اسطوره، معرب واژه یونانی historia به معنی «روایت» و «تاریخ» است. واژه myth در زبان های اروپایی از واژه یونانی mythos گرفته شده به معنی شرح، خبر و قصه. دانش اسطوره شناسی را «میتولوژی» میگویند.
اسطوره واقعیت فرهنگی بسیار پیچیده ای دارد که آن را میتوان از دیدگاه های گوناگون بررسی کرد. جامعه شناسان، قوم شناسان، روان شناسان و دین شناسان از اسطوره ها کمک می گیرند تا بتوانند با جوامع کهن بهتر آشنا شوند. اسطوره خاستگاه تفکر و عاطفه بشر است و آرزوهای او را باز می تاباند. از این رو با فلسفه و دین پیوندی نزدیک دارد و در آثار ادبی و هنری تاثیر فراوان گذاشته است.
انسان در جوامع کهن پیچیدگی های جهان و طبیعت را به گونه ای نمادین برای خود رمزگشایی می کرد. این رمزگشایی های نمادین ساختار اجتماعی اقوام باستانی را به ما نشان می دهند. هر چند اسطوره ها در جزئیات با هم متفاوتند، اما ساختار شان شبیه به هم است، زیرا همگی طرحی جهانی دارند. به نظر یونگ امروزه ما «به لطف نمایه ها و اسطوره های به یادگار مانده، در حال کشف تاریخ باستان هستیم». [1]
موضوع مهم در اسطوره شناسی اهمیتی است که نمادها دارند، زیرا نقش خدایان، نیمه خدایان و قهرمانان را در زندگی اجتماعی مردم در دوران گذشته روشن میسازند.
«اسطوره نقل کننده سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعه ای است که در زمان نخستین، زمان شگرف بدایت همه چیز، رخ داده است. به بیانی دیگر: اسطوره حکایت میکند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات ما فوق طبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت، یا تنها جزئی از آن پا به عرصه وجود نهاده است. بنابراین اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است، یعنی می گوید چگونه چیزی پدید آمده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی که واقعاً روی داده و به تمامی پدیدار گشته، سخن می گوید. شخصیت های اسطوره موجودات ما فوق طبیعی اند و خاصه به دلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام داده اند، شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز می نمایانند و قداست (یا تنها، فوق طبیعی بودن) اعمالشان را عیان میسازند.»[2]
اگر این تعریف را بپذیریم، باید قبول کنیم که اسطوره ها توصیف کننده عنصری مینوی در جهانند. این شکوفایی عنصر مینوی است که عالم را بنیان نهاده و بر اثر مداخلات موجودات ما فوق طبیعی است که انسان به گونه ای که امروز هست، تحول یافته است، یعنی موجودی جستجو گر و فرهنگ پذیر.
در زبان روز مره اسطوره را مترادف با واژه «خیالی» یا «غیر واقعی» به کار می برند، اما این تلقی کاملاً نادرست است. اسطوره افسانه نیست، داستانی است که به اعتبار محتوای خود از وقایع بزرگ ازلی: آغاز جهان، آغاز بشریت، آغاز زندگی و مرگ، آغاز پیدایش انواع جانوران و گیاهان، آغاز کشاورزی، آغاز آتش، آغاز آیین حکایت میکند. دلیل آن نیز روشن است: در ادوار اساطیری« انسان همیشه مایل بوده که به آغاز جهان باز گردد ... و به این ترتیب، زمان خود و خدایان را یکی کند.»[3]
اما آنچه یاد آوری آن در اینجا ضروری است، این است که حقیقت اسطوره ها «نه منطبق با نظام منطقی است و نه با نظام تاریخی، زیرا میت بیش از هر چیز حقیقی دینی و معنوی است و به یک اعتبار خاص، سحر آمیز است.»[4]
نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که صحت تاریخی اسطوره ها مهم نیست، بلکه آنچه اهمیت دارد مفهوم و ارزشی است که آنها نزد پیروان خود دارند. از این رو آنچه اسطوره ها را از داستان متمایز می کند، کاربرد آن در دین است. اما ضمناً اسطوره ها از داستان ها و روایات نمادین محض به مراتب مهم ترند، زیرا آنها که در آیین های دینی بر خوانده میشوند «فعالیت قوای ما فوق الطبیعه را شرح می دهند، و تصور میشود که این بر خواندن موجب میگردد که آن نیروها آزاد یا دوباره فعال شوند.»[5]
اسطوره در زمان خود نه تنها برداشت آدمی را درباره جهان پیرامون وی در بر می گرفت، بلکه پاسخگوی نیازهای مادی و روانی او نیز بود. ممکن است پاره ای اظهار کنند که اسطوره توجیه انسان ابتدایی از جهان بوده است.
این گفته درست است، اما بی نقص نیست: اسطوره گذشته از توجیه جهان، توجیه نقش آدمی در آن نیز بوده است. افزون بر این، اسطوره «نیازهای معنوی انسان را که محصول بیم و هراس او از نا شناخته ها و نیاز وی به پیدا کردن پناه و نگهبان و ایجاد ارتباط با جهان پیرامون بود برطرف میکرده است.»[6]
این که انسان ادوار اساطیری نیاز داشته است که جهان پیرامونش را بشناسد، نکته تازه ای نیست. چه این واقعیت، ارتباط با ذهن آدمی دارد که به طور طبیعی در پی یافتن علت ها است. اما از سوی دیگر باید توجه داشت که «تفاوت شناخت اساطیری با شناخت علمی، نه در علی بودن یکی و علی نبودن دیگری است، بلکه این تفاوت بر اثر تحول آگاهی ما از حقایق عینی جهان است.»[7]
از این رو هدف اسطوره نیز همانند علم بیان واقعیت های جهان و روشن کردن پدیده های آن است. اسطوره مانند علم «عواملی را که در جهان مداخله دارند، بر می شمارد و ما را از ماهیت مادی و معنوی آنها آگاه میسازد.»[8]
اسطوره برای جهان هستی رمز و رازها و نیروهای ما فوق بشری قائل میشود و بیانگر ماهیت بسیاری از عناصر طبیعی آن است. از این رو جای شگفتی نیست اگر مثلاً « در آیین ساده آریایی ها آسمان، آتش، باد، خورشید، ماه، ستارگان و باران که همگی مظاهر زندگی هستند، پرستیده میشوند و در برابر آنها نیروهای زیان بار طبیعت به اشکال اهریمنی و پلید مجسم و نکوهش میشوند.»
اسطوره ی ایزیس، ازیریس یکی از اساطیر پر آوازه ی جهان باستان است که ریشه در مصر دارد. ازیریس نخست ایزد طبیعت و روح گیاهان، و در روزگاران بعد، ایزد مردگان، داور و میانجی مردگان و زندگان بود. یونانیان او را با هادس و دیونیزوس یکی می پنداشتند. ازیریس هر سال به هنگام خشک شدن کشت زاران و مرگ نباتی، می مرد و دوباره در بهار، به هنگام جوانه زدن غلات زاده میشد.
او همانند رود نیل که گاه کم آب یا خشک میشد و گاه طغیان میکرد می مرد و زنده میشد و با زنده شدنش، زمینها را بارور میکرد. ازیریس نماد حیات انسانی بود. ایزیس، هم سر وفادارش در مرگ او سوگ وار گردید، زاری ها کرد و در به دری ها کشید و بی خانمان گشت تا پیکر بی جان شوی خویش را بیابد و روح حیات را در آن بدمد. ایزیس نماد وفای زن به شوی خویش است.
ست، برادر خائن ازیریس، کمر به قتل برادر می بندد تا بر اورنگ شهریاری تکیه زند. پس او را با نیرنگی میکشد و در مرحله ی دیگر اندام های تنش را قطعه قطعه میکند. ازیریس، این هم سر وفادار ایزدی، پس از آوارگی ها و پریشانی های بسیار، پاره های تن ازیریس را گرد آورده، به هم وصل میکند و او را زنده میکند تا بدین گونه، گیاهان را بارور سازد.
به هر حال، ازیریس هنر کشاورزی و پرورش گیاهان را به انسان آموخت و وی را از آدم خواری روزگاران بسیار کهن باز داشت. او به انسان آموخت که غله بکارد و نان بپزد، تاک برویاند و می فراهم کند، پس نمودگار تاک و تاکستان بود. ازیریس در نقش ایزد مردگان محبوب تر گشت، چه به انسان امید جهانی دیگر و زندگانی ابدی می داد. تمثال او را به گونه ای انسانی نمایانده اند که با پارچه های سفید مومیایی و کفن پیچ شده است و گاه نشسته بر اورنگ، چهره ی سبز گونش مزین به تاج سپید بلندی است با دو پر شتر مرغ، که تاج مصر علیا به شمار می آمد.
ایزیس فرزندی آورد، هوروس نام که انتقام پدر را می گیرد. او یکی از ایزدان خورشیدی بود که با آپولن یکی پنداشته می شد و نمادش شاهین بود. ازیریس، ایزیس و هوروس با هم تثلیثی ایزدی را تشکیل می دادند که از وحدت برخوردار بود و با همین وحدت بود که زندگی و مرگ، رویش و پژمردگی، نور و ظلمت معنا می یافتند.