- شرح حال آلفرد آلرد: آلفرد آدلر[1] در 7 فوریه 1870 در ردلفهایم[2] حومه ی شهر وین در یک خانواده ی متوسط به دنیا آمد (شفیع آبادی و ناصری، 1387) .
پدرش تاجر غلات و مادرش خانه دار بود وی دومین پسر و سومین فرزند از شش فرزند خانواده خود بود (چهار پسر و دو دختر) و این موضوع در زندگی او و بیان نظریه ها بیش (ترتیب تولد) تاثیر زیادی داشت (شیلینگ، 1984 با ترجمه ی آرین، 1382).
در جامعه آن ها یهودیان کمی زندگی می کردند، به همین جهت او هرگز یک هویت قوی یهودی پیدا نکرد.
اگرچه در کودکی به پرستشگاه یهودیان می رفت اما در سن 34 سالگی خود را یک مسیحی می دانست (شولتز، ترجمه ی کریمی و همکاران، 1378؛ ارگلر 1963 به نقل از کریمی 1379).
دوران کودکی آدلر از مرگ و بدبختی و حسادت نسبت به برادر بزرگتر و طرد شدن از سوی مادر مشخص می شد.
او خود را شخصی زشت و کوچک اندام تلقی می کرد و این موضوع روی خود انگاره اش تاثیر می گذاشت.
او دچار نرمی استخوان و کمبود ویتامین D بود که این مشکل او را ازدیدن و بازی کردن با بچه های دیگر باز می داشت زیرا توان راه رفتن نداشت.
او به دلیل دچار شدن به اسپاسم حنجره مشکل تنفسی نیزداشت و هنگام گریه احساس خفگی می کرد.
آدلر در 5 سالگی ذات الریه گرفت و تا حد مرگ پیش رفت، وی هم چنین در 3 سالگی شاهد مرگ برادرش ردلف در تختخواب کناری اش بود.
این دو قضیه تاثیر زیادی روی او داشت و وقتی در 5 سالگی در طی جریان همان بیکاری از دکترش شینه که به پدرش می گفت پسرتان از دست رفته است تصمیم گرفت خودش پزشک شود (فیروز بخت، 1381 به نقل از شارن؛ شولتز ترجمه ی کریمی و همکاران ، 1378؛ فیست 2002 ترجمه ی سید محمدی، 1386).
به عنوان یک کودک بیمار در طول 2 سال اول زندگی ناز پرورده ی مادرش بود و تنها با ورود برادر بعدی بود که از این موقعیت کنار رفت و مورد توجه پدر قرار گرفت به دلیل همین رابطه ی خوب با پدرش عقده ی ادیپ فروید را رد کرد.
آدلر به بزرگترش حسادت می ورزید و به شدت با او رقابت داشت و در برابر او و سایر کودکان همسایه که سالمتر و فعال تر بودند احساس حقارت می کرد (شولتز، ترجمه ی کریمی و همکاران، 1378).
برای غلبه بر این احساس و جبران کمبودهای جسمی خود، آدلر جوان، فوق العاده سخت کار می کرد و علی رغم جثه ی کوچک، دست و پا چلفتی بودن وجذاب نبودنش به خود فشار می آورد تا در بازی ها شرکت کند.
به تدریج وی در این مبارزه پیروز شد و توانست به نوعی احساس پذیرش و عزت نفس دست یابد.
در نتیجهی همین امر او عشق و علاقه ی زیادی به مصاحبت افراد دیگر پیدا کرد، ویژگی که تا پایان عمر خود آن را حفظ کرد (شولتز، ترجمه ی کریمی و همکاران، 1378).
او در دوران دبستان یک دانش آموز معمولی بود.
وی در درس ریاضی بسیار ضعیف بود تا جایی که معلم او به پدرش توصیه کرد که وی را نزد یک کفاش به شاگردی بگذارد.
اما بر خلاف این صحبت پدرش به تشویق او پرداخت و آدلر با پشتکار و کوشش فوقالعاده توانست ضعف خود را جبران کند و به مقام شاگرد اولی کلاس برسد (کوری، 1991، ترجمه کریمی 1379؛ فیست 2002، ترجمه ی سید محمدی 1386؛ شارف ترجمه ی فیروز بخت، 1381).
آدلر پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال 1888 وارد دانشکده ی پزشکی وین شد و در سال 1895 در چشم پزشکی به درجه ی تخصص نائل آمده او در دانشگاه یک جهت گیری اجتماعی را در زمینه روان شناسی و روان درمانی تعقیب کرد و با یک گروه از دانشجویان مارکسیست آشنا شده و به آنها ملحق شد و در میان آنها با دختر جوان روسی ثروتمندی برخورد کرد و در نهایت در سال1987 با او ازدواج نمود.
بعداز مدتی به پزشکی عمومی تغییر شغل داد و مطلب خویش را دایر کرد (شارف، ترجمه ی فیروز بخت، 1381؛ شیلینگ 1984، ترجمه آرین 1382).
از آنجا که مطب او نزدیک یک پارک تفریحی – ورزشی بود، بیشتر بیمارانش را بازیگران، هنرمندان و بند بازان تشکیل می دادند.
آدلر از برخورد با همین افراد دریافت که بسیاری از آنها قدرت و توانایی خود را به عنوان واکنشی در برابر ضعف ها یا حوادث دوران کودکی خود به دست آورده اند (شیلینگ ، 1984، ترجمه ی آرین 1382).
در همین دوران بود که آدلر با نوشتن کتابی درباره ی خیاط ها نشانه هایی از جهت گیری اجتماعی اش را نشان داده است و از این لحاظ می توان او را مبدع طب صنعتی دانست (شفیع آبادی و ناصری، 1387).
ریسا آپستین همسر آدلر فمینیست بوده و خیلی بیشتر ازشوهرش به انجام کارهای سیاسی مبادرت می کرده در سال های بعد در حالی که آدلر در نیویورک زندگی می کرد، او در وین ماند و به تبلیغ دیدگاه های مارکسیستی پرداخت که با دیدگاه آدلر در مورد آزادی و مسئولیت کاملا مغایر بود.
آنها چهار فرزند داشتند: الکساندرا و کورت که روان پزشک شدند، والنتین که به عنوان زندانی سیاسی در 1942 در شوروی مرد و کونلیا که هنر پیشهی مشهوری شد.
آدلر به موسیقی و هنر و ادبیات علاقه ی زیادی داشت و در آثارش اغلب مثال هایی را از قصهی پریان، انحبل، شکسپیر و گوته اقتباس کرده است (فیست 2002، ترجمه ی سید محمدی، 1386).
آدلر به بیماری های صعب العلاج علاقه داشت اما از درماندگی خود در جلوگیری از مرگ بیماران به خصوص بیماران جوان آن چنان ناراحت شد که به زودی پزشکی عمومی را کنار گذاشت و به عصب شناسی و روان پزشکی پرداخت (شولتز، ترجمه ی کریمی و همکاران 1378).
آدلر و فروید در سال 1899 با یکدیگر آشنا شدند و این زمانی بود که آدلر از فروید خواست در مورد یک بیمار زن با او مشورت کند بعدا در پاییز 1902 فروید از آدلر و سه پزشک وینی دیگر دعوت کرد تا در جلسه ای در خانه ی او شرکت کنند و درباره ی روان شناسی و آسیب شناسی عصبی بحث کنند.
این گروه تا سال 1908 به انجمن روان شناسی چهارشنبه معروف بود که بعدا به انجمن روان کاوی وین تبدیل شد.
گرچه فروید این گروه های بحث را رهبری می کرد اما آدلر هرگز فروید را استاد خود نمی دانست و از روی سادگی می گفت او و دیگران می توانند به روان کاوی خدمت کنند.
با این که آدلر یکی از اعضای اصلی محفل فروید بود.
این دو هیچگاه رابطه ی شخصی صمیمانه با هم نداشتند.
حتی بعد از اینکه آدلر کتاب بررسی حقارت اندامی و جبران بدنی را در سال 1907 منتشر کرد در این کتاب فرض کرده بود، نقایص جسمانی نه میل جسمی شالوده ی انگیزش انسان را تشکیل می دهند.
هیچکس به تفاوت های نظری بین این دو مرد پی نبرد.
آدلر برخلاف ریاست انجمن روان کاوان وین یکی از منتقدان عینی و پرو پا قرص نظریه ی فروید بود تا جایی که فروید زمانی نوشت: «واقعا دارد برای آدلر بد می شود» (مک گرایر 1974، به نقل از کریمی و همکاران، 1378).
به زودی آدلر به تدوین عقاید جدیدی پرداخت که با عقاید فروید و دیگر روان کاوان جامعه وین مغایرت داشت.
اعضای این جامعه از او خواستند تا نظراتش را به صورت سخنرانی و نوشته به جامعه ارائه دهد.
در سال 1911 آدلر این درخواست را عملی کرد.
او نظرخود را در مورد گروه مطرح کرد و مخالفت خود را با گرایش های جنسی نیرومند روان کاوی ابراز داشت و تاکید نمود که سائق برتری، از میل جنسی انگیزه ی اساسی تری است.
اما بر اثر خرده گیری و حملات شدید که از طرف اعضای جامعه به عقایدش وارد شد از ریاست جامعه استعفا داد و به ادامه ی همکاری با جامعه روان کاوان فرویدی خاتمه بخشید.
او همراه با نه عضو سابق محفل فروید، «انجمن بررسی آزاد روان کاوی[3]» را تشکیل داد و طولی نکشید که نام سازمان خود را به انجمن روان شناسی فرد نگر تغییر داد.
فروید به خاطر این کار تا پایان عمر نسبت به آدلر خشمگین و متخاصم بود.
او آدلر را گوتوله می خواند و می گفت: «من یک کوتوله را گنده کردم» (ویتنز 1924، به نقل از کریمی 1378).
دوران پس از ترک محفل فروید برای آدلر بسیار ثمربخش بود او در کنار ریاست سازمانش به ایراد سخنرانی ودرمان بیماران می پرداخت هم چنین مهم ترین اثر خود با عنوان سرشت روان رنجور را منتشر کرد، این کتاب تردیدی باقی نگذاشت که نوع روان شناسی او با روان شناسی فروید تفاوت دارد (شولتز، ترجمه سید محمدی).
آدلر در جریان جنگ جهانی اول به عنوان پزشک در ارتش اتریش خدمت کرد و بعد از جنگ به دلیل علاقه به راهنمایی کودک به تأسیس کلینیک های راهنمایی در نظام مدارس وین اقدام کرد (شفیع آبادی و ناصری، 1387).
آدلر و فروید هر دو تحت تاثیر جنگ قرار داشتند، در حالی که فروید بعد از مشاهده فجایع جنگ پرخاشگری رابه سطح میل جنسی ارتقا داد.
آدلر اعلام داشت که علاقه ی اجتماعی و ترحم می تواند شالوده ی انگیزش انسان باشد (شولتز، ترجمه ی سید محمدی، 1384).
آدلر نویسنده ای پر کار و سخنرانی خستگی ناپذیر بود و در تمام عمرش حدود صد کتاب و مقاله بر چاپ رسانید.
آدلر پس از عمری پربار و آثار بسیار سرانجام در 28 می 1937 در ابردین [4] اسکاتلند در حالی که برای سخنرانی به آنجا مسافرت کرده بود بر اثر حمله ی قلبی در گذشت (شفیع آبادی و ناصری، 1387).
فروید بعد از اینکه از فوت او با خبر شد، گفت: «برای یک پسر یهودی خارج از حومه ی وین مرگ در ابردین به خودی خود زندگی عجیب و غریب و دلیلی است بر این که تا کجا پیش رفته است، دنیا به خاطر مخالفت او با روانکاوی واقعا پاداش خوبی به او داد (شولتز، ترجمه ی سید محمدی، 1384) 2- تاریخچه ی تحول فکر آدلر: آدلر ابتدا عضو جامعه روان کاوان وین بود تا اندازه ای از افکار فروید تاثیر پذیرفته بود.
هر چند در برخی منابع گفته شده که آدلر شاگرد فروید بوده است ولی قراینی در دست است که نمی توان او راواقعا شاگرد فروید دانست.
می توان ادعا کرد که از آدلر با سمت یک متخصص هم پایه ی فروید برای شرکت و بحث در مجمع روان کاوان وین دعوت می شده است.
آدلر هم به دلیل اختلاف عقیدتی خود با این گروه همیشه درباره ی شرکت خود در مجمع مردد بود و سرانجام پس از یک دوره ی دو ساله شک و تردیدتصمیم خود را گرفت و از جامعه روان کاوان وین جدا شد، و با گردآوری طرفدارانی به بیان نظرات خودش با نام روان شناسی فردی پرداخت.
آدلر معتقد بود انسان را نمی توان مجزا ازدیگران مورد مطالعه قرارداد، بلکه مطالعه ی انسان فقط باید در زمینه ی اجتماعی او انجام پذیرد.
اکثر روان شناسان اعتراف کرده اند که آدلر اولین روان کاوی بوده است که بر ماهیت اجتماعی انسان تاکید ورزیده است (شفیع آبادی و ناصری، 1387).
در جریان شکل گیری روان شناسی فردی، آدلر از افکار و نظرات بزرگانی چون ارسطو- کانت – ویهینگر –نیچه و ..
تاثیر گرفت که در ا ینجا به بیان برخی از این تاثیرات می پردازیم.
از میان فلاسفه یونان قدیم آدلر از افکار رواقیون متاثر بوده است.
رواقیون اعتقاد داشتند که رفتار انسان تا حدود زیادی زائیده ی نگرش ها و تفکرات اوست.
آدلر نیز تفکر نگرش را شکل دهنده ی رفتار می داند (شفیع آبادی و ناصری، 1387؛ شیلینگ 1984 ترجمه آرین 1382).
آدلر از ارسطو نیز تأثیر پذیرفته است.
به عنوان نمونه گفته ارسطو در مورد این که انسان حیوانی است اجتماعی و ناطق موضوعی است که در واقع پایه ی روان شناسی اجتماعی امروزی را تشکیل داده است (کریمی 1380).
آدلر نیز به انسان دیدی اجتماعی دارد.
او معتقد بود انسان ها را نمی توان در انزوا مطالعه کرد بلکه باید در متن جامعه مورد مطالعه قرار بگیرد (علیزاده، 1382).
شباهت آدلر با فلسفه ی کانت[5] در زمینه ی مفاهیم امور مطلق[6]، منطق خصوصی و غلبه یافقتن است (شفیع آبادی و ناصری، 1387).
هدف انسان او را در جهت غلبه بر توانایی ها و مشکلات خاص خود به تلاش وا می دارد.
انسان موجودی انتخاب گر و خلاق است و هدایت رفتارش را خود به عهده دارد و بر حسب منطق خصوصی خویش راه هایی برای غلبه بر مشکلات و رسیدن به هدفش را می یابد (پاپکین 1972، به نقل از مجتبوی 1385).
آدلر و نیچه[7] از مفهوم قدرت طلبی استفاده کردند.
این مفهوم برای آدلر به معنای دست یابی به قابلیت و برای نیچه به معنای کسب قدرت بر روی دیگران بود (شارف، ترجمه ی فیروز بخت، 1381).
آدلر از مفهوم قدرت خواهی به صورت کوشش های اساسی برای رقابت صحبت کرده است و نیچه به گونه ای از آن صحبت کرده است که آدلر آن را جنبه ی بی فایده زندگی نامیده است (شفیع آبادی و ناصری، 1387) آدلر عقایدش در مورد حقارت و برتری را نیز از نیچه گرفت.
اما در حالی که ایده آل نیچه سوپرمن بود، ایده آل آدلر همنوع بود (شیلینگ 1984، ترجمه آرین 1382).
آدلر و نیچه از مفهوم قدرت طلبی استفاده کردند.
آدلر از فلسفه ی هراکلیتی نیز متاثر بوده است.
از نظر او هیچ چیز ساکن نیست همه اشیاء در حال دگرگون شدن هستند.
به عقیده ی او کشمکش افراد برای وجود واحد اساسی است .
انسان در عین این که جزئی از یک کلیت اجتماعی است خود نیز وجودی از یک کلیت خاص است (رحیمیان، 1381).
آدلر به شدت تحت نفوذ هانس و یهینگر(1965) قرارداشت.
وی فلسفه ی انگار را مطرح می کند.
او دریافت که بیشتر انتظارات انسان از آینده است که او را بر می انگیزاند و نه تجربیات گذشته اش.
رویهینگر و آدلر هیچ کدام معتقد به تقدیر و سرنوشت نبودند.
آدلر معتقد بود که فرد خود سرنوشت خویش را تعیین می کند (شفیع آبادی و ناصری، 1384).
به نظر آنها آرزوها و خیالات انسان ها هستند که او را به طرف جلو می برد و موجب پیشرفت او می شود.
و یهینگر و آدلر بر این باور بودند که خیال ها در زندگی روزمره ی ما به کار برده می شوند.
ما به گونه ای زندگی می کنیم که انگار میدانیم دنیا بهتر خواهد شد، یا هرچه که می بینیم همان است که هست.
آدلر این حالت را غایت نگری خیالی می داند.
ازنظر وی در سبک زندگی هر فردی مجموعه ای از این خیال ها وجود دارد (علیزاده، 1382).
آدلر مفهوم حافظه ی هدفدار را از نویسنده ی عملگرای فرانسوی هنری برگسون گرفته است.
او معتقد بود انسان موجودی خودمختار و کمال گراست (شیلینگ، 1984؛ ترجمه ی آرین 1382).
از نظر آدلر زندگی بودن نیست بلکه شدن است.
این گفته با ایده ی سارتر و طرفداران اصالت وجود مطابقت دارد.
آدلر جبرگرا نیست و به آزادی انتخاب، قبول مسئولیت و باطنی شدن مفاهیم در طرح زندگی معتقد است (شفیع ابادی و ناصری، 1384).
آدلر از نوشته های فیلسوف آفریقای جنوبی یان اسماتس تاثیر پذیرفته است او معتقد بود که برای شناخت افراد باید آنها را به شکل کلی و یکپارچه در محیط و بافت زندگی مورد بررسی قرار داد آدلر نیز با توجه به همین نظر نام نظریه اش را روان شناسی فردی گذاشت.
اسماتس کل نگر بود و فرد را به صورت یک کل و یک واحد تقسیم ناشدنی در نظر میگرفت.
پس می توان گفت دید کل نگر آدلر و حتی اجتماعی بودن نظریه ی او با نظریه ی اسماتس هماهنگ است (علیزاده، 1382).
آدلر در جوانی به فلسفه ی سوسیالیسم علاقمند شد و به همین علت به علاقه ی اجتماعی و تاثیر آن در رشد و شکوفائی انسان تاکید می کند.
توجه او به خلاقیت و و برابری زنان و مردان نیز از عقاید کارل مارکس نشأت گرفته است (شیلینگ، 1984، ترجمه آرین 1382).
فرویدنیز همان طور که گفته شد در نظریه پردازی آدلر بی تاثیر نبوده است.
آدلر در زمینه ی مطالعه ی تاریخچه ی زندگی بیمار در کشف علل نشانه های آسیب شناختی، بهبودی بیمار در اثر بصیرت و بینش و رابطه ی بین تجربیات اولیه و رفتار کنونی با فروید هم عقیده بود.
اما نظر وی را در مورد سرکوبی غرایز به عنوان علت رویداد آسیب روانی رد کرد.
فروید انسان را مفعول و پذیرنده و آدلر فاعل و عمل کننده معرفی می کند (رحیمیان، 1381).
جان دیویی نیز که به تعلیم و تربیت کودکان اهمیت زیادی می داد در شکل گیری نظریه ی آدلر تاثیر گذار بوده است.
اوبر این عقیده بود که کودک در دنیایی که مدام در حال تغییر است خواهد آموخت که چگونه با محیط و اجتماعی که در آن زندگی می کند از عهدهی حل مشکلات زندگی برآید و با محیط سازگار شود.
او تربیت را یک جریان اجتماعی میداند.
آدلر نیز خلاق بودن ، اجتماعی بودن و اهمیت به تعلیم و تربیت را از وی گرفته است (پاپکین، 1972).
رویدادها و خاطرات دوران کودکی آدلرنیز در شکل گیری نظریه اش موثر بوده است.
آدلر به دلیل بیماری در دوران کودکی اش، دوران شادی را نداشت و بر خلاف خاطرات خوب با مادرش احساس نزدیکی بیشتری با پدرش داشت.
به عقیده ی آدلر نوزاد آدمی موجودی حقیر و درمانده است که به وسیله ی بزرگسالان احاطه شده .
کوشش های رشدی تلاشی برای رسیدن به برتری و فائق آمدن بر احساس حقارت و ضعف کودکی است (رحیمیان ، 1381).
آدلر زمانی درباره ی تاثیر زندگی اش بر نظریه گفته است: «کسانی که با زندگی من آشنایی دارند به روشنی شاهد همخوانی میان واقعیت های کودکی ام و دیدگاه هایم خواهند بود» (شولتز، 1990).
می توان گرایش مذهبی را نیز در نظر آدلر موثر دانست.
همان طور که گفتیم آدلر علاقه ی اجتماعی را در رأس نظریه ی خود در نظر می گیرد و این از جمله آموزه های مذهبی است که بر مسئولیت مردم در قبال یکدیگر تاکید می کند.
آدلر معتقد بودکه روان شناسی فردنگر برای آنهایی که آن قدر بدبخت هستند که مذهب دیگری ندارند می تواند مذهب خوبی باشد (علیزاده، 1382).
3- مفاهیم بنیادی نظریه ی آدلر: الف) نظریه ی شخصیت: نظریه ی آدلر درباره ی شخصیت نظریه ای کاملا اقتصادی و صرفه جویانه است.
بدین معنی که با چند مفهوم کلیدی و اساسی شخصیت را توصیف می کند (بار کلی 1980، ایزدی، 1351، به نقل از شفیع آبادی و ناصری، 1381).
مفهوم این نظریه کل نگر در مورد شخیصت این است که انسان عضو مهمی از یک سیستم اجتماعی است.
در این روش توجه بیشتری به روابط شخصی در مقایسه با تفکر و تلقین درونی می شود (کوری، 1990).
آدلر بر یگانگی شخصیت و هدفدار بودن رفتار تاکید می کند.
آدلر می گوید راهی که ما پیش رو داریم خیلی مهم تر از جایی است که از آنجا آمده ایم.
ما به عنوان بازیگران و آفرینندگان زندگیمان دیده می شویم و خودمان را می آفرینیم به جای آن که شکل گرفتهی تجارب کودکی باشیم.
(کوری، 1990) می توان اصول مهم نظریه ی آدلر را این گونه بیان کرد: 1- نیروی پویا در پس رفتار افراد تلاش برای موفقیت یا برتری است.
2- برداشت های ذهنی افراد، رفتار و شخصیت آنها را شکل می دهد.
3- شخصیت یکپارچه و منسجم است.
4- ارزش تمام فعالیت های انسان را باید از زاویه ی علاقه ی اجتماعی در نظر گرفت.
5- ساختار شخصیت منسجم از سبک زندگی فرد به وجود می آید.
6- نیروی خلاق سبک زندگی افراد را شکل می دهد (فیست ، فیست، 2002، ترجمه ی سید محمدی 1386).
مفهوم شخصیت از نظر آدلر را می توان در قالب چند عنوان به شرح زیر توضیح داد: 1- هدف های تخیلی: اعتقاد آدلر به آن است که محرک اصلی رفتار بشر هدف ها و انتظارات وی از آینده است.
به طور قطع این هدف ها و انتظارات در آینده وجود ندارند و نتیجه ی احساسات و خیالپردازی های خود شخص هستند که در حال حاضر اورا به کوشش و فعالیت وا می دارد.
به عقیده ی آدلر انسان سالم قادر است خود را از قید این تخیلات رها کند و به هنگام لزوم با واقعیت رو به رو شود.
در حالی که فرد روان نژند به این کار قادر نیست و همواره در خیال پردازی خود غوطه ور است.
انسان یک کل پویا جهت نیل به هدف از قبل تعیین شده می باشد (کورسینی به نقل از شفیع آبادی و ناصری، 1372؛ شیلینگ 1984، ترجمه ی آرین 1382؛ رحیمیان، 1381) اهداف و خیالات نتیجه و محصول تصورات و افکار ناهوشیار هستند که در عالم واقعیت وجود ندارند و کاملا ذهنی هستند.
خیال های موهوم در دوران اولیه زندگی شکل می گیرند و با بزرگ شدن کودک مخفی و پوشیده می ماند.
اهداف و خیالات بد، زیان آور و ناتوان کننده نیستند چون علت اصلی پیشرفت جامعه و کوشش و فعالیت مردم همین عامل است (ساعت چی، 1374).
غایت نگری خیالی بیانگر آن است که شرایط تاریخی، رویدادهای روانی را تعیین نمی کنند بلکه انتظارات فعلی درباره ی امکان کامل کردن زندگی آینده فرد می تواند آن را تعیین کند.
اگر کسی معتقد باشد که زندگی عالی پاداشی برای پرهیزگار بودن است که در بهشت می تواند آن را به دست آورد خواه بهشت وجود داشته باشد یا نه، زندگی او شدیدا تحت تاثیر تلاش برای این هدف قرار می گیرد.
انسان ها به صورت موجودات خود خواسته ای تکامل می یابند که با تلاش برای آرمان های درونی شده برآیندهی خود تاثیر می گذارند.
هریک از ما یک خود آرمانی می آفرینیم که بیانگر انسان کامل است و در جهت رسیدن به آن تلاش می کنیم (پروچسکا، نورکراس 1999، ترجمه ی سید محمدی، 1386).
پیش فرض پیروان آدلر آن است که هدف روان تأمین برتری است.
هدف هر فردی در ماه های اولیه ی زندگی اش در کودکی شکل می گیرد و تحت تاثیر محیط تامین می شود.
هر یک از ما فقط آن چیزی را ارزش می نهد که مناسب با هدف اوست.
بدون درک روشنی از هدف نهایی فرد، درک واقعی رفتار او غیر ممکن است و نیز تا ندانیم که کل فعالیت فرد تحت تاثیر هدفش قراردارد، نمی توانیم هیچ یک از جنبه های رفتار و در نتیجهی شخصیت او را ارزشیابی کنیم (آدلر، 1954، هال ولیندزی، 1970 به نقل از شفیع آبادی و ناصری، 1387).
2- تلاش برای برتری و تفوق (اصل برتری جویی) : روان شناسی آدلر مانند فروید پویا بود به طوری که فرض میکرد در داخل شخصیت نیروهای برانگیخته شده اساسی وجود دارد.
آدلر با بیان پرخاشگری در سال 1908 بر فروید تقدم گرفت.
او بر این عقیده بود که تمایلات تهاجمی از غریزه ی جنسی بسی مهم ترند.
ا ین سایق در ابتدا به صورت فرضیه بیان شد.
آدلر جلوه سایق پرخاشگری رادر کودکان در قشقرقها، درگیری و گاز گرفتن ها بیان کرد.
در بزرگسالان این سایق در رفتار مجرمان و قهرمانان انقلابی ابراز میشود.
بعد از مدت کوتاهی آدلر سایق پرخاشگری خود را تغییرداد و آن را به میل و قدرت تبدیل کرد (لاندن، ترجمه سید محمدی 1383).
بعد از این که آدلر پرخاشگری را به عنوان تنها نیروی انگیزشی رد کرد، اصطلاح فرضیه نمایی را به کار برد که به معنای همان قدرت طلبی یا تسلط بر دیگران بود.
آدلرقدرت را با جنس مذکر و ضعف را با جنس مونث همانند می دانست.
اودر این مرحله از تفکر خویش عقیده و تعرض مردانه را مطرح کرد و آن را شکلی از جبران افراطی دانست که هم مردان و هم زنان در موقع احساس عدم کفایت و یا حقارت به آن متوسل می شوند (کریمی، 1380؛ شفیع آبادی وناصری 1387).
مفهوم نرینه نمایی آدلر عمدتا به اعتراض زن علیه نقش زنانه ی او اشاره دارد برخلاف فروید که زن را خواستار آناتومی مرد می دانست آدلر گفت زن دوست دارد آزادی مرد را داشته باشد و مقام ممتاز اجتماعی اور ا طلب می کند.
مرد نیزوقتی معتقد باشد نرینگی او به گونه ای حقیراست می تواند دچار نرینه نمایی شود و در نتیجه با انجام دادن رفتارهای بیش نرینه به جبران آن بپردازد.
اشتغال ذهنی به کامیون های بزرگ، سلاح بزرگ، بدنسازی و نمادهای دیگر قدرت مردانه ممکن است بیانگر این جبران باشد (پروچسکا، نورکواس 1999، ترجمه ی سید محمدی 1386) او پس از مدتی از کاربرد واژه ی میل به قدرت دست کشید و مفهوم تلاش برای رسیدن به به تفوق و برتری را جایگزین آن کرد (کریمی، 1380، شفیع آبادی و ناصری، 1387) تلاش برای برتری انگیزه ی اصلی شخصیت انسان است.
برتر بودن یعنی فرا رفتن از آنچه هم اکنون هستیم.
برتر بودن لزوما به معنی کسب افتخار اجتماعی تسلط یا رهبری در جامعه نیست بلکه تلاش برای اداره کردن یک زندگی عالی و کامل است (پروچسکا، نورکراس 1999، ترجمه ی سید محمدی ، 1386).
معنی برتری طلبی غلبه بر دیگران نیست بلکه به دست آوردن درجه ی بالاتری از توانایی بالقوه و یا خود شکوفایی خود است.
برتری کشش از پائین تر به بالا تر است.
شیوه ای منحصر به فرد که توسط آن شایستگی را در خود ایجاد می کنیم تا در نهایت به فردیتمان برسیم.
برتری طلبی جزء سرشت آدمی است و هدف آن قدرت طلبی نیست بلکه تمایل برای جبران نقش ها و کمبودهای خاص است (کوری 1991، کوسینی، 1973، شولتز 1994).
به عقیده ی آدلر لحظه ای که ما حقارت را تجربه می کنیم تلاش برای برتری ما را برانگیخته می کند و معتقد است که هدف موفقیت افراد را به سمت کسب مهارت پیش می راند و آنها را قادر می سازد بر موانع چیره شوند (شولتز، سید محمدی، 1384) آدلر معتقد است که تلاش برای تفوق و برتری ممکن است به هزاران شکل مختلف تجلی کند و هر فردی شیوه ی خاص خود را برای کسب کمال به کار ببرد.
فرد برای آن نوع تفوق و برتری تلاش می کند که امنیت خاطر و سازگاری لازم و متناسب با هدف قبلی او را برایش تامین کند.
نوع و چگونگی تجلی تلاش های فرد برای تفوق و برتری به احساس حقارت او و راههای جبرانی انتخاب شده توسط او بستگی دارد که در نتیجه به شخصیت او وجهه ی خاصی می بخشد (شفیع آبادی و ناصری، 1387).
3-احساس حقارت و مکانیزم جبران: آدلر در ابتدای کارش نقص عضو و جبران افراطی را مطرح کرد.
وی دریافت که علت بروز بیماری در هر قسمت از بدن به علت نقص عضو و یا احساس ناچیزی در آن ناحیه از بدن است که بر اثر وراثت و یا به علت غیر عادی بودن رشد و تکامل حاصل میشود.
وی هم چنین ملاحظه کرد که شخصی که عضو معیوبی دارد اغلب می کوشد تا به تقویت آن عضو از راه تربیت فشرده بپردازد (شفیع آبادی و ناصری ، 1387).
می توان گفت احساس حقارت هسته ی اصلی دیدگاه آدلر است.
به نظر وی معنای انسان بودن این است که فرد خود را حقیر احساس کند.
احساس حقارت منبع تمام تکاپوهای انسان و نیروی محرکه ای است که کل رفتار را بر می انگیزد.
تمام پیشرفت فرد ناشی از تلاشی است که برای جبران حقارت های خویش انجام می دهد.
ناتوانی در چیرگی بر احساس حقارت سبب تقویت و شکل گیری عقده ی حقارت می شود.
به نظر آدلر عقده ی حقارت یعنی ناتوانی در حل مشکلات زندگی (شولتز، ترجمه کریمی و همکاران، 1378).
به نظر آدلر کودک نوزاد خیلی زود در می یابد که به خاطر محدودیت های بدنی و کمی ظرفیت فیزیکی از بسیاری جهات نسبت به دیگران و به خصوص بزرگسالان کوچکتر است، چنین احساس باعث می شود که کم کم احساس حقارت در درونش ایجاد شود (کریمی، 1380)، به عقیده ی وی انسان طبیعتا حقیر است و این امری تصادفی نیست بلکه یک ویژگی واقعی روانی است که با سرشت انسان همساز است (رحیمیان، 1381).
این فرایند از کودکی آغاز می شود.
در این دوران کودک از قدرت و نیرومندی والدین خود آگاه است.
در نتیجه کودک نسبت به بزرگترهای اطرافش احساس های حقارت را پرورش می دهد.
این احساسها گریز ناپذیرند و در عین حال ضروری ، زیرا برای تلاش و رشد کردن، ایجاد انگیزش می کنند (شولتز 1998، ترجمه ی سید محمدی 1384).
این انگیزش باعث می شود فرد اقدام به یادگیری نماید تا بتواند تمامیت وجود خود را تحقق بخشد.
نحوه ی پرورش کودک و طرز برخورد والدین و اطرافیان ممکن است سبب شود که احساس حقارت به جای اینکه در جهت تکامل کودک را به عمل وا دارد، از رشد او جلوگیری کند.
سرزنش و تحقیر کودک، ندادن فرصت ابراز وجود و بی توجهی نسبت به او موجب بدبینی نسبت به دیگران و رشد عقده ی حقارت در وی می شد(رحیمیان، 1381).
افراد دارای عقده ی حقارت، نظر بدی نسبت به خود دارند و در کنار آمدن با درخواست های زندگی احساس درماندگی و ناتوانی می کنند.
عقده ی حقارت می تواند از این سه منبع در کودکی ناشی شود: حقارت عضوی، لوس کردن، بی توجهی.
تاریخ نمونههای زیادی را از جبران حقارت عضوی نشان می دهد.
مثلا در دوران باستان دموستنس سیاستمدار یونانی برای این که سخنور شود توانست بر لکنت خود غلبه یابد.
(شولتز، 1998، ترجمه سید محمدی 1384).
آدلر وضعیت اقتصادی و اجتماعی کودک را در شکل دادن به احساس حقارت بسیار مهم می شمارد عقده ی حقارت نیرویی در درون انسان خلق می کند که ثمره ی آن پشت پا زدن به موازین و مقررات اجتماعی و پیش گرفتن روش جبران افراطی برای غلبه بر ضعف و ناتوانی خویش است.
این امر موجب پیدایش اختلالات رفتاری و عدم تعادل روانی در فرد می شود (رحیمیان، 1381)، که بروز این رفتارهای مرضی در اثر تجلی افراطی مکانیزم جبران، علاوه بر مختل کردن رفتار فرد به علاقه ی اجتماعی او صدمه می زند و قدرت طلبی رادر او فوق العاده تقویت می کند (کورسینی، به نقل از شفیع آبادی و ناصری، 1387).
4- علاقه ی اجتماعی: این اصطلاح تقریبا به معنی احساس وحدت با کل بشریت و به عضویت همه ی افراد در اجتماع اشاره دارد کسی که علاقه ی اجتماعی رشد یافته ای دارد برای برتری خودش تلاش نمی کند بلکه برای کمال تمام انسان ها در یک جامعه ی ایده آل تلاش می کند.
یا به عبارتی هر عضو از نژاد انسان با کل بشریت همدلی می کند و با همکاری با دیگران برای پیشرفت جامعه تلاش می کند.
علاقه ی اجتماعی به نظر آدلر همانند چسبی است که جامعه را به هم می چسباند.
حقارت طبیعی افراد ایجاب می کند که آنها برای تشکیل جامعه به یکدیگر بپیوندند مثلا بچه بدون حمایت و تغذیه ی پدر و مادر به هلاکت می رسد.
علاقه ی اجتماعی در هر کسی به صورت بالقوه وجود دارد اما قبل از این که بتواند به سبک زندگی سودمند کمک کند باید پرورش یابد (شولتز، 1998، ترجمه سید محمدی، 1384).