دانلود تحقیق ایمانوئل کانت

Word 338 KB 33628 34
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) در 1724 در پروس شرقی متولد شد.زندگی او خالی از فراز و نشیب بود .

    ازدواج نکرد ، از زادگاه خود هرگز زیاد دور نشد و در آنجا مدت 27 سال استاد منطق و فلسفه بود.

    کانت معتقد بود گزاره هایی وجود دارد که عقل توانایی داوری در مورد آنها را ندارد مثلا اگر بگویی جهان آغازی در زمان داشته یا بگویی چنین آغازی نداشته است ، هیچ یک از این دو بی معنا نیست و عقل نمی تواند میان این دو یکی را برگزیند .

    همچنین او به این نتیجه رسیده بود که عقل و تجربه هیچ کدام مبنای محکمی برای دعوی وجود خدا نیست .

    آنجایی که پای عقل و تجربه می لنگد خلایی پدید می آید که می توان با ایمان پر کرد.

    کانت معتقد بود فرض بر وجود خدا یک ضرورت اخلاقی است.

    یعنی وجود خدا یا عدم وجود او با اینکه غیر قابل اثبات است به خاطر اخلاق باید فرض گردد.

    همچنین او باور داشت که باید مبانی ایمان مسیحی را نگه داشت.

    تفکر کانتی خطوط ممنوعی را برای عقل نشان می دهد که نباید انسان خطر ورود به آنها را بر خود هموار کرد و گرنه خطر فرو رفتن در اوهام در کمین است.

    کانت نشان می دهد عقل نمی تواند از حدودی فراتر رود بی آنکه به هذیان گویی و تناقض منجر شود چنانکه عقل در اثبات حقایق مابعدالطبیعی همیشه تناقض هایی را ایجاد می کند.

    کانت به این نتیجه رسید که علم انسانی به جهان پدیداری (اشیا آنگونه که پدیدار می شوند یا جهان در نظر ما ) می پردازد و دین به آنچه فی نفسه در جهان غیر قابل شناخت است می پردازد ( اشیا آنگونه که واقعا هستند یا جهان فی نفسه) پس علم و دین حاجتی به تعارض با هم ندارند .

    اما اگر آنچه می توانیم تجربه کنیم جهان پدیداری است پس چگونه می توانیم به وجود عالم فی نفسه اطمینان داشت ؟

    پرسش های مهمی که کانت مطرح می کند شامل موارد زیر است : 1.درباره جهان چه می توانم بدانم ؟

    2.چه باید بکنم ؟

    3.حق دارم به چه چیز امیدوار باشم ؟

    بر روی سنگ قبر کانت حک شده است : دو چیز ذهن مرا به بهت و حیرت می اندازد و هر چه ژرفتر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید : یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ماست و دیگری موازین اخلاقی که در دل ماست.

    زندگینامه ایمانوئل کانت در ۱۷۲۴ در شهر کوینسبرگ در پرس شرقی ،از پدری استاد سراجی به دنیا آمد.تا سن هشتاد سالگی که درگذشت همه عمر خود را عملا در این شهر گذراند.خانواده اش بسیار دیندار بود،و اعتقاد مذهبی خود او پیش زمینه ای مهم برای فلسفهء او شد.کانت هم مانند بارکلی عقیده داشت ، مبانی ایمان مسیحی را باید نگه داشت.در میان فیلسوفانی که تا کنون بحث کردیم کانت نخستین کسی است که در دانشگاه فلسفه تدریس می کرد.استاد فلسفه بود.

    دو گونه فیلسوف داریم .یکی کسی که برای پرسشهای فلسفی خود شخصا دنبال پاسخ می رود.دیگری کارشناس تاریخ فلسفه است اما فلسفه ای ضرورتا از خود ندارد.

    کانت هر دو بود.چنانچه فقط استادی برجسته و متخصص اندیشه های فلاسفهء دیگری می بود ، هرگز چنین جایگاهی در تاریخ فلسفه پیدا نمی کرد ،و مهم است بخاطر بسپاریم که کانت دارای آموزش قرص و استوار در سنت فلسفی گذشته بود .هم با عقل گرایی دکارت و اسپینوزا آشنا بود و هم با تجربه گرایی لاک،هیوم،بارکلی.

    عقل گرایان می گفتند پایه معرفت انسان همه در ذهن است.و تجربه گرایان می گفتند شناخت جهان همه زاییدهء حواس ماست.به نظر کانت هر دو دیدگاه تا اندازه ای درست و تا اندازه ای نادرست بود.مسئله ای که ذهن تمامی آنها را به خود مشغول داشته بود این بود که دربارهء جهان چه می توان دانست .این طرح کار فلسفی از زمان دکارت به این طرف هوس و حواس همهء فیلسوفان را ربوده بود .اینان دو امکان عمده پیشنهاد کرده بودند : جهان یا دقیقا همان است که ما با حواس خود درک می کنیم، یا آن است که به عقل ما می رسد.

    کانت گفت: در ادراک ما از جهان هم دخالت دارد و هم اما به نظر او عقلیان در میزان کاربرد عقل ، و تجربیان در تاکید تجربهء حسی، غلو ورزیده اند .آنچه ما می بینیم در درجهء اول ادراک حسی پدیده هایی است در زمان و مکان .کانت را دو صورت شهود ما خواند.و تاکید ورزید که این دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه ای پیشی می جویند.به عبارت دیگر پیش از این که چیزی را تجربه کنیم، می دانیم که آن را به صورت پدیده ای در زمان و مکان ادراک حسی خواهیم کرد.زیرا عینک عقل را نمی توانیم از چشم خود برداریم.

    به مفهومی آنچه ما می بینیم چه بسا بستگی به این دارد که در هندوستان بزرگ شده ایم یا در گروئنلند ، ولی به هر حال هر چه باشیم ، جهان را به صورت یک رشته فرایند در زمان و مکان تجربه می کنیم.و این چیزی است که از پیش می توان گفت .کانت اعتقاد داشت زمان و مکان وابسته به حالت انسان است.زمان و مکان بیش و پیش از هر چیز حالات ادراک حسی ماست و نه صفات جهان فیزیکی.کانت می گفت : تنها ذهن نیست که خود را با چیزها تطبیق میدهد.چیزها نیز با ذهن انطباق پیدا می کنند.کانت این را انقلاب کوپرنیکی در مسئلهء معرفت انسان خواند.منظورش این بود ، همانطور که کوپرنیک با دعوی خود که زمین به گرد خورشید می چرخد و نه برعکس ، انقلابی به وجود آورد ، پندار کانت نیز به همان اندازه تازه بود و با طرز فکرهای قبلی تفاوت داشت.

    عقل گرایان اهمیت تجربه را تقریبا از یاد برده بودند ، و تجربه گرایان اثر ذهن را بر دید ما از جهان نادیده گرفتند.به عقیدهء کانت، حتی قانون علیت که هیوم معتقد بود انسان نمی تواند تجربه کند منوط به ذهن است.کانت میان (شی ء در در نفس خود) و (شیء در نظر من) تمایز مهمی قائل شد.در مورد اشیاء ما هیچگاه نمی توانیم شناخت قطعی داشته باشیم.ما فقط آنها را بر خودمان می دانیم.از سوی دیگر می توانیم پیش از هر گونه تجربهء عملی ، چیزی دربارهء نحوهء ادراک ذهن انسان از اشیاء بگوییم.

    به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک می کند.یکی احوال خارجی که تا آنها را از راه حواس درک نکنیم نمی توانیم بدانیم .این را مادهء شناخت می نامیم.دیگری احوال درونی خود انسان است مانند ادراک حسی رویدادها به منزلهء فرایندهای تابع قانون خلل ناپذیر علیت بدان گونه که در زمان و مکان روی می دهد.این را صورت شناخت می خوانیم.

    به عقیدهء کانت چیبزهایی که ما می توانیم بدانیم حد و حصر دارد .شاید بتوان گفت ذهن است که این حدود را تعیین می کند.کانت بر آن بود که عقل در ورای فهم انسان به کار می پردازد.در عین حال ، در طبیعت خود ما هم شور و شوقی بنیادین است که این قبیل پرسشها را مطرح می کند.

    مثلا وقتی از خود می پرسیم جهان از کجا آمد و دربارهء پاسخهای مختلف گفتگو می کنیم عقل به مفهومی به حال تعلیق در می آید.

    زیرا مادهء حسی ندارد که به کار اندازد، تجربه ای ندارد که از آن بهره گیرد ،زیرا ما هیچگاه کل عظیم هستی را که خود جزء ناچیزی از آنیم تجربه نکرده ایم.

    یعنی ما ذرهء کوچکی از توپی هستیم که روی زمین قل می خوریم.بنابر این نمی توانیم دریابیم توپ از کجا آمده است.ولی ویژگی عقل انسان است که همواره می پرسد توپ از کجا آمد.به همین دلیل از پرسش باز نمی ایستد، و هر چه در توان دارد به کار می برد تا پاسخ عمیقترین پرسشها را پیدا کند.

    ولی هرگز به چیز دندانگیری دست نمی یابد .جواب رضایت بخش پیدا نمی کند ، چون عقل قادر به ردیابی و نشانه گیری این هدف نیست.اگر بگویی جهان حتما آغازی در زمان داشته یا بگویی چنین آغازی نداشته است، هیچ یک از این دوحرف بی معنا نیست.عقل نمی تواند بین این دو یکی را برگزیند.می توان ابراز نظر کرد که جهان پیوسته وجود داشته است ، ولی آیا چیزی که هرگز آغازی نداشته می تواند پیوسته وجود داشته باشد؟در این صورت ناچاریم نظر مغایر را اتخاذ کنیم .کانت گفت: عقل و تجربه هیچکدام مبنای محکمی برای دعوی وجود خدا نیست.عقل می تواند بالسویه مدعی وجود خدا و یا منکر وجود خدا بشود.او بعد دینی تازه ای گشود.گفت: آنجا که پای عقل و تجربه می لنگد ، خلایی پدید می آید که می توان با ایمان پر کرد.کانت گفت: انتظار نمی رود که بتوانیم بفهمیم چه هستیم.شاید بتوانیم بفهمیم که گل یا حشره چیست، ولی هیچگاه نمی توانیم خودمان را بفهمیم.و از این دشوارتر فهم کائنات است.

    کانت همواره اندیشیده بود که تمیز حق از ناحق کار عقل است ، نه احساس.در اینجا هم رای عقل گرایان بود که می گفتند توان تشخیص حق از نا حق ذاتی خرد انسان است.همه می دانیم چه جیز درست و چه چیز نادرست است ، نه چون که این را آموخته ایم بلکه چون این توانایی در ذهن ما وجود دارد.

    به گفتهء کانت همه ما داریم یعنی ، شعوری که ما را قادر می سازد در هر مورد بین حق و نا حق تمییز قائل شویم.کانت در این زمینه مثل دکارت که می گفت انسان است ، بشر را دارای دو بخش ، نفس و جسم، می داند.می گوید ما ، به عنوان موجودات مادی ، تابع بیچون و چرای قانون خلل ناپذیر علیت هستیم.ما ادراکات حسی خود را تصمیم نمی گیریم، درک حسی به ضرورت به ما راه می یابد و چه بخواهیم و چه نخواهیم بر ما تاثیر می گذارد.ولی ما تنها موجود مادی نیستیم، مخلوق عقل نیز هستیم .

    انسان می تواند بردهء انواع و اقسام چیزها گردد.انسان حتی می تواند بردهء خودخواهی خود باشد.استقلال و آزادی دو نعمتی است که می تواند ما را از هوا و هوس و از بدیهایمان برهاند.و سر انجام شاید بتوان گفت کانت موفق شد ، در کشمکش عقل و تجربه ، راهی به بیرون از بن بست فلسفه بیابد.بدین قرار دوره ای از فلسفه با کانت به پایان می رسد.ولی در ۱۸۰۴ یعنی در اوج عصر فرهنگی رمانتی سیسم ، درگذشت.یکی از معروف ترین گفته های او بر سنگ مزارش در کوینسبرگ حک شده است:دو چیز مرا به بهت و حیرت می اندازد و هر چه بیشتر و ژرفتر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید ، یکی آسمان پرستاره ای که بالای سرماست و دیگری موازین اخلاقی که در دل ماست.

    صدوپنجاه سال از مرگ ایمانوئل کانت می گذرد.

    وی هشتاد سال در شهر کونیگزبرگ که یکی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت.

    او از سال‌ها پیش از آن، در عزلت کامل زیسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده‌ای بودند.

    اما این فرزند یک پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاک سپرده شد.

    هنگامی که خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت.

    در روز مراسم خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونیگزبرگ بازایستاد.

    کاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس‌های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود.

    آنگونه که معاصران گزارش می دهند، اهالی کونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه‌ای به خود ندیده بودند.

    به راستی این حرکت شگفت آمیز و خودانگیخته به چه معنایی می توانست باشد؟

    آوازه کانت به مثابه فیلسوفی بزرگ و انسانی نیک، به هیچ وجه قادر نیست این موضوع را به اندازه کافی توضیح دهد.

    به نظر من، این رویدادها معنایی ژرف تر داشت.

    می خواهم خطر کرده، این حدس را پیش کشم که در آن هنگام، در سال 1804 ، تحت سلطنت مطلقه فریدریش ویلهلم سوم، آن ناقوسهایی که برای کانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلابهای آمریکا و فرانسه بود: پسآهنگ ایده‌های سالهای 1776 و 1789.

    کانت برای شهروندان خود، به نماد این ایده‌ها تبدیل شده بود و آنان به تشییع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پیام آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نیز منادی جهان وطنی و رهایی خویش به یاری دانش و آنچه که شاید مهم تر است یعنی صلح جاویدان بر روی زمین، قدردانی کنند.

    بذرهای همه این ایده ها، از طریق انگلستان و در قالب کتاب «نامه هایی از لندن درباره انگلیسی ها» اثر ولتر منتشر به سال 1732 به قاره اروپا رسیده بود.

    ولتر در این کتاب به مقایسه شکل حکومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزیده بود.

    او شکیبایی مذهبی انگلیسی را با نابردباری کلیسای رومی و قدرت روشنی بخش نظام کیهانی اسحاق نیوتن و تجربه گرایی تحلیلی جان لاک را با جزمیت گرایی رنه دکارت مقایسه کرده بود.

    کتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود که در تاریخ جهان با اهمیت است.

    جنبشی که میل تهاجمی خودویژه آن در انگلستان فهمیده نشد، چرا که با مناسبات این کشور همخوانی نداشت.

    این جنبش را معمولا" در فرانسه éclaircissementو در آلمانیAufklärung [روشنگری] می نامند.

    تقریبا" همه جنبشهای مدرن فلسفی و سیاسی را می توان به طور مستقیم یا غیرمستقیم، ناشی از آن دانست.

    زیرا این جنبش‌ها یا بی میانجی از روشنگری تکوین یافته اند و یا در واکنش رومانتیک علیه روشنگری؛ در این واکنش، رومانتیک‌ها با تمسخر از آن به عنوان «روشنگری بازی» (Aufklärerei ) یا «روشنگری پردازی» (Aufkläricht) نام می بردند.

    شصت سال پس از مرگ کانت، این ایده در اصل انگلیسی، به انگلیسی‌ها به مثابه یک «روشنفکری سطحی و پرمدعا» معرفی شد و واژه انگلیسی enlightenment که در آن زمان برای نخستین بار به کار رفت، به عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتی امروز هم برای خواننده انگلیسی، دارای چاشنی یک «روشنگری بازی» سطحی و پر مدعاست.

    کانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسین پیکارگر بزرگ آن بود.

    به خوبی می دانم که این نظر امروز رایج نیست.

    زیرا در حالی که من کانت را واپسین پیکارگر روشنگری می بینم، او را اغلب، بنیانگذار مکتبی می دانند که روشنگری را نابود کرد ـ مکتب رومانتیک «ایده آلیسم آلمانی»، مکتب فیشته، شلینگ و هگل.

    من مدعی ام که این برداشت‌ها با یکدیگر ناسازگارند.

    فیشته و بعدها هگل کوشیدند از آوازه کانت به نفع خود بهره برداری کنند.

    آنان او را بانی مکتب خود معرفی کردند.

    اما کانت آن اندازه عمر طولانی کرد تا ابراز نزدیکی‌های مکرر فیشته را که خود را جانشین و وارث کانت معرفی می کرد، واپس زند.

    کانت در مقاله منتشر شده خود به نام «توضیح در ارتباط با نظریه علم فیشته» (7 اوت 1799) که کمتر شناخته شده است، تا آنجا پیش رفت که نوشت: «خدا ما را از شر دوستانمان حفظ کند ...

    چرا که در میان این به اصطلاح دوستان ...

    فریبکاران و نیرنگ بازانی یافت می شوند که در فکر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خیرخواهی اختیار می‌کنند و از کمند آنان نمی توان به اندازه کافی در امان بود».

    اما پس از مرگ کانت، هنگامی که او دیگر نمی توانست از خود دفاع کند، این شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مکتب ملی گرایی رومانتیک قرار داده شود و در واقع اینکار علیرغم همه چیزهایی که او علیه روح رومانتیسم، شور احساساتی و شیفتگی گفته و نوشته بود، با موفقیت عملی گشت.

    اما گوش فرادهیم که خود کانت درباره ایده روشنگری چه می گوید.

    او می نویسد: «روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود کرده است.

    نابالغی یعنی ناتوانی در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری.

    این نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد.

    Sapere aude!

    : در به کار بردن فهم خویش شهامت داشته باش!

    لذا اینست گزینسخن روشنگری».

    چیزی که کانت در اینجا می گوید، بدون تردید یک اقرار شخصی است؛ این بخشی از سرگذشت خود اوست.

    وی که در مناسبات فقیرانه و با چشم انداز محدود پیتیسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهایی خویشتن از طریق دانستن را پیمود.

    او در سالهای بعد (آنگونه که هیپل گزارش می دهد) گاهی با هراس به « بردگی دوران جوانی اش» در گذشته، یعنی زمان نابالغی معنوی خویش نظر می افکند.

    می توان گفت که ایده رهایی معنوی خویش، ستاره راهنما و پیکار برای تحقق و اشاعه این ایده، مضمون زندگی او بود.

    کانت چه می گوید؟

    زندگی روزمره ی یک فیلسوف* امانوئل کانت ِ مجرد، وسواسی و موشکاف، گرچه زندگی اش را،به گونه ای دقیقاً تنظیم شده، وقف کار کرده بود...اما نوبت لذت را نیز فراموش نمی کرد بیو گرافی فیلسوفان نشان می دهد که زندگیشان همواره بی نشیب و فراز نبوده است: افلاطون، کم مانده بود به عنوان برده فروخته شود؛ دکارت،روزی، در طول یک سفر، ناچار شد مسلحانه از خویش دفاع کند چرا که قایقرانان می خواستند او را لـُخت کرده، سپس به قتل برسانند.

    زندگی کانت ِ مجرد و سخت کوش اما، در شهر زادگاهش کونیگزبرگ، واقع بر سواحل دریای بالتیک در آلمان شرقی( که هرگز آن را ترک نکرد)، از نظر یکنواحتی، نمونه ای ضرب المثل گونه است.

    با این وجود، زندگی نویسنده ی " نقد عقل محض"(2) به سبب یکنواختی وسواس گونه و پرهیزگاری، می تواند دستمایه ی تخیل قرار گیرد و مبدل به افسانه شود!

    چند ماه پیش از مرگش، سه تن از مریدان و منشی های قدیمی اش، یعنی "بوروسکی"(3)، "جاشمن"(4) و "وازیانسکی"(5)، با عطوفت و احترام به بیان جزئیات زندگی استاد پرداختند.

    [بعد ها]روایاتشان ، مبنای شکل گیری افسانه ها شد.

    از جمله، "توماس دو کنسی"(6) برای نقاشی تابلوی " آخرین روزهای امانوئل کانت"(1827)، به شکلی آزاد از روایت های آنان الهام گرفت تا اُفت جسمی و احتضار فیلسوف رابه نمایش درآورد.

    همچنین شاعری چون "هاینریش هاینه"(7)، با توجه به این شواهد،[در شعر] تصویری طنز آمیز از کانت مجسم می کند و او را "روبسپیر"(8) فلسفه می نامد.

    او با بازی با تضاد موجود میان خرده بورژوازی زمان و حرکت بنیادین یک انقلاب فلسفی به این نتیجه می رسد که فیلسوف ، سر انجام دچار هراس شده، تا به جایی که خداوندی را که در " نقد عقل محض" معدوم شده بود، با حرکت یک چوبدستی جادویی، دوباره زنده می کند!

    به نظر می رسد که که هیچ چیز در زندگی کانت - از جمله ظاهر خود او- هرگز بدون توجه و اتفاقی نبوده است.

    کانت با جثه ِ کوچک و نحیفش، برای پنهان کرن عیوب ظاهری، از خیاط و سلمانی مدد می جوید.اوهمواره، آراسته و پیرو ِ مُد روز است هر چند آن را بی ثمر و سطحی قلمداد می کند: کلاه سه گوش، کلاه گیس، ردنگوت ( کت بلند تشریفاتی.م)، کفش هایی با سگک نقره ای و شمشیر.

    او به گزینش رنگ ها توجه دارد.

    می گوید: " خوب است از گل های پامچال اقتباس کرده و جلیقه ای زرد با یک کت و شلوار قهوه ای بپوشم !" و اما مشخصه ی بارز شخصیت بنیان گذار "نقد" فلسفی به طور قطع، یکنواختی معیار ها و اندازه هایی است که برنامه ی کاری اش بر اساس آن ها تنظیم می شود به طوری که می گویند اوبرای اهالی شهر کونیگزبرگ نقش ساعت داشته است!

    در این زمینه، خودش اعتراف می کند که در صورت نیاز به حراج اموال به سبب احتیاج مالی،ساعتش تنها می توانست آخرین شیئ ای باشد که به معرض فروش گذاشته می شود.

    یکی از نزدیکان کانت به نام "فون هیپل"(9) در سال1760 با اقتباس از این موضوع ،نمایشی کمدی با عنوان "مردی با ساعت مچی" به روی صحنه برد.

    در واقع، هر روز،چه در تابستان چه در زمستان، خدمتکارش "لامپ"(10) ( که یک نظامی قدیمی بود)، ساعت 4 و 55 دقیقه ی صبح، وارد اتاق خواب فیلسوف می شد و فریاد می زد : " وقتش است!" کانت به او سفارش کرده بود که نگذارد ارباب،[ خواب] شب را ادامه دهد و در این زمینه از هر گونه گذشت بپرهیزد.

    پنج دقیقه بعد، کانت پشت میز کارش نشسته است.

    سر ِساعت 12 و 45 دقیقه، از پشت میز تحریر بلند شده و خطاب به آشپز می گوید :" یک ربع به یک است!" این جمله به مفهوم دستور ِ کشیدن غذا است.

    در مورد گردش روزانه هم آدابی ثابت حاکم است و چنان که نقل کرده اند تنها دو عامل توانستند در این روند وقفه ایجاد کنند: یکی مطالعه ی "امیل" ِ(11) روسو در سال 1792 و دیگری اعلام انقلاب فرانسه[1789].

    [ بیفزاییم که] کانت هر شب، رأس ساعت ده برای خواب به بستر می رفت.

    بی شک،حاصل این نظم بی حد و اندازه درروش زندگی ، تداوم کار و اندیشه ای است که چیزی نمی تواند مانعش شود.

    گویی، کانت از پیش، از[ارزش و کیفیت] آثارش آگاهی دارد.

    به طور کلی نباید هرگز آرامش فیلسوف را بر هم زد.

    زندانیان زندان کونیگزبرگ نیز، که در مجاورت منزل کانت قرار داشت، از زیان این همسایگی بی بهره نماندند : در یکی از روزهای تابستان، فیلسوف، در باره ی آواز خواندن آن ها (البته سرود های مذهبی برای تزکیه ی نفس.م)، کنار پنجره های باز، به پلیس شکایت کرد و گفت که آسایشش را سلب می کنند.

    از آن پس زندانیان را وادار کردند که به وقت خواندن سرود، پنجره ها را ببندند!

    اما سبب این یکنواختی و نظم وسواس گونه، علاوه بر نگرانی ِ از دست دادن زمان گرانقیمت، اصلی است که او به عنوان یک هنر، دنبال می کند و شعارش " دراز کردن مدت زندگی و نه لذت بردن از آن است".

    در واقع یکی از دلمشغولی های کانت، پیر شدن، تا حد امکان است.

    او فهرستی از مسن ترین افراد شهرکونیگزبرگ تهیه کرده و دائماً، به خاطر" پیش رفتن" در این فهرست، به خود آفرین می گوید.

    او که لاغر اندام و از نظر سلامت جسمی، ضعیف است، باور دارد که عمر بلند خود را، به کمک نظم پیگیرش، از چنگال طبیعت بیرون کشیده است.

    او در نتیجه این این عمر طولانی را هنر خویش تلقی کرده و می گوید:" حفظ تعادل، با توجه به تمامی خطراتی که زندگی در معرضشان قرار دارد و به رغم ضربه های فراوان موجود، یک شاهکار است!" به این ترتیب، سلامتی دلمشغولی ِ لحظه به لحظه ی او است و همواره توجه ویژه ای به اکتشاف ها ی تازه ی پزشکی دارد.

    با این حال او صادقانه به نگرانی و هراس موجود در خویش اعتراف می کند و معتقد است که عامل اصلی آن " قفسه سینه ی پهن و کم ارتفاعش است که برای قلب و ریه ها جای اندکی برای حرکت می گذارد." این نگرانی برای سلامتی همراه با حساسیت به نوع پوشاک و راحتی آن، باعث ابداعی غریب در مورد بند ِ جوراب می شود ( در آن زمان مردان جوراب های بلند ابریشمی می پوشیدند و به وسیله ی بند جوراب روبان دار، آن ها را محکم می کردند).

    کانت می هراسید که روبان های بند جوراب در جریان خون خللی ایجاد کنند بنا بر این، وسیله ای درست کرد که یکی از شرحال نویسانش آن را چنین توصیف کرده :" در کپسولی که به یک ساعت جیبی ( اما کوچکتر) شباهت داشت، جعبه ی کوچکی متصل به یک ریسمان کِش دار با نیروی کشش متغیر قرار گرفته بود.

    قلاب هایی، آن را به دو طرف جوراب متصل می کرد!" همچنین باید افزود که رفتار کانت ،همواره خشک وزاهدانه نبود.

    بر سر سفره اش اغلب چند میهمان داشت و شواهد، از دقت او در مهمانداری حکایت می کنند و این که از معاشرت لذت می برد.

    او غذا ها را به خوبی می شناخت، از خوراک خوب تعریف می کرد و حتا، زمانی ، تصمیم گرفته بود " نقد هنر آشپزی" را بنویسد.

    اما برنامه ی صرف غذا نیز مانند کارهای دیگر زندگی، تابع نظمی ثابت بود.شمار مهمانان- البته همه مرد - میان سه و نه قابل تغییر بود:" این تعداد نباید از تعداد الهه های رحمت (12) کمتر و از شمار الهه های هنرو ادبیات(13) افزون شود!" کانت بدون بیم از ملال انگیزی، روند صحبت را خود هدایت می کرد.

    او در این زمینه می نویسد:" موقعیتی بهتر از زمان صرف غذا با دوستان برای لذت از همراهی و فهم متقابل ومستمروجود ندارد .

    موقعیتی قابل تکرار." او بر این باور است که " اگر متمدن کردن انسان با توجه به موقعیتی که در جامعه دارد، در خوب شدنش از منظراخلاقی کاملا موثر نباشد، اما کوشش در خشنود ساختن دیگران، او را برای این امر آماده می کند." به بیان دیگر آداب و رسوم نشستن بر سر یک میزغذاخوری و گفتگو، گرچه تنها نشانگر ظواهر اخلاق و پرهیزکاری است اما نقشی به نسبت اساسی در روند تهذیب اخلاقی دارد.

    به علاوه کانت فکر می کند که غذا خوردن در تنهایی، موجب سرگشتگی انسان در میان اندیشه هایش می شود و پرکاری مغز ازنیروی معده برای هضم می کاهد.

    بر عکس به هنگام گردش و راه پیمایی، باید تنها بود چون حرف زدن -که باز کردن دهان را ایجاب می کند- در چنین شرایطی باعث تنفس هوای سرد و در نتیجه روماتیسم می شود.

    چنان که گفتیم کانت علاقمند به عمر طولانی بود و درنِیـل به این هدف ، باور داشت که مردان مجرد بیش از بقیه زندگی می کنند.

    به روایت یکی از شرح حال نویسانش، کانت دو بار تصمیم به ازدواج گرفت اما دست به این کار نزد و گفت:" زمانی که می توانستم به زنی نیاز داشته باشم، نمی توانستم خرجش را بدهم و وقتی که از عهده ی این کار بر می آمدم دیگر احتیاجی به آن نداشتم!" به هر حال " ساعت شهر کونیگزبرگ"، دستمایه تخیل برای افراد بسیاری شده است.

    از جمله زوجی که او و خدمتکارش تشکیل می دهند، الهام بخش "خوزه لوییس دو خوان"(14) در رمان " به یاد لامپ" شده و اخیرا "هلن فراپا"(15) در نوشته ای زیر عنوان "مشروط"، از مکاتبات او الهام گرفته است.

    می بینیم که خواه ناخواه، نویسنده ی "نقد عقل محض" به یک شخصیت داستانی نیز مبدل شده است!

    * چنان که در ترجمه بخش نخست اشاره شده، مجله ی ادبی "لیر" در ماه نوامبر مجموعه مطالبی را زیر عنوان "کانت چه می گوید" ، با بهره گیری از کوشش نویسندگان گوناگون و از دیدگاه های مختلف، به بررسی زندگی کانت و افکارش اختصاص داده است.

    در این بخش، کاوش در زندگی روزمره فیلسوف مورد نظر است.(م) **Jean Blain 1- Konigsberg 2-Critique de la raison pure 3-Borowski 4-Jachmann 5-Wasianski 6-Thomas de Quincey 7-Heinrich Heine 8-Robespierre 9-von Hippel 10-Lampe قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان (نگاهی به فلسفه سیاسی ایمانوئل کانت) تردیدی نباید داشت که کانت بیشترین تأثیر را بر اندیشه دوران جدید و بویژه در حوزه های گوناگون فلسفه مانند معرفت شناسی، فلسفه اخلاق (اتیک)، فلسفه زیبایی شناسی (استه تیک) و نیز فلسفه حق داشته است.

    اما آنچه که شاید جالب توجه باشد، ذکر این نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فیلسوفی سیاسی، دارای اندیشه های درخشانی نیز در حوزه فلسفه سیاسی است.

    آوازه ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804) به عنوان بزرگترین فیلسوف دوران جدید، تا امروز پایدار مانده است.

    بسیاری از تاریخ شناسان فلسفه، وی را حتی بزرگترین متفکر همه دوران ها می دانند.

    اندیشه فلسفی دوران جدید، تا پیش از ظهور کانت، به دو جریان اصلی خردگرایی (راسیونالیسم) و تجربه گرایی (آمپریسم) تقسیم شده بود.

    اختلاف میان این دو جریان، عمدتا" بر سر برداشت های متضاد نسبت به گوهر واقعیت و سرچشمه شناخت بشری بود.

    در حالیکه خردگرایانی چون دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس و ولف، شناخت جهان را از طریق مفاهیم و گزاره های ثابت و عمومی زاده ذهن انسان میسر می دانستند، تجربه گرایانی چون بیکن، لاک، برکلی و هیوم، تجربه را تنها سرچشمه کل دانش بشری می دانستند.

    خردگرایان، بر پایه فلسفه خود، دست به ساختن نظامهای متافیزیکی بزرگی زده بودند.

    اما خصلت جزمگرایانه این نظامها و تضادهای زیادی که در آنها وجود داشت، اعتبار آنها را با تردیدهای جدی روبرو ساخته بود.

    از سوی دیگر، تجربه گرایی نیز به بن بست رانده شده بود، چرا که دیوید هیوم به عنوان آخرین فیلسوف تجربه گرای پیش از ظهور کانت، اعتبار عینی شناخت را نفی کرده بود.

    به این ترتیب فلسفه دوران جدید در شرایط امتناعی به سر می برد که در آن قادر نبود یکی از این دو نوع شناخت را شالوده دانش معتبر و عینی بشر قرار دهد.

    خطای هر دو جریان فلسفی، در یکجانبه نگری آنها نهفته بود.

    به عبارت دیگر کم توجهی به عوامل گوناگون تأثیرگذار و سهیم در شکل گیری شناخت بشری، به ارزیابی اشتباه آمیز هر دو جریان انجامیده بود.

    خردگرایی، به اعتبار شناخت مبتنی بر عقل پر بها می داد و اهمیت تجربه را در نظر نمی گرفت و در مقابل، تجربه گرایی، که تمامی شناخت را بر پایه تجربه استوار می ساخت، اهمیت گزاره های عقلی دارای اعتبار عمومی را نادیده می گرفت.

    به این ترتیب، اگر شناخت فلسفی می خواست بر شالوده های محکمی پا بر جا شود، این کار تنها از این طریق میسر بود که پیش فرض های هر دو جریان فلسفی یاد شده به دقت مورد سنجش قرار گیرد و ادعاهای موجه هر دو جریان، در گونه برداشت جدید و واحدی نسبت به واقعیت و شناخت، در هم ادغام گردد.

    و این کار سترگی است که کانت انجام داد.

    در واقع کانت تلاش کرد با تلفیق جنبه های درست فکری هر دو جریان فلسفی یادشده، اعتبار، مرزها و سرچشمه های شناخت بشری را روشن سازد.

    کانت بر خلاف ادعای دو جریان اصلی فلسفی پیش از خود که شناخت را تنها برخاسته از یکی از دو سرچشمه عقلانی یا تجربی می دانستند، تأکید نمود که هر شناختی محصول عوامل دوگانه عقلی و تجربی است.

    به نظر کانت، اگر جهان بیرونی و تجربه وجود نداشت، امکان شناخت درست به همان اندازه ناچیز بود که اگر فاعل شناسا فاقد تجهیزات عقلی معین بود.

    کانت، روان انسان را برخوردار از سه توانش (قوه) می دانست: اندیشه، خواست (اراده) و احساس.

    بر پایه همین تقسیم بندی است که وی فلسفه خود را نیز به سه بخش تقسیم می کند: فلسفه شناخت، فلسفه خواستن و فلسفه احساس کردن.

    سه اثر معروف نقدی او تحت عناوین «سنجش خرد ناب»، «سنجش خرد عملی» و «سنجش نیروی داوری» به ترتیب با این حوزه های فلسفی سه گانه سروکار دارد و بنای عظیم و با شکوه فکری او را می سازد.

    در زیر اشاراتی به سه اثر مهم نقدی کانت، تا آنجا که بتواند برای هدف مورد نظر این نوشته یاری رسان باشد می کنیم.

    کانت در نخستین اثر خود یعنی «سنجش خرد ناب» (1781 و 1787)، با فرسختی اندیشمندانه و بطور ریشه ای و بنیادی، خرد بشری را به بوته نقد و سنجش می کشد.

    خلق این اثر، بی تردید متأثر از این پرسش کانونی زمانه اوست که انسان اصولا" چه چیز را می تواند بشناسد؟

    این پرسش، کانت را به رودررویی با هر دو جریان عمده فلسفی دوران او می کشاند.

    نتیجه ای که برای کانت از این رودررویی حاصل می آید، اینست که متافیزیک به معنای سنتی خود و به مثابه دانش جوهری روان، جهان و خدا ممکن نیست، چرا که چنین دانشی از نیروی شناخت بشری فراتر می رود.

    اما متافیزیک به مثابه فلسفه ای فرارونده یا برین یا استعلایی (transzendental)، پرسشی معطوف به شرایط امکان شناخت است.

    کانت به منظور ایجاد چنین متافیزیکی، به دنبال پیش شرطهای آزاد از تجربه یا پیشینی (a priori) تجربه در گسترده ترین معنای خود می گردد تا آنان را با هم در رابطه ای نظام مند قرار دهد.

    وی در بررسی ادراکات حسی، به دو صورت سهش ناب حسی، یعنی مکان و زمان می رسد و نشان می دهد که مکان و زمان، دریافت های احساسی ما را منظم می کنند و آنها سپس از طریق قوه فهم، به مفهوم ارتقاء می یابند.

    کانت در بررسی قوه فهم، به مقوله ها (کاته گوری ها) می رسد که کار برقرار کردن رابطه میان مفاهیم و داوریها را بر عهده دارند.

    وی مرز روشنی میان فهم و خرد ترسیم می کند و نشان می دهد که دانش فهمی بشر با تمام تجهیزات و امکانات خود، محدود به جهان پدیدارهاست و شناختی نسبت به ذات واقعیت ها به دست نمی دهد.

    خرد بر خلاف فهم که با مفهومها در ارتباط است، با جهان ایده ها سر وکار دارد.

    لذا ایده ها از نظر کانت، «مفهومهای» خردند، ولی برای آنها در جهان حسی، هیچ موضوع یا برابرایستایی یافت نمی شود و ما هیچگاه نخواهیم توانست تصور مطلقی از آنها به دست آوریم.

    اما به نظر کانت این امر به این معنا نیست که ایده ها بیهوده اند، بلکه باید آنها را فرآورده های طبیعی و لازم خرد دانست.

    بنابراین، خرد بشری بنا بر طبیعت خود دائم در تلاش است تا مرزهای فهم را درنوردد و از جهان پدیده ها (Phaenomena) به جهان ذاتهای معقول (Noumena) پرواز کند تا شئی فی نفسه (Das Ding an sich ) را بشناسد.

    اما خرد بدینسان خود را در چنبره تناقضات اسیر می یابد: از طرفی ناچار است بپذیرد که ایده ها به مثابه علائم امر مطلق قابل اثبات نیستند و از طرف دیگر نمی تواند از آنها صرفنظر کند.

    کانت تصریح می کند که خرد برای ارتقاء به امر نامشروط، به سه ایده می رسد: روان شناسی عقلانی، جهان شناسی عقلانی و خداشناسی فرارونده.

    همین ایده ها هستند که انسان را به تلاش در راه شناختن چیزهایی بر می انگیزند که شناخت آنها از حد توانایی ما بیرون است.

    بطور خلاصه می توان گفت که متافیزیک فرارونده کانت، علم معطوف بر معرفت شناسی است که می خواهد مرزهای خرد بشری را روشن سازد تا انسان را از گزند خطاهایی که همواره او را فریب می دهند و گمراه می سازند، در امان نگهدارد.

  • فهرست:

    پیشگفتار

    زندگینامه

    کانت چه می گوید؟

    قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان

    منابع

     

     

    منبع:

     

    http://ashnaonline.com

    http://keykavos.blogsky.com

    http://keykavos.mihanblog.com

    http://keykavos.blogfa.com

    http://keyykkavos.blogspot.com

    http://www.asre-nou.net

     

    http://fa.wikipedia.org

     

    http://keykavos.mihanblog.com

     

    http://www.naghed.ne

     

                                                            http://philosophers.atspace.com

     

    http://www2.dw-world.de/persian

     

    http://www.zendagi.com

ايمانوئل کانت (Immanuel Kant) در 1724 در پروس شرقي متولد شد.زندگي او خالي از فراز و نشيب بود . ازدواج نکرد ، از زادگاه خود هرگز زياد دور نشد و در آنجا مدت 27 سال استاد منطق و فلسفه بود. کانت معتقد بود گزاره هايي وجود دارد که عقل توانايي داوري در

بنام خدا مقدمه: در حقوق جزاي اسلامي اصول بسيار مهمي ديده ميشود که نه تنها در آن ايام بلکه در شرايط فعلي هم اهميت خود را حفظ نموده اند. يکي از اين اصول بسيار مهم و در رأس آن و به تعبيري يکي از اصول مسلم مذهب اسلام در امور کيفري اصل معروف قب

«چنان رفتار کن که بشریت را، چه در شخص خود و چه در هرکس دیگر، همواره به مثابه غایتی به شمار آوری و نه هرگز فقط به مثابه وسیله ای» مفهوم دموکراسی بسیار پیچیده تر از آن است که تصور می شود؛ زیرا منظوری که گویندگان و نویسندگان از به کاربردن آن داشته اند و دارند، متناسب با مقتضیات زمان و شرایط هر عصر متفاوت بوده است. دموکراسی چون بسیاری دیگر از مفاهیم، تعریفی پیچیده دارد، بنابراین، ...

مقدمه دموکراسی از مفاهیمی است که از زمان پریکلس، که آن را «حکومت مردم» تعریف کرد، تا امروز که در مجامع نظریه پردازی غرب به ویژه امریکا، تحکیم و گسترش آن کارْ ویژه اصلی و تخصصی دولت معرفی می شود، تحولات زیادی داشته است. مجادلات و مباحثات مخالفان و موافقان دموکراسی درباره ضعف ها و مزایای این شیوه حکومت، موجب شکل گیری رساله ها و کتب فراوانی شده است. مفهوم دموکراسی بسیار پیچیده تر ...

حق و عدالت حق، عبارت‌ از سلطه‌ و اختیاری‌ است‌ که‌ فرد در برابر دیگر یا اشیا دارد. به‌ بیان‌ دیگر، حق، امری‌ اعتباری‌ است‌ که‌ به‌ سبب‌ آن، فرد شایستگی‌ بهره‌برداری‌ از چیزی‌ را می‌یابد و دیگران‌ به‌ رعایت‌ آن‌ موظف‌ هستند؛ مثل‌ حق‌ پدر و مادر در برابر فرزندان‌ یا حق‌ زوجین‌ در برابر یک‌دیگر. استاد مطهری‌ حق‌ را سزاواری‌ فرد به‌ یک‌ شیء می‌داند و آن‌ را نیز بر دو نوع‌ تکوینی‌ و ...

حق، عبارت‌ از سلطه‌ و اختیاری‌ است‌ که‌ فرد در برابر دیگر یا اشیا دارد. به‌ بیان‌ دیگر، حق، امری‌ اعتباری‌ است‌ که‌ به‌ سبب‌ آن، فرد شایستگی‌ بهره‌برداری‌ از چیزی‌ را می‌یابد و دیگران‌ به‌ رعایت‌ آن‌ موظف‌ هستند؛ مثل‌ حق‌ پدر و مادر در برابر فرزندان‌ یا حق‌ زوجین‌ در برابر یک‌دیگر. استاد مطهری‌ حق‌ را سزاواری‌ فرد به‌ یک‌ شیء می‌داند و آن‌ را نیز بر دو نوع‌ تکوینی‌ و تشریعی‌ ...

حق و عدالت حق، عبارت‌ از سلطه‌ و اختیاری‌ است‌ که‌ فرد در برابر دیگر یا اشیا دارد. به‌ بیان‌ دیگر، حق، امری‌ اعتباری‌ است‌ که‌ به‌ سبب‌ آن، فرد شایستگی‌ بهره‌برداری‌ از چیزی‌ را می‌یابد و دیگران‌ به‌ رعایت‌ آن‌ موظف‌ هستند؛ مثل‌ حق‌ پدر و مادر در برابر فرزندان‌ یا حق‌ زوجین‌ در برابر یک‌دیگر. استاد مطهری‌ حق‌ را سزاواری‌ فرد به‌ یک‌ شیء می‌داند و آن‌ را نیز بر دو نوع‌ تکوینی‌ و ...

اشاره : از روز سه شنبه 31 شهریور ماه تا پنجشنبه دوم مهرماه سال جاری سمیناری در رابطه با مسائل و موضوعات مربوط به حقوق بشر در انستیتوی شرق شناسی وابسته به وزارت امور خارجه آلمان در هامبورگ برگزار شد . در این سمینار، عده ای از اساتید و صاحب نظران ایرانی و آلمانی شرکت داشتند و دیگاههای خود را در زمینه های مختلف مرتبط به موضوع بحث از نقطه نظر اسلام وغرب بیان نمودند از هر دو طرف ...

ایده هاى پیشینى عقل عملى از سپیده دم تاریخ اندیشه سیاسى تا روزگار ما اندیشه وران و فیلسوفان هر دوره اى از اصل هایى سخن به میان آورده اند که هر چند در بنیاد داراى اشتراک و همسانى بوده اند، اما بحث ها و تفسیر هاى گوناگون و متفاوتى را برانگیخته اند. این اصل ها اندک و انگشت شمارند، اما مباحثه و مشاجره بر سر آنها تا آن مایه ژرف و پردامنه است که کاوش در اقیانوسى مواج، کف آلود و بیکران ...

استیسی مری دانشجوی رشته‌ی ارتباطات در یک دانشگاه دولتی است. هفته‌ی گذشته استاد او در سمیناری، چندین نظریه در باب اخلاق به دانشجویان خود ارایه کرد. استیسی تا پیش از این پرداختن به بحث های فلسفی را اتلاف وقت می‌دانست اما از آن پس، در این باره دچار تردید شد. به موقعیت های جالبی که او طی 12 ساعت گذشته با آنها روبرو شده توجه کنید: 1) در پایان کلاس تولید برنامه های صبحگاهی تولیزیونی، ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول