مقدمه: ادب عامه آن را تاریخ رسمی به عمد یا سر خطا ضبط کرده در میان غصهها- ترانه ها- لالایی ها- ضرب المثل و ...
می آورد.
پس زبان مردم است و از این رو در مردم شناسی جایگاهی ویژه دارد.
بخشی از میراث فرهنگ معنوی سرزمین مان است.
امروز اگر نپردازیم فردا خیلی دیر است.
به نظر من، ادب عامه خرافات را هم در بر می گیرد.
ایرانیان به خرافات توجهی خاص قائل هستند و همین باعث عقب ماندگی شان شده است در صورتی کشورهای پیشرفته در سطح علمی رو به ترقی هستند.
اگر سعی کنیم این باورهای غلط را دور بریزیم شاید راهی پیدا شود که دوران طلایی که زمانهای پیش داشتیم تکرار شود.
حتی صادق هدایت هم در مقدمه کتاب خود این خرافات را ذکر کرده جادوگری- افسون- زهرها- نوش دارو- تسخیر جانوران- ارواح- پیشگویی- جن گیری- بد قدم و خوش قدم- خیمازه- عطسه- خیر و شر- آمد و نیامد- چشم زخم- چشم شور- فال قهوه- تخم مرغ- و از همه واضح تر در دنیای امروز ما فال حافظ است.
بدترین خرافات، خرافاتی هتسند که جایگزین اعتقادات دینی می شود و مبارزه با این ها خیلی سخت است کسی که با این نوع خرافات مبارزه می کند به او می گویند ضد مذهب.
کارلا سرنا: ایرانیها مانند بیشتر شرقیان، رشته ای از رویداد را صدها بار بی هدف از بین انگشتان خود عبور می دهند من هم با نظر او موافقم.
چون ایرانیان افراط و تفریط زیاد می کنند.
واقعاً بعضی افراد بی هدف از تسیبح استفاده می کنند.
من استخاره را قبول دارم ولی بارها دیده ایم که این استخاره وسیله بازی ای برای این افراد عامه و حتی برخی ملاها شده است و این باعث تاسف است.
فرد به دکتر می رود و دکتر برایش نسخه می پیچید تازه می آید به خانه و استخاره می کند که این دارو را بخورم یا نخورم و قرآن اگر بگوید نخورد نمی خورد.
گاه تاثیرات این خرافات به حدی می رسد که فرد برای آموختن خرافات طبعه خود به مدرسه می رود.
عامه مردم ساده و زودباور و بخت و سرنوشتشان را در این خرافات می دادند.
ما که مثلاً تحصیل کرده ایم چرا به جای تلاش و کوشش و دعا و توسل به خدا به خاطر نادانی در این خرافات غرق شویم.
به جای اینکه این باورهای غلط را در ذهنمان پرورش دهیم مهمتر به باورهای خوبی که میراث فرهنگی مان است بپردازیم.
چه عیبی دارد که در بین صحبت هایمان یک یا چند بیت شعر یا ضرب المثل بیاوریم و یا حکایاتی تعریف کنیم.
این شعرها یا ضرب المثل ها یا حکایت ها گر چه ساده و بی پیرایه اند ولی در آنها دنیای معنا و مفهوم نهفته است.
آینه تمام رفتارهای اجتماعی هستند- هر کدام مصداقی خاص در جامعه دارند.
از همه مهمتر به صحبت های ما جاذبه می دهند- بیشتر در یادها می مانند- چاشنی سخن هستند.
هما نسبی را که نمک برای طعام دارند، این ها برای کلام ما دارند.
من بیشتر صحبتم در مورد ضرب المثل ها است، از جمله فرهنگهای معنوی ملت ایران (امثال و حکم) است که سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر رسیده و امروزه (امثال و حکم) در نزد اقوام ایرانی همچنان باقی است.
که بسیاری از آنها از همان تاریخ سرچشمه گرفته است.
این ملت صاحب فرهنگ، حتی در سخترین شرایط مثل فاجعه دردناک حمله مغولها با همه پرداخت سنگین قتل و عام ما فرهنگ ملی خود را پاسداری کرده و نه تنها آن را از دست نداده، امثالی چون کار، کار خداست را بر این گنجینه دیرپا افزوده است.
من نمی دانم در این گستره جغرافیایی کره زمین چند میلیون مسلمان زندگی می کند ولی زبان اکثریت آنها عربی، فارسی، ترکی است و فرهنگ زبان آنها به قدری به هم نزدیک تاست که نمی توان براحتی تشخیص داد که فلان اندیشه و حکمت و مثل برای نخستین بار از کدام زبان سرچشمه گرفته است.
به قول حافظ: یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی اگر چه مثلهای هر کشوری در نوع بیان و ساختار متفاومت است ولی مضمون اصلی در بسیاری اوقات یکی است.
اگر اندک تغییری در شکل و ساختار در میان ملل مختلف هم باشد به خاطر تفاوت در آداب و سنن مذهب- و وضعیت اقتصادی- سیاسی- جغرافیایی و فرهنگی و ...
البته بعضی از ضرب المثل ها در شرایط برابر و معنی یکسان در فرهنگهای متفاومت با زبان های مختلف بکار می روند و حتی در حالت های خاص، الگو و ساختار جمله نیز یکسان می باشد.
آفریدگان و خالقان ضرب المثل ها در میان هیچ ملتی شناخته شده نیستند و می توان گفت این مردم عادی کوچه و بازار بودند که به رسم ضرورت ها و نیازها آنها را آفریده اند و از دورانهای قدیم سینه به سینه و نسل به نسل با ما رسیده است.
انجیل- تورات قرآن پیشوایان مذهبی- رهبران سیاسی در آفریدگان ضرب المثل ها نقش اساسی داشتند ولی بشر مردم عادی کوچه و بازار بودند که آنها را آفریده اند ضرب المثل ها نقش اساسی داشتند ولی بیشتر مردم عادی کوچه و بازار بودند که آنها را خلق و یا شعر و سخنان بزرگان را گرفته و مورد استفاده قرار می داند.
نه تنها افراد عادی بلکه بزرگان و اندیشمندان هم برای تقویت استدلال و تاثیر گذاری بشتر از ضرب المثل ها استفاده می کنند.
به قول مرحوم دهخدا (مثل، حکمت توده است و ...
نشانه صعه فکر آن ملت) علی اکبر دهخدا در سال 1297 هجری قمری در تهران متولد شد.
پرورش از ملاکان متوسط قزوین بود.
10 ساله بود پدرش وفات یافت و با توجه مادر خود به تحصیل ادامه داد.
در محضر درس فضلای عصر از جمله شیخ غلامحسین بروجردی و آیه ا...
حاج شیخ هادی نجم آبادی زبان عربی و علوم اسلامی را فرا گرفت و آنگاه که مدرسه سیاسی در تهران افتتاح شد دهخدا در آن مدرسه که معلم ادبیات فارسی آن محمد حسین فروغی موسس روزنامه تربیت و پدر ذکاء الملک فروغی بود به تحصیل مشغول گردید.
در دوران به تحصیل زبان فرانسه پرداخت سپس به همراهی معاون الدوله غفاری سفیر ایران در باسکان رهسپار اروپا شد و 2 سال در اروپا و بیش تر در اتریش و در آنجا زبان فراسنه و معلومات جدید را تکمیل کرد.
مراجعت دهخدا به ایران مقارن، با آغاز مشروطیت بود و از آن موقع به همکاری میرزا جهانگیر خان و میرزا قاسمخان به سال 1325 قمری روزنامه صورا اسرافیل را منتشر کرد که از جرائد معروف و هم صدر مشروطیت و درمبارزات آزادی خواهان تاثیر آن از یک سپاه رزمنده بیشتر بود.
و جذابترین قسمت آن روزنامه ستون فکاهی بود که به عنوان (چرخه و پرفه) به حکم استاد دهخدا و با امضای دخو نوشته می شد و چون سبک نگارش این مقولات در ادبیات فارسی بی سابقه بود مکتب جدیدی در عالم روزنامه نگاری و نشر معاصر پدید آورد.
و اگر چه پس از آن روزنامه های فکاهی فراوانی شد و مقالات اقتصادی بسیاری نوشتند اما هیچیک اهمیت و شهرت مقالات او را نیافت.
دهخدا در این مقالات پردازش و کنایه با طغیانی زیرکانه با طبقات مختلف زمان را که سه راه پیشرفت جامعه بودند به باد مسخره گرفت.
این روزنامه سخت مبغوض مرتجعین زمان بود.
چنانکه پس از تحصیل مجلس شورای ملی در دوره محمد علیشاه میرزا جهانگیرخان به فرمان محمد علی شاه به قتل رسید و دهخدا را با جمعی از آزادی خواهان به اروپا تبعید کردند.
ولی در پاریش به علامه محمد قزوینی معاشر بود، سپس به سویش رفت و در آنجا نیز به سال 1327 قمری سه شماره صوراسرافیل منتشر کرد.
آنگاه به استانبول رفت و با همکاری جمعی از ایرانیان مقیم ترکیه روزنامه سروش را به زبان فارسی و پس از اینکه مجاهدین تهران را فتح کردند و محمد علی شاره از سلطنت خلع گردید دهخدا از تهران و کرمان به نمایندگی مجلس شوراری ملی انتخاب شد و با استدعای آزادی خواهان و سران مشروطیت از ترکیه به ایران آمد و به مجلس رفت.
دهخدا در دوران جنگ بین المللی اول در یکی از قرای چهارمهال و بختیاری منزوی بود و پس از جنگ به تهران بازگشت از کارهای سیاسی کناره گرفت و به خدمات فرهنگی و علمی مشغول شد و پس از اینکه مدتی در وزارت فرهنگ و وزرات عدیه و ریاست مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی اشتغال شدات یکباره اوقات خود را به کارهای علمی اختصاص داد و تا پایان خدمت به مطالعه و تحقیق و تحریر مصنفاتت گرانبهای خویش مشغول شد.
از آثار دهخدا بر مقالات منتشر در جراید کتاب امثال و حکم (4 جلد) دیوان اشعار به اهتمام دکتر معین مرشدح حال ابورحیان بیرونی- چاپ وزارت فرهنگ لغت نامه کبیر (52 جلد)- از سایر کتاب های او ترجمه عظمت و انحطاط و بیان تجرجمه روح القوانین از تالیفات مت کیو و فرهنگ فرانسه به فارسی هنوز به طبع نرسیده و از تعلیمات و یادداشتهای تحقیقی انتقادی استاد در تصحیح دو اوین منوچهری فرخی- سید حسن غزنوی- سوزقی- ناصر خسرو- مسعود سعد سلمان- ابن یمین- حافظ و در تصحیح لغت خرس اسدی- صحاح الفرس و یوسف و زلخیا، قسمتی از آنها در مجلات ادبی یا خیمه کتاب چاپ شده.
ولی بیشتر این آثار و همچین مجموعه کامل مقالات و مجموعه پندها و کلمات قصار از آثار استاد هنوز به طبع نرسیده.
و دهخدا در روز شنبه هفتم اسفند ما 1334 (1380 قمری) شمسی در سن 84 سالگی در تهران به رحمت ایزدی پیوست.
دورنمای زندگی سیاسی استاد دهخدا دورنمای زندگی احرار و آزادگان و رادمردان روزگار است و خدمات علمی و فرهنگی وی از این مرتبه ارجمند تر است.
هر گاه از وطن پرستی و فداکاری در راه استقرار حکومت مشروط گفتگو می شود، نام دهخدا در همان سطرهای نخستین به میان می آید و آنجا که سخن از تحول و پدید آمدن شیوه ها و اسلوبهای تازه در ادبیات فارسی است از دهخدا نیز با نام مستعار او یعنی (دخو) به عنوان مبتکر و پیشوا یاد می شود.
فصل شعر جدید فارسی نیز با نام دهخدا آغاز می شود اما این همه حاصل کارهای دوره جوانی وی تا حدود 33 سالگی است و نزدیک به 50 سال دیگر از عمر بزرگوار به تحقیق و تتبع در ادبیات زبان فارسی صرف شد که عظمت مقام او را در این زمینه علمی و در اثر بزرگ و جاویدان و امثال و حکم و لغت نامه که بزرگترین معرف فرهنگ ایرانی و اسلامی و خلاصه تمدن و معارف بشری است آشکار می سازد.
تالیف امثال و حکم در واقع نمونه ای و فرعی بود از تالیف اصلی لغت نامه کبیر که 50 سال از عمر دهخدا در تدوین آن معروف گردیده است.
لغت نامه دهخدا بر روی یادداشت هایی فراهم آمده بود که شمار آنها به چهارمیلیون میرسد و از سالها پیش از وفات مولف بزگوار کار اساسی آن به سر حد کمال رسیده بود اما تنظیم و چاپ آن خود مستلزم صرف وقت و مال و وقت بسیار بود.
این است که چاپ آن فرصتی لایق می بود و سرانجام از مجموع مجلات لغت نامه که به یکصد و بیشتر خواهد رسید در حیات استاد 22 جلد تا پایان سال 1334 شمسی به طبع رسید و چاپ مجلات باقی بر حسب وصیت مولف زیر نظر آقای دکتر معین قرار گرفت و تا کنون شماره مجلات منتشره به 52 رسیده است.
اما امثال و حکم سال 1308 کتاب شد.
از زمانی که دهخدا به تدوین لغت نامه خود پرداخت یادداشتهای امثال و حکم را مانند لاروس بزرگ فرانسوی (6 و 8 جلدی) داخل لغات کرده بود و ...
مرحوم اعتماد الدوله قراگز بودند زیر معارف وقت بدان سبک که طبع لغت نامه با وسائل آن عهد مسیر نبود.
از ایشان درخواست کرد امثال و حکم را از یادداشتهای خود آنچه مثل حکمت و اصطلاح و حتی اخبار و احادیث بود بیرون کشید و مجموع را به نام امثال و حکم در 4 جلد به سالهای 1308 و 1311 در تهران به همت مرحوم تراگزلو به طبع رسانید و در پایا فهرست اعلامی بر آن می افزود.
بعد از آنکه امثال و حکم تالیف مستقل و جدا گردید و طبع شد دهخدا در یادداشتهائی که برای مقدمه لغت نامه یادداشت کرده بود نوشته است: در لغت نامه امثال را به حد لازم نیاورده ام، برای آنکه در کتاب امثال و حکم نقل کردهام و اگر در اینجا تکرار می شد وقت بسیار می خواست و حجم کتاب بسیار بیشتر می شد و کار طبع مشکلتر می گردید.
چاپ اول امثال حکم که آخرین قمست آن به سال 1311 منتشر شده بود مقدمه مولف را فاقد است و شروع آن از همان حرف الف تا ی و این نکته ضمن شرح حال استاد دهخدا که به قلم دکتر معین به طبع رسیده چنین توضیح شده است.
اصولاً استاد علامه در باب مقدمه خود احتیاطی عجی مقرون به و ستایش داشت.
در پاسخ نگاهنده راجع به علت عدم تجدید مقدمه برای مقدمه برای امثال و حکم اظهار داشت.
در زبان فرانسوی هنوز لغت پیدا کردم که در فرهنگهای عربی و فارسی همه آنها را مثل ترجمه کرده بودند و در فرهنگ های بزرگ فرانسوی تعریف های که برای آنها نوشته اند مقنع نیست.
آخرین دقایق زندگی به دهخدا: دهخدا غروب روز دوشنبه 7 اسفند ماه 1344 شمسی در گذشت.
ده روز بعد فریدون مشیری در مجله روشنفکران راجع به آخرین ساعات حیات دهخدا نوشت: دهخدا با صورت متروم و چشمان برآمده دوزانو نشسته بود.
بیماری و خستگی 48 سال کار او را از پای درآورده بود.
سنگینی 48 سال مطالعه و تحقیق و جستجوی شانه های ناتوان او را خرد می کرد.
هزاران جلد کتاب که در مدت 48 سال با او سخن گفته و گفتگو کرده بود.
اینک چه خاموش نشسته و استاد پیر را تماشا می کردند.
در این هنگام دکتر محمد معین و سید جعفر شهیدی و همکاران صمیمی و مهربان او به عیادتش آمدند.
دهخدا در همان حال گفت پوست و استخوان ترنجیده.
لحظاتی چند به سکوت گذشت استاد پیر هر چند لحظه یکبار به حالت اعماء فرو می رفت و باز به حال عادی بر می گشت.
در یکی از این لحظات لبان دهخدا سکوت سنگین را شکست و گفت (که مپرس) باز چند لحظه سکوت برقرار شد و دهخدا مجدداً گفت (که مپرس) در این موقع آقای دکتر معین پرسید منظورتان شعر حافظ است؟
دهخدا جواب داد.
بله دکتر معین گفت: مایل هستید برایتان بخوانیم؟
دهخدا: بله آنگاه دکتر معین دیوان حافظ را برداشت و چنین خواند: خروس بی محل این مثل را درباره کسی به کار می برند که گفتار و کردارش به موقع و به جای مناسب نباشد «آنکه گفتار و کردار نه به جای خویش دارد» حال باید دید کدام واقعه ی تاریخی سبب پیدایش این مثل شده است؟
ابوعلی محمد بن محمد بن بلعمی یکی از دانشمندان بنام نیمه اول قرن سوم هجری است و علاوه بر آنکه وزرات سامانیان را بر عهده داشته است دو کتاب گرانبهای تفسیر طبری را از زبان عربی به فارسی برگردانیده و تلخیص کرده است و خوشبختانه هر دو کتاب از گزند روزگار محفوظ مانده و در دسترس عشاق زبان شیرین فارسی قرار گرفته است.
تاریخ طبری بلعمی به نام خودش مشهور به تاریخ بلعمی است و نخستین بار توسط استاد ملک الشعرای بهار با چند نسخه خطی مقالبه و تصحیح شد و بعدها به کوشش محمد پروین گنابادی در دو مجلد به چاپ رسید.
تاریخ مفصل طبری از ابتدای آفرینش جهان تا آغاز قرن چهارم اسلامی (302 هـ ق) را به قید ضبط آورده است.
در گفتاری با عنوان: «کیومرث» چنین می خوانیم: «...
پس کیومرث چون از حد فرزندان خویش (بیرون) آمد.
وقت نماز پیشین بود یکی خروس سپید دید بر میان (راه) و یکی از ماکیانی به دم اوی و ماری پیش خروس و آهنگ سفر کرده و خروس را بر مار (حمله) همی برد و به غلبهی او همی زد.
هر بار که (خروس) مار (را) بزدی بانگی خوش بکردی.
پس آن دیدار و بانگ (و) حرب کیومرث را خوش آمد.
گفت: از مرغان این عجب مرغی (است) و بر جفت خویش مهربان، که او را از دور همی دارد.
و از قبل او حرب کند و با دشمن فرزند طبع آدم.
طبع این با طبع مردم نزدیکیست.
پس کیومرث سنگی مار را بزد و بکشت.
آن مرغ بدان مقدار الهام که او را بود، بانگ بکرد و به نشاط.
کیومرث را سخت خوش آمد.
طعامی که داشت پاره ای پیش روی انداخت آن مرغ سر بر زمین زدن گرفت و جفت خود را بخوراندن بگرفت و هیچ نخورد تا این ماکیان فراز نیامده، آن علف نخورد.
کیومرث (گفت) با این هنر (ها) و طبع خساوت (نیز) دارد و به فال نیک است این مرغ، که من همی به طلب دشمنان شوم و یکی دشمن فرزند آدم مار است این با مار حرب همی کند.
این فرخ مرغی است و داشتن (او) واجب است.
چون از آن حال خویش، که همی داشت، بیرون بپرداخت، خروس و ماکیان را ببرد میان فرزندان خویش و گفت ایشان را نیکو دارید که طبع او با طبع آدمی نزدیک است (و) به فال نیک است و عجم خروس را و بانگ او به وقت خجسته دارند، خاصه خروس سپید را و چنین گویند که خانه (خانه ای) که اندرو باشد دیوان اندر نیایند و آنگه بانگ خروس به وقت نماز شام بد دارند و بگویند نه نیکست در آن بود که کیومرث (را) که به آخر رسید و نالان شد و آن خروس که او را بود نماز شام بانگ بکرد.
هرگز بدان وقت که از او بانگ نشنیده بود (ند).
گفت (اند) این چه شاید بودن این بانگ بدین وقت؟
با بنگرید (ند) کیومرث مرده بود.
از آن پس بانگ خروس بدان وقت به فال بد گرفتند تا امروز.
و خداوندان زجر ایدون گویند که هر خروس که بدان وقت بانگ کند و خداوند خروس (آن خروس) را بکشد.
آن بد از او درگذرد و اگر نشکد در بلایی افتد.
پس کیومرت روی بنهاد بدان نشان که او را نموده بودند...
سپس شرح می دهد که بانگ بی وقت خروس سپیدی سبب نجات سیامک می گردد: «...
آن روز ماریه از ماری پسری بزاد نیکو روی او را سیامک نام کردند.
و این سیامک پدر ملوک بوده است.
چون او را پیش کیومرث آورند، پس نیکوش یافت، مادرش را گفت این را گرامی بدار که اندر او نیکویی بزرگ است و بدان خانه اندر که او را اندر آنجا بپرورانی خروس سپید با ماکیان در آن خانه دار.
بدان تا دیوار بدو گزند نتوانند آوردن.
مادرش شاد گشت و چنان کرد که کیومرث گفت و به سیر عجم اندر گویند که دیوان آگاه شدند که این پدر همه پادشاهان خواهد بود، تدبیر هلاکش کردند.
ماری را بگرفتند و بدان خانه که سیامک اندر بود در افکندند آن خروس سپید چون آن مار بدید بانگی بکرد بی عادت خویش.
چون کسی (که) بیگانه ببیند بخروشد.
مادر غلام آگاه شد، گفت این بی وقت بانگ کرد، چیزی شاید بودن.
به شب اندر چراغ خواست و بنگرید، ماری دید سهمگین و آن مرغ از مار ترسیده بود بانگ کرد.
تا بیامدند و آن مار را بکشتنند.
(بعلمی، محمد بن محمد/ ص: 124) در اینجا نیز خروس بی وقت بانگ کرده است ولی از کشتن او خبری نیست.
قدیمترین سندی که اصطلاح مثلی «خروس بیوقت= خروس بی محل» را بکار برده است همین تاریخ بلعمی است و بزرگان ادب فارسی، در آثار خود به این مثل استناد جسته اند.
به عنوان حسن ختام کاربرد این مثل را در ادبیات فارسی منظوم از چند شاعر بزرگ نقل می کنیم: (مولانا/مثنوی 1/64-1159) / (سعدی/گلستان، ص: 741) به مجلسی که در آید نگار باز این مرغ گر آفتاب درآید خروس بی محل است (صادق ملا رجب/ نقل از دهخدا) پی نوشتها روانشاد مهدی پرتوی آملی از سال 1340 به بعد در مجله «هنر و مردم» هر ماه ریشه ی تاریخی یک مثل را می نوشت که مجموعه ای از آن مثلها را در سال 1353 انتشارات سنائی (تهران) منتشر کرد.
من که از بچگی با امثال انس داشتم (مقدمه ی نامه داستان به قلم، نگارنده- چاپ انتشارات مستوفی- بهزاد، تهران: 1378) با اشتیاق آن مقالات را می خواندم، تا اینکه در سال 1354 برای نخستین بار ریشه ی تاریخی این مثل را نوشتم و به همان مجله فرستادم که چاپ شد.
بعدها مجموعهی «ریشه های امثال و حکم» جناب آقای مهدی پرتوی آملی در دو مجلد قطور (جمعاً در 1392 صفحه) باز از سوی انتشارات سنائی (تهران: 1356) چاپ شد.
مثل «خروس بی محل» با انشای متفاوتی در این مجموعه چاپ شد و آن دانشمند گرانمایه در حاشیه ی صفحه 542 با امانتداری قال تحسین نوشته اند: «ریشه تاریخی این ضرب المثل به راهنمائی آقای رحیم چاوش اکبری به دست آمده بدینوسیله اظهار تشکر و امتنان می شود.
چنانکه در مقدمه هم آورده ام اولین مبتکر این روش تحقیق آن دانشمند متواضع و بزرگوار بودند و نگارنده هر چه در این رساله نوشته ام به پیروی از کار بسیار ارزشمند ایشان است، رحمته ا...
علیه.
2 – دهخدا، علی اکبر/ امثال و حکم 3 – بلعمی، محمد بن محمد/ تاریخ بلعمی، مقدمه 4 – (زجر) به فتح اول و سکوی ثانی و ثالث گویی کردن به مرغان است.
محال باشد فال و محال باشد زجر مدار بیهوده مشغول دل به زجر و به فال (قطران تبریزی/دیوان، ص 348) المنجد زجر را در معنی فال نیک گرفتن و از پرواز مرغ به طرف راست و تطیر را در معنی فال بد گرفتن از پرواز مرغ به طرف چپ آورده است «زجر الطیر اطاره عین الیمین و او تطیر منه ان کان عن السیاره» 5 – رسم الخط تاریخ بلعمی عیناً آورده شده است.
6 - «ماری و ماریه» تلفط دیگر از مشی و مشیانه است.
کیومرث به عنوان نخستین انسان مد نظر آیین زرتشت است و: «چون کیومرث، هنگام درگذشت تخمه بداد.
آن تخمه ها به روشنی خورشید پالوده شد...
چهل ساله (آن تخمه) در زمین بود.
با به سر رسیدن چهل سال زیباس تنی یک ستون، پانزده برگ، مهلی و مهلیانه (مشی و مشیانه) (از) زمین رستند.
درست (بدان) گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستند.
یکی بر دیگری پیوستهخ، هم بالا و هم ریشه بودند.
میان هر دو ایشان فره برآمد.
سپس هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن غره به مینیویی در ایشان شد که روان است...
هرمزد به مشی و مشیانه گفت: که «مردم اید.
پدر (و مادر جهانیان اید...
(فرنبغ دادگی/ص: 81) عذر بدتر از گناه وقتی که کسی به گناهی متهم باشد و برای تبرئه خود دلیلی ارائه کند که متضممن جرم بدتری باشد، به این مثل استناد کرده و گویند: عذر بدتر از گناه آورده است.
این مثل سابقه ی تاریخی طولانی دارد و گویا در دوره ی صدر اسلام اولین کسی که عذر بدتر از گناه آورده، معاویه بن ابوسفیان است.
«عمر بن خطاب در زمان خلافت به شام رفت تا از نزدیک به چگونگی حکومت کردن معاویه بر مردم آگاه شود.
چون به جایگاه او رسید دید که هر روز بامداد، با دستگاه پرشکوه و خیزه کننده ای ظاهر می شود و شامگاه با دم و دستگاه تازه ای با همان شکوه.
عمر در شگفت شد و به او گفت: ای معاویه!!
می بینم که بر خلاف وصیت من به جای آنکه به خدمت خلق بپردازی به آراستن جایگاه و دستگاه خود پرداخته ای.
بیشتر اوقات خود را در اندرون به سر می بری و به ستم رسیدگان و نیازمندان که ساعتها چشم بر در سرای تو دوخته اند، نمی پردازی.
معاویه گفت: ای امیر، خبرگیران و جاسوسان دشمنان اسلام بسیارند.
چنین می کنم تا عظمت و ابهت و عزت ما را به مدعیان دریابند و حشمت ما آنان را بترساند: اگر این نمی پسندی آن کنم که رضای تو باشد (یغمایی، اقبال/صص: 60-59) با توجه به نامه ی حضرت امام علی (ع) به حاکم بصره در می یابیم که: سرچشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی / ص: 147) عمر بن خطاب وقتی که آن جلال و جبروت دستگاه معاویه را دید نمی بایست در عزل او از حکومت شک کند.
وای کاش موضوع را با مولا در میان می نهاد و از او صلاح و مشورت امت را می پرسید.
مولا علی (ع) به «عثمان بن حنیف الانصاری» فرمانده بصره- که در یک مهمانی تجملی شرکت کرده بود بدون دادن فرصت به آوردن عذر بدتر از گناه نوشت: اما بعد!
ای پسر حنیف!
به من گزارش داده شده که مردی از متمکنان اهل «بصره» تو با به خوان میمهانیش دعوت کرده، و تو به سرعت به سوی آن شتافته ای، در حالیکه طعامهای رنگارنگ، و ظرفهای بزرگ غذا یکی بعد از دیگری پیش تو قرار داده می شد.
من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندانشان ممنوع، و ثروتمندان دعوت شوند.
به آنچه میخوری بنگر (آیا حلال است یا حرام؟) آنگاه چنانچه حلال بودنش برای تو مشتبه بود از دههان بینداز و آنچه را یقین پاکیزیگی و حلیتش داری تناول کن!
آگاه باش!
هر ماموی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند.
و از نور دانشش بهره گیرد، بدان امام شما از دنیا بهمین دو جامعه کهنه و از غذاها بدو قرص نان اکتفا کرده است، آگاه باش!
شما توانایی آنرا ندارید که چنین باشید اما مرا باورع، تلاش عفت، پاکی و پیمودن راه صحیح یاری دهید، بخدا سوگند من از دنیای شما طلا و نقره ای نیدوخته ام، و از غنائم و ثروتهای آن مالی ذخیره نکرده ام و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساختهام، و از زمین آن حتی یک وجب در اختیار نگرفته ام.
و از این دنیا بیش از خوراک مختصر و ناچیزی برنگرفته ام.
این دنیا در چشم من بی ارزشتر و خوارتر از دانه تخلی است که بر شاخه درخت بلوطی بروید.
آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک در اختیار ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسادت ورزیدند و گروه دیگری آن را سخاوتمندانه رها کردند (و از دست ما خارج گردید) و بهترین حاکم خداست.
(نهج البلاغه/ ص: 167) این مثل را شعرای بزرگ ایران، از دیرباز- تمثل کرده و در آثارشان آوردهاند: عذر نادان زهر هر دانش بود عذر احمق بدتر از جرمش بود (مولانا/ مثنوری 1/1160) عقل تو از پس که آمد خیره سر هسمت عذرت از گناه تو بتر (مولانا/ مثنوی 4/365) نظیر: خیال کردم خانم است.
(دهخدا/ ص: 1025) «با اینکه اشعار فوق الذکر گویای آنست که مثل حتماً قبل از قرن ششم هجری در بین مردم رایج بوده است و اگر داستان مربوط به عمربن خطاب و معاویه تاریخ محض باشد و از صدر اسلام نیز وجود داشته است، ماخذ قطعی برای تاریخ پیدایش مثل به دست نیامده است، اما ماجرایی در دوره قاجار باعث شد که مثل تجدید حیات کند و بر سر زباهها افتد.
از روزگاران کهن در دربار اغلب پادشاهان افراد شیرین سخن و حاضر جوابی بوده اند که اغلب آنها را دلقک یا مسخره نامیده اند که از آن جمله می توان کربلایی عنایت دلقک درباره شاه عباس صفوی، طلحک مسخره درباره سلطان محمود غزنوی، لوطی صالح دلقک دربار کریم خان زند و بالاخره کریم خان شیره ای دلقیک بسیار مشهور دربار ناصرالدین شاه قارجار را نام برد.
(محجوب، دکتر محمد جعفر/ص: 50) کریم مردی بوده است از شهر اصفهان که به علت کارهای شیرینش به «شیرهای» ملقب شده بود و اغلب درباریان ناصرالدین شاه به او باج سبیل می دادند که از مسخره آنها در نزد شاه خودداری کند.
و همیشه برای گرفتن پول از آنان می گفت: «نعل ها خرم کهنه شده و بایستی عوض شود» و شاه هم به درباریان می گفت اگر خواستید از زبان کریم در امان بمانید باید خرش را نعل کنید.
یعنی پولی به عنوان رشوه به او بپردازید تا با شما کاری نداشته باشد.
تا اینکه این سخن به زبان مردم افتاد و هر جا پای رشوه به میان می آمد، به طور کنایه می گفتند باید خر کریم را نعل کرد.
جالبتر اینکه نخستین شهردار (بلدیه) تهران در آغاز حکومت رضا شاه پهلوی سرلشکر کریم بوذر جمهری بود که گویا در آن شهرداری هم بازار رشوه رواج داشت.
و یکی از معاصرین با استفاده از تشابه اسمی یکی از شهرداران تهران (همان سرلشکر کریم بوذر جمهوری) استفاده کرد و ارسال المثل کرده است.
خورشید صفت به قدرت سعی و عمل گر در بلدیه سنگ را لعل کنی هرگز نشود فایده ای زان حاصل (الا که خر کریم را نعل کنی) (پرتوی آملی، مهدی/ ص: 529) روزی ناصر الدین شاه در یک مجلس خصوصی که از درباریان تشکیل یافته بود روی به اطرافیان خود کرد و پرسید: چه کسی می تواند بگوید عذر بدتر از گناه چیست؟
حاضران در مجلسه، یکی یکی گفتند: چاکر می توانم خیلی ساده است قربان اگر اجازه بفرمایید بنده عرض کنم جوابهای متعددی به این سوال می توان داد، مهم این است که کدام را اعلیحضرت بپسندد.
بعد از همگی موافقت خود را با بیان مفهوم واقعی عذر بدتر از گناه اعلام داشتند، با اشاره شاه، یکایک عقیده ی خویش را بیان کردند.
ولی هیچکدام مورد قبول واقع نشد.
اتفاقاً کریم شیره ای هم در آن مجلس حضور داشت و با دقت به سخنان آنها گوش می کرد.
در این وقت که همه از دادن جواب عاجز شدند ناصرالدین شاه کریم را مخاطب ساخت و از او پرسید: کریم تو می توانی عذر بدتر از گناه را برای ما شرح دهی.
قربان این همه آدم عالم و فاضل که نتوانند بنده ی دلقک چگونه می توانم و بعد این شعر را خواند: جاییکه عقاب پر بریزد از پشه ناتوان چه خیزد؟
ده روز این ماجرا گذشت و کم کم موضوع به فراموشی سپرده شد.
ظهر روز یازدهم که ناصرالدین شاه توی راهرورهای کاخ گلستان قدم می زند یک مرتبه کریم شیرازه ای از پس ستونی بیرون آمد و از پشت سر شاه را در آغوش گرفت و دیوانه وار مشغول بوسیدنش شد.
ناصرالدین شاه از این عمل او یکه ای خورد و فریادی کشید.
و بر اثر صدای او، ناگهان ده ها پیش خدمت و نگهبان و خواجه به راهرو دویدند و با چشم های دریده و از حدقه درآمده به شاه و کریم نگریستند وقتی چشم ناصرالدین به قیافه ی مضحک کریم شیره ای افتاد، با خشم و غضب فراوان بر سر او بانگ زد که: مردکه پدر سوخته این چه کاری بود که کردی؟
کریم دستپاچه شد و در حالی که ظاهراً به خود می لرزید گفت: ق، ق قربان- خ، خ خیلی معذرت می خواهم.
من شما را به جای نیاوردم، خیال کردم علیا حضرت ملکه است.
ناگهان خون به چهره ناصرالدین شاه ریخت و با بلندترین صدای ممکن خود فریاد زد: بی شرم بی حیا!
تو برای من عذر بدتر از گناه می آوری...
بگویید میرغضب بیاید و سر این مردکه نفهم را همین جا از تن جدا سازد.