کوه های شمالی قریه گوگجه در بخش مراوه تپه و در محدوده دهستان تمران (تمر قره قوزی) بر فراز ارتفاعات گوگجه داغ، آرامگاه خالد بن سنان (ع) قرار دارد. این زیارتگاه در شمال شرقی شهرستان کلاله در استان گلستان واقع می باشد. این زیارتگاه منسوب به حضرت خالد بن سنان علیه السلام معروف به خالدنبی (ع) است که یکی از اولیا بزرگ و انبیاء دوره فترت بوده و آخرین مبلغ دین مسیح می باشد که مردم را به دین و آیین مسیحیت دعوت می کرده است.
این مکان مقدس در دورترین و بلندترین نقطه منطقه جرجان (منطقه گنبد فعلی) در بالای قله کوهی قرار دارد که این کوه از طرف شرق به کوه های باباشملک و از جهت شمال، جنوب و غرب به هزار دره اطراف پیوسته است به طوری که وقتی از بلندای آرامگاه خالدنبی به دامنه شمالی نگاه کنیم، تپه ماهورها و چین خوردگی های طبیعی که به امواج فرو نشسته دریا شباهت دارد، کاملا محسوس است.
آرامگاه حضرت خالد بن سنان (ع)، جدای از مکان مقدس و زیارتگاه از لحاظ چشم انداز طبیعی می تواند بهترین تفریحگاه برای بهره مند شدن سالم از طبیعت زیبای این منطقه باشد. در کنار این طبیعت زیبا در طرف شرق و جنوب و جنوب شرقی آرامگاه در منطقه ای نسبتا وسیع سنگ هایی باستانی با قدمت تاریخی قبل از اسلام به صورت میله ای و استوانه ای و چلیپا قرار دارد که به وسیله انسان تراشیده شده و با توجه به آثار موجود در منطقه، این آثار حکایت از آن دارد که هزاره پیشین در این منطقه تمدنی بوده است، که این خود یکی دیگر از جاذبه ها و دیدنی های این منطقه محسوب می شود. ولی متاسفانه این مکان مقدس و باستانی، بعلت محرومیت و دورافتادگی مورد بی توجهی قرار گرفته و فاقد نعمت برق بوده و دارای جاده ای صعب العبور، مخصوصا از فاصله شش کیلومتری بقعه که در فصل زمستان بعلت بارندگی های سیل آسا خرابی جاده را دو چندان کرده و باعث قطع ارتباط می گردد و تردد و رفت و آمد را برای زوار محترم و گردشگران عزیز بسیار مشکل می نماید.
در مورد امکانات رفاهی برای زائرین و گردشگران باید گفت که در اطراف بقعه خالدنبی (ع) سی و دو اتاق برای ستراحت زائرین، یک موتور مولد برق، یک باب انبار، یک باب مسجد، یک باب مغازه و تعدادی توالت و سه آب انبار می باشد که آب شیروانی های بناها در این آب انبارها جمع می شود و آب این مکان به این طریق از آب باران تامین می شود و این اقدامات نیز مرهون خدمات و زحمات حاج مراد دردی قاضی نخستین بانی و هیئت امنای این زیارتگاه می باشد.
خالد نبی برگ مبهمی از تاریخ انبیاء
خالدنبی از پیامبران تبلیغی و بدون کتاب می باشد؛ همچنین آخرین پیامبر مبلغ دین مسیح بوده و وظیفه اش ایجاب می کرد که به عنوان مبلغ دین به همه جا سفر کند و مردم را به پذیرش دین مسیح دعوت کند. از طرف دیگر چون خالدنبی در کشوری می زیسته که حاکم و اکثریت مردم آن کشور مسیحی بوده اند، حضرت دیگر لزومی نمی بیند که در میان مردمی که دین مسیحیت، مذهب رسمی آنان بود، به تبلیغ دین مسیح بپردازد، و بدین ترتیب آن حضرت برای انجام فریضه خود به عنوان مبلغ دین مسیح عازم سفر شد.
در دنباله با مطالعه کتابهای تاریخ متوجه خواهیم شد که در آن زمان به جز کشور ایران که خسرو انوشیروان پادشاه آن بود در اکثر کشورهایی که با عربستان و یمن همسایه بودند، مسیحیت، به عنوان دین رسمی به شمار می رفته است و نیز پادشاهان آن کشورها مسیحی بوده اند و به دین خود تعصب خاصی می ورزیده اند. اما در این بین در کشور ایران، آئین زرتشت، مذهب رسمی اکثر ایرانیان بود و چون خسرو انوشیروان در مقایسه با سایر پادشاهان، «نسبت به ادیان پادشاهی سهل گیر بود» ، مسیحیت و سایر ادیان و مذاهب نیز در بین ایرانیان رایج بوده است.
با توجه به مطالب اشاره شده و موقعیت و شرایطی که مسیحیت در آن زمان داشته، خالدنبی می توانسته از طریق عبور ازخاک کشورهای همسایه یمن، بدون درگیری و مشکلات، وارد خاک ایران شود.
حضرت خالد بن سنان (ع) در عدن که منطقه ایست مشرف به دریا، زندگی می کرده است، پس این احتمال نیز می تواند وجود داشته باشد که از این طریق خلیج عدن و از راه آبی مسیر خود را تا ایران طی نماید. با توجه به منابع و اطلاعات به دست آمده در اینکه حضرت خالد بن سنان معروف به خالدنبی، آخرین پیامبر مبلغ دین مسیح وارد ایران شد و آرامگاه وی در منطقه جرجان قرار دارد، هیچ شکی نیست. ولی اینکه آن حضرت چطور و از چه مسیری و راهی و به چه طریقی و در چه سالی وارد ایران شده، تا به حال هیچگونه منابع و اطلاعاتی که بیانگر این مطلب باشد به دست نیامده است.
آنچه به نظر نگارنده مسلم می باشد این است که حضرت خالدبن سنان علیه السلام در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان برای تبلیغ دین مسیح به کشور ایران آمده، به منطقه جرجان می روند. این نکته نیز قابل بیان است که امکان اینکه خالدنبی از دست قوم و یا اقوامی فرار کرده و این ناحیه آمده، سپس به بلندترین نقطه آن ناحیه درفته اند، وجود دارد. حکایت های مختلفی در این باره گفته می شود که در آنها اشاره شده که خالدنبی و یارانش از دست قومی آتش پرست که قصد جان آنان را داشتند، گریخته و به بالاترین نقطه جرجان، که همان کوههای گوگجه داغ امروزی می باشد رفته اند.
در این حکایتها با اشاره به سنگ های موجود در اطراف مزار حضرت خالد بن سنان (ع) می گویند که بعد از صعود به بلندیهای کوه، خالدنبی و یارانش مشاهده می کنند که قوم مهاجمی که از دستشان فرار کرده اند نیز به تعقیب آنها به طرف کوه یورش برده اند. خالدنبی دست به دعا بر می دارد و از درگاه ایزد منان می خواهد که آنها را از دست این قوم برهاند. در این قسمت، حکایت به دو روایت آمده است، عده ای می گویند به اذن خدای تعالی آن قوم مهاجم، همه به سنگ تبدیل می شوند و عده ای نیز بر این قولند که «خالدنبی و یارانش برای رهایی از دست این قوم آتش پرست به خواست خداوند به سنگ تبدیل شده اند.»
در بررسی این حکایت، به دو مورد بر می خوریم که صحت این مطالب را زیر سوال بده، مورد شک و تردید قرار می دهد. مورد اول اینکه اگر در منطقه جرجان، قومی آتش پرست زندگی می کرد، باید آثاری از آتشکده و پرستشگاه های این قوم در این منطقه و نواحی اطراف آن به دست می آمد و همچنین در هیچ جای تاریخ اشاره ای به اینکه در منطقه جرجان آتشکده ای وجود داشته و یا قومی خورشید پرست یا آتش پرست در این منطقه سکنی گزیده اند نشده است.
مورد دوم اینکه، سنگ هایی که در این حکایات گفته می شود انسان هایی هستند که به سنگ تبدیل شده اند، اولا باید گفت که شکل این سنگ ها هیچ شباهتی با آناتومی بدن انسان ندارد و فقط میله های سنگی می باشند، در گذشته در پای این میله های سنگی دو کرده سنگی به اندازه هندوانه وجود داشته است.
ثانیا مطالعات انجام شده نشان داده است که این سنگ ها از کوه های بلند این منطقه تهیه شده و جنس و نوع این میله های سنگی با جنس و نوع سنگ های کوه یکی می باشد. و اگر با دقت و ظرافت به بیرون و داخل شکستگی های برخی از این سنگها نگاه کنیم متوجه وجود سنگواره هایی به شکل صدف در این سنگها خواهیم شد. در دنباله حکایات در یکی دیگر از این حکایت ها گفته می شود که خالدنبی و یارانش به بالای کوه فرار می کنند، قوم مهاجم در پایین کوه و دامنه کوه های اطراف مستقر می شوند به طوریکه به بلندیهای کوه که خالدنبی و یارانش بر روی آن قرار دارند، دید کامل دارند. خالدنبی و یارانش در بالای کوه در دید دشمنان قرار داشتند باید از آنجا فرار می کردند به طوریکه دشمن متوجه غیبت و فرار آنان از بالای کوه نشود، پس خالدنبی و یارانش برای فریب دشمن و مطلع نساختن آنها از فرار خود از بالای کوه، شروع به تراشیدن میله های سنگی کرده اند که از فاصله های دور با سیاهی یک انسان اشتباه گرفته می شد. خالدنبی و یارانش این میله های سنگی را در زمین فرو بردند و دشمن با دیدن این میله های سنگی از فاصله دور، تصور کردند که خالدنبی و یارانش هنوز بالای کوه می باشند و در دید آنان قرار دارند. خالدنبی و یارانش با این کار خود تواستند از دست آن قوم فرار کنند. دشمن فریب خورده، بعد از چند مدت که خالدنبی و یارانش فرار کرده بودند، به بالای کوه رسیده با میله های سنگی روبرو شدند.
در بررسی این مطلب باید گفت که تراشیدن این همه سنگ، با تعدادی بیش از چند صد میله سنگی، در این مدت کم و با امکانات آن زمان، که در محاصره دشمن قرار داشتند کاری است غیر ممکن و در ثانی، روایت دیگری است که در آن بیان می شود که قوم مهاجم به بالای کوه یورش می برد. جنگ سختی بین خالدنبی و یارانش با قوم مهاجم در می گیرد. در این جنگ عده زیادی از هر دو طرف کشته می شوند و سنگ های مورد بحث ما در این منطقه، مربوط به سنگ قبرهای کشته های این جنگ می باشد. سنگهایی به شکل چلیپا یا صلیب مربوط به مسیحیان و سنگ های مربوط به قوم مهاجم می باشد و عده ای نیز گفته اند که سنگ قبرهای به شکل استوانه ای و چلیپا، نشان دهنده و قبور زن یا مرد می باشد.
در بررسی تاریخی موجود در این محل، هدف از نوشته حاضر، بررسی روایات و گفت ها و بحث های مربوط به این سنگ می باشد، در این روایات مبنا بر این گفته شده که وجود این سنگ ها با شخصیت حضرت خالدنبی (ع) ارتباط و تقارن تاریخی و زمانی دارند و به همین جهت در این مقاله، مبنای روایات موجود در مورد ارتباط سنگها با حضرت خالدنبی (ع) مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و نگارنده این احتمال را نیز می دهد که وجود این سنگها بر فراز گوگجه داغ هیچگونه ارتباطی با شخصت و مزار حضرت خالدنبی (ع) نداشته باشد. به هر حال تایید یا رد این مطالب، بعد از حفاری و کاوش های علمی منطقه به دست باستان شناسان مقدور خواهد بود.
قصه خالد بن سنان (ع)
حضرت خالد (ع) در بلاد عدن در قوم خود ساکن بود. در این زمان اتفاق عجیبی رخ داد، از سنگستان آن دیار آتش عظیمی بیرون آمد. دود ناشی از آتش، هوا را به گونه ای پر کرده بود که در روز روشن، هوا تاریک بود و این آتش شب هنگام به گونه ای شعله ور می گشت و زبانه می کشید که مردم عرب به روشنایی این آتش، تا مسافت راه سه روزه، شتران خود را می چرانیدند.
این آتش به نابودی کشتزارها و حیوانات روی آورد، و هر کس که از نزدیک این آتش می گذشت او را می سوزاند.چه بسا آتش با این عظمت، همه چیز را نابود می کرد.بعضی از اعراب آن آتش را به خدائی می پرستیدند و خالد بن سنان العبسی که در آن بلاد دعوت دین عیسی علی نبیینا و علیه التحیه می نمود. آن فرقه را منع فرمود و از عذاب خدای تعالی ترسانید. مردم به حضرت خالد علیه السلام گفتند که اگر ما را بدین و کیش خویش میخواهی این آتش را خاموش کن، تا نشانه ای برای اثبات نبوت و پیامبریت باشد تا ما را در حق تو لغزشی پیش نیاید. آن حضرت مسئول ایشان را به اجابت مقرون داشت و خالد با ده رفیق شفیق متوجه آن آتش شد و آتش آهنگ ایشان کرد. حضرت خالد عصای خویش را به دست گرفته و به طرف آتش رفت و همچنان با عصایش بر آتش می زد و با عصای خویش آن نار عظیم را خاموش گردانید.
حضرت خالد به رفیقان گفت که تا با کفش هایشان بر آتش بزنند و رفقا همین کار را کردند. سرانجام آن آتش پیش ایشان گریخته و به چاهی فرو رفت. آنگاه خالد بن سنان فرزندان خویش را طلب کرد و گفت: من به داخل این چاه می روم تا این آتش را خاموش کنم و هم اکنون شما را آگاه می کنم که سه روز بر لب این چاه صبر کنید و بعد از اینکه سه روز گذشت من را صدا کنید و بخوانید. من به سلامت از چاه بیرون خواهم آمد و شرط است که در این سه روز مرا صدا نکنید که اگر این سه روز تمام نشده مرا صدا کنید من از چاه بیرون می آیم ولی با این کار خود موجب مرگ من خواهید شد و مرگ من در خواهد رسید.ایشان این پیمان را استوار کردند و آن حضرت برسر چاه آمد، و فرمود: «بدی بدی کل هدی مود، الی الله العلی، لادخلنها و هی تلظی و لا خرجن منها و ثیابی تندی»
«هویدا شوید جمیع هدایتها که به خدا منتهی می شود، خداوند اعلی، داخل می شوم در آتش در حال زبانه کشیدن و بیرون می آیم از آن، در حالی که جامه های من نمناک باشد.»
این را گفت و حضرت خالد از پشت سر آتش به داخل چاه رفت (فرو شد) و آن آتش را خاموش کرد.چون دو روز از غیبت او گذشت فرزندان او دیگر تاب نیاورد و با خود اندیشیدند که مبادا پدر ما وداع جهان کرده باشد. لاجرم گول شیطان را خورده، بر سر چاه آمده، بانگ برداشتند، که ای پدر اگر زنده ای ما را از حیرت برآور، چون فریاد و صدای فرزندان خالد بلند شد، خالد (ع) از چاه بیرون آمد.
عرق بسیاری کرده بود و لباسهایش از عرق، تر شده بود، اما هیچ جایش نسوخته بود. ولی آن حضرت در نتیجه فریاد و بانگ فرزندان خود، سردرد شدیدی داشت. آن حضرت رو به آنان کرد و گفت: مرا ضایع ساختید و به وصیت من نپرداختید و بدان عمل نکردید و همانطور که گفته بودم مرگ من فرا خواهد رسید و من از این جهان بیرون می شوم. و خبر از مرگ خویش داد.