«معماری رشتهای جامع است تا آنجا که ویترویوس توصیه میکند که معماران خود را با دانش پزشکی نیز آشنا کنند تا بتوانند از عهده رویارویی با «مسائلی چون اقلیم… (هوا) و بهداشتی بودن جایی که قرار است ساختمان در آنجا بر پا شود و یا بهداشتی بودن آبی که قرار است مورد استفاده ساکنان آینده ساختمان قرار گیرد.» برآیند.»[1]
سه اصل معماری یونان که ویترویوس آنها را بر میشمرد، یعنی استحکام، آسایش و زیبایی، اگر چه با تعابیر مختلف، ولی تاکنون اعتبار خود را به میزان زیادی حفظ کردهاند. در اینجا نیز 2 اصل از اصول فوق ( آسایش و زیبایی ) بر آرامش و آسایش روحی – روانی افراد تأکید دارد.
همچنین وی در مورد دانشجوی معماری میگوید: «بگذار تربیت شود، متبحر در قلم، تعلیم دیده در هندسه، آشنا با تاریخ، دنبال کننده دقیق فیلسوفها، فهم موسیقی، داشتن کمی دانش پزشکی، دانستن عقاید قانونگذاران، آشنا با نجوم و تئوری ماوراء الطبیعه باشد.»[2]
نکته: همگی مطالب فوق، بیانگر آن است که معمار باید در خصوص تأثیرات محیط فیزیکی بر رفتار و روان انسان، مطالعه کرده و در زمینه روانشناسی، خصوصاً روانشناسی محیطی و نیز رابطه آن با معماری اطلاعات کاملی داشته باشد تا بتواند خالق محیطهایی “ واقعاً انسانی” باشد. اما متأسفانه این مطلب، در سر فصل دروس دانشکدههای معماری، خصوصاً در ایران، اصلاً جایی ندارد. به همین جهت، ضرورت مطالعه و تحقیق و تدوین مطالب در این زمینه، بیش از پیش معلوم میگردد، که در این بخش سعی میشود به اختصار نکاتی در این موضوع، مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
- در جستجوی بعدی کوچک:
«در حالیکه امکان و ابقاء سطح ثابت درآمدها، میان علمای اقتصاد، موضوع بحث
است، دلایل قوی و استوار موجود است که روابط فرهنگی میان آدمیان میتواند در سطحی معین متوقف و راکد بماند. بنا بر مطالعات روانشناسی بسیار که اخیراً صورت گرفته و البته هنوز باید دامنه آن وسعت یابد ثبوت آن معلوم گردد، گفته میشود که هر انسان برای دریافت اطلاعات تا حدود یک میلیارد « هیوبیت» ( Hubit : مقدار اطلاعاتی که هر شخص در واحد زمان می تواند دریافت کند) در سال ظرفیت روانی دارد اگر میزان اطلاعات دریافتی شخص … از این حد فراتر رود، نشانهای ناراحتی، اضطراب، اشتباه و آشفتگی آشکار میشود و (بیمار) اظهار میدارد که مایل است محیط کار یا زندگی خود را رها کند و از آن خسته و بیزار است. اگر سرعت فشار ارتباطات بر اعصاب آدمیان افزایش یابد، انتظار میرود تعداد زیادی از جمعیت شهرنشین در معرض این بیماری قرار گیرند.»[3]
- تشابه معماری مجلل و معماری برای عموم:
« به گفته راپاپورت (1969) یادمانها و دیگر بناهای «مهم» تجلی کوشش آگاهانهای است که طراحان (یا کسانیکه آنان را بکار گماردهاند) به خرج میدهند تا نشانهای از خود به جا گذارند. چیزی که راپاپورت آنرا «سنت طراحی مجلل» مینامد یعنی اینکه چنین سازههایی غیر معمول و بسیار خاصند و به هیچ وجه نمونهای از محیطهای گوناگون که افراد معمولی آنها را تجربه میکنند، به شمار نمیآیند.
اما «سنت طراحی عامه» (که خانههای معمولی نمونهای از آن است)، توصیف مستقیمتری از دنیای روزمرهای است که مردم در آن به زندگی، خرید و کار میپردازند. روانشناسی محیطی، هم باید به معماری عظیم بناهای عمومی توجه نماید و هم به طراحی بناهای شخصیتر همچون خانه های مسکونی شخصی.»[4]
نقل قول: «معماری مشهود در یک ارگانیسم، نمونهای از الگویی است که در موارد بسیار، نه تنها در زمینههای زیستشناسی بلکه در عرصههای روانشناسی و جامعهشناسی نیز پدیدار است. میتوان آنرا “ نظم واجد تسلسل مراتب” نامید»[5]
« در عصر بیوتکنیک که در پیش است و به پیشگویی «لوییس مامفرد» عصر آینده خواهد بود، معیار قضاوت درباره ( طرحهای معماری و شهرسازی) ، بیگمان بر اساس اطلاعات کالبد شناسی استوار خواهد بود.»[6]
- روان شناسی در معماری:
«لانگ (Lang-1987) در مورد معماری، خطوط کلی از رابطه میان علوم رفتاری و طراحی ترسیم کرده است. تأکید اصلی بر این است که میتوان فرایندی را که معماران از طریق آن اطلاعات را جمعآوری میکنند و در کار طراحی دست به انتخاب میزنند، بهبود بخشید. اما تاکنون در اغلب مطالبی که راجع به روال کار طراحی و همکاری مشترک طراحان و روانشناسان محیطی نوشتهاند، به جای ارائه شواهد تجربی به چند مثال یا توصیه اکتفا کردهاند.
لانگ میان نظریههای اثباتی و دستوری تفکیک قایل میشود. نظریه اثباتی، در پی یافتن روابط قابل پیشبینی میان متغیرها، مثلاً اثر تغییر محیط فیزیکی بر عملکرد، استحکام و زیبایی بنا است. اما نظریه دستوری مبتنی است بر توصیفها و تبیینهایی با بار ارزشی زیاد در مورد آنچه باید انجام شود. نظریههای دستوری را گاهی در بیانیههای معماری که در حمایت از یک نهضت معماری خاص و یا نوآوری سبکی صادر شدهاند، میتوان مشاهده کرد؛ اما نمیتوان تأثیر دستوری تاریخ و فرهنگ را بر معماری نادیده گرفت.
لانگ ( 88-1987) بین نظریههای روشی و عینی نیز تفکیک قایل نمیشود. منظور از «روش» شیوه گردآوری دادهها یا تصمیمگیری است و منظور از «عینی» یک رشته از واقعیات سودمند در مورد روابط میان متغیرهای محیطی از قبیل نور، رنگ و … با عملکرد، استحکام و زیبایی بنا است. بر این اساس، سهم روانشناسی در معماری هم روشی است و هم عینی.»[7]
- سکونت پذیری محیط:
«هر معمار در امر طراحی ساختارهایی که نیاز مشتریانش را برآورده سازد با چالشی تمام عیار روبروست، این مسأله، طراحی ساختمان منطبق با نیازهای فرد استفاده کننده است. یکی از مهمترین کمکهای روانشناسی به فرایند معماری، روشن ساختن فرآیندهای پیچیده گردآوری اطلاعات و تصمیمگیری است که جزئی از فرآیند طراحی به شمار میآید. ( لانگ 1987، زایسل 1981).
طراحی را باید فرآیندی تکاملی دانست که مستلزم انتخاب یکی از چند گزینه ممکن برای همخوانی یا تناسب ساختمان با استفاده کننده آن است. ( مایکلسون، 1977) طرحهایی را که امیال و نیازهای استفاده کنندگان را برآورده کند تا تسهیل سازد، “طرحهای همخوان” مینامند. با اینهمه آرایش فضاها ناگزیر انتخابهای رفتاری را محدود میکند. ( مثلاً تا دری نباشد نمیتوان از دیوار عبور کرد.)، و هر چه این محدودیتها جلو رفتارهای مورد ترجیح افراد را سد کند، ناخشنودی و واکنشهای منفی، بیشتر بروز مینماید. همخوانی را، به خصوص در فضاهای مسکونی، سکونت پذیری نیز مینامند. “سکونت پذیری” به این معنا است که محیطی خاص تا چه اندازه مطابق نیازهای کسانی است که در آن زندگی میکنند. ( نلسون، 1976) هر محیط فیزیکی خاص، بسته به موقعیت یا برنامه خاصی ممکن است رفتارهای متفاوت و متعددی را موجب گردد. یکی از راههای دستیابی به همخوانی یا سکونت پذیری بیشتر، طراحی انعطاف پذیر است، به نحوی که فضای مورد نظر به رفتارهای گوناگونی، تن دهد. (زایسل، 1975). انعطاف پذیری سطوح مختلفی میتواند داشته باشد، در کلیترین شکل خود میتواند به شکل پیشبینیهایی در طراحی باشد که تغییر کارکرد کل ساختمان را ممکن سازد.
در درون ساختمان، انعطاف پذیری را میتوان با پارتیشنهای قابل جابهجایی، نور قابل تنظیم و مبلمان جابهجایی پذیر، برآورده ساخت. در مقیاسی از این هم کوچکتر، انعطاف پذیری میتواند به شکل تمهیداتی باشد که به افراد اجازه دهد محیط کوچک خود را مطابق با سلیقه شان تغییر دهند. برای مثال، اونیل اهمیت اجازه دادن به کارگران برای تغییر و مرتب کردن مبلمان و اثاثیه محیط کار را اثبات کرده است. (Oneil, 1994) فراهم آوردن امکان چنین تغییراتی، نه تنها به فرد اجازه میدهد محیطش را مناسبترکند، بلکه احساس کنترل بر محیط را در او بیشتر میکند. توانایی طراح در فراهم آوردن امکان تغییر محیط فیزیکی، برای ایجاد همخوانی را تا حدودی تعداد گزینههای بالقوه طراحی ( یعنی راههای مختلفی که برای طراحی یا طراحی مجدد یک فضا «Setting» قابل تصور است) تعیین میکند. برای هر فضایی، طرحهای مختلفی را میتوان ارائه کرد، اما هر چه ملاکهای بیشتری را مد نظر قرار دهیم، تعداد زیادتری از این گزینهها کنار گذاشته میشوند.