مقدمه اول:
هر شئ در خلقت خویش هدفی را دنبال می کند. دلیل این امر این است که خداوند متعال حکیم است و هیچ گاه خالق حکیم کار بیهودهای انجام نمیدهد چرا که آفریدن یک موجود که هدف مشخصی را دنبال نمیکند، مصداق بارز کار لغو و بیهوده است.
خلاصه مقدمه اول این است که هر موجودی دارای یک هدف نهایی است که برای آن آفریده شده است و آن موجود به دنبال رسیدن به هدف مزبور می باشد.
مقدمه دوم:
اسباب و مقدمات رسیدن به هدف نهایی و کمال نهایی برای هر موجود فراهم شده است. دلیل مقدمه فوق این است که اگر خداوند متعال موجود هدفمند را بیافریند اما اسباب وسایل و مقدمات رسیدن به هدف مزبور را برای آن، خلق نفرماید به یکی از سه دلیل زیر مربوط می شود که هر سه دلیل باطل هستند:
1- اولین دلیل این است خداوند متعال- نعوذ بالله- نمیدانسته موجود مزبور به چه وسایلی نیازمند است به عبارات دیگر این قول مستلزم نسبت دادن جهل به خداوند است در حالی که دلایل عقلی و نقلی بر خلاف آن گواهی می دهند و بر عکس خداوند متعال را علیم مطلق می دانند.
2- اگر خالق حکیم از اسباب مزبور آگاهی داشته باشد، اما توانایی ایجاد این اسباب را نداشته باشد باز هم می توان تصور کرد که خالق مزبور در عین اینکه یک موجود هدفمند را آفریده از آفریدن اسباب و وسایل مال وی عاجز باشد. به بیان دیگر یکی از لوازم فاسد این قول نسبت دادن عجز به خدوندی است که بر طبق دلایل عقلی و نقلی بر همه امور توانا است.
3- در این میان فرض دیگری وجود دارد و آن این است که خداوند متعال درعین علم و قدرت بر آفریدن اسباب مزبور باز هم از فراهم نمودن آن اسباب،خودداری میفرماید. این فرض نیز مستلزم نسبت دادن صفاتی- همانند بخل، تنگ نظری و... _ به خداوند است، درصورتی که به گواهی عقل و نقل خداوند متعال دارای اسماء و نیکویی است که هر گونه صفت منفی را از ساحت مقدس وی طرد می نماید. نتیجه این که هر شی دارای یک هدف نهایی است که فلسفه خلقت آن را تشکیل می دهد و اسباب رسیدن به هدف مزبور نیز برای وی فراهم شده است. البته منافاتی ندارد یک شئ به دلایل دیگری از رسیدن به هدف نهایی خویش باز بماند. به عنوان مثال یک جنین پیش از تولد بر اثر یک بیماری سقط شود و از ادامه مسیر باز بماند ونیز سخن ما بهای معنی نیست که همه اشیاء الزاما به هدف مزبور نایل می شوند چرا که این امر صرفا یکی از امور و قوانینی فراوانی عالم هستی بر اساس آنها اداره می شود و ممکن است در برخورد با قوانین و سنن برتری در عمل رنگ ببازد اما اجمالا هر نوع از انواع موجودات دارای هدفی است واسباب رسیدن به هدف مزبور برای وی فراهم شده است و اگر مانعی پیش نیاید به آن هدف نایل می شود و همین مقدار برای پیش برد بحث ما کفایت می کند.
محبت
واژه محبت در موارد متعددی در قرآن کریم آمده است اما در یک جای قرآن این واژه با تاکید خاصی استفاده شده که بر شدت که محبت دلالت دارد: «قد شغفها حبا[1]» آیه شریفه عشق روز فزون زلیخا نسبت به یوسف (ع) را با تعبیر فوق بیان می فرماید.
شغاف در کتب لغت به معنای غلاف قلب آمده است[2].
بر این اساس قران کریم حب یوسف را به غلاف قلب تشبیه کرده که زلیخا را در بر گرفته و تمام مشاعر او را غرق تماشای خود نموده است. البته این واژه به معنای هست قلب نیز به کار رفته[3]؛ بر این اساس معنای آیه شریفه این است که حب یوسف تا هسته قلب زلیخا نفوذ کرده و تمام لایههای قلب او را در نوردیده و تا دل قلب او نفوذ کرده است. به نظر می رسد این تعبیر از محبت همان معنایی را به ذهن آدمی متدبر میسازد که عرف مردم از واژه عشق مد نظر دارد.
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کام همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
بهطربحملمکنسرخیرویمکهچونجام خون دل عکس برون می دهد از رخسارم
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تغا درین پرده جز اندیشه او نگذارم
دیده بخت به افسانه او در خواب کو نسیمی زعنایت که کند بیدارم
چون تو درگذر ای یار نمیارم دید با که بگویم که بگوید سخنی ز یارم
دوشمیگفتکه حافظمهرویستو رویا بجز از خاک درش با که بود بازارم[4]
واژه قلب در قرآن کریم به معنای جان است ومنظور از آن قلب مادی نیست که به صورت یک قطعه گوشت صنوبری در سمت چپ سینه پمپاژ خون را بر عهده دارد. بنابراین شغاف قلب را نیز بایستی بر همین اساس معنا کرد؛ توضیح مطلب اینکه نفس انسان را می توان به سه مرتبه ذات، صفات و افعال تقسیم کرد. در این میان ذات منشاء صفات است و صفات منشاء افعال می باشند. بنابراین جمله "قد شغفها حبا" را می توان به این صورت ترجمه کرد که: حب یوسف افعال و صفات زلیخا را پشت سرنهاده و ذات او را تسخیر نموده است و معنای عشق نیز چیزی جز این نیست که محبت معشوق تمام هستی عاشق- یعنی ذات و صفات و افعال- را به تصرف خویش درآورد: «انا الملوک اذا دخلوا قریه افسبدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلک یفعلون» همانا فرمانروایان چون به سرزمینی وارد شوند آن تخریب می کنند و بزرگی آن را به بردگی می گیرند و شیوه همیشگی آنان چنین است"
مودت
یکی از واژه هایی که در قرآن کریم مترداف محبت و دوستی به کار رفته مودت است ود، وداد به عنوان مصدر از ریشه «و- د- د» به کار می روند. عنایتی که واژه ود و مشتقات آن وجود دارد آن است که مودت به محبتی اطلاق می شود که همراه تمنی و آرزو باشد. به همین دلیل است که ودود یکی از اسماء حسنی الهی است که بر وزن فعول و در معنای مفعول به کار می رود چرا که خداوند متعال محل آرزوها و آمال همه موجودات است و کاروان هستی به تمنای وصال او زنده است.
خلت
خلت نیز در قرآن کریم در مواردی به کار رفته و به معنای صداقت و نیز محبتی اطلاق می شود که در قلب نفوذ کند و در باطن آن نفوذ نماید. «الصداقه و المحبه التی تخللت القلب فصارت خلاله ای فی باطنه» خلت به معنای فقر محض و نیز دوستی اختصاصی (الصدیقالمختص) به کار می رود.
ملاحظه می کنید که خلت نیز همان معنایی را افاده میکند که از کلمه عشق در عرف اراده میشود. با این وجود قرآن کریم استعمال کلمه عشق خودداری نموده و کلمه خلیل را به جای معشوق و امثال آن به کار برده است.
احسان و محبت نامحدود
عواطف انسانی هر قدر دامنهدارتر و گسترده تر باشد افراد بیشتری را در برمیگیرد. مهر و رحمت در اعماق جان تنگدلان نفوذ نخواهد کرد لذا احسان این گروه جنبه تعمیم ندارد که افراد جامعه را از هر دسته وگروه مشمول محبت و نیکی خود قرار دهند، هرگز چنین مهر و رحمتی به رحمت خداوندی نزدیک نیست.
مردی درحضور امام حسین (ع) گفت:
«ان المعروف اذا اسدی الی غیر اهله ضاع. فقال (ع): لیس کذلک ولکن تکون الصنیعه مثل وابل المطر فیصیب البر و الفاجر