در ادبیات ما به مدد عشق زندگی رفته را از سر گرفتن مقوله ای آشنا و مانوس است .
در عشق نیر ویی نهفته است که با کمک آن می توان به مفهوم زندگی دست یافت .وحشی بافقی در حکایت عشق یوسف و زلیخا بر این باور است که زلیخا به مدد عشق یوسف به جوانی و زندگی دوباره ای دست یافته بود.
وقتی که همه چیز به سوی مرگ و نیستی و فنا و نابودی پیش می روند .
وقتی که همه دلایل حاکی از نزدیک شدن مرگ می توانند باشند .چه چیزی غیر از عشق می تواند بهانه ای برای زیستن باشد؟
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده و آن را از کلمه عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در فارسی به نام «لبلاب»نامیده می شود؛ و دارای برگهای نسبتن درشت و ساقه های نازک بلند است که به درخت می پیچد و بالامی رود و به هیچ حیله بازنمی شود و درخت را می خشکاند.
می گویند چون این حالت برای انسان دست دهد او را رنجور و ضعیف می کند و رونق حیات او را می برد.
عشق صوری جسم صاحبش را خشک و زردرو کند.
اما عشق معنوی بیخ درخت هستی عاشق را خشک سازد و او را ازخود بمیراند.
عشق نیز چون هر انسان را به ورطه جنون نزدیک می کند .
عاشق بودن که سمبل یگانه آن همانا مجنون نام دارد در لغت مترادف دیوانه بودن است .
چرا که عاشق نیز انسانی روانی است که در دنیای دیگری ورای واقعیت ها و مادیات سیر می کند .
او از عشق برای خود پلی می سازد برای عبور از دنای واقعی به دنیای آرزوها و رویا هاو تخیلات .
هنر نیز به مثابه یک عشق است .
چرا که هنرمند نیز همیشه در تلاش است که از رویا ها و خیالپردازی های ذهن به سوی واقعیت های پلی بسازد و در آن امد و شد و حرکت و نوسان را ممکن سازد.
عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است [۱]،همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
عشق و احساس شدید دوست داشتن میتواند بسیار متنوع باشد و میتواند علایق بسیاری را شامل شود.
در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی میبشد.
اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلحدوستی و انسانیت در تطابق است.
عشق چیست؟
موضوع بحث، عشق است، که دریایی است بیکران، موضوعی که هر چه درباره آن گفته آید، کم و ناچیز خواهد بود.
چنانکه مولوی علیهالرحمه میگوید: هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد که: عشق چیست؟
اکثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی کردهاند.
گویا عشق از «عشقه» آمده است که گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشکاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشکان، عشق نوعی بیماری روانی است که از تمرکز و مداومت بر یک تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید میآید، چنانکه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یک از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
عشق حقیقی و مجازی چون عشق بر اساس کمال است، پس معشوق حقیقی همان کمال مطلق خواهد بود.
اما در سریان عشق، در قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق برای هر موجودی نسبت به کمال آن موجود جلوهگر میشود.
اما از آنجا که هر کمالی نسبت به کمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق در هر مرتبهای به مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه کمال، کمال حضرت حق است پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق به ذات او خواهد بود و بقیه عشقها و معشوقها به صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.
چون عشق بر اساس کمال است، پس معشوق حقیقی همان کمال مطلق خواهد بود.
باب پپنجم گلسان سعدی حکایاتی در باب عشق و جوانی گویند خواجهای را بندهای نادرالحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان.
گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی.
گفت ای برادر چو اقرار دوستی کردی، توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست.
چگونه عشقهاى کاذب را از دلمان بیرون کنیم و عشق حقیقى را جایگزین نماییم؟
کلمه عشق از «عشقه» گرفته شده است .
عشقه گیاهى است که در فارسى، پیچک نامیده مىشود .
عشقه کنار ریشه درخت رشد مىکند و به دور تنه درخت مىپیچد; به طورى که تنه درخت را کاملا مىپوشاند .
عشقه، روز به روز رشد مىکند و در مقابل، درخت کم کم برگهایش زرد و شاخههایش پژمرده مىشود و در نهایت، خشک مىگردد .
عشق حقیقى نیز با جسم انسان چنان مىکند که عشقه با درخت .
وقتى انسانى به عشق مبتلا شد، پیچک عشق در وجود او رشد مىکند .
هر چه عشق افزایش مىیابد، از تناورى درخت جسم کاسته مىشود و در عوض، بر شکوفایى و طراوت روح انسانى افزوده مىشود .
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تــا کـرد مــرا تهـى و پـر ســاخــت ز دوســـت اجــزاى وجـــود مــن همــه دوســت گـــرفــت نـامیسـت ز مــن بـر من و باقى همه اوست عشق حیوانى شهوت است ، نه عشق (به تعبیر نظامى) عشــق آئینـــه بلنــد نــور اســــت شهوت ز حساب عشق دور است گاهى انسان نسبتبه انسانى دیگر یا مالى یا چیز دیگرى محبتبسیار پیدا مىکند و چهرهاش زرد مىگردد و به اصطلاح، عاشق او مىشود .
چنین حالتى شهود (عشق مجازى) است ، نه عشق حقیقى .
نظامى مىگوید: لیلى مریض شد و در دوران بیمارى که طراوت خود را از دست داد، مادرش براى شنیدن وصیتهاى پایانى او، بر بالینش حاضر شد .
لیلى به مادرش گفت: پیام مرا به مجنون برسان و بگو اگر خواستى عاشق شوى، عاشق مثل من مباش که با یک تب تمام طراوت خود را از دست مىدهد .
عاشق کسى و چیزى باش که نه مریض شود و نه از بین برود، که او خداست .
اگر کسى خدا را شناخت و عاشق او شد، به د یگرى عشق نمىورزد .
در ادبیات عرفانى، معشوق حقیقى را « دلآرام» گویند ، یعنى موجودى که وقتى دل به او رسید، بیارمد و آرام بگیرد .
اگر انسان به کسى علاقه پیدا کرد و بعد از وصول به او، آرامش نیافت معلوم مىشود عشقش به او حقیقى نبوده است و این همان معناى قرآنى آیه شریفه « الا بذکر الله تطمئن القلوب» است، که در ادبیات عرفانى وارد گردیده است .
اگر ما شخصى یا چیزى را پیدا کردیم که بعد از وصول به او، نیارمیدیم و نداى « هل من مزید » سر دادیم، معلوم مىشود آنچه دنبالش بودهایم، راهزن است، نه معشوق حقیقى .
معشوق حقیقى ، ذات اقدس اله است، که انسان با لقاى او به آرامش کامل مىرسد .
خواجه با بنده پرى رخسارچون درآمد به بازى و خندهنه عجب کو چو خواجه حکم کندوین کشد بار ناز چون بنده