دانلود تحقیق سوره فتح

Word 66 KB 32272 9
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • بسم الله الرحمن الرحیم انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا (8) لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بکره و اصیلا (9) ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما (10) سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا یقولون بالسنتهم ما لیس فى قلوبهم قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان اراد بکم ضرا او اراد بکم نفعا بل کان الله بما تعملون خبیرا (11) انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا: این آیه در سوره احزاب هم با همین عبارت اضافه‏اى وجود دارد.آنجا مى‏فرماید: یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا: اى پیامبر، ما تو را فرستاده‏ایم گواه بر مردم و گواه بر امت.«شاهد»و«شهید»معنى حضور را مى‏دهد.در زبان عربى به‏«گواه‏»از آن جهت‏«شاهد»مى‏گویند که کسى حق دارد در مورد واقعه‏اى گواهى بدهد که در آن واقعه حاضر باشد،یعنى انسان در مورد واقعه‏اى که در آن حضور دارد و احساس مى‏کند و بالعیان آن را مى‏بیند حق دارد شهادت بدهد.این مساله‏اى است در باب‏«قضاء»(قضاوت)،مى‏گویند شهادت به علم جایز نیست،شهادت به عین و به حس جایز است،یعنى اگر شما چیزى را یقین دارید و شک ندارید ولى ندیده‏اید،مثلا یقین دارید العیاذ بالله زید همسایه شما شراب مى‏خورد،از صد احتمال یک احتمال هم نمى‏دهید که شراب نخورد،یعنى هیچ احتمال اینکه بتوانید توجیه هم بکنید نمى‏دهید،یقین دارید شراب مى‏خورد،اما به چشم خودتان ندیده‏اید،یقین دارید که فلان مرد و زن زنا کرده‏اند ولى به چشم خود ندیده‏اید،حق ندارید که این را شهادت بدهید بگویید فلانى زنا کرده یا فلانى شراب خورده است،و اگر شهادت بدهید و قاضى از شما بپرسد که این را که تو شهادت مى‏دهى دیده‏اى یا ندیده‏اى،و شما بگویید من ندیده‏ام ولى یقین دارم،اگر شما عادلترین عادلهاى عالم هم باشید، اعدل عدول هم باشید، سلمان فارسى هم باشید قاضى حق ندارد بر این گونه شهادت ترتیب اثر بدهد.

    حدیثى هست، حضرت صادق علیه السلام فرمودند(با دستشان اشاره کردند):«على مثل ضوء الشمس‏»مثل اینکه نور خورشید را مى‏بینى،فقط اگر این طور باشد شهادت بده،غیر از این نه.به همین جهت براى آنچه که ما در فارسى مى‏گوییم‏«گواه‏»در زبان عربى کلمه‏«شاهد»به کار مى‏برند،یعنى حاضر،یعنى آن کسى که حاضر واقعه بوده نه آن کسى که عالم به واقعه است،چون غایب از واقعه هم گاهى عالم به واقعه مى‏شود،ولى کافى نیست.علم به واقعه ولى عن غیاب کافى نیست،حضور آن واقعه و شهود آن لازم است.

    یکى از نکات مهم و معارف بزرگ قرآن این مساله است که پیغمبر اکرم و به تعبیر قرآن گروهى از مؤمنین-که آن گروهى از مؤمنین این گونه جز اینکه در مقام عصمت باشند کس دیگر نمى‏تواند باشد-[شاهد امت هستند].خدا پیغمبر را«شاهد امت‏»نامیده است،شاهدى که در دنیا تحمل شهادت مى‏کند و در آخرت اداى شهادت،یعنى او حاضر و ناظر به افعال و اعمال امت است.همین طور که ما مى‏گوییم ملکین رقیب و عتید ناظر و شاهد اعمال ما هستند،همیشه پیغمبر یک امت‏شاهد و ناظر بر اعمال امت است،و این است که در مساله امامت گفته مى‏شود که شان اصلى امام این نیست که در میان مردم ظاهر باشد و حکومت در دست داشته باشد که اگر این شان را از او گرفته باشند دیگر امام نباشد و از امامت‏خلع شده باشد،نه،شان اصلى که از آن این شان نتیجه مى‏شود[این است که امام شاهد امت است]یعنى با وجود کسى که در باطن و از نظر باطن شاهد بر همه امت است دیگر نوبت به کسى که مثل همه افراد امت است و مثل افراد دیگر امت‏خطا کار است نمى‏رسد که او خلافت و حکومت را در دست بگیرد.

    این است که قرآن در آن آیه مى‏فرماید: یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا ما شما را فرستاده‏ایم به عنوان شاهد و به عنوان گواه امت.این مساله عرض اعمال-که خودش مساله‏اى است که بر پیغمبر یا امام عرض اعمال مى‏شود-همان مفهوم‏«شهادت‏»را مى‏رساند،که در آن آیه مى‏فرماید: و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغیب و الشهاده .

    این که بعد مى‏فرماید: و ستردون الى عالم الغیب و الشهاده یعنى خیال نکنید این شهادت براى این است که العیاذ بالله خدا نمى‏داند،شاهدها باید بیایند به اطلاع او برسانند[و او]قاضى این گونه است،این روى آن نظام نیست،این شاهدها هستند و تازه بازگردانده مى‏شوید به کسى که خودش عالم بر غیب و بر شهادت و بر همه چیز است و اعلم است از خود شما و از خود شاهدها بر این مطلب.

    انا ارسلناک شاهدا .پس یک شان از شؤون مقام رسالت‏شهادت است،تحمل شهادت در دنیا و اداى شهادت در آخرت.

    و مبشرا و نذیرا .شان دیگر تبشیر است و شان دیگر انذار.همیشه پیغمبران مردم را در حال حرکت و در جریان مى‏بینند،یعنى انسان خواه ناخواه این طور است.انسان هیچ وقت‏ساکن نیست،همیشه در حرکت است،منتها در چه راهى و به کدام سو در حرکت است؟پیامبران مبشر و منذر هستند،یعنى راه را ارائه مى‏دهند و بشارت و نوید مى‏دهند که اگر از این راه بروى به چه فتح و سعادت و کمالى نائل مى‏شوى و اگر از آن راه و آن راه بروى به چه بدبختى و شقاوتى نائل مى‏شوى.

    حدیثى هست که پیغمبر اکرم با اصحاب نشسته بودند،چند خط از نقطه‏اى به نقطه‏اى رسم کردند،بعد اشاره به خط وسط که خط راست بود کردند و فرمودند این راه من است(صراط مستقیم)و بقیه راهها راههاى من نیست،یعنى انسان همیشه در حال حرکت است،منتها یک وقت راه راست را به سوى مقصد در پیش مى‏گیرد و یک وقت از راههاى کج مى‏رود،و پیغمبران آمده‏اند که مبشر به راه راست باشند.

    اینجا عمل خاصى از پیغمبر اکرم صورت گرفته که مساله مبشر بودن و منذر بودن پیغمبر را خیلى خوب مجسم مى‏کند،مخصوصا منذر بودن.در سالهاى اول بعثت رسول اکرم بعد از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین (خویشاوندان نزدیک را باید انذار کنى)دو واقعه رخ داده است،یکى انذار نزدیکان خیلى نزدیک،یعنى بنى هاشم و بنى عبد المطلب که این در خانه خود حضرت صورت گرفته،که عده‏اى را-که 39 یا 40 نفر بودند،عموهاى حضرت،عمو زادگان، عمه زادگان،اینهایى که خیلى نزدیک بودند-دعوت کردند،آن داستان معروف که امیر المؤمنین طفل بودند و[پیغمبر اکرم]دستور دادند که آبگوشتى براى اینها بپزند و ایشان آماده کردند،و بعد ابو لهب چه گفت و...

    یک جریان دیگر هست که انذار اقربین کمى از اینها دورتر است-که بعد از آن واقعه صورت گرفته-یعنى همه قریش،چون همه قریش اقرباى پیغمبر بودند.خود پیغمبر از قبیله قریش بود یعنى بنى هاشم تیره‏اى از قریش بودند.پیغمبر اکرم رفتند بالاى یکى از کوههاى اطراف مکه و فریاد کردند ایها الناس جمع شوید،مطلب مهمى را مى‏خواهم با شما در میان بگذارم.

    عده زیادى جمع شدند،اکابر و اصاغر،زن و مرد جمع شدند، بعد حضرت فرمود:ایها الناس!اگر من سخنى به شما بگویم،از من مى‏پذیرید،باور مى‏کنید؟

    همه گفتند ما از تو جز راستى نشنیده‏ایم.فرمود اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاه جرارى هست که آهنگ شهر شما را دارند و تصمیم گرفته‏اند بیایند شهر شما را غارت کنند افرادتان را بکشند پس آماده و مهیا بشوید،باور مى‏کنید؟

    همه گفتند البته باور مى‏کنیم،ما از تو سخن خلاف نشنیده‏ایم.تا این اقرار را از اینها گرفت این جمله را فرمود: فانى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید پس من شما را انذار مى‏کنم که در جلوى شما عذاب بسیار شدید دردناکى هست،اما نه فقط در این دنیا،اگر همین راهى را که الآن دارید مى‏روید ادامه بدهید،در جلوى شما عذاب بسیار شدیدى هست.این جمله خیلى تکان دهنده بود.ابو لهب فریاد زد که تو براى چنین حرفى ما را به اینجا آورده‏اى؟!...و رفت.

    پیغمبر گواه بر مردم و مبشر و منذر و دعوت کننده مردم است.در آن آیه،بعد مى‏فرماید: و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا (دعوت کننده مردم است به سوى خدا به اذن حق،و چراغى است روشن براى مردم).از این شهادت و از این تبشیر و از این انذار چه تحول و تغییرى در مردم پیدا بشود؟اینجا خطاب از پیغمبر که مخاطب بود[بر مى‏گردد و]خود مردم[مخاطب]مى‏شوند،کانه مردم در اینجا سؤال مى‏کنند:خدایا تو پیغمبر را شاهد و مبشر و نذیر و منذر فرستادى،که ما چه بکنیم؟

    لتؤمنوا بالله و رسوله که ایمان بیاورید،ایمان پیدا کنید به خدا و پیامبر خدا(ایمان،خودش اعتقاد است)،فکر و روحتان تحول پیدا کند،حیاتتان حیات ایمانى بشود.

    و تعزروه و خدا را نصرت و یارى کنید.این از آن مهمترین و زیباترین تعبیرات قرآن است،و در اهمیت دادن به بشر است:اى بشر به یارى خدایت برخیز.خیلى در آن استعطاف و اظهار مهربانى است،و خیلى هم مقام است براى بشر.کانه(البته این تعبیر[رسا] نیست): «اى بشر بیا تا جهان را با هم بسازیم‏».براى اینکه به یارى خداى خودتان برخیزید.البته این در معنا و در واقع بر مى‏گردد به یارى خود انسان،آدم خودش را یارى مى‏کند،جهان را هم که مى‏سازد براى خودش مى‏سازد نه براى خدا،ولى تعبیر چنین تعبیرى است‏یعنى اینقدر در آن اشفاق و استعطاف خوابیده است که حد ندارد.

    این را ما مکرر گفته‏ایم که فرق بین خدا به نحوى که انبیاء براى بشر معرفى مى‏کنند و خدا آن گونه که فیلسوفان معرفى مى‏کنند(فیلسوفانى که متاثر از اسلام نیستند مثل فیلسوفان قدیم یونان)[این است که]خدایى که یک فیلسوف مثل ارسطو یا افلاطون معرفى مى‏کند موجودى است که رابطه‏اش [با عالم]فقط این است که عالم را خلق کرده و صانع عالم است،اما خدا آن گونه که انبیاء به بشر معرفى مى‏کنند خیلى به انسان نزدیک است و در حال داد و ستد با انسان است:این را بده و آن را بگیر،به من مهر بورز به تو مهر مى‏ورزم،مرا دوست داشته باش من تو را دوست دارم،ما و تو با همدیگر یکى هستیم.کانه خویشاوندى را به خویشاوند خودش معرفى مى‏کند.«براى اینکه به خداى خودتان و پیامبرش ایمان بیاورید و براى اینکه به یارى خداى خودتان برخیزید».بعضى گفته‏اند«و تعزروه‏»به پیغمبر بر مى‏گردد، ولى مفسرین جواب داده‏اند به قرینه‏«تسبحوه‏»نمى‏تواند به پیغمبر بر مى‏گردد.«و تعزروه‏»به یارى خداى خودتان برخیزید.این تعبیر در آیات دیگر قرآن هم هست: ان تنصروا الله ینصرکم اگر خداى خودتان را یارى کنید او هم شما را یارى مى‏کند.یا در جاى دیگر مى‏فرماید: من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا (خیلى عجیب است!خدا آمده از ما قرض الحسنه مى‏خواهد)کیست که به خدا قرض الحسنه بدهد؟همان قرض الحسنه‏اى که ما به مردم مى‏دهیم خدا دست‏خودش را آورده جلو:بندگان من!من هم از شما قرض الحسنه مى‏خواهم، به من قرض الحسنه بدهید،یعنى به مردم که قرض الحسنه مى‏دهید به من هم قرض الحسنه بدهید.

    «و توقروه‏»و براى اینکه عظمت او را در روح خودتان درک کنید،[براى اینکه]تعظیم کنید او را،یعنى عظمت او را درک و فهم کنید.«تعزروه‏»آن یارى عملى است،کارى که باید در عمل بکنید اسمش یارى خداوند است،«توقروه‏»یعنى جلال و عظمت او را دریابید و درک کنید.

    «و تسبحوه‏»درکتان برسد به آنجا که بفهمید هر چه که درک مى‏کنید باز او را آنچنان که بایست درک نمى‏کنید،باز او منزه است از آنچه که شما درک مى‏کنید،یعنى برتر و والاتر است.

    در آیات اول سوره‏«مدثر»این طور مى‏خوانیم: یا ایها المدثر قم فانذر .این‏«فانذر»همین‏«بشیرا و نذیرا»در اینجاست.

    و ربک فکبر پرودگار خودت را تکبیر بگو و تعظیم کن.این همان توقروه در اینجاست،یعنى کبریائى و عظمت و جلال او را به مردم بشناسان و بنمایان.آنوقت و تسبحوه .همیشه معرفت انسان آن وقت معرفت است که شناخت مقرون به تسبیح و تنزیه باشد یعنى مقرون به اظهار عجز باشد،که خدایا من تو را هر چه که بشناسم آخرش آن شناختن باز لایق من است،حد من است نه آنچنان،که تو هستى،چنانکه پیغمبر اکرم فرمود: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک‏» خدایا من نمى‏توانم ستایش تو را به پایان برسانم،آنچنان تو را ستایش کنم که تو شایسته آن هستى،تو آنچنانى که خود خود را مى‏شناسى،تو آنچنانى که خود خود را ثنا مى‏گویى.

    و تسبحوه بکره و اصیلا هر بامدادان و هر شامگاهان او را تسبیح کنید،که همین نماز است.

    نماز ما تسبیح و تکبیر صبحگاهان و شامگاهان است.دو مرتبه آیه وارد همان داستان حدیبیه و بیعت الرضوان مى‏شود و در واقع دنباله «انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا» است‏یعنى در این آیه در واقع توصیف پیغمبر است نه توصیف مؤمنین.آیه‏اى که بعد خواهیم خواند: «اذ یبایعونک تحت الشجره‏» آن مربوط به مؤمنین مى‏شود،این راجع به پیغمبر است.فرمود: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله‏» [کسانى که با تو بیعت مى‏کنند]با خدا بیعت مى‏کنند، بیعت با تو بیعت با خداست.بالاتر از این، «ید الله فوق ایدیهم‏» دست‏خداست بالاى دست آنها، یعنى چه؟

    بیعت از ماده‏«بیع‏»به معنى فروختن است.حقیقت بیعت پیمان است،همین چیزى است که ما امروز در مواقعى به آن مى‏گوییم دست دادن.مثلا شخصى مى‏گوید اگر من افرادى کمک پیدا کنم حاضرم پانصد هزار تومان براى فلان کار خیر سرمایه‏گذارى کنم.به یکى که آنجا نشسته و چنین روحى دارد مى‏گوید حاضرى همین مقدار سرمایه‏گذارى کنى؟مى‏گوید بله،مى‏گوید دست بده.این دست دادن چیست؟فردى حرف مى‏زند،یک حرف هم دیگرى مى‏زند،ولى وقتى که مى‏خواهند این را به صورت مؤکد در بیاورند،دستهایشان را روى همدیگر مى‏گذارند.این دستها را که مى‏گیرند و فشار مى‏دهند،این فشار دادن یعنى من قول دادم،من متعهد شدم.در عرب هم همین کار معمول بوده که اسم این را مى‏گذاشتند «بیعت‏».

    وقتى کسى[مى‏خواست]آمادگى خودش را براى امرى،براى نصرت و یارى شخصى،یا به عنوان خلافت او[اعلام کند]،مى‏آمد دست مى‏داد و بیعت مى‏کرد و این را پیمان خیلى مؤکدى مى‏شمردند و نقض بیعت را جایز نمى‏دانستند و طبعا هم جایز نیست(نقض بیعت را مى‏گفتند«نکث‏»،که حالا اینجا مى‏خوانیم: «من نکث فانما ینکث على نفسه‏» )چون وفاى به پیمان یک امر عقلى و انسانى است که یا ایها الذین امنوا اوفوا بالعقود.

    در قضیه حدیبیه وقتى که کار سخت‏شد و احتمال اینکه درگیرى و جنگ شدیدى رخ بدهد[قوت گرفت]و مسلمین هم چنین آمادگى‏اى داشتند،غیر از یک نفر بقیه همه آمدند با پیغمبر اکرم در زیر آن درخت بیعت کردند.قرآن اینجا مى‏فرماید آنها که با تو بیعت کردند در واقع با خدا بیعت کردند.مقصود این است که اینجا تو طرف نیستى،خدا طرف است،نه اینکه فقط با یک انسان بیعت کردند،چون آن انسان براى خودش کارى را نمى‏خواسته و بعلاوه آن انسان انسانى است که در واقع آنچه که در او وجود ندارد همان من اوست.چون من او فانى شده و نیست پس در واقع این دست‏خداست که اینجا دراز شده.بزرگترین و عالى‏ترین تعبیراتش اینجاست:قرآن دارد که «ید الله فوق ایدیهم‏» دست‏خدا بالاى دست آنهاست.اینجا مقصود چیست؟آیا قرآن مى‏خواهد بگوید که دست‏سومى(البته در مقام تشبیه)بالاى این دو دست وجود دارد؟یعنى شما که دستتان را مى‏دهید به دست پیغمبر و بیعت مى‏کنید ست‏خدا روى دست هر دوى شماست،هم روى دست مؤمنین و هم روى دست پیغمبر؟یعنى براى خدا واقعا یک دست تخیل شده است و به چنین چیزى تشبیه شده؟نه،این نیست.اساسا از ادب قرآن به دور است که براى خدا از آن جهت که خداست‏یک دست جسمانى فرض شود، بلکه قضیه به گونه دیگرى است.آنها که بیعت مى‏کردند پیغمبر اکرم این طور بیعت مى‏کردند که دستشان را بالا مى‏گرفتند و آنها دستشان را پایین مى‏گرفتند،همیشه دست آنها پایین بود و دست پیغمبر بالا،که در قضیه مامون و حضرت رضا نقل کرده‏اند که وقتى مردم آمدند با حضرت رضا علیه السلام براى ولایت عهد بیعت کنند آنها به سبک مخصوص خودشان بیعت مى‏کردند.حضرت فرمود نه،من آنچنان از شما بیعت مى‏گیرم که جدم پیغمبر بیعت کرد.آنگاه حضرت دستشان را به گونه‏اى گرفتند که پشت دست به طرف خودشان بود و روى آن به طرف جمعیت،و دست‏حضرت بالا قرار مى‏گرفت و دست آنها پایین.

    پس در اینجا مقصود این است که دست‏شما پایین بوده و دست پیغمبر بالا.آن دست‏خدا بود که روى دست‏شما بود،یعنى دست پیغمبر دست‏خداست،نه دست‏خدا روى دست‏شما و دست پیغمبر بود.این نظیر آیات دیگرى است که ما در قرآن داریم: «من یطع الرسول فقد اطاع الله‏» هر که پیغمبر را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده.این در واقع مرحله‏اى از توحید را بیان مى‏کند که خیلى خیلى والاست،یعنى مرحله‏اى از توحید پیغمبر را بیان مى‏کند که در این مرحله اساسا باید گفت پیغمبر از خودش ‏«نیست‏» است، اراده او در اراده خداست،او دیگر از خود اراده‏اى ندارد.او نیست که حرف مى‏زند،اصلا او از خودش سخن ندارد،این خداست که دارد با زبان او حرف مى‏زند.دست او که حرکت مى‏کند او نیست که دستش را حرکت مى‏دهد، این خداست که دست او را حرکت مى‏دهد.مفهوم آن حدیثى است که شیعه و سنى نقل کرده‏اند: لا یزال العبد یتقرب الى بالنوافل حتى اذا احببته،فاذا احببته کنت‏سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر بها و یده الذى یبطش بها بنده قدم به قدم به من نزدیک مى‏شود تا آنجا که مورد محبت و عنایت من قرار مى‏گیرد.به آن مرحله که رسید منم چشم او که مى‏بیند و منم گوش او که مى‏شنود و منم دست او که دراز مى‏شود،یعنى اویى دیگر در کار نیست.

    بنابراین شما باید بدانید که با خدا بیعت کرده‏اید نه با کس دیگر،پس وفاى به چنین بیعتى وفاى به بیعت با خداست و نقض چنین بیعتى نقض بیعت با خداست.حال از این چه نتیجه‏گیرى مى‏شود؟در بیعت با بشر دو طرف است،یعنى هر دو طرف سود و زیان دارند، سودى اگر باشد مال دو طرف است،زیانى هم باشد مال دو طرف است.وقتى که شخصى با یک نفر دیگر بیعت مى‏کند بر خلافت،بر حکومت و امثال اینها،آن کسى که بیعت مى‏گیرد،از تابعین خودش سود مى‏برد و در مقابل،متعهد است به اینها سود برساند.اما اگر انسان با خدا بیعت کند،آن که سود نمى‏خواهد و بى‏نیاز از سود است ‏خداست و آن که صد در صد سود مى‏برد بنده است.نتیجه این است که اگر بیعت را نقض کند آن که ضرر مى‏برد باز صد در صد بنده است نه خدا.لهذا مى‏فرماید-چون طرف بیعت‏خداست-«فمن نکث‏»پس هر کسى که این بیعت را نکث کند و بشکند به ضرر دو طرف است‏یا به ضرر یک طرف؟به ضرر یک طرف.

    آن طرف همان طور که از نفعش بى‏نیاز است،از ضررش هم بى‏نیاز است.

    فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله اما اگر کسى نقض بیعت نکند و به پیمان خودش باقى بماند خدا اجر عظیم به او مى‏دهد.اجرى که در مقیاس الهى عظیم باشد دیگر براى ما قابل توصیف نیست.

    این آیات نشان مى‏دهد که در همان خلال سفر حدیبیه نازل شده است،یعنى قبل از این بوده که حضرت به مدینه برگردند،لهذا دارد که سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا .وقتى که پیغمبر اکرم براى سفر به مکه و به عنوان سفر حج از مدینه بیرون آمدند و در حدود هزار و دویست‏یا هزار و چهار صد نفر همراهشان بودند ایشان عنایت داشتند که جمعیت زیادى همراهشان باشند،و خیلى از قبائل عرب را که تازه مسلمان شده بودند یا اظهار اسلام مى‏کردند یا لا اقل خودشان را هم پیمان پیغمبر نشان مى‏دادند دعوت کردند که با ما بیایید،آنهایى که در اطراف مدینه بودند،قبیله غفار،قبیله مزینه،قبیله اشجع و...

    نیامدند.علتش این بود که اینها همه مى‏گفتند که این سفر سفر خطرناکى است،محال است که پیغمبر برود و برگردد،و چون قضیه حدیبیه بعد از قضیه احزاب و بعد از جنگ احد بود[که]در جنگ احد کفار آمده بودند در نزدیک مدینه با مسلمین جنگیده بودند(بالاخره ضربت بزرگى به مسلمین زدند،هفتاد نفر کشتن به مقیاس آن روز خیلى کار بود)و بعد از آن جنگ احزاب رخ داده بود که اصلا مسلمین را در محاصره قرار دادند،تمام این مردم دیگر قضاوتشان این بود که اینها تا دیروز در محاصره دشمن بودند و دشمن اینها را در خانه خودشان محاصره کرده بود،حالا مى‏توانند بروند در خانه دشمن؟!نزدیک آنجا که بروند یک نفر اینها سالم برنمى‏گردد.تعبیر قرآن این است که: ظننتم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الى اهلیهم ابدا گمانشان این بود که پیغمبر و مؤمنین،دیگر به خاندانشان بر نمى‏گردند،اینها رفتند که دیگر برگردند!حرفشان این بود.قرآن مى‏گوید حالا که شما سالم از اینجا برگشتید اینها شروع مى‏کنند از آن عذرهاى خاص[آوردن که]ما مى‏خواستیم بیاییم ولى متاسفانه گرفتاریها مانع شد.

    سیقول لک المخلفون من الاعراب .قرآن هم نمى‏گوید آنهایى که شما مى‏خواستید بیایند،[بلکه مى‏گوید]آنهایى که شما در واقع نبردید،یعنى آنهایى که شایسته آمدن هم نبودند،مخلف و رها شده بودند.کلمه‏«اعراب‏»هم همیشه در مقام تحقیر گفته مى‏شود.در فارسى وقتى ما مى‏گوییم‏«اعراب‏»یعنى عربها،ولى در اصطلاح قدیم که اصطلاح قرآن هم بر آن است‏«اعراب‏»یعنى بادیه‏نشین‏هاى عرب.شهرنشین‏ها و مثقفها و چیزفهم‏هایشان را «اعراب‏» نمى‏گفتند، بدویها را «اعراب‏» مى‏گفتند.

    سیقول لک المخلفون من الاعراب یعنى عن قریب که به مدینه برگردید آنهایى که با خود نبردید خواهند آمد،مشغول عذرتراشى مى‏شوند و مى‏گویند:«شغلتنا اموالنا و اهلونا»گرفتاریهاى ما و گرفتاریهاى زن و بچه نگذاشت ما بیاییم و الا ما مایل بودیم بیاییم.خودشان مى‏دانند که مایل بودن کافى نیست،اگر مایل بودید مى‏خواستید بیایید،مى‏خواهند گناهشان را تضعیف کنند: فاستغفر لنا درست است،کار بدى کردیم ولى چه باید کرد،زن و بچه مانع مى‏شود،تو براى ما استغفار کن،یعنى در مقام عذر خواهى بر مى‏آیند که ما توبه کردیم.قرآن مى‏گوید هر دو مورد را دروغ مى‏گویند،هم اینکه زن و بچه مانعمان شد،این نبود،حقیقت این بود که اینها اعتقاد داشتند که شما سالم برنمى‏گردید،به این دلیل نیامدند،اگر مى‏دانستند شما سالم بر مى‏گردید همراه شما مى‏آمدند،و هم اینکه مى‏گویند استغفار کن.واقعا از کار خودشان پشیمان نشده‏اند، اینها منافق‏اند، یقولون بالسنتهم ما لیس فى قلوبهم به زبان چیزى مى‏آورند که در دلشان وجود ندارد،یعنى این طلب مغفرتشان هم دروغ است.پس برویم روى حقیقت.حقیقت مطلب این است که اینها فکرشان این بود که شما سالم برنمى‏گردید.بگو خدا را چه فکر کرده‏اى؟پس خدا چیست؟بگو اگر خدا پشتیبان کسى باشد در هر شرایطى سالم برمى‏گردد،اگر نباشد نه، خدا اگر مى‏خواست‏شما را در خانه هم از بین ببرد در خانه از بین برده بود.

    قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان اراد بکم ضرا او اراد بکم نفعا یعنى ما به این اسباب و وسائل تکیه نداریم، ما تکیه‏مان به خداست.اگر خدا بخواهد به شما نفعى برساند یا بخواهد به شما ضررى بزند مگر چیزى مى‏تواند مانع بشود؟!یعنى تکیه ما به خدا بود بل کان الله بما تعملون خبیرا خدا خودش آگاه است که واقعیت چه بود،یعنى خدا خودش مى‏داند که اینهایى که شما مى‏گویید دروغ است،«شغلتنا اموالنا و اهلونا»دروغ است، فاستغفر لنا دروغ است.

    بل ظننتم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الى اهلیهم ابدا حقیقت این است که شما گمان مى‏بردید که پیغمبر و مؤمنین هرگز روى زن و بچه‏شان را نخواهند دید و زین ذلک فى قلوبکم و این فکر در دل شما خیلى هم جلوه داده شده بود،یعنى از این قضیه متاثر هم نبودید،خوشحال هم بودید که دیگر رفتند و کارشان تمام شد.

    و ظننتم ظن السوء و گمان بد بردید و کنتم قوما بورا و شما مردمى بودید بور.کلمه‏«بور»در فارسى هم به کار مى‏رود و ظاهرا آنچه ما در فارسى به کار مى‏بریم ریشه عربى دارد.ما وقتى مى‏گوییم فلان کس بور شد،مقصودمان این است که مشتش باز شد و خجل و شرمنده گردید،مثل اینکه کسى حرفى مى‏زند،بعد سخنى مى‏گوید که دیگر در مى‏ماند جواب بدهد و خجل و شرمنده مى‏شود،مى‏گوییم فلانى بور شد.دو ریشه براى این کلمه ذکر کرده‏اند که هر دو به یک ریشه بر مى‏گردد.یک ریشه‏اش هلاکت است.

    «بوار»در لغت عربى یعنى هلاکت.ریشه دیگر آن این است که عرب به زمین-به تعبیر خودش-میته جرداء،یعنى زمین مرده لخت و عور کلمه‏«بور»اطلاق مى‏کند(بایر هم که مى‏گویند همین است)،زمین مرده،زمینى که حیات ندارد،زمینى که هیچ گیاهى ندارد، زمین شوره‏زار یا شنزارى که هیچ اثرى از آثار حیات در آن وجود ندارد.هر دو را مفسرین گفته‏اند.به نظر من این دومى[مناسبتر است].«و کنتم قوما بورا»حقیقت این است که این دلهاى شما سرزمینهاى مرده بى‏حیات بى‏روحى بود.

    و من لم یؤمن بالله و رسوله فانا اعتدنا للکافرین سعیرا (اول گفت: لتؤمنوا بالله و رسوله )واى به حال کسى که به خدا و رسول خدا ایمان پیدا نکند و کافر بشود،باید بداند که براى کافران سعیرى(آتشها و لهیبهاى افروخته و گداخته‏اى)است.و صلى الله على محمد و اله الطاهرین.

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

کلمات کلیدی: پیغمبر اکرم - سوره فتح - معارف

شهید عزیز روحانی مبارز حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ غلامرضا سلطانی به سال 1322 شمسی در اشتهارد از خانوده ای پاک دیده به جهان گشود. آقای سلطانی پس از پیمودن مقدمات علوم اسلامی در اشتهارد در حدود سالهای 1336 آماده برای ورود به حوزه علمیه قم گردید و در دانشگاه بزرگ جعفری به تحصیل ادامه داد . ایشان درس کتاب مکاسب و رسائل را می خواندند ، اساتید معظم ایشان در دوره خارج ، حضرت ...

زندگی نامه شهید سلطانی : شهید عزیز روحانی مبارز حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ غلامرضا سلطانی به سال 1322 شمسی در اشتهارد از خانوده ای پاک دیده به جهان گشود. آقای سلطانی پس از پیمودن مقدمات علوم اسلامی در اشتهارد در حدود سالهای 1336 آماده برای ورود به حوزه علمیه قم گردید و در دانشگاه بزرگ جعفری به تحصیل ادامه داد . ایشان درس کتاب مکاسب و رسائل را می خواندند ، اساتید معظم ...

فتح مکه در سال هشتم هجرى که سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد کوچک و بزرگ ورزيده و از نظر تعداد نيز زياد شده بود پيغمبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم لازم دانست که بسوى مکه رفته و شهر و مولد خود را که در اثر توطئه قريش شبانه از آنجا هجرت کرده بود تصرف

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَحّیمِ سُورَه ٌ اَنزَلناها وَ فَرَضناها وَ اَنزَلنا فیها ایاتٍ بَیِِِّّناتٍ لَعَلَّّکُم تَذَکَّّرونَ(1) ابی ابن کعب از حضرت رسول اکرم (ص) رویات کرده هرکه سورهً نور را بخواند حق تعالی بقدر هر موًمنی که بوده وخواهد بود تا قیامت ده حسنه برای او بنویسد . وعبدالله بن مسکان از ابو عبدالله (ع) روایت کرده که فرمودند زنان خود را به قرائت این سوره بحصن حصین در ...

سوره مائده مدنى - 120 آیه مقدمه محتویات این سوره این سوره از سوره هاى مدنى است و 120 آیه دارد و گفته اند پس از سوره فتح نازل شده است ، و طبق روایتى تمام این سوره در حجه الوداع و بین مکه و مدینه نازل شده است . این سوره محتوى یک سلسله از معارف و عقائد اسلامى و یک سلسله از احکام و وظائف دینى است . در قسمت اول به مساله ولایت و رهبرى بعد از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و ...

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا» منظومه محنت زهرا و آل او دوشیزگان پرده نشین حریم قدس بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند سپاس خداوندی را درخور است که به برکت اصحاب کسا، عرش و فرش بیافرید و نعمت در آن بگسترانید و از برای جانشینی خود بر روی زمین انسان را از ماند آبی گندیده بسرشت و برای هدایت او پیامبران فرستاد. درود برون از شمارش ...

چکيده : خداوند در حق رسول مکرمش محمد بن عبد الله (ص ) مي فرمايد: "انک لعلي خلق عظيم . براستي که بر خلق عظيمي هستي " (سوره قلم آيه 4) بنده ناتواني چه مي تواند در حق پيامبري که سراپا فضيلت و رحمت و منبع خير و نيکي و بزرگواري است بگويد؟ آنچه مي

قران در اصل مصدر است به معني خواندن . چنانکه در بعضي ار ايات معناي مصدري مراد است مثل « ان علينا جمعه و قرانه فاذا قراناء فا تبع قرانه » سپس قران علم است ( اسم خاص ) براي کتاب حاضر که بر حخرت رسول ( ص ) نازل شده است به اعتبار انکه خواندني است . قران

امام جعفر صادق يکي ديگر از صفات پسنديده ايشان اين بود که کارهاي شخصي خودشان را شخصا" انجام مي دادند و سعي مي کردند که سر بار ديگران نباشند. در ايامي که آقا مريض شده بود، ( و به سبب همان بيماري از دنيا رحلت کرد) عده اي از دوستان براي عيادت خدم

در طول تاریخ ایران و به ویژه در دوران اسلامی، رنگ نقش مهمی را در مقاطع مختلف داشته و حتی نمادی از یک واقعه تاریخی ویا یک دوره تاریخی بوده است. در ادیان الهی و کتب آسمانی، گاه رنگ ها به هر دو مفهوم معنوی و حقیقی خود دیده می شود. درانجیل، کتاب مقدس مسیحیان، رنگهای سبز، طلایی، قرمزو آبی به صورت صفت و در معانی حقیقی آن دو رنگ سفید و سیاه، به عنوان صفت و نیز با مفهوم معنوی آن به کار ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول