سبک خراسانی سبکی است که از سرآغاز ادب فارسی تا قرن های پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگانی چون رودکی ، فردوسی ، عنصری و ناصر خسرو در محمل این سبک پای گذاردند از خصوصیات مهم سبک خراسانی, در مقایسه با سبک عراقی ودورانهای دیگر, خردگرایی شاعران و سخنوران این دوران است.
زبان فارسی در این دوره زبان مادری گویندگان است یعنی گویندگان این دوره برخلاف دوره های زبان فارسی را از روی آثار ادبی پیش از خود نمی آموختند ،از این رو زبان ایشان طبیعی و روان است و در آن تعقید و ابهام نیست.
اما اگر امروزه برای ما برخی از لغات آن مهجور و دشوار می نماید ، به سبب آن است که خراسان بزرگ منطقه ی بسیار وسیعی بود و لهجه های مختلفی چون سغدی و خوارزمی در آن رایج بود .
همین امر باعث شده است که در شعر این دوره نام شهر های قدیم خراسان بزرگ و نواحی همجوار آن آمده باشد: خلخ،چگل،نوشاد،قیروان ، ختا،ختن و...
شعر این دوره مشتمل بر مجمو عه ای از لغات است که بسامد آن در دوره های بعد کم می شود و یا یکسره از بین می روند : سعتری ، عرعر، فرخار ، ساتگین ، چرخشت و...
که احصاء آنها مشکل است و احتیاج به مطالعات آماری و کامپیوتری است و باید دیوان تک تک شاعران مورد مطالعه قرار گیرد.
برخی از لغات پر استعمال سبک خراسانی از نظر فکری هم جالبند.
یکی از آن ها واژه ی ( آز) به معنی طمع و فزون خواهی است که غالبا جاندار انگاشته شده است.
دلیل آن این است که آز در اساطیر ایرانی نام دیوی است ، دیوی که همه چیز را فرو می بلعد و اگر چیزی نصیبش نشود خود را بخورد.
فردوسی در مورد آز می گوید: سوی آز منگر که او دشمن است دلش برده ی جان آهر من است شعر این دوره شعری شاد و پر نشاط است و روحیه تساهل و خوشباشی را تبلیغ می کند و از محیط های اشرافی و گردش و تفریح و بزم سخن می گوید.
اشعار دوره ی سامانیان و غزنویان نمونه ی این سبک است.
در آغاز این دوره تشبیه و استعاره و کنایه را در نظم و نثر راه نبود ولی بعد ها بخصوص منوچهری دامغانی این نوع معانی را در اشعار خود آورده است.
تعصب دینی در سبک خراسانی به چشم نمی خورد و لغات و اصطلاحات عربی در این دوره به کار نرفته است.
در شعر این دوره معشوق مقام والایی ندارد و حتی گاهی مقام او پست است.
ناصر خسرو در این مورد می گوید: گسستم ز دنیای جا فی امل ترا باد بند و گشاد و عمل غزال و غزل هر دوان مر ترا نجویم غزال و نگویم غزل در اشعار سبک خراسانی اشاره به معارف اسلامی و حدیث و قرآن در آن کم است و آن چه هست عمیق نیست.
به استفاده هایی که فرخی از برخی از لغات اسلامی کرده است اوج کنید: یاد با آن شب کان شمسه ی خوبان طراز داشت بیدار مرا تا به گه بانگ نماز چنان که ملاحظه می شود شاعر از همه چیز به عنوان ماده خامی از جهت مدح معشوق سود می برد.
قالب شعری مسلط در این دوره قصیده است.
قصاید کامل با تشبیب و مدح و شرطه و دعای تابید از زمان رودکی مرسوم شد.
غزل در این دوره خیلی کم است اما رباعی و مثنوی رایج است.
مسمط و ترجیح بند هم دیده می شود.
بو شکور بلخی، کسایی مروزی، رودکی، عنصری، فردوسی ، امیر معزی فرخی ، منوچهری و انوری از پیروان و سرایندگان این سبک بوده اند.
ادبیات مشروطه وطن دوستى، ایرانى گرى و ناسیونالیسم از درون مایه هاى خاص شعر فارسى است و مى توان آن را از خصوصیت هاى عمده شعر معاصر دانست، چرا که گرایش به مفاهیمى از این دست، از اقتضائات دوران معاصر است.
در شعر کلاسیک فارسى مفهوم وطن تقریباً وجود ندارد.
چرا که «وطن» پیامد شکل گیرى مفهوم ملت است و ملت مفهومى مدرن به شمار مى رود.
در گذشته مفاهیمى مانند:قوم، قبیله و نظایر آن نقش اصلى را در روابط بین ملل و اقوام ایفا مى کرده اند.
در شعر گذشته فارسى زمانى که از کشور یا مملکتى سخنى به میان مى آمد، براى مثال قلمرو این شاه یا حدود آن قبیله، مورد نظر بود.
کشورها را با نام حاکمان آن مى شناختند.
از این رو پدیده وطن که در شعر معاصر ظاهر شد، مفهومى متاخر است.
در دنیاى مدرن به دلیل ظهور وسایل سریع ارتباطى و انتقالى، فرهنگ هاى مختلف به سرعت به یکدیگر نزدیک شدند و به این ترتیب عرصه رقابت هاى ملى گرایانه در سایه رقابت هاى مشروع و غیرمشروع اقتصادى در عرصه بین الملل فراهم شد.
در شعر کلاسیک فارسى اگرچه این هویت گرایى را در شاهنامه فردوسى مى توان دید اما شاهنامه در این باره یک استثنا به شمار مى رود.
با این حال، جنس مفاهیم ناظر بر ناسیونالیسم و وطن خواهى در شاهنامه به جهات تاریخى و جغرافیایى با آن چه که در دوره مدرن معاصر وجود دارد، اندکى متفاوت است.
حتى نوع نگرش و حافظه تاریخى امروز ایرانیان نسبت به زمان شاهنامه تفاوت هاى عمده اى کرده است.
یکى از این دگرگونى ها نگاه حداقلى به مسئله وطن است که جاى خود را به نگاه حداکثرى موجود در شاهنامه داده است.
این نگاه به همراه خود انفعال از یک سو و «دیگر شیفتگى» از سوى دیگر به همراه داشته است که ماهیت و شخصیت اجتماعى افراد و در نتیجه نگرش نهایى آنها نسبت به وطن را دچار دگرگونى هایى مى کند.
براى درک این مهم کافى است مفهوم وطن و رویکرد شاعران معاصر از دوره مشروطه به این سو را با همان مفهوم و نشانه ها در شاهنامه مقایسه کنیم.
در دوره بیداری جمع بندى نهایى اى که از گذر مفهوم وطن روى خط شعر مدرن فارسى به دست مى آید سوگ مویه بلندى است بر تمام چیزهایى که از دست رفته است و تمام چیزهایى که دست نیافتنى مى نماید.
بدیهى است که به رغم حضور معناى بلند وطن در هر یک از این دو شعر و در هر کدام از این ادوار، ماهیت این حضور متفاوت است.
غیر از شاهنامه در شعر دیگر شاعران کلاسیک، مفهوم «وطن» به معناى احساسى و سیاسى آن و نه در معناى «مقام» و «ماواى مالوف»، حضور چندانى ندارد.
دل کندن ها و مهاجرت ها به سادگى صورت مى گیرد و معناى وطن در سازوکار سیاسى _ اجتماعى شاعر، جاى ویژه اى را اشغال نمى کند.
در شعر معاصر، به ویژه در شعر مشروطه و سال هاى بعد و کمى قبل از آن و بعدها در قاموس پژوهش هاى ادبى _ آکادمیک، «وطن» و «ملت» و به تبع آن، گذشته تاریخى و ملى ایرانیان جاى بلندى را به خود اختصاص داد.
طى یک قرن گذشته این مفهوم در میان درون مایه هاى شعر معاصر همیشه یکى از نقش هاى اصلى را ایفا کرده است، اما در هر یک از دوره هاى خردتر تاریخى نوع نگاه و الگوى بهره بردارى از آن متفاوت بوده است.
زمانى ترویج ناسیونالیسم و ایرانى گرى دست مایه اى بوده است براى گریز از تهیدستى ملى در هنگامه اى که اجماع جهانى به سوى یک جهش مدرنیته اى قرین استیلا بود.
زمانى دیگر تبلیغ ملى گرایى وسیله اى براى تبلیغ یک دستگاه حکومتى و در مقطعى دیگر نفى و طرد مفاهیم مربوط به ایرانى گرى، دستاویزى براى عرب گرایى و عرب زدگى ایدئولوژیک شد.
اما آن قسمت از ناسیونالیسمى که در شعر معاصر ریشه دوانیده بود و حتى به طریق اولى و با نگاهى عمیق به ایران باستان، پایه هاى پژوهش هاى باستان شناسانه را برپا مى کرد و حتى ملى گرایى روشنفکرانه اى که در چند دهه اول حکومت رضاشاه با اندیشه هاى مدرنیزاسیون او کاملاً هم سو و هماهنگ پیش مى رفت و منجر به شکل گیرى مهمترین مقطع تاریخ پژوهش هاى ادبى و علمى _ تاریخى در ایران شد، همگى با عیار بالایى از صمیمیت همراه بوده است.
مفهوم وطن در شعر معاصر اما معمولاً مفهومى توصیفى بود که پس از گذشت چندین دهه به دایره تقلید و تکرار نیز افتاد.
این در حالى است که همین مسئله در بخش تحقیقات ادبى _ تاریخى دستاوردهاى بى نظیرى را رقم زد که ستون هاى اصلى علم ایران شناسى و شناخت علمى تاریخ ایران باستان را ایجاد کرد.
البته بعدها استثنا هایى هم به وجود آمد که نمونه بارز آن (آرش کمانگیر) است که به رغم دیدگاه هاى ساده سازانه برخى از منتقدان معاصر، هنوز هم احساسى _ حماسى ترین شعرى است که درباره وطن و آرمان هاى مبتنى بر وطن دوستى نوشته شده است• تفاوت عشقى، عارف و ایرج میرزا در شعر ایرج میرزا مسئله وطن در کنار سایر اندیشه هاى اصلى او ارج و ارزش قابل ملاحظه اى دارد.
اما با این حال مسئله وطن در شعر او هم یک پدیده توصیفى است.
وطن به عنوان یک درون مایه، عبارت از چند توصیف ساده و کلى است که از سطح مى گذرد و با بنیان هاى مسئله وطن و افتخارات ملى کارى ندارد و اگر هم به مسائل تاریخى اشاراتى مى شود در حد چند یادآورى ساده (که به زودى تکرارى شد) باقى مى ماند.
شاعر مى تواند در مدح و ستایش کسانى که بزرگ ترین وطن فروشى هاى عمدى یا سهوى نتیجه کار آنان بوده است، شعر بسازد و در عین حال از وطن دوستى افراطى خود هم سخن به میان بیاورد.
البته این مسئله در کار برخى دیگر از شاعران متعادل تر بوده و یا به کلى تصحیح شده است.
شاعرانى مانند عشقى و عارف در سطحى عامیانه تر و فرخى با تعمق بیشتر در این باره ملاحظات دقیق ترى داشته اند و کنش هاى ادبى، اجتماعى و سیاسى آنها به مفهوم واقعى وطن دوستى نزدیک تر از ایرج است و یکى از وجوه اختلاف ایرج و عارف به تفاوت دیدگاه این دو شاعر نسبت به همین مسئله بازمى گردد.
از نظر عارف شاهزادگان و سلاطین قاجار وطن فروشانى هستند که بر ویرانه هاى وطن چون جغدهاى شوم نشسته اند و مى خوانند اما از نظر ایرج این شاهان نیستند که چنین وضعیتى را به ایران تحمیل کرده اند بلکه مدیران کوچک ترى هستند که به دلیل بى لیاقتى هایشان کار شاه را دشوار مى کنند.
به هر حال نباید فراموش کرد که ایرج داراى اندیشه هاى عمیقى نبوده و در بسیارى از موارد و درباره مسائلى از این دست به طور غریزى عمل مى کرده است.
از این رو در مواجهه با کار او نباید با پیش فرض هایى وارد شد که در مواجهه با یک روشنفکر و مصلح اجتماعى لازم است.
البته این معادله درباره بسیارى از شاعران دوره مشروطه مصداق دارد.
قدر مسلم این که وطن دوستى در دوره قاجاریه به عنوان یک فرایند عمیق اجتماعى بروز کرد و بارقه هاى مدرنیته و ترقى و اخبار و موالید آن که از خارج به ایران مى رسید، بر این عطش رو به تزاید افزود.
در دوره ناصرالدین شاه رگه هایى از نارضایتى اجتماعى بر بستر همین حس ناسیونالیستى آمیخته با بغض و مضیقه هاى معاش برمى آمد که شاعرانى هم مسلک ایرج به کلى آن را نادیده مى گرفتند.
این نارضایتى از دوره ناصرالدین شاه نطفه بست و در دوره مظفرالدین شاه به اوج رسید و انقلاب مشروطه نتیجه طبیعى، اما معوج این روند اجتماعى بود و ایرج و تعدادى از شاعران مشروطه یا این همه بى دانش بودند یا از سر آگاهى آن را نادیده مى انگاشتند.
چرا که او همواره به سیاست هاى کلى که مبتنى بر این حکومت هاى ضعیف «فرد محور» بود مهر تایید زده است مفهوم وطن در شعر معاصر اما معمولاً مفهومى توصیفى بود که پس از گذشت چندین دهه به دایره تقلید و تکرار نیز افتاد.
چرا که او همواره به سیاست هاى کلى که مبتنى بر این حکومت هاى ضعیف «فرد محور» بود مهر تایید زده است.
در هر صورت، در تاریخ معاصر و متون و اشعاری که از این دوره باقى مانده است، در شعر وطن دوستانى مانند بهار، مسئله وطن با مفاهیم اسلامى پیوند دارد.
حتى براى تاکید بر این که وطن دوستى لازمه یک ایرانى است از حدیث حب الوطن من الایمان استفاده می کردند.
اما در سبک خراسانی واژه وطن در شعر فارسى به کلى از معناى مدرنى که امروزه دارد خالى است.
این ویژگى محتوایى در کنار سایر درون مایه هاى اصلى شعر فارسى، در تعیین مرز مدرن و غیرمدرن بدون شعر یکى دیگر از موارد سبکى تعیین کننده است.
براى مثال در شعر پروین اعتصامى که کلاً شاعر معاصر محسوب نمى شود و در بهترین حالت شاعرى متعلق به دوران قبل از مشروطه است، مفهوم وطن دوست به سیاق شاعران سبک عراقى و خراسانى و هندى به کار رفته است.
ضمن این که این کلمه در شعر پروین بسامد بسیار کمى دارد و بیش از چند بار استفاده نشده است.
در بیتى مى گوید: گرچه یونان وطن بس حکما بوده است نیست آگاه ز حکمت همه یونانى مانند بیت فوق در شعر سبک خراسانی «وطن» در اکثر موارد در مقابل «غربت» به کار رفته است.
در موارد بسیارى هم در معناى اقامتگاهدائم یا موقت استفاده شده و یا در معنا هایى چون محل، موضع، مکان، اقامتگاه، استراحت جاى، گور، آشیانه، لانه، دنیا، آخرت، منزل، موطن، زادگاه و نظایر آن کاربرد داشته است.
در شعر صائب که بالاترین بسامد واژه وطن در میان شاعران کلاسیک را دارد، مفاهیم وترکیب هایى چون جلاى وطن و مانند آن بیشتر استفاده شده است، چون که اساساً در شعر صائب ترکیب هاى اضافى تشبیهى و استعارى بسیار بیشتر از دیگران است.
در شعر شهریار که ویژگى هاى معاصر بودن را بیشتر از پروین دارد و خواه ناخواه شعرش ریشه در جریان و فرهنگ مشروطه دارد، به خاطر نظر مثبتى که به میرزاده عشقى دارد، کلمه وطن (البته در موارد محدودى) در معناى معاصر آن به کار رفته است.
شهریار در شعرى که به یاد عشقى سروده است مى نویسد: عشقى که درد عشق وطن بود درد عشق او او بود مرد عشق که کس نیست مرد عشق او هم او در شعر دیگرى به نام «مارش خون» که با الگوپذیرى از عشقى نوشته است کاملاً به مفهوم وطن نزدیک مى شود و مى نویسد: نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند تا که در بر شاهد آزادى و قانون گرفتند به هر حال در دوره معاصر و از دوره مشروطه به این سو به تبع حرکت به سمت زمان حاضر مفهوم «وطن» از مفاهیم غالب شعر مى شود و اغلب شاعران کم و بیش سعى مى کنند معترض این مضمون باشند.
به اعتقاد ادیب الممالک فراهانى «شاعر باید سخن از وطن بگوید و جز با وطن با هیچ کس دیگر عشق نورزد.او که درباره جامعه و سیاست ومردم و مسائل مربوط به ایران داراى نظریات انتقادى و بعضاً انقلابى است، مانند ایرج در شعر خود از مبارزات اجتماعى و مضافاً از مبارزات سیاسى، حرف مى زند.
بنابراین مفهوم وطن از درون مایه هاى عمده شعر او به شمار مى رود.
ادیب الممالک همچنین براى بیان دیدگاه هاى خود مانند ایرج از حکایت و تمثیل بهره مى برد.
او هم مانند ایرج شاعرى است که در برزخ نوگرایى و سنت پذیرى مانده است و در شعر این گونه شاعران پند و اندرز و امثال و حکم هنوز جاى ویژه اى دارد.• دغدغه هاى دوران مشروطه با همه این اوصاف نظرى که ادیب الممالک درباره مسئله وطن مى دهد براى او به عنوان یک دغدغه اصلى به شمار مى رود.
ادیب الممالک بیشتر از ایرج ویژگى هاى یک شاعر را که در دوره حاضر زندگى مى کند، دارد.
به همین دلیل از ایرج معاصرتر هم هست.
او مبارزه اجتماعى مى کند.
روزنامه نگار است و مشاغل سیاسى دارد و دیدگاه هاى خاص خود را درباره مسائل کشور دقیق تر بیان مى کند.
به همین دلیل آن تفاوت ماهوى در نگرش وطن دوستانه که پیش از این ذکر شده در شعر او افزون تر از ایرج است.
ادیب مردى عادى است و ایرج شاهزاده است و این دو به دو سلک مختلف اجتماعى تعلق دارند و «وطن دوستى» به مثابه یکى از رسن هایى است که نه تنها این دو شاعر را که از طیف هاى گوناگون جامعه با آرمان هاى مختلفى هستند، به هم پیوند مى دهد بلکه این موضوع به طور کلى از ویژگى هاى شعر دوره مشروطه و واسطه العقد این ادبیات نیز هست.
نکته قابل ملاحظه این که این دو شاعر در دوره دوم زندگى شعرى شان به لحاظ طرز تلقى از دنیاى پیرامون و مسائل اجتماعى و طرز نگرش به مسئله شعر از زاویه زبان و معانى به هم نزدیک تر مى شوند و این از ویژگى هاى اثر گذارى جریان مشروطه در شعر دوره ی بیداری است.
ادیب الممالک مسئله وطن را به عنوان یکى از درون مایه هاى لازم براى شعر دوره بیدارى یا دوره جدید پیشنهاد مى کند.
او درباره کل فحواى شعر کلاسیک یا شاعرانى که به رغم ورود به دوره معاصر به شیوه قدما شعر مى گویند، نگاهى انتقادى دارد.
اگرچه او به شیوه قدما خود کار شاعرى را با مدح شروع مى کند و از مظفر الدین شاه لقب رسمى «ادیب الممالک» را دریافت مى کند و به رغم تلاش براى تحول در کار شاعرى مانند دیگر شاعران از جمله مانند ایرج میرزا امکان بیرون رفتن از سنت هاى ادبى را به دست نمى آورد، اما به شاعران زمان خود خرده مى گیرد: اى ادبا تا به کى معانى بى اصل مى بطرازید ابجد و کلمن را؟
ایرج به پیشنهاد ادیب عمل مى کند.
او در دوره دوم زندگى شعر ى اش آموخته هایش را درباره ابجد و کلمن و سایر تفنن هاى شاعرى دربارى را به کنارى مى گذارد و یک باره به زبان شعر ساده عامیانه روى مى آورد و زبان روزنامه اى او همراه با طنز جنسى اش به مهم ترین دستمایه هاى شاعرى اش بدل مى شود که تقریباً هیچ کدام در دنیاى ادب دربارى جایى ندارند.
زین العابدین مراغه اى هم (که به قهرمان داستان کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیگ او اشاره شد) به حب الوطن در شعر شاعران دوره خود اشاره مى کند و یادآور مى شود که براى شاعران و نویسندگان دوره ی بیداری ، این معنا مى تواند آنها را از چرخه خسته کننده تکرار معانى برهاند.
مراغه اى مى گوید که شاعران دست از تکرار مقلدانه عشق در قصه هاى کهن بردارند و «تعشق به وطن» بگویند و بنویسند، «این ایام نه آن زمان است که ارباب قلم و افکار اوقات خود را صرف خولیا و افسانه هاى واهى و اراجیف بى معنى مثل گذشتگان صرف نمایند که جز موهوم چیزى حاصل شان نخواهد بود، بلکه مانند فضلاى افرنج و ژاپن وظیفه نوع پرستى و آداب انسانیت را به عوام بفهمانند و حالى نمایند که مصدر تمام نیک بختى ها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عینى است.
هم وطنان ما بدانند که سواى عشق لیلى و مجنون و...
عشقى دیگر نیز هست .زین العابدین مراغه اى همان طور که اشاره شد در داستانش هم ماجرا ى فردى را روایت مى کند که مهمترین ویژگى اش وطن دوستى است و آرزو مندى براى ترقى و پیشرفت وطن است.
او در جایى دیگر هنگامى که مى خواهد یک دیدگاه انتقادى درباره فرم و محتواى کار شعرا ارائه کند، مى نویسد: «مقتضیات زمان ما ساده نویسى است باید ادباى ایران بعد از این «حب وطن» را نظماً با کلمات واضحه و عبارات ساده بر خاص و عام تقدیم نمایند و موسس و مهیج و مشوق ساده نویسى شوند.» این اتفاقى است که در شعر معاصر رخ داد.
شاعرانى مانند بهار شروع به تبلیغ و ترویج مفهوم وطن در شعر هایشان کردند.
نام هاى ایرانى و باستانى و اسامى شاهان بزرگ تاریخى و افسانه اى ایران زمین در شعر فراوانى بیشترى یافت.
اگرچه مایه هاى نومیدى و یاس از عقب افتادن از قافله تمدن هم در این شعر ها کم نیست.
محمدعلى فروغى که خود از ارکان اصلى توجه به بنیان هاى اصلى فرهنگ و مدنیت ایرانى و از معماران اندیشه بازگشت به باستان است، در مقاله اى به نام «ایران را چرا باید دوست داشت» نگاه ویژه اى به مسئله حب وطن و ناسیونالیسم مى افکند و براى پاسخ به کسانى که گویا مى خواهند در قبال علم کردن مسئله احساسات بین المللى (جهان وطنى) موضوع وطن دوستى را کم رنگ و بى اهمیت جلوه دهند، ضمن اعلام این مطلب که احساسات بین الملل با وطن پرستى منافاتى ندارد، آن را براى قوام بنیان هاى ملى لازم مى داند.
او در مقاله خود با بیان انگیزه ها و لوازمى که براى وطن دوستى لازم است آن را براى هر فردى ضرورى مى شمارد و در ادامه همان مسئله فرموله شده را تکرار مى کند.
مقاله فروغى در ادامه با ذکر افتخارات علمى ایرانیان و تاثیرات غیرقابل انکارى که ایرانیان بر غرب گذاشته اند ادامه مى یابد.
این اشاره مفصل به مقاله فروغى به این دلیل است که در وهله اول فروغى خود یکى از دولتمردان بزرگ دوره رضاشاه بوده است.
دوره اى که مناسبات فکرى اش را از مشروطه مى گیرد و ریشه هاى یک نظام توتالیتر بر بنیان هاى فکر «دولت مقتدر» براى مقابله با چالش هاى اجتماعى و بین المللى در حال شکل گیرى است.
فروغى در چنین زمانى یک چهره فرهنگى پیشرو و پژوهشگر ادبى توانایى است که نقش بسیار مهمى را در شکل گیرى انقلاب پژوهشى در زمینه تاریخ نویسى، نقد، تصحیح انتقادى متون، کاوش در فرهنگ و تاریخ ایران باستان در دو دهه اول ۱۳۰۰ داشته است.
او به عنوان نخست وزیر، رئیس فرهنگستان و دارنده سایر مسئولیت هاى سیاسى و فرهنگى به عنوان نماینده میانه رو هر دو سوى فرایند ملى گرایى دولتى و روشنفکرى و ادبى توانست با همکارى تعداد دیگرى از دانشمندان و با بهره گیرى از این همسویى منشاء خدمات ارزنده اى باشد.
از سوى دیگر فروغى مثال خوبى از همگرایى سیاست هاى حکومت وقت با جریان عمومى ملى گرایى است.
مى دانیم که شاهنامه سراسر داستان توفیق ایرانیان در دفاع از کیان وطن خود است پس بى سبب نیست که پس از گذشت دوره خفت بار جنگ جهانى اول و دوره پرجنجال مشروطه شاهنامه یکى از متونى مى شود که بیشترین توجه را به خود جلب مى کند و تجلیل از این اثر ملى و بنیاد پژوهش هاى شاهنامه شناسى بنا مى شود.
داستان رستم و سهراب نیز مایه هایى از روحیات و مناسبات پررنگ فردى به روند داستان اضافه مى کند و حماسه اى با مایه هاى قوى تر تراژیک رخ مى دهد.
در داستان رستم و اسفندیار هم مسئله با یک واسطه همان است.
در اینجا ماجرا بر سر تخریب نمادى است که آن نماد خود یادآور دفاع از حدود و ثغور است.
یعنى باز هم موضوع خاک است و وطن.
در ستیزى که در این میان بین دو ناساز رخ مى دهد باز هم به یک واسطه پاى وطن در میان است با دخالت عنصر معنویت و دین ناسازها متکثر مى شوند و حماسه با مایه هاى قوى تراژیک و معنوى ایجاد مى شود.
این پروسه اى است که مى توان آن را تا تاریخ اخیر ایران میان متون و شعرهاى حماسى ملاحظه کرد.
البته از یک رویکرد دیگر باید گفت حماسه معمولاً در زاویه انفعالى و در معرض بودن ایجاد مى شود.
گو اینکه هنجارشناسى کلى بشر را اگر نگاه کنیم اساساً تجاوز و تعدى مفهوم و رفتارى نیست که از میان آن بتوان عناصرى چون حماسه استخراج کرد و این تقریباً قیاسى جهانشمول است اما سوگمویه سرودن هاى مدام براى وطن از دست رفته که از ویژگى هاى شعر مشروطه به این سو است مسئله دیگرى است و دفع یک شر موقتى از موضع اقتدار موضوعى دیگر.
نکته دیگر اینکه بخشى از این سوگمویه ها درباره دشمنى است که نه از خارج بلکه از درون وطن را دچار انواع بلا کرده است و شاعران نظارگان اندوه بار این بلایاى داخلى هستند.
اینک چند نمونه براى بررسى بیشتر: على اکبر دهخدا درباره وطن سروده است: «هنوزم زخردى به خاطر در است که در لانه ماکیان برده دست به منقارم آن سان به سختى گزید که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید پدر خنده بر گریه ام زد که «هان»!
وطن دارى آموز از ماکیان» اشرف الدین حسینى مى نویسد: گردیده وطن غرقه اندوه و مهن واى اى واى وطن واى خیزید و روید از پى تابوت و کفن واى اى واى وطن واى کو همت و کو غیرت و کو جوش فتوت کو جنبش ملت مهدى اخوان در شعرى چنین گفته است: زپوچ جهان هیچ اگر دوست دارم تو را از کهن بوم و بر دوست دارم تو را اى کهن پیر جاوید برنا تو را دوست دارم اگر دوست دارم تو را این گرانمایه، دیرینه ایران زمین تو را اى گرامى وطن دوست دارم....
شعر هاى وطنى وقتى چند سال پیش از جنبش مشروطه، در دوره اى که حالا به «دوره بیدارى» شهرت یافته، اندیشه نوگرایى در ایران جان مى گیرد کمر شعر فارسى زیر بار بحران هاى متعدد شکسته و هنر ملى ایرانیان به گندابى بدل شده که غیاب شعریت رکن اساسى و عدم مقبولیت بزرگترین خصوصیت آن بود.
«زین العابدین مراغه اى در تصویر مجلسى از مجالس رسمى شعر خوانى مى نویسد: یکى نفر از مهمانان را که در مجلس جاى داشت یکى از حضار خطاب داشته، به آواز بلند گفت: جناب شمس الشعرا به تازگى چیزى انشا فرموده اید؟
گفت: بلى، دیشب چیزى به نواب والا میرزاده نوشتم.
فردا، جمعه، برده به حضور خواهم خواند.
دست کرد به بغل، کاغذى درآورد.
بنا کرد به خواندن، و در اتمام هر بیتى از مستمعین صداى بارک الله احسنت احسنت است که بذل مى شود...
آفرین به خیال مبارک شما باد ...
پس روى به من کرد که چطور است مشهدى؟
گفتم بنده از این چیزها نمى فهمم.
گفت چطور نمى فهمى!
کلامى است که سراپا روح است.
گفتم هیچ روحى ندارد.
این شیوه کهنه شده ...
به بهاى سخنان دروغ در هیچ جاى دنیا یک دینار نمى دهند، مگر در این ملک که سبب آن هم به جز بى کارى و بیمارى و بى عملى و غفلت و دنائت نفس نیست، که ظالمى را دانسته و فهمیده به عدالت و جاهلى را به فضلیت و لئیمى را به سخاوت ستایش کنى...
امروز موى میان در میان نیست.
کمان ابرو شکسته؛ چشمان آهو از بیم آن رسته است.
به جاى خال لب از زغال معدنى باید سخن گفت...»۱ این البته یک روى سکه است، در روى دیگر نخستین چاپخانه ها در همین سال ها راه اندازى مى شوند، به تدریج روزنامه هاى فارسى زبان جان مى گیرند و مدارسى به سبک نو در ایران راه مى افتد تا با سواد ها روز به روز بیشتر شوند.
آشنایى با فرهنگ و ادبیات دیگر کشور ها انگیزه نوجویى را در ایرانیان تشدید مى کند، این آشنایى که ابتدا از طریق دانشجویان اعزامى به فرنگ در دوره ناصرى پیش مى آید در سال هاى بعد به خاطر استبداد حاکم بر ایران و از طریق مهاجرت آزادیخواهان به استانبول و دیگر شهر هاى دنیا تداوم مى یابد.
ارمغان مهاجران در حوزه شعر ترجمه هایى است از شعر فرانسه و ترکیه که در روزنامه ها به چاپ مى رسد.
«این شعر هاى «آذربایجان» در تبریز شناخته گردید و به زبان ها افتاد که بچه ها در کوچه ها مى خواندند و شعر هاى دیگرى از این گونه باز ساخته گردید.»۲ وقتى جنبش مشروطه خواهى در ایران مظفر الدین شاه را وا مى دارد تا اعلان مشروطه را در نیمه هاى مرداد سال ۱۲۸۵ (ه.ش) امضا کند انتظار و تلقى ایرانیان از بسیارى مفاهیم دگرگون شده، از جمله این مفاهیم آزادى، پیشرفت، حکومت، عدالت، قانون، وطن و البته شعر است.
«در میان آن که با اندیشه هاى اروپایى و چگونگى زندگانى اروپاییان آشنا مى گردند به عنوان «میهن» و «میهن دوستى» نیز آشنا مى شدند.
انقلاب نخست به شکل لحن وارد شعر دوره مشروطه مى شود.
اگرچه تلقى از شعر دیگر شده اما انتظارى که از شعر مى رود، به استثناى چند مورد، در تمام دوره مشروطه همان انتظار رسانه اى است.
براى مثال «احمد کسروى» در گزارشى که از موج راه اندازى روزنامه طى نه ماه پس از مشروطه مى دهد، نوشته است؛ «شعر که کالاى ایران است اینان بارى با شعرهاى ساده و آسانى در جوش و سهش با مردم همراهى نمى کردند.
گاهى اگر شعرهایى سروده مى شد جز همان قصیده هاى ترکستانى و غزل هاى هندوستانى نمى بود، و بیش از همه، به درستى قافیه یا به فزونى «جناس» و «ترصیع» کوشیده مى شد...
• شعر مشروطه؛ ویژگى ها اگر بخواهیم براى شعر مشروطه نقطه آغازى تعیین کنیم به نظر مى رسد که مرتکب یک اشتباه نه چندان کوچک تاریخى شده ایم چرا که آنچه امروز با عنوان شعر مشروطه مى شناسیم یک پایش در شعر قدمایى است، و پاى دیگرش در آنچه حالا شعر نو خوانده مى شود.
اشعار عامیانه و طنز هم پس زمینه شعر مشروطه را به خود اختصاص داده اند.
وقتى استبداد ناصرى زیر فشار مشروطه خواهى ایرانیان شکست، ویژگى هاى یک جامعه انقلابى در ایران پدیدار شد.
از جمله به ناگهان ده ها روزنامه (که اغلب شان هم روزانه منتشر نمى شدند) راه افتاده و هر یک به سخنگویى مردم و طرفدارى از مشروطه سازى کوک کردند.
مشروطه خواهان طیف گسترده اى بودند که بیشتر از آن که بدانند چه مى خواهند، مى دانستند چه چیزى را نمى خواهند.
همین اتفاق در شعر هم افتاد، شاعران مشروطه بیشتر از آن که بدانند چه شعرى را مى خواهند بنا کنند، مى دانستند باید سنت شعرى که میراث همان استبداد بود را ویران کنند و همین است که رد پاى آثارش هم در شعر مشروطه به وضوح دیده مى شود.
شعر در آستانه مشروطه، شعر متکلف و مصنوع بود و همین است که در شعر مشروطه فرار از تکلف و تصنع یک ارزش شمرده مى شود.
مدح مستبدان و قدرت مداران رکن رکین شعر در آستانه مشروطه بود اما در شعر مشروطه سخن از آزادى و آزادگى است.
زبان شعر در آستانه مشروطه زبان فاخرى بود که با استفاده از کلمات قلمبه تلاش مى کرد خودش را سر پا نگه دارد اما زبان در شعر مشروطه ساده و بى تکلف است، و عامیانه شدن را در دستور کار خود دارد.
با این حساب مى توان ادعا کرد که شعر هایى که از نخستین سال هاى دهه ۱۲۸۰ (ه.ش) تا چند سال پس از کودتاى ۱۲۹۹ (ه.ش) سروده و نشر شده اند و نه خصوصیات شعر قدمایى پیش از مشروطه را دارند و نه مى توان خصوصیات شعر نو (به معناى آنچه پس از نیما یوشیج شعر نو خوانده مى شود) را در آنها سراغ گرفت، شعر مشروطه است.
على اکبر دهخدا، ابوالقاسم لاهوتى، تقى رفعت، ایرج میرزا، نسیم شمال، میرزا ،ملک الشعراى بهار، عارف قزوینى، فرخى یزدى و میرزاده عشقى هم از جمله شاعران و نظریه پردازان شعر مشروطه اند که اغلب شعر هاى به جا مانده از آنها تلاشى براى رخنه در سنت شعرى پیش از مشروطه است اما هیچ یک از ایشان فرصت آن را نیافت که چه در نظریه و چه در عمل به آنچه امروز شعر نو ایران است، برسد.
با این همه آنها توانستند میراثى از خود برجا بگذارند که امروز شعر مشروطه خوانده مى شود.