نیکویی در شعر سعدی حکایاتی از بوستان با موضوع نیکوکاری مقدمه :تو نیکی می کن و در دجله اندازمثل معروفی ، برگرفته از اشعار سعدی است که در پایان مثنویاتش آمده است : تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز که پیش از ما چو ما بسیار بودند که نیک اندیش و بدکردار بودند بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکو کار باش و بد میندیش(1) اما ماجرا چیست؟
چرا باید نیکی و احسان را در دجله افکند؟
داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی کیکاووس بن وشمگیر در قابوس نامه چنین می آورد: در روزگار متوکل ، " فتح " فرزند خوانده ی او می خواست شنا بیاموزد، اما در حین آموزش در دجله گم شد، پس از هفت روز او را سالم یافتند و به گمان آن که گرسنه است آب و غذا برایش بردند؛ اما اظهار سیری کرد و گفت : هر روز بیست نان بر طبقی نهاده بر روی آب می رسید و از آن سیر می شدم ، بر هر نانی هم نوشته بود: " محمد بن الحسین الاسکاف".
متوکل فوراً برای یافتن فرد مزبور جایزه ای مقرر کرد، سرانجام او را یافتند و دلیل کارش را پرسیدند ، او نیز چنین گفت : " یک سال است که نان در آب می افکنم، زیرا شنیده ام: نیکی کن و به رود انداز که روزی بر دهد." متوکل نیز گفت : " اکنون ثمره ی آن نیکی یافتی " سپس پنج روستا را در اطراف بغداد به او بخشید.
(2) اگر چه مؤلف قابوس نامه در صحت این داستان اظهار می دارد که فرزندان این مرد را در بغداد دیده ، ولی در صورت عدم صحّت هم ، از اهتمام فراوان گذشتگان ما به کار خیر و عمل نیک نشان دارد.
نیکویی در اشعار دیگر شاعران :صائب تبریزی با استفاده از این مضمون می سراید: می کند نیکی و در آب روان می افکند هر که نقد جان نثار تیغ قاتل می کند...
نیکی از آب روان چون تیغ بر می گردد ز سنگ زیر تیغ یار صائب می توان جان باختن...
چو بر می گردد از آب روان نیکی، همان بهتر که در سرچشمه ی شمشیر نقد جان بر افشانیم...
اوحدی مراغه ای در کتاب جام جم بیان می کند که اگر نیکی را در چاه هم بیفکنی، اثرش به تو باز می گردد: نیکی کن ای پسر تو، که نیکی به روزگار سوی تو بازگردد، اگر در چَه افکنی شاعر خوش ذوق معاصر نیز از منظری طنزبه این موضوع نگریسته و چنین سروده است : نیکی بکن و به دجله انداز صدبار شنیدم این نصحیت نیکی بنمودم و ندیدم جز شر ز بشر، بدی ز ملّت این است سزای نیکی من ای بر پدر تو دجله لعنت!
(3) " حبله رودی" در" جامع التمثیل" ، مثلی با مضمون " تو نیکی می کن و در دجله انداز" آورده : " نیکی ، راه به صاحب خانه ی خود می برد"(4) و یا در همان جا می خوانیم: نیکی کنی به جای تو نیکی کنند باز ور بد کنی به جای تو از بد بتر کنند(5) این نکته در میان اشعار شاعران فارسی سرا از جمله توصیه های رایج اخلاقی است: نیکویی بر دهد به نیکوکار باز گردد بدی به بدکردار(6) یا: هر چه ورزش کنی همانی تو نیکویی ورز، اگر توانی تو (اوحدی مراغه ای) یا: یکی با سگی نیکویی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
(سعدی) کرم کن چنان کت بر آید ز دست جهانبان در خیر بر کس نبست(7) و: انبیا تو را گفتند نیک باش و نیکی کن تا که نیکویی بینی از اماثل* و اقران (بهار) پروین اعتصامی نیز چنین می سراید : خون یتیم درکشی وخواهی باغ بهشت و سایه طوبا را نیکی چه کرده ایم که تا روزی نیکو دهند مزد عمل ما را دانش آموز و تخم نیکی کار تا دهد میوه های خوبت بار (اوحدی مراغه ای) از این رو است که همواره شاعران به نکوکاری توصیه کرده اند : همه نیکویی باد کردار ما مبیناد کس رنج و تیمار ما (فردوسی) بیا تا بردباری پیشه سازیم بیا تا تخم نیکویی بکاریم (باباطاهر) خیز تا رخت دل بر اندازیم وز پی نیکویی سر اندازیم (خاقانی) شکر آن را که دگر باز رسیدی به بهار بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی (حافظ) تو را باد پیروزی از آسمان مبادا به جز داد و نیکی گمان (فرودسی) بیا تا همه دست نیکی بریم جهانِ جهان * را به بد نسپریم (فردوسی) بکوشیم تا نیکی آریم یاد خُنک آن که پند پدر کرد یاد (فردوسی) به نیکی گراییم و فرمان کنیم به داد و دَهِش دل گروگان کنیم (فردوسی) به نیکی گرای و به نیکی بکوش به هر نیک و بد پند دانا نیوش (فردوسی) در این اشعار - که مانند آن در ادب فارسی بسیار است – بر نیکی به خلق و خدمت به مردم و برخورداری فرد خیر از نیکوکاری خویش ، تاکید فراوان شده است .
نیکویی در شعر سعدی : در ادب فارسی ، نیکوکاری از مضامین رایج و محوری است به طوریکه در بسیاری از اشعار شعرای بنام ، به صفاتی چون سودمندی ، کارآمدی ، نیک اندیشی ، آفرینندگی ، سازندگی وآبادسازی ، دستگیری از مردم و غمخواری نسبت به حال آنان توصیه شده است .
سعدی معلم اخلاق با لحن آرام ، مهربان و پدرانه اش ، پیش از هر شاعر دیگری بدین موضوع پرداخته است.
از جمله در بوستان می خوانیم: وقتی " اتابک تکله" بر تخت می نشیند، به عدل و مردمداری حکومت می راند.
روزی به صاحب دلی می گوید: " اکنون می خواهم به کنجی رفته و عبادت کنم" .
دانای روشن ضمیر بر می آشوبد که: نیکویی در شعر سعدی : در ادب فارسی ، نیکوکاری از مضامین رایج و محوری است به طوریکه در بسیاری از اشعار شعرای بنام ، به صفاتی چون سودمندی ، کارآمدی ، نیک اندیشی ، آفرینندگی ، سازندگی وآبادسازی ، دستگیری از مردم و غمخواری نسبت به حال آنان توصیه شده است .
دانای روشن ضمیر بر می آشوبد که: در قاموس سعدی واژه " خلق " ، تنها به مسلمانان اطلاق نمی شود و همه ی خلق خدا را در بر می گیرد .
بر این مدعا می توان به حکایت ابراهیم خلیل اشاره کرد : حضرت ابراهیم خلیل ، پیرمرد رنجوری را به خانه اش دعوت و از وی پذیرایی می کند، چون در می یابد که گبر و کافر است او را به خواری می راند؛ اما از سوی خدا به او وحی می شود که: از نظر سعدی " کرامت" به معنای نان دهی ، جوانمردی و نیکوکاری در حق مردم است ، نه شطح *و طامات* و فریب و ریای صوفیان مردم فریب.
به قول شیخ شبستری: سعدی نیز از " کرامت " حقیقی حکایت ها می کند، از جمله: پیری است که در راه حجاز " به هر خُـطوِه* کردی دو رکعت نماز" ، سرانجام بر عبادت خویش فریفته شده، هاتفی از غیب بر او بانگ می زند: در فرازی دیگر می خوانیم: سعدی و چند سالک دیگر به دیدار پیری در روم می روند.
پیر همه را به عزّت و تمکین می پذیرد؛ اما با وجود ثروت و مکنت، فاقد بخشندگی است .
آنگاه سعدی می گوید: باز داستان کوری را می خوانیم که به واسطه نیکی در حق سائلی بینایی اش را باز می یابد: فرد مغروری در به روی سائل می بندد.
سائل دل شکسته در کنجی نشسته، نابینایی بر او می گذرد و از حالش خبر می گیرد و سائل را به خانه برده ، می نوازد و بر اثر این خدمت بینایی اش را باز می یابد، ماجرای بازیافتن بینایی اش در شهر پراکنده می شود و به گوش مرد مغرور می رسد و از مرد بینا شده می پرسد چگونه چنین شد؟
پاسخ می شنود: آن گاه سعدی چنین توصیه می کند و هشدار می دهد: این حکایات همه بر بازگشت نتیجه و اثر نیکوکاری بر فرد نیکوکار تاکید دارند.
دیگربار در بوستان می خوانیم: فردی صحرای محشر را در خواب می بیند ، چون مس گداخته و مردم در خروش .
در آن میان شخصی را خفته در زیر سایه ی درختی می یابد و از او می پرسد: شفیع تو در وصول به این مقام که بوده است؟
پاسخ می شنود : این از اثر دعای خیر نیکبختی است که روزی در سایه ی باغ من آرمیده بود!
آن گاه سعدی چنین زبان اندرز می گشاید: و این درخت بارآور همان نیکوکاری و احسان در دنیا است.
احسان و نیکوکاری حتی حیوانات را سپاسگزار آدمی می سازد.
در حکایتی از بوستان می خوانیم: گوسفندی در پی جوانی دوان بود.
کسی بر جوان ایراد کرد وگفت :این ریسمان است که گوسفند را به دنبال تو می کشاند.
جوان بی درنگ ، ریسمان باز کرد؛ و گوسفند بازهم در پی جوان روانه شد: حکایاتی از بوستان با موضوع نیکوکاری : پارسایان نیک کردار حتی در حق بدکاران نیز نیکی می کنند؛ چنان که پارسایی تبریزی ، شبی می بیند که دزدی کمند افکنده و از بامی بالا می رود.
فوراً بانگ برداشته ، دزد درمانده می گریزد.
مرد پارسا چون دزد را محروم می یابد از راهی دیگر به نزد او رفته ، می گوید: " من نیز از همدستان تو هستم.
بیا تا مکانی را به تو نشان دهم تا بی مزاحمت مردم به خواسته خود برسی.
آن گاه دزد را به خانه ی خویش هدایت کرده ، مشتی کالا در دستان او می گذارد و فوراً با فریاد خویش او را فراری می دهد.
چون دزد می گریزد ، زاهد جوانمرد تبریزی آرام می یابد: غرض سعدی نه هموارساختن راه بر دزدان ، که نمایش نوعی رفتار مهرآمیز، انسانی، بزرگوارانه و کریمانه است.
سعدی شاعرِ دوستی ،عشق ، صفا و آرامش و بوستانش عالم ایثار، انسانیت ، تسامح و نیکوکاری است و روح انسان دوستی شرقی را در نکته های نغز خویش منعکس می سازد.
داستان دیگری در بوستان از بازگشتِ نتیجه ی احسان به شخص نیکوکار حکایت می کند: جوانی با مبلغی ناچیز دل پیرمردی را به دست می آورد.
جوان مدّتی بعد گرفتار خشم سلطان و به اعدام محکوم می شود.
پیرمرد که شاهدِ بر دار کردن جوان است، برای نجات او شایع می کند که سلطان مرده است.
مأموران با شنیدن این خبر به دربار باز می گردند، اما شاه را زنده می یابند و در بازگشت جوان را گریخته.
پیرمرد را دستگیر کرده و به دربار می برند.
پادشاه علت کارش را می پرسد.
پیرمرد در جواب می گوید: " تو با دروغ نمردی؛ اما جوانی نجات یافت" .
از آن سو، کسی از جوانِِ نجات یافته ، می پرسد: " تو چگونه نجات یافتی؟" جوان پاسخ می دهد: " با دانگی پول که به دیگران بخشیدم" .
آنگاه سعدی چنین نتیجه می گیرد: سیف فرغانی نیز هم صدا با سعدی ، دعای نیکوکاران را نگهبان آدمی و باعث دفع حوادث ناگوار می داند: آری احسان و نیکویی ، اجابت دعا و رفع بلا و گرفتاری را به دنبال دارد .
در کتاب " پند پیران" ، حکایاتی در این باره نقل شده است، از جمله زن کشاورزی که به واسطه ی دادن لقمه ای نان به مردی فقیر، بازی شکاری کودک او را از چنگال گرگ نجات می دهد ، بازشکاری علت این کارش را عمل خیر و احسان هر چند اندک زنِ فقیر می داند.
(18) و یا زنی که لباس فرزند شیرخواره اش را به تن کودک برهنه ی درویش می پوشاند ، در همان حال پیراهنی از آسمان فرود آمده و تن نوزاد را می پوشاند.
پیراهن چنان است که تا پایان عمر بر تن اوست و هیچ گاه به پیراهنی دیگر نیاز پیدا نمی کند.
اگر به جنبه ی نمادین داستان نیز توجه کنیم در می یابیم که احسان و نیکوکاری هرچند اندکِ دنیایی ، موجب بازگشت احسان به صاحب آن در همین دنیا و نه به همان اندازه بلکه چندین برابر خواهد بود.
در همین کتاب به داستان زیبای دیگری بر می خوریم: امیر ظالمی مردم شهر را از دادن صدقه به درویشان منع و دست صدقه دهندگان را نیز قطع می کرد.
درویشی به خانه ی زنی رفته و از او کمک خواست.
زن دو قرص نان به او بخشد.
امیر شهر با خبر شد و دستور داد تا دست های زن را قطع و او را به همراه کودک خُردسالش از شهر بیرون کنند.
زن که آواره ی بیابان بود، به آبگیری رسید و خواست آبی بنوشد ؛ اما کودک از گردنش رها شده و به درون آب افتاد.
دو مرد وی را دیدند.
زن شرح حال خود باز گفت.
یکی ار آن دو مرد کودک را از آب نجات داد و دیگری دست های زن را به او باز گرداند.
زن چون از کیستی آن دو مرد پرسید ،گفتند: " ما همان دو قرص نانیم!" (19) حکایت معروف انوشیروان با پیرمرد گردو کار نیز مشهور است.
وقتی انوشیروان دهقان پیری را می بیند که در حال کاشتن گردو است شماتت می کند که عمر تو طی شده چرا هنوز آزمندی؟
.
دهقان بی درنگ پاسخ می دهد:" کِشتند و خوردیم، کاریم و خورند".
انوشیروان پاداشی در خور به او می دهد.
دهقان می گوید: " کدام نهال است که به این زودی به نتیجه برسد.
ببین که چگونه در مدت کوتاهی ثمرش را دیدم." انوشیروان دو برابر آنچه داده بود به او زر می بخشد!
(20) تو نیکویی کن و در دجله اندازکه ایزد در بیابانت دهد بازکه پیش از ما چو ما بسیار بودندکه نیک اندیش و بدکردار بودندبدی کردند و نیکی با تن خویشتو نیکو کار باش و بد میندیش(1) می کند نیکی و در آب روان می افکندهر که نقد جان نثار تیغ قاتل می کند...نیکی از آب روان چون تیغ بر می گردد ز سنگزیر تیغ یار صائب می توان جان باختن...چو بر می گردد از آب روان نیکی، همان بهترکه در سرچشمه ی شمشیر نقد جان بر افشانیم...
نیکی کن ای پسر تو، که نیکی به روزگارسوی تو بازگردد، اگر در چَه افکنی نیکی بکن و به دجله اندازصدبار شنیدم این نصحیتنیکی بنمودم و ندیدمجز شر ز بشر، بدی ز ملّتاین است سزای نیکی منای بر پدر تو دجله لعنت!
(3) نیکی کنی به جای تو نیکی کنند بازور بد کنی به جای تو از بد بتر کنند(5) نیکویی بر دهد به نیکوکارباز گردد بدی به بدکردار(6) هر چه ورزش کنی همانی تونیکویی ورز، اگر توانی تو(اوحدی مراغه ای) یکی با سگی نیکویی گم نکردکجا گم شود خیر با نیکمرد؟(سعدی)کرم کن چنان کت بر آید ز دستجهانبان در خیر بر کس نبست(7)و:انبیا تو را گفتند نیک باش و نیکی کنتا که نیکویی بینی از اماثل* و اقران(بهار) خون یتیم درکشی وخواهیباغ بهشت و سایه طوبا رانیکی چه کرده ایم که تا روزینیکو دهند مزد عمل ما رادانش آموز و تخم نیکی کارتا دهد میوه های خوبت بار(اوحدی مراغه ای) همه نیکویی باد کردار مامبیناد کس رنج و تیمار ما(فردوسی)بیا تا بردباری پیشه سازیمبیا تا تخم نیکویی بکاریم(باباطاهر)خیز تا رخت دل بر اندازیموز پی نیکویی سر اندازیم(خاقانی)شکر آن را که دگر باز رسیدی به بهاربیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی(حافظ)تو را باد پیروزی از آسمانمبادا به جز داد و نیکی گمان(فرودسی)بیا تا همه دست نیکی بریمجهانِ جهان * را به بد نسپریم(فردوسی)بکوشیم تا نیکی آریم یادخُـنک آن که پند پدر کرد یاد(فردوسی)به نیکی گراییم و فرمان کنیمبه داد و دَهِـش دل گروگان کنیم(فردوسی)به نیکی گرای و به نیکی بکوشبه هر نیک و بد پند دانا نیوش(فردوسی) طریقت به جز خدمت خلق نیستبه تسبیح و سجاده و دلق نیست(8) منش داده صد سال روزی و جانتو را نفرت آمد از او یک زمان؟گر او می برد پیش آتش سجودتو واپس چرا می بری دست جود؟
رها کن تُرهات* و شطح و طاماتخیال نور و اسباب کراماتکرامات تو اندر حق پرستی استجز این ، کبر و ریا و عُجب و مستی است(10) به احسانی آسوده کردن دلیبه از الف رکعت به هر منزلی(11) به ایثار، مردان سَـبَـق برده اندنه شب زنده دارانِ دل مرده اندکرامت جوانمردی و نان دهی استمقالات بیهوده طبلِ تهی است(12) به روی من این در کسی کرد بازکه کردی تو بر روی وی در فراز الا گر طلبکار اهل دلیز خدمت مکن یک زمان غافلیخورش ده به گنجشک و کبک و حَـمام*که یک روزت افتد همایی به دام(13) بر انداز بیخی که خار آورددرختی بپرور که بار آورد(14) نه این ریسمان می برد با منشکه احسان کمندی است بر گردنشبه لطفی که دیده ست پیل دَماننیارد همی حمله بر پیلبانبدان را نوازش کن ای نیک مردکه سگ پاس دارد، چو نان تو خَورد(15) دل آسوده شد مرد نیک اعتقادکه سرگشته ای را بر آمد مرادخبیثی که بر کس ترحّم نکردببخشود بر وی دل نیک مردعجب ناید از سیرت بخردانکه نیکی کنند از کرم با بداندر اقبال نیکان بدان می زینداگر چه بدان اهل نیکی نیند(16) یکی تخم در خاک از آن می نهدکه روز فروماندگی بردهدجوی باز دارد بلایی درشتعصایی شنیدی که عوجی* بکشتحدیث درست آخر از مصطفی استکه بخشایش و خیر دفع بلاست(17) نیکویی کن که نیکوکاران به دعااز حـوادث نگاهبـان تـوانـد