مقدمه مقدمه ای که می نویسم درباره سرور بزرگ ما ، شخص فرشته خوی ، مایه افتخار دانشمندان ، استاد استادان ادب ، معدن لطایف روحانی ، گنجینه معرفت ، شمس الدین محمد حافظ شیرازی است .
شاعری که مذاق عوام را با سخنان شیوا ، شیرین کرده و دهان خواص را با معانی دلربا نمکین ساخته است .
هم ظاهر بینان را با خود آشنا کرده و هم ذهن معرفت جویان را روشنی بخشیده ، در هر واقعه ای ، سخنی مناسب حال گفته و درباره هر موضوع لطیف کلامی شگفت انگیز بر زبان آورده .
معانی بسیار در لفظ اندک گنجانده و گونه گونه زیباییهای سخن را در شعر خود به کار برده .
گاه سر خوشان کوی محبت را به راه عشق ورزی و نظر بازی انداخته و به آتش شوق آن سوختگان ، صد افروزینه نهاده و گاه معرفت جویان را به پیروزی از پیر می فروش ترغیب کرده است .
سخنش معجزه وار است و در لطف و زیبایی از طبیعت فراتر ، گویی نسیم جان بخش بهار لطافت را از خلق و خوی او می گیرد و گل و نسرین ،طرافت و شادابی را از شعر آبدار او اخذ می کند و قامت زیبای سرو در لب جویباران ، اعتدال و موزونیت را در غزل او می جوید .
باید اذعان کرد که طبیعت و نیروهای نا پیدای تاریخ ، هرچه از قدرت زیبایی آفرینی و تازه جویی و نو آ فرینی در بطن خود داشته اند برای آفریدن چنین شاعری و زیب زینت دادن دوشیزگان خلوت سرای ضمیر و ( مریم کده خاطر یوسف زای )او به کار برده اند و چنین است که در اندک مدتی کاروان غزل های درخشانش ، دور ترین سرزمین های فارسی زبانان را روشن ساخته و دل های مشتاقان را گرو کرده است .
اینک دیر سالی است که محفل عارفان و خدا جویان بدون غزل شور انگیز او رونقی نمی یابد .
و مجلس می پرستان بدون سخن ذوق آمیز او لطف و صفایی ندارد .
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست محمد گلندام ،دوست ،همکار و هم شاگردی حافظ **** درباره حافظ خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی ، متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغیب ، مشهور ترین غزلسرای فارسی است .
یکی از بزرگترین شاعران ایرانی ،و به نظر برخی از شعر شناسان ،بزرگترین شاعر ایرانی است .
پدر او بهاءالدین در زمان اتابکان از اصفهان به شیراز رفته و در آن شهر به بازرگانی مشغول شده بود .
او اهل کازرون است .
تاریخ تولد او دقیقا معلوم نیست .
ولی برخی به قراین ولادت او را سال 726 هجری میدانند .
پس از مرگ پدر، خانواده او از هم پاشید و حافظ که کوچکترین فرزند خانواده بود ،با مادر خود در شیراز ماند .
در کودکی به کار مشغول شد و مدتی به خمیر گری پرداخت .
ساعات فراغ را به کسب علم اختصاص داد .
علوم ادبی و شرعی را فرا گرفت .
قرآن را حفظ کرد و حافظ ( حفظ کننده قرآن )نام گرفت .
او خط خوش و پخته ای هم داشته است .
از جزئیات زندگانی او اطلاع موثقی در دست نیست .
بعضی از شارحان دیوان او معتقدند که وی زنی به نام شاخ نبات داشته و فرزندی هم به نام شاه نعمان که به هند مهاجرت کرده و در آن دیار در گذشته است .
از رویدادهای مهم زندگی حافظ ،مرگ فرزند خردسال و همسر جوان اوست .
در شعر های خود از این حادثه با اندوه فراوان یاد کرده است : آن یار کزو خانه ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود دل گفت فرو کش کنم این شهر به بویش بیچاره نداشت که یارش سفری بود بیشتر شعرهای حافظ غزل است .
چند قصیده و رباعی و مثنوی کوتاه نیز دارد .
او خود تا وقتی زنده بود ، شعرهایش را در یک جا گرد نکرد .
پس از مرگش دوستان وی شعرهایش را در دفتری گرد آوردند .
معروف آن است که یکی از دوستانش به نام ( محمد گلندام ) این کار را کرده است .
بعضی از نسخه های خطی و چاپی دیوانش مقدمه ای دارد که ظاهرا ان را همین محمد گلندام نوشته است .
حافظ زادگاه خود ،شیراز را بسیار دوست داشته و در شعرهای خود این دوستی را نشان داده است : خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش **** شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است به سفر علاقه ای نداشته و جز دو بار از شیراز بیرون نرفته .
یک بار سفری به یزد کرد و چندی در آن شهر ماند .
بار دیگر به دعوت محمود شاه دکنی ،فرمانروای دکن هندوستان ،به جزیره هرمز رفت تا از آنجا به هندوستان رود ،چون به دریا رسید و آن را آشفته دید ،از رفتن منصرف شد و به شیراز باز گشت .
حافظ در روزگاری آشفته زندگی می کرد .
هر گوشه ای از خاک کشور در دست فرمانروایی بود .
اینها اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند و تاوان جنگ را به ناچار مردم می پرداختند .
هر طرف پیروز می شد یا شکست می خورد ،این مردم بودند که پایمال می شدند و لابد در چنین اوقاتی بوده که ابیاتی از نوع ابیات زیر بر زبانش جاری می شده است .
سینه مالامال در دست ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو ساقیا جامی به من ده تا بیا سایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عا لمی **** ز تند باد حوادث نمی توان دید ن درین چمن گلی بوده است یا سمنی ببین در آینه جام نقش بندی غیب که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی ازین سموم که برطرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی **** در روزگار جوانی حافظ فارس اندکی آرامش داشت .
به قول سعدی (پلنگان خوی پلنگب رها کرده بودند ) .
در این اوفقات فرمانروای فارس ابو اسحاق اینجو بود (744 – 758 ه .
ق ) ابو اسحاق اگر چه ،فرمانروای کارآمد و شایسته ای نبود اما سختگیر هم نبود .
مردم آزادی و اندک آرامشی و اندک آرامشی داشتند .
می توان تصور کرد که حافظ از آسایش مردم خشنود بوده و خاطری آسوده داشته است .
کشته شدن ابو اسحاق حافظ را آزرده ساخت .
در این باره غزلی سروده است که بسیار معروف است .
از بیت بیت این غزل غم گران وی را می توان دریافت : یاد باد آن که سر کوی تو منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن وگل ازاثر صحبت پاک راست چون سوسن وگل ازاثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد عشق می گفت به شرح آنچه برو مشکل بود آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توانم کرد که سعی من و دل باطل بود دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق مفتی عقل درین مساله لا یعقل بود راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود دیدی آ ن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود پس از ابو اسحاق مردی کج اندیش و خونریز بر فارس چیره شد .
نامش امیر مبارزالدین بود.
مبارزالدین بر مردم سخت گرفت ،کتابهای فلسفه را سوزاند یا شست و با سنگدلی به کشتار مردم پرداخت .
با این همه در ظاهر خود را دیندار نشان می داد .
در لا به لای شعر های حافظ به این وضع اسف انگیز اشاره هایی است .
حافظ ـ چنانکه از شعرهایش فهمیده می شود ـ مانند صوفیان در جستجو پیر (راهنمای روشن دل و دانایی ) بوده تا او را به شاهراه حقیقت رهبری کند زندگی را همچون شبی سیاه میدانسته که باید ستاره درخشانی از گوشه ای بیرون آید و راه مقصود را نشان دهد و از کسی که به (مشرب مقصود ) و سرچشمه حقیقت راه یافته می خواهد که از دریای حقیقت قطره ای به وی ببخشد : در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت ای آنکه ره به مشرب مقصود برده ای زین بحر قطره ای به من خاکسار بخش حافظ از پیر و مرشد خود با عنوانهای (پیر مغان ) ،( پیر خرابات )، (پیر میفروش )،( پیر دردی کش)،( پیر پیمانه کش )،( پیر میخانه )،( پیر میکده ) یاد میکند : گر مرشد من پیر مغان شد چه تفاوت در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیرما هرچه کند عین عنایت باشد بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد و اندر اینه از حسن تو کرد آگاهم هیچ دانسته نیست که پیر وی چه کسی است .
بعضی از حافظ شناسان معتقدند که (پیر)حافظ خیالی بوده است حافظ دارای عواطف تندو شورانگیز بوده است .
خواننده شعرش را به روشناییها وشادیها فرا می خواند و او را از غم خوردن پرهیز می دهد .
عشق مایه اصلی زندگی وشعر حافظ است .
عشق در نظر او معنایی وسیع دارد : عشق به خداوند بندگی خداوند از روی عشق عشق به حقیقت عشق به هرچه زیبا و پاک وزلال است .
زیبایی دوستی ، اندیشه ژرف ، و عواطف پرشور حافظ به شعر او حالتی می دهد که نظیر آن را در هیچ شاعری نمی توان یافت .
تازگی ، طراوت شکفتگی ، و سرزندگی در بسیاری از شعرهایش موج می زند .
آنجا که اندوه و درد خود را بیان کرده ،شعرش تاثیری ژرف در خواننده یر جای می گذارد .
از اینها گذشته حافظ با هنرمندی بی نظیری اندیشه های خود را به گفتار می آورد .
کلمه ها را چنان کنار هم می نشاند که گویی جوا هرساز استادی قطعه های جواهر را در کنار هم چیده است ،و چنانچه از شعرهایش فهمیده می شود .
با موسیقی نیز اشنا بوده است .
از این رو در ساختن جمله ها به آهنگ کلمه ها نیز توجه داشته است .
در نتیجه از شعرش موسیقی دلنوازی به گوش می رسد .
با آنکه شعر حافظ بسیار زیبا و روان وگوشنواز است ،فهمیدن آن آسان نیست .
هرکس حافظ را به گونه ای می فهمد .
حتی در میان پژوهندگان نظرهای گوناگو نی درباره حافظ هست .
شعر او مانند منشور چند وجهی است هرکس از زاویه ای یدان نگاه می کند و رنگ و جلوه ای دیگر می بیند .
اندیشه واقعی حافظ در پشت کلمه ها پنهان است .
آدوی را مجسم کنید که در اتاقی که همه جای آن آینه است در پشت پرده های توری رنگا رنگی نشسته باشد .
در همان حال که یکی است چند تن به نظر می آید .
هرکس در جایی که نشسته او را طوری دیگر می بیند .
شعر حافظ نیز چنین است .
هرکس مطابق فکر خود چیزی از آن در می یابد .
شاید همین امر باعث شده که مردم از دیوان او فال بگیرند و شعر او را مطابق با (نیت )و خواست خود معنی کنند .
این که به حافظ ( لسان الغیب )می گویند از همین جا سرچشمه می گیرد .
مهمترین موضوعی که در شعر حافظ مطرح است مبارزه با ریاکاری و ظاهر سازی است ،به خصوص ظاهر سازی زاهدان ریاکار را با لحنی گزنده به باد نیشخند می گیرد : با آنان به ستیز بر می خیزد و مشت آنان را باز می کند .
زاهدی که حافظ بدو می تازد کسی است که خود را پاک و بی عیب نشان می دهد اما درونش تیره ودلش سیاه است به هر پلیدی تن در می دهد اما خود را دیندار نشان می دهد ،مال وقف و ارث یتیمان را می خورد در مقابل نیمه شبان به دعا و نماز بر می خیزد و صدایش را بلند می کند تا مردم او را پیوسته در دعا و نماز بدانند .
حافظ می گوید اینها گویا روز رستا خ یز را باور نمی کنند : گوییا باور نمی دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند در نظر حافظ این کسان با عمل خود نه تنها روز رستاخیز را انکار می کنند .
بلکه قرآن را نیز دام تزویر (=ریاکاری )ساخته اند : حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را حافظ اغلب در برابر زهد فروشی و ریا کاری زاهدان ، میخواری را قرار می دهد و می گوید صد گناه همچون میخواری ، که آزاری از آن به کس نمی رسد ، بهتر است از اطاعت ظاهری خداوند که برای فریب دادن مردم باشد : می خور که صد گناه زاغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند و بر آن است که ریا کاری زاهدان ،دین را به باد خواهد داد : آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو در برابر زاهدان و دیگر مردم ریا کار وظاهرساز ،حافظ خود را (رند) می نامد وبه (رندی) افتخار می کند : عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام از این رو شناختن دقیق حافظ بسته به این است که بدانیم (رند) کیست ؟
و (رندی) چیست؟
رند در اصطلاح مردم به افراد سودجو حیله گر گفته می شود ولی آنچه از شعر حافظ و از شعر شاعران هم شیوه و هم فکر حافظ استباطد می شود این است که رندان هوشیاران پاکدلی هستند که آداب ورسوم قراردادی و کلیشه ای زندگی را نمی پذیرند ،فداکارند ،بلا کشند، خود خواه نیستند و مصلحت خود را نادیده میگیرند ،اما در همان حال در تحصیل دانایی و اخلاق می کوشند ،جوهر زندگی را در عشق می جویند : عشق به خداوند ،عشق به حقیقت ،عشق به زیباییها ،عشق به انسانها ،و عشق به همسر وفرزند .
حافظ از تباهی و فساد جامعه به شیوه خاصی انتقاد می کند .
توضیح می دهیم :درجامعه ای که فساد وتباهی و دروغ و تظاهر و ریاگسترش یافته باشد ،بیشتر کلمه ها از معنای خود خالی می شوند ؛بدین ترتیب که آدمهای نیرنگ باز و فاسد ،رشته کارها را در دست می گیرند ولی خود را پاک و درستکار می دهند و برای اینکه از مردم پس نیفتاده پیش بیفتند از راستی و درستی دم می زنند و مردم را به اخلاق نیک دعوت می کنند .
پیداست که در زبان چنین کسان ناپاکدل و آلوده و در جامعه ای که در آن چنین کسانی کارها را بگردانند ،دیگر کلمه ها معنای واقعی ندارند .
مثلا (پاک) درباره آدم ناپاکی به کار می رود که پاک نیست و در نتیجه کلمه (پاک) در معنی واقعی خود به کار نمی رود .
و بر عکس کلمه هایی که چنین کسان با معنای منفی به کار می برند در ذهن مردم معنای منفی ایجاد نمی کند .
این است که حافظ و شاعران هم فکر او ،اغلب کلمه هایی را که در اجتماع و در زبان صاحبان قدرت معنای منفی دارد با بار معنایی مثبت به کار می برند تا به اصطلاح نعل وارونه زده به جامعه افتاده در غرقاب تباهی و انحطاط و به فرمانروایان چنین جامعه ای دهن کجی کنند و از آنان انتقاد نمایند .
مثلا خرابات در زبان عموم به معنی میخانه و جای فساد و کارهای نا شایست مانند قمار بازی و جز آن است اما در زبان حافظ ،خرابات جایگاه پاکان و نیکان است تا جایی که نور خدا را در خرابت می بیند : در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم یا شراب و شرابخواری را که عموما ناپسندیده دانسته اند ،حافظ پسندیده میداند و میستاید : طبیب عشق منم باده ده که این معجون فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد علاوه بر این حافظ شراب را برای بر زبان آوردن اندیشه های دیگر نیز به کار میبرد .
از این رو یکی از مسائل حافظ شناسی ،پاسخ این پرسش است که مراد حافظ از شراب ،که بارهاو بارها آن را به کار می برد ،چیست ؟شاید نخستین پاسخ آن باشد که شراب را ،به صورت رمز،نشان دهنده شورو حال شاعر عارف بدانیم .
وقتی که خود را به خداوند نزدیک می بیند .
چنین حالتی شبیه است به حال کسی که در اثر نوشیدن شراب ،سر مست و شادمان است ،شور وحالی دارد و یا غمی ناشناس در دل احساس می کند .
د راین صورت کلمه (شراب) همچون واژه ای عرفانی به کار رفته است .
جدا از عرفان ،گاهی شراب معنای فلسفی پیدا می کند :بیان کننده نوعی شیوه زندگی و اندیشیدن می شود ؛نوعی نگرش به زندگیو رفتارهای خاص ـ که آنشیوه و نگرش را خود شاعر (رندی) می نامد ،که پیشاپیش از آن سخن گفتیم .
و گاهی شاعر از شراب سخن می گوید .
وآن قصدش انتقاداز ریاکاران و تباهی جامعه است .
د راین قبیل موارد ،البته از شراب معنای حقیقی آن فهمیده می شود ولی شاعر از به کار بردن آن قصدی خاص دارد .
الفاظ می ،معشوق ،خانقاه ،خرقه ،درویش،شراب،شاهد و به کار گرفتن مفاهیم آنها در جهت ارائه بی ارزشی ها ،همان چیزی است که حافظ را درپس پرده ای ازتعبیرات مطلق ادبی و تاریخی و مذهبی پنهان می کند .
در حالی که این الفاظ و مفاهیم آنها نقشی جز انتقال جهان بینی حافظ به ساحت کلام ندارند .
اگر خواننده و محقق شعر حافظ بخواهد این انتقال را در سطح و پوسته الفاظ بررسی کند هرگز به نوع کیهانی اضطراب و دلهره حافظ نخواهد رسید و در درک جهان بینی او به وادی ضلالت راه خواهد برد .
یکی دیگر از ویژیگیهای شعر حافظ ،وجود طنز،در آن است .
طنز سخنی است که در آن آمیزه ای از شوخی و انتقاد ،به خصوص انتقاد اجتماعی ،وجود داشته باشد .
طنزهای حافظ نیز اغلب درباره نا بسامانیهای اجتماعی است .
چنانچه گفتیم زمانه حافظ ،زمانه ای بود پر از تزویر و ریا.
شاه،وزیر،دانشمند،فقیه،زاهد و بسیاری از گردانندگان جامعه ،هر یک به نوعی ،با ریا کاری و تظاهربه دین داری و اخلاق ،درکار فریب مردم بودند .
در این میان زاهد بیش از همه هدف کنایه ها و نیشهای حافظ است ؛شاید بدان دلیل که خریدار ریای شاه و وزیر و دیگران ،همان زاهد ریا کار بوده است : آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبشدوا کنند شاعر در این دو بیت مدعیان کشف و کرامت و ارشاد را که ادعا می کنند (ما خاک راه را به نظر کمیا کنیم ) به باد انتقاد گرفته است و ریشخندشان می کند .
حافظ می گوید : در نمودی از شعرم مرا حافظ قرآن می بیند ودر نمودی دیگر از همان شعر ،رندی شرابخوار چنین است که هم عارفان ومومنان حافظ را باخودهم فکروهم عقیده یافته اند وهم سست عقیدگان و کفر اندیشان دوست و هم شاگرد و همکارش محمد گلندام ،در مقدمهای که پس از مرگ حافظ بر دیوانش نوشته ،یاد آور شده است : با موافق و مخالف به طنازی و رعنایی در آویخته و در مجلس خواص و عوام و خلوت سرای دین و دولت پادشاه و گدا و عالم و عامی بزمها ساخته و در هر مقامی شغبها آمیخته و شورها انگیخته .
منبع : غزلیات حافظ مولف : دکتر حسن انوری موضوع تحقیق : حـافـظ دبیر مربوطه : استاد کریمی نژاد گردآورنده : علیرضا سبحانی کلاس 101 پائیز84