واژه پدیده که معادل لاتین آن Phenomenon است واژهای است یونانی که در اصل بهمعنای چیزی که ظاهر میشود و قابل رویت است میباشد. در علم انسان نیز پدیده به آنچه اطلاق میشود که دارای واقعیتی مدرک و یا قابل ادراک باشد.[1]در زبان جامعهشناسی کلمه پدیده به یک واقعیت اجتماعی به هر شکل و صورت که باشد و صرفا با توجه به مسلم بودنش برای همگان، عینی بودن و تردید ناپذیریاش، اطلاق میشود.[2]
منظور از پدیدههای اجتماعی در اصطلاح وقایع یا حوادث و یا هر امر اجتماعی است که قابل توصیف و تبیین علمی باشد.آنها موضوعات دانش اجتماعی هستند.[3]پدیدههای اجتماعی به اجتماع انسانی متکی است و از این مفهوم سازمانها و تاسیسات، نهادها و جلوههای گوناگون حیات اجتماعی چون هنر، ادبیات، دین، اخلاق، آداب و رسوم، عادات، تعلیم و تربیت، زبان، عقاید و افکار و وقایع بیشمار دیگری را میتوان نام برد که هر فرد آنها را در خارج از خود مییابد.[4]برای جامعهشناس پدیدههای اجتماعی ناشی از خصلتهای جمعی، خانوادگی، طبقاتی و یا ملّی هستند و در حکم نتایجی از اعمال متقابل افراد و نفوذ اجتماعات بر افراد تلقی میشوند.[5]
پدیدههای اجتماعی از منظر کنت و دورکیم
اگوست کنت (Auguste Comte: 1798-1857)، جامعهشناسی را علم به قوانین کلی پدیدههای اجتماعی میداند. پدیده اجتماعی خود حاصل عمل تاریخی و واقعیتهای اجتماعی پیچیدهای است که بهصورت کلی خود اخذ شده و به یک نظام کلی از قوانین در آمده است.[6]وی معتقد است که پدیدههای اجتماعی را میبایست چون پدیدههای طبیعی بررسی کرد.این پدیدهها دارای علت و معلولهایی هستند و محقق میبایست با تحلیل پدیدههای اجتماعی از طریق روش تجربی، به کشف علتها بپردازد.این علتها عوامل اخلاقی و ذهنی نیستند بلکه میبایست این عوامل را در خود پدیدهها جستجو کرد.کنت اشاره میکند که بر پدیدههای اجتماعی قوانینی حاکماند که میبایست با مطالعات و تحقیقات این قوانین را کشف نمود. او به اصالت جمع و عینی بودن واقعیتهای اجتماعی اعتقاد داشت.[7]
امیل دورکیم (Emile Durkheim:1858-1917)، پدیدههای اجتماعی را بهعنوان موضوع خاص خود برگزید. به نظر دورکیم پدیدههای اجتماعی، "واقعیت های اجتماعی" هستند و همین واقعیتهای اجتماعی نیز موضوع جامعهشناسی را تشکیل میدهند.[8] به اعتقاد وی پدیدههای مورد مطالعه در جامعه شناسی نه روانی هستند، نه فیزیولوژیک و نه جسمانی و یا روحانی، بلکه وقایع اجتماعی هستند که او در اصطلاح خودش آنها را چیز و یا شیء مینامد، که میتوان بهطور تجربی و علمی، به آن شکلی که در قرن نوزدهم مطرح بود مورد بررسی و مطالعه قرار داد.در واقع وی با این دیدگاه، پوزتیویسم کنت را به شدیدترین نوع عینگرایی تبدیل میکند.از این منظر مقولههای جامعهشناسی امور ذهنی و غیرقابل دسترس نیستند، بلکه عینی و قابل مشاهده و قابل تجربه و بررسی کردن میباشند.به همین جهت بهجای به کاربردن لفظ پدیدهها، میگوید "واقعیت"ها و واقعیتهای اجتماعی همان اشیا یا چیزهایی هستند که میتوان آنها را به تجربه در آورد.[9]
دورکیم دو نوع واقعیتهای اجتماعی مادی و غیرمادی را از هم متمایز میکند ولی تاکید اصلیاش بر واقعیتهای اجتماعی غیرمادی (مانند فرهنگ و نهادهای اجتماعی) بود تا واقعیتهای اجتماعی مادی (مانند دیوانسالاری و قوانین).[10]
ویژگیهای پدیدههای اجتماعی
به اعتقاد دورکیم پدیدههای اجتماعی ویژگیها و عوامل تعیینکنندهای دارند که با مفاهیم زیستشناسی و روانشناسی قابل تبیین نیستند که عبارتاند از:
1.خارجی بودن؛ منظور از خارجی بودن واقعیتهای اجتماعی موجودیت آن است خارج از اراده و اختیار اعضای جامعه؛ یعنی اموری در جامعه یافت میشود که نه زاده فکر و احساس فرد یا افراد معینی است و نه افراد در بهوجود آمدن آنها نقشی داشتهاند، بهعبارت دیگر آن دسته از اصول و مقرراتی است که از نسلهای گذشته بهجای مانده و از خارج و برخلاف میل اعضای جامعه بر آنها تحمیل میشود و افراد ناگزیر و ملزم به رعایت آنها میباشند.[11]این واقعیتها با گذشت زمان پایدار میمانند حال آنکه افراد خاص میمیرند و جایشان را به دیگران میدهند.[12]افراد در فرایند اجتماعی شدن الگوها و هنجارهای اجتماعی را از جامعه اخذ میکنند و به این ترتیب عناصر خارجی را که در موجودیت فیزیکی و روانی آنها وجود ندارد در خویش وارد میکنند.پیوند پدیدههای اجتماعی با شخصیت انسان آنچنان نیرومند است که استقرار آنها در خارج از موجودیت یا شخصیت فردی به سهولت قابل لمس نیست.[13]
2.جبری بودن؛ جبری بودن پدیدههای اجتماعی از آن جهت است که افراد موظف به رعایت آنها هستند[14]و مقررات و قواعد ناشی از این امور بر فرد تحمیل میشود.بهعبارت دیگر امور اجتماعی از آنجا که خارج از فرد قرار دارند و از اراده و اختیار او نیز خارج میباشند حالت جبری دارند.منتهی چون افراد غالبا به میل و رضا قواعد و مقررات ناشی از امور اجتماعی را رعایت میکنند جبری بودن آنها احساس نمیشود و همینکه فرد بخواهد از آن سرپیچی کند نیروی بازدارنده بر وجدان فرد فشار میآورد و او را معذب میسازد زیرا بهدنبال هر امر اجتماعی نوعی ضمانت اجرا وجود دارد که فرد را مجبور به اطاعت میکند. این ضمانت اجرا ممکن است درونی باشد مانند شرم از عدم انجام عملی که جامعه مقرر داشته است و یا پشیمانی از سرپیچی از حکمی که جامعه داده است و یا اینکه بیرونی و خارجی باشد مانند مجازاتی که جامعه برای افرادی که از امر اجتماعی که مورد قبول همه اعضای جامعه قرار گرفته است سرپیچی نمودهاند مقرر داشته است.مانند حبس و تادیب کسی که قانونا متجاوز شناخته شده است.[15]
واقعیت اجتماعی به چند شیوه فرد را ملزم میکند، که به جایگاه آن در پیوستار پدیدههای اجتماعی بستگی دارد، پدیدههایی که دامنه آنها از واقعیتهای ریختشناسانه که قابلیت استفاده از امکانات را تعیین میکند، تا نیروی ملزم کننده هنجارها که مجازاتها پشتوانه آنها هستند، تا قیودی که زبان آنها را تحمیل میکند، نیروی اسطورهها و نمادها، و فشار افکار عمومی در نوسان است.در میان این گونههای مختلف عوامل اجتماعی میتوان دو شیوه الزام را تشخیص داد:یکی الزامی است که نبودِ امکان انتخاب آن را تحمیل میکند، دیگری فشار در جهت انتخاب بر اساس عقاید تثبیت شده درباره آنچه که باید انجام شود.عوامل ریختشناسانه اولین نوع الزام را، معمولا از طریق شکل و توزیع منابع اعمال میکنند.نهادها و بازیابیهای جمعی، مانند ارزشها، عقاید، و جریانهای فکری مثالهایی از نوع دوم الزام هستند.با این همه، برخی از عوامل اجتماعی هر دو نوع الزام را تحمیل میکنند، یعنی ترکیبی از محدودیت منابع مادی و فشار اخلاقی برای عمل به شیوهای خاص؛ مثال آن میتواند تدارک مسکن دانشجویی تکجنسی [دخترانه یا پسرانه] بهوسیله دانشگاه باشد.[16]