مقدمه اول: هر شئ در خلقت خویش هدفی را دنبال می کند.
دلیل این امر این است که خداوند متعال حکیم است و هیچ گاه خالق حکیم کار بیهودهای انجام نمیدهد چرا که آفریدن یک موجود که هدف مشخصی را دنبال نمیکند، مصداق بارز کار لغو و بیهوده است.
خلاصه مقدمه اول این است که هر موجودی دارای یک هدف نهایی است که برای آن آفریده شده است و آن موجود به دنبال رسیدن به هدف مزبور می باشد.
مقدمه دوم: اسباب و مقدمات رسیدن به هدف نهایی و کمال نهایی برای هر موجود فراهم شده است.
دلیل مقدمه فوق این است که اگر خداوند متعال موجود هدفمند را بیافریند اما اسباب وسایل و مقدمات رسیدن به هدف مزبور را برای آن، خلق نفرماید به یکی از سه دلیل زیر مربوط می شود که هر سه دلیل باطل هستند: 1- اولین دلیل این است خداوند متعال- نعوذ بالله- نمیدانسته موجود مزبور به چه وسایلی نیازمند است به عبارات دیگر این قول مستلزم نسبت دادن جهل به خداوند است در حالی که دلایل عقلی و نقلی بر خلاف آن گواهی می دهند و بر عکس خداوند متعال را علیم مطلق می دانند.
2- اگر خالق حکیم از اسباب مزبور آگاهی داشته باشد، اما توانایی ایجاد این اسباب را نداشته باشد باز هم می توان تصور کرد که خالق مزبور در عین اینکه یک موجود هدفمند را آفریده از آفریدن اسباب و وسایل مال وی عاجز باشد.
به بیان دیگر یکی از لوازم فاسد این قول نسبت دادن عجز به خدوندی است که بر طبق دلایل عقلی و نقلی بر همه امور توانا است.
3- در این میان فرض دیگری وجود دارد و آن این است که خداوند متعال درعین علم و قدرت بر آفریدن اسباب مزبور باز هم از فراهم نمودن آن اسباب،خودداری میفرماید.
این فرض نیز مستلزم نسبت دادن صفاتی- همانند بخل، تنگ نظری و...
_ به خداوند است، درصورتی که به گواهی عقل و نقل خداوند متعال دارای اسماء و نیکویی است که هر گونه صفت منفی را از ساحت مقدس وی طرد می نماید.
نتیجه این که هر شی دارای یک هدف نهایی است که فلسفه خلقت آن را تشکیل می دهد و اسباب رسیدن به هدف مزبور نیز برای وی فراهم شده است.
البته منافاتی ندارد یک شئ به دلایل دیگری از رسیدن به هدف نهایی خویش باز بماند.
به عنوان مثال یک جنین پیش از تولد بر اثر یک بیماری سقط شود و از ادامه مسیر باز بماند ونیز سخن ما بهای معنی نیست که همه اشیاء الزاما به هدف مزبور نایل می شوند چرا که این امر صرفا یکی از امور و قوانینی فراوانی عالم هستی بر اساس آنها اداره می شود و ممکن است در برخورد با قوانین و سنن برتری در عمل رنگ ببازد اما اجمالا هر نوع از انواع موجودات دارای هدفی است واسباب رسیدن به هدف مزبور برای وی فراهم شده است و اگر مانعی پیش نیاید به آن هدف نایل می شود و همین مقدار برای پیش برد بحث ما کفایت می کند.
محبت واژه محبت در موارد متعددی در قرآن کریم آمده است اما در یک جای قرآن این واژه با تاکید خاصی استفاده شده که بر شدت که محبت دلالت دارد: «قد شغفها حبا[1]» آیه شریفه عشق روز فزون زلیخا نسبت به یوسف (ع) را با تعبیر فوق بیان می فرماید.
شغاف در کتب لغت به معنای غلاف قلب آمده است[2].
بر این اساس قران کریم حب یوسف را به غلاف قلب تشبیه کرده که زلیخا را در بر گرفته و تمام مشاعر او را غرق تماشای خود نموده است.
البته این واژه به معنای هست قلب نیز به کار رفته[3]؛ بر این اساس معنای آیه شریفه این است که حب یوسف تا هسته قلب زلیخا نفوذ کرده و تمام لایههای قلب او را در نوردیده و تا دل قلب او نفوذ کرده است.
به نظر می رسد این تعبیر از محبت همان معنایی را به ذهن آدمی متدبر میسازد که عرف مردم از واژه عشق مد نظر دارد.
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کام همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم بهطربحملمکنسرخیرویمکهچونجام خون دل عکس برون می دهد از رخسارم پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تغا درین پرده جز اندیشه او نگذارم دیده بخت به افسانه او در خواب کو نسیمی زعنایت که کند بیدارم چون تو درگذر ای یار نمیارم دید با که بگویم که بگوید سخنی ز یارم دوشمیگفتکه حافظمهرویستو رویا بجز از خاک درش با که بود بازارم[4] واژه قلب در قرآن کریم به معنای جان است ومنظور از آن قلب مادی نیست که به صورت یک قطعه گوشت صنوبری در سمت چپ سینه پمپاژ خون را بر عهده دارد.
بنابراین شغاف قلب را نیز بایستی بر همین اساس معنا کرد؛ توضیح مطلب اینکه نفس انسان را می توان به سه مرتبه ذات، صفات و افعال تقسیم کرد.
در این میان ذات منشاء صفات است و صفات منشاء افعال می باشند.
بنابراین جمله "قد شغفها حبا" را می توان به این صورت ترجمه کرد که: حب یوسف افعال و صفات زلیخا را پشت سرنهاده و ذات او را تسخیر نموده است و معنای عشق نیز چیزی جز این نیست که محبت معشوق تمام هستی عاشق- یعنی ذات و صفات و افعال- را به تصرف خویش درآورد: «انا الملوک اذا دخلوا قریه افسبدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلک یفعلون» همانا فرمانروایان چون به سرزمینی وارد شوند آن تخریب می کنند و بزرگی آن را به بردگی می گیرند و شیوه همیشگی آنان چنین است" مودت یکی از واژه هایی که در قرآن کریم مترداف محبت و دوستی به کار رفته مودت است ود، وداد به عنوان مصدر از ریشه «و- د- د» به کار می روند.
عنایتی که واژه ود و مشتقات آن وجود دارد آن است که مودت به محبتی اطلاق می شود که همراه تمنی و آرزو باشد.
به همین دلیل است که ودود یکی از اسماء حسنی الهی است که بر وزن فعول و در معنای مفعول به کار می رود چرا که خداوند متعال محل آرزوها و آمال همه موجودات است و کاروان هستی به تمنای وصال او زنده است.
خلت خلت نیز در قرآن کریم در مواردی به کار رفته و به معنای صداقت و نیز محبتی اطلاق می شود که در قلب نفوذ کند و در باطن آن نفوذ نماید.
«الصداقه و المحبه التی تخللت القلب فصارت خلاله ای فی باطنه» خلت به معنای فقر محض و نیز دوستی اختصاصی (الصدیقالمختص) به کار می رود.
ملاحظه می کنید که خلت نیز همان معنایی را افاده میکند که از کلمه عشق در عرف اراده میشود.
با این وجود قرآن کریم استعمال کلمه عشق خودداری نموده و کلمه خلیل را به جای معشوق و امثال آن به کار برده است.
احسان و محبت نامحدود عواطف انسانی هر قدر دامنهدارتر و گسترده تر باشد افراد بیشتری را در برمیگیرد.
مهر و رحمت در اعماق جان تنگدلان نفوذ نخواهد کرد لذا احسان این گروه جنبه تعمیم ندارد که افراد جامعه را از هر دسته وگروه مشمول محبت و نیکی خود قرار دهند، هرگز چنین مهر و رحمتی به رحمت خداوندی نزدیک نیست.
مردی درحضور امام حسین (ع) گفت: «ان المعروف اذا اسدی الی غیر اهله ضاع.
فقال (ع): لیس کذلک ولکن تکون الصنیعه مثل وابل المطر فیصیب البر و الفاجر «ان المعروف اذا اسدی الی غیر اهله ضاع.
فقال (ع): لیس کذلک ولکن تکون الصنیعه مثل وابل المطر فیصیب البر و الفاجر اگر به نا اهل نیکی شود، ضایع میشود حضرت فرمود: این طور نیست نیکی کردن مانند باران تند و شدیدی است که به همه جا میبارد و چمن و شوره زار نمیشناسد» حضرت سجاد (ع) به فرزندش امام محمد باقر(ع) توصیه میکند که از احسان نیکی نسبت به هیچ فردی دریغ نورزد و در حد توانایی خود این وظیفه اخلاقی و انسانی را نسبت به تمام افراد بشر انجام دهد.
«یا بنی افعل الخیر الی کل من طلبه منک فان کان من اهل فقد اصبت موضعه و ان لم یکن من اهله کنت انت من اهله» فرزندم هر کس تقاضای خیر و نیکی از تو نماید از احسان و نیکی درباره او دریغ مکن زیرا اگر تقاضا کننده لایق و شایسته آن نیکی باشد تو به واقع و حقیقت دست یافتهای و اگر او شایستگی آن را نداشته باشد، تو در پاسخ مثبت به تقاضای او مراتب بزرگواری و شایستگی خود را ابراز داشتهای.» سرور آزادگان جهان حیسن بن علی (ع) طی گفتار نغز و شیوایی مردم را به نیکوکاری فرا میخواند اینک ترجمه و شرح آن گفتار: «ای مردم!
به بزرگواری و جوانمردی بگرایید!
برای گره گشایی از کار فروبسته درماندگان بشتابید زیرا در نیکوکاری سود بسیار است.
ای مردم!
سعادت و رستگاری را از راه خدمت به بندگان خدا به دست آورید.
شما که توانایی دارید، بر دل دردمندی مرهمی نهید، مبادا کاری کنید که به او اهمال و سستی در کار نیک دیگران به بدگویی شما زبان بگشایند و به مهملی و بی ثمری متهم شوید اگر ناتوان و از پا افتادهای را یاری کردید و او از نیکی و محبت شما سپاس گذاری نکرد آزرده خاطر نشوید و از احسان و نیکی خود دلسرد نگردید؛ زیرا خداوند کریم پاداش عظیمی به شما عطا خواهد فرمود و نعمت های بیکرانش را به شما ارزانی خواهد داشت.
این خود بزرگرترین بخشایش و نعمتی است که خداوند شما را از نعمتها بهرمند ساخته و گروهی را نیازمند شما گردانیده است؛ سزاوار نیست که حرص و آز پیشه کنید؛ زیرا اگر تمام نعمتهای پروردگار را بدست آورید برای رفع نیاز محرومان و آسایش دردمندان آستین جوانمردی بالا نزنید خداوند نعمتهایی را که به شما ارزانی داشته مبدل به رنج و درد خواهد کرد و شما را به خاکستر مذلت خواهد نشانید تا مصایب و محرومیتهای رنجدیدگان را بچشید.
چه فرح افزاست اگر دل شکسته از پا افتاده ای را به دست آورید اگر شما رادمردان عالی قدر باشید میان مردم به نیکی و نیک نامی شهره میشوید و هنگامی که از برابر آنان می گذرید به جای نفرت و خشم با دیدهای سپاسگذار به شما خواهند نگریست.
چه بسیار از همین نیازمندان در روز رفاه و بینیازی خویش به شما پاداش نیک خواهند داد.
اگر نیکوکاری به سیمای انسانی درآید و شما صورت درخشان و زیبای او را بنگرید خواهید دید جوانی زیبا و دل فریب است که به قلب شما شادی می بخشد و اگر ممکن بود که بدیها و بدکرداریها جلو دیدگان شما پدیدار شود بیشک او را با چهرهای عبوس و نفرت انگیز مینگریستید که چشمهای خویش را از مشاهده قیافه نامیمون و پلید او فرو می بستید.
ای مردم سخاوتمند و بخشنده باشید!
کرم و جوانمردی پیشه کنید تا سیادت و سروری یابید زیرا هر کس به خل و امساک گراید پست و ناچیز و بی مقدار خواهد گردید.
بخشندهترین مردم کسی است که به نیازمندی که قادر بر پاداش دادن نیست بذل مال کند و بزرگترین مردم با گذشت، جوانمردی است که با داشتن قدرت خطاکاران را بخشاید و بزرگوارترین خویشاوندان کسی است که از دل جویی و تفقد نسبت به بستگان خود غفلت نکند هرچند آنها پیوند علاقه و محبت را قطع نمایند.
اگر شما این چنین بزرگوار و بخشنده باشید درخت پرمنفعتی خواهید بود که ریشههایتان از خیر و برکت سیراب میشود و شاخههای سعادت و نیکبختی از وجودتان سر بر خواهد کشید و بر دیگران سایه خواهد افکند و میوههای شیرین و گوارای آن کام بینوایان را شیرین خواهد ساخت.
هر نیکمردی در عمل خیر و خدمت به خلق شتاب کند فردای آن روز خیر و برکتی به او میرسد که هرگز انتظار آن را ندارد و اگر تنها برای جلب رضای پروردگار دست حاجتمندی را بگیرد خداوند مهربان و کریم در روز نیازمندی شما را یاری میکند و حوادث ناگوار را از جان شما دور می سازد.
ای مردم هر کدام از شما از دل خسته جانی بار اندوهی را بردارید خداوند متعال زنگار غم و تیرگی دنیا و آخرت را از آیینه دل شما می زداید و نیکی و نیکوکاران را پاداش می دهد زیرا خداوند بزرگ نیکوکاران را دوست می دارد» احسان ونیکی منحصر به بذل مال و رفع آلام دردمندان و گره گشایی از کار دیگران نیست بلکه بخشش و کمک معنوی و اصلاح اخلاق و صفات درونی آنها از احسانهای مالی عالیتر و گرانبهاتر است.
بنابراین اگر کسی دست گمراهان را بگیرد و از در راه فساد و تباهی و گمراهی بالا آورد و در محیط پر نور حقیقت رها سازد بزرگترین نیکی و احسان را در حقشان کرده است و از نظر اسلام، عالیترین و پرارزشترین نوع نیکی و احسان همان یاری منحران و نجات غرق شدگان در منجلاب فساد و بدبختی است.
سرچشمه اختلاف آیا هیچ اندیشیدهاید که سرچشمه اختلاف و تشتت درمیان انسانها چیست؟
و چرا جنگ هفتاد و دو ملت در میان بشریت درگرفته و آنها را به گروههای متخاصم تبدیل کرده است؟
و حتی چرا در میان پروان یک شخصیت آسمانی این همه اختلاف و جدائی بوجود آمده و آنها را از رسیدن به وحدت بازداشته است؟
یا اگر جائی عدهای با نیت اولیه خدمت و انجام کار مثبت دور هم جمع شده و گروه و انجمن و حزب وسازمانی...
را تشکیل می دهند چرا پس از اندک مدتی اختلافات شروع شده و همان افراد متحد دیروزی به گروهی متخاصم امروزی تبدیل می شوند؟
این مسئله تا آنجا پیش می رود که عدهای از هر گونه کار گروهی وحشت داشته و از بیم اختلافات محتوم بعدی از هر نوع کار دسته جمعی پرهیز میکنند.
ریشه آن وحشت و این پرهیز را در کجا باید جستجو کرد؟
گرچه گاهی اختلاف درمیان انسانها ناشی از عوامل فکری و اختلاف در تشخیص است ولی این نوع اختلاف با رجوع به موازین عقلی و منطقی و تسلیم به حق به سهولت قابل حل بوده و هرگز منتهی به مخاصمات و درگیریها و تشتتها نمیگردد.
به آنچه سبب می شود اختلاف و تشتت درمیان انسانها حکومت کند ناشی از اسارت آنها در قید انواع خودخواهی و تعصبات و عقدههای منشعبه از خودخواهی است.
وقتی هر کس درعالم خود به اسارت افتد و بر حول محور خود بچرخد و حاضر نشود ازخودخواهی خود به نفع حق و حقیقت صرف نظر نموده و قبه خضوع در برابر حق بپردازد در این صورت نه تنها اختلاف امری خلاف انتظار نیست بلکه کاملا طبیعی و قهری هم هست.
اگر با دیده کنجکاو در مباحث و مناظرات و گفتگوها نظر شود معلوم خواهد گردید که در اغلب موارد اگرچه ظاهرا بحث و گفت و گو به نیت روشن شدن حقیقت آغاز می شود اما عملا در مسیر خود تبدیل به منازعه بین خود می شود و به همین جهت غالبا به نتیجه مطلوب نیز نمی رسد.
امام خمینی در یکی از سخنرانی های خود فرمودند: اگر تمامی انبیاء را در این شهر جمع کنند کوچکترین اختلافی با هم پیدا نمی کنند زیرا که آنها از دام خود رستهاند.
کسانی که قبل از تربیت نفس بفکر تشکیل گروه و انجمن و حزب و امثال آن میافتند در کل چیزی جز تشتت و پراکندگی و شکست بهرهای نصیبشان نمیشود تا آنجا که غالبا نه تنها خدمتی توفیق پیدا نمی کنند بلکه به جهت همین اختلاف نیز وارد می کنند که نمونههای آن کم نیست.
بنابراین شرط لازم برای اینکه یک کار گروهی و اجتماعی به نتیجه مطلوب برسد در نتیجه در درجه اول این است که افرادی که در چنین امری شرکت می کنند بخصوص آنهایی که در راس قرار می گیرند لااقل تا حدی از خودخواهیهای خویش دست کشیده و به مراتبی از وارستگی نائل آیند وگرنه حزب و سازمان و انجمن و امثال آن وسیله ارضاء خودخواهیها و درنتیجه عرصه تعارض و تخاصم خودها خواهد شد و بقول سعدی: شد غلامی که آب جو آرد آب جو آمد و غلام ببرد اصولا پیروی از حق و خضوع در برابر حقیقت بخصوص در مواردی که با خودخواهی انسان معرض شود بر خلاف آنچه که غالبا تصور یا ادعا می شود از سختترین امور است.
یعنی گرچه هر انسانی در مقام لفظ خود را تسلیم در برابر حقیقت و یا جوینده حق معرفی میکند و حاضر نیست ننگ گریز از حقایق و عقل و منطق را بپذیرد اما در عمل بسیار نادرند کسانی که در هر شرایطی در برابر حقایق خاضع باشند و از راه و رسم حق پرستی عدول ننمایند و اگر بپذیریم که اولین گام در راه کمال و رستگاری حقیقت جوئی و حق پرستی است و هیچ امر دیگری به این اندازه در سعادت و تکامل انسان منشا اثر نیست (تا آن جا که خداپرستی نیز مشروط به آن است) دراین صورت می توان به نقش خودپرستی در نیل به سعادت دنیوی و اخروی پی برد.
تاثیر منفی خودخواهی در پیوند دلها آثار اسارت در خود در درون انسان محبوس و محصور نمیماند.
بلکه در اعمال و رفتار و حرکات و حتی نگاههای ساده او و بخصوص درحالات روحی او منعکس و نمایان می شود و چون روح بیآلایش از مشاهده آثار نقص و اسارت در عوالم حیوانی گریزان است لذا درک آن آثار به بیننده حساس و بیدار را آزار داده و در مراحلی حتی تا مرحله نفرت و بیزاری قبلی نیز پیش میبرد تا آنجا که این احساس بیزاری در مواردی ادامه تماس و برخورد با این قبیل افراد را سخت و دشوار می گرداند.
بخصوص در افرادی که به علت پاکی و بیآلایشی و برخورداری از حساسیت روحی لازم قبلی آگاه و هشیار دارند مشاهده این آثار بشدت زجرآور و آزار دهنده است و طبیعی است که با وجود چنان آثاری در اعمال و حالات یک فرد هرگز نمیتوان به ایجاد رابطه قلبی با او پرداخت و محبت را بدل راه نداد.
انسان ظاهر بین می پندارد که اگر صورت ظاهر اعمال خود را چنان بیاراید که ظاهرا بوی خودپرستی از آن به مشام نرسد توانسته است سرپوشی بر آلودگی روحی خود گذارد و دیگران را از ماهیت درونی خود غافل نگهدارد.
غافل از اینکه انسان علاوه بر عقل و حواس ظاهری خود حواس دیگری در پشت پرده ظواهر دارد که اگر حساسیت آنها را از دست ندهد قادر است به ادراک واقعیاتی نائل آید که از دیده عقل و حواس ظاهر پنهان است.
این حواس درونی در قبال نقصهای روحی و معنوی حساس است و در برابر نوسانات و تغییرات بوجود آمده در حال معنوی دیگران بیتفاوت نیست.
این حساسیت در دلهای پاک و بخصوص در صاحبان بصیرت و معرفت آنانکه از آلودگیهای روحی منزه و از هشیاری قلبی برخوردارند، بحد کمال ممکن خود میرسد.
از این رو آثار سوء گرفتاری در دام خود ولو در مراحل ظریف و حساس از دیده تیز بین آنها مخفی نمانده و شخص ارزش خود را (علی رغم ظاهر آرائیها) در نظر آنها بهمان نسبت از دست میدهد.
از این واقعیت هم که بگذریم ممکن است گاهی افرادی با زرنگی و تردستی خاصی به پنهان ساختن آثار خودخواهی و جلوگیری از ظهور آن در اعمال و رفتار بپردازند و اثرات شوم آن را در اندرون خود محبوس گردانند و احیانا خود را در ردیف وارستگان قلمداد کنند اما این صحنه سازیها هرگز برای همیشه نمیپاید و دیر یا زود بخصوص در تماسهای مداوم در شرایط گوناگون- بالاخص در حالات ناخوداگاه- آثار آن در حالات و اعمال شخص ظاهر می شود در این صورت است که با وجود ظهور آن همه نقص روحی امکان هر گونه ارتباط قلبی و ایجاد محبت واقعی از بین می رود زیرا به طوری که گفتیم روح انسان درالت سلامت فطری در برابر نقصهای روحی حساس بوده و به تناسب بیداری و هشیاری از آن گریزان است.
نگاه های آمیخته با خشونت حیوانی و حالات روحی نامطبوع و آزار دهنده در افراد خودخواه به تنهایی مانع هر گونه ارتباط قلبی و پیدایش محبت واقعی است.
این قبیل افراد بدلیل اینکه تمام توجه خودآگاه و ناخودآگاهشان را به درون حصار خود معطوف است نمی توانند توجهات قلبی خود را از دایره تنگ خود آزاد ساخته لذا هیچ راهی بسوی دلها نداشته و هرگز نمی توانند به برقراری ارتباط حقیقی انسانی که همانا ارتباط قلبی بر اساس محبت است بپردازند.
دو شرط اساسی ایجاد محبت: - وارستگی از خود (از بین بردن خودخواهی در درون خود) - غلبه بر امیال حیوانی برای پیدایش محبت قلبی بین هر فرد با فرد دیگر دو شرط اساسی وجود دارد که یکی مربوط به خود آن فرد و دیگری مربوط به طرف مقابل است.
آنچه مربوط به طرف مقابل است این است که این شایستگی در او وجود داشته باشد که دلهای پاک بتوانند او را دوست بدارند و به او علاقه پیدا کنند.
اساسیترین شرط برای حصول این شایستگی وارستگی از خود است زیرا دراین صورت است که به علت برطرف شدن حایل سنگین خودخواهی و توجه به خود تجلیات روح آزاد از قیود او به عالم خارج جریان یافته و هر بینندهای را بسوی خود جلب و جذب می نماید.
شرط دیگر مربوط به خود آن فرد است که باید توانایی درک تجلیات روحی و جمال معنوی را داشته و بتواند جلوهی زیبائی را درتجلیات روح آزاد از قیود مشاهده و درک نماید و این امر نیز جز با دلی که غلبه امیال حیوانی دیدهاش را نا بینا نکند و حواس درونی را از کار باز ندارد میسر نیست.
یعنی هر چه روح انسان از آلایشهای حیوانی منزهتر و دل از آثار خود و خودخواهی خالیتر باشد، بهمان اندازه حساسیت در قبال زیبائی معنوی و تجلیات روحی بیشتر و افزونتر است.
پس هر نوع ارتباط قلبی و برقراری محبت واقعی و علاقه معنوی بین انسانها منوط به آزادی آنها از قید خود است که هر چه این آزادی بیشتر و کاملتر باشد این پیوند نیز کاملتر و عمیقتر خواهد بود تا آنجا که ممکن است این ارتباط معنوی تا مرحله اتحاد قلبی نیز پیش می رود.
بنابراین پیدایش الفت روحی کار سادهای نیست تا با یک توصیه یا با یک آرزو یا انتظار و توقع ایجاد شود بلکه برای خود مبانی اساسی دارد که تا این مبانی ایجاد نشود چنان پیوندی بوجود نمیآید و اگر هم بهر علت وجود پیدا کند دوام و ثبات نخواهد داشت.
از آنچه گفته شد می توان دریافت که در سایه خودخواهی نه تنها دلها به هم نمیرسند بلکه از هم فاصله گرفته و از یکدیگر جدا می شوند و این جدائی ممکن است به تناس شدت و ضعف خودخواهی تا مرحله دفع و انزجار قلبی نیز پیش رود.
از این رو در نتیجه حکومت خودخواهی انسانها از لذت پیوند بین قلوب محروم و از آثار پر خیر و برکت ظاهری و باطنی آن بینصیب میمانند.
در روایتی از حضرت رسول اکرم (ص) نقل شده است: برترین پیروان من کسی هست که بیش از دیگران با مومنین الفت داشته باشد.
از این حدیث به خوبی می توان دریافت که الفت و محبت نسبت به شایستگان تنها یک صفت یا یک امتیاز نیست بلکه مجموعهای است از امتیازات فراوان که اگر از امتیازات معنوی موجه نباشد چنان الفتی نیز بوجود نمیآید به عبارت دیگر ایجاد الفت قلبی درانسان نسبت به افراد شایسته بر خلاف آنچه در بادی امر به نظر می رسد، از مسائل اساسی و از آثار و علائم نیل به مراتبی از وارستگی و پاکی و کمال است.
از این رو میتوان گفت که دوست داشتن کسانی که شایستگی دوست داشتن را دارند هنری بزرگ است که جزء هنرمندان واقعی یعنی آنانکه به هنر وارستگی دست یافتهاند نصیب کسان دیگر نمیشود.
اینجاست که سری از اسرار تاکید اسلام حب و ولایت تا حدی روشن می شود.
فراموشکاری و بی وفائی یکی از مظاهر این طرز فکر انتفاعی این است که این قبیل افراد دیگران را تا زمانی که نیازی به آنها دارند مورد توجه و احترام قرار داده و بلافاصله پس از رفع نیاز آنها را بدست فراموشی میسپارند و لذا در قاموس این قبیل افراد وفاداری جائی برای خود ندارند زیرا وفاداری به این معنی است که ما پس از رفع نیاز و حتی جدائی و حصول بعد مسافت کسانی را که مدتی با آنها پیوند مهر و دوستی داشته و یا مورد توجه وعنایتشان بودهایم بدست فراموشی نسپاریم و پیوند دیرین را با آسانی نگسلیم.
بیوفائی و فراموشکاری از نقایص روحی مهمی است که از غلبه خودخواهی و کمبود عواطف انسانی سرچشمه گرفته و حاصل اجتماع نقایص روحی چندی است و از این رو به تنهایی نشان دهنده بسیاری ضعفها و عیبها در انسان است و اقتضای عواطف عالیه انسانی این است که ما سابقه انس با دیگران را هرگز بدست فراموشی نسپرده و مهر و محبت نسبت به همونوعان و شایستگان را این اندازه کم بها و بیارزش ندانیم که بسهولت آن را از دل خارج کنیم و حتی به یاد دوستان و نزدیکان و معاشرینی که روزی از موهبت مصاحبت و معاشرت و یا کمک و فداکاری آنها بهرمند بوده و پیوند عاطفی و انسانی با آنها داشته نباشیم.
آنانکه به هنگام نیاز توجه به غیر دارند و بعد از برطرف شدن نیاز وی را بدست فراموشی می سپارند این توجهشان پشتوانهای جز خودخواهی نداشته و لذا از نظر معیارهای انسانی فاقد هر نوع ارزش است.
آن دوستی و پیوندی که محوری جز نیاز ندارد دوستی و پیوند اضطراری بوده و به محض رفع نیاز از بین خواهد رفت لذا چنان پیوندی هرگز جنبه انسانی و عاطفی نداشته و در افقی برتر از عالم حیوانی قرار ندارد.
میزان وارستگی انسان از قید خودخواهی زمانی مشخص می شود که پیوند دوستی او با دیگران بر محور نیاز نباشد بلکه پیوند حاصله مطلقا ناشی از دلبستگی بغیر(البته صالحان و شایستگان) یعنی برخاسته از عواطف عالیه انسانی باشد نه غرایز حیوانی که ملاکی جز سود برای آن وجود ندارد.
سود جوئی در روابط انسانی ارتباطات خود را تنها بر اساس سود و زیان شخصی تنظیم کردن و محور روابط خویش را بر اساس احتیاج استوار کردن از آثار و مظاهر خودخواهی است که متاسفانه از دولت سر حاکمیت خودخواهی در روزگار ما مصادیق بیشماری برای آن در میان انسانها میتوان پیدا کرد.
نگاهی به زندگانی پیشوایان اسلام این نکته را به خوبی نشان می دهد که این شخصیتها کوچکترین خدمتی را که از طرف کسی در حق آن که حشر ونشر داشته اند، پس از جدائی و حتی پس از مرگ آنها بدست فراموشی نمیسپردند به طوری که آثار وفاداری به درجه کمال در زندگانی آنها مشهود است.
اما متاسفانه انسان تاجر منش امروزی درهم نوعان خود بدیده وسایل و ابزارهایی می نگرد که تنها بدرد رفع نیازهای او میخورند و بس!
و لذا زمانی که این احتیاج برطرف شود از آنان روگردان شده و همه نوع سابقه انس و الفت را به سهولت بدست فراموشی میسپارد.
راه عملی مبارزه با خودخواهی نگاهی به تعالیم انسانی و دست پروردگان آن به خوبی نشان می دهد که اولین گامی که در این مکتب آسمانی در جهت انسان سازی برداشته می شود رها ساختن انسان از خودخواهی و خودپرستی است.
نمونههای فراوانی در صدر اسلام وجود داشته نشان دهنده این حقیقت است که دست پروردگان مکتب اسلام به سرعت و سهولت از عوالم حیوانی و اسارت در دام خودپرستی خارج شده و به چنان مرتبهای از وارستگی رسیدند که تاریخ نمونههای آن را در فرهنگهای دیگر سراغ ندارد.
آنچه مهم است اینست که در مکتب اسلام از افراط و تفریطهایی که درمکاتب و فرهنگهای دیگر در این زمینه وجود دارد خبری نیست.
در مکتبهای دیگر گاهی چنان راه افراط پیمودهاند که بکلی امیال غریزی را سرکوب نموده و سلامت جسمی و فکری و روانی انسان را به خطر انداختهاند و لذا نه تنها انسان به سوی شاهراه تکامل روحی و رشد فکری سوق ندادهاند بلکه با ایجاد مشکلات اساسی بر سر راه اعتدال جسمی و روانی مانع رشد و تکامل او نیز شدهاند.
از قبیل روشهای نامتعادل موجود در بعضی مکاتب و مسالک ظاهرا عرفانی در شرق و غرب و گاهی آنچنان راه تفریط در این زمینه پیمودهاند که بکلی بندها را از پای دیو نفس اماره انسان باز کرده و او را به سوی بیبندوباری و لجام گسیختگی سوق دادهاند که این روش چون مطبوع طبع انسانهای بالهوس بوده و پشتوانهای چون نفس و شیطان بدنبال خود داشته است از موفقیت بسیار چشمگیری در میان انسانها برخوردار بوده است.
اما در مکتبهای آسمانی و بخصوص در کاملترین آنها اسلام وضع بگونهای دیگر است.
تعالیم اسلامی چنان است که در هر گامی که یک مسلمان واقعی برمیدارد یک قدم از خودخواهی دور میشود به طوری که میتوان گفت هر حکمی از احکام و هر تعلیمی از تعالیم اسلامی به طور مستقیم و غیر مستقیم درکاهش خودخواهی نقش دارد و نمیتوان حتی یک مورد از تعالیم اسلامی را پیدا کرد که به نحوی در تقلیل خودخواهی و خارج ساختن انسان از حصار خود موثر نباشد.
مبارزه اسلام با خودخواهی تنها در حد یک توصیه نیست بلکه مبارزهای علمی و همه جانبه بر اساس ایمان به مبدا و معاد است.
یعنی تعالیم اسلامی به نحوی است که از جهات مختلف زمینه برای تحقق چنان آرمانی فراهم می شود به طوری که اگر کسی از روی صدق و حقیقت قدم در عالم اسلام گذارد و از صمیم قلب خویشتن را تسلیم اوامر الهی گرداند به سرعت از محور خود فاصله گرفته و به وارستگی از خود که لازمه پیوستن به حق است نائل می شود.
نتیجه گیری از آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که اگر کسی واقعا قدم در عالم دین بگذارد و از روی صدق و حقیقت تسلیم اوامر خداوندی بشود و خواست و سلیقه شخصی خود را مقدم بر تعالیم دینی نگرفته صادقانه خود را بر تعالیم آسمانی منطبق گرداند محال است در ورطه خودخواهی گرفتار شده و موجودی گرفتار شده و موجودی خودخواه بار آید.
اگر در اعمال و رفتار و اخلاق پیروان ظاهری اسلام غالبا آثار گرفتاری در خود و حتی در مواردی علائم غرق در خود بودن مشاهده می شود، همگی ناشی از این اصل اساسی است که متاسفانه پیروان اسلام غالبا درعمل فرسنگها از دین خود فاصله گرفته و نسبت به روح تعالیم آسمانی بیگانه گشتهاند در حالی که کسانی که صادقانه خود را تسلیم اوامر الهی کردهاند، آثار وارستگی از خود به خوبی در آنها نمایان است.
محور تعالیم دینی را اخلاص و پاک و خالص بودن برای خدا تشکیل می دهد و هر کس به هر اندازه که در دام خود گرفتار است به همان اندازه از اخلاص و پاکی بدور است.
داعیه دین و دینداری داشتن اما درعمل را اخلاص و پاکی فرسنگها دور بودن جز اغفال خود چیزی دیگری نیست و چنین فردی هرگز ره بسر منزل مقصود نمی پوید.
عاطفه انسانی درفصل گذشته به نقش و اثر غرایز اشاره کرده گفتیم که غرایز یک دسته امیال و کششهایی هستند که ضامن حفظ و بقای حیات فردی در انسان بوده و احتیاجات حیاتی او را تامین مینمایند.
هدف نهایی در تمام غرایز بطور آگاهانه تامین منافع خود بوده و می توان گفت که محور همه فعالیتهای خود آگاه غریزی را «خود و زندگی فردی انسانی تشکیل می دهد اما مطالعهای در زندگی انسانها نشان می دهد که پارهای امیال و کششهای دیگر در انسان وجود دارد که بر اساس توجه به خود و تامین احتیاجات و منافع فردی نیست بلکه در افقی برتر از این نوع فعالیتهای غریزی قرار دارد از قبیل حب فرزند، دوستی و محبت نسبت به همنوعان، غمخواری و از خود گذشتگی در راه دیگران و امثال آنها درهیچ یک از این نوع امور خود فردی انسان هدف نیست بلکه حفظ و بقا زندگی جمعی و تعلق به غیر در آنها به خوبی مشهود است.
از این نوع گرایشها که توجه انسان را به طور آگاهانه ا زمحور خود خارج و به سمت غیر معطوف میگرداند به عاطفه انسانی تعبیر می شود.
این استعداد که موهبتی است الهی از جمله امتیازات عالم انسانی است و در اصل پرتوی از بعد الهی و ملکوتی انسان است.