( متولد 1312) نویسنده ای است که، چون بهرام صادقی، با چاپ داستانهایش در مجله سخن به شهرت میرسد. اما برخلاف صادقی در پی راهیابیهای تازه ادبی نیست میرصادقی در بهترین آثارش به خاطرات کودکی باز میگردد و با انتخاب واژهها و عبارتهایی مناسب در ساختن فضایی غمگین و دلتنگیاور توفیق نسبی مییابد. البته هیچگاه قادر به خلق اثری هنرمندانه در القای دلتنگی و غربت نمیشود، حتی گاه به ورطه احساسات بازی گریهآور به سبک رمان اولیه سقوط میکند، اما اغلب در مرز دلتنگی و سانتیمانتالیسم میماند. چنین است که با وجود انتخاب سوژههای خوب، داستانهایش خام میمانند و نمیتوانند تأثیری قوی بر خواننده بگذارند. و از آنجا که فقط بر عاطفه خواننده تکیه میکند، اثری رمانتیک میآفریند که هدفی جز ایجاد تأسفی لحظهای و احساسی ندارد. به همین جهت اثرش باعث تحولی در دید خواننده نمیشود. میرصادقی برای تحریک احساسات خواننده به « فقرنگاری» روی میآورد و داستانهایی درباره آثار فاجعهآفرین فقر، جهل، فحشا، اعتیاد و سنتهای کهنه مینویسد، اما در راه نشان دادن رنج و ادبار مردم و تصویر دنیایی تیره و اضطراب آور، دنیایی سرشار از مرض و محرومیت به رئالیسمی آسان در میغلتد، درباره مسائل بدیهی شعار میدهد و صحنههایی کلیشهای میآفریند. داستانهای نخستین کتابهایش، شاهزاده خانم سبزچشم (1341) و چشمهای من خسته (1345)، داستانهایی کهنه و محدود از زندگیهای محدود فقرا، فواحش و معتادان است. تنها در داستان « مرد » قادر به توصیفی شورانگیز از دوران بلوغ میشود. داستانهایی تمثیلی با اعتقاد به قاهریت سرنوشت نیز نوشته است: در داستان « دیوار »، دیوار چون مرز سرنوشت کودکان را از هم جدا میکند و اتوبوس در داستان « آمد و شد» تمثیلی است از کاروان آدمهایی که در راه زندگی ماندهاند.
اما بهترین داستانهای میرصادقی، از دیدگاه کودکان، منظومهای داستانی از تاریخچه زندگی در یک محله سنتی ارائه میدهند. این داستانها که گویی ادامه یکدیگرند و در اولین و آخرین کتابهای نویسنده دیده میشوند، با یک شیوه بیان و از یک زاویه دید نوشته شدهاند. زندگی کهنه و رنجبار محله سنتی داستانها در فکر نویسنده شکل گرفته بود. یعنی نویسنده بر مبنای خاطرات و تجارب محدود خود مینویسد تا جلوههای گوناگونی از غیرانسانی بودن زندگی گذشته و اکنون را به نمایش بگذارد. میرصادقی از دید کودکی که نخستین بار با فقر و فریب آشنا میشود، نشان میدهد که ثروتمندان چقدر از کسانی که برایشان کار میکنند فاصله دارند و چه اندازه نسبت به آنها بیرحماند. هراسی که کودک از راه دیدهها و شنیدههایش به خواننده منتقل میکند، تصویری هولناک از روابط اجتماعی در سرزمین نویسنده بدست میدهد. وقایع این دسته از داستانهای میرصادقی از دید جعفر، کودکی از خانوادهای سنتی و مرفه، بیان میشود. جعفر که دور و بر خودش را با تیزبینی نمیبیند، با حواس پرتی نگاهی ناتورالیستی به زندگی میاندازد. بیان وقایع از نظر گاه کودک، بهانهای میشود برای بکارگرفتن صناعت و داستاننویسی فاکنر و بیان غیرمستقیم حوادث، بیآنکه میرصادقی بتواند به عمق معنی و ظرافت صورت آثار فاکنر دست یابد.
از دیگر آثار او: آن شب که برف بارید طلب آمرزش و شاخههای شکسته است.