«بسم الله الرحمن الرحیم» اذا وقعت الواقعه (1) لیس لوقعتها کاذبه (2) خافضه رافعه (3) اذا رجت الارض رجا (4) و بست الجبال بسا (5) فکانت هباء منبثا (6) و کنتم ازواجا ثلاثه (7) فاصحاب المیمنه مااصحاب المیمنه (8) و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه (9) و السابقون السابقون (10) تقریبا مىتوان گفت که تمام این سوره مربوط به قیامت است.اینچنینشروع مىشود: «اذا وقعت الواقعه » آنگاه که واقع شد«واقع شده».کلمه«وقوع»،ظاهرا کلمه دیگرى وجود نداشته باشد که معنایش از خودشروشنتر باشد.با هر کلمه دیگرى بخواهیم آن را تفسیر کنیم باز به اندازهخودش یا بیشتر از خودش روشن نیست.گاهى مىگویند وقوع یعنىحدوث.ولى وقوع با حدوث متفاوت است.هر وقت«حدوث»گفتهشود عنایت به این است که یک چیزى که نبود بعد وجود پیدا کرد.
مىگویند حدوث یعنى وجود بعد از عدم.ولى در«وقوع»این جهت قیدنشده یعنى شىء اگر وجود بعد از عدم پیدا کند وقوع پیدا کرده است واگر وجودش بعد از عدم هم نباشد باز واقعیت و واقع است.در اصطلاحقدیم خودمان و مخصوصا در اصطلاح جدید، کلمه«واقعیت»زیاداستعمال مىشود،مىگویند واقعیتیعنى حقیقت قطع نظر از تصور وفکر ما یعنى قطع نظر از اینکه ما بدانیم که آن هستیا نیست،آن رامىگوییم واقعیتى است،یعنى خودش فى حد ذاته وجود دارد،حقیقتدارد.اینجا که راجع به قیامت،تعبیر به«واقعه»مىشود یعنى امرىمحقق و امرى موجود، کما اینکه در آیه دیگر تعبیر به «حاقه» شده است: «الحاقه ما الحاقه » .مىشود گفت که در این تعبیرات این معنا نهفته است کهشما به قیامت به چشم یک امرى که واقع نشده است و در آینده بایدواقع شود نگاه نکنید،آن را یک امر واقع شده بدانید،حال یا از آن جهتکه به تعبیر بعضى آنچنان قطعى الوقوع است که باید آن را واقع شدهفرض کنید و یا از آن جهت که مساله قیامت،مساله زمان نیست که درزمان آیندهاى مىخواهد رخ بدهد،مساله به اصطلاح«اطوار»است واینکه الآن هم آن عالمى که نامش«عالم قیامت»است به یک معنا وجوددارد،آن یک واقعیتى است که وجود دارد.عجیب این است که در سورهواقعه وقتى که راجع به دنیا صحبت مىکند گویى از امر گذشته صحبت مىکند.مثلا: «و لقد علمتم النشاه الاولى» نشئه اولى را قبلا مىدانستید.یاراجع به اصحاب الشمال مىفرماید(این خیلى صریح است): «و اصحابالشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حمیم و ظل من یحموم لا بارد و لا کریم انهم کانواقبل ذلک مترفین» .مثل اینکه الآن ما در قیامت واقع هستیم بعد مىگویدکه چرا اصحاب الشمال اینچنین سرنوشتشومى دارند و چرا اینقدرمعذبند؟[مىفرماید]اینها قبلا مترف بودند.آیه مطلب را به گونهاى بیانمىکند که[گویى]دنیا در مرحله گذشته است.
«انهم کانوا قبل ذلک مترفینو کانوا(و چنین بودند نه چنین هستند)یصرون على الحنث العظیم و کانوایقولون (چنین مىگفتند)...» .تعبیرات، این گونه است.
به هر حال:آنگاه که امر واقع شده واقع شد،یعنى قیامت.
«لیسلوقعتها کاذبه » .این آیه را مفسرین دو جور تفسیر کردهاند:یکى اینکه«کاذبه »را مصدر گرفتهاند به معنى کذب.در زبان عربى گاهى این وزن بهمعنى مصدر هم مىآید،مثل«عافیه ».گفتهاند که «لیس لوقعتها کاذبه » جملهاى است مستقل از «اذا وقعت الواقعه » ،آن،جزایش محذوف است: آنگاه که واقع شد امر واقع شده.«آنگاه چه»یعنى دیگر نمىگوییم که چهشد؟خودت دیگر فکرهایش را بکن که چه شد.به عقیده بعضى ازمفسرین «لیس لوقعتها کاذبه » جملهاى است مستقل که معنایش این استکه در وقوع این قضیه هیچ گونه دروغى وجود ندارد یعنى حقى است کههیچ گونه احتمال خلافى در آن نیست.ولى این کمى خلاف ظاهر جملهاست چون باید «کاذبه » را که به صیغه اسم فاعل است به معنى مصدربگیریم و لام «فى وقعتها» را هم به معنى«فى»بگیریم یعنى لیس فی وقعتها بعضى دیگر از مفسرین به همان ظاهرش گرفتهاند و آن به نظر مادرستتر است.کاذبه یعنى تکذیب کننده،کسى که بتواند درباره آندروغى بگوید.مقصود این است که در ظرف قیامت و در مرحله قیامتدیگر تکذیب و دروغ گفتنى یعنى دروغگویى وجود ندارد چون در نوقتحقایق همه مکشوف است (فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیومحدید).تکذیب مربوط به مرحله دنیا و ظرف دنیاست.در آنجا حتىکافرترین کافرها هم دیگر نمىتواند تکذیب کند چون واقع شده.آنجاهر کسى به راى العین شهود مىکند و مىبیند.
«خافضه رافعه » پایین برنده است و بالا برنده،پست کننده است وبلند کننده.یک مصداق واضح از پست کردن و بلند کردن این است کهخیلى از بلندهاى در دنیا،آنهایى که در دنیا در مقامات رفیع قرار گرفتهاندآنجا پستند و خیلى افرادى که در دنیا پست و حقیر و کوچک شمردهمىشوند آنجا بالا هستند.در آنجا بالاهاى دنیا پستخواهند شد وپستهاى دنیا بالا خواهند شد.نه مقصود این است که هر بالایى پستمىشود و هر پستى بالا،بالاهایى از بالا به پایین خواهند آمد و پایینهایىاز پایین به بالا خواهند رفت.البته بدون شک این یک مصداقش است،ولى همان طور که بسیارى یا همه مفسرین گفتهاند مقصود این است کهتمام شؤون دنیا در آنجا زیر و رو مىشود یعنى اصلا عالم زیر و رومىشود،باطنهایى ظاهر مىشود و ظاهرهایى باطن.البته آن تعبیرامیر المؤمنین در مقام امتحانهاست ولى در آنجا هم صادق است:مثلدیگى که وقتى به جوش مىآید آن چیزهایى که در زیر است مىآید رو وآنهایى که در رو هست مىرود زیر:«لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطنسوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم» مىفرماید در آیندهامتحاناتى پیش خواهد آمد،مورد ابتلا قرار خواهید گرفت چگونه،وغربال خواهید شد چگونه.مثل غربالى که به دستیک-در خراسانمىگویند-«رهواردار»است که وقتى تکان مىدهد این دانهها پایین[و]بالا مىروند، ریزها در مىروند و درشتها باقى مىمانند،همینطورتکانهاى سختى بر شما مسلمین وارد خواهد شد و مانند غربال عدهاىخارج خواهید شد،و آنچنان که دیگ[حاوى آب و مواد دیگر] وقتى کهزیرش آتش و حرارتى نباشد یک حالت آرامشى دارد،جسمهایى کهسنگینتر هستند و وزن مخصوصشان از آب بیشتر است پایین مىروند،آنهایى که سبکترند رو باقى مىمانند، آنهایى هم که پایین مىروندسنگینترها زودتر مىروند و سبکترها دیرتر،همین قدر که حرارت آمد وآن را به جوش آورد،مىبینید مثلا آن نخود یا آن لوبیایى که در آن تهخوابیده بود چگونه قل مىزند مىآید بالا،وضع جامعه مردم هم درحرارت امتحانات این جور مىشود، زیرها بالا مىآیند،بالاها زیرمىروند،خلاصه انقلاب به تمام معنا.کلمه«انقلاب»هم-که امروزمعمول شده و انقلابات اجتماعى را«انقلاب»مىگویند-یعنىزیر و رو شدن.
«خافضه رافعه» پایین برنده است و بالا برنده،پست کننده است وبلند کننده.یک مصداق واضح از پست کردن و بلند کردن این است کهخیلى از بلندهاى در دنیا،آنهایى که در دنیا در مقامات رفیع قرار گرفتهاندآنجا پستند و خیلى افرادى که در دنیا پست و حقیر و کوچک شمردهمىشوند آنجا بالا هستند.در آنجا بالاهاى دنیا پستخواهند شد وپستهاى دنیا بالا خواهند شد.نه مقصود این است که هر بالایى پستمىشود و هر پستى بالا،بالاهایى از بالا به پایین خواهند آمد و پایینهایىاز پایین به بالا خواهند رفت.البته بدون شک این یک مصداقش است،ولى همان طور که بسیارى یا همه مفسرین گفتهاند مقصود این است کهتمام شؤون دنیا در آنجا زیر و رو مىشود یعنى اصلا عالم زیر و رومىشود،باطنهایى ظاهر مىشود و ظاهرهایى باطن.البته آن تعبیرامیر المؤمنین در مقام امتحانهاست ولى در آنجا هم صادق است:مثلدیگى که وقتى به جوش مىآید آن چیزهایى که در زیر است مىآید رو وآنهایى که در رو هست مىرود زیر:«لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطنسوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم» مىفرماید در آیندهامتحاناتى پیش خواهد آمد،مورد ابتلا قرار خواهید گرفت چگونه،وغربال خواهید شد چگونه.مثل غربالى که به دستیک-در خراسانمىگویند-«رهواردار»است که وقتى تکان مىدهد این دانهها پایین[و]بالا مىروند، ریزها در مىروند و درشتها باقى مىمانند،همینطورتکانهاى سختى بر شما مسلمین وارد خواهد شد و مانند غربال عدهاىخارج خواهید شد،و آنچنان که دیگ[حاوى آب و مواد دیگر] وقتى کهزیرش آتش و حرارتى نباشد یک حالت آرامشى دارد،جسمهایى کهسنگینتر هستند و وزن مخصوصشان از آب بیشتر است پایین مىروند،آنهایى که سبکترند رو باقى مىمانند، آنهایى هم که پایین مىروندسنگینترها زودتر مىروند و سبکترها دیرتر،همین قدر که حرارت آمد وآن را به جوش آورد،مىبینید مثلا آن نخود یا آن لوبیایى که در آن تهخوابیده بود چگونه قل مىزند مىآید بالا،وضع جامعه مردم هم درحرارت امتحانات این جور مىشود، زیرها بالا مىآیند،بالاها زیرمىروند،خلاصه انقلاب به تمام معنا.کلمه«انقلاب»هم-که امروزمعمول شده و انقلابات اجتماعى را«انقلاب»مىگویند-یعنىزیر و رو شدن.
این «خافضه رافعه» [را]مفسرین هم تعبیر به«تقلیب»کردهاند،یعنىتمام عالم زیر و رو مىشود، چون در آیات دیگر قرآن هم هست: «یومتبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار» (8) .مثلا درانسانها،باطنها که در اینجا همه مستور و مخفى است،همه ظاهرمىشود و این ظاهرها در تحتسیطره آن باطنها مخفى مىشود.دراینجا حکومت بر ظاهر است.همه ما در اینجا یک عده انسانهاى خیلىمؤدب و معقولى هستیم که در اینجا نشستهایم یا در خیابانها داریم راهمىرویم،همه مثل همدیگر هستیم و همه هم انسان هستیم ولىباطنهاى ما ممکن است از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد،در باطن،یکى زیبا باشد یکى زشت،یکى انسان باشد یکى غیر انسان.در اینجاظاهر بر باطن غالب و حاکم استیعنى باطن مخفى است.ولى در آنجاقضایا که زیر و رو مىشود ظاهرها تابع باطنهاستیعنى هر کسى حشرشبر اساس همان نیت و باطنش است،باطنش هر جور هست ظاهرش همتابع باطنش استیعنى اگر فرض کنید یک آدم باطنش با باطن یک گرگشبیه است دیگر ظاهرش هم ظاهر همان گرگ خواهد شد.به هر حال درعالم آخرت اوضاع تغییر مىکند، همه چیز زیر و رو مىشود.
یا مثلا در این دنیا نظام اسباب حاکم و ظاهر است(نه اینکه در آندنیا نظام اسباب نیست)، مسبب الاسباب با چشمها دیده نمىشود،انسان باید با دیده عقل دقت کند و در وراى این اسباب،مسبب الاسبابرا ببیند.ولى در آنجا فقط مسبب الاسباب است که نمایان است، اسبابمخفى استیعنى هر کسى مىبیند که آن اسبابى هم که تا حالا مىدیدواقعا اسباب هستند یعنى زمان کارها به دست پروردگار است: «لمن الملکالیوم لله الواحد القهار» .الآن هم همینطور است،الآن هم «لم یکن لهشریک فى الملک» ،ولى اکنون این مطلب ظهور ندارد مگر براى کسانى کهاهل حقیقت هستند و حقیقت را مىبینند.
«اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا» .در قرآنمکرر مساله زلزله زمین، تکان خوردن زمین،آنهم زلزلهاى که نه از قبیلاین زلزلههایى باشد که ما تا حالا دیدهایم، [ذکر شده است].حرکاتشدید و عنیفى که ما سراغ داریم،شدیدترینش زلزلههاست.دیگر از آنبیشتر را ما سراغ نداریم.تازه شدیدترین زلزلههایى هم که در دنیا رخمىدهد،در قسمتى از زمین رخ مىدهد که آن هم باز شاید به آن اعماقزمین نمىرسد،قسمتى از قشر زمین تکانهایى مىخورد که ما احساسمىکنیم.ولى در عالم قیامت،طبق آنچه که از قرآن کریم استفاده مىشوداصلا مساله یک نوع زیر و رو شدن و تکان و زلزلهاى است که نه فقطشامل زمین است بلکه تمام عالم یکسره مىشود.حالا این چگونه استخدا عالم است ولى به هر حال در قرآن هست: «یا ایها الناس اتقوا ربکم انزلزله الساعه شىء عظیم یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت و تضع کلذات حمل حملها و ترى الناس سکارى و ما هم بسکارى و لکن عذاب اللهشدید» .قرآن خبر داده از یک زلزلهاى که اسمش را گذاشته «زلزلهالساعه» یعنى زلزله قیامت،مىفرماید:آن،بزرگ و عظیم است.آن روزىکه آن زلزله را ببینید،مىبینید که دیگر هیچ کس به فکر هیچ کس نیست.
در مقام مثل-چون عواطف مادر خصوصا براى طفل شیرخوارشدیدترین مرحله عطوفت است-در حدى است که اگر مادر[طفل]شیرخوارى آنجا وجود داشته باشد یادش مىرود که طفل شیرخوارىدارد.
کوهها چنان در هم کوبیده مىشوند مثلا مانند گندمى که بخواهندتبدیل به آرد کنند و یا سنگهایى که در کارخانهها تبدیل به پودر مىکنند.
«و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا» این کوهها به صورت غبارهاى پراکندهدر مىآید «و کنتم ازواجا ثلاثه» و شما سه صنف مردم خواهید بود،و شمامردم به سه دسته تقسیم خواهید شد که دو دسته شما اهل نجاتند و یکدسته اهل هلاک «فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشئمه مااصحاب المشئمه و السابقون السابقون» آن سه نوع و سه صنف به این شکلاست:گروهى اصحاب میمنه هستند.میمنه به دو معناست:یکى بهمعناى یمین است، راست در مقابل چپ.در آیات بعد خواهد آمد: «اصحاب الیمین و اصحاب الشمال» دست راستىها و دست چپىها.
اصطلاح«دست راستى و دست چپى»در زمان ما پیدا شده ولى البتهاینها به مقصود دیگر و اصطلاح دیگرى است.اصطلاح قرآن هزار ودویستسال قبل از این اصطلاح پیدا شده است.
بعد در آن آیه ببینیم کهبه چه عنایت «اصحاب الیمین و اصحاب الشمال» مىگویند،دست راستىهاو دست چپىها،یاران راست و یاران چپ.
اصطلاح جدید که مىگویند«دست راستى و دست چپى»اصطلاحرایجى است که از زمان هگل فیلسوف معروف آلمانى که از بزرگانفلاسفه غرب و دنیا شمرده مىشود رایجشده است.
هگل شاگردهاىزیادى داشته و مىگویند روى کرسى تدریسش که ىنشستشاگردانشمعمولا جاهاى مشخصى داشتند،یک عده در دست راست کرسىاشمىنشستند و یک عده در دست چپ.از نظر فکر هم دست راستىها بادست چپىها متفاوت بودند یعنى افکار دست راستىها افکارمعتدلترى بود و افکار دست چپىها افکار تندترى.دست راستىهامحافظهکارانه فکر مىکردند و دست چپىها انقلابى و تند.کم کم این، اصطلاح شد:دست راستىها و دست چپىها.بعد در غیر شاگردهاىهگل هم در هر جامعهاى هر گروهى را که نسبتا محافظهکارانه فکر کند «دست راستى» گفتند و هر گروهى را که انقلابى و تند فکر کند «دست چپى».
امروز به سرمایهدارها چون روش سیاسىشان روش محافظهکارانه است مىگویند«دست راستىها»،به کمونیستها کهروششان روش انقلابى است مىگویند«دست چپىها».
ولى عرض کردیم اصطلاح قرآن هزار و دویستسال قبل از اینپیدا شده.قرآن اصحاب الیمین را اهل سعادت مىداند و اصحابالشمال را اهل شقاوت و گروه دیگرى را اختصاصا ذکر مىکند که آنها را«سابقون»(پیشى گیرندگان)مىنامد و آنها هم اهل سعادتند و مقامشاناز اصحاب الیمین هم خیلى بالاتر است.در عین حال قرآن براى همهاینها عظمت قائل استیعنى اگر سابقین بر اصحاب میمنه تقدم دارندخیال نکنید خود اصحاب المیمنه وضعشان وضع کوچکى است.اول بهیک صورت تعظیم و تبجیل دارد: «فاصحاب المیمنه» یک دسته اصحابالمیمنه هستند «ما اصحاب المیمنه» چى هست اصحاب المیمنه؟یعنى چهمىدانى چى هست؟البته بعد خود قرآن مقدارى از سعادتهاى آنها راتشریح مىکند ولى مقدمتا مىگوید اصحاب المیمنه و چیست اصحابمیمنه «و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه».
گفتیم که«میمنه»به دو معنى است.یکى به معنى راست است درمقابل چپ.یکى هم به معناى همین میمنتى که امروز مىگوییم یعنىیمن و برکت و خیر،که[اصحاب میمنه]در واقع مىشود اصحاب خیر ویمن،و اصحاب مشئمه بر عکس،یعنى اصحاب شؤم،اصحابشئامت، شومها.در واقع این جور مىشود:اصحاب میمنت:میمونها،با سعادتها،اصحاب مشئمه:شومها، بدبختها.«و اصحاب مشئمه وچیست اصحاب مشئمه؟»یعنى کار اینها هم خیلى بزرگ و عظیم است.
درباره این دو گروه فرمود:«اصحاب میمنه،چیست اصحاب میمنه؟
اصحاب مشئمه،چیست اصحاب مشئمه؟»،به«سابقون»که مىرسدحتى کلمه«چیست»را هم برمىدارد: «و السابقون السابقون» اماپیشىگیرندگان همان پیشىگیرندگاناند،یعنى کافى است که مادربارهشان بگوییم«پیشىگیرندگان».اول این سه دسته را ذکر[مىکند وبعد مطالبى] درباره نعیمهاى سابقین و نعیمهاى اهل میمنت وعذابهاى اهل مشئمت-که بعد هم از اهل مشئمه به«اصحاب الشمال»تعبیر مىشود-بیان مىفرماید.
اینجا چون تقسیم سه گانه شده است نه دو گانه،قهرا یک عنایتىدر آن هست.این سؤال مطرح است که چرا قرآن تقسیم را دوگانه نکرد؟
در بعضى جاهاى دیگر هم تقسیم دوگانه شده،مسلم اینجا هم اگرتقسیم دوگانه مىشد صحیح بود ولى چون سهگانه شده است معلوممىشود یک عنایتخاصى به اینها هست.اگر تقسیم دوگانه مىشد اینبود که مثلا بفرماید مردم دو دسته مىشوند:سعدا و اشقیا.
مطلبدرست هم بود،هیچ ایرادى هم نداشت کما اینکه در آیات دیگرى درقرآن هست: «اما الذین سعدوا ففى الجنه» ، «فاما الذین شقوا ففى النار» .ولىقرآن خواسته است که سعدا را هم یک تیپ معرفى نکند و به اصطلاحبه یک چوب نراند و بیان کند که سعدا هم در عین اینکه همه سعداهستند ولى آنقدر میانشان تفاوت هست که اینها را ما باید در دو گروهبشماریم،که گروهى را«سابقون»نامیده است و بعد هم مىفرماید: «اولئک المقربون» اینها مقربان هستند،و گروه دیگر را«اصحاب میمنه» نامیده است که در سوره واقعه آیهاى نداریم که کلمه«ابرار»را بر آنهااطلاق کرده باشد ولى در جاى دیگر ما داریم که به اینها کلمه«ابرار» اطلاق شده است.اینها نیکانند و آنها مقربان،و فرق است میان نیکان ومقربان.این جمله معروف است،به حدیث هم نسبت داده مىشود.
الآن من قطعا نمىدانم که این جمله حدیث استیا کلام عرفاست کهمىگویند:«حسنات الابرار سیئات المقربین»کارهاى نیک ابرار،گناهان استبراى مقربین،یعنى درجه آنها آنقدر بالا است که کارهایى که براى اینهاحسنه و درجه است و اینها را بالا مىبرد براى آنها سیئه است و آنها راپایین مىآورد.حسنات اینها در درجه گناهان مقربین است.پس معلوممىشود فاصله میان سابقون و اصحاب میمنه خیلى زیاد است.
حال تعریف«سابقین»چیست؟این سابقین(پیشى گیرندگان)راچگونه مىتوانیم تعریف کنیم؟
نمىدانیم چگونه باید تعریف کنیم ولىاز خود کلمه«سابق»و از اینکه این کلمه در قرآن در جاهاى دیگر هم بهکار برده شده استشاید بشود این را به دست آورد.سابقون کسانىهستند که در همه خیرات پیشى گرفتهاند،پیشى گیرندگان هستند.اهلمیمنه هم مسلم به خیرات رسیدهاند ولى بعد از همه رسیدهاند.
اهل میمنه-از آیاتش هم چنین مىشود استفاده کرد-مردمى هستند که یا درابتدا اهل گناه بودهاند و بعد تائب شدهاند و یا مردمى هستند که گناه وطاعتشان،غفلت و تذکرشان با یکدیگر بوده ولى در عین حال جانبطاعت و عمل صالح در آنها چربیده است.ولى سابقین و پیشىگیرندگاناصلا مردمى هستند که در این راه همیشه پیشتاز و جلو بودهاند.اینهاافرادى نیستند که یک مدتى در راه دیگر بودهاند یا یک حالت نوسانىداشته باشند،گاهى از این طرف بروند گاهى از آن طرف ولى در نهایتامر بگوییم در راه راست هستند،نه،اینها کسانى هستند که در هر کارخیرى سابق و مقدم بر دیگران هستند.
در آیهاى در قرآن داریم که: «ثماورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات».
بعید نیست-همینطور که بعضى مفسرین گفتهاندمضمون آن آیه با این آیه یکى باشد.ابتدا این است که ما کتاب را(قرآنرا)به ارث مىدهیم به گروهى از مردم که آنها را برگزیدهایم،که درروایات ما آمده است که این آیه دلیل بر این است که همیشه یک گروهبرگزیدهاى که علم قرآن در نزد آنها باشد وجود دارد و این گروه ائمههستند.از نظر اهل تسنن چنین کسانى ما نداریم که حتى خودشان همقائل باشند که علم حقیقى قرآن نزد آنهاست.بنابر این یک چنین گروهخاصى ما داریم.پس مردم سه دسته هستند:آنان که به خود ستمکردهاند.اینها همان اصحاب المشئمه هستند.اینجا تعبیر قرآن این است: مردمى که شومى همراه خودشان دارند.قرآن در مساله«شومى»این معنارا تفسیر کرده که شومى و شئامت براى هیچ کسى در خارج وجودشنیست،شئامت هر کسى در اعمال خودش است: «قالوا انا تطیرنا بکم لئنلم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیم قالوا طائرکم معکم ائن ذکرتم».
آیهدیگر: «فاذا جائتهم الحسنه قالوا لنا هذه» .از موسى و قوم موسى نقل مىکندوقتى که نیکى و خیرى به آنها مىرسید مىگفتند این دیگر استحقاقخود ماست «و ان تصبهم سیئه» احیانا اگر یک بدى به ایشان مىرسید «یطیروا بموسى و من معه» مىگفتند از شئامت این موسى و همراهانشاست.از آیات قرآن این مطلب کاملا استفاده مىشود که شومى یعنىشئامت به معناى یک امر ذاتى شخص نیست که بگوییم کسى درسرشتش شوم آفریده شده است،یا شئامتشخص در امور خارج ازوجودش نیست که بگوییم فلان کس براى من شوم است،این اسببراى من شوم بود،این زن براى من شوم بود، آن زن بگوید این شوهربراى من شوم بود،این بچه من اصلا بچه شومى است،از این حرفهایىکه بشر همیشه وقتى مىخواهد از مسؤولیتخودش بگریزد ونمىخواهد خودش را مسؤول بدبختى خودش بشناسد مىرود به سراغاشیاء دیگر،به سراغ زمان،به سراغ مکان،به سراغ افراد،به سراغحیوانات:این حیوان شوم است،این انسان شوم است،این بچه شوماست، این زن شوم است،این زمان شوم است،این مکان شوم است،روزش چنین بوده،شبش چنین بوده،ساعتش چنین بوده است.بنابر این «اصحاب المشئمه» با «ظالم لنفسه» تطبیق مىشود.
در اینجا فرموده«یاران شومى»،در جاى دیگر فرموده«آنهایى که به خود ستم کردهاند».
پس شومىشان از این پیدا شد که اعمالشان بد بوده.
«و منهم مقتصد» و قومى هم هستند حد وسط،بین «ظالم لنفسه» و آندسته دیگر.
«و منهم سابق بالخیرات» و یک دسته دیگر هم هستند که پیشىگرفتهاند به خیرات،خیرات را با خود بردهاند.در اینجا هم این جور آمدهاست: «اصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمهو السابقون السابقون» اما«پیشى گیرندگان»در شانشان همین کافى است کهبگوییم پیشى گیرندگان هستند.
«اولئک المقربون» آنها هستند مقربان،یعنىنه اصحاب المیمنه،اصحاب المشئمه که به جاى خود.«مقربان»هر گاه در قرآناطلاق شود-که یک بار دیگر در آخر همین سوره واقعه باز نامى ازمقربان برده خواهد شد-همانها هستند که ما آنها را«سابقان»مىنامیم.
«فى جنات النعیم» مقربان در جناتى از نعیم هستند.
«جنه نعیم» هم ماداریم.اگر «جنه نعیم» فرموده بود،یک بهشت بیشتر نبود.ولى وقتى که«جنات النعیم» مىگوید(بهشتهایى از نعیم)انواعى از بهشتها را مخصوصابراى اهل اخلاص بیان مىکند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم،بهشتهاى روحى و معنوىاى که وجود دارد و درجاتى بالاتر از بهشتهاىمادى است.آنها امورى است غیر قابل توصیف،برعکس بهشت مادىکه قابل توصیف است.اول مىفرماید: «فى جنات النعیم» یعنى در بهشتهاىقابل توصیف و بهشتهاى غیر قابل توصیف.
درباره آن بهشتهاى غیر قابلتوصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین» کسىنمىتواند بفهمد که چه چیزهایى در آنجا پنهان است.
«ثله من الاولین و قلیل من الاخرین» گروه کثیرى از اولین و کمى ازآخرین از زمره سابقاناند.
این آیه معرکه آراء میان مفسرین شده است کهمقصود از«اولین»و«آخرین»چیست.بعضى گفتهاند«اولین»یعنى ما قبلپیغمبر اکرم،از آدم تا رسول خدا و«آخرین»یعنى از رسول خدا به بعد،یعنى امت پیغمبر آخر الزمان.اگر این جور باشد معناى آیه این مىشودکه گروه سابقین که مقربان هستند اکثرشان از امتهاى دیگر یعنى از مردمقبل از زمان حضرت رسول هستند، در دوره حضرت رسول به بعد گروهکمى هستند که به مقام سابقین رسیدهاند.معناى این سخن این است کهچون در امم سابقه پیغمبران زیاد بودهاند و ما صد و بیست و چهار هزارپیغمبر داریم،لا اقل همه پیغمبران را باید در زمره سابقین شمرد اگر ازاوصیاى پیغمبران کسى جزو آنها نباشد،ولى در امت آخر الزمان فقطائمهاند که در ردیف سابقین هستند و عده کمى از غیر ائمه هم ممکناست جزو سابقین باشند.
ولى عدهاى دیگر از مفسرین این نظر را قبول ندارند که«اولین»یعنىمردم قبل از پیغمبر و «آخرین» یعنى امت آخر الزمان،بلکه مىگویندمقصود از«اولین»و«آخرین»هر دو همین امت آخر الزمان هستند منتها[سابقین]در میان اولینشان بیشتر است تا آخرینشان.قرینهاش هم ایناست که در اول مخاطب مىفرماید: «و کنتم ازواجا ثلاثه» شما سه نوعهستید.این«شما»که مىگوید،مىتوانیم بگوییم مخاطب در اینجا[امت آخر الزمان است].البته محال نیست ولى بعید است که بگوییم این «کنتم» یعنى شما بشرها از اول عالم تا آخر عالم.ظاهر این است که «کنتم» خطاب به امت آخر الزمان است:شما امت آخر الزمان سه دستهخواهید بود:سابقین، اصحاب المیمنه یا اصحاب الیمین و اصحابالمشئمه یا اصحاب الشمال،خصوصا که ما قرائن دیگر هم از خارج برهمین مطلب داریم از جمله این حدیثى که فریقین نقل کردهاند که پیغمبراکرم فرمود:«علماء امتى کانبیاء بنى اسرائیل(یا:افضل من انبیاء بنى اسرائیل)» علماى امت من مانند انبیاء بنى اسرائیلاند یا افضل از انبیاء بنى اسرائیلهستند.و باز احادیث زیادى داریم که پیغمبر اکرم فرمود اتباع من درقیامت از اتباع تمام پیغمبران دیگر بیشتر استیعنى کسانى که به وسیلهمن به سعادت مىرسند با مقایسه تمام امتهاى دیگر بیشتر هستند.دریک حدیث فرمود در حدود سه ربع اهل بهشت امت پیغمبر آخر الزمانهستند.در این صورت بعید است که کسى بتواند این جور بگوید که درتربیت پیغمبرهاى گذشته افرادى که به مقام سابقین رسیدهاند زیادبودهاند و در امت آخر الزمان افرادى که به مقام سابقین برسند کمترهستند.بنابر این ظاهر این است که قضیه از همین قرار است که در هر دو، خطاب به امت آخر الزمان استیعنى نظر فعلا درباره اینهاست.شما اىامت آخر الزمان سه گروه هستید:سابقان،اصحاب المیمنه،اصحابالمشئمه،ولى در میان اولین شما از سابقان بیشترند تا آخرین شما.
مطلبى هست از بوعلى سینا راجع به همین آیه و راجع به اینکه آیا مجموعا اهل سعادت بیشترند یا اهل شقاوت؟
بعضى مىگویندمجموعا اهل شقاوت بیشترند یعنى آنهایى که عاقبت کارشان عذاباست بیشترند از آنهایى که عاقبت کارشان نعیم است.
اینجا یک ایراد ویک شبهه وارد شده است که چگونه مىتواند چنین باشد که مآل کاراکثریت مردم بر شقاوت باشد و مآل کار اقلیت بر سعادت؟
فلاسفه اینمساله را به شکل خاصى تقریر کردهاند.
بوعلى سینا در اینجا یک حرفخیلى خوب و شیرین و زیبایى دارد که بعد ملا صدرا و دیگران همانحرف او را نقل کردهاند و چیزهایى هم به آن اضافه کردهاند.خلاصهحرفش این است: مقصود ما از اهل شقاوت و اهل عذاب چه کسانىهستند؟
اگر مقصود همه مردمى باشد که به نوعى عذاب مىکشند و لودر برزخ،و بعد در قیامت پاک مىشوند یا قبل از تمام شدن حساب، یاحتى به جهنم مىروند ولى بعد آزاد و خلاص مىشوند،[به عبارتدیگر]اگر مقصود از اهل نعیم کسانى است که به هیچ وجه هیچ عذابىنمىکشند،از همان لحظهاى که از این دنیا مىروند غرق در نعیماندالى الابد،و اهل عذاب یعنى کسانى که به نوعى و لو در وقت مردن،و لودر عالم برزخ عذاب مىکشند،مىشود گفت اکثریت مردم اهل عذابندیعنى به نوعى رنج را خواهند چشید.ولى این حساب درست نیست،عاقبت را باید سنجید.اگر ما عاقبت را بخواهیم بسنجیم اکثریت مردمدر نهایت امر اهل نجات هستند منتها گروهى از اول اهل نجاتند، گروهىعذاب مختصرى مىکشند(ممکن است که همان قبض روحشانپاک کنندهشان بشود و بعد از قبض روح کارشان صاف است)،عدهاى ممکن است در همان ابتداى عالم برزخ کارشان حل شود،عدهاىممکن است در تمام عالم برزخ گرفتارى داشته باشند بعد کارشان حلشود،عدهاى ممکن است در قیامت گرفتارى داشته باشند بعد کارشانحل شود-چون خود قرآن سخن از معذبهایى که در نهایت امر نجاتپیدا مىکنند آورده است-و آنهایى که خیلى گرفتار هستند «لابثین فیهااحقابا» ولى بعد از احقاب نجات پیدا مىکنند.حتى کسانى که استحقاق عذاب مخلد دارند زیاد هستند ولى مغفرت الهى شامل حال افرادمىشود و شاید آنهایى که در عذاب مخلد باقى مىمانند خیلى قلیلباشند.
بوعلى حرفش این است که سعادت اخروى و معنوى یا به عبارتدیگر سلامت روحى و معنوى درست مانند سلامت جسم و مانندزیبایى جسم است.مىگوید همان طور که در میان مردم زیباى زیبا کماست،زشت زشت هم که نفرتآور باشد کم است،اکثریت مردممتوسط میان زشت و زیبا هستند یعنى نه زیباى مطلقاند نه زشت مطلق،[همینطور در میان مردم افرادى که از نظر روحى و معنوى زیباى زیبا یازشت زشت باشند کماند،اکثریت مردم در حد متوسط هستند]،و چونطبیب است مثال به سلامت مىزند،مىگوید در میان مردم از نظرجسم،سالم سالم که اگر یک طبیب به اصطلاح امروز بیاید «چکاپ» کند تمام جهازات بدنىاش را سالم تشخیص بدهد،جهاز باصرهاش،جهازسامعهاش،جهاز هاضمهاش،قلبش، کبدش،اعصابش همه سالم سالمباشد،اینها یک اقلیتى هستند.در میان مردم،مریض مریض هم دراقلیت است.اکثریت مردم متوسطها هستند که سالماند ولى خالى از یکاست،ولى مىبینید یک ناراحتى هم مثلا در کبد یا روده یا اعصاب دارد.