خرقه بسوزان حافظ
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تاکجا بازدل غمزده ای سوخته بود.
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که برقامت او دوخته بود
جان عاشق سپند رخ خود می دانست
و آتش چهره درین کار برافروخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود
در شعر بالا شاعر در مقام هنرمندی والا از موعظه ی مستقم پرهیز کرده است در ابتدای شعر به توصیف پرداخته است و شخصی را توصیف کرده است که کارش خرابکاری و شهرآشوبی است شاعر در بیت چهارم پند پیام اخلاقی خود را بیان کرده است شاعر دنیا و خوشی های دنیوی را زودگذر می داند و سفارش به درک دنیا و زودگذز بودن آن می کند و وابسته نبودن به دنیا را گوشزد می کند و همه ی دار وندار انسان را آخرت می داند و با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری احروی را به ما می آموزد.
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مرو.ت با دشمنان مدارا
هنگام تنگ دستی در عیش کوش ومستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشد این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ، حافظه ی ماست و شعر او سرشار از اندیشه های عمیق حکمی و عرفانی و احساس ها و عواطف ژرف انسانی است در این سروده ی زیبا عشق و رندی، امیدواری و نشاط حیات، طنز و انتقاد، خوش باشی و اغتنام فرصت و پیام های اخلاقی موج می زند.
شرح سه غزل از
سعدی
یتیم
پدر مرده را سایه بر سر فکن
غبارش بیفشان و خارش بکن
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
یتیم ار بگیرد که نازش خرد؟
وگر خشم گیرد که بارش برد؟
به رحمت بکن آبش از دیده پاک
به شفقت بیفانش از چهره خاک
الا تا نگردید، که عرش عظیم
بلرزد همی چون بگرید یتیم
شعر بالا برگرفته از بوستان سعدی که اشاره دارد به طفل یتیم وظایفی که دیگران نسبت به طفل یتیم دارند سعدی در شعر بالا به صورت زیبا و لطیف رنج یتیمی و ناملایمتهای زندگی را بیان کرده است شعر بالا علاوه بر سادگی بی مانند پیوندی سخت استوار با زندگی مردم و زبان ایشان دارد.
هیچ چیز از مراحل زندگی از نظر شاعر پنهان نمانده است حتی یتیم شدن طفل کوچک حتی گره کودکانه و سایر ویژگی ها که در شعر بالا آمده است.
نفحات صبح
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذرکرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد؟
بزه کردی و نکردت موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز عذابی
نفحات صبح دانی زچه روی دوست دارم؟
که به روی دوستماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
که در آب، مرده بدهند که درآرزوی آبی
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید
مگسی کجا تواندکه بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچوسنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیایی
در آرزوی تو باشم
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر زخاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
به خواب عافیت آن گه به بوی تو باشم
می بهشت نجویم ز جام ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم
هزار باده سهل است با وجود تو رفتن
اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
سعدی استاد سخن و یکه تاز عرصه ی نثر مسجع و شعر عاشقانه است
ظرافت بیان، استواری سخن، شیوایی و رسایی و سادگی و لطف کلام و عظمت و اعتدال از ویژگی های شعر و نثر اوست در غزل بالا آرزوی وصل محبوب و دل بریدن از هر چه غیر دوست را بیان می کند مقصد عارفان و عاشقان حقیقی نه رسیدن به بهشت است نه رهایی از دوزخ که آنان تنها شیفته و دل باخته ی اویند و بس.
عشق جان مایه ی شعر و ادب فارسی است . در غزل سعدی از عشق به معشوق ، دشواری های راه عشق ، نشان عاشق و معشوق ، وصل و هجران و اشتیاق و شور عاشقانه ، بارها سخن به میان آمده است معشوق همه ناز است و عاشق همه نیاز . کمال عاشق سر انداختن دریای معشوق است و گذاشتن از همه رنگ ها و تعلقات برای وصول به بارگاه دوست . در غزل بالا سعدی از ناتوانی و ناچیزی عاشق در برابر معشوق و بی تابی و اشتیاق او سخن گفته است .