برخى معتقدند که سیاست خاورمیانه اى امریکا اساساً تحمیل هژمونى خود بر منطقه و دستیابى به ثروت نفت و منابع غنى آن مى باشد. از نگاه سیاست گذارى کلان بین المللى، مساله اصلى خاورمیانه بر پایه ارزشمدارى طلاى سیاه استوار است. از زمان جنگ جهانى اول که دنیا به سوى اقتصاد مبتنى بر نفت حرکت کرد خاورمیانه در تحول سیاست جهانى نقش محورى یافت. بعد از جنگ جهانى دوم، امریکا جانشین بریتانیا و فرانسه در منطقه خاورمیانه گردید. در این تحول نقش فرانسه کمرنگ شد، اما به بریتانیا نقش جدید (استعمار پیر) شریک کوچک تر داده شد. در این چارچوب امریکا سیستمى را که بریتانیا براى اداره کشورهاى نفت خیز عربى طراحى نموده بود از این کشور تحویل گرفت. روح این سیستم به طور خلاصه آن است که کشورهاى نفت خیز منطقه خاورمیانه مى بایست در ظاهر توسط دولت هاى ملى اداره شوند، اما در باطن قدرت در اختیار امریکا باشد که این کشورها از طرف هاى صاحب قدرت، ایالات متحده تبعیت نمایند.
امریکا بر این نکته اصرار مى ورزد که هر قدر هم که امور به منطقه محول مى شود کشورهاى منطقه خاورمیانه نباید به سوى استقلال ملى کشیده شوند؛ بلکه باید همچنان تحت سیطره امریکا باقى بمانند. در اجراى این کار، اگر به دهه ۵۰ باز گردیم در مى یابیم که شیوه رفتارى امریکا براى تسلط بر منابع ذخیره نفت خاورمیانه به شکل «ژاندارم» در منطقه تکیه داشت. ترکیه و ایران (دوران شاه پهلوى دوم) این نقش را داشتند و اسراییل از ۱۹۶۷ به این مجموعه پیوست، گرچه خیلى پیشتر از این تاریخ نیز به این مجموعه پیوسته بود که پس از سرنگونى شاه (توسط مردم و روى کارآمدن حکومت مردمى برخاسته از بطن مردم) نقش اسراییل بیشتر نمایان شد.
با آغاز زمامدارى ریچارد نیکسون در سال ۱۹۶۹ و نقش فعالى که هنرى کیسینجر نخست به عنوان مشاور امنیت ملى و سپس در سمت وزیر امور خارجه در سیاست خارجى ایالات متحده بازى کرد، ژاندارم هاى محلى آماده براى هر گونه دخالت امریکا در منطقه خاورمیانه تعیین شدند، مانند ایران زمان شاه، ترکیه، اسراییل و پاکستان نقش ژاندارم را بازى کردند، که فرماندهى ژاندارم ها در واشنگتن و استفاده از شریک کوچک انگلیس و مجموعه اى از دولت هاى ضعیف و دست نشانده، ساختار سیستم امریکا براى کنترل منطقه خاورمیانه را تشکیل مى دهند.
این ساز و کار اساس نفوذ امریکا بوده است و ایالات متحده براى حمایت از رژیم هاى هوادار سیاست هاى غرب دست به اقداماتى زده است. رفتار این دوره واشنگتن این گونه طراحى شده بود که از رژیم هاى همکارى کننده در برابر رژیم هاى قومى عربى رادیکال حمایت مى کرده است. این ساز و کار اساساً در خدمت نفوذ ایالات متحده امریکا و همپیمانش انگلستان قرار مى گیرد که آماده هر گونه دخالت نظامى در منطقه مى باشند (مثل افغانستان و عراق). این شیوه را انگلیسى ها پیش از جنگ جهانى دوم هنگام تسلط بر منطقه خاورمیانه اعمال مى کردند، که نوع پیشرفته آن را امریکا امروز با ادبیات هاى گوناگون توأم با زورگویى اعمال مى کند.
امروز جرج دبلیو بوش به دنبال چند ژاندارم در منطقه است که با توجه به وجود قومیت هاى موزاییکى شکل در مناطق مختلف شکل گیرى آن چندان هم دور از ذهن نمى باشند. این چند ژاندارم از دیدگاه امریکا جرج بوش پسر، ترکیه، اسراییل و پاکستان به حساب مى آیند که وظیفه آن ها حفظ رژیم هاى موجود و جلوگیرى از رشد رادیکالیسم در منطقه مى باشد در این میان اسراییل به دلیل نزدیکى بیشتر با امریکا نقش کلیدى را بازى مى کند.