دانلود تحقیق در جستجوی فضای از دست رفته

Word 87 KB 33258 14
مشخص نشده مشخص نشده روانپزشکی - روانشناسی - علوم تربیتی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مهر ۱۳۸۴ تا جایی که خاطره تاریخ یاری می‌کند، همواره بسیاری از دانشمندان، هنرمندان، رجال سیاسی و...

    گاه از خوف شقاوت و گاه به شوق سعادت، ترک دیار کرده‌اند.

    آنان که از سر خوف گریخته‌اند، غالباً مورد غضب امیران بوده‌اند و از تعصب و تعذیب آنان به مأمنی پناه می‌برده‌اند تا ضمن تأمین امنیت، زمینه عرضه توانایی‌های آنان فراهم شود؛ اما آنان که به شوق می‌رفته‌اند طالب فرصت،‌ حرمت،‌ ثروت و شهرتی بیش از آن بوده‌اند که موطن مألوف آنان می‌توانسته دراختیار بگذارد.

    حاصل این هردو یکی است،‌ اما در مقام تحلیل اجتماعی، غالباً یکی را نوعی ناهنجاری و دیگری را نوعی هنجار دانسته‌اند،‌ گرچه از حیث اخلاقی هر دو قابل دفاع به نظر می‌رسند.

    این که کسانی بازار بهتری برای عرضه متاع خود جستجو کنند، عرفی به رسمیت شناخته است؛ فرقی نمی‌کند که متاع مورد عرضه خطابه و وعظ باشد، یا علم و حکمت، یا کاردانی و فن‌آوری؛ بازار بهتر لزوماً جایی نیست که نقدینگی بیشتری پرداخت کنند.

    همانطور که یک تاجر پی بازاری است که کالای او را به قیمت بهتری نقد کنند،‌ یک عالم هم در پی جائی است که علم او را با فراغت، امنیت و حرمت بیشتری برابر کنند، و البته کم نیستند عالمان، هنرمندان و حتی واعظانی که علاوه بر موارد مطروح، طالب مکنت، شهرت و محبوبیت‌اند، و هر کجا احتمال بیشتر برای دستیافت به این مطلوبات باشد، به راحتی می‌تواند موطن متین آنان باشد؛ و البته چنین نمی‌نماید که در این زمینه اخلاق یا وجدان وطن‌خواهی چنان زورآمد باشد که بر میل به اموری که شرح آن رفت غالب آید.

    حال اگر حکم رفتگان در پی شوق چنین باشد، حکم گریختگان بر اثر خوف مبرهن است؛ دراینجا منع اخلاقی کمتر کارگر است.

    صیانت نفس و امنیت خاطر عزیزترین و غریزی‌ترین مطلوبات‌اند.

    خداوند در قرآن خطاب به کسانی که تعقیب و آزار کافران و ظالمان را مانع دین‌ورزی خود می شمارند می گوید:‌‌‌ "‌الم تکن ارض‌الله واسعه فتهاجروا".

    موسی [ع] ومحمد [ص] هردو زیر فشار حاکمان جور از دیار خویش هجرت کردند و هرگز برای سکونت مجدد به آن بازنگشتند.

    فرار از دست مغول شیخ نجم الدین رازی در مقدمه کتاب معروف خود شرح می‌دهد که چگونه از بیم مغول از ری گریخته است و رحل اقامت به ملطیه کشیده است،‌ تا از فتنه مغولان جان سلامت برد و ایمنی خویشتن را در فرار جستجو کند.

    او حتی از اشاره صادقانه به این که منتظر اهل و عیال خویش هم نشده است و به محض مشاهده سواد سپاه گریخته است،‌ امتناع نداشته، اذعان میکند چه‌بسا زمانی که این کلمات را می‌نویسد،‌ زن و فرزندانش به دست سپاه مهاجم هتک و حیف شده و به دیار باقی شتافته باشند.

    "تا این ضعیف در بلاد عراق و خراسان گاه در سفر و گاه در خضر بود از تعویقات و آفات فتنه های گوناگون فراغت و فرصت نمی‌یافت.

    چه هر روز فتنه ای به نوعی دیگر ظاهر می‌شد که موجب تفرقه دل و توزع خاطر بود،‌ خود گویی فتنه در آن دیار وطن دارد ...

    این ضعیف قرب یک سال در دیار عراق صبر می‌کرد ...

    تا از سر اطفال و عورات نباید رفت‌، و به ترک مقر و مسکن نباید گفت ...

    عاقبت چون بلا به غایت رسید و محنت به نهایت، و کار به جان رسید و کارد به استخوان، "الضرورات تبیح المحظورات" بربایست خواند و...

    متعلقان را جمله به ترک گفتن و"من نجا برأسه فقه ربح" را غنیمت شمردن، و بر سنت "الفرار مما لایطاق من سنن المرسلین" رفتن و عزیزان را به بلا سپردن ...

    چون امید از وطن و مسکن مألوف منقطع شد صلاح دین و دنیا در آن دید که به جائی رود که ...

    از آفت بدعت و هوا و تعصب پاک بود و به امن و عدل آراسته باشد." امروز کسانی که مرصاد العباد را می خوانند چه بسا بر نویسنده آن طعنه زنند که چرا از مقابل تجاوز خصم گریخت، و همانند همتای خود شیخ نجم‌الدین کبری شمشیر به دست نگرفت و نجنگید و در پاسخ پیک چنگیز که پیام آورده بود: "فرموده ام که در خوارزم قتل عام کنند،‌ باید که ازآن بیرون آئی تا کشته نشوی" گفته بود: "هفتاد سال در زمان خوشی با خوارزمیان مصاحب بوده‌ام در وقت ناخوشی از ایشان تخلف کردن بی‌مروتی باشد"، تا همچون او شهید شود و عرفان را با حماسه درآمیزد.

    شاید از منظر اخلاقی و خصوصاً در عصر وقوع حادثه، آنچه نجم‌الدین کبری کرد شایسته ستایش بود و آنچه نجم‌الدین رازی کرد شایسته نکوهش.

    اما اولاً، طبایع انسانها به درجات متفاوت است: بعضی صبورتر و شجاع‌تراند وبعضی کمتر؛ ثانیا،ً به شهادت تاریخ اصلیت و اغلبیت از آن رازی است و نه کبری؛‌ به یاد آوریم که قرآن در وصف قیامت می گوید: "یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه"؛ ثالثاً، اگر فرار رازی از ری نبود ما اینک از داشتن میراثی چون مرصاد‌العباد محروم بودیم.

    همین مدعا راجع به بزرگترین منظومه تعلیمی شعر صوفیه و فوارترین دیوان غزل جهان،‌ متعلق به جلال الدین محمد،‌ هم صادق است.

    مولوی نیز از ماوراء‌النهر به روم رفت، به روایت احمد افلاکی و به اتفاق تذکره‌نویسان،‌ بهاءولد به واسطه رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیار کرد و سبب آن رقابت میان او و امام فخر رازی و وجود خطر تهدید به الحاد بود.

    از بلخ که در تیررس تهاجم بود به قونیه گریخت و درآنجا در حلقه ایمنی و ایمانی که یافت ملای روم شد.

    آیا گمان می‌توان زد که اگر پدر مولوی از این عافیت‌طلبی عالمانه - عارفانه دست می‌کشید و در بلخ می‌ماند و فرزندش ضایع می‌شد، فقدان این دو شاهکار چه خسارتی برای فرهنگ بود؟

    نه آیا به گفته خود او "قطره‌ها اندر صدف‌ها گوهراست" و نه در هر جا؟

    گیرم که اینک بقعه و بارگاه او در وراء مرزها باشد و مردان و خلفای او که در حیات و ممات او را چون نگینی در حلقه خود داشتند نه پارسی‌زبان بوده باشند نه ایرانی‌نژاد.

    پس فرار مغزها بر اثر خوف می‌تواند از تقبیح اخلاقی به دور باشد، چرا که،‌ علاوه بر اقتضای نفس،‌ بسا برکاتی هم از آن بر جای ماند که با ترک وطن ممکن یا میسور است.

    اما آیا رفتن به شوق هم همین حکم را دارد؟‌ در ادبیات از کهنه‌روز تا امروز، جستجوی زیست بهتر و لذت برتر از جمله طبیعی‌ترین و عرفی‌ترین رفتارها بوده است؛ رد پای آن را در ادبیات، شاید بهتر از هر جای دیگر، بتوان یافت.

    سعدی گوید:‌ "روستازادگان دانشمند/ به وزیری پادشا رفتند"؛ روستازاده‌ای که دانشمند ‌شود و دیگر در ده امکاناتی را که پرورش‌دهنده خلاقیت‌های او باشد یا توانایی‌های او را به کار گیرد و شأن او را پاس بدارد و راحت و رضایت او تأمین کند، نیابد، بنا به قاعده عام انتخاب احسن، به شهر مهاجرت ‌کند؛ یعنی به جایی که قدر بیند و بر صدر نشیند و چه بسا به وزیری پادشاه رسد که هرگز در روستا دست ن‌دهد.

    مولوی پا از این فراتر می‌گذارد، می‌گوید:‌‌ "ده مرو ده مرد را احمق کند/ عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند"؛ بحث از جستجوی بهینه و بیشینه قدرت و ثروت و منزلت نیست؛ می‌گوید رفتن به روستا یا ماندن در آن- که کنایه‌ای از هر گونه دلبستگی یا نوستالوژی تواند بود نسبت به زادگاه عقب‌مانده‌ای که فرد را به طرف خود می‌کشد- عقل فرساست.

    به صرف اینکه ‌خواهی ذکاوت و بصیرت داشته باشی و از رونق عقل بهره‌مند باشی، لازم است از ده خارج شوی و به آن باز نگردی؛ یعنی از هر جایی که کوچکی و عقب‌ماندگی آن می تواند خرد را خرد نگه دارد.

    نه مگر از نگاه او: "جان چه باشد جز خبر در آزمون / هرکه او علمش فزون جانش فزون"؟

    "خبر در آزمونگ بیشتر در مهاجرت است.

    گذشته از این موارد، مدعیم که برای ناز و کام هم می توان رهسپار دیار دیگر شد.

    به صرف تمنای خواسته بیشتر می‌توان در پی آن سر نهاد.

    نه اگر، چه کسی انسان را ازجستجوی لذت منع کرده است؟

    این لذت در وطن دست نمی‌دهد، لاجرم وطن دیگری سراغ می‌شود.

    به تعبیر زرین‌کوب، هنگامی که سیستان شاعری چون فرخی را در خود پرورد گمان باید می‌زد که روزی خواهد آمد که شاعر اینگونه سراید: "با کاروان حله برفتم ز سیستان/ با حله‌ای تنیده ز دل بافته ز جان"؛ شاعری که خواننده و نوازنده نیز بود، با این مایه هنر برای رهایی از ناداری ناگواری که او را رنج می‌داد از شهر خویش بیرون آمد تا جایی پیدا کند.

    جایی که هنر و شعر او را کسی خریداری کند و مثل ارباب سابقش- آن دهقان سیستانی- در بخشیدن صله و دادن انعام به وی همواره از بیم ناداری‌اش خویش دست و دل نلرزد.

    آنچه از دهقان به وی می‌رسید کفاف خرج او را نمی‌کرد.

    پس به امید گشایش از سیستان بیرون آمد و راه ماوراءالنهر پیش گرفت.

    و گرچه امیر چغانیان او را گرامی داشت و رفع نیاز کرد، فرخی راه دربار غزنه را پیش گرفت چرا که سلطان ترک، محمود غزنوی، قدرت و ثروتی بسیار بیش از امیر ابوالمظفر داشت، و صله های او کام شاعر را شیرین‌تر می‌کرد.

    ناصرخسرو هم که از شیوه فرخی سر ‌پیچید و سرود که: "من آنم که درپای خوکان نریزم / مر این قیمتی در لفظ دری را"، درجستجوی حکمت اهل باطن، ترک وطن کرد، چرا که در آن محیط تعصب و تقلید که در عهد سلطان محمود در خراسان پدید آمده بود، خسرو نمی‌توانست حکمت نهایی را بجوید، به مصر و مغرب رفت و در آنجا اقامت کرد، چرا که خبرهایی شنیده بود که آنجا را در نظرش سخت آراسته بود.

    "آنجا نه طغان و تکین خشن بود و نه خلیفه عباسی که این ترکمانان را به جان مردم می انداخت و چه بسا در آنجا این دروغ ریائی که عنوان قدسی خلیفه و سلطان برآن سایه افکنده بود پایان می‌یافت." کلیم کاشانی،‌ صائب تبریزی،‌ طالب آملی، نظیری نیشابوری به هند مهاجرت کردند و در دربار شاه جهان- خداوندگار تاج محل- صاحب تمامی آن چیزهایی شدند که در شهر و کشور خود از آن نصیبی نداشتند.

    "بسیاری از ادیبان و شاعران ایران که در سده دهم و یازدهم به هندوستان رفتند، در خدمت پادشاهان دکن به سر می‌بردند ...

    که با آن ادیبان و شاعران رابطه دوستانه می‌داشته و آنان را در شمار ندیمان خود درمی‌آورده اند و کیسه‌ای سیم و زر به پای آنان نثار می‌کرده اند" حافظ گوید: "شکرشکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود"؛ نه آیا همین جلای وطن شاعران بود که شعر فارسی را تا به بنگال پیش برد و چنان کرد که از امیرخسرو که اهل دهلی بود تا اقبال که اهل لاهور بود،‌ و هیچیک زبان مادری شان پارسی نبود، دیوان هایی بوجود آمد که فخر زبان فارسی و بلکه میراث ادب و فرهنگ جهان شود؟

    دیگر نخبگان این البته اختصاصی به شاعران نداشت،‌ انواع نخبگان، از وزیران تا امیران لشگر و از فقیه و متکلم تا فیلسوف و دانشمند، همه به شوق سعادت ترک دیار می‌کردند.

    غزالی که در طابران طوس زاده شد به مرکز تمدن و فرهنگ آن روزگار، یعنی پایتخت هزار و یکشب، رفت و در نظامیه بغداد شیخ الفقها شد و،‌ درمجاورت مسند خلافت عباسی، غرور علمی خویش را از هماوردی با بزرگان اهل کلام ارضا ‌کرد، چرا که در طوس هرگز چنان حلقه‌های مجادله و مباحثه ای وجود نداشت و نبوغی تا بدان پایه که ابوحامد داشت قهراً در آن سرزمین می‌مرد.

    و هرگز به عنوان بزرگ "حجت الاسلام" نایل نمی‌آمد.

    بعد هم که غزالی دچار انقلاب درونی شد و دیگر غلبه بر حریفان و نام و شهرت علمی او را خوش نمی‌آمد، از بغداد گریخت و به شام رفت.

    ناشناس به گوشه ای فرود آمد و پای در دامن ریاضت پیچید،‌ و تنها هنگامی به دیار خویش بازگشت که در کمال بود و نسبت به فقر و غنا و حتی علم و جهل بی‌تفاوت؛ ابوحامد به شوق دنیا به بغداد هجرت کرد و به شوق آخرت به مکه و شام.

    از وزیران و سیاستمداران هم جعفر برمکی که وطن خویش را فاقد بارگاه سلطانی دید ناگزیر روی به راه بغداد نهاد و وزیر هارون عباسی شد.

    آن شکوه شگرفی که تمدن اسلامی در عهد رشید از جنوب آسیا تا غرب اروپا را در برگرفت، نمی‌توانست از خرد فرهیختگان مهاجر پارسی چون برامکه بی نیاز باشد.

    به روایت ابن خلکان، هارون در نخستین بار عام رو به یحیی برمکی نموده چنین گفت: "ای پدرمن، تویی که مرا به برکت حسن تدبیر و یمن تربیت در این مقام نشاندی.

    اکنون امور رعیت را از گردن خود برمی‌دارم و به دست تومی‌سپارم.

    پس به هر چه می‌خواهی حکم کن" و انگشتری خود را به نشان فرمانروایی مطلق به او داد.

    از آن روز تا مدت هفده سال که هارون برمکیان را برانداخت زمام امور در دست یحیی و دو پسرش جعفر و فضل بود.

    گرچه این هجرت حسن خاتمتی نداشت، ولی درغیاب آن، هفده سال حکمروایی برامکه بر امپراطوری بزرگ اسلامی نامقدور بود.

    خواجه نظام‌الملک هم سلاطین‌اش فارس نبودند.

    الب‌ارسلان و ملکشاه سلجوقی ترکانی بودند که سیطره سیاست خود را به بخش‌هایی از ایران هم سرایت داده بودند.

    نقش این وزیر ایرانی در سلطنت این پدر و پسر چنان بود که هنگامی که شاه او را بر اثر اقتدار بی‌اندازه‌اش تهدید به خلعیت کرد و پیغام فرستاد که چرا حد خویش نگاه نمی داری.

    خواجه برنجید و گفت "با سلطان بگویید دولت آن تاج بر این دوات بسته است، هرگاه این دوات برداری، آن تاج بردارند." شوکت سلاجقه و نیز نظام ملک ایران، خصوصاً با تهدید بزرگی چون اسماعیلیه، به برکت ذهن و زبان یک پارس بود که به دربار ترکان مهاجرت کرده بود.

    بدون این مهاجرت کجا چنان مقامی دست می‌داد که بتوان پادشاه قدر قدرتی را این چنین تهدید کرد؟

    بیرونی هم که از کبار دانشمندان ایرانی است، در پی مطلوب‌های خویش مهاجرت کرد، پس از ورود به غزنه فرصتی که بیرونی مدتها در انتظارش بود، فراهم شد.

    او به پنجاب و سند سفر کرد و در پیشاور و لاهور اقامت گزید.

    در این سفرها به مطالعه زبان سانسکریت، گرد‌آوری آثاری درزمینه علوم هندی و...

    پرداخت و مهمترین کتابش تحقیق ماللهند را در همانجا به رشته تحریر کشید.

    بر آستانه بیگانه از یک نگاه، اینان دلال مظلمه بودند که سر بر آستان بیگانه می‌نهادند، اما این نظرگاهی تنگ می‌نماید.

    از دیدگاهی کلان‌تر، عظمت تاریخ فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی و حتی بشری سهمی عمده را به اینان وام‌دار است؛ گیرم که بعضی از ما دوست‌تر می‌داشتند سلاطین این وزیران هم ایرانی بودند و در ایران و بنام ایران و برای ایران مرزهای تمدن را توسعه می‌دادند.

    عالمان مذهبی هم از گذشته تا کنون از روستا و شهر خود به سوی مراکز علم رهسپار می‌شده‌اند و در بسیاری موارد، علی‌الخصوص آنان که از استعداد علمی بالایی بهره‌مند بودند و به مدارج والای تدریس و تألیف نائل می‌شدند در همان امکنه رحل اقامت می‌افکندند و به محل خود مراجعت نمی کردند.

    نجف نمونه ای از این مراکز علمی است که بسیاری از برترین عالمان را، که غالباً از روستاها و شهرهای کوچک ایران به آنجا رفته بودند، در خود نگه داشت، و آنها هرگز قصد مراجعت به موطن خود را نکردند، به این دلیل روش که شأن خود را برتر می‌دیدند و گمان داشتند در یک مرکز معتبر علمی امکان بهره‌گیری و بهره‌دهی علمی و اقتصادی برای آنها بیشتر است.

    دانته که در عهد بازرونق زبان و فرهنگ لاتینی، وطن خود را در زبان و فرهنگ ایتالیایی می‌یابد، از آن فراتر می‌رود و می‌گوید: "سراسر جهان وطن من است"؛ و چون با شرایطی که درخور او نیست به او پیشنهاد می‌کنند به فلورانس بازگردد، می‌نویسد: "مگر روشنایی خورشید و ستارگان را نمی‌توانم در جایی دیگر تماشا کنم؟

    مگر نمی‌توانم در باره شریف‌ترین حقایق در همه جا بیندیشم، بی‌آنکه بدون افتخار و آلوده به شرم در شهر خود و در برابر مردم ظاهر شوم؟

    حتی نان خود را نیز در همه جا می‌توانم یافت".

    اهل هنر نیز با سماجت تمام به آزادی خود از قید اقامتگاهی معین ‌بالیده‌اند.

    گیبری، معمار مجسمه‌ساز فلورانس قرن پانزدهم می‌گوید: "کسی که چیزی آموخته باشد در هیچ جا غریب نیست:‌‌ اگر دارائیش را ربوده باشند و هیچ دوستی هم نداشته باشد، شهروند هر شهری تواند بود.

    هر جا که مرد دانشمند سکونت اختیار کند آنجا وطن اوست.

    اگر میهنم من را نمی خواهد من هم او را نمی خواهم جهان فراخ است." این سخن از هوگو گروتیوس، حقوقدان نامدار متخصص حقوق بین‌الملل است که پس از فرار از زندان موریس دورانش امیر هلند در قرن هفدهم] در1621 گفته شده است.

    گروتیوس ده سال به ناچار در پاریس زندگی کرد و در آنجا، دور از وطن معروفترین کتابش "قانون جنگ وصلح" را نوشت.

    پونتانو در باره ایتالیا در آستانه رنسانس می‌نویسد:‌ "در همه شهرهای پرجمعیت‌مان گروهی انبوه از مردمان را می‌بینم که به خواست خود بر وطن پشت کرده‌اند:‌ "البته هرکس هرجا رود فضایل خویش را با خود می‌برد." بورکهات اضافه می‌کند که: "اینان در واقع از شهر خود تبعید نشده بلکه هزاران تن به میل و اراده آزاد بر وطن پشت نموده بودند‎، چون وضع سیاسی یا اقتصادی زادگاهشان تحمل‌ناپذیر گردیده بود." در جهان در سطح جهان، در دهه سی، حوزه فرهنگ و تمدن آلمان، ده‌ها و بلکه صدها نخبه تراز اول را بر اثر خوف از شقاوت‌ها به انگلستان و آمریکا روانه کرد.

    این جماعت توان علمی خویش را بر قدرت دانش وطن جدید خود افزود.

    انیشتین، پلانک،‌ ویتگنشتاین، پوپر،‌ هورکهایمر، مان و بسیاری دیگر در وطن جدید خود دست به آفرینش زدند؛ آفرینش هایی که اینک درقالب فلسفه،‌ ادبیات، فیزیک، جامعه‌شناسی و...

    میراثی جهانی است که همگان ازآن بهره می‌برند، منهای نظر به اینکه در آلمان و اتریش، یعنی وطن نخست اینان، تولید شده است یا در انگلستان و آمریکا که وطن بعدی آنان بوده است.

    هیوز می‌گوید که مهمترین رویداد دومین ربع قرن بیستم، مهاجرت روشنفکران اروپایی گریزان از فاشیسم بوده که اغلب آلمانی- اتریشی بوده‌اند.

    اکثر افرادی که تصمیم به ماندن در آمریکا گرفته بودند، در این جامعه جذب شدند و وجود آنها جزئی از زندگی روزانه آمریکائیان شد.

    در زمانه ما هم، از عموم کشورهای جهان سوم [آفریقا، آمریکای جنوبی، آسیای میانه، خاورمیانه، آسیای جنوبی] و جهان دوم سابق،‌ که اینک غالباً به جهان سوم ملحق شده‌اند،‌ بسیاری از نخبگان جذب مراکز علمی و صنعتی کشورهای جهان اول می‌شوند.

    ظاهراً، این ترک وطن عالمان به مسئله‌ای فاجعه‌آمیز و تأسف‌بار بدل شده که حجمی از مباحثات، مطالعات و حتی مجادلات را، در دو سطح فرهنگی- آکادمیک و سیاسی- اجرایی، به خود مشغول داشته.

    فحص فراوانی دراین باب شده و آمار مهاجران، گاه مخفی، به دست مسئولان و صاحبنظران، و گاه علنی، به دست همگان، رسیده و واکنش‌های متفاوتی را نیز بر ‌انگیخته.

    در طبقه سیاسی جدالی در می گیرد که ضمن آن یک طرف،‌ منش و روش رقیب را مسبب این می‌داند،‌ و طرف دیگر این مهاجران را خائنانی می‌شمارد که خیر و صلاح ملک اتفاقاً در رفتن آنان است.

    در طبقه علمی فراوانی توضیح می‌شود که تولید علمی کشور به سمت صفر میل می‌کند و چنانچه برای این معضل چاره‌ای نشود،‌ دیر نیست که فضای علمی کشور عمدتاً کسانی را دربرگیرد که بر اثر ضعف علمی امکان مهاجرت نداشته اند.

    نیز اعزام دانشجو به خارج، با این استدلال که بهترین‌های آنها در خارج اقامت می‌گیرند و برنمی‌گردند رو به تعطیلی کامل دارد، [غافل از اینکه نخبگان بدون بورس هم می توانند بروند، و می‌روند].

    بالکلیه، عموم ازاین متأسف‌اند و میهن‌دوستان بیشتر؛ گو این که البته آن تحقیقات و این تأسفات هیچ مشکلی را در این باره حل نکرده و البته نخواهد کرد.

    تردید نه که تضییع حقوق آدمیان به ویژه درموطن باعث اسف‌ است، و چه بسا این اسف وقتی پای تضییع نخبگان به میان آید، عمیق‌تر شود.

    در دنیایی که به سرعت به سوی آزادی، توسعه و رفاه پیش می‌رود، شاید ناخوشایندترین حالت، از دست دادن کسانی باشد که می توانند پیشگامان آزادی، توسعه و رفاه باشند.

    در حالتی بدبینانه حتی دور نیست که این شعر سعدی وصف الحال باشد که: "نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند/ همه بلبلان برفتند ونماند جز غرابی".

    افزودن بر حجم مطالعات مهاجرت را فایده فراوانی نیست.

    مسلم اینکه ایران فراز کشورهایی است که نیروهای نخبه اش را به سراسر جهان صادر می‌کند.

    اینها بر دو دسته اند: گروهی که بر اثر خوف از رنج می گریزند و گروهی که در پی شوق لذت می‌روند.

    گروه اول را می‌توان مصداق مهاجرت خوفی دانست و گروه دوم را مصداق مهاجرت شوقی.

    تعداد مهاجران خوفی یعنی کسانی که به سبب تهدید گریخته‌اند محدود است، کثرت با دسته دوم است.

    این نوع مهاجرت نخبگان، از همه سو، از طرف کشورهای با "تولید لذت پائین" به سمت کشورهایی است که دارای "زمینه های بهره‌مندی بالا" باشند.

    از حیث مهاجرت‌ شوقی، ایران با دیگر ممالک هم‌عرض،‌ از نظر "تولید ناخالص لذت" و "تولید لذت سرانه"، فرقی نمی‌کند.

    به دیگر سخن، اگر این تعابیر را به معنای میزان غوطه‌وری در امکانات و امکان عملی استفاده از مطلوبات بدانیم، ایران [که جزء کشور‌های متوسط به پایین یعنی تا حدودی فقیر است]، با دیگر ممالکی که از حیث میزان تولید لذت ممائل است، باید میزان مشابهی از مهاجرت‌ شوقی داشته باشد.

    اگر به‌فرض ممالکی با جغرافیا و مالیه‌ای مشابه، قدرتی مشابه در تولید حامل‌‌های لذت دارند، جای سؤال است که چرا ایران مهاجر بیشتری دارد.

    مشکل شاید منحصر به ایرانیان است و بس؛ که التزام دولت به یک فرهنگ و ایدئولوژی خاص در آن چنان کرده که میزان مهمی از لذت تولید شده به سادگی قابل مصرف نباشد.

    اعنی افزایش مهاجرتهای شوقی به قیاس جوامع شبیه [از حیث تولید لذت]، عدم امکان مصرف لذت، در حد مشابه، است.

    غیرطبیعی ها پس قسم مهمی از مهاجرت‌های ایرانیان مهاجرت طبیعی است.

    آن مقدار از مهاجرت در ایران که غیرطبیعی است، بخش اندکی در اثر کمبود "آزادی در" است که به نخبگان اجازه تدبیر امور ملک را نمی‌دهد و آنان که طالب چنین آزادی‌ای هستند، یکچند مداومت می‌کنند و سپس، بر اثر تهدید احتمالی، می‌گریزند.

    بخش بسیار بزرگتری اما، کسانی‌اند که متعاقب کمبود "آزادی از" امکان استفاده از لذت تولید شده یا موجود را ندارند؛ و این هر دو به میزان بسیاری از میان نخبگان؛ آیا شماتتی بر آنان رواست؟

    پاسخ منفی است، از این رو که آن قسم که از خوف می گریزند "امانی" به دست خواهند آورد و آنان که به شوق می روند "امکانی"، چرا باید از امان و امکانی که نصیب آنها می شود تأسف خورد؟

    البته اینکه ما به دست خویش نخبگان خود را فراری می دهیم، از منظر حقوق بشر نامطلوب است.

    اما اگر از این حیث نگرانیم که آنها از وطن خود رخت به سرای بیگانه می کشند، و چراغی را که به خانه رواست،‌ نه به مسجد،‌ که در کلیسا و کنیسه روشن می‌کنند، در اشتباهیم.

    زیرا در جهانی جدید زندگی می کنیم که، به تعبیر را برستون، درهم فشرده شده است، و برای توصیف و تبیین آن باید قالب های جدیدی را بکار گیریم.

    اگر ایران صرفاً از منظر یک حوزه زیستی برایمان مطرح است، باید در این گفته پل والری تأمل کنیم که دیگر نمی‌توان فارغ از کل جهان و برای خود اندیشید و کارکرد.

    و اگر ایران بعنوان یک وطن و از منظر ناسیونالیستی آن مطرح است باید به این گفته آرنت دقت کنیم که "چون واقعیت حاضر بدون گذشته مشترک ما را به وضعیت جاری جهانی کشانده است همه سنتها و همه گذشته تاریخی خاص را به مهمل بودن تهدید می کند." به نظرمی‌رسد حتی اگر هنوز فاصله بسیاری با "جهان ‌وطن" داریم، اما تا حدود زیادی به آن نزدیک شده‌ایم و این ناگزیر از تأسف از مهاجرت که روز به روز بیشتر "درونی" می شود- درون جهان- می کاهد.

    آیا اگر نخبه‌ای فی المثل از روستائی به مرکز استان مهاجرت کند، خسارتی روی داده است؟

    لابد پاسخ منفی است.

    اگر از استان خود به استان دیگری برود چه؟

    یا اصلاً به پایتخت و مرکز کشورمهاجرت کند؟

    این اگر در مکان جدید کارآیی و رفاه بیشترداشته باشد، قطعاً قابل تقبیح نیست، چرا که ثمره کار او و رفاه او- که برکارکردش تأثیردارد- نهایتاً به کل کشور و جامعه می رسد.

    حتی اگر فرض کنیم که درمحل اولیه او، مثلاً روستایش، به او نیازداشته اند، این مشکلی ایجاد نمی‌کند؛ چون اولاً نیاز دیگران تنها ملاک یا حتی مهمترین ملاک انتخاب محل زندگی و کار نیست؛ ثانیاً دیگرانی که در جایی دیگر به چنین کسی نیاز دارند، نیازشان، شاید به همان اندازه، قابل اعتناست.

    دراینجا در واقع از فرد خواسته می شود که علیرغم کارایی بیشتر و رفاه بیشتر در صورت هجرت، در روستا یا شهر خود بماند، چون آنها به او نیاز دارند.

    چیزی که با هیچ ضرورت عقلانی یا سنتی قابل توجیه نیست، چرا که از دیرباز در تمام اقطار عالم، افراد از روستاها به شهرها و از آنجا به شهرهای بزرگ و مرکز کشور،‌ مهاجرت می‌کرده‌اند.

    حتی از نخبگان اگر بگذریم و کشاورزان روستایی را در نظر بگیریم، این همه تشویق و ترغیب و سفارش آنان که در روستاها بمانند و به شهرها مهاجرت نکنند، چقدر نتیجه‌بخش بوده است؟

    پاسخ دقیق و درست یک روستایی به یک نخبه برنامه‌ریز در مرکز این است که من مسئول خود کفایی کشور و ترویج کشاورزی و شلوغ نشدن شهرها و ایجاد نشدن شغل‌های کاذب و توسعه نیافتن حلبی‌آبادها نیستم، دست کم در وهله اول، نیستم.

    بنا به قاعده فلسفی انتخاب اخف و اسهل، هر کسی در پی ساده‌ترین راه برای تکافل زندگی خود است.

    اگر کارگری،‌ دستفروشی و حاشیه‌نشینی در شهر،‌ راحت‌تر از کشاورزی در زمین‌های کویری و کم‌آب و زندگی در روستاهای دورافتاده و محروم باشد، آن یکی را انتخاب خواهد کرد؛ توصیه های علمی و اخلاقی در مورد نادرستی مهاجرت یا تصنیف‌های رمانتیک درمورد آب زلال چشمه روستا و غیره هم بر او تأثیری ندارد.

    حال اگر این کارگر یا آن نخبه یک درجه دیگر مهاجرت خود را ادامه دهد، مثلاً از کشور خود خارج شود،‌ اتفاق جدیدی آیا افتاده است؟

    چه بسا به بداهت حس کنیم که تا پیش از این هر چه بود بالاخره در داخل وطن خود بود، گیرم در این یا آن شهر، ولی خارج شدن از مرز و ترک وطن دیگر قابل‌توجیه نیست،‌ چون این بار نفع‌رسانی به بیگانگان است؛‌ ترک مردم خود، محروم کردن آنان از فواید خود و رفتن به دیار غریب و سرنهادن به آستان "دیگران"، یک عمل خلاف اخلاق و خلاف شرافت است.

    اما اولاً، اگراین سخن را جدی بگیریم معنای آن این است که عمل بسیاری از بزرگان علمی و ادبی و سیاسی و دینی که در صدر این مقاله از مهاجرت آنان یاد رفت، خلاف اخلاق و شرافت بوده است؛ قضاوتی که علاوه بر مایه‌ای گستاخی،‌ در تنافی با دستاوردهای بزرگ مهاجرت‌هائی است،‌ که به آن اشارت رفت.

    ثانیاً، تأمل کنیم این گزاره ها واقعاً بدیهی‌اند.

    چه تفاوت هست میان مهاجرت از روستا به شهر، ازشهرستان به پایتخت و از پایتخت به شهری در کشوری دیگر؟

    این سئوال، شاید به خلاف ظاهرآن، جدی است.

    ملاک چیست که هجرت از بلوچستان به آذربایجان عادی است، اما از آذربایجان به ترکیه فرارمغزها محسوب است؟

    پاسخ این است: مرزهای ملی؛ اینجا به اصل مطلب می‌رسیم:‌ آیا هنوز هم مهمترین خط فاصل میان افراد، مرزهای دولت- ملت است؟

    نه آیا این این مرزها محصولی از زد و خوردها، شکست‌ها و پیروزی‌ها،‌ فروپاشی امپراطوری‌ها،‌ جنگ‌ها،‌ شورش‌ها،‌ انقلاب‌ها،‌ الحاق‌ها و تجزیه‌ها، و فی‌النهایه رقابت‌های صرفاً مبتنی بر زور [تغلب] بوده است و کماکان در تغییر ؟‌ گاه گمان می کنیم که وطن به این معنی از ازل بوده و تا ابد هم باقی است، در حالی که دولت- ملت- که یک پدیده دست‌ساز مدرن است، یک درجه از رشد و تحول جوامع بشری بوده است و اصالتی ندارد.

    هر چند ملل تاریخی چون ایران و مصر و چین، که میراث‌خوار امپراتوریهائی با همین نام‌هایند، استعداد اندکی برای ماهیت صناعی این صناعت داشته باشند.

    تأکید بر تفاوت ملل، بیشتر از سوی طبقه سیاسی بعدامپراتوری و در جهت منافع خاص او، یا از سوی نوسازان سیاسی به عنوان تدبیر توسعه بوده است.

    در قدیم و حتی حال، در میان غالب مردم معنای وطن همان زادگاه است.

    عادتاً یک عرب بصراوی و یک ترک استانبولی هیچیک کرکوک را وطن خود ندانند، چون از لحاظ قومیت،‌ زبان، فرهنگ و...

    با آنها احساس تفارق می‌کنند.

    این که از حیث بعضی قرارهای هماره دستخوش حوادث، بصره با کرکوک یک کشور، یک وطن شمرده شده و استانبول نه،‌ مشکلی نیست.

    لذا، آنچه به شیوه‌ای سیاسی وطن خوانده شود، صرفاً در قالب گفتمان حاکمیت سیاسی معنی می یابد و البته این در نگاه بسیاری که- به گونه ای متناقض نما گاه به دلیل سطح پایین دانش و بینش و گاه به دلیل سطح بالای آن- فارغ از این گفتمان و تبلیغات آن زیست می‌کنند بی‌اثر است.

    ترک دیاری که نجم الدین و جلال‌الدین ازآن سخن می گویند، ترک بلخ و ری (یعنی زادگاه) است از آن که درآمدی، اصفهان و نجف و انقره و شام فرقی نمی‌کند.

    وطن کجاست اگر خروج از وطن قبح اخلاقی یا غبن نوستالژیک داشته باشد،‌ وطن به معنای زادگاه است.

    چون نه من حیث وجدان و نه من حیث عادت، ضرورتاً، حلقه‌ای میان اجزای یک Nation-State نیست.

    دولت- ملت یک گزل‌شافت است [جامعه] نه یک گمین‌شافت [جماعت] و گزل‌شافت اجتماع سودپیوند است نه مهرپیوند.

    اگر قرار باشد حلقه های مبتنی بر مهر کسی را در جائی نگه دارد،‌ همان روستا یا وطن مألوف است، یعنی جایی که به آن انس دارد.

    وقتی از آن خارج شد و مثلاً به یک پایتخت قدم گذارد، دیگر وارد یک فضای سودپیوند شده است،‌ پس مهاجرت در پی منافع از آنجا به بعد هم قبحی ندارد.

    به علل مختلف، از جمله توسعه اقتصاد فراملیتی، توسعه ناامنی های فراملیتی، توسعه سوپر مارکت فرهنگ جهانی، توسعه نهادهای مدنی فراملیتی و...

    پدیده دولت علی‌الدوام صلابت و اصالت خود را از کف فرومی‌نهد.

    منافع و نیز مضار مشترک کشورهای جهان را به سوئی سوق می‌دهد که در حکم ایالات‌ متحده منطقه یا قاره خود باشند.

    این سان، در پیمان‌های منطقه‌ای، مهاجرت از کشوری به کشوری، شبیه مهاجرت در داخل یک کشور محسوب تواند شد.

    "جهان بودگی به یک معنا عبارت است از آگاهی افزاینده نسبت به جهان به عنوان یک کل، از مظاهر این آگاهی شکل‌گیری انگاره‌های هویتی در ربط با عرصه جهانی است." فراموش نکنیم تاکید بر عنصر ملیت، اگر بر یک زبان، نژاد، مذهب و تاریخ متکی باشد، همچون در آلمان و ژاپن و ایتالیا خطر ایجاد ناسیونالیسم فاشیستی و برتری‌جوئی قومی همراه دارد.

    موسولینی می گوید: "در جامعه‌ای که با هماهنگی و دقت بدن انسان ‌]یعنی در یک نظام فاشیستی] کار می‌کند، هر منافعی و هر فردی در خدمت مقاصد والا و عالی ملت است"؛ و اگر ترکیبی از اقوام، مذاهب، زبان‌ها و گویش‌های مختلف باشد، چنان که در اکثر کشورها اینگونه است، یک قرار تلویحی سیاسی است که، گرچه به دلایل متعدد عجالتاً نمی‌توان و شاید نباید آن را از رسمیت انداخت ولی، دلیلی در کار نیست که خروج از آن خیانت باشد.

    دولت- ملت، از یک سو، داستانی است بافته ضرورت‌های عصر رقابت‌های مابعدامپراطوری؛ یک پروژه ملت‌سازی، تا دولت‌های متعدد معنا و محمل پیدا کنند؛ تا مالیات پروس به واتیکان نرود، تا ناپلئون شاه ایتالیا نباشد، تا عثمانی‌ها و روسها بر سر بالکان نزاع نکنند.

    و از سوی دیگر یک صوابدید نوسازانه است، تا امنیت واحدی برآید، و هویت ثابتی پای‌دارد، و موتور توسعه سرعت گیرد.

    بخشی از این به منفعت طبقه سیاسی راجع است و قسمی به مصلحت حامیان نوسازی، که هر دو تابع زمان است و چه بسا عوض شده یا نیازمند تغییر باشد.

    با این وصف‌ اما، دشوار می توان فهمید که عالمان با کدام استدلال چنین مهاجرت‌ها را تخطئه توانند کرد؟‌ خصوصاً هنگامی که یگانه شدن جهان با سرعتی پیش می‌رود که اگر قرار است کسی را در حوزه فیزیک، موسیقی، شهرسازی، اخلاق یا هر چیز دیگری تولیدی باشد،‌ در هرکجا که باشد آثار آن از طریق شبکه اطلاع‌رسانی به همه جا خواهد رسید.

    به تعبیر دیگر، گرچه ممکن است ایده آل یک دولت جهانی نوعی اتوپی‌گرایی محال به نظر آید، لیک با حفظ مرزهای سیاسی حتی، فرهنگ و اقتصاد برای خود جهانی یگانه‌ به‌وجود آورده است، و بیش از این بوجود خواهد آورد؛ جهانی که دیگر در آن خودی و بیگانه معنای چندانی نمی دهد.

    از یک سو، هر کس به جایی می‌رود که رفاه بهتر و باروری بیشتر داشته باشد، و از سوی دیگر، آثار و نتایج این باروری کم یا بیش به نقاط دیگر این جهان‌شهر می‌رسد.

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

نگاهی کلی به مسئله‌ی مهاجرت متخصصین ایرانی مهاجرت نخبگان و متخصصان که در ادبیات مربوطه از آن به ((فرار مغزها)) تعبیر می‌شود، نوع خاصی از مهاجرت است که کنکاش در تعاریف و انواع آن، حدود و ثغور تعریف دقیق و جامع آن را به دست خواهد داد. ((اورت لی)) این تعریف را از مهاجرت ارائه کرده است: مهاجرت عبارت است از تغییر دائمی یا نیمه دائمی مسکن، بدون هیچ محدودیتی در مورد فاصله‌ی حرکت و ...

مکتب نگارگری شیراز را می‌توان ام المکاتب نگارگری ایران دانست؛ چون مکتبی است که در آن نخستین نشانه‌های تصویر‌گری ایران به ظهور رسیده و نخستین کتابخانه‌ی مفصل و جامع در روزگار عضدالدوله‌ی دیلمی در سده‌ی چهارم هجری تشکیل شده است. این کتابخانه مسلماً بخشی به نام کتابت خانه و صورتخانه داشته که در آن شماری از هنرمندان ازکاتب و مذهب گرفته تا مصور و محرر و مجلد و غیره به کار کتاب آرایی ...

متن کامل سخنرانی عمادالدین باقی در نشست جبهه مشارکت حوزه شمال تهران در تاریخ چهارشنبه 17 دی 1382 (بخش عمده این گفتار در روزنامه شرق 11/3/1383 و 12/3/1383 به چاپ رسید) این روزها چون فضا، فضای انتخاباتی است عمدتا به یک واقعه پیش رو پرداخته می‌شود و نگاهی که به پدیده انتخابات می شود نگاه لحظه ای است به پدیده ای که قرار است در یک روز معین اتفاق بیفتد و مردم در آن شرکت کنند و تمام ...

طرح مسئله حاشیه نشینی به عنوان یکی از مهمترین مشائل و معضلاتی است که کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه یافته درگیر آن شدهاند. افزایش مهاجرت به شهر ها رشد سریع و گسترده ی جمعیت و عوامل اقتصادی و ... موجب بروز عوارض متعدد شهری شده است که از آن میان میتوان به پدیده حاشیه نشینی و یا همان اسکان های غیر رسمی اشاره کرد. از آن جایی که کارخانجات و موائد زاید جامد شهری و فرودگاه ها ،آلودگی ...

با آنکه جغرافيا نيز مانند اکثر علومي که بشر را در طول تاريخ زندگي وي بر روي کره زمين کمک و هدايت کرده اند، روندي پرنوسان را پشت سر گذاشته و تا کنون که دوره شکوفائي آن است و به جامعه جهاني خدمات ارزنده اي کرده است هنوز تعريف واحدي که مورد قبول محقيقي

مقدمه: تاریخ همواره شاهد ویژگیهای منحصر به فرد ملل و اقوام بزرگ بوده است.هر یک از این اقوام نسبت به جهان اطرافش وارتباطش با این جهان به نگرش های خاص خویش دست یافته است.برای مثال ،یونانیان باستان مبتکران وخالقان بزرگی بودند. آنها به ارزش فردی انسان اعتقادی عمیق داشتند وهمواره حامی آزادی بیان فردی بودند؛ به زیبایی نیز عشق می ورزیدند، زیبایی ای که در جای جای طبیعت رد و نشانش را می ...

قرصهاي معروف اکستازي: مصرف قرصهاي شادي آور، افزايش خطر ابتلا به ايدز با افزايش مصرف قرصهايي توهم زا و انرژي زا چون اکستسي و شيشه و.. در ايران، خطرات مصرف اين مواد بيشتر آشکار مي شود. به گزارش روزنامه گاردين چاپ انگليس بيشتر از 60 درصد از معتادان ب

مصرف قرص های شادی آور، افزایش خطر ابتلا به ایدز با افزایش مصرف قرصهایی توهم زا و انرژی زا چون اکستسی و شیشه و.. در ایران، خطرات مصرف این مواد بیشتر آشکار می شود. به گزارش روزنامه گاردین چاپ انگلیس بیشتر از 60 درصد از معتادان به مواد مخدر در کشورهای آسیایی ناقل ویروس ایدز هستند و این آمار در حال افرایش است. در برنامه امشب دکتر آذرخش مکری روانپزشک و عضو هیات علمی دانشگاه علوم ...

نگارنده: دلیر عباسی نیمه ی اول ماه ربیع الاول 1428هجری قمری، مصادف است با نیمه ی اول اولین ماه ازسال 1386 هجری شمسی که دربردارنده ی دو رخداد مهم تاریخی؛ یعنی ولادت با سعادت پیامبر اکرم(ص) وهجرت آن بزرگوارهمراه با اصحاب گرانقدرش از مکه به مدینه می باشد. در رابطه با ولادت پیامبر اکرم (ص) شاهد برگزاری برنامه های متفاوت از سوی مسلمانان در اقصی نقاط جهان، از مراسمات گرفته تا سرودن ...

-1 تعریف شهر[1] کره زمین در چند ده هزار سال پیش از هر نوع ترکیب ساختمانی که ساخته دست بشر باشد، بجز سکونتگاه های کلبه مانند مجزا از هم خالی بود به تدریج این سکونتگاه های مجزا از هم در قسمت هایی فشرده تر شدند تا به صورت دهکده ها و پس از طی زمان های دراز به صورت شهرها درآمدند. از چند قرن گذشته، شهرها از هسته های سکونتی ساده انسانی به صورت واحدهای بسیار پیچیده درآمدند و امروز آنها ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول