دانلود تحقیق سوره حشر

Word 62 KB 32271 12
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • بسم الله الرحمن الرحیم‏» ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على اصولها فباذن الله‏و لیخزى الفاسقین(5) و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم علیه‏من خیل و لا رکاب و لکن الله یسلط رسله على من یشاء و الله على‏کل شى‏ء قدیر (6) ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل کى لا یکون‏دوله بین الاغنیاء منکم و ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه ‏فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب (7)» این آیات مربوط مى‏شود به داستان بنى النضیر که جماعتى از یهود و ساکن اطراف مدینه بودند و در ابتدا هم‏پیمان شدند،پیمانى که پیغمبراکرم با همه یهودیهایى که در مدینه بودند امضا کرد که اینها مى‏توانند به‏شعائر دینى خودشان عمل کنند و با مسلمین به اصطلاح همزیستى داشته باشند به شرط اینکه با دشمنان مسلمین همکارى نکنند و اگر باخود مسلمین همکارى کنند از مزایاى دیگرى هم برخوردار خواهندبود،و بعد یهود خیانت کردند و حتى در جریانى تصمیم گرفتند که‏پیغمبر اکرم را بکشند و با منافقینى که در داخل مسلمین بودند همکارى‏و همدستى داشتند و بعد از این بود که پیغمبر اکرم تصمیم گرفت که اینهارا به کلى از آنجا اخراج کند،و اساسا با بودن یهود در اطراف مدینه-وبلکه حتى در جزیره العرب-امکان اینکه اسلام بتواند به هدفهاى‏خودش برسد نبود;نه صرف اصل بودن یهود،بلکه بودن یهودیها بعلاوه‏کارهاى یهودیگرى،چون آن کارهاى یهودیگرى از آنها جدا نمى‏شد.

    مسلمین حرکت کردند،البته نه به یک صورت جنگى،و چون ازمدینه تا قلعه بنى النضیر فاصله‏اى نبود پیاده رفتند و تنها خود رسول‏اکرم بودند که بعضى گفته‏اند سوار بر یک شتر بودند و بعضى گفته‏اندسوار بر یک الاغ،و در حقیقت جنگى هم صورت نگرفت.البته مؤمنین‏رفتند براى تصرف قلاع آنها،و آنها بالاخره خودشان با دست‏خودشان‏قلعه‏ها و خانه‏هاى خودشان را خراب مى‏کردند که به دست مسلمین‏نیفتد.برخورد مختصرى هم میان آنها و مسلمین رخ داد.مقدارى ازدرختهاى خرماى آنها را مسلمین بریدند و قطع کردند.این امر،هم براى‏بعضى از مسلمین سؤال به وجود آورد و هم مورد اعتراض یهودیها واقع‏شد.

    یهودیها به پیغمبر اکرم گفتند شما که همیشه از فساد در زمین نهى‏مى‏کنى!و بریدن این نخلها خودش فساد در زمین است.بعضى ازمسلمین هم،البته ذکر نشده است که حرفى زده و اعتراضى کرده باشند،ولى براى آنها هم این کار مقدارى گران آمده بود.آیه نازل شد و این عمل‏را امضا و تصحیح کرد.مى‏فرماید: «ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على‏اصولها فباذن الله‏» آنچه از این درختهاى خرما بریده‏اید و آنچه بجا گذاشته‏اید همه به اذن و رضاى خدا بوده است;یعنى نه آن بریدنها و نه‏آن باقى گذاشتن‏ها هیچکدام بر خلاف رضاى حق نبوده است.

    «و لیخزى الفاسقین‏» و به این وسیله این فاسقها-که مقصود همین یهودیها هستند-خوار و ذلیل مى‏شوند;[این کار]وسیله‏اى است براى خوار وذلیل کردن آنها.

    بعد یهودیها-مخصوصا در عصر ما که دستگاههاى تبلیغاتى‏خیلى وسیعى دارند-این موضوع را جزء مستمسکهاى خودشان قرارداده‏اند که مسلمین آمدند و به امر پیغمبر درختهاى خرما را قطع کردند واین فساد در زمین است.از این جهت است که من لازم مى‏دانم که دراطراف این مطلب مقدارى بحث کنیم.

    این مطلب از دو جنبه باید بحث‏شود،یکى از جنبه قرآنى که آیا این‏عمل با تعلیمات خود قرآن سازگار بوده است‏یا نبوده است؟یعنى اصل‏تعلیمات قرآن و پیغمبر در این زمینه چه بوده است و آیا این یک عمل‏استثنایى و بر خلاف آن تعلیمات است‏یا نه؟و دیگر از نظر کلى و به‏اصطلاح فلسفى و حقوقى،چون این مساله‏اى است که حتى امروز هم‏در میان فلاسفه جدید مطرح است.

    قرآن کریم مکرر در تعلیمات خودش این دستور را یادآورى‏کرده است که در جهاد و مبارزه با دشمن از عدالت‏خارج نشوید،مثل‏آیاتى که در ابتداى سوره مائده هست;در دو آیه است.در یک آیه‏مى‏فرماید: «و لا یجر منکم شنئان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا وتعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شدیدالعقاب‏» وادار نکند کینه و دشمنى قومى که شما را مانع شدند از وروددر مسجد الحرام[که از حد تجاوز کنید].مى‏دانیم که قریش به مسلمین‏فوق‏العاده بدى کردند.یکى از چیزهایى که سبب شده بود که کینه‏قریش،شدید در دل مسلمین وارد شود عملى بود که در حدیبیه انجام‏دادند که مسلمین تا دو فرسخى مکه رفتند و اینها مانع شدند.قرآن‏مى‏فرماید دشمنى این قومى که شما را مانع شدند از مسجد الحرام‏بعلاوه هزار کار بد دیگرى که کرده بودند;جنگ بدر و احد و خندق رااینها بپا کرده بودند-سبب نشود که شما از حد تجاوز کنید.بعدمى‏فرماید که در کارهاى نیک تعاون داشته باشید و در کارهاى بد نه.

    فقها مساله‏اى در فقه در کتاب‏«جهاد»طرح کرده‏اند به نام مساله‏«تترس کافر به مسلم‏»(تترس از ماده‏«ترس‏»است و ترس یعنى سپر)که‏اگر در جنگ،دشمن،مسلمانى را سپر خودش قرار بدهد تکلیف‏چیست؟حال یا فردى از کفار فردى را سپر خودش قرار بدهد[یا گروهى از کفارگروهى را سپر قرار بدهند]،ولى آنها بالاترش را عنوان کرده‏اند که گروهى‏را سپر قرار بدهد.مثلا دشمن عده‏اى مسلمان بى‏گناه را اسیر مى‏کند-واین خیلى معمول هم هست-بعد همان اسرا را در مقدم لشگرخودش قرار مى‏دهد و سربازش پشت‏سر این اسرا جلو مى‏آید،براى‏اینکه اگر آن طرف بخواهد بزند باید اول افراد خودش را بزند.این مساله‏را فقها طرح کرده‏اند که اگر ما دیدیم دشمن هجوم آورده و گروهى‏مسلمان بى‏گناه را سپر خودش قرار داده است،امر ما دایر است میان‏یکى از دو کار:یا این عده بى‏گناه را بکشیم تا بتوانیم جلو هجوم دشمن رابگیریم و یا اینکه به خاطر این بى‏گناه‏ها دست از مبارزه برداریم، تسلیم دشمن باشیم که دشمن چه مى‏کند.مى‏گویند اینجا براى شما جایز است‏که همین بى‏گناه‏ها را به دست‏خودتان بکشید-البته آنها شهیدند در راه‏خدا-براى اینکه جلو پیشروى دشمن را بگیرید،زیرا اگر این کار رانکنید،بعد دشمن مى‏آید بیشتر از آنها را مى‏کشد،همانها را مى‏کشدبعلاوه یک عده افراد دیگر.پس امر دایر است میان اهم و مهم که ماخون این عده بى‏گناه را اینجا حفظ کنیم ولى در ازاى آن خون عده‏بیشترى بى‏گناه را هدر بدهیم یا این عده بى‏گناه را با دست‏خودمان سرببریم براى اینکه جلو خونهاى دیگر گرفته شود؟فقه اجازه مى‏دهد،مى‏گوید این کار را بکنید.

    حال منطق و عقل در اینجا چه مى‏گوید؟آیا عقل مى‏گوید بى‏گناه‏هارا نباید کشت به هر قیمتى که تمام مى‏شود؟یا عقل مى‏گوید بى‏گناه رابى‏جهت نباید کشت و گاهى بى‏گناه با جهت کشته مى‏شود و باید هم‏کشته شود،مثل خود رفتن سرباز به میدان جنگ که بالاخره کشته‏خواهد شد;یعنى اینجا تضاد است میان عاطفه و عقل.خیلى جاهامیان عاطفه و عقل تضاد واقع مى‏شود.یک کار را عقل مى‏گوید بکن، عاطفه مى‏گوید نکن.آن که محکوم عاطفه است نمى‏کند و آن که محکوم‏حکم عقل است مى‏کند،نظیر همین مثالهاى معروف که بچه‏اى احتیاج‏دارد به یک عمل جراحى،اگر به مادر که خیلى اهل عاطفه است‏بگویى،بچه را مى‏کشد بغل خودش،مى‏گوید من حاضر نیستم مثلاشکم او را باز کنند یا دست او را احیانا ببرند.عاطفه‏اش به او اجازه‏نمى‏دهد.ولى عقل چه مى‏گوید؟همان مادر اگر فکر قویترى داشته‏باشد،چنانچه از گفته پزشک یقین پیدا کرد که بریدن دست این بچه‏یگانه راه نجات اوست،مى‏گوید این کار را بکن.خود بچه چطور؟او که‏محال است تسلیم بشود.مولوى این مثال را به حجامت ذکر مى‏کند یعنى خود بچه را با مادر مقایسه مى‏کند،مى‏گوید: «طفل مى‏لرزد به نیش احتجام × مادر مشفق در این غم شادکام‏» همه جراحیهایى که در دنیا مى‏شود همین‏طور است.دندان که فاسد مى‏شود انسان آن را با کمال تاسف مى‏کشد اما متاسف است که چرافاسد شده که حالا باید کند و دور انداخت.

    ولى بعد از اینکه فاسد شده، دیگر آدم عاقل نمى‏گوید فاسد را باید نگه داشت.فاسد اگر باشد سالمهارا هم فاسد مى‏کند.

    «طفل مى‏لرزد به نیش احتجام × مادر مشفق در این غم شادکام‏» همه جراحیهایى که در دنیا مى‏شود همین‏طور است.دندان که فاسد مى‏شود انسان آن را با کمال تاسف مى‏کشد اما متاسف است که چرافاسد شده که حالا باید کند و دور انداخت.

    مثل مساله تترس اسمش فساد در زمین نیست.اگر هدف،صحیح‏نیست اصل کار غلط است.

    اما اگر هدف صحیح است،به خاطر هدف‏صحیح‏کارى را انجام دادن فساد نیست.فساد، کارهاى کینه‏توزى است،یعنى کارهایى که هیچ ربطى به این قضیه ندارد.فرض کنید پیرمردى دریک گوشه‏اى هست;این اثرى در کار جنگ ندارد.آن که اسلام مى‏گوید: «قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا» [لا تعتدوا]یعنى کارهایى که‏تاثیر در تاکتیکهاى هدفى ندارد و فقط ناشى از عقده و از احساسات و ازکینه‏توزى است[انجام ندهید].

    بر اساس کینه‏توزى هیچ کارى نباید کرد.

    دشمن را هم نباید بر اساس کینه‏توزى کشت;دشمن را هم باید به خاطرایمان به هدف کشت نه به خاطر کینه‏توزى.هر کارى که صرفا به خاطرکینه‏توزى باشد(انسانى را مجروح کردن تا چه رسد به انسانى را کشتن،خانه‏اى را خراب کردن،درختى را قطع کردن)جایز نیست.ولى اگر اصل‏کارى مشروع است و رسیدن به یک هدف بزرگتر متوقف بر چنین کارى‏هست البته باید این کار را کرد.از جمله این است:آیا خراب کردن‏حصنها و باروهاى دشمن جایز است‏یا جایز نیست؟اگر حمله به دشمن‏جایز نیست که هیچ چیزش جایز نیست،اما اگر دشمن دشمنى است که‏حتما باید سرزمینش را گرفت و تسخیر کرد البته خراب کردن با رویش هم درست است;خراب مى‏کنیم بعد بهترش را درست مى‏کنیم.اگرواقعا در یک جا این کار جزء تاکتیک جنگى قرار بگیرد،براى خراب‏کردن روحیه دشمن،براى ارعاب دشمن که مقاومت نکند و بعد کشتارکمتر صورت بگیرد[این کار جایز است]یهودى‏اى که جانش به مالش‏بسته است،همین قدر که ببیند مالش مورد هجوم قرار گرفت زودروحیه‏اش را مى‏بازد.

    این است که قرآن مى‏فرماید: «ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على‏اصولها فباذن الله و لیخزى الفاسقین‏» .این «و لیخزى الفاسقین‏» اشاره به آن تاثیرروانى این کار است،یعنى این کار روح اینها را مخذول و منکوب مى‏کندو براى این هدف لازم است.چهار تا درخت است،بریده مى‏شود،بعدهم به جایش درخت کاشته مى‏شود.

    «و ما افاء الله على رسوله منهم‏» .در اسلام از نظر مالى یک‏«فى‏ء» داریم و یک‏«غنیمت‏»; یعنى مالهایى که از چنگال دشمن بیرون آورده‏مى‏شود بعضى نام‏«غنیمت‏»دارد و یک حکم دارد و بعضى نام‏«فى‏ء» دارد و حکم دیگرى دارد.غنیمت عبارت است از آنچه که در میدان‏جنگ به دست‏سربازان مى‏افتد و به وسیله جنگ گرفته مى‏شود.هرچیزى که به وسیله جنگ و به تعبیر قرآن با یورش با اسب و شتر-یعنى‏آنجا که رسما حمله،حمله جنگى است-و با زور شمشیر گرفته مى‏شود آن را «غنیمت‏» مى‏گویند.

    غنائم جنگى از نظر اسلام به پنج قسمت‏تقسیم مى‏شود;چهار قسمت میان سربازها-همانهایى که در جنگ‏شرکت داشته‏اند-تقسیم مى‏شود و یک قسمت اختصاص به پیغمبرپیدا مى‏کند که خمس است و مصرفش همان مصرف خمسى است که‏ما مى‏دانیم (و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى).

    و اما فى‏ء.

    فى‏ء عبارت است از اموالى که از کافر حربى به دست‏مى‏آید ولى بدون آنکه زور شمشیر در کار باشد;یعنى دشمن به شکل‏دیگرى،مثلا به واسطه رعب و ترسش، از آنجا رفته است.این را اصطلاحا «فى‏ء» مى‏گویند.در فى‏ء،سربازان شرکت ندارند و در واقع‏ به تعبیرى که بعد عرض مى‏کنیم که خود قرآن تا آخر سوره این موضوع‏را بیان کرده-به یک معنا به همه مسلمین تعلق مى‏گیرد;چگونه؟اولااینجا کلمه‏«فى‏ء»تعبیر فوق‏العاده‏اى است.فى‏ء یعنى رجوع.

    چیزى که‏رفته و بازگشته،حالت بازگشتش را«فى‏ء»مى‏گویند.سایه را تا وقتى که‏آفتاب رو به بلندى است (تا ظهر)که به تدریج‏ سایه کوچک مى‏شود،«ظل‏»مى‏گویند، از آن به بعد که باز سایه برمى‏گردد و رو به درازى‏ مى‏رود آن را «فى‏ء» مى‏گویند.

    قرآن مالى را که از کافر حربى گرفته‏مى‏شود اسمش را مى‏گذارد«فى‏ء»یعنى آن که به جاى اصلى خودش‏برگشته است;یعنى او را غاصب مى‏شمارد.با فلسفه قرآن مطلب کامل‏و روشن است;چون هر چه هست از آن خداست،همه چیز مال‏خداست و خدا در این عالم بشر را براى مقصدى خلق کرده است که آن‏مقصد توحید است و استفاده از سفره الهى آن قدر براى انسان جایزاست که با هدف صاحب اصلى موافق و هماهنگ باشد.از نظر اسلام‏کسى که کافر بالله العظیم است مالک حقیقى نیست;در واقع آنچه را که‏مى‏خورد مثل کسى است که از نظر قانونى مال غصبى را دارد مى‏خورد.

    این مال وقتى که به مسلم برمى‏گردد«فى‏ء»است.

    اینجا دو تعبیر وجود دارد.یکى از قرآن یکى از حدیث;خیلى جالب‏است!این تعبیر راجع به مال است،یک تعبیر هم راجع به علم داریم.آن‏تعبیر راجع به علم خیلى عجیب است!جمله معروفى است که‏پیغمبر اکرم فرموده و مکرر از ایشان روایت‏شده و از امیر المؤمنین باتعبیرات مختلف مکرر روایت‏شده،که خلاصه همه آنها این است: «الحکمه ضاله المؤمن یاخذها اینما وجدها»حکمت-یعنى علم،علمى که‏محکم باشد،یعنى علمى که تخیل و واهى نباشد،حقیقت و مطابق باواقع باشد،علم درست-گمشده مؤمن است.

    مؤمن هر جا که حکمت راپیدا کند گمشده خود را پیدا کرده‏«و لو عند مشرک‏»و لو نزد یک مشرک.«گمشده‏»یعنى چیزى که مال من بوده و از دستم رفته است.انسان وقتى‏چیزى مال خودش باشد و از دستش رفته باشد و بعد جاى دیگر آن راببیند دیگر معطل نمى‏شود،فورا مى‏گیرد.«فهو احق بها».اینجا رابطه دین‏و علم[بیان شده است].امروز بحثى هست-فرنگیها طرح کرده‏اند-که‏دین و علم با یکدیگر تضاد دارند.

    پیغمبر درست عکس مطلب رامى‏گوید که ایمان و علم با یکدیگر آنچنان به اصطلاح همخانگى دارندکه اگر حکمت در غیر خانه ایمان باشد در خانه خودش نیست: اى برادر بر تو حکمت عاریه است همچو نخاسى که دستش جاریه است مى‏خواهد بگوید حکمت و علم اگر در جایى که ایمان نیست وجودداشته باشد،در جاى خودش نیست،آنجا عاریه است;خانه حکمت‏آنجاست که ایمان باشد.پس ایمان و علم این قدر با یکدیگر توام‏هستند.این تعبیر راجع به علم،آن تعبیر هم راجع به مال.در باب علم‏مى‏فرماید: «الحکمه ضاله المؤمن‏»،در باب مال مى‏فرماید: «ما افاء الله على‏رسوله‏» آن که خدا برگرداند به پیغمبر;یعنى اساسا بودنش در آنجابى‏اساس بود.

    [اخیرا]به نام‏«حقوق بشر»حرفهاى مفت بى‏اساسى-که درست‏فکر نکرده‏اند-مى‏گویند.

    مى‏گویند بشر فی حد ذاته قطع نظر از دین ومذهب حقوقى دارد.(اینجا باید گفت‏خدا پدر مارکسیستها را بیامرزد که‏آنها این حرفها را به کلى نفى کرده‏اند.)منشا این حقوق چیست؟

    چرا بشرچنین حقوقى دارد؟این حقوق را چه کسى قرار داده و از کجاست؟چرابشر چنین حقوقى دارد و آن اسب این حقوق را ندارد؟آیا طرحى درعالم هست که چه براى چیست؟

    یعنى آیا در باطن عالم یک پیوستگى‏در کار است و آن این است که اگر انسانى در عالم خلق شده و مواهبى به نام محصول،زراعت،میوه،پوشیدنیها و خوردنیها در عالم هست،اینهابراى انسان خلق شده؟حرف درستى است.بعد مى‏گوییم این عالم،این‏دستگاهى که دارد این امور مورد استفاده را تحویل بشر مى‏دهد،این‏رودخانه‏ها،این جنگلها،این میوه‏ها،این زمینهاى پر استعداد،این آب وهوا،این عالم خلقت اینها را براى یک نفر نیافریده،براى یک طبقه هم‏نیافریده،براى همه آفریده.حرف درستى است( «و الارض وضعهاللانام‏» زمین را براى همه مردم قرار داد).ولى اساس حرف تو این است‏که اصلا پیدایش زمین به علت‏یک تصادف بود،پیدایش حیات در روى‏زمین هم به علت‏یک تصادف دیگر بود،انسان هم در اثر یک تنازع بقاى‏خونین به وجود آمد;در اثر جنگهاى بیرحمانه‏اى که نسلهاى حیوانات بایکدیگر کردند، یکى از نسلها شده انسان.یکدیگر را خورده‏اند و به‏حقوق یکدیگر تجاوز کرده‏اند،مثل میلیونها کرمى که در یک حوض‏بوده‏اند،کرمهاى بزرگتر کوچکترها را خورده‏اند;خوردند و خوردند تاآخر یک کرم بزرگ باقى ماند.آن وقت انسانى که طبق فلسفه تو این جوردر روى زمین به وجود آمده،به اینجا که رسیده یکمرتبه صاحب حق‏شد؟از کجا صاحب حق شد؟اصلا حق بشریت دیگر معنى ندارد.

    اما اگر حق معنى دارد-که واقعا هم معنى دارد-این بر اساس اصل‏علت غایى است‏یعنى این رابطه که این اشیاء براى انسان آفریده شده‏است.پس انسان هم براى یک حقیقت عالیتر و متعالى‏تر آفریده شده‏است،وقتى که انسان براى یک حقیقت عالیتر و متعالى‏تر آفریده شده‏است،آن حقیقت از انسان مقدستر است.انسان قداست‏خودش را به‏اعتبار انسانیت کسب مى‏کند.ما همیشه این حرف را گفته‏ایم.وقتى که‏شما مى‏گویید انسان شرافت دارد،مى‏گوییم کدام انسان؟انسان‏زیست‏شناسى؟از نظر زیست‏شناسى که جانى‏ترین انسانها باشریف‏ترین انسانها فرق نمى‏کند.مثال از مسلمانها نمى‏آوریم.از نظرزیست‏شناسى موسى چمبه با لومومبا هیچ فرق نمى‏کند،هیچ شرافتى‏آقاى لومومبا بر آقاى موسى چمبه ندارد،یعنى نمى‏شود گفت[چون]مثلا گروه خون این از گروه خون او بهتر است‏یا شکل این از شکل اوزیباتر است[این بر او شرافت دارد].این که ملاکش نیست;ملاک مسائل‏دیگرى است که شما آنها را«معیارهاى انسانیت‏»مى‏نامید.پس انسانیت‏مافوق انسان است،یعنى هر انسانى انسان بالقوه است،و انسان بالفعل‏آن است که آن ارزشهاى انسانى در او رشد و کمال پیدا کرده است.

    پس‏هدف آن ارزشهاى متعالى انسانى است.این است که انسان فداى ایمان‏مى‏شود،فداى اخلاق مى‏شود و فداى ارزشهاى انسانى مى‏شود.

    بنابراین در زمینه امر خدا و اراده خدا-که امر خدا و اراده خدا هم‏چیزى جز سعادت بشریت نیست-دیگر حقى در مقابل آن پیدانمى‏شود که کسى بگوید من به دلیل اینکه فقط یک انسان زیست‏شناسى‏هستم و یک سر و دو گوش دارم حقى دارم و این حق من به هیچ‏وسیله‏اى قابل سلب نیست.خیر،چنین چیزى نیست،حق مال تونیست،مال انسانیت است.تو تا در مسیر انسانیت باشى ذیحق هستى،از این مسیر که خارج شدى حقى به هیچ چیز ندارى حتى به جان‏خودت.این است که قرآن مى‏گوید: «ما افاء الله على رسوله‏» آنچه را که‏خدا برگرداند;یعنى بى‏جهت پیش اینها بود.اصلا مالکیت بر ایشان قائل‏نیست،با کمال صراحت.

    اینجا چون قانون را براى مسلمین بیان مى‏کند بعد مى‏فرماید: «فمااوجفتم علیه من خیل و لا رکاب‏» در اینجا اسب و شترى بر اینها نتاختید،÷یعنى چون جنگ نبوده غنیمت نیست «و لکن الله یسلط رسله على من یشاءو الله على کل شى‏ء قدیر» لکن خدا پیامبرانش را بر هر کس که بخواهدمسلط مى‏کند و خدا بر هر چیزى قادر است.در آیه اول با جمله «فمااوجفتم علیه من خیل و لا رکاب‏» به مسلمین گفت پس اینجا مساله،مساله‏غنیمت نیست که به همان خصوص سربازها تعلق داشته باشد.

    «ما افاءالله على رسوله من اهل القرى فلله‏» آنچه که خدا فى‏ء کرد از اهل قراء تعلق‏دارد به الله.البته معلوم است که الله مصرف کننده نیست;یعنى‏فى سبیل الله;«لله‏»اینجا یعنى در راه خدا باید مصرف شود،به عنوان‏فى سبیل الله باید مصرف شود.به اصطلاح عنوان خاص است.

    «وللرسول‏» و براى پیغمبر،یعنى باز قسمتى از این اختصاص به پیغمبرپیدا مى‏کند که پیغمبر بر اساس آنچه که خودش صلاح مى‏داند-یعنى‏صلاحدید شخصى پیغمبر-در هر موردى که بخواهد،مصرف مى‏کند.

    «و لذى القربى‏» و براى ذوى القربى.در اینجا حتى اهل تسنن هم اعتراف‏دارند که مقصود از«ذوى القربى‏»ذوى القرباى پیغمبر است،یعنى کسانى‏که صدقات بر آنها حرام است.به دلیل اینکه صدقات بر آنها حرام است‏از اینجا مى‏توانند استفاده کنند.

    «و الیتامى و المساکین و ابن السبیل‏» و براى‏یتیمها و مسکینها و ابن السبیل‏ها.سپس جمله‏اى است که بعد تفسیرمى‏کنم.

    آنگاه مى‏فرماید: «للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم‏» فقراى‏مهاجرى که از شهرهایشان خارج شدند.بعد مى‏فرماید: «و الذین تبوءوالدار و الایمان من قبلهم‏» و حتى براى انصار که چنین و چنان بودند.بعدمى‏فرماید: «و الذین جاءو من بعدهم‏» و براى کسانى که بعد از این مهاجرین‏و انصار تا دامنه قیامت بیایند.پس معنایش این است که در نهایت امرمورد مصرف فى‏ء عموم مسلمین هستند.

    حال چرا فى‏ء به یتامى و مساکین و ابن السبیل و این فقراء و دیگران برسد؟اینجا قرآن تعلیلى کرده که از این تعلیل یک اصل کلى براى‏جاهاى دیگر استفاده کرده‏اند: «کى لا یکون دوله بین الاغنیاء منکم‏» براى‏اینکه این مال و ثروت،چیزى نباشد که فقط در میان اغنیاى شما گردش‏کند;یعنى فلسفه این حکم این است که پول و ثروت در میان همه‏طبقات پخش شود و اختصاص به یک طبقه معین نداشته باشد که فقطدر میان آنها در یک مدار بسته گردش کند، در مدار بازى باشد که همه‏مردم را شامل شود.کلمه‏«دوله‏»و«دوله‏»هر دو در زبان عرب استعمال‏مى‏شود،هر دو هم به اعتبار تداول یعنى دست به دست‏شدن است.

    دولت را هم‏«دولت‏»مى‏گویند چون دست به دست مى‏شود یعنى براى‏یک نفر یا براى یک عده باقى نمى‏ماند،اینها مى‏روند عده دیگر مى‏آیند،آن عده مى‏روند باز عده دیگر مى‏آیند.از آن جهت که به اصطلاح یک‏«حالت‏»است به آن مى‏گویند«دوله‏»ولى آن چیزى که دست به دست‏مى‏شود مثل خود پست‏یا پول را مى‏گویند«دوله‏»یعنى آن چیزى که‏دست به دست مى‏شود.حال قرآن مى‏گوید این پول که دست به دست‏مى‏شود نباید در یک مدار محدود که مدار اغنیاست دست به دست‏شود،باید در مدار عموم دست به دست‏شود;چون پول به هر حال درگردش و حرکت است،نمى‏تواند در یک جا بماند،ولى پول که‏نمى‏تواند در یک جا بماند دو جور است:یک وقت هست فقط در میان‏یک طبقه و در یک مدار محدود گردش مى‏کند،و یک وقت هست دریک مدار نامحدود گردش مى‏کند;که از این جمله این نظریه اسلام‏استنباط شده است که نظر اسلام در باب ثروت این است که در یک مدارمحدود گردش نکند بلکه در یک مدار نامحدود یعنى در دست همه‏مردم[گردش کند].بهترین مثل آن چرخ و فلک است.چرخ و فلک ‏همیشه در حال گردش است،یعنى آن که در آن راس قرار گرفته مى‏آید پایین و در آن پایین‏ترین نقطه و آن که در نقطه پایین بوده مى‏رود بالا; دو مرتبه همین‏طور گردش مى‏کند،به یک حال باقى نمى‏ماند.قرآن‏حرفش این است که پول باید در میان همه مردم بگردد نه در میان یک‏طبقه معین.

    «و ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدیدالعقاب‏» آنچه را که پیامبر به شما مى‏دهد بگیرید و آنچه را که از آن نهى‏مى‏کند باز بایستید;یعنى اوامر و نواهى پیغمبر باید معیار و ملاک قانون‏در میان شما باشد;و از خدا بترسید که خداوند شدید العقاب است.درگذشته خواندیم که «ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول ولذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل‏» یعنى آنها را به عنوان مواردمصرف[فى‏ء]معین فرمود، ولى باز تکرار مى‏شود: «للفقراء المهاجرین‏» .

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّک ذُو الجَْلَلِ وَ الاکْرَامِ(27) فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(28) یَسئَلُهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ کلَّ یَوْمٍ هُوَ فى شأْنٍ(29) فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(30) ترجمه : 26 - تمام کسانى که روى آن (زمین ) هستند فانى مى شوند. 27 - و تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند. 28 - پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى ...

واقعیت‌ قتل‌ عثمان‌ سراسر کشور اسلامی‌ علیه‌ تو شوریده‌ است‌! علی‌ (ع‌) به‌ خدا سوگند این‌ زنجیر را به‌ گردن‌ تو می‌اندازم‌ تا اینکه‌ این‌ افراد خبیث‌ و ناپاک‌ ( مروان‌ و ابن‌ عامر و ابن‌ ابی‌سرح‌) را از خود دور کنی‌. جبله‌ بن‌ عمرو گر به‌ فکر جهاد هستید، به‌ سوی‌ ما بشتابید، زیرا خلیفه شما، دین‌ محمد (ص‌) را تباه‌ نموده‌ است‌؛ او رااز حکومت‌ خلع‌ کنید! مردم‌ مدینه‌ یازده‌ سال‌ ...

بسم ‏اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام على اشرف الأَنبیاء المرسلین سیدنا و نبینا ابى‏القاسم محمدصلى الله علیه وآله و على اهل بیته‏ علیهم السلام الطیبین الطاهرین المعصومین و من اهتدى بهداه الى یوم الدین. مطالبى را که تهیه کرده‏ام به صورت فشرده، خیلى مختصر و فهرست وار عرض مى‏کنم. اگر فایده‏اى در این مطالب باشد، همان مختصر و فهرست کافى است. مطلع بحث «وَ ...

چکیده حجاب به معناى پوشاندن بدن زن در برابر نامحرم از احکام ضرورى دین اسلام است. در ادیان الهى دیگر از جمله آئین زرتشت، یهود و مسیحیت نیز این حکم با تفاوتهایى وجود دارد. در سرزمینى که اسلام در آن ظهور کرد زنان با صورتى گشاده و گریبانى چاک در معابر آمد و شد مى کردند. برخى نویسندگان چنین اظهار نظر کرده اند که پوشش اسلامى نتیجه تعامل فرهنگى بین اعراب و ایرانیان و رومیان است و در ...

مقدمه انسان از گذشته‏هاى دور تا به امروز در پى شناسایى حقوق خویش و در جهت تأمین‏و تضمین آن، همواره قربانى داده است. پرداخت هزینه‏هاى سنگین در این راه به‏تدریج جامعه بشرى را به سوى تنظیم و تدوین حقوق بشر هدایت نمود. اعلامیه‏هاى حقوق که سابقه تدوین برخى از آنها به قرنها قبل بازمى‏گردد نمونه‏اى از تلاش انسان در این‏راستا مى‏باشد. انسان همان موجودی است که آفرینش وى در زیباترین شکل ...

پیشینه حجاب «یا بنى آدم قد انزلنا علیکم لباسا یوارى سَوْاتکم و ریشا و لباس التقوى ذلک خیر ذلک من آیات اللّه‏ لعلکم یذکرون.»(1) بررسى تاریخ زندگى بشر به دو طریق ممکن است : 1- گذشته انسان را از جهت مادّى یعنى سیر تکاملى انسان رااز حیث چگونگى تولید و صنعت مطالعه کنیم 2- گذشته انسان را از جهت رشد معنوى ، یعنى عروج و هبوط انسان‏ها در مسیر کسب صفات متعالى ، از آغاز خلقت تاکنون در پرتو ...

عقیده به رستاخیز و زنده شدن مردگان ، اصل خدشه ناپذیرى است که از اصول دین شمرده شده است و تصور نمى کنم هیچ فردى ، مسلمان و مؤ من به قرآن و اسلام باشد و آنگاه با وجود صدها آیه قرآن و صدها روایت و دلایل مسلم عقلى ، باز هم به رستاخیز و مساءله معاد ایمان نیاورد. ما اینک در اندیشه طرح بحث ((معاد)) نیستیم بلکه تنها به نکات مهم و خدشه ناپذیرى از آن براى ورود به بحث ((رجعت )) اشاره مى ...

در عام الفیل (سالى که سپاه ابرهه به قصد تخریب خانه خدا به مکه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعیل پیامبر (ع) فرزندى به دنیا آورد که قرار بود با ابلاغ آخرین شریعت الهى، بزرگترین تحول را در تاریخ بشریت ایجاد کند و مکتبى حیات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نماید. نام پدر این کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام "محمد" را براى ...

مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا درعام الفیل بوده،و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل‏بسرکردگى ابرهه بمکه حمله بردند و بوسیله پرنده‏هاى ابابیل‏نابود شدند. و اینکه آیا این داستان در چه سالى از سالهاى میلادى بوده‏اختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده،ولى با توجه به‏اینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته‏اندنمى‏توان در اینباره نظر صحیح و دقیقى ارائه ...

علل پیدایش مذاهب در اسلام اگر مسلمانان در زمان پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از وحدت خاصى برخوردار بودند، و عظمت مقام رسالت و مرجعیت مسلم او براى پیروانش، مانع از بروز دوگانگى بود، ولى پس از درگذشت او، شکاف عجیبى در میان آنان پدید آمد، و آن وحدت و ایثار، جاى خود را به جدال و نزاع کلامى، و احیانا به نبردهاى خونین، آنهم بر سر عقائد، داد. مهمترین مساله در این مورد، بررسى ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول