هوش هیجانی چیست؟
به چند نفر از موفقترین افراد در زندگی تان فکر کنید و به خصیصههای مشترکی که آنها با یکدیگر دارند. بیشک ، دایره دوستان این افراد بزرگ و متنوع است. ارتباطات شخصیشان قوی و زندگی خانوادگی شان مملو از افتخار و کامیابی است. آنها نسبت به دیگران ، حتی نسبت به کسانی که تازه ملاقات میکنند، علاقه نشان میدهند. آنها رضایت بیشتری از شغل خود دارند، احترام همسالانشان را برمیانگیزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئولیت شغلیشان ، از سرپرست خود امتیاز و ترفیع میگیرند. آنها عواطفشان بدون ریاکاری ، احساساتشان بدون نخوت ، و اعتماد به نفسشان عاری از هر خودنمایی است. تفاوت بین این دو گروه، تفاوت میزان IQ یا ضریب هوشی و چیزی است که EQ یا هوش هیجانی نامیده میشود. هوش هیجانی شیوهای پذیرفتهشده برای ارزیابی موفقیت یک فرد است. شیوهای که امروزه در آمریکا رو به گسترش است.
هوش هیجانی EQ و تفاوت آن با IQ
تفاوت بین معلومات کتابی و مهارت در زندگی روزمره و ارتباطات افراد ، در واقع همان تفاوت بین IQ یا بهره هوشی و EQ یا هوش هیجانی آنهاست. از اواسط سالهای 1980 مطالعات روزافزونی در این مورد انجام میشود که هیجانات ما ، و واکنش بعدی ما نسبت به آنها، چه مقدار در سلامت عمومی و موفقیت ما در زندگی نقش دارند، و به خصوص در سالهای اخیر این مطالعات به شدت مورد توجه قرار گرفتهاست. در واقع ، مطالعات وسیعی انجام شده تا نشان دهد ضریب هوشی بالا به تنهایی لازمه موفقیت نیست.
دکتر ریچارد بویاتسیز ، استاد دانشکده مدیریت ودرهد (Weatherhead) در دانشگاه کیس وسترن ریزرو
(Case Western Reserve) در کلیولند ، هوش هیجانی را مجموعهای از شایستگیها و تواناییهایی میداند که ما را قادر میسازد تا کنترل خود را به دست گیریم و در مورد دیگران نیز آگاه باشیم . به بیان ساده ، هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از هیجانات است، و در زمینه حرفهای به این معناست که احساسات و ارزشهای خود را نادیده نگیریم و تاثیرشان را بر رفتارمان بشناسیم. دکتر بویاتسیز میگوید که برای پیبردن به شدت میزان هوش هیجانی ، باید توجه کنیم که چقدر نسبت به دیگران دلسوز و حساس هستیم، و همیشه در نظر داشته باشیم که بالاترین درجه همدلی ، درک کردن افرادی است که مثل شما نیستند.
هوش هیجانی مشتمل بر شناخت احساسات خود و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است. به عبارتی عاملی است که هنگام شکست و بحران، در فرد ایجاد انگیزه میکند و به واسطه داشتن مهارت اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.
گلمن , در تشریح هوش هیجانی جایگاه نسبتا وسیعتری برای هوش قائل شده و معتقد است که هوش هیجانی از 5 عامل تشکیل شده است:
1. شناخت عواطف شخصی
2. مدیریت عواطف و احساسات
3. خودانگیختگی
4. شناخت عواطف و احساسات دیگران
5. مدیریت ارتباطات
1- شناخت عواطف شخصی: خودآگاهی، یعنی تشخیص هراحساس به همان صورتی که بروز می کند سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند بهتر میتوانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات زندگی، از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که برمی گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.بعضی از افراد واقعا در زمینه شناخت عواطف شخصی خود فاقد خودآگاهی اند. این عده وقتی از لحاظ عاطفی و هیجانی به هم میریزند نمیدانند که آیا خشمگین اند یا غمگین؟ خوشحال هستند یا صرفا پرانرژی؟ این افراد بهای «بی سوادی هیجانی» خود را در روابط بین فردی و حتی درونی مختل می پردازند.
2- مدیریت عواطف و احساسات: قدرت تنظیم احساسات خود، تواناییای است که بر حس خودآگاهی متکی باشد و به ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دورکردن اضطراب ها، افسردگیها یا بی حوصلگیهای متداول اشاره دارد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، دایما با احساس نومیدی، خشم مزمن و افسردگی دست به گریبان هستند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارند. برای مثال بیرون ریختن غضب را برخی افراد به عنوان روشی برای مقابله با عصبانیت به کار میگیرند چرا که این باور در میان عموم مردم رواج دارد که «انجام این کار باعث می شود احساس بهتری پیدا کنی». از دهه 1950 روانشناسان با این روش مخالفت کردند چرا که دریافتند برون ریزی خشم یکی از بدترین راههای خاموش کردن آن است، زیرا انفجار غضب عموماً برانگیختگی مغز هیجانی را تقویت میکند و باعث میشود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانیت بیشتری احساس کنند. به همین ترتیب بسیاری از افراد در زمینه مدیریت اضطراب و نگرانی های خود دچار مشکل هستند. ذهن نگران در زنجیره بی پایانی از ناراحتیهای جزیی گرفتار میشود، از یک موضوع به موضوع دیگر میرود و به عقب باز میگردد. نگرانی های مزمن و مکرر، شبیه چرخش به دور خود است که هیچ گاه به راه حل مثبتی منجر نمیشوند. توانایی تنظیم هیجانات مختلف - خشم، نگرانی، افسردگی و غیره- از مولفههای هوش هیجانی است و عامل تاثیرگذاری در خدمت بهداشت روان محسوب میشود.
3- برانگیختن خود: برانگیختن خود به زبان ساده یعنی کنترل تکانه ها (تکانه هایی مثل خشم، میل جنسی و…) تسلط بر نفس، تاخیر در ارضای فوری خواستهها و امیال، رهبری هیجانها و توان قرار گرفتن در یک وضعیت روانی مطلوب. خویشتن داری عاطفی یا همان به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانهها یکی از مولفههای اساسی هوش هیجانی است. افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده میگیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.
4- شناخت عواطف و احساسات دیگران: همدلی، توانایی دیگری است که بر خود آگاهی عاطفی متکی میباشد و اساس مهارت رابطه با مردم است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردارند به علا یم اجتماعی ظریفی که نشاندهنده نیازها یا خواستههای دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند. این توانایی آنان را در حرفههایی که مستلزم مراقبت ازدیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر میسازد. انسانهایی که در شناخت عواطف دیگران مهارت دارند به راحتی و گاهی بدون دیدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحی دیگران را حدس بزنند. شناخت عوطف دیگران به ویژه در روابط بین زوجین اهمیت دارد. تا هنگامی که انسان در این کشور کویری که زمان و زندگی نام گرفته زندگی می کند، تنهایی و انزوایش نیز پابرجاست. پس به 2 دلیل مهم میبایست توانایی شناخت عواطف دیگران را در خود بالا ببریم: اول اینکه چون ما هرگز نمیتوانیم مستقیما وارد تجربه دیگران شویم، هیچ گاه نمیتوانیم کاملاً بدانیم که طرف مقابل ما چه چیزی را می خواهد به ما برساند. وقتی پی می بریم که هر قدر تلاش کنیم نمیتوانیم چنان با هوش یا حساس باشیم که بفهمیم دیگری چه تجربه ای میکند، احساس گناه میتواند ما را یاری دهد که از روی اصالت، متواضع باشیم. در این بین هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف دیگران در ما بالا تر باشد بیشتر میتوانیم در دنیای خصوصی و گاهی درد دیگران سهیم شویم و تنهایی و انزوای آنها را کم کنیم. دوم اینکه «زبان» نمیتواند تجربه را به خوبی منتقل کند زیرا تجربه نهفته در دل تجارب عمیق انسانی غنیتر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آنها را داشته باشند…
5- مدیریت ارتباطات: بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است. افرادی که در این زمینه مهارت دارند، به خوبی و عمیقاً به دیگران گوش میدهند، دیگران را میپذیرند و دست به قضاوت نمیزنند، در دیگران احساس ارزش و عزت تولید میکنند نه احساس گناه و در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمی گردد به خوبی عمل میکنند. آنان ستارههای اجتماعی هستند ستارههایی که حتی در روز نیز درخشاناند!
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب های خود کاملا موفق باشیم اما در تسکین دادن ناآرامیهای دیگران چندان کارآمد نباشیم. بدون شک زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، زیستی و عصبی است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری. سستی افراد را در مهارت های عاطفی می توان جبران کرد، هر کدام از این حیطه ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلا ش صحیح میتوان آنها را بهبود بخشید.
نقش دو هوش عقلی و هیجانی در توفیق انسان چیست؟
شاید تا کنون در مورد هوش عقلی بسیار شنیده باشید و درمورد مزایای آن زیاد گفته باشند. ولی در واقع این هوش هیجانی است که می تواند هوش عقلی را بکار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. بدون شک تعداد زیادی از تیزهوشان و افراد دارای بهره هوشی بالا هستند که زندگی موفقی دارند اما عدهای از آنها هم هستند که با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم میکنند یا کارمندانی را دیدهایم که باهوشند اما در محیط کار نمیتوانیم با آنها کنار بیاییم یا آنها توان برقراری ارتباط سودمند با مدیریت یا دیگر کارکنان را ندارند. با دقت در نمونههایی از این گونه افراد مطمئن میشویم این افسانه که: ضریب هوشی بالا به تنهایی تضمین کننده سعادت فرد است کم کم رنگ میبازد. دانیل گلمن روانشناس معروف در کتاب خود این گونه استدلال میکند که موفقیت در کار و رسیدن به هدفهای با ارزش زندگی نه با هوشبهر بلکه بیشتر با هوش هیجانی یعنی توانایی شناخت و اداره هیجانهای شخصی و سایر افراد مهمی که شخص با آنها در ارتباط است بستگی دارد.