بررسی کتاب «آرمان و واقعیت اسلام»
در دو دههی اخیر تعداد بیشماری کتاب بهزبانهای مختلف دربارهی اسلام و سرزمینهای اسلامی در کشورهای غربی منتشر شده که از لحاظ وسعت نشر و بخش و تنوع موضوع تاکنون بیسابقه بوده است؛ و احتمال میرود که در سالهای پایانی قرن بیستم نیز گسترش بیشتری یابد و حتی در سدهی آینده هم این روند ادامه پیدا کند. اما متأسفانه بخش اعظم این آثار توسط خبرنگاران، روزنامه نگاران و یا نویسندگان دون مایهای نوشته شده است که شناختی اندک و خام از مشرق زمین و بهویژه از اسلام دارند. اینان اغلب پس از سفر یا اقامت نسبتاً کوتاهی در یکی از کشورهای شرقی کتابی بهرشتهی تحریر میکشند و از سر تفنن بهداوری دربارهی ملت ها و سرزمین هایی مینشینند که عمق ریشه های ستبر فرهنگ و تمدنشان بهآغاز تاریخ مکتوب انسان میرسد. در این نوع کتابها غالباً از پیبردن بهنهان فرهنگی جوامع شرقی اعراض میشود و بیشتر گزارشی است از مشاهدات نویسنده دربارهی رویدادهای سیاسی روز و ظواهر زندگی و آداب مذهبی مردمان این جوامع که برای جلب خریداران و خوانندگان بیشتر با پیشداویها متعارف و صحنههای ساختگی نیز همراه است.
نویسندگان کتابهایی از این دست حتی با زبان مردمان این سرزمینها نیز آشنا نیستند؛ ولی با زیرکی خاصی میکوشند تا با بهکار گرفتن چند اصطلاح عربی یا فارسی این توهم را در خوانندگان کتابهایشان بوجود آورند که نویسندهی کتاب دربارهی آنچه نوشته است تبحر و تخصص کافی دارد. مهمتر از همه اینکه حوادث کم اهمیت سیاسی و وقایع زودگذر تاریخی را بهانه قرار میدهند تا از این طریق دعویهای بیمعنی خود را بهاثبات رسانند. البته بهاین نکته هم باید اشاره کرد که نظیر چنین گزارشها و کتابها و داوریهای بی پایه و اساس در نزد نویسندگان و رزونامه نگاران کشورهای شرقی نیز یافت میشود. اینان نیز، چشم سر گشوده و چشم جان بسته، بهغرب ستیزی گنگ و مبهمی دچار شده و در داوریهای شتابزدهی خود، تنها چشم بهدیدن خطاها و زشتیهای جوامع غربی گشوده اند؛ بی آنکه از عواملی که در غرب سبب شکوفایی استعدادها و رشد و گسترش هنرهای گوناگون شده است سخنی بهمیان آورند و یا سهمی در یافتن راههای آگاهانه و عادلانهی داد و ستد فرهنگی و فکری میان شرق و غرب داشته باشند. آثار چنین نویسندگانی، خواه در غرب و خواه در شرق، بنابر خصلت عوامفریبانهای که دارند، برای مدت کوتاهی جار و جنجال بهپا میکند؛ ولی پایدار نمیماند و چه زود بهدست فراموشی سپرده میشود.
خوشبختانه در میان کتابهایی که اخیراً در مورد مشرق زمین در کشورهای غربی منتشر شده است، آثاری نیز یافت میشود که اگر چه شمارشان اندک است، ولی نویسندگان این آثار بهطور جدی خود را با فرهنگ و تاریخ و تمدن سرزمینهای شرق مشغول داشته و کتابهاشان حاصل پژوهشهای گسترده، مطالعات همه جانبه و فعالیتهای علمی طاقت فرسایی است که چه بسا عمری بر سر آن گذارده شده است. این گروه از پژوهشگران و دانشمندان غربی بر اساس تحصیلات و مطالعات و تخصصی که دارند، و نیز بهسبب وسعت و عمق زمینهی تحقیقاتیشان، بهناچار گسترهی تألیفات و بررسیهای خود را بهیکی از جنبههای تاریخ و تمدن مشرق زمین و فرهنگ و معارف اسلامی محدود کرده اند. اینان صادقانه و مخلصانه قدم در راه شناختن و شناساندن فرهنگ و تمدن و تاریخ شرق گذارده و از این طریق نه تنها چشم مردمان باختر زمین را تا اندازهای بر روی حقیقت فرهنگ خاور زمین گشوده، بلکه بهما نیز در آشنایی بهتر و بیشتر با میراث فرهنگی نیاکانمان یاری رسانده اند.
با این وصف هنوز در این زمینه کمبودهای اساسی و مهمی احساس میشود که تلاش در رفع آنها در درجهی اول در حیطهی وظایف و مسئولیتهای متفکران سرزمینهای شرقی است. برای مثال در حال حاضر بهدشواری میتوان آثاری را بهزبانهای اروپایی یافت که از دیدگاه متفکران مسلمان معاصر و بر اساس سنتهای اسلامی، بهتحقیق و بررسی دربارهی اسلام و ابعاد گوناگون آن پرداخته و در عین حال در مقام پاسخگویی بهمسایل دنیای مدرن نیز برآمده باشد. این کمبود بهویژه در موقعیت کنونی بیش از پیش احساس میشود و چیزی نخواهد گذشت که بهمسألهای حیاتی تبدیل خواهد شد؛ زیرا جهان اسلام دیر زمانی است که با مسایل و پیچیدگیهای یک جامعهی مدرن، و نیز با علوم جدید و تکنولوژی پیشرفته، درگیر شده است؛ ولی اندیشمندان و روشنفکران این جوامع تاکنون کمتر توانایی (و یا فرصت و امکان) آنرا داشته اند که با حفظ هویت و اصالت ملی – اسلامی خود، بهمسایل اساسی و حیاتی عصر حاضر، بهویژه بهمکاتب مدرنی که بههر حال ذهن نسل جوان را بهخود مشغول داشته است، بپردازند و راه حلهای مناسبی ارائه دهند. با کمال تأسف باید اذعان کرد که ما ایرانیان نیز از این قاعده مستثنی نبوده ایم و مدت زمان نسبتاً طولانی است که کمتر از آنچه شایستهی دارندگان گنجینهی گرانبهای فرهنگ و اندیشهی ایرانی – اسلامی است، بهآن پرداخته و در شناختن و شناساندنش کوشش نمودهایم. اغلب روشنفکران ما، خاصه در یک صد سال اخیر، بهجای بهره مندی از فرهنگ و تمدن ایرانی و اندیشه و معارف اسلامی – بهویژه چشمهی جوشان عرفان و فلسفه ی اشراق – راه سهل و بی تکلفِ پذیرش ناآگاهانهی ارزشها و معیارهای فرهنگی بیگانه را در پیش گرفته اند؛ بدون آنکه از فرهنگ و تمدن غرب شناختِ انتقادیِ کافی داشته، و یا نیازها و سازگاری جامعه ی خود را بهخوبی سنجیده باشند. در این رهگذر از تواناییها و قابلیتهای فرهنگ ملی خود نیز غافل مانده اند و در نتیجه بهاستمرار و پیوند آن با دانش و تکنولوژی جدید باور ندارند. بدیهی است که پیامد دور ماندن از اصل خویش، پیدایش بحران هویت و عدم اعتماد بهنفس است که هم اکنون نشانههای بارز آن در میان جامعهی روشنفکری ایران پدیدار شده است. البته کم نیستند اندیشه ورزان و دانش پژوهانی که چه در ایران و چه در دیگر سرزمینهای شرقی، علی رغم دشواریها و موانعی که در سر راهشان قرار دارد، سالهاست خود را با مسایل مختلف – و از آنجمله با مسألهی برخورد و تأثیرپذیری فرهنگها – مشغول داشته و در این زمینه آثار ارزشمندی نیز عرضه کرده اند؛ ولی بازتاب کوششها و تأثیر تلاشهای اینان در مرزهای کشورهایشان محدود مانده است.