مقدمه: سر منشأ اصلی مسائل گوناگون عدل قرآن است: چرا کلام اسلامی بیش از هر چیز به مسأله عدل پرداخته است ؟
و چرا فقه اسلامی قبل از هر چیزی مسأله عدل برایش مطرح شد ؟
و چرا در جهان سیاست اسلامی بیش از هر کلمه ای کلمه عدل به گوش میخورد ؟
اینکه در همه حوزهها سخن از عدل بود باید یک ریشه و سر منشأ خاص داشته باشد.
آیا جریان اصلی دیگری در کار بوده که همه این جریانها را او بر میانگیخته و تغذیه میکرده است ؟
از نظر ما ریشه اصلی و ریشه ریشههای طرحهای علمی و عملی مسأله عدل را در جامعه اسلامی ، در درجه اول ، در خود قرآن کریم باید جستجو کرد .
قرآن است که بذر اندیشه عدل را در دلها کاشت و آبیاری کرد و دغدغه آن را چه از نظر فکری و فلسفی و چه از نظر علمی و اجتماعی در روحها ایجاد کرد .
این قرآن است که مسأله عدل و ظلم را در چهرههای گوناگونش : عدل تکوینی ،عدل تشریعی ، عدل اخلاقی ، عدل اجتماعی طرح کرد .
قرآن تصریح میکند که نظام هستی و آفرینش ، بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابلیتها است .
گذشته از آیات زیادی که صریحا ظلم را از ساحت کبریائی بشدت نفی میکند ، و گذشته از آیاتی که ابلاغ و بیان و اتمام حجت را از آن جهت از شؤون پروردگار میشمارد که بود اینها نوعی عدل ، و هلاک بشر با نبود آنها نوعی ظلم و ستم است ، و گذشته از آیاتی که اساس خلقت را بر حق - که ملازم با عدل است - معرفی مینماید ، گذشته از همه اینها در برخی از آیات ، از مقام فاعلیت و تدبیر الهی بعنوان مقام قیام به عدل یاد میکند : "شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط " آل عمران.
و یا عدل را ترازوی خدا در امر آفرینش میداند : و السماء رفعها و وضع المیزان ».
در ذیل همین آیه است که رسول خدا فرمود : " بالعدل قامت السموات و الارض » " آسمانها و زمین به عدل برپا است " .
عدل تشریعی یعنی اینکه در نظام جعل و وضع و تشریع قوانین ، همواره اصل عدل ، رعایت شده و میشود نیز صریحا مورد توجه قرآن قرار گرفته است .
در قرآن کریم تصریح شده که حکمت بعثت و ارسال رسل این است که عدل و قسط بر نظام زندگانی بشر حاکم باشد : " لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط ».
" همانا فرستادگان خویش را با دلائل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و مقیاس ( قانون ) فرستادیم تا مردم بدینوسیله عدل را بپا دارند " .
بدیهی است که برقراری اصل عدل در نظامات اجتماعی ، موقوف به این است که اولا نظام تشریعی و قانونی ، نظامی عادلانه باشد ، و ثانیا عملا به مرحله اجرا در آید .
علاوه بر این اصل کلی که قرآن در مورد همه پیامبران بیان کرده است ، در مورد نظام تشریعی اسلامی میگوید : « قل امر ربی بالقسط ».
یا در مورد برخی دستورها میگوید : « ذلکم اقسط عند الله » قرآن کریم ، امامت و رهبری را " پیمان الهی " و مقامی " ضد ظلم " و " توأ م با عدل " میداند .
قرآن آنجا که درباره شایستگی ابراهیم برای امامت و رهبری سخن میگویند ، برداشتن چنین است : " آنگاه که ابراهیم از همه کورهها خالص در آمد به او ابلاغ شد که تو را به امامت و رهبری برگزیدیم .
ابراهیم درخواست کرد و یا استفهام نمود که این موهبت الهی در نسل او ادامه یابد .
به او پاسخ داده شد که : امامت و رهبری ، پیمانی است الهی و ستمکاران را در آن نصیبی نیست : « لا ینال عهدی الظالمین » .
قرآن ، انسان اخلاقی را به عنوان " صاحب عدل " نام میبرد .
در چند جای قرآن که سخن از داوری و یا گواهی انسانهایی است که از نظر تربیتی و اخلاقی و روحی قابل اعتماد باشند ، آنها را به همین عنوان که گفتیم نام میبرد ، مثل اینکه میفرماید : « یحکم به ذوا عدل منکم ».
یا میفرماید : « و اشهدوا ذوی عدل منکم ».
پس از ترجمه آثار یونانی در جهان اسلام ، این جمله افلاطون معروف شد که " عدالت ، مادر همه فضائل اخلاقی است " ولی در حدود دو قرن پیش از آنکه سخن افلاطون در میان مسلمین شناخته بشود ، مسلمین از زبان قرآن این سخن را شنیده بودند .
بیشترین آیات مربوط به عدل ، در باره عدل جمعی و گروهی است اعم از خانوادگی ، سیاسی ، قضائی ، اجتماعی .
در قرآن ، از توحید گرفته تا معاد ، و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت ، و از آرمانهای فردی گرفته تا هدفهای اجتماعی ، همه بر محور عدل استوار شده است .
عدل قرآن ، همدوش توحید ، رکن معاد ، هدف تشریع نبوت ، فلسفه زعامت و امامت ، معیار کمال فرد ، و مقیاس سلامت اجتماع است .
عدل قرآن ، آنجا که به توحید یا معاد مربوط میشود ، به نگرش انسان به هستی و آفرینش ، شکل خاص میدهد ، و به عبارت دیگر ، نوعی " جهان بینی “است ، آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط میشود ، یک " مقیاس “ و " معیار " قانون شناسی است ، و به عبارت دیگر جای پایی است برای عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباط بشمار آید ، آنجا که به امامت و رهبری مربوط میشود یک " شایستگی " است ، آنجا که پای اخلاق به میان میآید ، آرمانی انسانی است ، و آنجا که به اجتماع کشیده میشود یک " مسؤولیت " است .
چگونه ممکن بود مسألهای که در قرآن تا این پایه بدان اهمیت داده شده که هم جهانبینی است ، و هم معیار شناخت قانون ، و هم ملاک شایستگی زعامت و رهبری، و هم آرمانی انسانی ، و هم مسؤولیتی اجتماعی ، مسلمین با آن عنایت شدید و حساسیت فراوانی که در مورد قرآن داشتند نسبت به آن بی تفاوت بمانند .
این است که ما معتقدیم دلیلی ندارد که در پی علتی دیگر برویم و فکر خود را خسته نماییم که چرا از آغاز نهضتهای فکری و عملی مسلمین ، همه جا کلمه " عدل " به چشم میخورد ؟
علت اصلی حساسیت مسلمین نسبت به این مسأله ، و علت راه یافتن این اصل در کلام و در فقه و در حوزههای اجتماعی اسلامی ، بلا شک قرآن بود .
اما علت جبهه گیریهای مختلف در این مسأله که برخی آن را عریان و بدون لفافه پذیرفتند و برخی با یک سلسله توجیهات و تأویلات آن را از اثر انداختند چیزهای دیگر است که برخی روانی است ، و برخی اجتماعی و برخی سیاسی .
این است نظر ما درباره سر منشأ اصلی طرح این مسأله در جامعه اسلامی .
افرادی دیگر ، ممکن است که به گونهای دیگر و از زاویه دیگر این مسأله را تعلیل و تحلیل کنند .
چنانکه میدانیم پیروان برخی مکتبها بطور کلی جریانات اجتماعی را به گونهای دیگر تعلیل و تحلیل میکنند .
پیروان این مکتبها یک سلسله قالبهای ساخته و از پیش پرداخته ای دارند و به هر ضرب و زور هست میخواهند همه حوادث را در آن قالبها بشناسانند .
در این گونه مکتبها مسأله تضادهای طبقاتی و موضعگیریهای اجتماعی بر اساس برخورداریها و محرومیتها ، نقش اصلی و اساسی را در همه حرکتها و جنبشها ایفا میکنند .
از نظر پیروان آن مکتبها همه تجلیات روحی و فکری و ذوقی و عاطفی بشر ، انعکاسی از نیازهای مادی و روابط اقتصادی است ، همه شؤون ، روبنا است و چیزی که زیر بنا است اقتصاد و شؤون اقتصادی است ، خصوصیات فکری و ذوقی و عاطفی و هنری هر کس را در موضعگیری خاص طبقاتی او باید جستجو کرد از نظر پیروان این مکتبها اگر میبینیم که در جامعهای بیش از همه چیز سخن عدل به میان میآید ، ریشه آن را در نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی باید جستجو کنیم نه در جای دیگر .
باید بدانیم که این جبهه گیریهای عقلی و فکری و کلامی و فقهی ، نمایانگر یک جبهه گیری زیر پرده است که گروه وابسته به طبقات محروم و محکوم ، در مقابل طبقات مرفه و برخوردار کرده است .
اندیشه تابع شکم است .
محال است که یک برخوردار مرفه ، از اصل عدل دفاع کند ، همچنانکه محال است که یک محروم زجر کشیده منکر اصالت عدل بشود .
از نظر ما ، اینگونه توجیه تاریخ ، یکسونگری است .
شک ندارد که نیاز مادی ، یک عامل بسیار مهم و اساسی در گرایشهای انسان است و احیانا جای پایی از علل اقتصادی نیز در جبهه گیریهای فکری و اجتماعی و سیاسی اسلامی میتوان یافت .
اما نمیتوان همه جاذبه هایی که انسان را احاطه کرده و تحت نفوذ قرار میدهد و همه عوامل اصلی و اساسیای را که در بافت تاریخ انسان مؤثر است در نیازهای اقتصادی خلاصه کرد ، و شاید هنوز زود است که در باره مجموع عوامل اساسی حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی انسان اظهار نظر قاطع بشود .
قدر مسلم این است که نیازهای مادی را به عنوان نیاز اصلی منحصر نتوان مورد قبول قرار داد.
غرض اصلی ما از طرح این بحث در این مقدمه ، یکی این است که نقش قرآن را در برانگیختن افکار و اندیشهها نشان دهیم ، دیگر اینکه اهمیت و اصالت آن را از نظر قرآن کریم روشن سازیم .
عدل بشری و عدل الهی ما افراد بشر ، فردی از نوع خود را که نسبت به دیگران قصد سوئی ندارد به حقوق آنها تجاوز نمیکند ، هیچگونه تبعیضی میان افراد قائل نمیگردد ، در آنچه مربوط به حوزه حکومت و اراده اوست با نهایت بیطرفی به همه به یک چشم نگاه میکند ، در مناقشات و اختلافات افراد دیگر ، طرفدار مظلوم و دشمن ظالم است ، چنین کسی را دارای نوعی از کمال میدانیم و روش او را قابل " تحسین " میشماریم و خود او را " عادل " میدانیم .
در مقابل ، فردی را که نسبت به حقوق دیگران تجاوز میکند ، در حوزه قدرت و اراده خود میان افراد تبعیض قائل میشود ، طرفدار ستمگران و خصم ضعیفان و ناتوانان است ، و یا لااقل در مناقشات و کشمکشهای ستمگران و ستمکشان " بی تفاوت " است ، چنین کسی را دارای نوعی نقص به نام " ظلم " و ستمگری میدانیم و خود او را " ظالم " میخوانیم و روش او را لایق " تقبیح " میشماریم .
خدای متعال چطور ؟
آیا اولا به همان معنی که در باره بشر ، عدالت ، کمال است ، و ظلم ، نقص است ، درباره ذات الهی نیز عدالت ، کمال است و ظلم ، نقص است ؟
یا عدالت و ظلم به مفهوم رایج خود ، مفاهیمی اخلاقی و مخصوص اجتماع بشری است و به اصطلاح ، از مفاهیم قراردادی است و از شؤون " حکمت عملی " شمرده میشود نه " حکمت نظری " .
خداوند متعال ، مالک الملک علی الاطلاق است ، شریکی در ملک ندارد ، به حقیقت و بدون شائبه مجاز در باره اش باید گفت : « له الملک و له الحمد »( 1 ) « و الیه یرجع الامر کله »( 2 ) .
علیهذا هر گونه تصرف خداوند در جهان ، تصرف در چیزی است که از آن خود او است .
هیچکس در برابر او حقی و مالکیتی و اولویتی ندارد ، پس ظلم درباره خداوند منتفی است ، نه از آن جهت که چون قبیح است خداوند نمیکند ، و نه از آن جهت که حسن و قبح در مورد خداوند معنی ندارد ، بلکه از آن جهت که فرضا قبح ظلم ، ذاتی ظلم باشد و حسن و قبحهای ذاتی همچنانکه بر اعمال بشر حاکم است بر فعل خداوند هم حاکم باشد ، عملا در مورد خداوند مصداق پیدا نمیکند زیرا هیچکس نسبت به هیچ چیز خود ، در مقابل خداوند مالکیتی ندارد تا عملا ظلم محقق شود.
بدون شک اگر عدل و ظلم را به مفهوم رایج بگیریم که مفهومی اخلاقی است و مبتنی بر حسن و قبح عقلی ، و افعال خداوند را نیز بر محور همین حسن و قبح ها توجیه کنیم و بخواهیم افعال حق را از نظر " رعایت حقوق غیر " بسنجیم ، باید بگوئیم که خداوند به این مفهوم رایج ، نه عادل است و نه ظالم ، زیرا غیری که از او به چیزی اولویت داشته باشد فرض نمیشود تا رعایت اولویتهای او ، عدل ، و عدم رعایت آن اولویتها ظلم محسوب میگردد .
ثالثا اگر از مفهوم رایج عدل و ظلم صرف نظر کنیم و آن را مفهومی اعتباری و مخصوص حوزه عملیات اجتماعی بشری بدانیم ، آیا مفهومی برتر از مفهوم رایج وجود دارد که عدل و ظلم را در ردیف مفاهیم حکمت نظری قرار دهد و از حوزه حکمت عملی که حوزه مفاهیم اعتباری و قراردادی است خارج سازد و بالنتیجه " عدل " صفتی ثبوتی و کمالی نظیر علم و قدرت و لااقل نظیر خالقیت و رازقیت شمرده شود و ظلم ، صفتی منفی و سلبی نظیر ترکیب ، جسمیت ، محدودیت و غیره ؟
و روی این مبنا آیا پدیدههای جهان از نظر عدل و ظلم قابل توجیه است ، یا این اصل را " تعبدا " باید پذیرفت ؟
رابعا از همه اینها گذشته ، قرآن کریم روی مفهوم عدل و ظلم تکیه فراوان کرده است .
برداشت قرآن از این دو مفهوم چه برداشتی است ؟
اینها یک سلسله پرسشها است که باید پاسخ دقیق و صحیح خویش را بیابند آنچه مسلم و غیر قابل تردید است این است که شناخت خداوند به عنوان “امر کننده به عدل " و " بپا دارنده عدل " اساسی ترین معرفتی است که در ادیان آسمانی ، رابطه بشر با خدا بر آن استوار شده است .
فرضا خدای فلاسفه ، مثلا " محرک اول " ارسطو ، که تنها با نیروی عقل و اندیشه بشر سر و کار دارد و با دل و احساسات و عواطف او کاری ندارد .
از نظر عدل و ظلم موضوع بحث نباشد ، خدای پیامبران که علاوه بر جنبه منطقی و استدلالی و عقلانی ، پیوند محکم و استواری با ضمیر و دل و احساسات دارد و انسان با او در حال داد و ستد و محبت ورزی است و ارتباط انسان با او از نوع ارتباط یک نیازمند با یک بینیاز عالم قادر عطوف مهربان است ، قطعا یکی از صفاتش ، عدالت است .
اکنون باید دید از آن عدالت چگونه باید تعبیر کرد ؟
عدل به مفهوم اجتماعی ، هدف " نبوت " و به مفهوم فلسفی مبنای " معاد " است .
قرآن کریم در بیان هدف " نبوت " و " رسالت " پیامبران میفرماید : ”لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط “ همانا فرستادگانمان را با دلائل روشن فرستادیم و همراه ایشان کتاب و ترازو فرود آوردیم تا مردم به عدالت قیام کنند " .
در موضوع معاد و محاسبه رستاخیز و پاداش و کیفر اعمال میفرماید : ”و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلا تظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین » " ترازوهای عدالت را در روز رستاخیز مینهیم .
به احدی هیچ ستمی نخواهد شد و اگر هموزن دانه خردل باشد آن را میآوریم .
این بس که ما حسابگر هستیم " .
در آیات بسیاری از قرآن ، خداوند از ظلم و ستم تنزیه شده است .
مثلا گفته شده است « ما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون ».
" چنان نیست که خداوند به آنان ستم کند بلکه آنها چنین اند که بر خود ستم میکنند " .
در بعضی آیات عادل بودن و قیام به عدل به عنوان یک صفت مثبت برای خداوند ذکر شده است یعنی در قرآن تنها به تنزیه از ظلم قناعت نشده است ، بطور مثبت و مستقیم نیز صفت عدالت برای خداوند اثبات شده است ، چنانکه میفرماید : ”شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط “ " خداوند و فرشتگان و دارندگان دانش ، گواهی میدهند که معبودی جز خدای یکتا ، که بپادارنده عدل است ، نیست " .
علیهذا از نظر اسلام شکی نیست که عدل الهی ، خود حقیقتی است ، و عدالت از صفاتی است که قطعا باید خداوند را به آنها موصوف بدانیم .
عدل چیست ؟
اولین مسألهای که باید روشن شود این است که عدل چیست ؟
ظلم چیست ؟
تا مفهوم اصلی و دقیق عدل روشن نشود هر کوششی بیهوده است و از اشتباهات مصون نخواهیم ماند .
مجموعا چهار معنی و یا چهار مورد استعمال برای این کلمه هست : الف .
موزون بودن : اگر مجموعهای را در نظر بگیریم که در آن ، اجزاء و ابعاض مختلفی بکار رفته است و هدف خاصی از آن منظور است ، باید شرائط معینی در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود ، و تنها در این صورت است که آن مجموعه میتواند باقی بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا نماید .
مثلا یک اجتماع اگر بخواهد باقی و برقرار بماند باید متعادل باشد ، یعنی هر چیزی در آن به قدر لازم ( نه به قدر مساوی ) وجود داشته باشد .
یک اجتماع متعادل ، به کارهای فراوان اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ، قضائی ، تربیتی احتیاج دارد و این کارها باید میان افراد تقسیم میشود و برای هر کدام از آن کارها به آن اندازه که لازم و ضروری است افراد گماشته شوند .
از جهت تعادل اجتماعی ، آنچه ضروری است این است که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات ، بودجه و نیرو مصرف گردد .
اینجاست که پای " مصلحت " به میان میآید ، یعنی مصلحت کل ، مصلحتی که در آن ، بقاء و دوام " کل " و هدفهایی که از کل منظور است در نظر گرفته میشود .
از این نظر ، " جزء فقط وسیله است ، حسابی مستقل و برای خود ندارد.
جهان ، موزون و متعادل است ، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود ، نظم و حساب و جریان معین و مشخصی نبود .
در قرآن کریم آمده است : « و السماء رفعها و وضع المیزان » همانطور که مفسران گفتهاند مقصود این است که در ساختمان جهان ، رعایت تعادل شده است ، در هر چیز ، از هر ماده ای به قدر لازم استفاده شده است فاصلهها اندازهگیری شده است .
در حدیث نبوی آمده است : « بالعدل قامت السموات و الارض » " همانا آسمان و زمین به موجب عدل برپاست " .
نقطه مقابل عدل به این معنی ، بی تناسبی است نه ظلم .
لهذا عدل به این معنی از موضوع بحث ما خارج است .
بسیاری از کسانی که خواستهاند به اشکالات مربوط به عدل الهی از نظر تبعیضها ، تفاوتها و بدیها جواب بدهند ، به جای آنکه مسأله را از نظر عدل و ظلم طرح کنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح کردهاند و به این جهت قناعت کردهاند که همه این تبعیضها و تفاوتها و بدیها از نظر نظام کلی عالم لازم و ضروری است .
شک نیست که از نظر نظام عالم ، و از نظر تناسب ضروری در مجموعه ساختمان جهان ، وجود آنچه هست ضروری است ، ولی این مطلب جواب شبهه ظلم را نمیدهد .
بحث عدل به معنی تناسب ، در مقابل بی تناسبی ، از نظر کل و مجموع نظام عالم است ، ولی بحث عدل در مقابل ظلم ، از نظر هر فرد و هر جزء مجزا از اجزاء دیگر است .
در عدل به مفهوم اول ، " مصلحت " کل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم ، مسأله حق فرد مطرح است .
لهذا اشکال کننده بر میگردد و میگوید : من منکر اصل تناسب در کل جهان نیستم ، ولی میگویم رعایت این تناسب ، خواه نا خواه مستلزم برخی تبعیضها میگردد ، آن تبعیضها از نظر کل ، روا است و از نظر جزء ، ناروا است .
عدل به معنی تناسب و توازن ، از شؤون حکیم بودن و علیم بودن خداوند است .
خداوند علیم و حکیم به مقتضای علم شامل و حکمت عام خود میداند که برای ساختمان هر چیزی ، از هر چیزی چه اندازه لازم و ضروری است و همان اندازه در آن قرار میدهد .
ب .
معنی دوم عدل ، تساوی و نفی هرگونه تبعیض است گاهی که میگویند : فلانی عادل است ، منظور این است که هیچگونه تفاوتی میان افراد قائل نمیشود .
بنابراین ، عدل یعنی مساوات .
این تعریف نیازمند به توضیح است .
اگر مقصود این باشد که عدالت ایجاب میکند که هیچگونه استحقاقی رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود ، این عدالت عین ظلم است .
اگر اعطاء بالسویه ، عدل باشد ، منع بالسویه هم عدل خواهد بود .
جمله عامیانه معروف : " ظلم بالسویه عدل است " از چنین نظری پیدا شده است .
و اما اگر مقصود این باشد که عدالت یعنی رعایت تساوی در زمینه استحقاقهای متساوی ، البته معنی درستی است ، عدل ، ایجاب میکند اینچنین مساواتی را ، و اینچنین مساوات از لوازم عدل است ، ولی در این صورت بازگشت این معنی به معنی سومی است که ذکر خواهد شد .
ج .
رعایت حقوق افراد و عطا کردن به هر ذی حق ، حق او را و ظلم عبارت است از پامال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران معنی حقیقتی عدالت اجتماعی بشری ، یعنی عدالتی که در قانون بشری باید رعایت شود و افراد بشر باید آن را محترم بشمارند همین معنی است .
این عدالت متکی بر دو چیز است : یکی حقوق و اولویتها ، یعنی افراد بشر نسبت به یکدیگر و در مقایسه با یکدیگر ،نوعی حقوق و اولویت پیدا میکنند .
یکی دیگر خصوصیت ذاتی بشر است که طوری آفریده شده است که در کارهای خود الزاما نوعی اندیشهها که آنها را اندیشه اعتباری مینامیم استخدام میکند و با استفاده از آن اندیشههای اعتباری به عنوان " آلت فعل " به مقاصد طبیعی خود نائل میآید .
آن اندیشهها یک سلسله اندیشههای " انشائی است که با " باید " ها مشخص میشود .
از آن جمله این است که برای اینکه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند " با ید " حقوق و اولویتها رعایت شود .
و این است مفهوم عدالت بشری که وجدان هر فرد آن را تأیید میکند و نقطه مقابلش را که ظلم نامیده میشود محکوم میسازد .
این معنی از عدل و ظلم ، به حکم اینکه از یک طرف ، بر اساس اصل اولویتها است و از طرف دیگر از یک خصوصیت ذاتی بشر ناشی میشود که ناچار است یک سلسله اندیشههای اعتباری استخدام نماید و " باید " ها و " نباید " ها بسازد و " حسن و قبح " انتزاع کند ، از مختصات بشری است و در ساحت کبریائی راه ندارد ، زیرا همچنانکه قبلا اشاره شد او مالک علی الاطلاق است و هیچ موجودی نسبت به هیچ چیزی در مقایسه با او اولویت ندارد .
او همچنانکه مالک علی اطلاق است " اولی " ی علی الاطلاق است .
او در هر چه هرگونه تصرف کند ، در چیزی تصرف کرده که به تمام هستی به او تعلق دارد و ملک طلق او است .
از اینرو ظلم به این معنی ، یعنی به معنی تجاوز به اولویت دیگری و تصرف در حق دیگری و پا گذاشتن در حریم دیگری ، درباره او محال است ، و از آن جهت محال است که مورد و مصداق نمیتواند پیدا کند .
د .
رعایت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نکردن از افاضه و رحمت به آنچه امکان وجود یا کمال وجود دارد موجودات در نظام هستی از نظر قابلیتها و امکان فیض گیری از مبدأ هستی با یکدیگر متفاوتند ، هر موجودی در هر مرتبهای هست از نظر قابلیت استفاضه ، استحقاقی خاص به خود دارد .
ذات مقدس حق که کمال مطلق و خیر مطلق و فیاض علی الاطلاق است ، به هر موجودی آنچه را که برای او ممکن است از وجود و کمال وجود ، اعطا میکند و امساک نمینماید .
عدل الهی در نظام تکوین ، طبق این نظریه ، یعنی هر موجودی ، هر درجه از وجود و کمال وجود که استحقاق و امکان آن را دارد دریافت میکند .
ظلم یعنی منع فیض و امساک وجود از وجودی که استحقاق دارد .
از نظر حکمای الهی ، صفت عدل آنچنانکه لایق ذات پروردگار است و بعنوان یک صفت کمال برای ذات احدیت اثبات میشود به این معنی است ، وصفت ظلم که نقص است و از او سلب میگردد نیز به همین معنی است که اشاره شد .
حکما معتقدند که هیچ موجودی " بر خدا " حقی پیدا نمیکند که دادن آن حق " انجام وظیفه " و " اداء دین " شمرده شود و خداوند از آن جهت عادل شمرده شود که بدقت تمام ، وظائف خود را در برابر دیگران انجام میدهد .
عدل خداوند عین فضل و عین وجود او است ، یعنی عدل خداوند عبارت است از اینکه خداوند فضلش را از هیچ موجودی در هر حدی که امکان تفضل برای آن موجود باشد ، دریغ نمیدارد .
و این است معنی سخن علی علیهالسلام در خطبه 214 نهج البلاغه که میفرماید : " حق یکطرفی نیست .
هر کسی که بر عهده دیگری حقی پیدا میکند ، دیگری هم بر عهده او حقی پیدا میکند .
تنها ذات احدیت است که بر موجودات حق پیدا میکند .
و موجودات در برابر او وظیفه و مسؤولیت پیدا میکنند اما هیچ موجودی " بر او " حق پیدا نمیکند " .
اگر با این مقیاس که تنها مقیاس صحیح است بخواهیم بررسی کنیم ، باید ببینیم در میان همه آن چیزهایی که " شر " ، " تبعیض " ، " ظلم " و غیره پنداشته شده است ، آیا واقعا موجودی از موجودات ، امکان وجود در نظام کل هستی داشته و وجود نیافته است ؟
و یا امکان یک کمال وجودی در نظام کلی داشته و از او دریغ شده است ؟
آیا به یک موجودی ، چیزی داده شده که " نبایست " داده شود ؟
یعنی آیا از ناحیه ذات حق بجای آنکه خیر و رحمت افاضه شود چیزی داده شده که نه خیر و رحمت بلکه شر و نقمت است ، و نه کمال بلکه عین نقص است ؟
مفهوم حق و استحقاق در باره اشیاء نسبت به خداوند عبارت است از نیاز و امکان وجود یا کمال وجود .
هر موجودی که امکان وجود یا امکان نوعی از کمال وجود داشته باشد ، خداوند متعال به حکم آنکه تام الفاعلیه و واجب الفیاضیه است ، افاضه وجود یا کمال وجود مینماید .
عدل خداوند عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتی که امکان هستی یا کمال در هستی دارند بدون هیچ گونه امساک یا تبعیض.
راهها و مسلکها راهها و مسلکها در حل مشکلات مربوط به عدل الهی متفاوت است .
معمولا اهل ایمان که در پرتوی دین و مذهب به خداوند ایمان دارند با یک پاسخ اجمالی وجدان خود را قانع میسازند ، با خود چنین میاندیشند که ادله قاطع وجود خدای قادر علیم حکیم ، را اثبات کرده است ، دلیلی ندارد که خدای قادر علیم حکیم ، ظلم کندمگر خداوند با کسی دشمنی دارد که به انگیزه دشمنی ، حق او را از بین ببرد ،و یا نیازمند است که حق کسی را برباید و به خود اختصاص دهد ؟
!
انگیزه ظلم یا عقدهها ی روحی است و یا نیازها و احتیاجها ، و چون انگیزه ظلم در خداوند وجود ندارد پس ظلم درباره خداوند معنی ندارد .
او قادر مطلق و علیم مطلق و حکیم مطلق است ، هم عالم به نظام احسن و اصلح است و هم قادر به ایجاد آن .
علیهذا دلیلی ندارد که خداوند ، جهان را طوری بیافریند که بر خلاف وضع احسن و اصلح باشد .
مسلما آنچه به نام شرور نامیده میشود اگر بر ضد نظام احسن و اصلح بود ، آفریده نمیشد .
این گروه احیانا اگر جریاناتی را مشاهده کنند که از نظر خودشان قابلتوجیه نباشد آن را به نوعی حکمت و مصلحت که بر ما مجهول است و فقط خداوند از راز آن آگاه است توجیه میکنند و به عبارت دیگر آن را به " سر قدر " تعبیر میکنند .
شک نیست که این طرز تفکر و نتیجهگیری ، خود ، نوعی استدلال است و استدلال صحیحی هم هست .
این دسته میتوانند بگویند فرضا مشکل بعضی از شرور قابل توجیه نباشد ، به واسطه قصور فهم بشر از رازها و اسرار جهان است .
بشر وقتی که خود را در جهانی میبیند پر از راز و پر از حکمت ، طبعا اگر در چند مورد خاص به راز حکمت و سر مصلحت پی نبرد نباید در اصل مطلب تردید کند .
عوام اهل ایمان ، هرگاه با این مسائل روبرو شوند ، به طریق فوق ، مشکل را برای خود حل میکنند طبقه اهل حدیث ، در معارف الهی طرفدار تعبد و سکوتند و طبعا در این مسائل از اظهار نظر خودداری میکنند ، و در حقیقت راهشان همان راه عوام است نه راه دیگری .
اما سایر متکلمین ، و همچنین طرفداران روش حسی و تجربی در الهیات ، راه حل مشکلات عدل الهی را جستجو و تحقیق در اسرار کائنات و فوائد و مصالح آنها میدانند .
ولی حکمای الهی ، هم از طریق " لم " وارد میشوند و به بیانی که در بالا نقل کردیم صورت برهانی میدهند ، از این راه وارد میشوند که جهان که اثر خداوند است ، به منزله ظل و سایه باری تعالی است ، خداوند جمیل علی الاطلاق است ، و ظل جمیل ، جمیل است ، و هم به تجزیه و تحلیل ماهیت شرور و اینکه شرور عدمی اند و مجعول بالعرض اند نه بالذات ، میپردازند ، و هم ضرورت شرور و لاینفک بودن آنها را از خیرات ، و به عبارت دیگر تجزیه ناپذیر بودن آفرینش را اثبات میکنند ، و هم به بحث در آثار و فوائد شرور میپردازند.