دانلود تحقیق ابونصر فارابی‌ (ارسطوی‌ دوم)

Word 185 KB 33608 56
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • زندگی‌ نامه(1) -1-1 پس‌ از روزگار ترجمه‌ی‌ آثار یونانی‌ به‌ زبان‌ تازی، نخستین‌ حکیم‌ و فیلسوف‌ جامع‌ ایرانی‌ بدون‌ هیچ‌ تردیدی‌ فارابی‌ است.

    ‌ابونصر محمدبن‌ طرخان‌ بن‌ اوزلغ‌ فارابی، که‌ او را فیلسوف‌ المسلمین‌ نام‌ داده‌اند، بی‌شک‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ فیلسوفان‌ اسلام‌ و یکی‌ از نوابغ‌ ایران‌ است.

    ‌در نام‌ و اصل‌ و نسب‌ و منشأ او میان‌ عالمان‌ رجال‌ اختلاف‌ است.

    ابن‌ الندیم‌ در: الفهرست، و شهر زوری‌ در: تاریخ‌ الحکمأ، و ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌ در: طبقات‌ الأطبأ نسبت‌ او را فارسی‌ می‌دانند و برخی‌ از دانشمندان‌ روزگار ما هم‌ بر این‌ عقیده‌اند.

    -2-1 ما از روزگار زندگی‌ و جریان‌ حیات‌ فارابی‌ چیز زیادی‌ نمی‌دانیم‌ و نیز به‌ طور قطع‌ و یقین‌ نمی‌دانیم‌ که‌ سیر تحصیل‌ و کسب‌ دانش‌ و بینش‌ او به‌ چه‌ نحوی‌ بوده‌ است.

    ‌گفته‌اند که‌ پدر فارابی‌ «امیر لشکر» بوده‌ و اصل‌ او پارسی، و خود فارابی‌ در وسیع‌ یکی‌ از دیه‌های‌ فاراب‌ ماورأالنهر متولد شده‌ است.(2) ‌فارابی‌ یک‌ بار به‌ قصد تحصیل‌ از ماورأالنهر به‌ بغداد آمد و بیشتر علوم‌ را در همان‌ جا فرا گرفت.

    و در عربیت‌ ورزیده‌ شد، در حران‌ به‌ حلقه‌ی‌ درس‌ معلمی‌ نصرانی‌ در آمد به‌ نام‌ یوحنابن‌ جیلان(3) و پیش‌ همو و شاید گروهی‌ دیگر از ترسایان‌ مجموعه‌های‌ ثلاثی‌ ورباعی(4) را فرا گرفت.

    فارابی‌ بار دیگر به‌ بغداد باز آمد و به‌ خواندن‌ کتابهای‌ ارسطو و تأملات‌ فلسفی‌ خویش‌ پرداخت‌ و بیشتر کتابهای‌ ارسطو را به‌ دقت‌ خواند و در وقوف‌ و آگاهی‌ به‌ دقایق‌ آن‌ کتب‌ مهارت‌ یافت‌ و سپس‌ به‌ خواندن‌ کتاب‌ «نفس» ارسطو آغاز کرد و آن‌ را به‌ کرات‌ خواند، چنان‌ که‌ در آخر کتاب‌ نفس‌ ارسطو، مکتوبی‌ از او یافتند که‌ نوشته‌ بود «انی‌ قرأت‌ هذا الکتاب‌ مأئه‌ مره - من‌ این‌ کتاب‌ را صد بار خواندم.(5) » ‌و هم‌ از او نقل‌ شده‌ است‌ که‌ من‌ کتاب‌ سماع‌ طبیعی‌ ارسطو را چهل‌ بار خواندم‌ و باز هم‌ بدان‌ نیازمندم(6).

    ‌ ارسطوی‌ ثانی‌ -3-1 فیلسوف‌ ما چندان‌ در تفسیر و شرح‌ و دقت‌ در معانی‌ افکار ارسطو تبحر یافت‌ که‌ به‌ قول‌ قرطبی‌ در طبقات‌ الحکمأ، «مشکلات‌ آن‌ را حل‌ و اسرار آن‌ را کشف‌ کرد و آنها را در کتابهای‌ صحیح‌ عبارت، لطیف‌ اشارت‌ تدوین‌ کرد و آنچه‌ را که‌ الکندی(7) و دیگران‌ در صناعت‌ تحلیل‌ و شیوه‌های‌ تعلیم‌ از آنها غفلت‌ کرده‌ بودند بیان‌ کرد و آن‌گاه‌ در کتابی‌ به‌ نام‌ احصأالعلوم‌ آنها را تعداد کرد و تعاریف‌ و اغراض‌ آنها را به‌ دست‌ داد، به‌ طوری‌ که‌ طالبان‌ علم‌ همواره‌ از نظر و دقت‌ و طلب‌ راهنمایی‌ از آن‌ بی‌نیاز نیستند.»(8) ‌این‌ امور باعث‌ شد که‌ فارابی‌ را معلم‌ الثانی‌ یا ارسطوی‌ دوم(9) لقب‌ دادند.

    حاجی‌ خلیفه‌ از حاشیه‌ی‌ مطالع‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که: «مترجمان‌ مأمون‌ از کتابهای‌ یونان‌ ترجمه‌های‌ مخلوطی‌ انجام‌ داده‌ بودند که‌ ترجمه‌ی‌ یکی‌ با ترجمه‌ی‌ دیگری‌ توافق‌ نداشت، و این‌ ترجمه‌ها همچنان‌ بدون‌ تحریر و شرح‌ و پیرایش‌ مانده‌ بود؛ بلکه‌ نزدیک‌ بود که‌ از میان‌ برود، تا اینکه‌ حکیم‌ فارابی‌ به‌ وجود آمد؛ آن‌ گاه‌ پادشاه‌ زمان‌ او یعنی: منصور بن‌ نوح‌ السامانی‌ از او خواست‌ که‌ این‌ ترجمه‌ها را گرد آورد و از میان‌ آنها ترجمه‌ی‌ ملحض‌ و مهذب‌ و پیراسته‌یی‌ که‌ مطابق‌ حکمت‌ باشد بپردازد.

    فارابی‌ این‌ دعوت‌ را پذیرفت، و چنان‌ که‌ او خواسته‌ بود کرد، و کتاب‌ خویش‌ را تعلیم‌ ثانی‌ نام‌ نهاد، و از این‌ رو او را معلم‌ ثانی‌ لقب‌ دادند.

    و این‌ کتاب‌ همچنان‌ به‌ صورت‌ مسوده‌ در خزانه‌ منصور مانده‌ بود تا اینکه‌ ابن‌سینا بر آن‌ اطلاع‌ یافت‌ و از خلاصه‌ی‌ آن‌ کتاب‌ «شفا» را ساخت.

    و از بیشتر جاهای‌ شفا فهمیده‌ می‌شود که‌ خلاصه‌ی‌ تعلیم‌ ثانی‌ است.»(10) َ‌ نظرابن‌ خلدون‌ درباره‌ فارابی‌ -4-1 این‌ قول‌ را که‌ حاجی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ و از چند نظر قابل‌ تردید و تأمل‌ است‌ فقط‌ برای‌ مزید اطلاع‌ نقل‌ کردیم‌ و الا درباره‌ علت‌ ملقب‌شدن‌ فارابی‌ به‌ معلم‌ ثانی‌ قول‌ معقول‌ و صحیح‌ آن‌ است‌ که‌ ابن‌ خلدون‌ گفته‌ است: «ارسطو را معلم‌ اول‌ بدین‌ جهت‌ گفته‌اند که‌ او آنچه‌ از مباحث‌ و مسائل‌ منطق‌ متفرق‌ و پراگنده‌ بود جمع‌ کرد و در تهذیب‌ آنها کوشید و بنای‌ آن‌ را استوار کرد و اول‌ علوم‌ حکیمه‌ و فاتحه‌ی‌ آنها قرار داد، و به‌ سبب‌ آنکه‌ فارابی‌ در این‌ راه‌ کوشید و تمام‌ آن‌ مسائل‌ را از ترجمه‌های‌ پراگنده‌ و مشوش‌ گرد آورد و در کتابی‌ خلاصه‌ کرد او را شبیه‌ ارسطو کرد و از این‌ رو او را معلم‌ ثانی‌ لقب‌ دادند.»(11) َ‌ تو داناتری‌ یا ارسطو؟

    -5-1 گویا فارابی‌ به‌ ارزش‌ کار خود واقف‌ بوده‌ است‌ که‌ وقتی‌ از او پرسیدند: «آیا تو داناتری‌ یا ارسطو؟» در جواب‌ گفت: «اگر من‌ در زمان‌ او بودم‌ البته‌ بزرگ‌ترین‌ شاگرد او بودم.»(12) َ‌ فارابی‌ موسیقیدان‌ -6-1 چون‌ فارابی‌ روزگاری‌ در بغداد زیست‌ و در آموختن‌ فلسفه‌ تا سر حد کمال‌ کوشید و بر رموز و دقایق‌ این‌ علم‌ آگاهی‌ یافت‌ از بغداد به‌ حلب‌ رفت، و شک‌ نیست‌ که‌ یکی‌ از علل‌ کوچ‌ او اضطرابات‌ سیاسی‌ بود که‌ در بغداد به‌ هم‌ رسیده‌ بود.(13) امیر حلب‌ در این‌ روزگار سیف‌ الدوله‌ حمدان‌ بود.

    آورده‌اند که‌ چون‌ ابونصر فارابی‌ به‌ مجلس‌ سیف‌الدوله‌ در آمد- و آن‌ مجلس، مجمع‌ فضلأ در همه‌ی‌ معارف‌ بود او را به‌ خدمت‌ سیف‌الدوله‌ در آورده‌اند در حالی‌ که‌ لباس‌ ترکان‌ پوشیده‌ بود، و او همیشه‌ این‌ لباس‌ را می‌پوشید، سیف‌الدوله‌ او را گفت: بنشین.

    فارابی‌ گفت: کجا بنشینم؛ اینجا که‌ منم‌ یا آنجا که‌ تویی؟!

    سیف‌الدوله‌ گفت: آنجا که‌ تویی.

    پس‌ فارابی‌ از روی‌ شانه‌های‌ مردم‌ به‌ گذشت‌ و خود را به‌ مسند سیف‌الدوله‌ رسانید.

    ‌سیف‌ الدوله‌ را بندگان‌ خاصی‌ بود که‌ با آنها به‌ زبان‌ ویژه‌یی‌ سخن‌ گفتی‌ و کم‌ کسی‌ آن‌ را شناختی؛ با آن‌ زبان‌ به‌ حاجبان‌ گفت: «این‌ شیخ‌ ادب‌ فرو گذاشت، من‌ از او مطالبی‌ بپرسم، اگر نتواند همه‌ را پاسخ‌ دهد او را بیرون‌ کنید یا بسوزانیدش!» ابونصر به‌ آن‌ زبان‌ ویژه‌ی‌ پادشاه‌ گفت: «یا امیر، صبر کن‌ که‌ کارها همه‌ به‌ عواقب‌ آن‌ وابسته‌ است.» سیف‌الدوله‌ شگفت‌ ماند.

    پرسید: آیا تو این‌ زبان‌ را می‌دانی؟

    گفت: آری، من‌ هفتاد زبان‌ می‌دانم.

    آن‌ گاه‌ با عالمان‌ حاضر در مجلس‌ به‌ سخن‌ پرداخت، و در همه‌ی‌ فنون‌ سخن‌ او برتر و بهتر بود سخن‌ دیگران‌ فروتر، تا جملگی‌ فروماندند و خواستند تا تقریرات‌ او بنویسند؛ سیف‌الدوله‌ آنها را از آن‌ کار منصرف‌ کرد و با ابونصر خلوت‌ کرد و او را گفت: -آیا چیزی‌ می‌خوری؟

    - ابونصر: نه‌ - آیا چیزی‌ می‌نوشی؟

    - ابونصر: نه‌ - سیف‌الدوله: می‌خواهی‌ که‌ چیزی‌ بشنوی؟

    - ابونصر: آری‌ ‌پس‌ سیف‌الدوله‌ به‌ احضار خنیاگران‌ دستور داد.

    تمام‌ کسانی‌ که‌ در این‌ فن‌ ماهر بودند با انواع‌ آلات‌ موسیقی‌ حاضر آمدند.

    هیچ‌ یک‌ از آنها چیزی‌ ننواخت‌ مگر اینکه‌ فارابی‌ بر او عیب‌ گرفت‌ و گفت: خطا کردی!(14) ‌سیف‌الدوله‌ گفت: در این‌ صنعت‌ هم‌ چیزی‌ می‌دانی؟

    ‌ابونصر: آری‌ دانم‌ و نیکو دانم!

    ‌آن‌ گاه‌ از میان‌ خویش‌ کیسه‌یی‌ بیرون‌ کرد و باز کرد و از آن‌ چوبهایی‌ به‌ در آورد و آنها را ترکیب‌ کرد و بنواخت.

    حاضران‌ مجلس‌ همه‌ بخندیدند؛ ابونصر آن‌ را باز گشاد و این‌ بار به‌ طرزی‌ دیگر ترکیب‌ کرد و بنواخت، همه‌ی‌ حاضران‌ بگریستند؛ فارابی‌ بار دیگر آن‌ را بگشود و ترکیب‌ آن‌ را تغییر داد و به‌ گونه‌یی‌ دیگر بنواخت؛ این‌ بار همه‌ی‌ مجلسیان‌ به‌ خواب‌ رفتند.

    فارابی‌ آنها را خوابیده‌ گذاشت‌ و بیرون‌ آمد.

    گفته‌اند: آلتی‌ که‌ قانون‌ نامیده‌ می‌شود از ساخته‌های‌ اوست(15).

    ‌شک‌ نیست‌ که‌ این‌ سخن‌ به‌ داستان‌ و افسانه‌ بیشتر می‌ماند تا به‌ واقعیت، ولیکن‌ چون‌ گاه‌گاه‌ آوردن‌ داستان‌ در ضمن‌ تحقیق‌ خالی‌ از فایده‌ نیست‌ به‌ نقل‌ این‌ داستان‌ مبادرت‌ کردیم.

    َ‌ فارابی؛ تنها و فکور -7-1 فارابی‌ پیوسته‌ تنها بود و با مردم‌ معاشرت‌ نمی‌کرد و آن‌ زمان‌ هم‌ که‌ در بغداد و دمشق‌ بود یا در کنار جویباران‌ و یا در دامن‌ کوهساران‌ و بوستانها زندگی‌ می‌کرد.(16) و بیشتر کتابهای‌ خود را همان‌ جا می‌نوشت‌ و آنان‌ که‌ شوقی‌ به‌ دیدار او داشتند در آنجا به‌ حضرتش‌ می‌شتافتند و از او کسب‌ دانش‌ می‌کردند.

    -8-1 فارابی‌ در روزگار خود پارساترین‌ مردم‌ بود؛ هیچ‌ وقت‌ به‌ کار مسکن‌ و معیشت‌ کوشش‌ نکرد.

    نوشته‌اند که‌ سیف‌الدوله‌ی‌ مذکور روزی‌ چهار درهم‌ از بیت‌المال‌ به‌ او مقرری‌ می‌داد و او در نهایت‌ قناعت‌ و بزرگ‌ منشی‌ با آن‌ زندگی‌ می‌کرد.

    -9-1 گفته‌اند که: فارابی‌ باغبانی‌ می‌کرد و از درآمد آن‌ زندگی‌ می‌کرد و شبها برای‌ مطالعه‌ از چراغ‌ پاسبانان‌ و داروغگان‌ استفاده‌ می‌کرد.

    از این‌ رو در حق‌ او گفته‌اند: «عاش‌ الفارابی‌ فی‌ دوله‌ العقل‌ ملو کاًو و فی‌ العالم‌ المادی‌ مفلوکاً‌ فارابی‌ در دولت‌ عقل‌ همچون‌ شاهان‌ زندگی‌ می‌کرد در حالی‌ که‌ کمیت‌ او در زندگی‌ مادی‌ لنگ‌ بود.» «ابن‌ ابی‌ اصیبعه» نقل‌ کرده‌ که‌ فارابی‌ فقط‌ مأالقلوب‌ برگان‌ و شراب‌ ریحانی‌ می‌خورد و جز آن‌ چیزی‌ نمی‌خورد، همو پس‌ از نقل‌ مطلب‌ مزبور، مستمری‌ چهار درهم‌ او را نقل‌ کرده‌ است.

    ‌و نیز گوید: سبب‌ اشتغال‌ فارابی‌ به‌ حکمت‌ آن‌ بود که‌ شخصی‌ چند عدد از کتابهای‌ ارسطو را نزد وی‌ به‌ ودیعت‌ نهاد و فارابی‌ اتفاقاً‌ بر آن‌ کتابها نظر افکند موافق‌ طبعش‌ آمد و به‌ خواندن‌ آنها برانگیخته‌ شد و همواره‌ آنها را می‌خواند و در فهم‌ آنها می‌کوشید تا - فی‌ الحقیقه‌ - فیلسوف‌ شد!

    ‌البته‌ این‌ حرفها درست‌ به‌ نظر نمی‌آید، چه‌ تا کسی‌ مایه‌ی‌ کافی‌ از علوم‌ - به‌ ویژه‌ از مقدمات‌ - نداشته‌ باشد یک‌ دفعه‌ با دیدن‌ چند کتاب‌ مشکل‌ - آن‌ هم‌ از ارسطو - باور نمی‌توان‌ کرد که‌ به‌ خواندن‌ و فهمیدن‌ آنهامیل‌ و شوق‌ بیابد؛ این‌ نیز به‌ داستان‌ آن‌ عارف‌ می‌ماند که‌ در آب‌ سرد تن‌ خود را شست‌ و بیرون‌ آمد و گفت: امسیت‌ کردیاً‌ و اصبحت‌ عربیاً.» ‌همچنین‌ از این‌ قبیل‌ است‌ داستانی‌ که‌ برخی‌ از اهل‌ ترجمه‌ آورده‌اند که‌ او به‌ تمام‌ زبانهای‌ عالم‌ یا هفتاد لغت‌ تکلم‌ می‌کرد؛ زیرا چنان‌ که‌ از کتابهای‌ فارابی‌ بر می‌آید زبان‌ ترکی‌ و فارسی‌ را می‌دانسته‌ است‌ و به‌ عربی‌ نیکو می‌نوشته‌ بد انسان‌ که‌ نوشته‌های‌ او از جمال‌ بلاغت‌ خالی‌ نیست، جز اینکه‌ به‌ نقل‌ الفاظ‌ و جمله‌های‌ مترادف‌ ولعی‌ تمام‌ داشته‌ است‌ و این‌ امر تا حدودی‌ مانع‌ از دقت‌ در تعبیرات‌ فلسفی‌ او نیز شده‌ است.(17) ‌در کیفیت‌ وفات‌ فارابی‌ دو قول‌ است، برخی‌ گفته‌اند: فارابی‌ در صحبت‌ بعضی‌ اصحاب‌ و یاران‌ خویش‌ از شام، به‌ طرف‌ عسقلان(18) مسافرت‌ می‌کردند، در اثنأ راه‌ به‌ جماعتی‌ ار اوباش‌ و حرامیان‌ برخوردند.

    ابونصر گفت: آنچه‌ از مال‌ دنیا با ما هست‌ همه‌ را به‌ شما دهیم‌ ما را رها کنید تا سر خود گیریم.

    دزدان‌ نپذیرفتند و سرانجام‌ کار از مقال‌ به‌ جدال‌ کشید و در ضمن‌ آن‌ ابونصر و همه‌ی‌ یاران‌ به‌ قتل‌ رسیدند.(19) ‌این‌ سرگذشت‌ مرگ‌ فیلسوف‌ ما بود؛ فیلسوفی‌ که‌ چون‌ افلاطون‌ در آرزوی‌ مدینه‌ی‌ فاضله‌ بود و از طبایع‌ ابنأ جنس‌ خویش‌ بی‌خبر بود!

    ‌گروهی‌ دیگر گفته‌اند که: فارابی‌ به‌ مصر مسافرت‌ کرد و از آنجا به‌ دمشق‌ برگشت‌ و از آنجا پیش‌ سیف‌الدوله‌ علی‌ بن‌ حمدان‌ رفت‌ و در آنجا وفات‌ کرد و سیف‌الدوله‌ با پانزده‌ تن‌ از خاصان‌ خویش‌ بر او نماز کرد.(20) ‌وفات‌ فارابی‌ به‌ اصح‌ اقوال‌ در سال‌ 339 هجری‌ بوده‌ است.(21) َ‌ فارابی‌ برتر از کِندی‌ -10-1 پیش‌ از همه‌ چیز باید دانست‌ که‌ فارابی‌ در فکر آن‌ بوده‌ که‌ متنی‌ منقح‌ و پیراسته‌ از آثار ارسطو تهیه‌ کند.

    این‌ کار را نخستین‌ بار الکندی‌ (متوفی‌ به‌ سال‌ 260 قمری‌ /873 میلادی) شروع‌ کرد و همو بود که‌ کوشید ارسطو را به‌ عنوان‌ فیلسوفی‌ کامل‌ و جامع‌ معرفی‌ کند؛ لیکن‌ فارابی‌ در تحصیل‌ معرفت‌ و شناخت‌ ارسطو بدان‌ حد کوشید که‌ به‌ تصدیق‌ همگنان‌ بر الکندی‌ تفوق‌ یافت، و دانشمندان‌ پس‌ از او به‌ آثار او بیشتر اعتماد کردند تا به‌ آثار الکندی.

    ‌فارابی‌ هر چه‌ از ترجمه‌های‌ علوم‌ اوایل‌ نادرست‌ و نامدون‌ یافت، در تدوین‌ و پیرایش‌ آنها کوشید و آنها را خلاصه‌ کرد و میان‌ مردم‌ رواج‌ داد.

    ابن‌ ندیم‌ گوید: فارابی‌ هر آنچه‌ از کتابهای‌ ارسطو پیدا کرد تفسیر کرد و این‌ کتابها هم‌ اکنون‌ میان‌ مردم‌ دست‌ به‌ دست‌ می‌رود.

    -11-1 در تعداد کتابهای‌ فارابی‌ و آنچه‌ از آنها بر جای‌ مانده، میان‌ اصحاب‌ ترجمه‌ اختلاف‌ است.

    ابن‌ القفطی، هفتاد و چهار کتاب‌ و رساله، و ابن‌ ابی‌ اصیبعه، یکصد و شانزده‌ کتاب‌ یا رساله، و ابن‌ الندیم، هفت‌ رساله‌ در منطق‌ از او یاد کرده‌اند یا به‌ اسم‌ و رسم‌ نوشته‌اند.

    ‌لیکن‌ آنچه‌ از کتابهای‌ فارابی‌ بر جای‌ مانده، حدود 12 رساله‌ و کتاب‌ در منطق‌ و دیگر علوم‌ است‌ که‌ در کتابخانه‌های‌ اروپا موجود است؛ برخی‌ از آنها به‌ لاتین‌ یا عبری‌ نقل‌ و ترجمه‌ شده‌ است‌ و اخیراً‌ برخی‌ از آنها در مصر و بیروت‌ و حیدرآباد به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

    َ‌ کتب‌ و رسالات‌ فارابی‌ -12-1 از آثار فارابی‌ آنچه‌ بازمانده‌ چند کتاب‌ یا رساله‌ی‌ معتبر است‌ که‌ در زیر مختصری‌ درباره‌ی‌ آنها بحث‌ می‌کنیم: -1 مبادی‌ آرأ اهل‌ المدینه‌ الفاضله، که‌ بیشتر افکار تازه‌ی‌ فارابی‌ را در این‌ کتاب‌ توان‌ یافت.

    این‌ کتاب‌ را دیتریسی‌ بسال‌ 1895 چاپ‌ کرد؛ -2 احصأ العلوم‌ و التعریف‌ بأغراضها، که‌ به‌ منزله‌ی‌ مجموعه‌یی‌ از همه‌ی‌ دانشهای‌ عصر فارابی‌ و تعاریف‌ و خلاصه‌ی‌ آنهاست.

    در اهمیت‌ این‌ کتاب‌ همین‌ بس‌ که‌ گفته‌اند: «طالبان‌ علم‌ به‌ هیچ‌ روی‌ از مطالعه‌ و راهنمایی‌ آن‌ بی‌نیاز نیستند.» ترجمه‌ لاتین‌ این‌ کتاب‌ در تمام‌ قرن‌ وسطی‌ معروف‌ بوده‌ است‌ و تحت‌ عنوان‌ درباره‌ی‌ علوم‌ یا درباره‌ی‌ منشأ علوم(22) میان‌ دانش‌ پژوهان‌ دست‌ به‌ دست‌ می‌گشته‌ است.

    در این‌ کتاب‌ فارابی‌ همه‌ی‌ دانشهای‌ انسان‌ را تحت‌ هشت‌ موضوع‌ مورد مطالعه‌ و بحث‌ قرار می‌دهد: -1 نحو؛ -2 منطق‌ - که‌ شامل‌ معانی‌ بیان‌ و شعر هم‌ می‌شود؛ -3 ریاضیات‌ (که‌ شامل‌ مبحث‌ نور یا مناظر و مرایا، نجوم، موسیقی، علم‌ اثقال، مکانیک‌ هم‌ می‌شود)؛ -4 فیزیک‌ (که‌ شامل‌ علم‌ کائنات‌ جو، گیاه‌شناسی، جانورشناسی‌ و روانشناسی‌ هم‌ می‌شود.)؛ -5 مابعدالطبیعه‌ (متافیزیک)؛ -6 سیاست، -7 علم‌ قوانین‌ (فقه)؛ -8 علم‌ کلام.(23) -3 ماینبغی‌ ان‌ تعلم‌ قبل‌ الفلسفه‌ یا ما ینبغی‌ ان‌ یقدم‌ قبل‌ تعلم‌ الفلسفه، چنان‌ که‌ از نام‌ کتاب‌ معلوم‌ می‌شود، فارابی‌ در این‌ کتاب‌ می‌گوید: خواندن‌ علوم‌ طبیعی‌ و عقلی‌ ما را بر آن‌ می‌دارد که‌ احکام‌ و قضایای‌ خود را تصحیح‌ و استوار کنیم‌ و در این‌ راه‌ روشی‌ معقول‌ و صحیح‌ پیش‌ گیریم‌ و این‌ کار جز با ورزیدگی‌ در هندسه‌ و منطق‌ امکان‌پذیر نیست.(24) نیز فارابی‌ در این‌ کتاب‌ می‌گوید: «استاد فلسفه‌ باید نیک‌خو و پرهیزگار باشد، و از شهوت‌ کناره‌ گیرد، بدانسان‌ که‌ شهوت‌ او فقط‌ برای‌ تحری‌ حقیقت‌ و پژوهش‌ دانش‌ به‌ کار رود، استاد فلسفه‌ باید به‌ قیاس‌ [منطق] ارسطو تا بدان‌ حد دوستدار باشد که‌ راهنمای‌ او باشد نه‌ آنکه‌ منطق‌ ارسطو را بر حق‌ بگزیند!

    و نباید مبغض‌ باشد که‌ این‌ خصلت‌ او را به‌ تکذیب‌ حق‌ وادارد.(25») ‌بیهقی‌ و شهرزوری‌ نیز از فارابی‌ نقل‌ کرده‌اند که: «آن‌ را که‌ به‌ تحصیل‌ حکمت‌ آغاز می‌کند، شایسته‌ چنانست‌ که‌ جوان‌ و تندرست‌ باشد؛ آداب‌ بزرگان‌ را فراگرفته‌ باشد؛ قرآن‌ و لغت‌ و علوم‌ شرع‌ را نیکو بداند و عفیف‌ و راستگو باشد؛ از زشتکاری‌ و حیله‌گری‌ و خیانت‌ و مکر دوری‌ جوید؛ از کار زندگی‌ و وجه‌ معاش‌ فارغ‌ البال‌ و آسوده‌ خاطر باشد؛ هیچ‌ یک‌ از ارکان‌ شریعت‌ را فرو نگذارد و ادبی‌ از آداب‌ آن‌ را ترک‌ نکند؛ دانش‌ و دانشمندان‌ را بزرگ‌ دارد؛ هیچ‌ چیز را نزد او به‌ اندازه‌ی‌ دانش‌ قدر و منزلت‌ نباشد، و علم‌ خود را پیشه‌ و دکان‌ قرار ندهد؛ و آن‌ کس‌ که‌ جز اینها باشد، حکیمی‌ دروغین‌ است!»(26) -4 کتاب‌ السیاسه‌ المدینه‌ که‌ آن‌ را أب‌ شیخو بسال‌ 1902 در بیروت‌ چاپ‌ کرد.

    جرجی‌ زیدان‌ گوید: این‌ کتاب‌ از قبیل‌ کتب‌ مربوط‌ به‌ اقتصاد سیاسی‌ است‌ که‌ اهل‌ تمدن‌ جدید چنان‌ می‌پندارند که‌ از مخترعات‌ آنهاست، در حالی‌ که‌ فارابی‌ هزار سال‌ پیش‌ در آن‌ موضوع‌ کتاب‌ نوشته‌ است.(27) -5 الجمع‌ بین‌ رأیی‌ الحکیمین: افلاطون‌ الالهی‌ و ارسطو طالیس، که‌ فارابی‌ به‌ گمان‌ خود در این‌ کتاب‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ میان‌ عقاید فلسفی‌ و اجتماعی‌ افلاطون‌ و ارسطو اختلاف‌ و تضادی‌ وجود ندارد.

    ما به‌ زودی‌ در این‌ موضوع‌ بحث‌ خواهیم‌ کرد.

    -6 رساله‌ فی‌ ماهیه‌ العقل، در این‌ رساله‌ فیلسوف‌ ما عقول‌ مختلف‌ را تحدید و تعریف‌ کرده‌ است‌ و مراتب‌ آنها را بیان‌ داشته‌ است.

    -7 تحصیل‌ السعاده، که‌ در اخلاق‌ و فلسفه‌ی‌ نظری‌ است.

    -8 أجوبه‌ عن‌ مسائل‌ فلسفیه؛ که‌ پاسخهایی‌ است‌ در باب‌ سؤ‌الات‌ فلسفی.

    -9 رساله‌ فی‌ اثبات‌ المفارقات، که‌ باز درباره‌ی‌ موجودات‌ غیر مادی‌ بحث‌ می‌کند.

    -10 اغراض‌ ارسطو طالیس‌ فی‌ کتاب‌ ما بعدالطبیعه، این‌ کتاب‌ یکی‌ از بهترین‌ کتابهای‌ فارابی‌ است‌ و آن‌ را درباره‌ی‌ تفهیم‌ اغراض‌ مقاصد کتاب‌ ما بعد الطبیعه‌ ارسطو نوشته‌ است.

    ارزش‌ این‌ کتاب‌ را از داستان‌ زیر می‌توان‌ فهمید: ‌ابن‌سینا می‌گوید(28) که: «چون‌ به‌ آموختن‌ علم‌ الهی‌ آغاز کردم‌ کتاب‌ «ما بعد الطبیعه‌ی» ارسطو را خواندم؛ آنچه‌ مراد ما بود در نیافتم‌ و غرض‌ واضع‌ آن‌ کتاب‌ برایم‌ مشکل‌ شد؛ این‌ کتاب‌ را چهل‌ بار خواندم‌ و عبارات‌ آن‌ را از بر کردم‌ و با وجود این‌ باز آن‌ را نفهمیدم‌ و ندانستم‌ که‌ مقصود نویسنده‌ی‌ کتاب‌ چیست!

    از خود نومید شدم‌ و گفتم: این‌ کتابی‌ است‌ که‌ فهم‌ آن‌ در حد من‌ نیست.

    در یکی‌ از روزها...

    به‌ بازار کتاب‌ فروشان‌ رفتم‌ در دست‌ دلالی‌ کتابی‌ بود به‌ من‌ نشان‌ داد.

    آن‌ را رد کردم‌ و گفتم: از این‌ کتاب‌ فایدتی‌ عاید من‌ نمی‌شود.

    دلال‌ گفت: این‌ کتاب‌ را بخر زیرا ارزان‌ است‌ و آن‌ را به‌ سه‌ درهم‌ به‌ تو می‌فروشم‌ که‌ صاحب‌ آن‌ به‌ پول‌ آن‌ نیازمند است.

    من‌ آن‌ کتاب‌ را خریدم‌ و به‌ خانه‌ برگشتم‌ شگفت‌ اینجاست‌ که‌ دیدم‌ کتاب‌ از آن‌ فارابی‌ است‌ که‌ در «اغراض‌ ما بعدالطبیعه‌ی‌ ارسطو» نوشته‌ است.

    چون‌ یک‌ بار آن‌ را خواندم‌ اغراض‌ نویسنده‌ی‌ کتاب‌ بر من‌ فاش‌ شد.» -11 رساله‌ فی‌السیاسه.

    -12 فصوص‌ الحکم‌ در حکمت‌ الهی‌ و تصوف‌ و مباحث‌ نفس.

    این‌ کتاب‌ در مصر بارها چاپ‌ شده‌ است، و در ایران‌ هم‌ آن‌ را به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌اند.(29) این‌ کتاب‌ 68 فص‌ دارد که‌ در ضمن‌ هر فصی‌ یکی‌ از مباحث‌ حکمت‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ است.

    َ‌ دیگر رساله‌های‌ فارابی‌ -13-1 جز این‌ کتابها و رسالات، مجموعه‌یی‌ هم‌ از آثار فارابی‌ در حیدرآباد دکن‌ چاپ‌ شده‌ است‌ که‌ شامل‌ رسالات‌ زیر است.

    -1 رساله‌ فی‌ اثبات‌ المفارقات‌ (1345 هجری)؛ -2 رساله‌ فی‌ أغراض‌ ما بعدالطبیعه‌ (1349 هجری)؛ -3 کتاب‌ فی‌ تحصیل‌ السعاده‌ (1345 هجری)؛ -4 التعلیقات‌ (1346 هجری)؛ -5 کتاب‌ التنبیه‌ علی‌ سبیل‌ السعاده‌ (1346 هجری)؛ -6 الدعاوی‌ القلبیه‌ (1349 هجری)؛ -7 شرح‌ رساله‌ زینون‌ الکبیر الیونانی‌ (1349 هجری)؛ -8 کتاب‌ السیاسات‌ المدنیه‌ (1346 هجری)؛ -9 کتاب‌ الفصوص‌ (1345)؛ -10 فضیله‌ العلوم‌ او الصناعات‌ (1367 هجری، 1948 میلادی)؛ -11 رساله‌ فی‌ مسائل‌ متفرقه‌ (1344 هجری)؛ َ‌ فارابی‌ از نگاه‌ دیگران‌ ابن‌سینا -14-1 ابن‌سینا که‌ در حکمت‌ یونان‌ و شناخت‌ معلم‌ اول، غیر از خود کسی‌ را لایق‌ این‌ راه‌ نمی‌دانست‌ به‌ فضل‌ فارابی‌ اذعان‌ کرده‌ و فهم‌ کتاب‌ ما بعدالطبیعه‌ی‌ ارسطو برای‌ او به‌ وسیله‌ی‌ کتاب‌ اغراض‌ ما بعد الطبیعه‌ لارسطو طالیس‌ ممکن‌ شده‌ است.

    موسی‌ بن‌ میمون‌ -15-1 از موسی‌ بن‌ میمون‌ نقل‌ کرده‌اند که‌ به‌ دوست‌ خود صموئیل‌ گفت: «آگاه‌ باش‌ که‌ در منطق‌ جز کتابهای‌ فارابی‌ را نخوانی.

    زیرا هر چه‌ او نوشت، استوارتر از دیگران‌ نوشت.»(30) مایرهوف‌ -16-1 ماکس‌ مایرهوف‌ گوید: «کتابهای‌ فارابی، پس‌ از مرگ‌ وی‌ اثر بزرگی‌ به‌ جا گذاشت‌ تا به‌ جایی‌ که‌ چندین‌ سده‌ آنها را به‌ عنوان‌ کتب‌ درسی‌ در مصر و اسپانیا می‌خواندند.»(31) غزالی‌ -17-1 از همه‌ بالاتر داوری‌ای‌ است‌ که‌ امام‌ محمد غزالی‌ (در گذشته‌ی‌ 505 ه'ق') درباره‌ی‌ مترجمان‌ آثار یونانی‌ و متفلسفان‌ اسلامی‌ کرده‌ است‌ و در ضمن‌ آن‌ گفته‌ است‌ که: «...

    سخنان‌ مترجمان‌ آثار ارسطو از تبدیل‌ و تحریف‌ بر کنار نیست‌ و همواره‌ نیازمند تفسیر و تأویل‌ است، به‌ نحوی‌ که‌ این‌ امر در میان‌ آنها نزاغی‌ برانگیخته‌ است؛ و استوارترین‌ آنها برای‌ نقل‌ و تحقیق‌ از متفلسفان‌ اسلامی‌ ابونصر فارابی‌ و ابن‌سینا است...».(32) َ‌ آرای‌ فارابی‌ (وفاق‌ دین‌ و فلسفه) -18-1 که‌ مهم‌ترین‌ کار فارابی‌ توفیق‌ میان‌ دین‌ و فلسفه‌ بود.

    البته‌ این‌ کار پدیدار نوی‌ در تاریخ‌ فکر انسان‌ نیست‌ زیرا فیلسوفان‌ اسکندرانی‌ از آن‌ بی‌خبر نبودند و حتی‌ فلوطین‌ به‌ فکر ایجاد مکتبی‌ در فلسفه‌ بود که‌ که‌ بتواند به‌ وسیله‌ی‌ آن‌ میان‌ ادیان‌ گوناگون‌ و فسلفه‌های‌ مهم‌ جمع‌ کند.

    تو گویی‌ طبیعت‌ عقل‌ اسلامی‌ بر آن‌ شده‌ بود که‌ در ضمن‌ التقاط‌ از مکتبهای‌ مختلف‌ متناقضات‌ را با هم‌ جمع‌ آورد و معارف‌ گوناگون‌ را در یک‌ واحد هماهنگ‌ گرد کند.

    در واقع‌ کار معتزله‌ و اشعریه‌ هم‌ همین‌ بود منتهی‌ در این‌ راه‌ متعزله‌ بیشتر طرف‌ عقل‌ را می‌گرفتند و اشعریه‌ طرف‌ سنت‌ را و همین‌ مسائل‌ جاری‌ و مورد بحث‌ میان‌ اشعریان‌ و معتزلیان‌ بود که‌ فارابی‌ را به‌ خود آورد.

    او فکر کرد که‌ عقل‌ را برای‌ انسان‌ بیهوده‌ نداده‌اند و عاقلان‌ همه‌ عَبَث‌ و نابجا نگفته‌اند و «بیهوده‌ سخن‌ به‌ این‌ درازی‌ نبود!» پس‌ عقل‌ اساسی‌ دارد و عاقلان‌ حق‌ می‌گویند.

    از طرفی‌ رسالت‌ محمدی‌ نیز حق‌ است؛ از این‌ رو حق‌ نمی‌تواند شد!

    َ‌ وفاق‌ افلاطون‌ - ارسطو -19-1 فارابی‌ به‌ افلاطون‌ ارادت‌ داشت‌ و او را پیشوای‌ حکیمان‌ می‌دانست.

    از طرفی‌ اهمیت‌ ارسطو را هم‌ فراموش‌ نمی‌کرد زیرا تسلط‌ او را در فکر متقدمان‌ و معاصران‌ خویش‌ می‌دید و نیز سخن‌ افلاطون‌ را درباره‌ی‌ او می‌دانست‌ که‌ گفته‌ بود: «ارسطو عقل‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ من‌ است!» فارابی‌ با توجه‌ به‌ این‌ مسائل‌ می‌خواست‌ میان‌ افلاطون‌ و ارسطو الفت‌ دهد و ایضاً‌ فلسفه‌ را نیز با دین‌ بر سر آشتی‌ آورد.

    َ‌ فارابی‌ چگونه‌ وفاق‌ افلاطون‌ - ارسطو را شکل‌ می‌دهد؟

    -20-1 فارابی‌ در چند کتاب‌ میان‌ افلاطون‌ و ارسطو توفیق‌ داده، که‌ از آنها فقط‌ «الجمع‌ بین‌ رأیی‌ الحکیمین» بر جای‌ مانده‌ است.

    و اگر چه‌ «ابن‌ رشد(33») پس‌ از او، ارسطو را برتر از افلاطون‌ شمرده‌ است‌ و لقب‌ الانسان‌ الالهی‌ به‌ او داده‌ است، فارابی‌ مطلقاً‌ میان‌ این‌ دو فیلسوف‌ فرقی‌ نمی‌داند، چه‌ می‌گوید: «...

    دانش‌ پژوهان‌ مختلف‌ از اقوام‌ گوناگون، همه‌ به‌ بلندی‌ قدر و منزلت‌ این‌ دو حکیم‌ اعتراف‌ دارند و در حکمت‌ قول‌ هر دو تن‌ را معتبر می‌شمارند و اذعان‌ دارند که‌ استنباط‌ علوم‌ و معارف‌ و فهم‌ دقایق‌ حکمت‌ به‌ همت‌ این‌ دو حکیم‌ تمام‌ شده‌ است.» - «...

    و لیکن‌ گروهی‌ فکر می‌کنند که‌ در اثبات‌ مبدع‌ اول، و اینکه‌ همه‌ی‌ سببهای‌ خلقت‌ از اوست‌ و نیز در امر نفس‌ و عقل‌ و مجازات‌ افعال‌ خیر و شر و بسیاری‌ از امور مدنی‌ و اخلاقی، میان‌ این‌ دو حکیم‌ اختلاف‌ است...»(34) ‌فارابی‌ می‌گوید: در اینجا ما با دو اشکال‌ مواجه‌ هستیم: نخست‌ اینکه‌ به‌ فضیلت‌ این‌ دو مرد- به‌ تساوی‌ - اعتراف‌ کنیم؛ دوم‌ آنکه‌ بپذیریم‌ این‌ دو از برخی‌ لحاظ‌ با هم‌ اختلاف‌ دارند و لذا خود آنها در حکمت‌ به‌ یک‌ پایه‌ نیستند.

    ‌از آنجا که‌ فلسفه‌ در نزد فارابی‌ یکی‌ بیش‌ نیست؛ برای‌ رفع‌ این‌ اختلاف‌ سه‌ فرض‌ زیر را وضع‌ می‌کند: -1 نخست‌ باید دانست‌ که‌ این‌ دو فیلسوف، فلسفه‌ را به‌ این‌ عبارت‌ تعریف‌ کرده‌اند که: «هی‌ العلم‌ بالموجودات‌ بماهی‌ موجوده» فلسفه‌ علم‌ و آگاهی‌ به‌ موجودات‌ است‌ بدان‌ گونه‌ که‌ هستند؛ -2 حال‌ یا باید این‌ تعریف، که‌ ماهیت‌ فلسفه‌ است‌ نادرست‌ باشد، و یا اینکه‌ رأی‌ و اعتقاد تمام‌ یا بیشتر مردمان، در تفلسف(35) این‌ دو مرد بزرگ‌ باطل‌ و ناروا باشد؛ -3 و یا اینکه‌ بگوییم: در فهم‌ و معرفت‌ و آگاهی‌ کسانی‌ که‌ گمان‌ می‌برند در میان‌ این‌ دو حکیم، در اصول‌ حکمت‌ خلاف‌ است‌ تقصیر و نقصانی‌ باشد.

    ‌فارابی‌ از این‌ سه‌ فرض‌ که‌ خود وضع‌ کرده‌ است، اولی‌ را کاملاً‌ رد می‌کند، و می‌گوید: تعریف‌ فلسفه‌ بدینسان‌ بسیار منطقی‌ و راست‌ است، و غبار شک‌ و تردید بر دامن‌ آن‌ نتواند نشست، چه‌ این‌ تعریف، ماهیت‌ و غایت‌ حکمت‌ را باز می‌نماید.

    ‌فرض‌ دوم‌ را چنین‌ رد می‌کند که‌ می‌گوید: ترجیح‌ این‌ دو حکیم‌ بر سایر حکیمان‌ به‌ واسطه‌ی‌ مردمان‌ صاحب‌نظر، امری‌ اتفاقی‌ و تصادفی‌ نیست؛ چه‌ دانشمندان‌ پس‌ از تأمل‌ و دقت‌ در آثار فیلسوفان‌ مختلف‌ و نقد و بحث‌ عمیق‌ و طویل‌ در سخنان‌ آنها و سنجیدن‌ آنها با افکار و آثار این‌ دو حکیم، بر ترجیح‌ و تقدم‌ این‌ دو اجماع‌ کرده‌اند، و چه‌ چیز صحیح‌تر و استوارتر است‌ از آنچه‌ عقول‌ مختلف‌ بدان‌ بگراید و اندیشه‌های‌ اهل‌ فن‌ به‌ راستی‌ آن‌ شهادت‌ دهد؟

    ‌می‌ماند فرض‌ سوم.

    فارابی‌ می‌گوید: در اینکه‌ مردمان‌ در مورد این‌ دو حکیم‌ و فهم‌ اصول‌ فلسفه‌ی‌ آن‌ دو قصور کرده‌اند و به‌ ظاهر اعتماد کرده‌اند شکی‌ ندارم.

    واقعیت‌ آن‌ است‌ که‌ اگر فرق‌ و اختلافی‌ در فلسفه‌ی‌ این‌ دو حکیم‌ مشاهده‌ می‌شود، مقصور به‌ ظاهر است‌ نه‌ براساس‌ و پایه‌ی‌ آن.

    ‌از آن‌ اختلافهای‌ ظاهری‌ یکی‌ این‌ است‌ که‌ می‌گویند: زندگی‌ ارسطو با زندگانی‌ افلاطون‌ اختلاف‌ دارد؛ چه‌ افلاطون‌ از اسباب‌ دنیا و لذات‌ آن‌ اجتناب‌ می‌کرد و لیکن‌ ارسطو بدان‌ اقبال‌ و توجه‌ تمام‌ داشت، زیرا ازدواج‌ کرد و بچه‌ آورد، ثروتمند شد و وزیر اسکندر گشت.(36) ‌فارابی‌ در جواب‌ می‌گوید: اگر افلاطون‌ سیاسیات‌ را تدوین‌ کرد و سیرتهای‌ عادلانه‌ و زندگی‌ معنوی‌ و حیات‌ مدنی‌ را بیان‌ داشت، و فضائل‌ نفسانی‌ را آشکار کرد و فسادی‌ را که‌ به‌ سبب‌ دوری‌ از حیات‌ اجتماعی‌ در «مدینه‌ی‌ فاضله» و ترک‌ همکاری‌ و تعاون، عارض‌ فرد و اجتماع‌ می‌گردد شرح‌ کرد و باز نمود، ارسطو نیز در رسائل‌ سیاسی‌ و مباحث‌ اخلاقی‌ خود، راه‌ افلاطون‌ را پیش‌ گرفت.

    بنابراین‌ اگر چه‌ در زندگانی‌ روزمره، آن‌ دو با هم‌ اختلاف‌ داشتند، در تعالیم‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ هر دو با هم‌ متفق‌اند.

    و اگر درست‌ بنگری‌ آن‌ اختلاف‌ فردی‌ هم‌ مربوط‌ به‌ مزاج‌ و طبیعت‌ است‌ نه‌ در طبیعت‌ تعالیم.

    چه‌ مردم‌ را می‌بینیم‌ که‌ با وجود فهمیدن‌ راه‌ صحیح‌ و مناسب، در عمل‌ همواره‌ آن‌ راه‌ را نمی‌روند و بیشتر با طبیعت‌ و مزاج‌ جسمی‌ خود دمساز می‌شوند و طبق‌ آن‌ رفتار می‌کنند نه‌ طبق‌ عقاید سیاسی‌ خود.(37) ‌یکی‌ دیگر از اختلافات، این‌ است‌ که‌ افلاطون‌ معتقد به‌ وجود عالم‌ مفارق‌ (=غیر مادی) و ازلی‌ بود که‌ گاهی‌ از آن‌ به‌ معقولات‌ خالده‌ و زمانی‌ به‌ مثل‌ تعبیر کرده‌اند، در حالی‌ که‌ ارسطو وجود این‌ عالم‌ یا عالم‌ مثل‌ را انکار می‌کرد و در رد آن‌ می‌کوشید.

    ‌و لیکن‌ فارابی‌ گمان‌ می‌کند که‌ ارسطو از این‌ روش‌ خود نادم‌ و پشیمان‌ گشت‌ و سر انجام‌ به‌ راهی‌ رفت‌ که‌ استادش‌ افلاطون‌ رفته‌ بود و در نتیجه، وجود صور روحانی‌ را در عالم‌ مثل‌ ثابت‌ دانست‌ (؟) عین‌ سخن‌ او این‌ است‌ که: «همانا ارسطو اعتقاد دارد که‌ صور روحانی، ورأ این‌ عالم‌ قرار دارد، زیرا چون‌ مبدع‌ اول‌ به‌ وجود آورنده‌ی‌ همه‌ی‌ هستی‌ است، پس‌ لازم‌ است‌ صور چیزهایی‌ که‌ ایجاد آنها را می‌خواهد، ذاتاً‌ در نزد او باشد، و اگر «مثل» در عقل‌ الهی‌ نباشد، او را مثالی‌ یا نموداری‌ عقلی‌ نباشد که‌ آنچه‌ می‌آفریند، بدان‌ نحو کند.»(38) ‌اختلاف‌ دیگر آن‌ است‌ که‌ افلاطون‌ برای‌ این‌ عالم‌ صانعی‌ قائل‌ است‌ که‌ آن‌ را از عدم‌ به‌ وجود آورده‌ است.

    و حال‌ آنکه‌ ارسطو بدان‌ رفته‌ است‌ که‌ عالم‌ ازلی‌ و قدیم‌ است‌ و تنها نیازمند ناظم‌ است.

    راه‌حل‌ این‌ اختلاف‌ آشکار چگونه‌ است؟

    ‌باز فارابی‌ اختلاف‌ آن‌ دو را انکار می‌کند و گمان‌ می‌برد که‌ ارسطو همچون‌ افلاطون‌ قائل‌ به‌ حدوث‌ عالم‌ است، و در پی‌ آن‌ می‌گوید که: ارسطو ذکر «قدم‌ عالم» را در کتاب‌ طوبیقا آورده‌ - آن‌ گاه‌ که‌ از قیاس‌ صحبت‌ می‌کند- بدین‌ نحو که‌ می‌پرسد: «آیا این‌ عالم‌ قدیم‌ است‌ یا حادث؟» و همو در کتاب‌ السمأ و العالم‌ بیان‌ می‌کند که: «عالم‌ آغاز زمانی‌ ندارد.» و از این‌ سخن‌ گمان‌ برده‌اند که‌ ارسطو به‌ قدم‌ عالم‌ قائل‌ است.

    سپس‌ خود فارابی‌ اضافه‌ می‌کند که: «زمان‌ ناشی‌ از حرکت‌ فلک‌ است، از این‌ رو چگونه‌ ممکن‌ است‌ که‌ شامل‌ آن‌ هم‌ بشود؟

    و اگر تو، به‌ کتاب‌ «الربوبیه» یا اثولوجیا رجوع‌ کنی‌ برای‌ تو شکی‌ نمی‌ماند که‌ ارسطو وجود صانع‌ مبدعی‌ را که‌ جهان‌ را از نیستی‌ به‌ هستی‌ آورده، برای‌ این‌ عالم‌ اثبات‌ کرده‌ است‌ و از اینجا معلوم‌ می‌گردد که‌ آفریدگار هیولی‌ را از عدم‌ یا از لاعن‌شیء آفریده‌ است‌ و سپس‌ آن‌ هیولی، بنا بر اراده‌ی‌ آفریدگار توانا جسمیت‌ یافته‌ است.»(39) ‌در مسئله‌ شناسایی: افلاطون‌ قائل‌ به‌ تذکر(40) یا یادآوری‌ است، یعنی‌ می‌گوید: پیش‌ از آنکه‌ ما به‌ این‌ عالم‌ بیاییم‌ در عالم‌ معقولات‌ یا مثل، حقایق‌ اشیأ را دریافته‌ بوده‌ایم، و لیکن‌ چون‌ به‌ این‌ خاکدان‌ تیره‌ آمدیم‌ غبار فراموشی‌ پیرامون‌ آن‌ حقایق‌ را فرا گرفت.

    با این‌ همه‌ آن‌ حقایق‌ به‌ کلی‌ از لوح‌ دل‌ یا ضمیر ناپدید نشده‌ است‌ و اگر یادآوری‌ و تذکری‌ بشود ما را به‌ یاد آن‌ عالم‌ و آن‌ دانسته‌ها می‌اندازد.

    این‌ نظر افلاطون‌ بود در باب‌ شناسایی.

    ‌ولیکن‌ ارسطو قائل‌ است‌ به‌ اینکه‌ حواس، صورت‌ چیزهای‌ عالم‌ خارج‌ را می‌گیرد و آنها را به‌ نفس‌ می‌رساند و بدین‌ وسیله‌ نفس‌ از آنها متأثر می‌گردد.

    آن‌ گاه‌ عقل، میان‌ این‌ صورتها موازنه‌ و مقارنه‌ ایجاد می‌کند و از طریق‌ استدلال، معرفت‌ را می‌سازد.

    ‌فارابی‌ بحث‌ می‌کند و می‌کوشد تا به‌ هر صورت‌ که‌ باشد نظریه‌ی‌ ارسطو را به‌ مبدأ تذکر افلاطون‌ باز گرداند و هر دو نظر را یکی‌ قلمداد کند.

    وی‌ در این‌ راه‌ به‌ انواع‌ وسیله‌ها و تعلیلها دست‌ می‌یازد که‌ خلاصه‌ی‌ آن‌ این‌ است: ‌ما چیزی‌ را نمی‌شناسیم‌ جز از خلال‌ برخی‌ از صفات‌ آن.

    و نیز چیزی‌ را تشخیص‌ نمی‌توانیم‌ کرد، جز با نسبت‌ دادن‌ معلوماتی‌ پیشین‌ با این‌ صفات، یعنی: امری‌ که‌ به‌ کلی‌ مجهول‌ است‌ قابل‌ شناخت‌ نیست.

    پس‌ معرفت‌ عبارت‌ می‌شود از تقارب‌ میان‌ دو چیز همانند.

    و این‌ امر همان‌ تذکر است.

    و از این‌ روست‌ که‌ می‌بینیم‌ افلاطون‌ معرفت‌ را جز تذکر چیزی‌ نمی‌داند، و این‌ نظریه، با لذات، همان‌ نظریه‌ ارسطوست، چه‌ ارسطو در پایان‌ کتاب‌ «تحلیلات» می‌گوید که: هر معرفتی‌ نتیجه‌ی‌ اعتبارات‌ و معلومات‌ سابق‌ است.

    زیرا ما یک‌ چیز را وقتی‌ می‌شناسیم‌ که‌ آن‌ را با چیز دیگری‌ که‌ پیش‌تر بدان‌ معرفت‌ یافته‌ایم‌ قیاس‌ کنیم.

    همچنین‌ شیء جزیی‌ را به‌ واسطه‌ی‌ شناختن‌ و معرفت‌ سابقی‌ که‌ از مفهوم‌ عالم‌ داریم، می‌شناسیم، و این‌ عقیده، به‌ نظر فارابی‌ عیناً‌ همان‌ عقیده‌یی‌ است‌ که‌ افلاطون‌ بدان‌ رفته‌ است.(41) ‌از فارابی‌ می‌گوید: اگر در این‌ مورد با وجود این‌ توضیحها که‌ دادیم، خلافی‌ در میان‌ آن‌ دو بزرگوار دیده‌ می‌شود، مرجع‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ افلاطون، مسئله‌ تذکر را، در ضمن‌ بحث‌ از طبیعت‌ یا ماهیت‌ روح‌ بیان‌ کرده، اما ارسطو آن‌ را در ضمن‌ بحث‌ از علم‌ منطق‌ به‌ میان‌ آورده‌ و همین‌ امر برخی‌ را به‌ اشتباه‌ انداخته‌ و به‌ گمراهی‌ کشانده‌ است‌ تا به‌ حدی‌ که‌ معتقد شده‌اند که‌ حتماً‌ میان‌ افلاطون‌ و ارسطو تضادی‌ وجود دارد در صورتی‌ که‌ حق‌ آن‌ است‌ که‌ در اینجا خلافی‌ نیست.

    َ‌ دلایل‌ ناکامی‌ فارابی‌ در جمع‌ آرای‌ افلاطون‌ - ارسطو -21-1 با وجود همه‌ی‌ تلاشها که‌ فارابی‌ برای‌ سازگار کردن‌ افکار افلاطون‌ و ارسطو انجام‌ می‌دهد و به‌ نظر خود با پیروزی‌ به‌ جواب‌ این‌ مسائل‌ فائق‌ می‌آید، لکن‌ در برخی‌ مسائل‌ دیگر در کار خود شک‌ می‌کند وای‌ بسا نفس‌ خویش‌ را مورد سؤ‌ال‌ قرار می‌دهد و برای‌ نمونه‌ سؤ‌الهایی‌ از این‌ قبیل‌ از خود می‌کند که: «آیا ارسطو در تناقض‌ افتاده؟» و آیا «این‌ سخنان، عقاید خود ارسطو است‌ یا افکار فیلسوفان‌ دیگر است‌ که‌ ارسطو آنها را دیده‌ و خوانده‌ است؟» فارابی‌ این‌ امر را که‌ ارسطو در تناقض‌ بیفتند، جداً‌ بعید می‌داند، از طرفی‌ این‌ امر را هم‌ که‌ برخی‌ از این‌ اقوال‌ و مؤ‌لفات‌ از ارسطو نباشد نمی‌پذیرد و می‌گوید: «این‌ کتابها چنان‌ مشهور و معروف‌ است‌ که‌ احتمال‌ انتساب‌ آنها به‌ دیگری‌ اصلاً‌ معقول‌ نیست.»

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

زندگي‌ نامه(1) -1-1 پس‌ از روزگار ترجمه‌ي‌ آثار يوناني‌ به‌ زبان‌ تازي، نخستين‌ حکيم‌ و فيلسوف‌ جامع‌ ايراني‌ بدون‌ هيچ‌ ترديدي‌ فارابي‌ است. ‌ابونصر محمدبن‌ طرخان‌ بن‌ اوزلغ‌ فارابي، که‌ او را فيلسوف‌ المسلمين‌ نام‌ داده‌اند، بي‌شک‌ يکي‌ از بزرگ‌تر

مقدمه ابو لضر فارابي مؤسس فلسفه اسلامي است. او تمام سعي خود را به کار برد که بگويد مطالعات فلسفي بدون بررسي جنبه هاي عملي آن درجامعه کاري بيهوده است. او کوشش فکري خود را فقط به منظور تهيه طرح اصلاح امور اجتماعي پيليوي کرد. فارابي مي گفت : همانط

فارابي ابو نصر محمد بن محمد ابن ترخان اين آزالاق که در متون لاتين به آلفاربيوس و ابونصر معروف است يکي از برجسته ترين و داناترين فيلسوفان مسلمان است که بعد از ارسطو ( معلم اول) معلم ثاني لقب گرفته است. زندگينامه: از زندگي فارابي اطلاعات بسيار کمي د

رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چنداني به دست نيست. در 8 سالگي قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعري پرداخت. برخي مي گويند در مدرسه هاي سمرقند درس خوانده است

چنانکه میدانیم زبان رسمی و ادبی ایران در دوره ساسانی لهجه پهلوی جنوبی یا پهلوی پارسی بود. این لهجه در دربار و ادارات دولتی و حوزه روحانی زرتشتی چون یک زبان رسمی عمومی بکار میرفت و در همان حال زبان و ادب سریانی هم در کلیساهای نسطوری ایران که در اواخر عهد ساسانی تا برخی از شهرهای ماوراءالنهر گسترده شده است، مورد استعمال داشت. پیداست که با حمله عرب و بر افتادن دولت ساسانیان برسمیت ...

ابن سينا ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا که درمغرب زمين به ابن سينا ،معروف است .ازفيلسوفان بزرگي بشمارمي آيدکه جامع تمام علوم عصرخويش بود.شهرت ابن سينا به قدري است که بيشترممالک شرقي قصددارندبراي افتخاربه گذشته علمي کشورخويش اورابه خودمنتسب نمايند. ا

شکی نیست که تاریخ ایران دارای فراز ونشیب های فراوانی بوده است و علما و مرجعیت در این کشور نیز داری نفش مهمی بوده اند خصوصا حکومت ها و مردم نیز توجه ویژه ای به این موضوع داشته اند لذا در این تحقیق سعی بر آن شده تا با ورق زدن گوشه ها یی از صفحات تاریخ وتحلیل آن نگاهی هر چند مختصر به رابطه علما و مراجع با یکی از چهره های مهم سیاسی ایران ( سردار سپه) بیفکنیم و بامطالعه موردی برخی از ...

رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چنداني به دست نيست. در 8 سالگي قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعري پرداخت. برخي مي گويند در مدرسه هاي سمرقند درس خوانده است.

رودکي: غزل رودکي وار، نيکو بود غزلهاي من رودکي وار نيست اگر چه بپيچم به باريک و هم بدين پرده اندر مرا راه نيست عنصري زندگينامه رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم. از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چند

ابوريحان محمد بن احمد بيروني، دانشمند بزرگ و رياضيدان، ستاره‌شناس و تاريخنگار سده چهارم و پنجم هجري ايران است و بعضي از پژوهندگان او را از بزرگ‌ترين فيلسوفان مشرق‌زمين مي‌دانند. او در ??? هچري قمري در خوارزم که در قلمرو سامانيان بود به دنيا آمده بود

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول