معنی جهانی شدن
جهانی شدن عبارت است از درهم فشرده شدن جهان و تبدیل آن به مکان واحد. جهانی شدن به این معنا حرکتی منحصر به دنیای معاصر نیست، هرچند که یکی از قالبهای جهانی شدن که قالب معاصر باشد به خاطر جهشی که در فرایند درهم فشرده شدن جهان ایجاد کرده است جای شاخص و وجه خاصی دارد. بسیاری از نظریه های کلان اجتماعی با این قالب اخیر یا قالب معاصر جهانی شدن سر و کار دارند. جهانی شدن گرچه به معنی یگانه شدن جهان است اما یگانه شدن را نباید با دو مفهوم وحدت و ادغام اشتباه کرد. رابرتسون چنین تصوری را با تاکید رد می کند.
رابرتسون جهانی شدن را یک فرایند کم و بیش مستقل معرفی می کند که «منطق»، جهت و نیروی محرک خود را دارد. جهانی شدن علاوه بر اینکه یک فرایند است یک چهارچوب مفهومی نیز هست. جهانی شدن به عنوان یک چهارچوب مفهومی از جمله با انگاره نظم یا سامان جهان سرو کار دارد. انگاره نظم جهان (که حرکتهای ضد نظم هم جزیی از آن است) در معنای کلی به عنوان یک چهارچوب مفهومی برای درک مسایل جاری جهان ماست. رابرتسون جهان را به عنوان یک نظام اجتماعی- فرهنگی معرفی میکند و معتقد است که در دوره معاصر جهان از وضعیت «درخود» به سوی وضعیت «برای خود» به پیش می رود.
طی تاریخ عوامل مختلفی جهان را به سوی یگانه شدن به پیش برده اند و جهان را به شیوه های متفاوتی «ممکن بود» یگانه شود. ادیان بزرگ، امپراتوریها، اتحاد ملتها، سلطه جهانی یک شرکت فراملیتی، غلبه پرولتاریای جهانی و قالبهای دیگر هریک «ممکن بود» جهان را به مکان واحد تبدیل کند. از قرن پانزدهم به این سو چیزی که در میان دانشوران غرب به «تحول بزرگ» معروف شده است، تحولی که جامعه فئودالی اروپا را به سوی جامعه سرمایه داری سوق داد، نیروی پویایی عمده جهان است. اما این نیرو هرروز کمتر از پیش به صورت یک نیروی کور عمل میکند. جهانی شدن از طریق فرایندی که رابرتسون آن را خاص شدن عام و عام شدن خاص
می نامد به طور افزاینده ای از جوهر فرهنگ و باز اندیشی سرشار می شود. به بیان ساده تر جهانی شدن را هر روز بیشتر باید در قالب نظریه «اراده گرایانه» (در مقابل جبر گرایانه) توضیح داد.
رابرتسون ملاحظاتی را در باب نظریه نظام جهانی والرستین می آورد. نظریه نظام جهانی والرستین هم واجد برجستگیهای مهم و هم کاستیهای تاسف انگیز است. شایستگی مهم نظریه ی والرستین این است که جهان را به عنوان یک نظام در نظر گرفته است.
این شیوه تحلیل در برابر شیوه های رایج در دهه های 1960 و 1970 که واحدی ملی (دولت- ملت) را پایه تحلیل قرار می دادند ظرفیت بیشتری برای نزدیک شدن به واقعیت دارد. در دیدگاه موسوم به نوسازی، کشورها به صورت تطبیقی در مقایسه باجوامع غربی مورد ملاحظه قرار می گیرند. چنین نگاهی کشورها را دریک رده بندی خطی می بیند که گروهی جلوتر و گروهی عقب تر به صف قرار گرفته اند. گروهی که عقب ترند باید با پیمودن راه گروه اول سعی کنند به آنها برسند. مهم این که یکی از لوازم این مسیر، عرفی شدن جوامع است. رابرتسون همراه والرستین این دیدگاه را بسیار ساده انگارانه می یابدو در این دیدگاه گویی که کشورها مثل دانه های تسبیح هستند که فقط در کنار یکدیگر چیده شده اند و از کنار یکدیگر می لغزند. چنین نگاهی به یک معنا نگاه جماعتی (گمن شفت) به جهان است؛ جهان را به مثابه یک جماعت
می بیند نه یک جامعه. رابرتستون ضمن آنکه وجوه جماعتی جهان را در برخی جهات (دولت- ملتها) انکار نمی کند بر وجوه جامعه بودگی آن نیز تاکید می ورزد.
رابرتسون دراین قسمت به یکی ازکاستیهای نظریه نظام جهانی اشاره می کند و ایراد می گیرد که والرستین جهان را در درجه اول به عنوان نظام مبادله سرمایه داری تصویر کرده است. دراین نظام که براساس مبادله نامتناظر شکل گرفته است کشورها در یک سلسله مراتب پلکانی برحسب پیرامون مرکز جای گرفته اند. در این نظریه، واحدهای نظام به ویژه واحدهای پیرامونی همزمان به اجزاء تحت سلطه مرکز و چرخ و دنده های نظام کاهش داده می شوند. رابرتسون برخلاف والرستین برای تمام واحدهای نظام در حدود معین قایل به استقلال است.
کاستی دیگر نظریه نظام جهانی این است که برای فرهنگ نقش تبعی و فرعی قایل است. البته والرستین چنان که رابرتسون می گوید در نوشته های اخیر خود به نقش فرهنگ توجه بیشتری کرده است اما این دیدگاه همچنان به فرهنگ عمدتا از زاویه ایدئولوژی طبقه مسلط نگاه می کند. رابرتسون برای فرهنگ استقلال نسبی قایل است. یکی از وجوه فرهنگ پیش انگاره های مربوط به نظم جهان یا سامان جهان است. رابرتسون می گوید نمی توان پذیرفت که پیش انگارههای کشورهای مرکز شده باشد، رابرتسون جهان را عرصه تکثر می داند که در آن تعاریف گوناگونی از وضعیت جهانی وجود دارد. به این ترتیب تعاریف تمدنی، ملی، قومی، قاره ای و تعاریف گوناگون دیگر در رجوع به «وضعیت جهانی- بشری» در کنار یکدیگر وجود دارند. این تکثر باید تابع اصل ارزشمندی تنوع فرهنگی و این فکر باشد که تنوع فرهنگی برای واحدهای نظام واجد خیر است.
جهان بودگی
جامعه شناسی کلاسیک در آغاز رشد خود، که با مرحله جهش در جهانی شدن همزمان بود، به مسئله جهان و جهان بودگی توجه کرد. نظریات سن سیمون، اگوست کنت و مارکس گواه این امر است. اما این توجه دیری نپایید و به زودی جامعه شناسی چشم اندازش را در مرزهای ملی محبوس کرد. رابرتسون می گوید جامعه شناسی که دوره حساس رشدش با تحکیم مرزهای ملی همزمان شد نتوانست به ابزاری مجهز شودکه برای نگریستن به مسایل جهانی بدان نیاز است. بنابراین تنگنای مرزهای ملی چشم انداز جامعه شناسی را نیز محدود کرد و نظریه های نوسازی محصول این نگاه کوته بینانه است. بر همین اساس نگاه رایج در نظریه های اجتماعی به مسائل مهم جهان، مثل مسئله مدرنیزه شدن، تجدد، تمدن و فرهنگ از منظر بسته جامعه ملی است. این در حالی است که در نظام جهانی معاصر تمام مسایل درونی جوامع ملی تحت الزامات جهانی شکل می گیرد. حتی انگاره های هویت ملی و سنت ملی تحت الزامات جهانی است. همه مسائل مربوط به تحول بزرگ از جمله مسایل مربوط به عبور از جامعه مکانیکی به جامعه ارگانیکی، از جامعه فئودالی به جامعه سرمایه داری، از وضعیت جماعت (گمن شفت) به وضعیت جامعه (گزل شفت)، از جامعه مبتنی بر شئون به جامعه مبتنی بر قرارداد همه طی دهه های اخیر به صورت جزیی از مسئله جهانی درآمده است. در دنیای جهانی شده کنونی منبع عمده ارجاع جهان بودگی است. جهان بودگی زیر بنای اقتصادی را نیز دربرمی گیرد اما به آن تقلیل نمی یابد.
جهان بودگی و فرهنگ جهانی
جهان بودگی به یک معنا عبارت است از آگاهی افزاینده نسبت به جهان به عنوان یک کل، ازمظاهر این آگاهی شکل گیری انگارههای هویتی دررابطه با عرصه جهانی است. جهان بودگی در زمان ما به یک گفتمان عمومی تبدیل شده است و به صورت جزیی از فرهنگ جهانی درآمده است. اگر واحدهای کوچکی چون دولتهای ملی برای خود فرهنگی دارنددلیلی نداردکه جهان به عنوان یک واحدبزرگ فرهنگیخاص خود نداشته باشد.فرهنگ جهانی ازجمله فرهنگی است که باپدیده جهان بودگی مرتبط است. انگاره مربوط به اساسا چنین انگاره ای از نظم جهان دارد: سلطه از سوی مرکز، مقاومت از سوی پیرامون. در سوی دیگر، انگاره های رمانتیک از نظم جهان بر یگانگی نوع بشر تاکید می کند.
در نگاه به وضع جهان دو دیدگاه نسبی گرایی و جهان گرایی را روی یک محور فرضی میتوان دوقطب مقابل هم به شمار آورد. درنسبی گرایی یا تکیه برنقد شالوده گرایی وکل گرایی هرگونه وجه عام برای جهان نفی می شود. در جهان گرایی تنها بر وجه عام جهان تاکید می شود. در دیدگاه نخست بر وجه خاص و در دیدگاه دوم بر وجه عام تکیه می شود. موضع رابرتسون در برابر این دو دیدگاه رابرتسون را درباره گوناگونی فرهنگی از یک سو و یگانه شدن فرهنگی از سوی دیگر مشخص
می کند. عام گردانیدن خاص و خاص گردانیدن عام نیروی پویایی جهانی شدن را تشکیل می دهد. بخش عمده این مسئله، به مفهوم ساده، این است که چگونه وجه جهانی یا جنبه های کلان زندگی با وجه محلی یعنی جنبه های خرد زندگی انطباق
می یابد. به این ترتیب بنیاد گرایی و ملی گرایی مقاومت در برابر جهانی شدن نیست بلکه عموما به منزله برگردان وجوه کلان زندگی به زبان بومی است. بومی کردن خود محصول تجدد و جهانی شدن است و مناسبات گسترده فرهنگی و جهانی مشوق بنیادگرایی و اصل گرایی است. رابرتسون درست برخلاف هانتینگتون که این پدیدهها را جلوه ای از برخورد تمدنه ا به شمار می آورد آنها را وجوه ضروری از تعامل تمدنها می شمارد.