبدیل معصیت هاى قبلى است به اطاعت .
و لیکن این معنا صحیح نیست و اما اینکه فرمود:ایشان را به بهترین آنچه عمل کرده اند جزاء مى دهد معنایش این است که : آن قدر درجه ایشان را بالا مى برد که مناسب بهترین اعمال ایشان باشد و یا این است که : در هنگام حساب در اعمالى که کرده اند خرده گیرى ننموده ، جهات نقص و عیبى که در آنها است به حساب نیاورند، در نتیجه با همه آنها معامله بهترین عمل از نوع خودش را بکنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترین نماز بپذیرند، هر چند که مشتمل بر جهات نقص و بدیهایى باشد، و همچنین هر عمل دیگر.