مقدمه شاید در نگاه نخست, به نظر آید بررسى تاریخ اجماع, یا به طور کلّى, بى اهمّیّت است و یا در صورت اهمّیّت, سهمى اندک را بر دوش دارد.
این نوشتار مى کوشد, به دلیلهاى زیر ثابت کند اهمیت اجماع در سطحى بالا و به صورت کاربردى و حتى راهبردى نسبت به اجتهاد باید مورد توجه قرار گیرد.
1-مطالعه تاریخى اجماع, راه گشا و منطقى شاید هیچ مقوله و بحثى, بسان اجماع به اختلافهاى دامنه دار و پرهیاهو در فقه, نینجامیده است.
اجماع, به خلاف نام خود, فراز ونشیب هاى تاریخ فقه را با چالشهایى توان فرسا و جنجال برانگیز, آکنده است.
به خلاف آنچه در نگاه نخست به نظر مى آید, این اختلافها و ناسازگاریها تنها به مرزبندى میان اخباریان و اصولیان نینجامیده است; بلکه حتى به شکل گیرى دسته ها و گروه هاى جداگانه اى از خرده گیران , هواداران, ساکنان و یا سردرگمان, نیز در میان اصولیان, با برداشتهاى گونه گون از نقش اجماع, انجامیده است.
مى توان گفت: بیش تر ناسانى و جدایى دیدگاه ها, در بحثها و مقوله هاى مهم فقهى, تنها در گستره اى به گستردگى درازاى تاریخ, در خور مطالعه و پى گیرى است; یعنى دامنه اختلافها و ناسازگاریها, بیش تر در میان عالمانى که در قرنهاى گوناگون پخش شده اند, به چشم مى آید و به طور معمول فقیهانى که همراه و هم سفر در کشتى یک قرن زندگى مى کنند, نگاه هایى نزدیک به هم و مشترک را به نام عصر و دوران خود ثبت کرده اند.
با این حال, سرنوشت اجماع به گونه دیگرى رقم خورده است.
اجماع, نه تنها در نگاهى کلان و تاریخى به دسته بندیها و صف آراییهاى علمى میان دورانهاى مختلف فقه انجامیده, که در درون هر عصر و قرن نیز,پرتلاش و پرتکاپو, شکاف و جدایى دیدگاه را بین عالمان دامن زده است.
و این چنین پرونده بزرگى در تاریخ براى اجماع شکل گرفت.
دقتهاى علمى بسیار بر درهم تنیدگى و سردرگمى هرچه بیش تر این مقوله افزوده است.
گستردگى بحث اجماع, تا آن جا پیش رفت که شمارى از عالمان را بر آن داشت تا در سده هاى گوناگون, در صدد مهار بحثهاى اجماع از راه نگارش رساله هاى ویژه برآیند; ولى از آن جا که اینان, تنها پرداختن به بحثهاى نظرى و داوریهاى علمى را در کانون تکاپوها و تلاشهاى خود قرار دادند, نه تنها به مهار و سامان دهى ادبیّات اجماع کمکى نکردند, بلکه در عمل بر گستردگى و بى سامانى حوزه هیاهو برانگیز آن نیز افزودند.
آماس و بارکردگى بحثهاى اجماع, اندک اندک و با گذشت زمان, گونه اى دل زدگى و وارفتگى را در میان فقیهان سده پسین, پدید آورده است.
تلاش عالمان سده پسین براى نادیده انگارى گستره اجماع در فقه, دستاورد خودباختگى آنان در برابر بحثهاى دراز دامن و گسترده, جنجال برانگیز و بى سامان اجماع است.این نادیده انگارى تا آن جا فراگیر شده است که اصولیان روزگار ما, در کتابهاى اصولى خود, برخلاف نگارشهاى پیشینیان, تنها در چند سطر, و دست بالا, در یک یا دو صفحه به اجماع مى پردازند.
بدین سان, بررسیها و پژوهشهاى عالمان براى سامان بخشى به اجماع را مى توان در دو دسته اصلى پى گرفت: در رده نخست, عالمانى به چشم مى آیند که کوشیده اند با عرضه هر چه بیش تر بحثها و بررسیهاى نظرى, این کلاف سردر گم را از هم باز کنند.
در رده و دسته دوم فقهایى جاى مى گیرند که با روى گردانى از مقوله ها و گفت و گوهاى پیوسته به اجماع, تلاش کرده اند, تا به گونه اى خود را از این آماس و بادکردگى اجماع برهانند.
در واقع, همان گونه که پى گیریهاى گروه نخست, به پیچ در پیچى هر چه بیش تر اجماع و گم گشتگى بیش از پیش این کلاف کمک کرده است, نادیده انگاریهاى گروه دوم نیز, در بهترین حالت, چیزى بیش تر از پاک کردن صورت مسأله و وانمود به حل مسأله ارزیابى نمى شود.
آنچه مى تواند این دور بى نتیجه را به سمت نتیجه دهى بکشاند, انجام بررسیهاى تاریخى درباره اجماع است; بررسیهایى که به جاى پرداختن به مقوله هاى نظرى صرف و دگر شدن به بخشى از سویهاى دعوا و دشوار و پیچیده کردن چالشهاى پیش روى, بررسى بى طرفانه و استادانه پیکره تاریخى اجماع را در کانون بررسى و تلاش خود قرار مى دهد.
در این صورت, سهم واقعى اجماع در فقه شناخته مى شود و دستمایه هاى کاربردى ترى از این جدال تاریخى و سامان نیافته, بهره فقه امروز خواهد شد.
به دیگر سخن, تاریخ اجماع سرشار از دقتهایى راه گشا و ناشناخته است.دقتهایى ارزشمند که در انبوهى از جستارها و گفت وگوهاى سامان نیافته و در هم آمده, گم گشته اند.
بررسى و پژوهش تاریخى و نه موضع گیرانه, این امکان را فراهم مى آورد که مایه هاى از این دست, از دل تاریخ زنگار بسته اجماع بیرون آورده شوند و به صورت دستمایه هایى براى فقه امروز در آیند.
این کار, از یک سوى به ما یارى مى رساند, تا یکى از پرچالش ترین رگه هاى تاریخى فقه را که از ابتداى شکل گیرى آن, تا سده کنونى حضورى پررنگ داشته است, نادیده بینگاریم و با رمزگشایى آن, بر حجم گسترده اى از بحثهاى سامان نیافته, دست یابیم; و از دیگر سوى, از دل همین بحثها و سخنان, دستاوردهایى را براى امروزیان و پویایى بیش تر فقه روزگار جدید, ارایه دهیم.
تعریف اجماع اجماع از نظر لغویین و اهل شرع : «لسان العرب» در ماده جمع چنین می گوید : جمع الشی عن تفرقه بجمعه جمعاً و جمعه و اجمعه ناجتمع واجدمع...
والمجموع : الذب جمع من هیهنا و هیهنا وان لم یجعل کالشب الواحد...[1] و امرجامع : یجمع اناس چنانچه از مفهوم و موارد استعمال لفظ اجماع به دست می آید، القان و تمرکز بر یک مسله بدون تطرق احتمال مخالف است چه در یک فرد و یا در چند نفر و یا در بین یک قوم لفظ در لغت مشتکر بین دو معناست : الف:به معنای عزم و تصمیم، مثل اجمع القوم علی هذا العمل یعنی قوم عزم و تصمیم بر فلان عمل گرفتند.
ب: به معناب اتفاق : مثل اجمع القوم علی القیام بهذا العمل، یعنی مردم به برپایی فلان عمل اتفاق کردند.
اجماع در اصطلاح اصولیین : در معنای آن اختلاف وجود دارد.
گرچه همه در این معنا اشتراک دارند که دلالت بر معنای اتفاق دارد ولی در متعلق آن اختلاف شده است : برخی اجماع را به معنای اتفاق تمام امت اسلامی دانسته اند.
برخی دیگر، اتفاق خصوص مجتهدین در هر عصری معنا کرده اند.
مالک، اجماع را اتفاق خصوص اهل مدینه می داند.[2] بعضی اتفاق اهل مکه و مدینه را می دانند.
برخی اتفاق اهل کوفه و بصره می دانند.
و برخی دیگر اجماع را در محدوده اتفاق شیخین، ابوبکر و عمر یا خلفای چهارگانه تفسیر کرده اند؟[3] شهید صدر (رحمه الله علیه) درباره ««اجماع»» می فرمایند: «الاجماع اتفاق عدد کبیر من اهل النظر و الفتوی فی الحکم بدرجه توجب احراز الحکم الشرعی» اجماع عبارت است از اتفاق تعداد بسیاری از اهل نظر و فتوی در حکمی از احکام،به حدی که موجب احراز حکم شرعی شود.
اجماع در قرآن کریم : در قرآن کریم نسبت به مساله اجماع و وحدت در مسیر و مرام و اتحاد در کلمه تاکیدی بلیغ و ابرای اکید گردیده است : در سوره انفال آیه ششم می فرماید : «واطیعوا الله و رسوله و لا تنزعوا فتفشلوا و تذهب و یحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین»[4] چنانچه ملاحظه می شود در این آیه مساله اجماع بر کلمه توحید و متابعت از احکام شرع به عنوان یک اصل فطری در بقاء هویت و کیان مجتمع اسلامی تلقی گردیده است بنابراین وحدت کلمه و اتفاقی که نه بر اساس ضروریات شرع و قوانین منزله من عندالله بود باشد قطعاً از جانب شارع محکوم و باطل خواهد بود.زیرا ملاک صحت و اتفاق طریق فقط و فقط تطبیق عمل با خواست و اراده خدا و رسول او می باشد نه بر معنویات و سلیقه های شخصی و خواستهای افراد و بر همین اساس خدای متعال اتفاق امت و وحدت کلمه را بر اطاعت از خود و رسولش مترتب گردانید، نه بر چیز دیگر وآراء دیگر ، و تحذیر از فشل و نزاع را بر اساس مخالفت با دستور خود و رسولش قرار داده است.
پس میزان برای عمل صرفاً امضاء و رضایت حضرت حق و رسول او می باشد چنانچه در آیه شریفه می فرماید : « و ما اتکم الرسول مخذوه و ما نهئکم عنه فانتهوا»[5] و مقتضای حکم عقل نیز چنین است، زیرا اطاعت از خدا و رسول ، اطاعت از حق مطلق و کمال محض است، و لذا می تواند بی ومزکی و موجب رشد و کمال گردد، اما اطاعت از حکم و رأی سایر افراد، گرچه به مرتبه ای از کثرت و ازدیاد برسد فاقد این خصیصه و امتیاز است و چیزی جز فزونی نقصانی بر یکدیگر و ضعفی مضاعف نخواهد بود و آرائی که مبتنی بر عقول ناقصه آراء فاسده و انظلا ردانیه باشد، کثرت آنها رفع ضعف و نقصان آنرا نمی کند.
فرق اجماع میان شیعه و سنی فرق اصلی اجماع بین مکتب شیعه و سنی این است که به عقیده سنیان حجیت اجماع ناشی از خود آن است.
چنانکه پیامبر اسلام گفته است، نمیتوان پذیرفت مسئلهای که دانشمندان اسلام متفقا بر آن همعقیدهاند اشتباه باشد.
در این زمینه احادیثی از محمد بن عبدالله با مضمون «امت من به خطا اتفاق نمیکنند»[۱] و «امت من به گمراهی اتفاق نمیکنند»[۲] که بسیاری از علمای اهل سنت ادعای تواتر معنوی بر آن کردهاند، وجود دارد.
اما شیعیان حجیت اجماع را از این جهت میدانند که نظر معصوم در این زمینه را نشان میدهد و در غیر این صورت حجیتی ندارد.
در واقع اتفاق نظر علما حکایت از رضای پیغمبر یا امام شیعیان میکند.
تفاوت دیگر این است که در مشرب علمای اهل سنت اتفاق تمام مجتهدین برای پیدایش اجماع لازم است، اما در مکتب شیعه اتفاق کل لازم نیست، بهویژه اگر مخالف شخص شناخته شدهای باشد، چون معلوم میشود که او معصوم نیست.
به این ترتیب حتی اگر گروه کوچکی از فقهای شیعه در امری همنظر باشند که کاشف از رفتار و گفتار معصوم باشد، عنوان اجماع بر آن صادق است.
اما اگر کلیه علمای یک عصر بر امری اتفاق نظر داشته باشند ولی دلیلی برای موافقت معصوم نباشد، این اتفاق فاقد عنوان اجماع است.
اثبات اجماع برخی از دانشمندان اسلامی اجماع را در دوران توسعه علم فقه و گسترش اسلام و پراکندگی مجتهدان در شهرها و کشورهای مختلف غیرممکن دانستهاند.
برخی نیز اطلاع از تحقق اجماع را در چنین شرایطی غیرممکن دانستهاند، بهطوری که شیخ حسن (صاحب معالم) فقیه شیعه معتقد است؛ اجماعهایی که پس از شیخ طوسی ادعا شده، همگی شهرت هستند نه اجماع.
نظریه عصمت امت برخی از علمای اهل تسنن ملاک حجیت اجماع را بر پایه قاعده لطف تبیین کرده و آن را نعمتی خاص امت محمد میدانند که به تقاضای محمد توسط خدا به آنها عطا شدهاست.
البته این نظریه به لحاظ عقلی مورد انتقاد وارد شده و مخالفان گفتهاند همانطور که هر مسلمانی ممکن است اشتباه کند، جمع آنان نیز ممکن است به خطا بروند.
برخی از علمای اهل تسنن ملاک حجیت اجماع را بر پایه قاعده لطف تبیین کرده و آن را نعمتی خاص امت محمد میدانند که به تقاضای محمد توسط خدا به آنها عطا شدهاست.
اجماع و مراجعه به آراء عمومی ابوحامد محمد غزالی در کتاب المستصفی اجماع را اتفاق نظر امت محمد بر امری دینی تعریف میکند و در توضیح آن مینویسد که برخلاف ظاهر روایت، اتفاق نظر همه مسلمانان لازم نیست بلکه افراد صاحبنظر که آنان را به «مجتهد صاحب فتوا» و «اهل حل و عقد» تعبیر میکند، موضوع اجماعاند.
چرا که در مسائل دینی جائی برای اظهار نظر غیر متخصصین وجود ندارد.
با این حال پارهای از مسائل شرعی هست که عوام نیز میتوانند آن را درک کنند، مانند وجوب نماز و روزه.
در این دسته از احکام، طبیعتا عوام نیز در اجماع داخلند.
به این ترتیب اجماع شباهتهایی با مراجعه به آراء عمومی پیدا میکند، چنانکه اهل سنت در مورد انتخاب جانشین پیامبر در سقیفه بنی ساعده مدعی چنین اجماعی هستند.
اجماع در عمل اجماع به این معنی نیست که همه با نتیجهٔ بحث موافقند؛ معنای آن این است که همه حاضر به استوار شدن آن نتیجه هستند.
نوشتهٔ زیر به نقل از فهرستهای پست الکترونیکی ویکیپدیا میتواند به خوبی تفاوت بین اجماع و همرای بودن را نشان بدهد (نقل به مضمون) نکته: وقتی اختلافات بروز میکنند، گاهی کلمهٔ «اجماع» با معانی مختلفی از معنی واقعی کلمه تا «موافقت اکثریت» یا «موافقت با نظر من» به کار میرود.
عجیب نیست اگر ببینید که هر دو طرف یک جنگ ویرایشی اعتقاد دارند که در مورد نسخهای از مقاله که از آن دفاع میکنند اجماع وجود دارد.
اجماع یا رای اکثریت با وجود این که مهمترین قسمت اجماعیابی آن است که تمام ابعاد موضوع مورد نظر بحث شوند، معمولاً این که تمام افرادی که دربارهٔ یک موضوع نظر میدهند به یک نتیجهٔ واحد برسند دشوار است.
در فعالیتهایی مانند درخواستهای مدیرشدن، رایگیری برای حذف و نظایر آن، اجماعیابی ممکن است دشوار باشد، چرا که تعداد افرادی که در بحث شرکت میکنند بیش از آن است که بتوانند با هم همکاری کنند.
ممکن است این روندها از طرح درستی برخوردار نباشند از این جهت که مقایسهها به روشنی انجام نشدهاند.
به همین خاطر ممکن است که در این موارد تشخیص این که اجماع چیست، آسان نباشد.
برای حل این مشکل، افراد ابتدا بررسی میکنند که آیا معیارهای توافق اکثریت دربارهٔ یک موضوع حاصل شده یا نه، و بر این اساس، یک فرض اولیه از نزدیکی تقریبی وضعیت موجود با حصول «اجماع» برآورد میکنند.
تصمیمگیریها در ویکیپدیا نباید به طور عمومی از طریق رایگیری انجام شوند.
ویکیپدیا دموکراسی نیست و شمردن آرا نباید جزئی اساسی از تصمیمگیری در مورد نتیجهٔ یک بحث باشد.
وقتی از رایگیری استفاده میشود، باید این استفاده به «آزمودن» وجود اجماع محدود شود، نه این که از آن برای «حصول» اجماع بهره ببریم.
وارد شدن واژه اجماع به ادبیات شیعه در قرن دوم و در حالى که عالمان اهل سنت بر اعتبار اجماع و استدلال به آن پاى مى فشردند, واژه اجماع در دو سطح و با دو کارکرد ویژه, وارد ادبیات مکتب اهل بیت(ع) شد.
1.
به کارگیرى اجماع در سطح گفت و گوهاى علمى با اهل سنت و با هدف پاسخ قانع کننده به آنان: در این سطح, امامان واژه اجماع مسلمانان را در گفت و گوهاى خود با عالمان اهل سنت به کار گرفتند.
هدف از این به کارگیرى, اعلام این نکته به آنان بود که در میان روایات و احکامى که در دستشان قرار دارد, تنها آن بخش درخور اعتماد است که هم رأى و هم افقى مسلمانان; یعنى هماهنگى هر دو گروه سنى و شیعه را با خود همراه داشته باشد.
بنابراین, تنها روایاتى معتبر خواهند بود که افزون بر برخوردارى از پذیرفتگى نزد اهل سنت, شیعه نیز درستى آنها را پذیرفته باشد.
البته این نکته را بدان معنى نباید انگاشت که امامان مى خواسته اند شرط درستى روایتها را به گونه مطلق و در همه جا, هماهنگى و هم رأى مسلمانان بشناسانند, تا در نتیجه روایات اهل بیت نیز هنگامى درست به حساب آیند که سنیان بر آنها صحه گذاشته باشند و نیز باید افزود که اهل بیت(ع) با ارایه نکته یاد شده, نمى خواسته اند خبر واحد را از حجت بودن بیندازند.
بلکه تنها در مقام نظر به روایات سنیان قرار داشته اند و درصدد روشنگرى این واقعیت بوده اند که تنها مهر قطعى و حتمى بودن را آن گاه مى توان بر روایات اهل سنّت زد که شیعه نیز آنها را درست بداند.
گفتنى است که استفاده از واژه اجماع مسلمانان از سوى امامان(ع) در آن برهه, تنها به معناى اجماع مسلمانان در مسأله ها و پرسمانهاى فقهى نبوده است, بلکه مراد هر روایتى بود که اجماع دو گروه را با خود همراه داشت و طرح آن مى توانست در قانع کردن اهل سنت مفید افتد.
این روایات, گاه فقهى, کلامى, و یا حتى اخلاقى بودند.
بدین صورت, روشن مى شود که روایاتى که اهل بیت با ادعاى اجماع شیعه و سنى بر آنها, به اعتبارشان مى افزودند, تنها فقهى نبودند و حوزه هاى مهم دیگر را نیز در بر مى گرفتند.
در زیر دو نمونه از کاربرد واژه اجماع را در ادبیات امامان(ع) مى نگریم: الف.
امام کاظم(ع) به هارون الرشید فرمود: (جمیع امور الادیان أربعه: امر لااختلاف فیه و هو اجماع الأُمه على الضروره التى یضطرُّون الیها (و) الاخبار المجمع علیها و هى الغایه المعروض علیها کل شبهه و المستنبط منها کل حادثه و هو اجماع الاُمّه.)6 همه امور ادیان, چهار است: 1- امرى که در آن اختلافى نیست و آن امرى است که به ضرورت, مور داجماع امت است که بدان ناگزیرند.
2- اخبار مورد اتفاق, که هدف نهایى است و هر شبهه اى را بر آنها عرضه دارند و هر پیشامدى را از آن دریابند و مورد اجماع امت است.
و… ب.
امام هادى (ع) مى فرماید: (یقول رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم (لا تجتمع امتى على ضلاله) فاخبران جمیع ما اجتمعت علیه الامه کلها حقّ.)7 …برابر سخن پیامبر که فرمود: امت من بر گمراهى اجتماع پیدا نمى کند.
پس حضرت خبر داد: هر آنچه که بر آن, امت اجتماع کنند, حق است.
اصحاب امامان این راه را از امامان آموختند و به ادامه آن همت گماشتند, با این فرق که اصحاب, به خاطر رودررویى گسترده در مقوله هاى علمى با اهل سنّت, استعدادها و گنجاییهاى تازه اى را با استفاده از این روش به مهارتهاى گفت و گویى شیعه افزودند.
آنان اجماع مسلمانان را به مفهومى دگر کردند که اندیشه هاى شیعى را در رویه ها و لایه هاى گوناگون,ثابت مى کند.
به واقع اصحاب نشان دادند که توانا به بهره گیرى از توان مندیهاى اجماع مسلمانان در حوزه اى فراتر از فقه هستند.
این روند تا آن جا برترى و جایگاه یافت که بهره گیرى از اجماع مسلمانان در دانش کلام, از فقه پیشى گرفت; چرا که براى گرمى بازار گفت و گوهاى کلامى در این برهه, آشنایى با روشهاى کلامى که بشود با آنها, آن سوى گفت و گو را به پذیرش وا داشت, از بایستگى ویژه اى برخوردار بود.
این جُستار آن گاه بایستگى خود را خواهد نمود که به توجه و تأکید اهل سنّت بر اجماع مسلمانان در قرن دوم نظر افکنیم.
اهل سنت, به ویژه در این قرن, اجماع مسلمانان را در بسیارى از گزاره ها و پرسمانها پناهگاهى مى دیدند که شک و شبهه در آن راه ندارد.
پافشارى شیعه بر نقش اجماع مسلمانان در ثابت کردن عقاید کلامى, خود در فضایى این گونه, سبب شده بود که در موردهاى بسیار, شاهدان گفت و گوها, هر چند که خود سنّى بودند, ولى پس از پایان گفت وگو, به تأیید گفت وگو کننده شیعى بپردازند.
در بهره گیرى اصحاب از اجماع مسلمانان, دو کاربرد مهم را مى توان دید: کاربرد نخست: تجزیه پاره اى از باورهاى شیعى به لایه ها و رویه هاى گوناگون و بهره گیرى از اجماع براى ثابت کردن بخشى از این لایه ها: اجماع مسلمانان , گنجایى و توانایى سازوار و درخور به اصحاب مى بخشید که با تجزیه اندیشه هاى شیعى به لایه هاى گوناگون.حق بودن پاره اى از این لایه ها, پذیرش و هم رأیى همه مسلمانان را به همراه داشت, ثابت کنند.
به دیگر سخن, زوایاى مورد هم داستانى و یک رأیى شیعه و سنى به اصحاب, این زمینه و توانایى را مى داد که اهل سنت را آماده سازند که دست کم, بخشى از مبانى و دیدگاه هاى شیعیان مورد پذیرش آنان هست.
این در دراز مدت, سبب مى شد تا اندیشه اى که شیعیان را منحرف و خارج از قلمرو و دایره مرسوم مسلمانان مى دانست دچار از هم گسیختگى و فروپاشى شود.
تکرار این رفتار فقهى و علمى, به شیعیان توانایى مى داد تا کاخ جانبداریهاى مذهبى اهل سنت را فرو ریزند.
از سوى دیگر, در گفت و گوها, یکى از مهم ترین ادعاهاى اهل سنت, اشتباه دانستن, بیش تر مبانى و رویکردهاى شیعیان بود.
این جزم اندیشى و باور بى چون و چرا به مذهب سبب مى شد که گفت وگو کننده سنى با باورى سخت و استوار پاى در میدان نهد.
هنگامى که شیعیان با پافشارى بر اجماعهاى پذیرفته شده همه مسلمانان, به سنّیان گوشزد مى کردند که دست کم, پاره اى از مبانى مورد علاقه شان تشکیل دهنده پایه و اساس اندیشه شیعى است, گونه اى دو دلى و خود بیراهه بینى در آنان پدیدار مى شد و شک و شبهه هایى که به سوى برج و باروى فکرى شیعه مى افکندند و در جامعه مى پراکندند,به جایگاه و باروى فکرى خود آنان بازمى گشت.
از باب نمونه: فضل بن شاذان در یک مورد اجماع مسلمانان را براى چنین کارکردى در استدلالهاى خود به کار گرفته است.
کسى از وى پرسید: چه دلیلى بر امامت على بن ابى طالب(ع) در دست است؟
او پس از آن که نشانه ها و دلیلهایى از کتاب و سنت را بر شمرد, گفت: به اجماع مسلمانان نیز مى توان تمسک جست و در شرح این دلیل بیان داشت: (انّهم قد اجمعوا جمیعاً على ان علیّـاً, علیه السلام, قد کان اماما و لو یوما واحدا و لم یختلف فى ذلک اصناف اهل المله, ثم اختلفوا فقالت طائفه کان اماما فى وقت کذا دون وقت کذا و قالت طائفه کان اماما بعد النبى, صلى الله علیه و آله, فى جمیع اوقاته و لم تجتمع الامه على غیره انه کان اماما فى الحقیقه طرفه عین و الاجماع احق ان تتّبع من الخلاف.)8 همه اجماع کرده اند بر این که: على (ع) امام بوده است; هرچند در یک روز.
در این حقیقت, گروه هاى ملت اسلام, گوناگون سخن نرانده و پراکنده نیندیشیده اند.
سپس اختلاف ورزیده و راه هاى گوناگون پیموده اند: پس گروهى گفتند: او در این زمان و نه آن زمان امام بوده است و گروه دیگرى گفتند: او پس از پیامبر(ص) در تمام هنگامها و زمانها امام بوده است, در حالى که امت بر غیر امام على(ص) اجماع نکرده اند که او امام بوده است, گرچه به اندازه یک چشم به هم زدن.
و اجماع براى پیروى سزاوارتر از اختلاف است.
کاربرد دوم: کنار هم قرار دادن دو نکته پذیرفته شده نزد مسلمانان, براى به کرسى نشاندن اندیشه شیعى: اصحاب با کنار هم آوردن دو بخش پذیرفته شده و مسلمانان در آنها هم داستان, که به واقع پیوسته و بسته با یکدیگر بودند, ولى در اندیشه غیرشیعى, جداى از هم بازتاب یافته بودند, اهل سنت را به نتیجه هاى قیاسى رهنمون مى کردند که اجزاى آن را به گونه جداگانه, از پیش پذیرفته بودند.
نمونه این کاربرد را مى توان داستانى ارایه کرد که برابر آن, گروهى از مؤمن طاق پرسیدند: دلیل شما بر امامت على (ع) چیست؟
او پاسخ داد: (اما من القرآن و صفا فقوله عزّ و جلّ: یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و کونوا مع الصادقین فوجدنا علیا بهذه الصفه فى القرآن فى قوله عزّوجلّ (والصابرین فى البأساء و الضرّاء و حین البأس یعنى فى الحرب و الشغب ـ اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون) فوقع الاجماع من الامه بانّ علیّا اولى بهذا الامر من غیره لانّه لم یفّر عن زحف قطّ کما فرّ غیره فى غیر موضع.)4 با این استدلال, گروه پرسش گر به درستى سخن او اعتراف کردند.
همان گونه که پیداست, مؤمن طاق با کنار هم نهادن دو بخش پذیرفته شده همه مسلمانان, یعنى یک قاعده قرآنى و یک رویدادى که همه فرقه هاى اسلامى در آن هم آوا و هم داستانند, آنان را به همان نتیجه هایى رهنمون شد که اندیشه شیعى را تشکیل مى دهد.
با توجه به آن چه گذشت, به دست آمد که قرن دوم, به قرن رویکرد به اجماع مسلمانان و توجه به کارامدى و خطاناپذیرى آن بوده است.
البته نباید انگاشت که رویکرد اهل بیت(ع) به اجماع مسلمانان, پدیده اى نوپیدا و دستاورد ارزشیابى دوباره و بازنگرى شیعیان بوده است.
بلکه به کارگیرى واژه اجماع مسلمانان, از آن روى بود که در قرن دوم, زمینه هاى جلوه گرى آن پدید آمد.
آنچه که سبب شد این رویکرد در قرن دوم, به خوبى مجال یابد تا شایستگیهاى خود را آشکار سازد, شکل گیرى گفت و گوهاى پردامنه و گسترده میان شیعیان و اهل سنت در این قرن بود.
کاربرد سوم: در قرن دوم و سوم, اهل بیت(ع) و شیعیان در تنگنا بودند و به سختى روزگار مى گذراندند.
این تنگناها, سخت گیریها و به انزوا کشاندنها, به محروم شدن و بى بهرگى از تواناییها براى برقرارى پیوند انجامید.تقیه و پناه آوردن به سخنهاى چندپهلو و چندگانه, تنها راهى بود که مى توانست شیعه را از آن باتلاق و روزگار دشوار و توان فرسا گذر دهد.
و نیز به امامان(ع) توانایى و مجال داد تا بتوانند به اثرگذارى و هدایت گرى در جامعه ادامه دهند.
از دیگر سوى, بهره گیرى از ابزار تقیه, رفته رفته وضعیّتى را پیش آورد که بروز نایکسانیها و اختلافها را بر سر پاره اى از احکام میان اصحاب پرهیز ناپذیر مى کرد.این دوگانگیها و ناسازگاریها, از آن جا که به یک یا چند مورد, پایان نمى یافت, به یک پدیده همیشگى, دگر گشت و در نتیجه, سبب ناراحتى شد و زمینه شکایت اصحاب به امامان(ع) را فراهم آورد.
به دیگر سخن, این پراکندگى و جورواجورگویى, تا آن جا در جامعه شیعیان , اثر گذارده بود که در موردها و جاهاى بسیار, اصحاب ائمه(ع) از دست وجود چندگانگى در نقل روایات به امامان(ع) شکایت بردند و چاره جویى را خواستار شدند.
امامان(ع) براى رهایى جامعه شیعى از پیامدها و بازتابهاى ناشى از این اختلافها, عمل به اجماع را سفارش کردند.
ابن قبه, م: 317, در این باره مى گوید: (انه لما ظهر الاختلاف فى الاخبار الامامیه و شکوا ذلک الى ائمّتهم, صلوات الله علیهم, امروهم بان یأخذوا بما یجمعوا علیه…) پرسشى که از آن سخن به میان است: چگونه در یک برهه تاریخى و با ویژگیهاى یکسان, هم اختلاف وجود داشته است و هم اجماع؟
با انگاره وجود اجماع, چگونه مى توان اختلاف را انگاشت و با انگاره اختلاف, اجماع را چگونه مى توان انگاشت؟
در پاسخ مى توان گفت: در آن زمان, گاه میان اصحاب بر سر یک مسأله, بدون آن که روایتى در دست داشته باشند, هم رأیى وجود داشت; به این گونه که حکم مسأله از سوى امام, به گونه اى ارائه شده بود که جامعه شیعى و یا دست کم اصحاب, در جریان آن حکم قرار گرفته بودند و در نتیجه, بین آنان بر سر پرسش و جستار, هماهنگى و هم داستانى شکل گرفته بود, ولى از سوى دیگر و پس از مدتى و در روزگار تقیه, در باره همان پرسش و جستار روایتهاى گوناگونى از امامان(ع) صادر که گاه افزون بر ناسازگار بودن با یکدیگر, با آنچه میان جامعه شیعى و اصحاب به عنوان حکم, رواج یافته بود نیز, اختلاف داشت.
هنگامى که اصحاب در یک جا گرد مى آمدند و درباره این گونه خبرها, با یکدیگر به گفت و گو مى پرداختند و روایتى را که شنیده بودند قراءت مى کردند و روایتى را که نشنیده بودند, از دیگرى فرا مى گرفتند, ناسازگاریها, نمایان مى شد.
شاید این ناسازگارى روایتها, براى اصحاب از دو نظر, پرسش برانگیز و دغدغه آفرین بود: نظر نخست: درباره آن پرسش, پیش از این حکمى را دریافت کرده بودند که میان همه فراگیر شده بود و اینک, روایتهایى از امام مى شنیدند, خلاف آنها.
از نظر دیگر, گاه خود را با روایتهایى ناسان و جداى از آنها رو به رو مى دیدند.
این رویداد, که بارهاى بار با آن روبه رو مى شدند, هرج و مرجى فکرى را در جامعه شیعى دامن مى زد و تاریکیها و بن بستهایى را مى آفرید.
امامان(ع) در چنین حال و روزى, با سفارش به پایه و مدار قرار دادن اجماع, راه برون رفت از نگرانى را ارائه مى کردند.
دوران دشوار و آکنده از بیدادى که امامان(ع) در آن به سر مى بردند, سبب شده بود که آنان ناگزیر شوند در بسیار هنگامها, درگاه بیان آموزه هاى دینى, به تقیه روى آورند و حقیقت را, روشن و رخشان براى پیروان خود بیان نکنند.
تقیه, اگرچه به پایندگى حیات اندیشه شیعه کمک کرد, با این حال سبب شده بود که در درون جامعه شیعى, پراکندگى و گونه اى چندگانگى پیش آید.
راهکارى که امامان براى چیره آمدن بر این چندگانگى, تدبیر کردند, این بود که: بخشى از احکام را آن گونه ارائه دهند که در میان پیروان آنان, اختلافى در مورد آن احکام شکل نگیرد, این راهکار سبب شده بود پیروان اهل بیت, به خوبى مى توانستند, دست کم, بخش مهمى از احکام را به استناد اجماعى بودن آنها در میان شیعیان معتبر قلمداد بکنند.
اگر سبب سفارش امامان(ع) به اجماع را, برون رفت شیعه از ناسازگاریها و اختلافهایى که دامنگیرش بود بدانیم و مدار و کانونى براى یگانگى, آن گاه باید تاریخ فقه را براى یافتن بازتابها و اثرگذاریهاى آن, جست و جو کنیم; چرا که اختلاف, زایده رویدادها و زمینه هاى اجتماعى است و نمى توان آن را پدیده اى پستو خانه اى دانست.
بنابراین, توجیه سرچشمه پیدایش اجماع به صورت بالا, تنها هنگامى از توان مناسب براى درخور پذیرش ساختن برخوردار خواهد بود که ردّ پاى اختلافهاى میان شیعیان و کارکرد اجماع در فرو کاستن یا خاموش کردن این اختلافها در فقه دوره امامان درخور ردیابى و اثبات باشد.
به دیگر سخن, پذیرش این که صدور روایات ناسان و ناسازگار, به اختلاف میان اصحاب و شیعه مى انجامیده است و سفارش امامان به اجماع براى برون رفت از اختلاف, هنگامى درخور تأیید است که در تاریخ به نمونه هایى از تلاش اصحاب براى حل اختلاف, با استفاده از اجماع برخوریم که با سیرى در تاریخ چنین نمونه هایى را مى توانیم به دست آوریم: نمونه اول: على بن حسن فضال در باره فرعى از فرعهاى ارث روایتهاى صحیحى را از سعد بن ابى خلف نقل مى کند و سپس مى گوید: (انّ هذا الخبر ما قد اجمعت الطائفه عل العمل بخلافه.)9 گروه امامیه, بر عمل به خلاف این خبر, اجماع کرده اند.
نمونه دوم: على بن حسن, روایتى را از ابى العباس بقباق از امام صادق(ع) نقل مى کند و سپس یادآور مى شود: (هذا خلاف ما علیه اصحابنا.) نمونه سوم: و نیز على بن حسن روایتى را از محمد بن عمر و او نیز از امام باقر(ع) نقل مى کند و سپس مى گوید: (هذا ایضا خلاف ما علیه اصحابنا.) نمونه چهارم: على بن حسن طاطرى مى گوید: (الذى اجمع علیه الطلاق ان یقول انت طالق او اعتدى.)10 و بدین سان, کارکرد اجماع در قرن دوم و سوم, از میان برداشتن ناسازگاریهاى روایى و فتوایى بود و از این جا مى توان دریافت که امامان(ع) به خلاف سخنان ناسازگار و ناسان, که از روى تقیه مى فرمودند, سازو کارهاى لازم را براى سامان دادن به هماهنگى, هم رأیى و اجماع در میان شیعیان نیز, انجام مى دادند.
البته جاى پرسش است که آیا امامان به شمار موردهاى تقیه, توانستند اجماع و هماهنگى و هم رأیى نیز در جامعه شیعى, پدید آورند یا نه؟
انواع اجماع محصل:11 اجماع دخولی (کشف حسی): و آن نظر قدماء است مبنی بر این که هر گاه همه دانشمندان یک عث بر یک قول باشند و دست کم یک نفر ناشناس در میان آنان باشد قطع پیدا می شود که یکی از اجماع کنندگان، شخص معصوم بوده است؛ بنابراین اگر چه کسی او را به شخصه نشناخته ولی یقین به وجود او میان آن جمع ، حاصل است.