سبک خراسانی سبکی است که از سرآغاز ادب فارسی تا قرن های پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگانی چون رودکی ، فردوسی ، عنصری و ناصر خسرو در محمل این سبک پای گذاردند
از خصوصیات مهم سبک خراسانی, در مقایسه با سبک عراقی ودورانهای دیگر, خردگرایی شاعران و سخنوران این دوران است.
زبان فارسی در این دوره زبان مادری گویندگان است یعنی گویندگان این دوره برخلاف دوره های زبان فارسی را از روی آثار ادبی پیش از خود نمی آموختند ،از این رو زبان ایشان طبیعی و روان است و در آن تعقید و ابهام نیست.
اما اگر امروزه برای ما برخی از لغات آن مهجور و دشوار می نماید ، به سبب آن است که خراسان بزرگ منطقه ی بسیار وسیعی بود و لهجه های مختلفی چون سغدی و خوارزمی در آن رایج بود . همین امر باعث شده است که در شعر این دوره نام شهر های قدیم خراسان بزرگ و نواحی همجوار آن آمده باشد: خلخ،چگل،نوشاد،قیروان ، ختا،ختن و...
شعر این دوره مشتمل بر مجمو عه ای از لغات است که بسامد آن در دوره های بعد کم می شود و یا یکسره از بین می روند : سعتری ، عرعر، فرخار ، ساتگین ، چرخشت و... که احصاء آنها مشکل است و احتیاج به مطالعات آماری و کامپیوتری است و باید دیوان تک تک شاعران مورد مطالعه قرار گیرد.
برخی از لغات پر استعمال سبک خراسانی از نظر فکری هم جالبند. یکی از آن ها واژه ی ( آز) به معنی طمع و فزون خواهی است که غالبا جاندار انگاشته شده است. دلیل آن این است که آز در اساطیر ایرانی نام دیوی است ، دیوی که همه چیز را فرو می بلعد و اگر چیزی نصیبش نشود خود را بخورد.
فردوسی در مورد آز می گوید:
سوی آز منگر که او دشمن است دلش برده ی جان آهر من است
شعر این دوره شعری شاد و پر نشاط است و روحیه تساهل و خوشباشی را تبلیغ می کند و از محیط های اشرافی و گردش و تفریح و بزم سخن می گوید.
اشعار دوره ی سامانیان و غزنویان نمونه ی این سبک است. در آغاز این دوره تشبیه و استعاره و کنایه را در نظم و نثر راه نبود ولی بعد ها بخصوص منوچهری دامغانی این نوع معانی را در اشعار خود آورده است. تعصب دینی در سبک خراسانی به چشم نمی خورد و لغات و اصطلاحات عربی در این دوره به کار نرفته است.
در شعر این دوره معشوق مقام والایی ندارد و حتی گاهی مقام او پست است.
ناصر خسرو در این مورد می گوید:
گسستم ز دنیای جا فی امل
ترا باد بند و گشاد و عمل
غزال و غزل هر دوان مر ترا
نجویم غزال و نگویم غزل
در اشعار سبک خراسانی اشاره به معارف اسلامی و حدیث و قرآن در آن کم است و آن چه هست عمیق نیست.
به استفاده هایی که فرخی از برخی از لغات اسلامی کرده است اوج کنید:
یاد با آن شب کان شمسه ی خوبان طراز
داشت بیدار مرا تا به گه بانگ نماز
چنان که ملاحظه می شود شاعر از همه چیز به عنوان ماده خامی از جهت مدح معشوق سود می برد.
قالب شعری مسلط در این دوره قصیده است. قصاید کامل با تشبیب و مدح و شرطه و دعای تابید از زمان رودکی مرسوم شد.
غزل در این دوره خیلی کم است اما رباعی و مثنوی رایج است. مسمط و ترجیح بند هم دیده می شود.
بو شکور بلخی، کسایی مروزی، رودکی، عنصری، فردوسی ، امیر معزی فرخی ، منوچهری و انوری از پیروان و سرایندگان این سبک بوده اند.
ادبیات مشروطه
وطن دوستى، ایرانى گرى و ناسیونالیسم از درون مایه هاى خاص شعر فارسى است و مى توان آن را از خصوصیت هاى عمده شعر معاصر دانست، چرا که گرایش به مفاهیمى از این دست، از اقتضائات دوران معاصر است. در شعر کلاسیک فارسى مفهوم وطن تقریباً وجود ندارد.
چرا که «وطن» پیامد شکل گیرى مفهوم ملت است و ملت مفهومى مدرن به شمار مى رود. در گذشته مفاهیمى مانند:قوم، قبیله و نظایر آن نقش اصلى را در روابط بین ملل و اقوام ایفا مى کرده اند. در شعر گذشته فارسى زمانى که از کشور یا مملکتى سخنى به میان مى آمد، براى مثال قلمرو این شاه یا حدود آن قبیله، مورد نظر بود. کشورها را با نام حاکمان آن مى شناختند. از این رو پدیده وطن که در شعر معاصر ظاهر شد، مفهومى متاخر است. در دنیاى مدرن به دلیل ظهور وسایل سریع ارتباطى و انتقالى، فرهنگ هاى مختلف به سرعت به یکدیگر نزدیک شدند و به این ترتیب عرصه رقابت هاى ملى گرایانه در سایه رقابت هاى مشروع و غیرمشروع اقتصادى در عرصه بین الملل فراهم شد.
در شعر کلاسیک فارسى اگرچه این هویت گرایى را در شاهنامه فردوسى مى توان دید اما شاهنامه در این باره یک استثنا به شمار مى رود. با این حال، جنس مفاهیم ناظر بر ناسیونالیسم و وطن خواهى در شاهنامه به جهات تاریخى و جغرافیایى با آن چه که در دوره مدرن معاصر وجود دارد، اندکى متفاوت است. حتى نوع نگرش و حافظه تاریخى امروز ایرانیان نسبت به زمان شاهنامه تفاوت هاى عمده اى کرده است. یکى از این دگرگونى ها نگاه حداقلى به مسئله وطن است که جاى خود را به نگاه حداکثرى موجود در شاهنامه داده است. این نگاه به همراه خود انفعال از یک سو و «دیگر شیفتگى» از سوى دیگر به همراه داشته است که ماهیت و شخصیت اجتماعى افراد و در نتیجه نگرش نهایى آنها نسبت به وطن را دچار دگرگونى هایى مى کند. براى درک این مهم کافى است مفهوم وطن و رویکرد شاعران معاصر از دوره مشروطه به این سو را با همان مفهوم و نشانه ها در شاهنامه مقایسه کنیم. در دوره بیداری جمع بندى نهایى اى که از گذر مفهوم وطن روى خط شعر مدرن فارسى به دست مى آید سوگ مویه بلندى است بر تمام چیزهایى که از دست رفته است و تمام چیزهایى که دست نیافتنى مى نماید. بدیهى است که به رغم حضور معناى بلند وطن در هر یک از این دو شعر و در هر کدام از این ادوار، ماهیت این حضور متفاوت است. غیر از شاهنامه در شعر دیگر شاعران کلاسیک، مفهوم «وطن» به معناى احساسى و سیاسى آن و نه در معناى «مقام» و «ماواى مالوف»، حضور چندانى ندارد. دل کندن ها و مهاجرت ها به سادگى صورت مى گیرد و معناى وطن در سازوکار سیاسى _ اجتماعى شاعر، جاى ویژه اى را اشغال نمى کند.
در شعر معاصر، به ویژه در شعر مشروطه و سال هاى بعد و کمى قبل از آن و بعدها در قاموس پژوهش هاى ادبى _ آکادمیک، «وطن» و «ملت» و به تبع آن، گذشته تاریخى و ملى ایرانیان جاى بلندى را به خود اختصاص داد. طى یک قرن گذشته این مفهوم در میان درون مایه هاى شعر معاصر همیشه یکى از نقش هاى اصلى را ایفا کرده است، اما در هر یک از دوره هاى خردتر تاریخى نوع نگاه و الگوى بهره بردارى از آن متفاوت بوده است.
زمانى ترویج ناسیونالیسم و ایرانى گرى دست مایه اى بوده است براى گریز از تهیدستى ملى در هنگامه اى که اجماع جهانى به سوى یک جهش مدرنیته اى قرین استیلا بود. زمانى دیگر تبلیغ ملى گرایى وسیله اى براى تبلیغ یک دستگاه حکومتى و در مقطعى دیگر نفى و طرد مفاهیم مربوط به ایرانى گرى، دستاویزى براى عرب گرایى و عرب زدگى ایدئولوژیک شد.
اما آن قسمت از ناسیونالیسمى که در شعر معاصر ریشه دوانیده بود و حتى به طریق اولى و با نگاهى عمیق به ایران باستان، پایه هاى پژوهش هاى باستان شناسانه را برپا مى کرد و حتى ملى گرایى روشنفکرانه اى که در چند دهه اول حکومت رضاشاه با اندیشه هاى مدرنیزاسیون او کاملاً هم سو و هماهنگ پیش مى رفت و منجر به شکل گیرى مهمترین مقطع تاریخ پژوهش هاى ادبى و علمى _ تاریخى در ایران شد، همگى با عیار بالایى از صمیمیت همراه بوده است.
مفهوم وطن در شعر معاصر اما معمولاً مفهومى توصیفى بود که پس از گذشت چندین دهه به دایره تقلید و تکرار نیز افتاد. این در حالى است که همین مسئله در بخش تحقیقات ادبى _ تاریخى دستاوردهاى بى نظیرى را رقم زد که ستون هاى اصلى علم ایران شناسى و شناخت علمى تاریخ ایران باستان را ایجاد کرد. البته بعدها استثنا هایى هم به وجود آمد که نمونه بارز آن (آرش کمانگیر) است که به رغم دیدگاه هاى ساده سازانه برخى از منتقدان معاصر، هنوز هم احساسى _ حماسى ترین شعرى است که درباره وطن و آرمان هاى مبتنى بر وطن دوستى نوشته شده است• تفاوت عشقى، عارف و ایرج میرزا در شعر ایرج میرزا مسئله وطن در کنار سایر اندیشه هاى اصلى او ارج و ارزش قابل ملاحظه اى دارد. اما با این حال مسئله وطن در شعر او هم یک پدیده توصیفى است. وطن به عنوان یک درون مایه، عبارت از چند توصیف ساده و کلى است که از سطح مى گذرد و با بنیان هاى مسئله وطن و افتخارات ملى کارى ندارد و اگر هم به مسائل تاریخى اشاراتى مى شود در حد چند یادآورى ساده (که به زودى تکرارى شد) باقى مى ماند. شاعر مى تواند در مدح و ستایش کسانى که بزرگ ترین وطن فروشى هاى عمدى یا سهوى نتیجه کار آنان بوده است، شعر بسازد و در عین حال از وطن دوستى افراطى خود هم سخن به میان بیاورد. البته این مسئله در کار برخى دیگر از شاعران متعادل تر بوده و یا به کلى تصحیح شده است. شاعرانى مانند عشقى و عارف در سطحى عامیانه تر و فرخى با تعمق بیشتر در این باره ملاحظات دقیق ترى داشته اند و کنش هاى ادبى، اجتماعى و سیاسى آنها به مفهوم واقعى وطن دوستى نزدیک تر از ایرج است و یکى از وجوه اختلاف ایرج و عارف به تفاوت دیدگاه این دو شاعر نسبت به همین مسئله بازمى گردد. از نظر عارف شاهزادگان و سلاطین قاجار وطن فروشانى هستند که بر ویرانه هاى وطن چون جغدهاى شوم نشسته اند و مى خوانند اما از نظر ایرج این شاهان نیستند که چنین وضعیتى را به ایران تحمیل کرده اند بلکه مدیران کوچک ترى هستند که به دلیل بى لیاقتى هایشان کار شاه را دشوار مى کنند. به هر حال نباید فراموش کرد که ایرج داراى اندیشه هاى عمیقى نبوده و در بسیارى از موارد و درباره مسائلى از این دست به طور غریزى عمل مى کرده است. از این رو در مواجهه با کار او نباید با پیش فرض هایى وارد شد که در مواجهه با یک روشنفکر و مصلح اجتماعى لازم است. البته این معادله درباره بسیارى از شاعران دوره مشروطه مصداق دارد. قدر مسلم این که وطن دوستى در دوره قاجاریه به عنوان یک فرایند عمیق اجتماعى بروز کرد و بارقه هاى مدرنیته و ترقى و اخبار و موالید آن که از خارج به ایران مى رسید، بر این عطش رو به تزاید افزود. در دوره ناصرالدین شاه رگه هایى از نارضایتى اجتماعى بر بستر همین حس ناسیونالیستى آمیخته با بغض و مضیقه هاى معاش برمى آمد که شاعرانى هم مسلک ایرج به کلى آن را نادیده مى گرفتند. این نارضایتى از دوره ناصرالدین شاه نطفه بست و در دوره مظفرالدین شاه به اوج رسید و انقلاب مشروطه نتیجه طبیعى، اما معوج این روند اجتماعى بود و ایرج و تعدادى از شاعران مشروطه یا این همه بى دانش بودند یا از سر آگاهى آن را نادیده مى انگاشتند. چرا که او همواره به سیاست هاى کلى که مبتنى بر این حکومت هاى ضعیف «فرد محور» بود مهر تایید زده است