مقدمه ارتباط زناشویی ماهیتا سرچشمه عمده ناخشنودی است.
هیچ ارتباط دیگری مانند آن نمی تواند دوانسان بالغ را که ممکن است شناخت بسیار کمی از یکدیگر داشته باشند، برای یک عمر به یکدیگر قفل کند، هر چند این واقعیت نیز وجود دارد که این دو نفر از دو جنس مخالف هستند و برای یکدیگر زندگی می کنند، پس از مدتی یکی یا هر دوی آنها به این نتیجه می رسند که تمایلی به ازدواج ندارند.
دلیلشان هم این است که نمی خواهیم خودمان را با این ارتباط تعهدآور، محدود کنیم.اما بسیاری از این زوجها نیز به یکدیگر علاقه مند می شوند و ازدواج می کنند.
بنابراین، حتی با هم زندگی کردن نیز نمی تواند یک زوج را آماده ی ارتباط پایبند کننده ای به نام ازدواج کند.
ازدواج بیش از هر ارتباط دیگری طرفین را مقید می سازد.
همچنین زوجین از حق اشتباه کمتری برخوردارند.
آنچه دو فرد باید پیش از ازدواج بدانند، این است که ازدواج مساله ای نیست که همه به آن اشراف داشته باشند.
زندگی مشترک را افرادی شروع می کنند که نمی دانند ازدواج، قدم گذاشتن در یک شراکت کاری است که معمولا جزئیات نحوه ی برخورد با مشکلات احتمالی به صورت کتبی ذکر نمی شود.
از این رو، این تحقیق به بحث در مورد نحوه ی آمادگی برای یک زندگی مشترک می پردازد.
بخش اول خصلت ویرانگر زندگی های مشترک تقریبا بیش از نصف افرادی که ازدواج می کنند، قادر هستند زندگی مشترک خود را برای یک عمر حفظ کنند و از کسانی که موفق به حفظ آن می شوند، افراد بسیار کمی یافت می شوند که دفتر زندگی مشترکشان را با خوبی و خوشی ببندند.
در بین تمامی روابط مختلف ما، زندگی مشترک طولانی مدت و خوشایند.
کم یابترین نوع رابطه است که به آسانی به دست نمی آید.
زوج های ناخرسند بسیاری، وقت و پول خود را صرف یافتن راهی برای احیای زندگی مشترکشان می کنند و برای رسیدن به خواسته شان به هر گونه متخصص و حتی دعانویس متوسل می شوند.
اما اکثر این راهها به بن بست می رسد، زیرا به دنبال راهی می گردند که شریک زندگی شان را اصلاح کنند و نه خود را .در هر ارتباطی، از هر نوع و شکلی، هر کس صرفا می تواند خود را تغییر دهد و نه هیچکس دیگر را.
افرادی که از زندگی مشترکشان راضی نیستند، متوسل به کنترل بیرونی می شوند و می گویند: تقصیر من نیست، همسرم عامل تمام این بدبختی هاست و من وظیفه ی خود می دانم هر کاری که می توانم برای تغییر رفتارهای او در قبال خودم انجام دهم، هر چند به قیمت جان او تمام شود.
برای انجام این وظیفه (یعنی تغییر رفتار او) ما معمولا یک سری رفتارهای کلیشه ای در پیش می گیریم که من آنها را هفت عادت تخریبگر خصلت کنترل بیرونی نامیده ام.
این رفتارها را کلیشه ای می نامم زیرا تقریبا همه ی ما هر روز و هر روز این رفتارها را تکرار می کنیم، بدون آنکه فکر کنیم این رفتارها تا چه حد حامل بدبختی برای خودمان و دیگران هستند .
این رفتارها عبارتند از: عیب جویی یا انتقاد.
سرزنش شکوه و گلایه.
نق و غرغر.
تهدید.
تنبیه دادن حق حساب یا باج برای تحت کنترل رد آوردن دیگری.
این عادات مخربند زیرا اگر در طولانی مدت اعمال شوند.
زندگی های مشترک بسیاری را از بین می برند.
اگر از ما خواسته شود که سعی کنیم تا یک روز از انجام این عادات در مراوداتمان خودداری کنیم؛ تقریبا کار غیر ممکنی به نظر می رسد.
واقعا کاری دشوار است زیرا در موقعیتی که غالبا ما آنها را به کار می بریم، تقریبا اجتناب از آن و پرداختن به کار دیگری غیر ممکن است.
بنابراین در چنین شرایطی برای دریافت کمک به دوستان یا حتی متخصصان مراجعه می کنیم، اما آنها نیز خود پیرو قانون کنترل بیرونی هستند و ما را در آنچه باور داشته ایم پابرجاتر می کنند.
این باور که: همسر ما فرد مورد نظر ما نیست، یا اگر بخواهیم به زندگیمان ادامه دهیم او باید تغییر کند تا زندگی موفقی داشته باشیم.
از آنجا که در این دیدگاه، مشکل ما تقصیر طرف مقابل است و نه ما، هیچ تلاشی برای تغییر خودمان انجام نمی دهیم.
از این رو، ناراحتی های ما نه تنها کم نمی شود، بلکه غالبا شدیدتر نیز می شود.
این در حالی است که برای ایجاد تغییرات لازم و ساختن یک زندگی مشترک موفق باید چیزهای زیادی درباره خودمان و خصلت کنترل بیرونی ، بیش از آنچه اکنون می دانیم، بیاموزیم.
به استثنای برخی روابط خانوادگی بسیار خوب، تنها ارتباط نزدیک در سنین بزرگسالی که ما علاوه بر زندگی مشترکمان داریم، دوستان قدیمی ما هستند.
نکته ای که بسیار جالب به نظر می رسد این است که کمتر از دوستی های طولانی مدت با موفقیت روبرو می شود، و دوستی های طولانی مدت معمولا بسیار موفقیت آمیزتر از ازدواج اند.
دلیل این تفاوت کاملا واضح است: کنترل بیرونی در زندگی مشترک بسیار بیشتر از دیگر روابط به کار برده می شود.
این در حالی است که تقریبا به هیچ وجه در دوستی های بلند مدت کنترل بیرونی بکار گرفته نمی شود.
در واقع، دوستی های طولانی مدت تنها ارتباط انسانی ای هستند که بدون آنکه خود بدانیم، از ابتدای دوستی، نظریه انتخاب را در آن به کار می بریم.
بکارگیری هر چه بیشتر نظریه انتخاب باعث تقویت دوستی مان می شود.
به همین دلیل نیز این گونه دوستی ها بلندمدت تر و مستحکم تر از هر گونه ارتباط انسانی دیگر است.
اگر نگاه موشکافانه ای به علت موفقیت دوستی هایمان داشته باشیم، به خوبی در می یابیم که بازوی ویرانگر کنترل بیرونی در تمامی جنبه های متفاوت این دو نوع ارتباط دخیل است.
تفاوت اول کاملا مشخص است.
زندگی زناشویی بر خلاف دوستی، تعهدی قانونی، اخلاقی و معمولا مذهبی به شمار می رود.
بنیان ازدواج تماما بر اساس کنترل بیرونی ساخته شده است، نیروهای جبری برنامه ریزی شده ای وجود دارد تا زندگی زناشویی دست نخورده باقی بماند.
اما شادی و خوشی بسیار کمی در کنترل وجود دارد و شاید اصلا خوشی ای وجود ندارد، همانطور که معمولا گفته می شود: خدا این دو نفر را برای همدیگر آفریده است و هیچ کس نمی تواند آنها را از هم جدا کند، حتی اگر هیچ احساس خوشبختی میان آنها وجود نداشته باشد.
بر خلاف ازدواج، در دوستی ها هیچ سوگند تعهدآوری در میان نیست.
رابطه دوستی تنها از لحاظ اخلاقی طرفین را نسبت به یکدیگر متعهد می کند و هیچ نیرویی رفیقی را به انجام آنچه دوست ندارد، مجبور نمی کند.
رفاقت و دوستی تنها با توافق طرفین برای حفظ آن پایدار می ماند و موفق می شود.
هنگامی که دوستی پایان می یابد، همه چیز تمام می شود، هیچ تلاشی برای کنترل آن صورت نمی گیرد.
اما در زمان طلاق، واضح و روشن است که هر گونه تلاشی که برای حفظ زندگی مشترک افراد صورت می گیرد، نه تنها به حل مشکل کمکی نمی کند بلکه مشکلات آنها را بیشتر می کند.
دومین تفاوت در این است که در ازدواج، طرفین ناچارند از نظر جسمانی به یکدیگر نزدیک باشند.
افراد متاهل باید با یکدیگر زندگی کنند یا اگر جدا هستند، باید با یکدیگر تماس نزدیک برقرار کنند.
دوستان برای حفظ دوستی شان، نه لازم است با هم زندگی کنند و نه لازم است در تماس دائم با یکدیگر باشند.
تفاوت سوم در این است که بر خلاف یک دوستی ناموفق، ازدواج در صورتی که به در بسته بخورد، با عواقب مشخص زیادی روبرو می شود.
از جمله: حمایت همسر، نگهداری فرزند، حق دیدار فرزند، انزوای اجتماعی یا طرد مذهبی، بی اعتنایی افراد خانواده و از دست دادن اموال.
اما زوجهایی که با علم به تمام مشکلات فوق اقدام به جدایی می کنند، معمولا بدین دلیل است که دیگر نمی توانند میزان کنترلی را که بر زندگی زناشویی شان تحمیل می شود، بیش از این تحمل کنند.
ما هرگز با این مقررات مخالف نیستیم، بلکه در پی یافتن راهی برای ازدواج های موفق تریم.
بالاخره مشکلات روان شناختی ای که کنترل نمودن یا کنترل شدن ایجاد می کند عبارت است از بیماری روحی، انواع اعتیاد از قبیل اعتیاد به مواد مخدر و مشروب الکلی و خشونت مانند بدرفتاری با همسر یا فرزند، که در ازدواج های شکست خورده بسیار دیده می شود.چنین مشکلاتی در مورد دوستی ها کاملا غریب است.
در واقع، علاوه بر اعضای مهربان خانواده ،دوستان صمیمی خوب بیش از هر کس دیگری در جلوگیری از ابتلا به مشکلات روانی و رفتاری افراد سودمند هستند.
بنابراین کنترل بیرونی، تخریب گر زندگی زناشویی است تا جایی که ، تجربه به ما نشان داده است هر چه از شروع زندگی مشترکمان می گذرد، شانس ما برای داشتن یک ازدواج موفق کمتر می شود.
****** بخش دوم رابطه بین نیازهای بنیادی و خشنودی از ازدواج گزاف نگفته ایم اگر بگوییم که کلیه موجودات زنده، از ویروس گرفته تا ما انسان ها، از تولد تا مرگ، آنچه انجام می دهیم انواعی از رفتارهای گوناگون است، عمده ترین انگیزه و محرک هر یک از این رفتارهای گوناگون، و ریشه این تنوع رفتاری در ژنهای هر موجود برنامه ریزی شده است.
اما تفاوت میان ما و حیواناتی که از لحاظ ژنتیکی شبیه ما هستند و نیازهایی مشابه ما دارند، در این است که در ما انسانها هیچگونه برنامه از پیش تعیین شده ژنتیکی وجود نداردکه به ما بگوید برای ارضاء نیازهایمان چگونه باید رفتار کنیم.
حتی در حیوانات پیشرفته تر مانند شامپانزه نیز، رفتارهای بسیاری درژنهای آنها برنامه ریزی شده است واین حیوانات،برای ارضاء نیازهایشان خیلی متفاوت از آنچه ژن هایشان دستور می دهد، عمل نمی کنند.
با وجود تمام جوک هایی که درباره شامپانزه ها و دستگاه های تایپ گفته شده اید، هرگز شامپانزه ها نمی توانند عبارتی مثل"جنگ و صلح "را بنویسند.
به استثنای خشم، هیچ رفتاری در انسان ذاتی نیست.
ما باید هر آنچه انجام می دهیم را یاد بگیریم و انگیزه این یادگیری در ما، دو احساس لذت و درد می باشد.
ما هر چه بهتر یاد بگیریم، احساس بهتری خواهیم داشت.
این عمل بهتر و احساس بهتر نیروی محرک و انگیزه پیشرفت انسان هاست.
ممکن است بر سر کلمه پیشرفت بحث وجود داشته باشد ؛و کسی بگوید که مطمئنا هنگام بنا شدن اهرام مصر نیز کسی بوده که از ساخت این بنا احساس خوبی داشته است، اما این بحث به جایی نخواهد رسید.
حیوانات زمانی احساس خوبی پیدا می کنند که نیاز جنسی، تغذیه و امنیت آنها تامین شود و اینجا پایان راه پیشرفت برای آنهاست، در حالی که امید به داشتن احساس بهتر برای ما هرگز پایانی ندارد.
به عنوان مثال، همانند همه ی حیوانات دیگر، نیاز جنسی در ما نیز به صورت ژنتیکی برنامه ریزی شده است.
اما حیوانات نیازی ندارندکه چگونگی انجام این عمل را بیاموزند.
اگرچه مطمئن هستم که آنها نیز از انجام آن احساس خوبی پیدا می کنند، اما بر خلاف ما به نحوی برنامه ریزی نشده اند که بتوانند این عمل را به گونه ای بهتر و یا بیشتر انجام دهند.
بنابراین، رفتار جنسی آنها در طول زندگی شان چندان تفاوتی نمی کند.
اما در ما هیچ محدودیت ژنتیکی بدین صورت وجود ندارد.
ما انسانها بیش از هر موجود زنده ی دیگری ارتباط جنسی برقرار می کنیم و سعی می کنیم هر چه بهتر بیشتر به آن بپردازیم و هر بار نسبت به دفعه ی قبل احساس بهتری پیدا کنیم.
بخش عمده ای از فعالیتهای بشر صرف تفکر در خصوص این رابطه و انجام آن می شود.
پولی که افراد در کل خرج فیلم هایی در این مورد می کنند بیش از پولی است که صرف انواع فیلم های دیگر می کنند، حتی فیلم پرفورشی مانند تایتانیک.
همه پیشرفت های بشری حاصل تلاش برخی از مردم است و غالبا حاصل تلاش یک عده بسیار کم و اغلب حاصل تلاش تنها یک نفر است.
وقتی به دلایل یا انگیزه تلاشهای این گروه از افراد دقت می کنیم در می یابیم که انها برای دست یابی به احساس بهتر یا اجتناب از احساس بد یا ناخوشایند در خود دست به چنین تلاشهایی می زنند.
به اعتقاد من همه انسانها برای ارضاء پنچ نیاز اساسی که ریشه در ژنهای ما دارد، تلاش می کنند.
این نیازها، به ترتیبی که در این تحقیق توضیح خواهیم داد، عبارتند از : نیاز به بقا.
نیاز به عشق و محبت.
نیاز به قدرت.
نیاز به آزادی.
نیاز به تفریح.
این سیستم ژنتیکی ساده در ارضاء نیازهای افراد بسیاری، عالی عمل می کند تا آنها احساس شادی، سلامتی و رضایت نمایند.چنانچه انسانها در زندگی فاقد چنین احساسهایی باشند از ته دل آرزو دارند که به شادی، سلامت و خشنودی دست یابند.متاسفانه سیستم ژنتیکی ما در مورد زندگی مشترک خوب عمل نمی کند.
در ایالت متحده آمریکا در حال حاضر چیزی کمتر از نصف افراد متاهل احساس شادی، سلامت و رضایت می کنند.
ازدواج کانونی است که در جهت تامین نیازهای اساسی زنان و مردان بنا نهاده شده است، در حالیکه در تامین این نیازها کارایی ندارد.
هیچ مدرکی در دست نیست که بتواند نشان دهد، افراد متاهل این کشور نسبت به صد سال پیش بهتر با یکدیگر کنار می آیند کنار می آیند.
اما به اعتقاد ما، اگر افراد متاهل درک کنند که تحت تاثیر پنج نیاز اساسی خود هستند و تئوری انتخاب را در زندگی مشترک به کار گیرند و از ابتدای زندگی مشترکشان برای ارضاء این نیازها تلاش کنند، در بهبود روابط زناشویی آنها پیشرفت چشمگیری ایجاد خواهد شد.
نیاز به بقا: مشکلات زندگی زناشویی با مسائل اقتصاد گره خورده اند.
در آمریکای کنونی، اکثر مردم اگر تلاش مختصری انجام دهند، بقای شان تضمین شده است.
بسیار نادر است که کسی از گرسنگی یا نداشتن سرپناه جان خود را از دست بدهد.
اما همانطور که به تفصیل در فصل آینده توضیح خواهم داد، میزان نیاز افراد مختلف به بقا بر اساس برنامه ژنتیکی آنها متفاوت است.
در واقع، این تفاوت بر اساس یک توزیع طبیعی، همانطور که همه چیز در طبیعت توزیع شده است، می باشد.
معمولا این تفاوت زمانی خود را نشان خواهد داد که یک طرفه بیش از دیگری مقتصدانه عمل کند و این مشخصه غالبا با عبارتی مانند«حساس نسبت به مسائل اقتصادی» عنوان می شود.
اما این یک قانون است که فقر مانعی برای هر نوع شادی است و ازدواج هم از این قانون مستثنی نیست.
از جو ای.
لوئیس نقل شده است که گفت «من هم فقر را تجربه کرده ام و هم ثروت را و معتقدم ثروت خیلی بهتر است و بهترین لبخندها را بر لبان زوجها می نشاند» و یا این گفته حکیمانه که می گوید: «ثروت خوشبختی نمی آورد ولی فقر بدبختی می آورد.» در بیشتر زندگی های مشترک رایج ترین نشانه تفاوت در نیاز به بقا، اختلاف بر سر مسائل اقتصادی است و هنگامی که زوجی به طور جدی بر سر مساله ای با یکدیگر دعوا کنند.
شانس آنها برای داشتن یک زندگی زناشویی شاد از بین می رود.
عشق و تعلق خاطر: هسته ژنتیکی یک ازدواج شاد یک ازدواج خوب شاید بهترین وسیله تامین نیاز به عشق و تعلق خاطر باشد، با وجود این هنوز دسترسی به این نیازها به سادگی ممکن نیست، زیرا بر خلاف نیاز به بقا برای تامین این نیاز وجود یک فرد دیگر لازم است.
همانطور که قبلا نیز توضیح دادم، ما هیچ کنترلی بر رفتار دیگران نداریم.
شما نمی توانید فرد دیگری را مجبور کنید به شما عشق بورزد.
هر تلاشی برای تحمل عشق به یک فرد به ندرت موثر واقع می شود.
این مساله ممکن است به نظر لفرادی که عاشق هستند عجیب بیاید که اگر شما کسی را عاشقانه دوست بدارید، دوست داشتن شما الزاما آن فرد را ترغیب نمی کند که او نیز شما را دوست بدارد.
زنان، نسبت به مردان و شاید به خاطر نقششان به عنوان مادر، احساس نیاز بیشتری به عشق و تعلق خاطر دارند.
غالبا این بدان معناست که زنان مایلند محبت بیشتری نثار دیگران کنند، اما شاید برایشان چندان تفاوتی نکند که در مقابل تا چه حد محبت دریافت می کنند.
زنان غالبا بر اساس این تفاوت ژنتیکی، خود را در پیوند با مردانی می بینند که به اندازه ی انتظارشان، به آنها ابراز علاقه نمی کنند.
در چنین شرایطی، هر دو طرف دچار ناکامی می شوند.
زن بدلیل آنکه آنقدر که باید از جانب مرد محبت دریافت نمی کند؛ و مرد بدلیل نیاز کمترش به محبت، برایش دشوار است که علت نیاز بالای زنان به ابراز و دریافت محبت را درک کند.
در ابتدای ازدواج، زوجهای بسیاری، به ویژه زنان، به خاطر ارتباط جنسی فریب می خورند و فکر می کنند عشق و علاقه مردان نسبت به آنها بیش از شدت علاقه ی خودشان است.
به این دلیل که رابطه جنسی برای زنان بیشتر با نیاز به عشق و محبت پیوند تنگاتنگ دارد تا نیاز به بقا، بر عکس برای مردان رابطه جنسی با نیاز به بقا ارتباط دارد.
مردی که نیاز به بقا در او قوی است، ارتباط جنسی بیشتری می طلبد و برای رسیدن به این هدف در آغاز آشنایی بیشتر عشق و علاقه از خود نشان می دهد.
اما با تداوم زندگی زناشویی، معمولا زن متوجه می شود که علاقه مرد به ارتباط جنسی مساوی یا گاهی بیشتر از علاقه اش به خود اوست و زن کم کم به این رفتار هورمونی و عاری از عشق بی علاقه می شود.
با کم شدن علاقه زن به ارتباط جنسی، مرد ناکام تر می شود و رابطه جنسی بیشتری از او می طلبد.
که این خود باعث دوری بیشتر زن شده و پیوند زناشویی شان کم کم به سستی می گرود.
مطالبه یک طرفه هر چیز در زندگی مشترک باعث ایجاد شکاف میان زوجین می شود و ارتباط جنسی نیز از این قانون مستثنی نیست.
مشکل رایج دیگری در ارتباط با اختلاف در میزان نیاز به عشق و محبت وجود دارد: زنی که نیاز بسیار زیادی به مهرورزی(مورد محبت قرار گرفتن) احساس می کند .
همسرش به میزان مهرورزی کمتری نیاز دارد، این تفاوت بیشتر توجه اش را جلب می کند تا جایی که ممکن است هر روزه کارشان به مشاجره بکشد.
زن به خاطر این نیاز قوی به عشق، فکر می کند می تواند با نثار عشق بیشتر به مرد، نیاز بالقوه او را، که به اعتقاد زن به صورت نهفته وجود دارد، بیدار کند.
گاهی زن موفق می شود و اندک اندک به مرد می آموزد که بیشتر محبت و عشقش را ابراز کند.
اما در بیشتر موارد، چنانچه زن از خود پافشاری نشان دهد و تلاش از حد نماید، با شکست روبرو می شود.
آموزش مرد در این خصوص که بیش از نیاز و احساس طبیعی اش، ابراز مهر و علاقه کند مستلزم یک فرایند دقیق و محتاطانه است.
عجولانه نمی توان به هدف رسید.
میزان نیاز به عشق و محبت در افراد گوناگون متفاوت است که می تواند ازدواج را به یک راز تبدیل کند.
زنان و مردان بسیاری نسبت به کودکان می توانند رفتاری محبت آموز داشته باشند اما قادر نیستند همین میزان محبت را به فرد بالغی ابراز کنند.
شاید این رفتار بدین دلیل باشد که کودکان، به ویژه بچه های خیلی کوچک، به توجه و مراقبت بیشتری نیاز دارند و ابراز این محبت برای انسان بسیار رضایت بخش است والدین از کودکان کوچکشان چندان توقع پاسخ به این محبت را ندارند.
صرفا مشاهده شادی کودک برای آنها کافی است.
اما هر قدر کودکان بزرگتر می شوند، توقع همین والدین با محبت، از آنها بیشتر می شود؛ و در آخر وقتی این قدر محبت نثار فرزندانمان می کنیم، طبیعی است که در مقابل، انتظار پاسخ متقابل از آنها داشته باشیم.
هنگامیکه والدین به انتظاراتشان نمی رسند، در برخی موارد یکدیگر را سرزنش می کنند و از میزان محبتی که به یکدیگر می کردند، می کاهند و زندگی مشترکشان صدمه می بیند.
برای حل این مشکل و مشکلات بسیار دیگری که نمی توان همه را در اینجا ذکر کرد، تئوری انتخاب که به اختصار به آنها خواهیم پرداخت، می تواند بسیار مفید باشد.
قدرت: راز ازدواج در ژن های ما نهفته است.
بر خلاف نیاز به بقا، عشق و محبت ، آزادی و حتی تفریح، که همگی را می توان در حیوانات پست تر نیز یافت.
نیاز به قدرت منحصر به انسان است.
حیوانات ممکن است طبق دستور ژنهایشان به خاطر حفظ جفت بجنگند یا از بچه هایشان محافظت کنند، اما همانند ما صرفا به خاطر قدرت نمی جنگند.
ما برای حفظ مسیر زندگیمان می جنگیم و دیگران را به علت مخالفت با خودمان تنبیه می کنیم.
هیچ رابطه انسانی به اندازه ازدواج، محل جنگ و جدل نیست.
علت چیست و چگونه می توان جلوی این رفتارها را گرفت، پاسخ این سوالات کلید گشایش راز ازدواج است.
بدلیل همین نیاز به قدرت است که از زمان کشته شدن هابیل به دست قابیل، انسان ها به آزار و قتل کسانی که هیچ صدمه ای به آنها نرسانده بودند، کمر بستند.
هر چند اکثر ما جزو کسانی نیستیم که از قدرت استفاده افراطی می کنند و صفحات اول روزنامه ها را به خود اختصاص می دهند.
هر چند همه ی ما تمایل داریم که از پول و پرستیژ بیشتری برخوردار باشیم، اما معمولا اگر مورد احترام واقع شویم، نیاز به قدرت در ما ارضا می شود.
حداقل احترامی که نیاز داریم این است که فردی که برایش احترام قائلیم، در بهترین حالت همسرمان، به حرف های ما گوش دهد.
اگر این احترام را دریافت نکنیم، ابتدا برای به دست آوردن آن تلاش می کنیم.
اما پس از مدتی اکثرا ناامید می شویم و حتی دیگر در مورد آن به طور جدی گفتگو نمی کنیم و ارتباط ما به شدت آسیب می بیند.
اگر تصمیم بگیریم که به طلاق فکر نکنیم، برای ارضاء نیاز به قدرت در خود، اکثر ما فعالانه یا منفعلانه به کشمکش با همسرانمان می پردازیم.
در هر ارتباطی، نیاز به قدرتی که در ما وجود دارد نمی گذارد در ارتباطمان، مخصوصا در زندگی زناشویی، از جایگاه قدرت پائینی برخوردار باشیم.
به اعتقاد من ناتوانی یکی یا هر دوی زوجین در ارضای نیاز به قدرت مانع بسیار بزرگی بر سر راه رسیدن به یک زندگی شاد است.
به ندرت فقدان مهر و محبت روابط را خراب می کند، در زندگی هایی که یکی یا هردوی زوجین نتوانند به قدرت مورد نیاز یا خواسته هایشان برسند، عشق و محبت طولانی مدت نمی تواند ریشه بدواند.
موفقیت در هر نوع مشارکتی، از جمله ازدواج، مستلزم دوستی دو طرفه است تا هر یک بتواند از همراهی دیگری لذت ببرد.
دوستی بیش از ارتباط جنسی یا عشق و محبت، بر اساس تساوی قدرت طرفین یا فقدان منازعه قدرت استوار است.
تساوی قدرت مستلزم گوش سپردن و بذل توجه به دیگری است.
هیچ راه دیگری وجود ندارد.
من هر روز این نیاز به قدرت را در عمل می بینم.
تقریبا همه ی درمانجوها هر روز و هر روز تکرار می کنند که تا چه حد صحبت کردن با فردی که به حرف های آنها به طور جدی گوش می دهد، به آنها احساس قدرت می دهد.
شاید قدرت ریشه ی ژنتیکی خصلت کنترل بیرونی باشد نیاز به قدرت، منبع رفتار جهانی کنترل بیرونی است؛ و هر قدر کنترل بیرونی را بیشتر به کار بریم، به همان میزان شادی ازدواج را نابود می کنیم که به ندرت می توانیم به یک زندگی مشترک شاد و بلند مدت دست یابیم.
از آنجایی که نیاز به قدرت یک نیاز ژنتیکی است، نمی توان از نیاز به قدرت رهایی جست.
اما خصلت کنترل بیرونی پایه ی ژنتیکی ندارد؛ و همانند همه ی رفتارهای ما انتخابی است.
این بدان معناست که هر زوجی که بخواهد تئوری انتخاب را جایگزین کنترل بیرونی کند، شانس بسیار خوبی برای یک زندگی شاد و موفق خواهد داشت.
هنگامی که زوجی با تئوری انتخاب آشنا شوند، بسیاری از رازهای ازدواج کشف می شوند.
تئوری انتخاب به طور عملی به شما می آموزد که شما تنها می توانید رفتارهای خودتان را منترل کنید.
هیچ کس قادر به کنترل شما نیست و شما نیز نمی توانید کسی را کنترل کنید.
اما ممکن است مثالی بیاورید که کارفرمایتان، شما را بر خلاف میلتان مجبور به انجام کارهای بسیاری می کند.
پاسخ این مساله این است که اگر پیامد کارتان برایتان مهم نباشد، تحت هیچ شرایطی، حتی اگر به قیمت جانتان تمام شود، هیچ کس نمی تواند شما را به انجام کاری غیر از آنچه مایلید، وادار کند.
حتی اگرچه ممکن است شما اعمال کنترل دیگران، مثلا رئیستان، را بپذیری، اما آنها نمی توانند فکر شما را حین کار کنترل کنند.
زنان بسیاری به اجبار شوهرانشان تن به ارتباط جنسی می دهند، اما هیچ زنی را نمی توان مجبور کرد که در حالیکه به اجبار تن می دهد، شوهرش را دوست بدارد و او را مورد مهروزی قرار دهد.
اولین عادت یعنی عیب جویی مخرب ترین عادت است.
این رفتار به تنهایی می تواند یک زندگی را به هم بزند و اگر می خواهین زندگی شادی داشته باشیم باید شدیدا از انجام آن بپرهیزیم.
اگر عشق و محبتی در زندگی باقی مانده باشد، قطع عادات مخرب اولین گام راه طولانی ای است که باید برای احیای زندگی در شرف فروپاشیدگی برداریم.
آزادی: نیازی که ازدواج را به چالش می کشد آزادی معمولا گرایش به انجام اعمال مورد علاقه مان است.
در زندگی مشترک این بدان معناست که از حیطه ی کنترل همسرمان خارج شویم.
بر خلاف نیاز به قدرت که سعی می کنیم دیگران را کننترل کنیم، در مورد آزادی مساله ی دشوار در اینجاست که باید از چیزی دست بشوییم که ژنهای ما به شدت از ما می خواهند رهایش نکنیم.ماهیت ازدواج، از دست دادن آزادی های شخصی است.
این یک قانون است افرادی که نیاز به آزادی در آنان کمتر است، زندگی مشترک شادتری نسبت به افرادی دارند که آزادی بیشتری می طلبند و تمایل دارند تنها بمانند.
اکثر عصبانیت هایی که در زندگی مشترک نمایان می شود بدین علت است که یکی از زوجین، غالبا مرد، احساس می کند، بیش از حد محدود شده است.
تنها راه حل مشکلات مربوط به نیاز آزادی، گفتگو است.
اگر طرفین نتوانند بپذیرند که هر یک به مقدار معینی آزادی نیاز دارند، زندگی شان عاری از هرگونه خرسندی و شادی خواهد شد.
کم نیستند افرادی که زندیگ شان به طلاق می انجامد و پس از مدت کوتاهی احساس می کنند اکنون که دیگر از بند ازدواج رها شده اند، از با هم بودن می توانند لذت ببرند.
گاهی اوقات چنین افرادی فریب این لحظات کوتاه و شاد را می خورند و دوباره با هم پیوند ازدواج می بندند و دوباره درگیر همان جریان قبل می شوند.
گفتگو درباره ی آزادی شاید دشوارترین گفتگوی میان زوجین باشد و باید پیش از ازدواج میزان نیاز به همسرش بیاموزد که عشق و محبت بیشتری از خود نشان دهد و او نیز چنین کند، زیرا مرد از این کار احساس بهتری پیدا خواهد کرد.
اما تشویق مرد به رها کردن آزادی اش برای دستیابی به احساس بهتر، کار بسیار مشکلی است.
اگر از فردی بخواهیم بخشی از آزادی مورد نیاز خود را محدود کند، بدین معناست که از او بخواهیم دردی را تحمل کند که رنج آن بیش از ارزش ازدواج نزد اوست.
تنها امیدی که در چنین سناریویی وجود دارد این است که نیاز به عشق و محبت در آن فرد از نیاز به آزادی او بیشتر باشد.
افرادی که شدیدا عاشق یکدیگرند، با رضایت خاطر به یکدیگر آزادی می دهند و کاملا در عشق شان احساس امنیت می کنند و به راحتی فضای آزاد مورد نیاز را در اختیار همدیگر قرار می دهند.
وابستگی عاطفی یک رفتار کنترل بیرونی است.
یادیگری تئوری انتخاب به ما کمک می کند تا دریابیم چگونه فضای خالی نبود همسرمان را پر کنیم.
تفریح: نیازی که سهل تر از سایر نیازها در ازدواج تامین می شود تفریح نیازی است که می تواند آن را به تنهایی یا در کنار دیگران ارضا نمود.
این نیاز را می توان به طرق گوناگون در مکان های مختلف و در هر ساعتی از شبانه روز برآورده ساخت.
حتی کودکان شش ماهه می توانند تفریح و بازی کنند.
تقریبا همه ی کسانی که بچه کوچک دارند از بازی قایم موشک لذت می برند و بچه هم اندازه والدینش یا بیشتر از آنها لذت می برد.بر خلاف قدرت، اما همانند نیاز به بقا، عشق و محبت و آزادی، این نیاز نیز در ژن تمامی حیوانات وجود دارد.
بچه های پساندارانی مانند سگ و گربه انرژی زیادی صرف بازی می کنند و بیشتر به تفریح می پردازند.
اما زمانی که بزرگتر می شوند، به فعالیت های لازمه ی بقا مانند خوردن، خوابیدن و در فصل مخصوص به ارتباط جنسی می پردازند.
حیوانات وحشی نیز در بچگی به بازی می پردازند اما در سنین بالاتر خیلی بیشتر به نیاز بقا از جمله ارتباط جنسی مشغول می شوند.
به نظر می رسد بازی روشی برای یادگیری است و با افزایش سن دست از بازی می کشند زیرا آنچه را که باید، آموخته اند.
نتیجه می گیریم که تفریح برای پستانداران و شاید پرندگان موهبتی ژنتیکی است که در آن فرصت می یابند رفتارهای جدیدی را که می توانند در زندگی شان به کار برند، بیاموزند.هر قدر حیوانی پیشرفته تر باشد، مدت بازی او و طول دوره ی یادگیری اوبیشتر است.
ما انسان ها تمام طول زندگی مان در حال آموختن هستیم و بنابراین تمام مدت عمرمان بازی می کنیم.
بدلیل نیاز به تفریح، بازی برای ما نسبت به بازی موجودات پست تر بسیار تفاوت دارد.
به عنوان مثال ما بازی های جمعی بسیاری داریم و حتی از دیدن بازی دیگران لذت می بریم، مثل وقتی که به تماشای بازی های ورزشی می پردازیم.
کسانی که بازی می کنند انرژی زیادی صرف برنده شدن می کنند.
اما اشتیاق ما برای تفریح به طریق گوناگون ظهور می کند و صرفا به برد و باخت محدود نمی شود.
مطالعه، گوش کردن به موسیقی، سفر و سرگرمی های گوناگون، همگی تفریح به شمار می روند.
در واقع، نیاز به تفریح تقریبا تمامی فعالیت های انسانی را تعالی می بخشد.
هنگامی که سعی می کنیم با یادگیری بیشتر پیشرفت کنیم، هر یک از این فعالیت ها ارتقاء می یابد.
تمامی این فرایند یعنی پیشرفت، یادگیری و شادی مکررا تکرار می شوند.
از کلیه ناراحتی های ناشی از ازدواج چنین استنباط می شود که ازدواج علی رغم جهانی بودن آن، ریشه در ژنهای ما ندارد.
به اعتقاد ما، ازدواج عملی است که لازمه لاینفک پیشرفت انسان است.
بنابراین با وجود تمامی دلایلی که تلاش در بهبود روابط زناشویی را توجیه می کند،راز دیگر ازدواج این است که چرا بسیاری از افراد که به شیوه های گوناگون لذت می برند، درزندگی مشترک شادی بسیار کمی می یابند؟